كذاب
«ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب; (1) .
خداى كسى را كه از حد بگذراند و بسيار دروغ بگويد، هدايت نخواهد كرد.»
از نظر لفظ
كذاب، مبالغه كاذب است. كاذب كسى است كه دروغ بگويد. كذاب كسى است كهبسيار
دروغ بگويد. در زبان فارسى، هياتى كه دلالتبر مبالغه در معنا داشته باشد،سراغ
ندارم. شايد واژه دروغ گو، بسيار دروغ گفتن را نيز برساند. اگر بگوييم او
دروغمىگويد يا بگوييم او دروغ گوست، جمله نخست كسى را كه يك بار دروغ گفته
باشدشامل مىشود، ولى جمله دوم ويژه كسى است كه بارها دروغ گفته باشد، به طورى
كهدروغ گويى از صفات او شده باشد.
از اين سخن دانسته شد كه دروغ گفتن با دروغ گو بودن تفاوت دارد و دروغ گو
ازنظر معنا به كذاب نزديك مىباشد.
كذاب چه كسى است؟
مردى خدمتخليفه پنجم پيغمبر اسلامصلى الله عليه وآله امام محمد باقرعليه
السلام عرض مىكند:كذاب كسى است كه دروغ بگويد؟ امام مىفرمايد:
«لا و لكن المطبوع على الكذب; (2) .
كذاب كسى است كه طبيعتش به دروغ آميخته شده و دروغ گويى جبلى او شده باشد.»
كسانى كه به بعضى از مواد مخدر اعتياد پيدا مىكنند، در آغاز كار، از دگران
شرممىكنند كه در حضور آنها ماده مخدر را استعمال كنند و به طور نهانى و سرى
اين كاررا انجام مىدهند، ولى وقتى كه عادت شد، شرم بر طرف مىشود و از آگاه
شدن دگرانابايى نخواهند داشت، مگر آن كه از خطرى بيم داشته باشند.
دروغ گو در آغاز دروغ گويى چنين است و شرم دارد كه دگران به دروغشپىببرند،
ولى هنگامى كه دروغ گويى عادت او گرديد، شرم بر طرف مىشود و گاهمىشود كه يكى
از حاضران را بر سخن خود گواه مىگيرد، در صورتى كه خودشمىداند كه گواه، او
را دروغ گو مىداند.
اين گونه دروغ گويان بسيارند. آنها مىدانند كه كسى را كه گواه خود
گرفتهاند، ازصدق سخنشان بى خبر، بلكه به نادرستى آن يقين دارد و گواه گرفتن،
دروغ ديگرى ازدروغهاى آنها مىباشد.
كاذب و كذاب
كاذب اگر دروغ بگويد، پشيمان مىگردد، بلكه در وقت دروغ گفتن، اعصابش
نيزناراحت مىباشد و از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش، ممكن استبه دروغشپى
برد.
ولى كذاب از دروغ گويى پشيمانى ندارد. هنگام دروغ گفتن، اعصابشناراحت
نمىشود، از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش، نمىتوان به دروغشپىبرد، چون همگى
حالت طبيعى دارند و با كمال قرصى دروغ مىگويد و براى اثباتصحت گفتارش سوگند
مىخورد; او دروغ گويى را راه موفقيت و محبوب شدنمىداند! او دروغ گويى را
نشانه زيركى و عقل مىشناسد! زهى تصور باطل! زهىخيال محال!
فراموشى كذاب
امام جعفر صادقعليه السلام مىفرمايد:
«ان مما اعان الله به على الكذابين النسيان; (3) .
از چيزهايى كه خدا براى رسوايى دروغ گويان، كمك قرار داده،فراموشىاست.»
كذاب، دروغى را كه مىگويد به زودى فراموش مىكند، چون واقعيت ندارد وچيز بى
واقعيت دوامى نخواهد داشت و مانند موجهاى سراب نمايان مىشود وسپس نابود
مىگردد.
بار ديگر، جور ديگر دروغ مىگويد. در دو مجلس نسبتبه يك موضوع، دوگونهسخن
مىگويد، شنوندگان كه اطلاعات خود را در مورد سخنان او، تحت اختياريكدگر
گذاردند، همگى به دروغش پى خواهند برد. آيا چنين كسى سخنش نزد دگرانارزش دارد؟
هرگز! هر چند داراى عالىترين مقامات باشد. آيا ديگر كسى به او اعتمادخواهد
كرد؟ آيا چنين كسى قابل هدايتخواهد بود؟
قرآن چه نيكو مىگويد:
«ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب.» (4) .
