دروغ در راه خودنمايى
تقليد ناپسند
وظيفه دانشمند محقق آن است كه در رشته علمى مخصوص به خود، تقليد نكندو سخن
دانشور ديگر را كور كورانه نپذيرد. بايستى در مورد آن تحقيقاتى كند،
مطالعهكند، فكر كند، وقتى كه صحتش مدلل گرديد، بپذيرد. به صرف آن كه گوينده
اينسخن، مرد بزرگى است، قانع نشود. بزرگان اشتباهات بسيار دارند.
تقليد دانشور كار پسنديدهاى نيست. تقليد ويژه نادان است كه بايستى سخن
دانارا بى چون و چرا بپذيرد. كسى كه از دانشى به خصوص بهرهاى ندارد، بايستى
درمورد احتياج از دانشمندان آن علم تقليد كند.
اگر ميان دانشمندان، تقليد معمول مىگشت، درهاى ترقى علم و دانش به روىبشر
بسته مىشد و سير تكاملى بشر قطع مىگرديد و بشر در همان مراحل
ابتدايىمىماند.
امتياز فقه اماميه
بزرگترين امتياز فقه شيعه بر فقه مذاهب چهار گانه اهل سنت، همين است
كهدانشوران اماميه درهاى تقليد را به روى خود بستند و درهاى اجتهاد و تحقيق
راباز نگه داشتند. فقيه امامى، كور كورانه، سخن فقيه ديگر را نمىپذيرد، مگر آن
كهدليلى محكم بر صحتسخن او گواه باشد; لذا فقه اماميه سير تكاملى خود را
پيمودهو به عالىترين مدارج ترقى رسيده، ولى فقه برادران اهل سنتبه همان حالى
كه درقرن سوم هجرى داشته، مانده است و هيچ گونه ترقى فكرى نصيبش نگرديده،
زيراكه دستگاه حاكمه در تحقيق و اجتهاد را به روى آنها بست و ايشان را در
تقليدكور كورانه از چهار تن، قرار داد.
دليلهاى دروغين
نكته ديگرى كه موجب مىشود كه متفكر دانشمند، بدون دليل صحيح، هيچ گونهسخنى
را نپذيرد، آن است كه بسيارى هستند كه نخست عقيدهاى اتخاذ مىكنند وسپس در
جستجوى دليل مىروند، اگر دليلى براى صحت عقيده اتخاذ شده يافتند كهچه بهتر، و
گرنه دليل دروغينى مىآورند و براهينى براى صحت عقيده خود جعلمىكنند.
اين جاست كه دانشمند محقق، بايستى هر دليلى را دقيقا مورد نظر قرار دهد
تادليل صحيح را از ناصحيح و مجعول را از غير مجعول بشناسد.
در عقايد دينى
در عقايد دينى، اين روش بسيار است كه كسى به مناسبت تمايلات قلبى يا
توارثيا شرايط محيط و مانند اينها براى خويش، دينى يا مذهبى اتخاذ مىكند و
بدانپاىبند مىگردد.
وقتى كه از وى دليلى مطالبه شود به جعل مىپردازد و دليلهاى دروغين
براىدرستبودن آيين خود مىبافد و به سخن حق گوش نمىدهد; بسيار جستجو
مىكندكه راهى بيابد كه حق را باطل جلوه دهد و باطل خويش را حق بنماياند.
در دوستى و دشمنى
پارهاى براى كسى كه دوست مىدارند، خوبىهاى دروغين ذكر مىكنند تا
دوستىخود را نزد دگران بهجا و درستبنمايانند، همان طور كسانى كه با كسى
دشمنىپيدا مىكنند، خوبىهاى او را منكر مىشوند و براى او بدىها مىگويند،
تهمتمىزنند، افترا مىبندند، فضيلتهاى او را به ديگرى نسبت مىدهند تا عقده
قلبىخود را بدين وسيله تصحيح كنند.
علامه عالىمقام ابن شهر آشوب مازندرانى در آغاز كتاب ارجمند مناقب
بهدشمنىهايى كه بعضى از محدثان و مورخان در كتب حديث و تاريخ
بااميرالمؤمنينعليه السلام كردهاند، اشاره مىكند و نمونهاى چند براى مثال
گواه مىآورد ونصوصى را كه تاويل كرده و يا بعضى جملاتش را اسقاط كردهاند و يا
در برابرشجعل كردهاند، نشان مىدهد.
