دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۲ -


دروغ در راه خودنمايى

تقليد ناپسند

وظيفه دانشمند محقق آن است كه در رشته علمى مخصوص به خود، تقليد نكندو سخن دانشور ديگر را كور كورانه نپذيرد. بايستى در مورد آن تحقيقاتى كند، مطالعه‏كند، فكر كند، وقتى كه صحتش مدلل گرديد، بپذيرد. به صرف آن كه گوينده اين‏سخن، مرد بزرگى است، قانع نشود. بزرگان اشتباهات بسيار دارند.

تقليد دانشور كار پسنديده‏اى نيست. تقليد ويژه نادان است كه بايستى سخن دانارا بى چون و چرا بپذيرد. كسى كه از دانشى به خصوص بهره‏اى ندارد، بايستى درمورد احتياج از دانشمندان آن علم تقليد كند.

اگر ميان دانشمندان، تقليد معمول مى‏گشت، درهاى ترقى علم و دانش به روى‏بشر بسته مى‏شد و سير تكاملى بشر قطع مى‏گرديد و بشر در همان مراحل ابتدايى‏مى‏ماند.

امتياز فقه اماميه

بزرگ‏ترين امتياز فقه شيعه بر فقه مذاهب چهار گانه اهل سنت، همين است كه‏دانشوران اماميه درهاى تقليد را به روى خود بستند و درهاى اجتهاد و تحقيق راباز نگه داشتند. فقيه امامى، كور كورانه، سخن فقيه ديگر را نمى‏پذيرد، مگر آن كه‏دليلى محكم بر صحت‏سخن او گواه باشد; لذا فقه اماميه سير تكاملى خود را پيموده‏و به عالى‏ترين مدارج ترقى رسيده، ولى فقه برادران اهل سنت‏به همان حالى كه درقرن سوم هجرى داشته، مانده است و هيچ گونه ترقى فكرى نصيبش نگرديده، زيراكه دستگاه حاكمه در تحقيق و اجتهاد را به روى آن‏ها بست و ايشان را در تقليدكور كورانه از چهار تن، قرار داد.

دليل‏هاى دروغين

نكته ديگرى كه موجب مى‏شود كه متفكر دانشمند، بدون دليل صحيح، هيچ گونه‏سخنى را نپذيرد، آن است كه بسيارى هستند كه نخست عقيده‏اى اتخاذ مى‏كنند وسپس در جستجوى دليل مى‏روند، اگر دليلى براى صحت عقيده اتخاذ شده يافتند كه‏چه بهتر، و گرنه دليل دروغينى مى‏آورند و براهينى براى صحت عقيده خود جعل‏مى‏كنند.

اين جاست كه دانشمند محقق، بايستى هر دليلى را دقيقا مورد نظر قرار دهد تادليل صحيح را از ناصحيح و مجعول را از غير مجعول بشناسد.

در عقايد دينى

در عقايد دينى، اين روش بسيار است كه كسى به مناسبت تمايلات قلبى يا توارث‏يا شرايط محيط و مانند اين‏ها براى خويش، دينى يا مذهبى اتخاذ مى‏كند و بدان‏پاى‏بند مى‏گردد.

وقتى كه از وى دليلى مطالبه شود به جعل مى‏پردازد و دليل‏هاى دروغين براى‏درست‏بودن آيين خود مى‏بافد و به سخن حق گوش نمى‏دهد; بسيار جستجو مى‏كندكه راهى بيابد كه حق را باطل جلوه دهد و باطل خويش را حق بنماياند.

در دوستى و دشمنى

پاره‏اى براى كسى كه دوست مى‏دارند، خوبى‏هاى دروغين ذكر مى‏كنند تا دوستى‏خود را نزد دگران به‏جا و درست‏بنمايانند، همان طور كسانى كه با كسى دشمنى‏پيدا مى‏كنند، خوبى‏هاى او را منكر مى‏شوند و براى او بدى‏ها مى‏گويند، تهمت‏مى‏زنند، افترا مى‏بندند، فضيلت‏هاى او را به ديگرى نسبت مى‏دهند تا عقده قلبى‏خود را بدين وسيله تصحيح كنند.

