دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۵ -


دروغ در دين‏دارى

دروغ در فضايل اخلاقى

در كمالات روحى سه جور دروغ تصور مى‏شود:

يكى آن است كه دروغ گو مى‏داند كه فاقد فضيلت است و به دروغ، ادعاى داشتن‏فضيلت دارد; مى‏داند كه عاطفه ندارد، ولى ادعاى عاطفه مى‏كند.

ديگر آن كه حقيقت فضيلت را به درستى ندانسته و در تشخيص مصداق، اشتباه‏مى‏كند و دعوى داشتن فضيلت دارد. حسود است و به شخصيتى حسد مى‏ورزد، ولى‏حسادت خود را تنفر از ريا كارى و عوام فريبى مى‏پندارد.

سوم آن كه حقيقت فضيلت را به خوبى مى‏داند و خودش هم فاقد آن است، ولى‏زيادى خود خواهى و شدت خود پسندى موجب مى‏شود كه خود را داراى آن‏فضيلت‏بداند. او اگر وجدان خود را حاكم قرار دهد، پى مى‏برد كه داراى آن فضيلت‏نمى‏باشد، ولى چيزى كه در ميان افراد خود پسند يافت نمى‏شود وجدان مى‏باشد وبس; خود خواهى راه حقيقت و سعادت را بر اين دسته بسته است.

معمولا خود پسندى، بيش‏تر در كسانى يافت مى‏شود كه تا حدى در موقعيتى كه‏دارند موفقيتى به دست آورده باشند، هر چند آن موفقيت، كوچك باشد و خودشان‏هم در پيدايش آن، چندان سهيم نباشند، بلكه آن را اوضاع و احوال خانوادگى يا محلى‏ايجاد كرده باشد.

دروغ در ايمان

عرب‏هايى به حضور رسول خداصلى الله عليه وآله شرفياب مى‏شدند و ادعاى ايمان مى‏كردند.آن‏ها يا حقيقت ايمان را نمى‏دانستند و يا اگر مى‏دانستند، خود پسندى، آن‏ها را دچاراشتباه كرده بود و چنين مى‏پنداشتند كه ايمان دارند. خداى در قرآن ادعاى آنان راتكذيب مى‏كند و از طريق پيامبرش مخاطبشان قرار داده و مى‏گويد: هنوز ايمان دردل‏هاى شما داخل نشده است:

«قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا، و لما يدخل الايمان فى‏قلوبكم.» (1) .

سپس قرآن معناى ايمان را بيان مى‏كند:

«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون; (2) .

مردم با ايمان كسانى هستند كه به خداى و پيامبرش ايمان آوردند و به ديگران گمان بدنبردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردند; آن‏ها راست گو مى‏باشند و بس.»

يعنى اگر اين گونه مردم، ادعاى ايمان كنند، راست مى‏گويند، چون حقيقت ايمان‏را واجدند و از اين سعادت برخوردار و گرنه عرب بيابانى را كه كارش دزدى ويغماگرى بوده، با ايمان چه‏كار. از اين كه قرآن معناى ايمان را بيان كرده، ممكن است‏استفاده بشود كه دروغ عرب‏ها در ايمان، بر اثر ندانستن ماهيت ايمان بوده است.

دروغ با خدا

كسى كه نماز مى‏خواند، در سوره حمد، خداى بزرگ را مخاطب قرار داده ومى‏گويد: فقط تو را عبادت مى‏كنم. اگر اين سخن را به راستى بگويد، خوشا به حالش‏كه به عالى‏ترين مقام رسيده است، ولى بدبختانه بسيارى از ما مسلمان‏ها چنين‏نيستيم، خدا را عبادت نمى‏كنيم، بلكه دنيا را عبادت مى‏كنيم، آن وقت‏به خداى بزرگ‏مى‏گوييم: تو را عبادت مى‏كنيم. گاهى نيز در عبادت‏هاى ناچيزمان براى خدا شريك‏قائل مى‏شويم، ولى به حضرتش عرض مى‏كنيم: فقط تو را عبادت مى‏كنيم نه كس دگررا. بسيارى از مسلمانان در حال نماز متوجه خدا نيستند، دل در جاى ديگر دارند، ولى‏با زبان به خدا مى‏گويند: فقط تو را عبادت مى‏كنيم.

