دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۷ -


دروغ و ايمان

از كتاب

«انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون.» (1) .

كسانى دروغ مى‏گويند كه به آيات خدا ايمان ندارند، زيرا ميان دروغ و ايمان به‏آيات خدا، تضادى بر قرار مى‏باشد. دروغ گو، ايمان ندارد و دروغ از بى ايمانى‏سرچشمه مى‏گيرد.

مى‏شود كه دروغ گو، در ظاهر به آداب و سنن اسلام پاى بند باشد و به گمان‏خويش، مؤمن به آيات به خدا باشد، ولى بايستى بداند كه اين گمان از خود خواهى وخويشتن دوستى پيدا شده و گرنه دينى كه پايه‏اش بر روى راستى و درستى نهاده شده‏با دروغ سازگار نيست.

از سنت

مردى به حضور پيغمبر شرفياب شد و پرسيد: مؤمن، زنا مى‏كند؟ پيغمبر فرمود:گاه مى‏شود. پرسيد: مؤمن، دزدى مى‏كند؟ فرمود: گاه مى‏شود. عرض كرد: يارسول الله! مؤمن دروغ مى‏گويد؟ فرمود: نه. خداى فرمود: «انما يفترى الكذب الذين‏لا يؤمنون بآيات الله.» كتاب خدا و سنت پيغمبر همصدا هستند كه دروغ با ايمان، چندان سر و كارى ندارد.

اگر مسلمانى گناهى مرتكب شود، ممكن است ايمانش بماند و در زمره فاسقان‏در آيد، ولى هرگاه دروغ گو گرديد، گوهر گران بهاى ايمان از دستش گرفته شده است.ايمان دل را روشن مى‏كند، دل كه روشن شد، زبان و همه اعضا و جوارح‏روشن مى‏شود، زبان كه روشن شد، تاريكى دروغ را در آن راه نيست.

از عترت

ناسازگارى دروغ با ايمان چگونه است، آيا دروغ با ايمان حقيقى و ايمان ظاهرى‏هر دو نمى‏سازد، يا فقط ايمان حقيقى و باطنى را مى‏برد، ولى با صورت ايمان‏مخالفتى ندارد؟

امير المؤمنين‏عليه السلام پاسخ ما را مى‏دهد: هيچ بنده‏اى حقيقت ايمان را نخواهد يافت،مگر وقتى كه دست از دروغ بردارد، خواه جدى باشد و خواه شوخى.

مسلمان تا وقتى دروغ بگويد، مزه ايمان را نخواهد چشيد، هر چند روزها راروزه بدارد و شب‏ها را زنده بدارد و از بيچارگان دستگيرى كند. اين نيكو كارى‏هامانند رنگ و روغنى است كه براى نقش و نگار خانه‏اى به كار برند، در صورتى كه‏خانه از پاى بند ويران باشد.

از اهل بيت

امام محمد باقرعليه السلام مى‏فرمايد:

«ان الكذب هو خراب الايمان; (2) .

دروغ خود، ويرانى ايمان است.»

اگر مسلمانى بخواهد خود را بيازمايد كه آيا حقيقتا به دين اسلام، ايمان آورده وپيرو پيغمبر اسلام گرديده، راه آزمايش اين است كه خود را تحت نظر دقيق قرار دهد،اگر در سخنان خود، دروغ پيدا كرد، بداند كه خانه ايمان را ويران دارد و داراى دلى‏تاريك و ظلمانى مى‏باشد و ايمان در دلش تابندگى و درخشندگى ندارد، ولى اگرجست و جو كرد و در ميان سخنان خود، دروغى نيافت، چه جدى و چه شوخى(خوشا به حال چنين كسى كه از سعادتمندترين مردم خواهد بود) سر و كار او با قرآن‏است، سر و كار او با پيغمبر است، سر و كار او با على و آل على است; اين پاكان، ياران‏او هستند و او پيرو قرآن و مؤمن به محمد و آل محمد مى‏باشد.