نخستين كذاب در اسلام
نخستين كسى كه از طرف رسول خداصلى الله عليه وآله به لقب كذاب ناميده شد،
عربى بود بهنام مسيلمه. او در آغاز، مسلمان شد، ولى سپس ادعاى پيغمبرى كرد و
نامهاى بدينمضمون براى پيغمبر اسلام فرستاد:
«از مسيلمه رسول الله به سوى محمد رسول الله، سلام عليك. بدان كه من با تو
درپيغمبرى شريك هستم. حكومت نصف زمين از آن من و نصف ديگر از آن قريش. تاآخر
نامه.»
پيغمبر اسلام در جواب چنين نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم.
از محمد رسول الله به مسيلمه كذاب. سلام بر كسى كه راه حق را پيروى كند.
زميناز آن خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد مىدهد. سر انجام نيك، از آن
مردم باتقواست و بس.
رسول خداصلى الله عليه وآله از دنيا رفت. مسيلمه كارش بالا گرفت. تعصب
عشيرهاى ومنطقهاى كه در عرب فراوان مىباشد، موجب شد كه در ميان افراد
عشيرهاش و اهالىمرز و بومش، پيروان بسيارى پيدا كند. سر انجام در زمان حكومت
ابو بكر به دستمسلمانان كشته شد.
كذاب ديگر
هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله از سفر حجة الوداع مراجعت مىفرمود،
بر اثرخستگى و كوفتگى سفر، بيمارى بر حضرتش عارض شد. اين خبر در يمن به
گوشاسود عنسى رسيد. او هم ادعاى پيغمبرى كرد و چون اطلاعاتى از شعبده
داشت،كارهاى عجيب و غريبى از خود نشان مىداد.
اسود نيز پيروان بسيارى پيدا كرد و كشور يمن را به تصرف در آورد و
مامورانرسول خداصلى الله عليه وآله را بيرون كرد.
فرماندار كل كه نامش «شهر» بود و گويا ايرانى بود، در برابر او مقاومت
كرد.اين مرد مسلمان، آن قدر استقامت كرد تا در راه دفاع از اسلام جان داد و
كشتهشد.
اسود، همسر اين مرد بزرگوار رشيد را به زنى گرفت. حدود متصرفات اسود، ازطرفى
حضر موت و از طرفى طائف و از طرفى احسا و بحرين بود، بلكه تا عدنبرسيد و وجودش
براى اسلام خطر بزرگى شد.
پيغمبر اسلام به مسلمانانى كه در آن سامان بودند، نوشت كه با اين كذاب
نيرومند،مبارزه كنند و شرش را دفع كنند. يك مسلمان جوان مرد ايرانى به نام
فيروز موفق شدكه اسود را بكشد و خطرش را بر طرف كند.
از طرف خدا، كشته شدن اسود عنسى به رسول وحى شد. پيغمبر فرمود: عنسىكشته
شد. او را مبارك مردى كشت كه از دودمانى مبارك بود. پرسيدند: كه او راكشت؟
پيغمبر فرمود: فيروز فاز فيروز. (5) .
مدعيان پيغمبرى
به طور كلى هر يك از مدعيان پيغمبرى كذاب مىباشند، چون لازمه ادعاىپيغمبرى
دروغ بسيار گفتن است، چه از نظر تكرار دعواى پيغمبرى و چه از نظرتشريع احكام و
جعل قوانين.
دروغ گويانى بسيار در جهان بوده و هستند و خواهند بود كه بر اثر جاهطلبى
وخود پسندى، ادعاى پيغمبرى و فرستادگى از جانب خدا كردهاند و مىكنند و
خواهندكرد.
گاهى هم، بر اثر نادانى بشر، موفقيتى چند روزه به دست آوردهاند و دستهاى
پيروبراى خويش درست كردهاند، ولى چندان دوامى نداشتهاند. از اين گونه
دينهاىدروغى تاكنون در جهان بسيار پيدا شده و سپس ناپديد شده است. چيزى كه
حقيقتنداشته باشد، قابل بقا نخواهد بود. ممكن است اوضاع و احوال محيط، چند
روزى بهادامه اين دينها كمك كند، ولى به اصطلاح فلاسفه، اينها حركت قسرى است
و قسردوام ندارد.
راه موفقيت اين پيغمبرهاى دروغين، استفاده از غريزه طمع و شهوت بشر ياتحريك
حس انتقام او مىباشد، چنان كه كمونيستها نيز براى نشر مسلك خود ازاين سه
غريزه استفاده مىكنند، بلكه اصل مسلك كمونيست نيز پيدا شده و برخاستهاز اين
سه غريزه مىباشد. صفتحسد هم در رشد آن مدخليت كامل دارد، چنان چهدر جلد
دوم(حسد) گفته شد.