براى رسيدن به منظورى به هزاران در مى‏زنيم، حتى براى نوكرى بيگانگان آماده‏مى‏شويم، به زشت‏ترين عمل‏ها تن در مى‏دهيم، از شرافت، مردانگى، عفت، بلكه ازناموس خود، براى رسيدن به پشيزى يا به مقامى صرف نظر مى‏كنيم،آن وقت در حال‏نماز به خداى مى‏گوييم: فقط از تو كمك مى‏خواهيم.

دروغ در بيم و اميد

يكى از صفات مسلمانى آن است كه مسلمان هميشه به رحمت الهى اميدوار باشدو در عين حال از غضب حضرتش بيمناك.

اميدوارى كار دل است و اثرش از رفتار و كردار ظاهر مى‏گردد; كسى كه اثرى ازاميد در گفتار و رفتارش نيست، نبايستى به دروغ ادعاى اميد كند. بيمناك بودن نيز ازصفات دل است كه از رنگ چهره و خصوصيات احوال، آشكار مى‏گردد. كسى كه ازغضب خداى بزرگ بترسد، چگونه جرات مى‏كند كه به محرمات الهى و كارهاى ناروانزديك شود؟ امير المؤمنين‏عليه السلام پيوسته مى‏فرمود:

«از دروغ بپرهيزيد! هر كسى اميدوار باشد در پى اميد، روان است و هر كسى كه‏هراسان باشد از آن چه مى‏ترسد گريزان خواهد بود.»

در شيعه بودن

يك پنجم مسلمانان جهان را شيعه على مى‏گويند. شيعيان در كشورهاى مختلف‏اسلامى، پراكنده هستند و محكوم قدرت‏هاى كشورها هستند. شيعيان ايران چند صدسال بود كه از خود حكومتى نداشتند و در زير سلطه اهل سنت‏بودند. همه چيز از آن‏سنيان بود و شيعيان فاقد همه چيز بودند و بدين حال روزگارانى را در محدوديت‏مى‏گذراندند، ولى در حدود چهار صد سال است (از زمان شاه اسماعيل صفوى كه‏حكومت ايران در دست‏شيعه قرار گرفت) آن‏ها توانستند مراسم دينى خود را به‏آزادى انجام دهند.

از آن موقع كشور ايران، به نام كشور شيعه خوانده شد و ملت ايران را ملت‏شيعه‏ناميدند. در ميان عرب‏هاى سنى مذهب، هر وقت‏بگويند عجمى، يعنى شيعى; حال‏آيا واقعا چنين است و ما ايرانى‏ها حقيقتا شيعه هستيم و در اين ادعا راست گوبه شمار مى‏آييم يا نه؟

بهتر آن است كه پاسخ اين پرسش را نداده و ببينيم گذشتگان ما هنگامى كه درحضور اولياى خدا اين ادعا را مى‏كردند، با چه وضعى رو به رو مى‏شدند و چه‏مى‏شنيدند; اينك چند نمونه:

معرفى رسول خداصلى الله عليه وآله از شيعه

مردى خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كرد: فلان كس به ناموس همسايه‏اش‏نگاه مى‏كند و اگر موقعيتى براى او دست دهد، از عمل ناروا هم هراسى‏ندارد.

پيغمبر اسلام در خشم شد وامر به احضار او كرد. شخصى كه در حضور مقدسش‏حاضر بود، عرض كرد: او از شيعيان شماست و به دوستى حضرتت و برادرت على‏افتخار دارد و از دشمنان شما متنفر و بيزار است. پيغمبر اسلام فرمود:

مگو كه او از شيعيان ماست، زيرا دروغ است. شيعه ما كسى است كه به‏دنبال ما بيايد و از ما پيروى كند و اين كه در مورد اين مرد گفته شد، كار مانيست.

معرفى امام مجتبى‏عليه السلام

مردى خدمت نور ديده رسول خداصلى الله عليه وآله شرفياب شد و عرض كرد: من از شيعيان‏شما هستم.