دروغ‏گوى بى‏ايمان

سمره در مسلك مسلمانان قرار داشت و در زمره اصحاب رسولش نوشته‏اند.ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى‏نويسد:

سمره از معاويه، چهارصد هزار درهم پول گرفت و حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله درذم امير المؤمنين‏عليه السلام و مدح ابن ملجم جعل كرد.

حديثش چنين بود كه گفت: اين آيه قرآن در نكوهش على‏عليه السلام نازل شده است:

«و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هوالد الخصام; (3) .

از اين مردم، كسى است كه در اين جهان، سخنش تو را دلپذير است و خداى را بر دل‏خويش گواه مى‏گيرد، در صورتى كه سر سخت‏ترين دشمن‏ها مى‏باشد.»

و اين آيه را گفت كه در ستايش ابن ملجم نازل شده:

«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله; (4) .

از اين مردم كسى است كه جان خود را براى خريدن خشنودى خدا مى‏فروشد.»

بى حيايى به حدى است كه نهايت ندارد. آيه دومين به اتفاق مسلمانان در باره‏امير المؤمنين‏عليه السلام نازل شده. هنگامى كه شبانه رسول خداصلى الله عليه وآله از شر كفار قريش، عزم‏هجرت به مدينه كرد، على دست از جان بشست و در بستر رسول خدا آرميد و خودرا در خطر مرگ قرار داد تا رسول خدا به سلامت از مكه بيرون شود.

سخنى ديگر از رسول خداصلى الله عليه وآله

امام رضاعليه السلام فرمود: «از رسول خداصلى الله عليه وآله پرسيدند:

مؤمن ترسو مى‏شود؟ فرمود: آرى. پرسيدند: بخيل مى‏شود؟ فرمود: آرى.پرسيدند: كذاب مى‏شود: فرمود: نه.» (5) .

اين تصريحى ديگر از پيامبر بزرگ كه كذاب بودن با ايمان داشتن نمى‏سازد.

به صدق كوش كه اخلاص آيد از نفست كه از دروغ سيه گشت روى صبح نخست

من نمى‏دانم چرا اين قدر دروغ در ميان ما متداول است! آيا رواج بازار دروغ براى‏آن است كه كالاى ايمان در آن نيست؟ عجب اين‏جاست كه گويا دروغ را بعضى قبيح‏نمى‏دانند و دروغ گو را پليد نمى‏شمارند. كسى پيش من تصريح كرد كه فلان كس‏دروغ مى‏گويد، ولى در عين حال مى‏بينيم كه با همان دروغ گو، رفتار صميمانه دارد،در صورتى كه دروغ گو با هيچ كس رفتار صميمانه ندارد.

ارزش ايمان

اكنون كه روشن شد كه دروغ با ايمان سازگار نيست، شايسته است كه اشاره‏اى به‏ارزش ايمان براى جامعه بشود و بدبختى‏هايى كه بر اثر بى ايمانى نصيب جامعه‏مى‏گردد، گوشزد گردد تا بزرگى خطر دروغ براى اجتماع روشن شود. اگر طبيب،ايمان نداشته باشد، نه به تشخيص او مى‏توان اعتماد كرد نه به دستور طبى او، نه بيمارزيبا از خيانت او محفوظ خواهد بود و نه مريض پولدار. حال چنين جامعه‏اى بدتر ازجامعه‏اى است كه طبيب نداشته باشد، زيرا اين جامعه سربار دارد، مزاحم دارد، خائن‏دارد، ولى آن جامعه از گزندهاى اين گونه پزشك آسوده است.

اگر كاسب، ايمان نداشته باشد، نه به كالا مى‏توان اعتماد داشت، نه به قيمت آن.اگر در ارباب و رعيت ايمان نباشد، هر يك به ديگرى تعدى مى‏كند و هر كدام ازديگرى مى‏دزدد، باغستان‏ها و كشتزارها دزدگاه مى‏شود و محصولات كشاورزى درخطر نابودى قرار مى‏گيرد و خطر قحطى جامعه را تهديد مى‏كند و ديو گرسنگى پرده‏از رخ بر مى‏دارد.