هلاكت كذاب
خليفه ششم پيغمبر اسلام، امام جعفر صادقعليه السلام چنين مىگويد:
«ان الكذاب يهلك بالبينات و يهلك اتباعه بالشبهات; (6) .
كذاب از روى دانستن هلاك مىشود و پيروان خود را از روى ندانستنهلاك
مىكند.»
كذاب خود مىداند كه دروغ مىگويد. او هيچ اشتباه نمىكند. پيش او مانند
روزروشن است كه در ادعايش دروغ گو مىباشد، ولى پيروان خود را در اشتباه
مىاندازدو نمىگذارد كه حقيقتبراى آنها روشن شود.
وى از نادانى مردم، سوء استفاده مىكند و آنها را گمراه كرده و بر اثر
گمراهىبه هلاكت مىاندازد. آرى كذاب، خودش را دانسته، جهنمى مىكند و پيروان
خود راندانسته به جهنم مىبرد.
روش پيغمبران دروغين
روش پيغمبران دروغين، در دعوت، نشر دروغ مىباشد و بس. اينان بايستىادعاى
دروغ خود را از بامداد تا شامگاه، هزاران بار، نزد هر كسى تكرار كنند.
صدهادستورهاى جعلى و حكمهاى دروغى بياورند، عباراتى عجيب و غريب و غير عادىاز
خود ببافند و سپس آنها را جمع كرده و كتاب آسمانى خود بنامند و ادعا كنند كه
آنعبارات بى سر و ته، وحى الهى مىباشد; رفتار خود را پيغمبرى وانمود كنند و
انكارمعجزه كنند و يا به سحر و جادو مردم را بفريبند و آنها را به نام معجزه
قالب بزنند ودروغ عملى را بر دروغهاى لفظى خود بيفزايند.
بايستى هزاران حقه و نيرنگ و افسون به كار برند تا براى ادعاى خود پيرو
پيداكنند و با پيروان، طورى رفتار كنند كه آنها در اين پيروى ثابتبمانند و
وسط راه او راول نكنند.
رنگهاى ديگر كذاب
كذاب بودن، اختصاص به ادعاى پيغمبرى ندارد و داراى رنگهاى ديگرى
نيزمىباشد. هر كس به دروغ ادعا كند كه داراى منصبى از مناصب الهى است،
كذابخواهد بود، خواه ادعاى نبوت باشد، خواه ادعاى امامت، خواه ادعاى
نيابتخاصه وبا بيتباشد، خواه ادعاى نيابت عامه و مرجعيت تقليد. ادعاى دروغين
در هر يك ازاين مناصب، مانند ادعاى پيغمبرى، مستلزم دروغ گفتن بسيار مىباشد.
اگر كسى در دين، منصبى براى خويش ادعاكند كه در ميان مناصب الهى، آن
گونهمنصب نباشد، چنين كسى نيز در زمره كذابان به شمار خواهد بود.
جعفر كذاب
پس از وفات خليفه يازدهم رسول خداصلى الله عليه وآله حضرت امام حسن
عسكرىعليه السلامجعفر ادعاى امامت كرد و گفت: من خليفه دوازدهم رسولم. جعفر،
منكر وجودفرزندى براى حضرت امام حسن عسكرى شد و خود را وارث برادر معرفى كرد و
بهجاى آن كه مهربانى كند، حقوق برادر زاده عالى مقامش را غصب كرد.
جعفر، مردى فاسق، باده گسار، بى سواد و نادان بود. در نادانى او همين بس
كهپول زيادى براى مركز قدرت برد تا با تاييد كردن آنها، مسلمانان امام
دوازدهمشبشناسند. او هنوز نفهميده بود كه امامت، منصبى استخدايى و دستبشر
نمىتوانددر آن دخالتى داشته باشد.
سلاطين مستبد گذشته مسلمانان كه خود را خليفه مىناميدند، هر چه كوشيدند
كهامامت آل على را از ميان بردارند (كشتند، سوختند، مسموم كردند ولى)
نتوانستند،خودشان رفتند و امامتباقى ماند.
جعفر به شيعيان، نامه نوشت و خود را امام معرفى كرد. جعفر، ياران حضرتولى
عصر - ارواحنا فداه - را استهزا مىكرد كه بيهوده انتظار كه را مىكشيد، چنين
كسىوجود ندارد. جعفر بر شيعيان سخت گرفت، بر بستگان برادر عظيم الشانش
سختگرفت، توهين كرد، به زندان تهديد كرد، ولى نتيجه نگرفت، يك تن هم پيرو
پيدانكرد، و احدى به امامتش قائل نشد.