امام دوم، حضرت مجتبى‏عليه السلام به وى فرمود: اگر مطيع اوامر و نواهى ما هستى،راست گفتى و اگر غير از اين باشى، بر گناهان خويش افزوده‏اى. هيچ وقت مقامى‏عاليى را كه دارا نيستى، ادعا مكن و مگوى از شيعيان شمايم، ولى بگوى از دوستان‏شمايم و دشمن دشمن‏هاى شما هستم.

معرفى امام حسين‏عليه السلام

ديگرى به حضور سيد الشهداعليه السلام عرض كرد: يابن رسول الله! من از شيعيان‏شمايم.

امام سوم فرمود: از خداى بترس و ادعايى مكن كه خداى به تو بگويد: دروغ‏مى‏گويى. شيعيان ما كسانى هستند كه دل‏هاى آن‏ها از هر آلودگى و زنگ و دغل پاكيزه‏مى‏باشد، ولى بگوى: من از دوستان شما هستم. (3) .

سبط اكبر رسول‏صلى الله عليه وآله امام حسن‏عليه السلام شيعه را به رفتار نيك معرفى كرد و سبط دوم‏به دل پاك و اين دو تفسير، سخن رسول خداست كه فرمود: شيعه كسى است كه به‏دنبال ما بيايد.

هر جا كه دل پاك يافت‏شود، رفتار نيك را درپى دارد، و آن كسى كه رفتار نيك‏داشته باشد، نشانه آن است كه دلى پاك دارد; چنين كسى از رسول خداصلى الله عليه وآله پيروى‏مى‏كند.

رافضى يعنى چه؟

برادران اهل سنت، دوستان على و آل على را رافضى مى‏خوانند. اكنون ببينيم‏معناى رافضى چيست.

خدمت امام صادق‏عليه السلام چنين گزارش دادند كه امروز نزد اين ابى ليلى، قاضى‏كوفه، عمار دهنى براى شهادت حاضر شد، ولى قاضى شهادتش را نپذيرفت و گفت:ما تو را مى‏شناسيم، تو رافضى هستى. عمار از اين سخن پريشان شد و لرزه بر اندامش‏افتاد و اشكش جارى گرديد و از جاى برخاست.

قاضى كه چنين حالى را در او ديد گفت: تو مرد دانشمندى هستى، اگر بدت‏مى‏آيد كه به تو رافضى گفته شود، از رفض اظهار تنفر كن تا از برادران ما بشوى.

عمار گفت: تاثر من از اين نيست، بلكه گريه من براى خودم مى‏باشد و براى تو;براى خودم مى‏گريم، چون تو براى من، مقامى عالى قائل شدى كه من شايسته آن مقام‏نيستم; تو مرا رافضى خواندى، در صورتى كه سرور من امام صادق‏عليه السلام چنين فرموده:

«نخستين كسانى كه رافضى خوانده شدند، ساحران فرعون بودند. آن‏ها تا ديدندعصاى موسى اژدها گرديد، به موسى ايمان آوردند و فرمان فرعون را زير پا نهادند وبراى هر گونه شكنجه‏اى آماده شدند. فرعون آن‏ها را رافضى ناميد، چون دين فرعون‏را رفض كردند. رافضى كسى است كه از آن چه خدا از آن بيزار است; دورى كند وهر چه را كه خداى بدان امر كرده اطاعت كند.»

كجا در اين زمان چنين كسى پيدا مى‏شود؟ من از آن بر خويش مى‏گريم كه خدا ازقلب من آگاه شود كه من از اين نام خوشم آمد، آن گاه مرا مورد عتاب قرار دهد وبگويد: عمار آيا كسى بودى كه باطل‏ها را لگد زدى و طاعت‏ها را انجام دادى؟

سپس از درجات من بكاهد، اگر بر من آسان بگيرد و يا سزاوار كيفر باشم، اگر برمن جد بگيرد، مگر آن كه سروران من به داد من برسند.

