دروغهاى گوناگون
ليسيدنى ابليس
هشتمين خليفه پيغمبر اسلامصلى الله عليه وآله حضرت امام رضاعليه السلام از
نياى بزرگوارشاميرالمؤمنينعليه السلام روايت مىكند كه آن حضرت دروغ را
ليسيدنى ابليس خواندهاست. (1) .
هر خوراكى كه بسيار مورد علاقه باشد، ليسيدنى خواهد بود. در تعبيرات
عاميانهمىگويند: آن قدر خوب است كه بايد ليسيدش. خوراك خوشمزه و لذيذ را نه
تنهامىخورند، بلكه كاسهاش را نيز مىليسند.
ابليس، آن قدر دروغ را مانند خوراك ليسيدنى دوست مىدارد تا آن كه آن
راليسيدنى بشر قرار داده است، يعنى بشر را به دروغ گويى شايق ساخته. آرى اين
نكته،قابل انكار نيست كه بسيارى از افراد بشر، كاسه ليس ابليس هستند و روزگار
خود رادر اين دام شيطان به سر مىآورند.
گوناگونى دروغ
همان طور كه ليسيدنىهاى مردم گوناگون است و هر كسى خوراكى را بسياردوست
مىدارد، دروغ هم گوناگون است و هر دروغ گويى با نوعى از دروغ سر و كاردارد.
اختلاف دروغها بر اثر اختلاف دروغ گوهاست كه هر يك با ديگرى از نظرروحيه يا
موقعيتيا وضع اقتصادى يا جهات خانوادگى يا تعصبات يا حرص جاه ومال يا
محروميتها يا موفقيتها يا شهر و ديار اختلاف دارند و به طور كلى همانطور كه
هر كسى با ديگرى از نظر اوضاع و احوال و شرايط زندگى يكسان نمىباشد،دروغهايى
را كه دروغ گوها بدان عادت كردند نيز يكسان نمىباشد.
دروغ لافى
دروغ گويى كه مىپندارد با دروغ كسب حيثيت مىكند، پيوسته دروغهايى
درافتخارات خود مىبافد. او در سخن مىلافد و پز مىدهد، خود را از خاندانى
بزرگ ونامى معرفى مىكند و مدايح بسيارى در وصف پدر و مادر و نياكانش مىگويد
يا آن كهدم از ثروت سرشار و مال و منال بى شمار مىزند.
به خاطر دارم كه كسى مىگفت: پنج ميليون تومان قالى به اسلامبول فرستادهام،
درصورتى كه در نهان ورشكستبود و مىخواست ورشكستگى خود را پنهان دارد.
يا آن كه دم از علم و دانش مىزند و خود را سر آمد دگران ادعا مىكند و
بالاخره هردروغ گويى كه فاقد چيزى است كه داشتن آن را شرف و آبرو مىداند، به
كمك دروغمىخواهد خود را واجد آن بنماياند، غافل از آن كه لاف در نظر
خردمندان، هيچ گونهتاثيرى ندارد و لاف زن را از آن چه كه هست، كوچكتر و
پستتر معرفى مىكند.
دروغ در فقر
آن كه خواستار جلب عواطف و كمك ديگران مىباشد، به دروغ ادعاى فقرمىكند، از
زندگى خويش شكايت مىكند، گدايى مىكند، در وصف پريشانى خويشداد سخن مىدهد و
روضه زن و فرزند مىخواند، شايد بهرهاى برگيرد، شايد مهرى ازخود در دلها جاى
بدهد و رحمتى را بر انگيزد; اين گونه دروغگوها اضافه بردروغگويى، داراى پستى
طبع نيز مىباشد. چه بسا در ميان اينان، سرمايه داران وثروتمندانى نيز
يافتشوند، ولى گدا طبعى آنها سبب مىشود كه از اين وسيله گند ونامشروع نيز
دستبر ندارند و بر ثروت خويش بيفزايند.
پول داران اين دسته، ثروت خود را مخفى مىدارند، مبادا بيچارگان
فاميل،بينوايان دوستان از آنان توقع همراهى داشته باشند، لذا اينان به نادارى
تظاهر مىكنند.
عدهاى از تظاهر به فقر، نظر ديگرى دارند و آن اين است كه از شور چشمى
مردممحفوظ بمانند. اين عادت، در ميان بيشتر كسانى كه به سبك قديم فكر
مىكنند،بيشتر يافت مىشود.
