بالاتر از دروغ گناهى نيست
سخنى از علىعليه السلام
امير المؤمنين فرمود:
«لا سوء اسوء من الكذب;.
بديى از دروغ بدتر نيست.»
وصى رسولصلى الله عليه وآله زشتى دروغ را قطعى دانسته، بلكه بر آن افزوده
كه زشتتر ازدروغ، گناهى نيست.
زشتى و ناپسندى دروغ، نزد همه كس مسلم مىباشد، مجهولى كه در اين ميانموجود
است، مقدار زشتى و بدى دروغ است كه شهسوار ايمان از آن پرده برداشته وآن را
بالاترين زشتىها گفته است; بنابر اين مقدار زشتى دروغ نامحدود مىباشد
وناپسندى آن اندازه ندارد. همچنان كه بالاتر از سياهى رنگى نيست، بالاتر از
دروغ همگناهى نه.
چرا؟
در اين جا پرسشى پيش مىآيد كه چرا زشتى دروغ از گناهان ديگر بيشتراست؟
شايد يكى از نكتههاى سخن علىعليه السلام اين باشد كه بيشتر گناهان يا از
شهوتبرمىخيزد يا از غضب و هر كدام را كه گناه كار مرتكب شود، لذتى خيالى و
موقتىخواهد برد. گناهى را كه بر اثر شهوت و خواهش دل مرتكب مىشود، لذتى به
اومىدهد و گناهى را كه بر اثر خشم و غضب مرتكب مىشود، از لذت انتقام
برخوردارمىگردد.
ولى دروغ، خود به خود، لذتى ندارد و كار بيهودهاى است. بر اثر آن، نه به
خواستهدل مىرسد و نه آتش انتقام را خاموش مىكند، بلكه گناهى استشوم و بى
خاصيت،هر چند دروغ گو براى دروغ خاصيتى مىپندارد و آن پردهاى است كه بدان
وسيله،روى نقايص و گناهان خويش مىكشد، ولى اشتباه او همين است، زيرا حقيقت،
آشكار خواهد شد و زير پرده نخواهد ماند، دروغى كه هيچ گونه لذتى براى آن
تصورنمىشود و دروغ گو براى دروغش نمىتواند هيچگونه عذرى بتراشد، در صورتى
كهدروغ براى او شومى در جهان را خواهد آورد; پس سزاوار است كه بالاتر از آن
گناهىنباشد.
شايد نكته ديگر سخن على اين باشد كه دروغ، دروغ مىزايد. دروغ، راه رابراى
زشتىها باز مىكند. دروغ سپر جنايات قرار مىگيرد و دروغ گو را بر اثرارتكاب
گناه دلير مىكند. دروغ نه تنها خودش گناه است، بلكه گناههايى در پى دارد،ولى
گناهان ديگر خودشان مىباشند و بس. گناه كار پس از ارتكاب گناه، پشيمانىبه وى
دست مىدهد كه ممكن است موجب توبهاش بشود، ولى دروغ گو،پس از دروغ، خود را
موفقتر مىبيند و براى دروغ ديگر آمادهتر مىشود. (آرى مارجز مار نيارد.)
سخنى ديگر از علىعليه السلام
«لا يصلح من الكذب جد و هزل. و لا ان يعد احدكم صبيه ثم لا يفي له. ان
الكذبيهدي الى الفجور و الفجور يهدى الى النار. و ما يزال احدكم يكذب حتى يقال
كذب وفجر. و ما يزال احدكم يكذب حتى لا يبقى في قلبه موضع ابرة صدق، فيسمى
عنداللهكذابا.»
پيشواى بزرگ بشر، امير المؤمنينعليه السلام در اين سخنان زرين، بشر را به
چند چيز،راهنمايى فرمود كه همه در باره دروغ است.
نخست آن كه، دروغ جدى و دروغ شوخى، هيچ كدام پسنديده نيست كسى كهمىخواهد
سر و كارش با گفتار نيك باشد و از راستان به شمار آيد، بايستى از دروغ،خواه جدى
باشد و خواه شوخى، بپرهيزد. دروغ شوخى نبايستى كوچك شمردهشود، دروغ شوخى، دروغ
گو را به سر منزل دروغ جدى مىكشاند.
ديگر آن كه، پدرى كه داراى فرزندانى است، نبايستى به فرزند وعدهاى بدهد
كهبدان وفا نكند; اين كار، پدر را نزد فرزند، سبك و بى ارزش مىسازد و سر مشقى
براىفرزند مىشود كه دروغ گويى را بياموزد. پدر نبايد كسى باشد كه موجود دروغ
گويىرا ايجاد كرده و به جامعه تحويل دهد.
دنبالههاى دروغ
سپس امام به شومىهاى دروغ اشاره مىكند. در سومين مطلب چنينمىگويد:
سر انجام دروغ، پرده درى است و سر انجام پرده درى آتش دوزخاست.