چرا بر تو مى‏گريم؟ چون كه گناهى بزرگ مرتكب شدى و مرا به دروغ لقبى‏دادى. من از عذاب خداى بر تو مى‏ترسم، زيرا شريف‏ترين نام‏ها را به من دادى، ولى‏به صورت پست‏ترين نامش در آوردى. پيكرت چگونه مى‏تواند، عذاب اين كلمه ات‏را تحمل كند؟

هنگامى كه امام ششم از گفته‏هاى عمار و دليرى و فداكارى او آگاه شد، فرمود:

«اگر عمار گناهانى از آسمان و زمين بزرگ‏تر داشت، بر اثر اين حق گويى‏گناهانش پاك شد و حسناتش نزد پروردگار در افزايش خواهد بود». (4) .

امام رضاعليه السلام تنبيه مى‏كند

دربان خليفه هشتم رسول خداصلى الله عليه وآله حضرت امام رضاعليه السلام شرفياب شد و عرض‏كرد: چند تنى آمده و اجازه شرفيابى مى‏خواهند، خود را شيعه على‏عليه السلام معرفى‏مى‏كنند.

امام فرمود: بگو بروند، كار دارم.

روز دوم آمدند و همان گونه با دربان سخن گفتند. جواب هم همان بود.

روز سوم آمدند و چنان گفتند و چنين شنيدند. تا دو ماه بر اين منوال گذشت، آنان‏هر روز مى‏آمدند و سخن خود را تكرار مى‏كردند، ولى جواب همان بود.

وقتى كه از سعادت زيارت آن حضرت نااميد شدند، به دربان گفتند:

خدمت امام عرض كن، ما شيعيان پدرت على بن ابى طالب هستيم و بر اثر اين كه‏شما ما را به حضور نطلبيده‏ايد مورد سرزنش دشمن قرار گرفته‏ايم; اگر اين باربر گرديم و موفق به زيارتت نشويم، آن قدر شرمنده شده‏ايم كه از شهر و ديار خودمى‏گريزيم، چون طاقت‏شنيدن سرزنش‏هاى تلخ دشمنان را نداريم. امام هشتم اجازه‏داد. آن‏ها شرفياب شدند. سلام كردند. امام جواب سلامشان را نداد و اجازه نشستن‏هم عنايت نفرمود. همان طور كه ايستاده بودند عرض كردند: يابن رسول الله! اين همه‏بى لطفى و اجازه شرفيابى ندادن از چيست؟ آيا براى ما ديگر چيزى مى‏ماند؟امام فرمود: بخوانيد:

«ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم;.

هر چه به شما رسيده، از دست‏خودتان بوده است.»

من در اين كار از خدا و رسول‏صلى الله عليه وآله و اجداد طاهرينم پيروى كردم، آن‏ها بر شماخشمگين هستند.

عرض كردند: چرا يابن رسول الله؟

امام فرمود: چون به دروغ ادعا كرديد كه شيعه على بن ابى طالب هستيد، واى برشما! شيعه على، ابوذر است و سلمان، مقداد است و عمار و محمد بن ابى بكر، كسانى‏كه نافرمانى على‏عليه السلام را نكردند و بر خلاف نواهى او قدمى برنداشتند. شما مى‏گوييد:

ما شيعه على‏عليه السلام هستيم، ولى بيش‏تر رفتارتان با رفتار على‏عليه السلام مخالف است، دراطاعت از اوامر او كوتاهى مى‏كنيد، در اداى حقوق برادرانتان، سستى نشان مى‏دهيد،جايى كه بايستى تقيه كنيد نمى‏كنيد و جايى كه نبايد بكنيد مى‏كنيد. اگر شما مى‏گفتيد:ما دوستان على هستيم و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان او، ادعاى شما راناپسند نمى‏شمردم، ولى اين مقام عالى را كه ادعا كرديد، اگر كردار شما بر راستى گفتارشما گواه نباشد، هلاك خواهيد شد، مگر آن كه رحمت پروردگار شامل حالتان بشود.

گفتند: يابن رسول الله! ما از اين گفته استغفار مى‏نماييم و توبه مى‏كنيم، همان طوركه حضرتت كه بر همه ما پيشوا هستيد، به ما تعليم فرموديد. ما مى‏گوييم: ما دوستان‏شما هستيم و دوستدار دوستان شما و دشمن دشمنان شما.