دروغ در كسب و كار
بسيارى در كسب و كار خود، دروغ مىگويند. اينان چنين مىپندارند كه
بدينوسيله، سود بيشترى مىبرند و با اين گمان باطل، خود را آلوده به گناه
مىكنند و مالحلال خود را تبديل به حرام مىكنند. دروغ گويان در كسب و كار،
چند قسمند:
عدهاى كم فروشى مىكنند يا اندازههاى خود را كمتر قرار دادهاند يا از
مقدارى كهخريدار خواسته، كم مىكنند، ولى بها را به همان اندازهاى كه خريدار
خواسته،مىگيرند.
قرآن مىگويد:
«ويل للمطففين; (2) واى بر مطففها.» آن گاه خود معناى مطفف را
روشن مىكند: اوكسى است كه جنسى را كه براى فروختن مىكشد، كم مىگذارد، ولى
هنگامى كهمىخرد بى كم و كاست، تحويل مىگيرد.
قرآن، اين دسته را از روزى بزرگ مىهراساند، روزى كه همه مردم در
برابرپروردگار مىايستند و بايستى حساب هر چه كرده و هر چه برده و هر چه
خوردهاند،پس بدهند.
عدهاى تقلب مىكنند و جنس آميخته و مخلوط را به نام خالص به مشترىمىدهند:
در شير آب كرده و به نام شير خالص جا مىزنند، پارچه پشم و نخ را به نامپشم
اندر پشم مىفروشند، چايى بد را در چايى خوب داخل كرده و به نام چايىخوب به
مشترى مىدهند، طلاى چهارده را به نام طلاى هيجده قالب مىكنند، در ميانكيسه
برنج اعلا، برنج وسط مىگذارند و در روغن، چه مىكنند، باشد. فطرت انسان ازاين
گونه كارها بيزار است. اين گونه دروغ در زبان اسلام «غش» ناميده شده.رسول
خداصلى الله عليه وآله مىفرمايد:
هر كس در خريد يا فروش با مسلمانى غش كند، از ما نيست و روز قيامتبا
يهودمحشور خواهد شد، زيرا يهودىها، پر غشترين خلق با مسلمانان مىباشند.
سومين نوع دروغ در كسب و كار، آن است كه جنس بدى را در ظاهرى
فريبندهبيارايند و تحويل خريدارش بدهند، خانهاى است كه از پاى بند ويران
است،رنگآميزى اش مىكنند و سر و صورتى بدان مىدهند تا خريدار گول بخورد و آن
رابه جاى خانهاى استوار و محكم بخرد.
دستهاى در قيمتخريد جنس، دروغ مىگويند: اگر ارزان خريد باشد، گرانخريدش
گويند. اين گونه معامله، قطع نظر از دروغ، شايد خالى از اشكال همنباشد.
در گذشته، بعضى از گاراژىها بسيار دروغ مىگفتند و معتقد بودند كه اينكسب
جز با دروغ گفتن، پيشرفتى ندارد، ولى هنگامى كه گاراژىهاى راست گوپيدا شدند و
توانستند با راست گويى پيشرفت كنند، بطلان نظريه آن دسته ثابتگرديد.
درست كارى و خوش خلقى كاسب، بهترين وسيله براى پيشرفت كسب است.چنين كسى به
زودى شناخته مىشود. در اين هنگام، مشترى از راه دور خواهد آمد واز كنار
فروشندگان مشابه خواهد گذشت و به سراغ فروشنده درست كارخوشاخلاق خواهد رفت تا
كالاى او را بخرد.
دروغ در سياست
كوته نظران چنين مىپندارند كه سياستبا دروغ، همراه است و دروغ گويى
بامردم، نشانه سياستمدارى است. به خاطر دارم كه فرماندارى در قم بود كه بسيار
دروغمىگفت و اگر كسى از او چيزى مىخواست فورى وعدهاى دروغين مىداد و
اگرمنظور، اقدامى براى اصلاحات شهرى بود، به زودى مىگفت: اقدام كردهام
واعتبارش را گرفتهام و اكنون در جيب من است و به جيبش نيز اشاره مىكرد!
وقتى به من مىگفت: من از شانزده سالگى تاكنون، وارد شغلهاى سياسى
بودهام.گويا او دروغ گويى را به شغلهاى سياسى تفسير مىكرد!