علامه عالى‏مقام ابن شهر آشوب مازندرانى در آغاز كتاب ارجمند مناقب به‏دشمنى‏هايى كه بعضى از محدثان و مورخان در كتب حديث و تاريخ بااميرالمؤمنين‏عليه السلام كرده‏اند، اشاره مى‏كند و نمونه‏اى چند براى مثال گواه مى‏آورد ونصوصى را كه تاويل كرده و يا بعضى جملاتش را اسقاط كرده‏اند و يا در برابرش‏جعل كرده‏اند، نشان مى‏دهد.

روش صحيح

روش صحيح در مباحث علمى و دينى آن است كه بايستى در آغاز به سراغ دليل‏رفت و هر چه نتيجه برهان بود، همان را پذيرفت. عقيده بايستى از دليل پيدا شود، نه‏دليل از عقيده.

تعصب در نظريه‏هاى علمى بسيار كار غلط و ناپسندى است. چنين كسى بايستى‏در جهل مركب، ابد الدهر بماند، كسى كه نمى‏داند و نمى‏خواهد هم بداند.

اگر روش بى‏طرفانه تحقيق در مباحث علمى و دينى اجرا مى‏شد، نود در صد ازاختلافات بشر بر طرف مى‏گرديد و بسيارى از خون ريزى‏ها در اين جهان رخ‏نمى‏داد. بسيارى از عقايد اتخاذ شده به طور صد در صد از دليل گرفته نشده و اگر هم‏دليل در آن دخالتى داشته، قسمتى از آن را اثبات كرده و بقيه را شرايط و اوضاع واحوال يا تمايلات قلبى به ثمر رسانيده است.

محقق نماها

بزرگانى در رشته‏هاى مختلف تاريخ و تراجم احوال، تحقيقاتى كرده‏اند ومجهولاتى را معلوم ساخته‏اند و مشكلات علمى را با براهين كافى حل نموده‏اند، ولى‏عده‏اى محقق نما نيز هستند كه دعواى اطلاعات و تحقيقات دارند، در صورتى كه‏دستشان خالى است و تهى از معلومات هستند; اينان از جهل عمومى استفاده كرده وخود را دانشمند محقق قالب مى‏زنند; اينان نقص بى اطلاعى خود را به وسيله جعل‏دروغ جبران مى‏كنند، در تاريخ جعل مى‏كنند، در تراجم و احوال جعل مى‏كنند،تاريخ ولادت، تاريخ وفات جعل مى‏كنند، افراد خيالى در تراجم و احوال جعل‏مى‏كنند، تاليفاتى براى كسانى جعل مى‏كنند و در آثار دگران تصرفاتى مى‏كنند; اينان‏هر چند در برابر عامه، محقق و دانشمند معرفى مى‏شوند، ولى مردم تيزبين به زودى‏به اكاذيب و مجعولات آن‏ها پى مى‏برند و اين محقق نماهاى دروغ گو را مى‏شناسند.

رحله ابن يشهب

عبد الله مستوفى در جلد سوم كتابش (1) چنين آورده: آقاى دبستانى مى‏گفت:روزى در مجلسى به يكى از اين قماش محققان برخوردم. اسم هر كتابى مى‏بردند،الكى وارد در تحقيق چگونگى آن مى‏شد، منتها از فرط شارلاتانى از كلياتى كه ممكن‏است همه كتب شامل آن‏ها باشد سخن مى‏راند، در صورتى كه روحش از آن كتاب بى‏خبر بود. بعد از آن كه اسم چند كتابى را كه كاملا از آن‏ها با اطلاع بودم، امتحان كرده ويقينم شد كه مؤمن خيلى بى روغن سرخ مى‏كند، اسم نويسنده‏اى را جعل كرده وكتابى را به اسم او منسوب داشتم. گفتم: رحله ابن يشهب را ديده‏ايد؟ من اسم اين‏كتاب را شنيده‏ام، ولى هر جا تحقيق كردم اثرى از آن نيافتم.

گفت: بلى، اين كتاب خيلى نفيسى است كه سه نسخه، بيش‏تر از آن در دنيا موجودنيست: يكى در كتابخانه لندن و يكى در كتابخانه بريتانيا و سومى در كتابخانه كتب‏قديمه اسپانيا.

چون ابن يشهب از نويسندگان اسلامى اندلس بوده، نسخه اصلى به خط نويسنده‏به سال... نوشته شده و از همه معتبرتر است و در كتابخانه اشبيليه است. من در سفرى‏كه به اروپا رفتم، مخصوصا براى ديدن اين كتاب به اشبيليه رفتم. اين كتاب در روى‏پوست‏با خطى بين ثلث و نسخ نوشته شده.