ابليس در آغاز، دروغ گو را گول مىزند و به وى مىگويد:
اين گناه را مرتكب شو و اطمينان داشته باش كه كسى از آن آگاه نخواهد شد و
اگرهم به گوش كسى رسيد، چارهاش انكار است و بدين وسيله هراس دروغ گو را از
گناهمىبرد تا يك يك گناهان را مرتكب مىشود; ديگر حيايى و شرمى در او
نمىماند و ازهيچ گناهى، ابايى ندارد. آيا پرده درى جز اين مىباشد؟ سرانجام
پرده درى، آتشدوزخ است.
دام شيطان
از اين سخن دانسته شد كه دروغ، يكى از دامهاى شيطان است. شيطان
بادروغ،افراد بشر را شكار مىكند و آنها را تحت اختيار خود قرار مىدهد. هر چه
شيطانمىخواهد بايد بكنند، چون اختيارى از خود ندارند و در برابر شيطان،
مسلوبالارادهگرديدهاند. شيطان كسانى را كه زبانشان را تصرف كرده، گوش و
چشمشان را تصرفكرده، دست و پايشان را تصرف كرده، مغزشان را پايگاهى براى نيروى
شيطانى خودقرار داده، چنين كسانى را آلتخود قرار مىدهد و به سراغ پاك دلانى
ديگر مىفرستدتا آنها را به دام آورند واين روش، پيوسته تكرار مىشود.
باز مرغ هوسش پر گيرد عمل شوم خود از سر گيرد
رسوايى و افتضاح
چهارمين مطلب اين روايتشريف، شايد اين باشد كه سر انجام دروغ، رسوايىو
افتضاح است و اين نكته را نگارنده از اين جمله علىعليه السلام استفاده مىكند:
«و ما يزال احدكم يكذب حتى يقال كذب و فجر.» دروغ گو بايستى منتظر باشد
كهكوس رسوايى اش را بر سر بازار بزنند. شايد از نخستين دروغ، كمتر كسى آگاه
شود وهمين چيز هم دروغ گو را در دروغ گويى جرىتر مىكند، ولى كم كم دروغ،
ادامه پيدامىكند و مردم وى را به دروغ گويى مىشناسند. همين كه مورد بد گمانى
مردم قرارگرفت، به گناهان ديگرش نيز پى مىبرند و اسرار نهانىاش بر ملا خواهد
شد. هر چهبخواهد به روى زشت كارىهايش سر پوشى بگذارد، سوء ظن مردم، آن سر پوش
رابر مىدارد و نخواهد گذاشتسياه كارىهايش پنهان بماند. واى به بدبختى كه
موردسوء ظن قرار بگيرد. اگر گناه كوچكى كرده باشد، سوء ظن، آن را بزرگ
مىنماياند. اگريكى باشد، آن را ده مىبينند، بلكه گناه ديگرى را نيز به گردن
او خواهند انداخت.
بد گمانى مردم به اين زودى بر طرف شدنى نيست و اين لكه سياه دور است كهپاك
شود، بلكه سرايت نيز مىكند و كسان و دوستان او نيز مورد سوء ظن قرارخواهند
گرفت.
سه سال
كسانى هستند كه عمر خود را كم مىگويند. اينان گمان مىكنند كه مردم به
دروغآنها پى نخواهند برد. در صورتى كه اگر بگويم كه مردم، حساب عمر هر كسى را
بهتراز خود او دارند، چندان گزافه نمىباشد. گويند: مردى وارد باشگاهى شد و عمر
خودرا پنجاه و دو سال گفت. پس از سه سال، دوباره به همان باشگاه رفت و عمر خود
رانيز پنجاه و دو سال گفت. متصدى ثبت نام، هنگامى كه كارت ورودى سابق اينشخص
را ديد، پرسيد: شما در اين سه سال كجا بوديد؟
مطلب پنجم
امام، در پايان سخنش، سومين بدبختى دروغ گو را بيان مىكند و آن
بالاترينبدبختىها مىباشد. امام مىفرمايد:
كار دروغ گو به جايى مىرسد كه يك سر سوزن راستى در قلبش نمىماند. در
اينموقع، از طرف مقام مقدس الهى كذاب ناميده مىشود.
كسى كه يك سر سوزن در قلبش راستى نباشد، تمام حقيقتش دروغ گويى خواهدبود،
دروغ با سرشتش آميخته شده و با جانش به در خواهد رفت; چنين كسىشايستگى ندارد
كه مورد لطف خداى مهربان قرار گيرد و به مقام قرب الهى برسد.مهر حق، سالها با
او مدارا مىكند، ولى هنگامى كه بى شرمى دروغ گو، از حد گذشت،رسوايش مىكند و
كذابش مىخواند (اگر پشيمان نشود و دست از دروغ برندارد).
دروغ گو بداند كه درگاه حق، درگاه نوميدى نيست و مهر خداى، هميشه راهبازگشت
را باز نگاه داشته. گناه كار به هر جايى كه برسد، اگر حقيقتا پشيمان شود وتوبه
كند خدايش وى را با آغوش باز خواهد پذيرفت.