دروغ در سياست، كارش به جايى رسيده كه در باره سياستمداران، چنين مىگويند:
دو نفر سياستمدار كه با يكديگر سخن مىگويند، هر دو به هم دروغ مىگويند وهر
دو مىدانند كه دروغ مىشنوند و هر كدام مىدانند كه ديگرى مىداند كه
دروغمىشنود و هر دو از اين دانستن يكدگر هم اطلاع دارند.
آيا اين هم زندگى شد؟ مرده باد اين گونه زندگى كه پايهاش بر دروغ نهاده
شدهاست. از هيتلر، نقل شده كه مردم، دروغ بزرگ را زودتر از دروغ كوچك
مىپذيرند!
بنابر اين منطق، مرد سياسى بايستى به ملت دروغ بگويد، به هم پيمان
دروغبگويد، به دوست دروغ بگويد، به بيگانه دروغ بگويد، به زن و فرزند دروغ
بگويد.آيا به خودش هم دروغ مىگويد؟
آيا چنين كسى مىتواند اعتماد ملت را به خود جلب كند؟ اينان اشتباه
مىكنند،زيرا بهترين سياستمدار كسى است كه بهتر بتواند جلب اعتماد كند و جلب
اعتماد جزبا راستى و درستى محقق نخواهد شد. اعتماد كه پيدا شد، هر مشكلى حل
مىشود،بلكه مشكلى پيدا نخواهد شد.
دروغ در عشق
در اين زمان، كسى كه در پى صورتى زيبا بيفتد و در برابر اين تمايلات
جنسىخود، نتواند مقاومت كند، خود را عاشق مىخواند، غافل از آن كه اين، شهوت
رانىاست نه عشق.
گواه بر اين سخن دو چيز است:
يكى آن كه همين آقاى عاشق، اگر پرى روى ديگرى را ببيند به او نيز دل
مىدهد،بلكه اگر از يارش زيباتر و برازندهتر باشد و نتواند از هر دو بهره
بردارى كند، از ياردستبر مىدارد و به دلدار تازه مىپيوندد. عاشق و معشوقى كه
هر دو، دم از عشقمىزنند، چرا در مجالس عيش و نوش، هر كدام، يارى ديگر بر
مىگزينند، بلكهيارهايى ديگر، با آنها گل مىگويند و گل مىشنوند.
عاشق كسى است كه جز چهره زيباى يار، پرى رخ ديگر را نمىبيند، او دلبلهوس
هر جايى ندارد. او جز دوست چيزى نمىخواهد. هوسبازى را عشق ناميدندروغ است و
خيانت.
ديگر آن كه بيشتر ازدواجهايى كه از اين عشق اصطلاحى پيدا شده، طولىنكشيده
كه به سردى گراييده است. روزنامهها كاريكاتور سير اين عشق و ازدواج رادر چند
تصوير كشيدهاند و گاه كار به جايى مىرسد كه دو همسر از هم جدا مىشوند،بلكه
دوستى ميان آنان تبديل به نفرت مىشود، و به ويژه در مرد كه بسيار از زنبى
وفاتر مىباشد.
غريزه مرد كه سير شد، عشقش تمام مىشود. اگر آمار طلاق امروز تهران را با
آمارطلاق نيم قرن پيش مقايسه كنيم، طلاق آن روز، شايد از يك صدم طلاق امروز
كمتربشود. ازدواجهاى بى دوام، ارمغانى است كه از فرنگ به ايران آمده است.
آمار طلاقدر اروپا و امريكا به طرز سرسام آورى بالا مىرود با آن كه طلاق تحت
اختيار محكمهمىباشد.
آرى شهوت رانى را عشق نام نهادن نيز از سوغاتىهاى فرنگ است، چنان كهناموس
پرستى را حسد نام نهادن و بى غيرتى را خوش قلبى گفتن، بايستى ازدروغهاى غربيان
شمرده شود.
دروغهاى تعصبى
تعصب، طرفدارى كردن از كسى يا چيزى است، از نظر آن كه بستگى به خودشخص
دارد. از عقيدهاى طرفدارى كردن، چون خود بدان معتقد است و به كمكظالمى
شتافتن، چون خويش استيا دوست گرمابه و گلستان است و شهر و ديارخود را بهترين
شهر و ديار دانستن، همگى از مصاديق تعصب مىباشد.