روش صحيح
روش صحيح در مباحث علمى و دينى آن است كه بايستى در آغاز به سراغ دليلرفت و
هر چه نتيجه برهان بود، همان را پذيرفت. عقيده بايستى از دليل پيدا شود،
نهدليل از عقيده.
تعصب در نظريههاى علمى بسيار كار غلط و ناپسندى است. چنين كسى بايستىدر
جهل مركب، ابد الدهر بماند، كسى كه نمىداند و نمىخواهد هم بداند.
اگر روش بىطرفانه تحقيق در مباحث علمى و دينى اجرا مىشد، نود در صد
ازاختلافات بشر بر طرف مىگرديد و بسيارى از خون ريزىها در اين جهان
رخنمىداد. بسيارى از عقايد اتخاذ شده به طور صد در صد از دليل گرفته نشده و
اگر همدليل در آن دخالتى داشته، قسمتى از آن را اثبات كرده و بقيه را شرايط و
اوضاع واحوال يا تمايلات قلبى به ثمر رسانيده است.
محقق نماها
بزرگانى در رشتههاى مختلف تاريخ و تراجم احوال، تحقيقاتى كردهاند
ومجهولاتى را معلوم ساختهاند و مشكلات علمى را با براهين كافى حل نمودهاند،
ولىعدهاى محقق نما نيز هستند كه دعواى اطلاعات و تحقيقات دارند، در صورتى
كهدستشان خالى است و تهى از معلومات هستند; اينان از جهل عمومى استفاده كرده
وخود را دانشمند محقق قالب مىزنند; اينان نقص بى اطلاعى خود را به وسيله
جعلدروغ جبران مىكنند، در تاريخ جعل مىكنند، در تراجم و احوال جعل
مىكنند،تاريخ ولادت، تاريخ وفات جعل مىكنند، افراد خيالى در تراجم و احوال
جعلمىكنند، تاليفاتى براى كسانى جعل مىكنند و در آثار دگران تصرفاتى
مىكنند; اينانهر چند در برابر عامه، محقق و دانشمند معرفى مىشوند، ولى مردم
تيزبين به زودىبه اكاذيب و مجعولات آنها پى مىبرند و اين محقق نماهاى دروغ
گو را مىشناسند.
رحله ابن يشهب
عبد الله مستوفى در جلد سوم كتابش (1) چنين آورده: آقاى دبستانى
مىگفت:روزى در مجلسى به يكى از اين قماش محققان برخوردم. اسم هر كتابى
مىبردند،الكى وارد در تحقيق چگونگى آن مىشد، منتها از فرط شارلاتانى از
كلياتى كه ممكناست همه كتب شامل آنها باشد سخن مىراند، در صورتى كه روحش از
آن كتاب بىخبر بود. بعد از آن كه اسم چند كتابى را كه كاملا از آنها با اطلاع
بودم، امتحان كرده ويقينم شد كه مؤمن خيلى بى روغن سرخ مىكند، اسم نويسندهاى
را جعل كرده وكتابى را به اسم او منسوب داشتم. گفتم: رحله ابن يشهب را
ديدهايد؟ من اسم اينكتاب را شنيدهام، ولى هر جا تحقيق كردم اثرى از آن
نيافتم.
گفت: بلى، اين كتاب خيلى نفيسى است كه سه نسخه، بيشتر از آن در دنيا
موجودنيست: يكى در كتابخانه لندن و يكى در كتابخانه بريتانيا و سومى در
كتابخانه كتبقديمه اسپانيا.
چون ابن يشهب از نويسندگان اسلامى اندلس بوده، نسخه اصلى به خط نويسندهبه
سال... نوشته شده و از همه معتبرتر است و در كتابخانه اشبيليه است. من در
سفرىكه به اروپا رفتم، مخصوصا براى ديدن اين كتاب به اشبيليه رفتم. اين كتاب
در روىپوستبا خطى بين ثلث و نسخ نوشته شده.