اگر زن ايمان نداشته باشد، شوهر چگونه مى‏تواند بدو اعتماد كند و ساعتى وى راتنها بگذارد، اگر شوهر ايمان نداشته باشد، تكليف زن بدبختش چه خواهد بود.

اگر دستگاه حاكمه ايمان نداشته باشد، نه به قانون مى‏توان اعتماد كرد و نه به‏قانونگذار و نه به اجراى قانون و ملت روى آسايش نخواهد ديد; زندگى كردن درچنين جامعه‏اى، جز سوختن و جان كندن چيز ديگرى نيست.

دزد دروغ‏گو

به منصور، شهريار ظالم و لئيم عباسى گزارش دادند كه ودايع و ذخاير بنى‏اميه نزدمردى مى‏باشد. طمع منصور تحريك شد و به زودى امر جلب آن مرد را صادر كرد.هنگامى كه حاضر شد، منصور بدو گفت: به ما خبر رسيده كه اموال و سپرده‏هاى‏بنى اميه، نزد تو مى‏باشد، به فورى بياور و تحويل بده!

آن مرد پرسيد: شما وارث بنى اميه هستيد؟ منصور گفت: نه. پرسيد: شما وصى‏آن‏ها هستيد؟ منصور گفت: نه. پرسيد: پس به چه دليل از من مطالبه مى‏كنيد؟!

منصور سر به زير انداخته و به فكر فرو رفت و پس از لحظه‏اى چند سر برداشته‏و گفت:

بنى اميه به مسلمانان ظلم كردند، اين اموال را به زور از آن‏ها گرفتند; من وكيل‏مسلمانان هستم، مى‏خواهم آن‏ها را پس بگيرم و به بيت المال بدهم.

مرد گفت: خليفه بايستى دو شاهد عادل بياورد تا گواهى دهند كه اموالى كه دردست من است، ملك بنى اميه نيست و غصب است و از مسلمانان گرفته شده، چون‏كه بنى اميه اموالى هم داشتند كه از آن خودشان بوده و غصب نبوده است.

منصور دگر باره به فكر فرو رفت، آن گاه سر برداشت و با لبخندى پرسيد:

آيا حاجتى دارى؟ مرد گفت: آرى. دو حاجت دارم:

يكى آن كه به زن و فرزندم خبردهى و از سلامتى من آگاهشان سازى، زيراجلب من، آن‏ها را دچار پريشانى و اضطراب كرد.

ديگر آن كه مرا با كسى كه چنين گزارشى داده رو به رو كنى. به خدا سوگند!هيچ چيزى از بنى اميه نزد من نيست و نه مى‏دانم كه ودايع و ذخاير آن‏ها نزد كيست،ولى وقتى كه به حضور خليفه رسيدم، به نظرم آمد كه اين گونه سخن گفتن به نجات‏نزديك‏تر مى‏باشد.

منصور گزارش دهنده را احضار كرد. هنگامى كه با يكديگر رو به رو شدند،آن مرد گفت: اين شخص، غلام من است و از من سه هزار دينار دزديده و فرار كرده.غلام پس از اندكى به اقرار آمد و سخن خواجه را تصديق كرد و گفت:

اين خبر دروغ را دادم كه خواجه‏ام را به كشتن دهم تا از خطر سه هزار ديناررهايى يابم.

هر گناه كارى وقتى مى‏خواهد گناهش را پنهان سازد يا از كيفر گناهش ايمن گردد،گناه ديگرى مرتكب مى‏شود و دست‏به جنايتى ديگر آلوده مى‏سازد; آرى، گناه، گناه‏مى‏آورد.