شيعيان، امام را مىشناختند و شرايط امام را مىدانستند، از زمان رسول
خداصلى الله عليه وآلهمعلوم بود كه امام دوازدهم كيست. پيغمبر اسلام از نام و
كنيهاش خبر داده بود.
امامان يازده گانه در گذشته، هر كدام در موقع مقتضى، خليفه دوازدهم; رسول
وامام دوازدهم مسلمانان را معرفى كرده بودند. شيعيان در زمان پدرش حضرت
امامحسن عسكرىعليه السلام حضرتش را در كودكى ديده بودند و به طور كامل
مىشناختند.
مدعيان مهدويت
همه اديان اتفاق دارند كه روزى مردى توانا و پاك، ظهور خواهد كرد تا جهان
رابراى هميشه پر از عدل و داد كند و جهانيان را از شر ظالمان و ستمگران برهاند.
فطرت بشر نيز بدين سخن پاى بند است، كه ظلم دوام نخواهد داشت و روزىحكومت
عدل تشكيل خواهند شد، حكومتى كه جهانى باشد و اختصاص به كشورىيا قارهاى يا
نژادى نداشته باشد.
مدعيان مهدويت از اين دو چيز استفاده كرده و ادعا كرده و مىكنند كه
تشكيلدهنده آن حكومت مىباشند، از اين رو خود را مهدى ناميدهاند. تاريخ،
افراد بسيارىمىشناسد كه چنين ادعايى كردهاند و به نام عدل، جناياتى مرتكب
شدهاند، ولىچيزى نگذشت كه ادعاى باطل آنها روشن شده و دروغشان ثابت و مدلل
گرديدهاست. اينان خودشان را به چاه هلاكت انداختهاند و افرادى نادان را در
هلاكت وگمراهى قرار دادهاند. راه جلوگيرى از پيدايش كذابها به طور عموم،
تقويت ايماندر دل بشر مىباشد و بس.
نشانه كذاب
امام جعفر صادقعليه السلام فرمود: نشانه كذابى كه به دروغ، ادعاى يكى از
مناصب الهىرا مىكند، آن است كه از آسمان و زمين و مشرق و مغرب خبر مىدهد،
ولى وقتى كه ازوى از حرام و حلال خدا بپرسى، هيچ نمىداند. (7) .
چقدر زشت است كه كسى ادعاى مرجعيت در تقليد كند، ولى در مباحث فقهجاهل باشد
و در رساله عمليهاش بر خلاف موازين فقه نظريه بدهد.
اطلاعات هر كسى بايستى در مرحله نخست، مربوط به همان شغل خودش باشد.پزشكى كه
طب نداند، مانند درختى استبى بر. كسى كه ادعاى مرجعيت دارد،بايستى كاملا و به
طور دقيق به احكام خدا آشنا باشد تا مبادا فتوايى بر خلاف«ما انزل الله»
بدهد.
واعظى را ديدم كه بر اريكه منبر دم از اتم مىزد، ولى آيا از مواعظ محمد وآل
محمد اطلاعى داشت؟ نمىدانم. آيا از اخلاقيات اسلام، از اجتماعيات اسلاماطلاعى
داشت؟ نمىدانم.
در اين روزها شهرتى پيدا شده كه آخوند بايستى همه چيز بداند. فكر همه
چيزدانستن موجب شده كه آخوند معلومات اصلى خود را از دستبدهد، بلكه از هر دوسو
رانده شود.
آخوند بايد نخست در رشته اصلى خود معلومات كافى داشته باشد، سپس دررشتههاى
ديگر وارد شود. آخوندى كه معلومات دينى نداشته باشد، مانند ناطقىاست كه زبان
نداشته باشد.
يكى از بدبختىهايى كه دامن گير مسلمانان شده آن است كه هر كس كه خود
رامعتقد به دين مىداند، گمان مىكند كه از احكام خدا اطلاع دارد و با فكر جاهل
خودمىتواند مسائل دينى را حل كند، در صورتى كه هر علمى، درس خواندن دارد و
علمدين بيش از علوم ديگر درس خواندن، مىخواهد. دوره تحصيل علم دين از
همهعلوم بيشتر است.
به خاطر دارم، مردى كه خود را متخصص در شيمى مىدانست، در فقاهت ووظايف دينى
عالمى را راهنمايى مىكرد و دستور مىداد! فقط از اين جهت كه خود رامسلمانى
معتقد مىدانست. به او گفتم: شما براى هر چيزى تخصص قائل هستيد،ولى براى علم
دين تخصص قائل نيستيد؟! در هر رشتهاى بايستى به متخصص آنرجوع كرد.