داستانى از تاريخ
هنگامى كه وجود مقدس پيغمبر اسلام به مدينه هجرت فرمود، نخستين قدمى
كهبرداشت، ساختن مسجد بود. حضرتش زمينى را براى مسجد تهيه كرده و سپس بهديوار
كشيدن به دور آن اقدام فرمود. نخستين خشت را با دست مبارك خود به كارگذاشت. سپس
مسلمانان و ياران رسول، مشغول كار شدند. پى در پى خشتمىآوردند و به كار
مىگذاشتند. شوق و شعفى زايد الوصف بر مسلمانان چيره شدهبود و همگى خوشحال و
خرم به كار ادامه مىدادند، گويى كارگرى خانه خدا براىايشان بهترين لذت بود،
سرود مىخواندند و بار مىبردند، آن جا يك پارچه شادى ونشاط و فعاليتبود.
در اين حال، رفتار دوتن از مسلمانان، جلب توجه كرد: يكى عمار ياسر و
ديگرىعثمان!
عمار بيش از دگران، خشتبر مىداشت. گاه گاهى هم بعضى بر بار او مىافزودندو
بارش را سنگينتر مىكردند. عمار خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كرد: يا
رسول الله!مرا كشتند.
پيغمبر مهربان، زلفهاى مجعد عمار را تكانى داده، تا از گرد و خاك پاك شود
وفرمود: اينها قاتل تو نيستند، قاتل تو مردمى جنايت كار خواهند بود.
عثمان، جامهاى تميز بر تن كرده بود و خود را كنار مىگرفت تا مبادا
جامهاشخاكى شود. برادر رسول خداصلى الله عليه وآله علىعليه السلام بر وى گذر
كرد و بگفت:
لا يستوى من يعمر المساجدا.
يداب فيها قائما و قاعدا و من يرى عن الغبار حائدا
«كسى كه مسجد مىسازد و نشسته و ايستاده كار مىكند و زحمت مىكشد با كسى
كهخود را از گرد و خاك دور مىدارد، يكسان نخواهد بود.»
عثمان به على چيزى نگفت. على برادر رسول خدا و شهسوار اسلام بود،ولى عمار
اين رجز را از على بياموخت و هنگام رفت و آمد و نشست و برخاستآن را مىخواند.
اين كار بر عثمان گران آمد و در خشم شد و به عمار گفت: پسر سميه! شنيدم چه
مىگويى، به خدا سوگند! اين عصا را بر بينى تو خواهمكوبيد.
از اين سخن، حالت پيغمبر اسلام دگر گونه گرديد و خشم حضرتش نمايان شد.نفسها
در سينهها حبس گرديد. چون در هنگام غضب آن حضرت، كسى قدرتدمزدن نداشت. سپس
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: به عمار چه كار دارند، او آنها را بهسوى
بهشت دعوت مىكند و آنها عمار را به سوى جهنم مىخوانند و سخنانى ديگردر فضيلت
عمار فرمود.
دروغ تاريخ
اين داستان را ابن اسحاق در سيره به نام عثمان بن عفان نقل كرده، ولى ابن
هشام درتهذيب سيره ابن اسحاق، نام عثمان را انداخته و از او به مردى از صحابه
تعبيرمىكند. (1) گواه بر اين سخن، تصريح خود او در سيره مىباشد كه
مىگويد: «و قد سمىابن اسحق الرجل» و گواه بر اين كه داستان مربوط به عثمان
است، تصريح ابوذر استدر شرح سيره ابن هشام كه مىگويد: آن مرد، عثمان بن عفان
بوده.
در سيره حلبيه (2) وضع عوض شده و به جاى نام عثمان بن عفان، نام
عثمان بنمظعون نوشته شده است. نمىگويم اين خيانت را نويسنده سيره حلبيه كرده
و اين گناهرا او مرتكب شده است، شايد اين دروغ از راويانى باشد كه داستان را
براى او روايتكردهاند.
سرگذشتها در سير تاريخ، سيرهايى دارند. مورخان سابق، نام نمىبرند
وقهرمانان را مجهول مىگذارند و مورخان آينده نامديگرى به قهرمانهاى
داستانهامىدهند.
عثمان بن مظعون
او از پاكان و اتقياى ياران رسول خداصلى الله عليه وآله بوده و در دومين سال
هجرت از دنيارفته است. اين مرد پاك از بنى اميه نبود كه دوستانى در تاريخ داشته
باشد كه از او دفاعكنند يا داستانها را به نفع او تغيير دهند. كسى كه بى دفاع
شد، همه گونه حملهاى به اومىشود. پس مانعى ندارد كه به دروغ به او تهمت زنند
و نسبتبه عمار ظالمشخوانند و مورد غضب رسول خدايشصلى الله عليه وآله بگويند.
اين نمونه كوچكى بود ازجنايتهاى تاريخ نويسان (تو خود حديث مفصل بخوان از اين
مجمل).
عثمان پس از آن كه در غزوه بدر شركت كرد، در مدينه از دنيا رفت ورسول خداصلى
الله عليه وآله پس از مرگ، او را بوسيد در حالى كه مىگريست و از ديدگانش اشك
مىريخت.