خليفه هشتم، حضرت امام رضاعليه السلام فرمود: آفرين بر شما اى برادران من و اهل‏دوستى من، بالا بياييد، بالا بياييد. امام آن‏ها را آن قدر بالا برد تا به خود بچسبانيد،سپس به دربان رو كرد و پرسيد: چند بار اين‏ها را بر گردانيدى؟ عرض كرد شصت‏بار.

امام فرمود: اكنون از طرف من، شصت‏بار پى در پى، نزدشان مى‏روى و سلام مرامى‏رسانى و از وضع آن‏ها و عيالاتشان استفسار مى‏كنى و به آن‏ها كمك مى‏كنى‏و مورد عطا قرارشان مى‏دهى، چون گناه خود را با توبه و استغفار شستند و اكنون‏شايسته احترامند، زيرا كه ما را دوست دارند. (5) .

معرفى امام يازدهم

شب بود و دريچه‏اى از منزل وصى يازدهم پيغمبر اسلام، حضرت امام‏حسن عسكرى‏عليه السلام به كوچه باز بود. والى شهر از آن جا عبور مى‏كرد. غلامان و نوكران‏والى، مردى را كت‏بسته مى‏بردند. هنگامى كه چشم والى به امام افتاد، از اسب‏پياده شد و مراسم ادب به جاى آورد.

امام به سوار شدن امرش فرمود. والى اطاعت كرد. آن گاه در حالى كه به مردكت‏بسته اشاره مى‏كرد، خدمت امام عرض كرد: يابن رسول الله! اين مرد را از در دكان‏زرگرى گرفتم، به نظر مى‏آمد كه مى‏خواهد دكان را سوراخ كند و دزدى نمايد.خواستم پانصد ضربه تازيانه‏اش بزنم. گفت: من شيعه امير المؤمنين و امام عصرهستم. از تازيانه زدن منصرف شدم و گفتم: از امام خواهم پرسيد. اينك شرفياب شدم‏تا صدق گفتارش را بدانم.

امام فرمود: معاذ الله! اين مرد، شيعه على نيست، چون چنين اعتقادى به خود دارد،خدايش به دست تو گرفتارش كرده است.

والى از ديدگاه امام‏عليه السلام دور شد و فرمان داد آن مرد را به رو بخوابانند و دو نفر دردو طرف او قرار گيرند و به تازيانه زدن مشغول شوند. هنگامى كه به زدن پرداختند،والى ديد كه تازيانه‏ها به زمين مى‏خورد و به آن مرد اصابت نمى‏كند. والى گفت:چه مى‏كنيد؟! به سرينش بزنيد.

خواستند چنان كنند، ولى چوب هر يك به ديگرى مى‏خورد و آه و ناله‏اش بلندمى‏شد. والى گفت: شما ديوانه‏ايد؟ مرد را بزنيد. گفتند: ما مى‏خواهيم او را بزنيم، ولى‏دست ما بر مى‏گردد و چوب‏هايمان به يكدگر مى‏خورد. والى چهار تن ديگر را بر آنان‏بيفزود و فرمان داد، او را احاطه كرده و از همه طرف او را بزنند و خود هم در كنارآن‏ها بايستاد.

اين بار، وضع عوض شد، چوب‏ها بالا مى‏رفت و بر پيكر والى فرود مى‏آمد، به‏طورى كه از اسب بيفتاد. والى گفت: چه مى‏كنيد؟! مرا مى‏زنيد!؟ گفتند: نه، او رامى‏زنيم.

والى ضاربان را عوض كرد و دگران را به جاى آن‏ها گمارد و دستور زدن داد. آن‏هاهنگامى كه به زدن پرداختند، باز هم تازيانه‏ها به والى مى‏خورد.

والى گفت: شما هم كه مرا مى‏زنيد! گفتند: ما فقط اين مرد را مى‏زنيم. والى گفت:پس اين آثار ضربت در سر و دست و پيكر من از كجاست؟!