معلوم مىشود كه اين مرد دانشمند، گذشته از مقام علمى، چقدر خوش خطبوده است.
ابن يشهب در مقدمه كتاب، اشارهاى هم به ساير رحلههاى خود كرده ومعلوم مىدارد
كه تمام عالم آن روزى، يعنى اروپا و آسيا و آن اندازه از افريقا كه در آنتاريخ
كشف شده بود، همه را ديده و اين كتاب، شرح يكى از رحلههاى اوست. شرحرحلههاى
ديگر او هم در اين كتاب خانه مضبوط است. من همه آنها را مطالعه دقيقكرده و از
نوشتههاى اين مرد دانشمند مغربى خيلى استفاده كردهام و ياد داشتهايىهم از
نوشتجات او.
آقاى دبستانى مىگفت: اگر كسى غير از من بود، يقينا جا مىخورد و
مىگفتشايد به طور تصادفى، اين اسم نويسنده و كتاب جعلى با شخصى تطبيق كرده،
ولىمن چون از امتحانات سابق خود، بر احوال روحيه او آشنا شده بودم، مجال ندادم
كهباقى نقالى خود را تمام كند، گفتم: اين قدر تند نرويد، آرامتر، نقالىهاى
شما به سايركتب مرا وا داشت كه اين اسم كتاب و نويسنده، هر دو را جعل كنم،
ببينم شما در جعلتا كجا مىرويد.
تكرار تاريخ
تنى چند از فضلا و اساتيد حوزه علميه در تعطيلات تابستانى دورهاى داشتند
وبراى آن كه به بى كارى صرف نگذرانده باشند، تاريخ عبدالله مستوفى را
مىخواندند.هنگامى كه به اينجا رسيدند، به خاطرشان گذر كرد كه عين اين پرسش را
از كسى كهخود را اهل اطلاع مىداند و ادعاى تبحر در اين فنون مىكنند، بپرسند
و جواب را كتبابخواهند.
جوابى را كه نوشته بود، نگارنده در دستيكى از اساتيد بزرگ ديدم، به
خاطردارم كه چنين نوشته بود: محمد بن يوسف بن يشهب و قيل يشعب، سه قاره
رامسافرت كرده و از خصوصيات او اين بوده كه به هر جا رفته با ارباب مذاهب رو به
روشده و سخن گفته است!
اكنون ترديد دارم كه او همه جواب را به عربى نوشته بود و يا قسمتى از آن را
بهفارسى.
اربعين آخوند ملا صدرا
همين استاد بزرگ، مىگفت كه كتابى به نام اربعين براى صدرالمتالهين
شيرازىدر پيش خود ساختم و از همين شخص، حضورى پرسيدم كه شما اربعين
آخوندملاصدرا را ديدهايد؟ (در صورتى كه اين فيلسوف بزرگ، كتابى بهنام اربعين
ندارد)جواب داد: آرى. و بسيار از آن تعريف كرد و گفت: ملايى آخوند از اربعينش
معلوممىشود!
استاد مىگويد: به خاطرم رسيد كه شايد اين مرد اشتباه كرده و اربعين قاضى
سعيدقمى را به جاى اربعين آخوند ملا صدرا گرفته. پرسيدم: به نظر شما اربعين
آخوندملاصدرا بهتر استيا اربعين قاضى سعيد؟
گفت: اربعين آخوند ربطى به اربعين قاضى سعيد ندارد!
محمد بن مكارمى بلخى
در يكى از مجلات هفتگى نوشته بود: در جشن هزاره فردوسى كه مستشرقان
ودانشمندان دعوت شده بودند و بر سر مزار فردوسى در طوس گرد آمده بودند.
وقتىتنى چند از دعوت شدگان در حلقهاى ايستاده و سخن مىگفتند و در ميان آنها
يكىدو تن از مستشرقان نيز بودند، در آن حلقه، مذاكره مىشود كه در اين جا كسى
است كهدعوى دانش مىكند و به هر پرسشى پاسخ مىدهد. يكى از حاضران نام محمد
بنمكارمى بلخى را جعل مىكند و بنا مىشود كه شرح حال او را از آن مدعى
دانشبپرسند. چيزى نمىگذرد كه او در آن حلقه شركت مىكند.