تعصب گاه بسيار بسيار مخفى است، به طورى كه خود تعصب ورزنده هممىپندارد كه
روى حق و حقيقت قدم بر مىدارد، نه از روى تعصب. فداكارى در راهحق، وقتى
زيباست كه براى حق باشد، نه براى خلق. تعصبهاى دينى قيمتى ندارد،بلكه گاه زيان
خواهد داشت.
آخرين هدف در همه تعصبها، من است. اين عقيده من است. اين روش مناست. اين
برادر من است. اين هم شهرى من است. اين هم كيش من است. از همهاينها پشتيبانى
مىكند، چون از آن اوست. آخرين هدف در حقيقتخواهى، حقاست. اين عقيده، حق است.
اين روش، حق است. اين برادر، حق مىگويد. ايندشمن، حق مىگويد. اين خويش، حق
مىگويد. آن بيگانه هم حق مىگويد. از همهاينها پشتيبانى مىكند، چون حق است.
متعصب و خود پسند مىگويد: چون من گفتهام، پس صحيح است. حقجوىمىگويد: چون
صحيح است، پس من مىگويم. آن مىگويد: همه چيز در راه من. اينمىگويد: من در
راه حق.
متعصب در راه مورد علاقه خود، از هيچ گونه گفتار و رفتارى دريغ نمىكند،
حتىاز دروغ گفتن هم دريغ نمىكند.
پارهاى از مستشرقان متعصب در كتابهاى خود، دروغها گفته و به
اسلامتهمتها زدهاند تا از مسيحيت دفاع كرده باشند.
پارهاى از مورخان برادران اهل سنت ما، در تاريخ دروغهايى آوردهاند تاوضع
دستگاه حاكمه را حفظ كرده و از پيشرفت مذهب اهلبيت رسول خداصلى الله عليه
وآلهجلوگيرى كنند.
داستانهاى سيف بن عمرو، ابو حيان توحيدى گواه بر اين سخن است.كتابهايى كه
اخيرا در مصر چاپ مىشود، در آن تحريف مىكنند و حقايقى رااز آن اسقاط مىكنند
و شايد هم اين روش را از بعضى از مطبوعات مسيحىآموخته باشند.
دروغهاى ملى
شنيدم پارهاى از مورخان يونان قديم، براى عظيم نمايانيدن ملتخود،
عددسپاهيان خشايار شاه را، هنگام حمله به يونان پنج ميليون تن نوشتهاند، در
صورتى كهبا وسايل حمل و نقل آن روز و وضع خواربار، حركت دادن ارتش يك ميليون
نفرىدر آن روز محال بوده است. مورخان ترك، براى آن كه شكست ايلدرم بايزيدرا از
تيمور، موجه جلوه بدهند، عدد سپاه تيمور را بسيار بيشتر از سپاه بايزيد،نوشته
و چند برابر آن چه بوده، قلمداد كردهاند،در صورتى كه محققان مىنويسند:سپاه
تيمور، از سپاه ايلدرم كمتر بوده و صف سپاه بايزيد، از صف سپاه تيمور درازتر
بوده است.
جلال الدين خوارزمشاه با يكى از سلاطين سلجوقى به جنگ پرداخت. دو مورخدر دو
سپاه بودند و كتاب هر دو در دست است. هر كدام جريان جنگ را به سود اميرخود
نوشتهاند، گويى دو جنگ بوده است.
نسبتبه افسانههاى ملى، سخنى نمىگوييم، ان شاء الله در آينده به طور تفصيل
ازافسانه نويسى بحثخواهد شد.
دروغ در شهادت
شهادت وقتى است كه چيزى به چشم ديده و يا به گوش شنيده شده باشد و اگر
آنچيز، ديدنى يا شنيدنى نيست و از صفات معنوى مىباشد، بايستى آثار آن، ديده
ياشنيده و به طور كلى با يكى از حواس، ادراك شده باشد.
در غير اين صورت، يعنى اگر كسى به چيزى ديدنى شهادت بدهد كه آن را نديده،يا
به چيزى شنيدنى شهادت بدهد كه آن را نشنيده و در صورتى كه خود آن چيز ديدنىو
شنيدنى نيست، آثارش را به حس درك نكرده باشد، اين گونه شهادت، شهادتدروغ خواهد
بود. از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل شده كه كسى كه شهادت دروغ بدهد،
بابتپرست مساوى مىباشد.
به دروغ خدا را گواه گرفتن
خدا را به دروغ شاهد گرفتن، يكى از زشتترين و قبيحترين دروغهاست.