معلوم مى‏شود كه اين مرد دانشمند، گذشته از مقام علمى، چقدر خوش خطبوده است. ابن يشهب در مقدمه كتاب، اشاره‏اى هم به ساير رحله‏هاى خود كرده ومعلوم مى‏دارد كه تمام عالم آن روزى، يعنى اروپا و آسيا و آن اندازه از افريقا كه در آن‏تاريخ كشف شده بود، همه را ديده و اين كتاب، شرح يكى از رحله‏هاى اوست. شرح‏رحله‏هاى ديگر او هم در اين كتاب خانه مضبوط است. من همه آن‏ها را مطالعه دقيق‏كرده و از نوشته‏هاى اين مرد دانشمند مغربى خيلى استفاده كرده‏ام و ياد داشت‏هايى‏هم از نوشتجات او.

آقاى دبستانى مى‏گفت: اگر كسى غير از من بود، يقينا جا مى‏خورد و مى‏گفت‏شايد به طور تصادفى، اين اسم نويسنده و كتاب جعلى با شخصى تطبيق كرده، ولى‏من چون از امتحانات سابق خود، بر احوال روحيه او آشنا شده بودم، مجال ندادم كه‏باقى نقالى خود را تمام كند، گفتم: اين قدر تند نرويد، آرام‏تر، نقالى‏هاى شما به سايركتب مرا وا داشت كه اين اسم كتاب و نويسنده، هر دو را جعل كنم، ببينم شما در جعل‏تا كجا مى‏رويد.

تكرار تاريخ

تنى چند از فضلا و اساتيد حوزه علميه در تعطيلات تابستانى دوره‏اى داشتند وبراى آن كه به بى كارى صرف نگذرانده باشند، تاريخ عبدالله مستوفى را مى‏خواندند.هنگامى كه به اين‏جا رسيدند، به خاطرشان گذر كرد كه عين اين پرسش را از كسى كه‏خود را اهل اطلاع مى‏داند و ادعاى تبحر در اين فنون مى‏كنند، بپرسند و جواب را كتبابخواهند.

جوابى را كه نوشته بود، نگارنده در دست‏يكى از اساتيد بزرگ ديدم، به خاطردارم كه چنين نوشته بود: محمد بن يوسف بن يشهب و قيل يشعب، سه قاره رامسافرت كرده و از خصوصيات او اين بوده كه به هر جا رفته با ارباب مذاهب رو به روشده و سخن گفته است!

اكنون ترديد دارم كه او همه جواب را به عربى نوشته بود و يا قسمتى از آن را به‏فارسى.

اربعين آخوند ملا صدرا

همين استاد بزرگ، مى‏گفت كه كتابى به نام اربعين براى صدرالمتالهين شيرازى‏در پيش خود ساختم و از همين شخص، حضورى پرسيدم كه شما اربعين آخوندملاصدرا را ديده‏ايد؟ (در صورتى كه اين فيلسوف بزرگ، كتابى به‏نام اربعين ندارد)جواب داد: آرى. و بسيار از آن تعريف كرد و گفت: ملايى آخوند از اربعينش معلوم‏مى‏شود!

استاد مى‏گويد: به خاطرم رسيد كه شايد اين مرد اشتباه كرده و اربعين قاضى سعيدقمى را به جاى اربعين آخوند ملا صدرا گرفته. پرسيدم: به نظر شما اربعين آخوندملاصدرا بهتر است‏يا اربعين قاضى سعيد؟

گفت: اربعين آخوند ربطى به اربعين قاضى سعيد ندارد!

محمد بن مكارمى بلخى

در يكى از مجلات هفتگى نوشته بود: در جشن هزاره فردوسى كه مستشرقان ودانشمندان دعوت شده بودند و بر سر مزار فردوسى در طوس گرد آمده بودند. وقتى‏تنى چند از دعوت شدگان در حلقه‏اى ايستاده و سخن مى‏گفتند و در ميان آن‏ها يكى‏دو تن از مستشرقان نيز بودند، در آن حلقه، مذاكره مى‏شود كه در اين جا كسى است كه‏دعوى دانش مى‏كند و به هر پرسشى پاسخ مى‏دهد. يكى از حاضران نام محمد بن‏مكارمى بلخى را جعل مى‏كند و بنا مى‏شود كه شرح حال او را از آن مدعى دانش‏بپرسند. چيزى نمى‏گذرد كه او در آن حلقه شركت مى‏كند.

