در صدر اسلام مردم همه احرار بودند؛ شخص پيغمبر با
اصحاب خود مشورت مى فرمود؛ مطالب آن ها را - ولو به خشونت هم مى گفتند
- اصغا مى فرمود مادام كه مرتكب عمل خلافى كه مضر به حقوق ديگرى باشد
نشده بودند، تعريض به آنها نمى فرمود لا اكراه
فى الدين قد تبين الرشد من الغى ضامن حريت افكار و عقايد بوده ،
اهل ذمه محفوظ و مصون از تعرض بودند؛ تظاهرات دينى سبب پيش رفت مطامع
اشخاص نبود، چنان كه از امثله ذيل مطلب آشكار مى شود.
عبدالله بن ابى قبل از هجرت حضرت رسول به مدينه ، در اين فترت داعيه
امارت يثرب را داشت و از طرف طايفه اش براى آن مقام ترشيح شده بود؛
تاجى هم بنا بود برايش بسازند. فروغ آفتاب رسالت بر آن سرزمين تابيده
هر قدرتى را تحت الشعاع و مانند ستاره روز مستور و بى نور ساخت .
عبدالله طبعا رنجيده ، ولى چون عشيره و قبيله اش او را ترك گفته يكى
بعد از ديگرى مسلمان شدند، او هم ناچار مسلمان شد، اما گاهى حس حسد و
خودخواهى ، پرده شكيبايى را دريده قدرى از غيظ درونى را ظاهر مى ساخت
ولى با همه اين احوال تا آخر عمر مصون از تعرض بوده ؛ حتى پيغمبر اكرم
برخلاف راى و اعتراض خليفه ثانى ، مراسم صلاة بر جنازه اش را شخصا مجرى
فرمود.
در جنگ حنين در تقسيم غنايم پاره اى از تازه مسلمان هاى قريش بيش تر
مورد توجه حضرت رسالت واقع شدند. يكى از مجاهدين سابقين شكايت نموده
زبان عتاب گشود. پيغمبر فرمود: زبان شاكى جسور را قطع كنند. خليفه ثانى
فورا دست به خنجر برد، از طرف رسول مورد سرزنش شده على عليه السلام
ماءمور اجراى امر گرديد. به افزودن چند شتر بر سهم او زبانش را قطع
فرمود. اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در زمان امارت خود به شريح
قاضى راجع به اسلحه زبير داورى برد، يهودى طرف مقابل بود. شريح از
اميرالمؤ منين بينه و شهود خواست ؛ امام حسن و قنبر شهادت دادند: شريح
گفت شهادت فرزند در مورد پدر و غلام در مورد مولايش موثر نيست .
اميرالمؤ منين فرمود: من براى بيت المال اقامه دعوى نموده ام نه براى
خود. اين عمل مى رساند كه يهودى ذمى در مقابل مخاصمه با شخص اول اسلام
، مساوات در حقوق داشته است و هيچ اضطرابى من باب قدرت و رعب از حكومت
در مقام داورى نداشته و نيز مدلل مى كند كه ديوان عدالت در اسلام مخصوص
تصفيه اختلافات بين مردم نبوده شكايت مردم از حكومت و شكايت حكومت از
مردم هم در محاكم اصغا مى شده است و دول اروپا و امريكا با هزاران
فداكارى و تجربه در قرن 19 مدعى العمومى را وكيل دولت در دعاوى دولتى
يا بر دولت و نظاير آن كه جنبه عمومى دارد تاسيس كرده اند.
عصر حريت و عدالت اسلامى با شهادت اميرالمؤ منين سپرى شد. معاويه تمام
مصالح اسلام را فداى سلطنت استبدادى و نامشروع خود نمود؛ حريت و عدالت
پايمال گشت ؛ تهديد و تطميع با كمال سختى حكم فرما شد؛ اولين مجاهد
اسلام و قوام آن على را تكفير نموده بر منابر ناسزا گفتند اصحاب على
دچار تضييق شدند؛ حجر بن عدى كه از اصحاب سر اميرالمؤ منين بود به
واسطه امتناع از لعن و سب بر مولاى خود زير شكنجه با كمال سختى جان
داد؛ زياد بن ابيه در كوفه دژخيم قتال ياران على شد حكومت استبدادى
مطلق هر فساد اخلاقى را براى شهوت خود ترويج مى نمود؛ چماق تكفير
اختراع و با كمال شدت به فرق احرار و متدينين و مردمان غيور كوفته ،
رشوه ها و شهريه هاى هنگفت به فرومايگان داده مى شده ؛ ظلم و اضطهاد،
مردم را به استتار عقيده و ملازمت تقيه وادار و ملزم ساخت ؛ حتى در وقت
روايت حديث بازاى اسم على ، كلمات ديگرى از قبيل مردى از قريش با ابو
زينب و غيره استعمال مى نمودند.