اضافهبر اين، بى احترامى نسبتبه مقام مقدس ربوبى مىباشد كه از بى شرمى و بى
حيايىريشه مىگيرد.
از عيساى مسيحعليه السلام نقل است كه حضرتش، اين كار را پيش خداى، اعظم
گناهاندانسته است. در بعضى روايات نقل شده كه خداى اين دروغ گو را مخاطب قرار
دادهو مىفرمايد:
از من ضعيفتر نيافتى كه مرا بر اين دروغ، گواه گرفتى؟
دروغ در نقل وقايع
گويند: يكى از دانشمندان فرنگ، ساليان درازى رنجبرد تا تاريخى براى ما
قبلتاريخ بنويسد، حتى براى آن كه فكرش آسوده و از شلوغى بر كنار باشد، از
شهرخارج شده و در كنارى منزل گزيد و به نوشتن ادامه داد. روزى در همان جا در
برابرچشمش واقعهاى رخ داد، وقتى كه به شهر آمد، همان واقعه را چندين گونه از
مردمشنيد. او با خود انديشيد كه اين واقعهاى است كه در اين زمان در برابر چشم
منرخ داده، هر كسى آن را جورى نقل مىكند، پس نوشتن تاريخ ما قبل تاريخ چگونه
خواهد بود؟! سپس نوشتههاى خود را نابود كرد.
داستان يك كلاغ و چهل كلاغ از امثال يا افسانههاى معروف زبان فارسى است.
به طور كلى وقايعى كه در سر گذشتها نقل شده، اگر كسى در تاريخ به
دقتمطالعه كند، بسيار در ميان آنها دروغ خواهد يافت.
دروغ ننگين
جهاد احد به پايان رسيد. دندان مقدس رسول خداصلى الله عليه وآله با سنگ جفا
بشكست.حمزه عموى آن حضرت شهيد شد. پيكر علىعليه السلام جراحتها و زخمهايى
برداشتكه فتيله در آنها به كار مىرفت.
مغيرة بن عاص از دشمنان سر سخت پيغمبر اسلام بود و به دروغ ادعا مىكرد
كهشكننده دندان مقدس رسول با سنگ او بوده و كشنده حمزه، عموى پيغمبر، او
بودهاست. يكى دو سال گذشت و مغيره دگر باره با قواى متحده عرب به جنگ رسول
آمد،قريش و عشايرى چند براى نابودى اسلام دست اتحاد داده بودند و به سوى
مدينههجوم آوردند. اين جنگ در تاريخ به نام غزوه خندق ناميده شده است.
خدا در اين جهاد، مسلمانان را پيروز گردانيد و كفار شكستخوردند و
مراجعتكردند. در هنگام بازگشتن، مغيره را خواب در ربود، وقتى كه از خواب بيدار
شد،ياران رفته بودند. مغيره تنها ماند و خود را در خطر لشكر اسلام ديد. با خود
انديشيدكه بهتر آن است، داخل مدينه شود و به خانه برادر زادهاش عثمان برود.
از پيراهن نقابى ساخت تا شناخته نگردد و به خانه عثمان رفت. در اين موقعام
كلثوم دختر رسول خدا از خديجه همسر بزرگوار آن حضرت در خانه عثمان بود.عثمان با
ام كلثوم پس از مرگ خواهرش رقيه، ازدواج كرده بود.
عثمان به حضور مقدس رسول شرفياب شده و پرسيد: شما به عموى من مغيره،امان
دادهايد؟ پيغمبر تكذيب فرمود و روى خود را به سوى ديگر كرد. عثمان از آنسو
آمد و پرسش خود را تكرار كرد. دوباره رسول اكرمصلى الله عليه وآله تكذيب فرمود
و چهرهمبارك را بر گردانيد. آن گاه فرمود: تا سه روز به او امان داديم.
مغيره در اين سه روزى كه در پناه پيغمبر بزرگ مىزيست، از كردهها و
گفتههاپشيمان نشد و دست از دشمنى با رسول بر نداشت. سه روز گذشته بود كه او از
مدينهبيرون رفت و در بيابانى واماند. جبرئيل جايگاه او را به رسول خداصلى الله
عليه وآله خبر داد.
زيد بن حارثه و زبير از مدينه خارج شدند و به سراغش رفتند. زيد به
خونخواهىبرادر خواندهاش حمزه، او را بكشت.