گفتند: دست‏هاى ما شكسته باد اگر منظور ما زدن جناب والى باشد! و در اين‏هنگام، آن مرد به سخن آمد و والى را مخاطب قرار داده و گفت: آيا از اين مرحمتى كه‏در باره من شده كه ضربت‏ها از من دور مى‏شود، بيدار نمى‏شوى؟! مرا به خدمت امام‏بر گردان و هر چه به تو فرمود اطاعت كن.

دوباره خدمت امام شرفياب شدند. والى عرض كرد: عجيب است، حضرتتان‏فرموديد كه اين مرد، شيعه شما نيست; هر كس شيعه شما نباشد، شيعه ابليس است‏و در آتش دوزخ جاى دارد; من از اين مرد معجزاتى ديدم كه اختصاص به پيغمبران‏دارد!

امام فرمود: يا به اوصياى پيغمبران. سپس به والى فرمود: اى بنده خدا! او در اين‏سخن كه از شيعيان ماست دروغى گفت كه اگر از روى عمد بود، تمام ضربت‏ها به اومى‏خورد و سى سال در زندان مى‏ماند، ولى چون از دوستان ما بود، خداى او رانجات داد.

والى عرض كرد: فرق ميان شيعيان و دوستان شما چيست؟

امام‏عليه السلام فرمود:

شيعيان ما، كسانى هستند كه از ما پيروى مى‏كنند و اوامر و نواهى ما را اطاعت‏مى‏نمايند، ولى كسانى كه رفتارشان با رفتار ما، مخالف است (واجبات خدا راانجام نمى‏دهند، محرمات الهى را مرتكب مى‏شوند) شيعه ما نيستند. سپس فرمود:اى واى، تو هم دروغى گفتى كه اگر از روى عمد بود، خداى تو را به هزار ضربه‏تازيانه و سى سال زندان گرفتار مى‏كرد.

والى پريشان شده و پرسيد: كدام دروغ؟ امام فرمود:

گفتى كه از اين مرد معجزه‏هايى ديدم. معجزات از او نبود، بلكه از ما بود كه خداى‏در او ظاهر كرد، تا حق آشكار گردد; اگر مى‏گفتى در او معجزه‏هايى ديدم بر تو ايرادى‏نبود، ولى چنين نگفتى; آيا زنده گردانيدن عيسى مردگان را معجزه عيسى بود يامعجزه مرده‏ها؟ آيا از خاك، شكل مرغ ساختن عيسى و سپس مرغ شدن آن به اذن خداو پرنده حقيقى گرديدن، معجزه مرغ بود يا معجزه عيسى؟ آيا بوزينه شدن عده‏اى درعهد يكى از پيغمبران خدا، معجزه بوزينگان بود يا معجزه پيغمبر خدا؟

والى عرض كرد: از اين سخن استغفار مى‏نمايم و توبه مى‏كنم. آن گاه امام روى‏بدان مرد كرد و فرمود:

اى بنده خدا! تو از شيعيان على نيستى، تو از دوستان او هستى; شيعيان على‏كسانى هستند كه خداى در باره آن‏ها فرمود:

«و الذين آمنوا و عملواالصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون.» (6) .

آن‏ها كسانى هستند كه به خداى ايمان آورده و ذات مقدسش را به صفات كمال،موصوف ساخته و از هر عيبى و نقصى منزهش دانسته‏اند; آن‏ها گفتار و كردار محمدرا تصديق كردند و على را پس از او امام و پيشوا دانستند و هيچ كس از امت محمد راهمپايه على قرار ندادند، حتى اگر همه امت محمد را در يك پله ترازو بنهند و على رادر پله ديگر! پله على سنگين‏تر خواهد بود، آن چنان كه آسمان از زمين برتر و زمين ازدره، سنگين‏تر مى‏باشد; شيعيان على كسانى هستند كه در راه خدا باكى ندارند كه مرگ‏بر آن‏ها ببارد و يا آنان در دامن مرگ بيفتند; شيعيان على كسانى هستند كه در آن چه‏دارند، برادرانشان را بر خويش مقدم مى‏شمارند، هر چند بدان احتياج داشته باشند;آنان در جايى كه خداى نهى فرموده، ديده نمى‏شوند و از آن چه كه خداى بدان امركرده سر پيچى نمى‏كنند; آن‏ها كسانى هستند كه از على پيروى كرده و برادران ايمانى‏خود را محترم مى‏شمارند. من اين حرف‏ها را از پيش خود نمى‏گويم، بلكه از قول‏محمد مى‏گويم كه فرمود: «و عملوا الصالحات.» (7) .