منطق قوى و محكم خواجه، موجب نجات او از دست ظالمى بى رحم، مانندمنصور گرديد و گرنه اين دزد دروغ گو، خاندانى را به روز سياه انداخته بود كه طليعه‏آن از كيفيت جلب خواجه كه موجب پريشانى و اضطراب خاندانش شده بود، آشكارگرديد; اگر غلام از بى ايمانى دستگاه خبر نداشت چنين گزارشى نمى‏داد.

اين نمونه‏اى بود بسيار كوچك از دستگاه حاكم بى ايمان، نمونه‏هاى ديگرش راشب و روز، پشت‏سرهم، با دو چشم مى‏بينيم و با دو گوش مى‏شنويم.

دروغ و عقل

امام هفتم‏عليه السلام مى‏فرمايد: عاقل، دروغ نمى‏گويد، هر چند دلش بخواهد.

خردمند، آن چه عقل بگويد، مى‏كند. نادان هر چه دل بخواهد، مى‏كند. عاقل‏تابع گفته‏هاى عقل مى‏باشد و نادان تابع خواهش دل. نادان زيان را مى‏بيند، ولى‏ناديده مى‏گيرد، چون دلش مى‏خواهد. دل به سوى دروغ راهنمايى مى‏كند ونادان، دروغ گو مى‏شود. عقل با دروغ مى‏ستيزد، عاقل از دروغ مى‏گريزد. نادان‏از ديوانه بدتر است. ديوانه زيان را نمى‏بيند، ولى نادان مى‏بيند و ناديده‏مى‏انگارد.

دعاى داريوش كبير

اين نوشته بر ديوار جنوبى كاخ آپادانا به فرمان داريوش كنده شده‏است:

خدا اين كشور را، از دشمن، از خشك سالى، از دروغ حفظ نمايد. از اين سخن‏دانسته مى‏شود كه داريوش، از سه چيز بر كشورش بيم دارد: دشمن، خشك سالى،دروغ.

خطر دشمن از ناحيه بيگانگان است. دشمن خونخوار نه به كوچك رحم مى‏كندنه به بزرگ.

خشك سالى بلايى است آسمانى كه جز سياه روزى و مرگ همگانى ثمرى ندارد.

دروغ ايمان را مى‏برد و كشور را از درون ويران مى‏سازد. ايمان كه رفت هر جرم وجنايتى ارتكابش آسان مى‏شود. كشورى كه مردمش از ارتكاب جرم و جنايت‏بيم‏نداشته باشد، سر انجامى شوم در پيش خواهند داشت.


پى‏نوشتها:

1) نحل (16) آيه 105.

2) الكافى، ج 2، ص 339، باب الكذب، ح 4: فضلا نبايستى زيبايى‏هاى ادبى سخن امام ششم‏عليه السلام را از نظر دور بدارند.اين جمله از نظر افاده و قطعيت معنا چند تاكيد دارد: بيان كردن معنا را به جمله اسميه، تاكيد اسناد جمله به آن;ضمير عماد كه مفيد حصر مسند در مسند اليه مى‏باشد; مسند را نفس مصدر قراردادن از باب زيد عدل. احتمال‏آن‏كه خراب مشتق باشد و صيغه مبالغه باشد بروزن شداد بعيد است.

اسميه بودن جمله نيز اين نكته را مى‏رساند كه دروغ خودش خرابى ايمان است، در صورتى كه جمله فعليه يخرب‏الايمان، اين نكته را نمى‏فهماند، بلكه معنا چنين مى‏شود كه دروغ ايمان را خراب مى‏كند، در صورتى كه جمله‏اسميه آوردن و مسند را مصدر قراردادن، مى‏رساند كه دروغ خودش خرابى ايمان است; نه آن كه ايمان در كار بوده،ولى دروغ خرابش كرده، زيرا اگر ايمان مى‏بود، دروغ نبود; پس دروغ خود ويرانى ايمان است... .

3) بقره (2) آيه 204.

4) بقره (2) آيه 207.

5) وسائل الشيعة، ابواب احكام العشرة، باب تحريم الكذب، ح 11، ص 245.