از او مى‏پرسند كه، حضرت عالى از آثار محمدبن مكارمى بلخى چيزى به‏نظرتان‏رسيده است؟ مدعى دانش مى‏گويد: آرى، اتفاقا ديروز از او كتابى در دستم بود كه‏مى‏خواندم!

خنده حضار به طور ناگهانى بلند مى‏شود، ولى آن مرد، دست از سخن خود برنمى‏دارد و با اصرار تمام مى‏خواسته به حاضران بقبولاند كه ديروز كتابى از محمدبن‏مكارمى بلخى خوانده است.

همه چيز نما

سعدى در گلستان گويد:

شيادى گيسوان بافت، يعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى در آمد كه‏از حج همى آيم و قصيده‏اى پيش ملك برد كه من گفته‏ام. نعمت‏بسيارش فرمودو اكرام كرد تا يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بودگفت:

من او را عيد اضحى در بصره ديدم. معلوم شد كه حاجى نيست. ديگرى گفتا:پدرش نصرانى بود در ملطيه، پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش رابه‏ديوان انورى يافتند.

ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند تا چندين دروغ درهم چرا گفت. گفت:اى خداوند روى زمين! يك سخنت ديگر در خدمت‏بگويم، اگر راست نباشد به هرعقوبت كه فرمايى سزاوارم. گفت: بگو، تا آن چيست؟ گفت:

غريبى گرت ماست پيش آورد دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ اگر راست مى‏خواهى از من شنو جهانديده بسيار گويد دروغ

ملك را خنده گرفت و گفت: از اين راست‏تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته‏است. فرمود: تا آن چه مامول اوست، مهيا دارند تا به خوشى برود. (2) .

اديب نما

ادب دامنه پهناورى دارد. اديب بايستى در چندين علم اطلاعات كافى داشته‏باشد. اديب نما چون فاقد آن معلومات مى‏باشد با جعل و دروغ مى‏خواهد خود را درزمره ادبا جا بزند: شعر اين را به آن نسبت مى‏دهد، خود را با شعرهاى دگران، شاعرقلمداد مى‏كند، از نثر دگران مى‏دزدد تا خود را نويسنده نشان دهد، براى كلمات، معانى جعل مى‏كند و اشعار مجعول بر سخن خود گواه مى‏آورد تا لغوى بودن خود راثابت كند.

فارسى زبانى قصيده‏اى عربى مى‏خواند و مى‏گفت: خودم گفته‏ام. هنگامى كه‏معناى لغتى را از او پرسيدم ندانست! گويا وضع هم براى جعل مناسب نبود.

خودنمايى

خود نمايى از كوتاهى فكر ريشه مى‏گيرد و از كارهاى بسيار زشت است وموجب مى‏شود كه دگران با ديده استهزا به خود نما بنگرند. خود نمايى پيشه روسبيان‏است. روسبى است كه با خود نمايى و خويشتن آرايى مى‏خواهد دل بفريبد و از پيشه‏خويش سود فراوان بردارد; بنابر اين، خود نمايان روسبيان اجتماع مى‏باشند.

خود نمايى اگر با دروغ گويى همراه باشد، زشتى آن صد چندان بيش‏تر خواهدبود، اين گونه خود نمايى نتيجه معكوس خواهد داد. خود نما مى‏خواهد خود را درنظر دگران عظيم و محبوب گرداند، ولى دروغ كه در راه خود نمايى قرار گرفت، خوارو منفورش خواهد كرد.

نمى‏دانم

اگر كسى از شما پرسشى كرد و ندانستيد به‏زودى بگوييد: نمى‏دانم. نتيجه‏صد در صد به سود شما خواهد بود. اگر پرسنده، جواب شما را باور كند كه مورداعتماد او قرار خواهيد گرفت و پس از اين براى سخنان شما ارزش قائل خواهد شد.

اگر باور نكند و احتمال بدهد كه از جواب دريغ كرده‏ايد، باز هم به سود شماخواهد بود، زيرا او شما را دانا خواهد شناخت و خود دارى شما را در جواب، معلول‏عللى خواهد دانست. اين فكر او هم گمان ندارم به زيان شما باشد.


پى‏نوشتها:

1) شرح زندگانى من (يا تاريخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاريه)، ج 3، ص 188.

2) گلستان، باب اول.