دروغ در انتظار ظهور

يكى از صفات پيروان محمد و آل محمد آن است كه بايستى هميشه براى قيام‏قائم‏آل محمد آماده باشند تا در گستردن عدالت در سرتاسر جهان شركت كنند.آمادگى، معناى انتظار ظهور ولى عصرعليه السلام و انتظار فرج آل محمد مى‏باشد.

شايد بعضى چنين پندارند كه همين قدر كه به زبان گفتند ما منتظريم، انتظار،محقق مى‏شود! در روزگار گذشته، پاره‏اى در خانه، شمشيرى نگاه مى‏داشتند و آن رانشانه انتظار مى‏دانستند.

انتظار يعنى زمينه را براى آمدن كسى كه مورد انتظار است، فراهم كردن. انتظارميهمان كشيدن، خانه را جاروب كردن، وسايل پذيرايى را آماده ساختن، لباس خود راتميز كردن و مانند اين كارهاست; به زبان گفتن: منتظرم، انتظار ميهمان نمى‏باشد.

كسى كه انتظار فرج آل محمد را دارد، بايستى به قدر امكان خود، زمينه را براى‏تشريف فرمايى خليفه دوازدهم پيغمبر اسلام آماده سازد تا پس از ظهور، هر چه‏زودتر حضرتش به مقاصد عاليه خود برسد.

آينه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس ميهمان طلب

دروغ در مسجد ساختن

گفتند: كسى مسجدى ساخت و نام خود را بر آن نصب كرد. رندى از او پرسيد:اين مسجد را براى چه ساختى؟ گفت: براى خدا. گفت: اگر براى خدا ساختى، نامت رااز آن جا بردار و به جايش نام مرا بگذار.

عده‏اى از دشمنان رسول خداصلى الله عليه وآله كه به لباس مسلمانى در آمده بودند، مسجدى‏ساختند تا آن را كانون دشمنى با اسلام قرار دهند! مسجد براى عبادت خداست، ولى‏آنان مسجد را براى دشمنى با خدا ساختند. قرآن نازل شد و قصد شوم آنان را آشكاركرد و آن را مسجد ضرار لقب داد هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله از جهاد تبوك مراجعت‏كرد، فرمود تا مسجد را خراب كنند و آن كانون فساد را درهم بكوبند. (8) .

دروغ در زيارت

عده‏اى به زيارت خانه خدا يا به زيارت مزارهاى مقدس يكى از اولياى خدامى‏روند. با آنان كه خودشان هم مى‏دانند كه دروغ مى‏گويند، كارى ندارم، روى سخن‏با كسانى است كه خود را حقيقتا قاصد زيارت مى‏دانند; اينان بايستى در هنگام تشرف‏از هر جهت، متوجه رفتار و كردار خود باشند كه بر خلاف ادب از آنان چيزى‏سر نزند.

جاهلى براى زيارت (كه با نذر كردن واجب شده بود) به كربلا رفت. آن قدر درمحافل انس و مجالس تفريح شركت كرده بود كه هنگامى كه براى باز گشتن سواراتوموبيل شده بود، فهميده بود كه به زيارت حرم مشرف نشده است. اگر هم مشرف‏مى‏شد، معلوم نبود كه زيارت رفتنش زيارت باشد.


پى‏نوشتها:

1) حجرات (49) آيه 14.

2) همان.

3) كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص‏671، ح‏714.

4) بحارالانوار،ج 65، ص 156.

5) بحارالانوار، ج 65، ص 158.

6) بقره (2) آيه 82.

7) بحارالانوار، ج 65، ص 160.

8) مجمع البيان، ج 5، ص 72، ذيل آيه 107، از سوره توبه.