از او مىپرسند كه، حضرت عالى از آثار محمدبن مكارمى بلخى چيزى
بهنظرتانرسيده است؟ مدعى دانش مىگويد: آرى، اتفاقا ديروز از او كتابى در
دستم بود كهمىخواندم!
خنده حضار به طور ناگهانى بلند مىشود، ولى آن مرد، دست از سخن خود
برنمىدارد و با اصرار تمام مىخواسته به حاضران بقبولاند كه ديروز كتابى از
محمدبنمكارمى بلخى خوانده است.
همه چيز نما
سعدى در گلستان گويد:
شيادى گيسوان بافت، يعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى در آمد كهاز حج
همى آيم و قصيدهاى پيش ملك برد كه من گفتهام. نعمتبسيارش فرمودو اكرام كرد
تا يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بودگفت:
من او را عيد اضحى در بصره ديدم. معلوم شد كه حاجى نيست. ديگرى گفتا:پدرش
نصرانى بود در ملطيه، پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش رابهديوان انورى
يافتند.
ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند تا چندين دروغ درهم چرا گفت. گفت:اى خداوند
روى زمين! يك سخنت ديگر در خدمتبگويم، اگر راست نباشد به هرعقوبت كه فرمايى
سزاوارم. گفت: بگو، تا آن چيست؟ گفت:
غريبى گرت ماست پيش آورد دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ اگر راست مىخواهى از
من شنو جهانديده بسيار گويد دروغ
ملك را خنده گرفت و گفت: از اين راستتر سخن تا عمر او بوده باشد نگفتهاست.
فرمود: تا آن چه مامول اوست، مهيا دارند تا به خوشى برود. (2) .
اديب نما
ادب دامنه پهناورى دارد. اديب بايستى در چندين علم اطلاعات كافى داشتهباشد.
اديب نما چون فاقد آن معلومات مىباشد با جعل و دروغ مىخواهد خود را درزمره
ادبا جا بزند: شعر اين را به آن نسبت مىدهد، خود را با شعرهاى دگران،
شاعرقلمداد مىكند، از نثر دگران مىدزدد تا خود را نويسنده نشان دهد، براى
كلمات، معانى جعل مىكند و اشعار مجعول بر سخن خود گواه مىآورد تا لغوى بودن
خود راثابت كند.
فارسى زبانى قصيدهاى عربى مىخواند و مىگفت: خودم گفتهام. هنگامى
كهمعناى لغتى را از او پرسيدم ندانست! گويا وضع هم براى جعل مناسب نبود.
خودنمايى
خود نمايى از كوتاهى فكر ريشه مىگيرد و از كارهاى بسيار زشت است وموجب
مىشود كه دگران با ديده استهزا به خود نما بنگرند. خود نمايى پيشه
روسبياناست. روسبى است كه با خود نمايى و خويشتن آرايى مىخواهد دل بفريبد و
از پيشهخويش سود فراوان بردارد; بنابر اين، خود نمايان روسبيان اجتماع
مىباشند.
خود نمايى اگر با دروغ گويى همراه باشد، زشتى آن صد چندان بيشتر خواهدبود،
اين گونه خود نمايى نتيجه معكوس خواهد داد. خود نما مىخواهد خود را درنظر
دگران عظيم و محبوب گرداند، ولى دروغ كه در راه خود نمايى قرار گرفت، خوارو
منفورش خواهد كرد.
نمىدانم
اگر كسى از شما پرسشى كرد و ندانستيد بهزودى بگوييد: نمىدانم. نتيجهصد در
صد به سود شما خواهد بود. اگر پرسنده، جواب شما را باور كند كه مورداعتماد او
قرار خواهيد گرفت و پس از اين براى سخنان شما ارزش قائل خواهد شد.
اگر باور نكند و احتمال بدهد كه از جواب دريغ كردهايد، باز هم به سود
شماخواهد بود، زيرا او شما را دانا خواهد شناخت و خود دارى شما را در جواب،
معلولعللى خواهد دانست. اين فكر او هم گمان ندارم به زيان شما باشد.