خلافت بنى اميه روى مظالم خود خراب شد. ايرانى هاى خراسان بنى عباس را
روى كار آوردند. بنى عباس ، اول منادى تشيع بودند داود بن على بن عباس
از بالاى منبر خطابه در مسجد كوفه صريحا اعلان نمود كه بعد از رسول خدا
فقط على بن ابى طالب و حسن بن على و اين مرد به حق ، بالاى اين منبر
رفته (و به سفاح برادرش اشاره نمود.)
مدتى نگذشت كه حس رقابت بنى عباس را مجبور نمود همان تضييقات دوره اموى
را نسبت به آل على مجرى دارند. ما از معترضين بر سعدى مى پرسيم وقتى كه
امام على النقى را اجبارا به بزم خليفه مغرور عباسى آوردند و با كمال
سختى مورد عتاب و تهديد قرار داده آيا بايستى صريحا عدم استحقاق خليفه
را اعلان نمايد يا به تقيه رفتار كند.
اگر شما بوديد چه مى كرديد؟
بشار بن برد و صالح بن عبدالقدوس براى انشاد يك شعر كشته شدند. ابن
مقفع را براى مثل آوردن به دو بيت زنده پوست كندند، چرا؟ گناهش اين بود
كه تظاهر به حب وطن نموده شعاير وطن خويش را تمجيد كرده بود.
در عصر ماءمون و معتصم كه بالنسبه اوضاع بهتر و علوم رواج يافت و دولت
را ابهت و عظمت بود، آزادى زبان و عقيده هم بيش تر حكم فرما بود. مامون
نه تنها مانع انتقاد نبود، بلكه مجالس مستمره اى براى مفاوضات دينى و
بحث در اصول و فروع تشكيل مى داده و علم كلام و فلسفه و تمام علوم ساير
عربى در آن عصر رواج تام يافت مامون و معتصم حتى از شنيدن ناسزا و هجو
خود هم عصبانى نمى شدند؛ دعبل خزاعى هجوهاى مختلفى از مامون گفت ، من
جمله در يك قصيده گفته بود:
قبران فى طوس خيرالناس كلهم |
|
و قبر شرهم هذا من العبر(823)
|
(مرادش از دو قبر تربت رضا و مقبره هارون است ) وقتى كه هجوهاى دعبل را
به مامون خبر دادند و به او اظهار داشتند كه را او مى كشيم گفت : ابدا
قتل انسانى براى اين اغراض واهى روا نيست شما هم او را هجو كنيد.
اشعار ذيل را در هجو معتصم سروده است :
ملوك بنى العباس فى الكتب سبعة |
|
و لم تاءتنا عن ثامن لهم كتب |
كذلك اهل الكهف فى الكهف سبعه |
|
خيار اذا عدوا و ثامنهم كلب |
و انى لا على كلبهم عنك رفعه |
|
لانك ذو ذنب و ليس له ذنب
(824) |
وقتى نضر بن شميل مامون را بر يك غلط ادبى واقف ساخت ، بر خلاف بزرگان
ما به جاى اين كه حكم اعدامش را صادر كند، شصت هزار دينار (معادل يك صد
و بيست هزار تومان ) جايزه به او داد.
و در عصر ما نه تنها زورمندان ، بلكه طلبه مدرسه هم از شنيدن خطاى خود
متغير مى شود و هر كس و ناكس ميل دارد اقوال و اعمالش نمونه فضيلت و
حكمت شمرده شود. ولى اين آزادگى متدرجا به استبداد تبديل يافت . خواجه
تاشان هر عمل زشت و بد خليفه وقت را ترغيب نموده خوش آمد مى گفتند، مرض
خود ستايى از مقام خلافت به مراتب زيردست هم سرايت كرده حق گويى و
حقيقت مهجور و متروك گشت . براى تنازع و جلب منافع تهمت حربه قاطعى شد.
شيعه را قرمطى مى ناميدند؛ منصورها بر سر دار و شهاب الدين سهروردى به
جرم دانش مقتول شد؛ صفت زشت مداهنه و تملق ، عام البلوى و مرض مسرى
گشت كريمه
تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر
متروك ،
(( زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد دستور
عمومى گرديد. در اين حال طبعا محيط با راست گفتن مساعد نبود؛ بنابراين
در مملكتى كه آزادى مشروع وجود نداشته باشد و حقوق انسانى رعايت نشود و
مردم مجبور باشند در مقام كدخداى زواره و قاضى جوشقان هم (هر عيب كه
سلطان بپسندد هنر است ) بگويند تا جان و مالشان محفوظ باشد، البته دروغ
اول اضطرارى و در مرتبه بعد براى جلب نفع يا خودستايى و مردم فريبى
شايع مى شود؛ سعى و عمل و فضيلت در چنين محيطى كم ياب مى گردد.
در اين جا خوب است قدرى به احوال و اوضاع حكومت هاى ملل راقيه هم نظر
انداخت .
استقلال فكر و عقيده ، مايه سعادت ملل مزبوره گرديده ترس و تزوير
بالعكس ، سبب انحطاط امم مشرق است . حكومت هاى استبدادى هم كه به دروغ
شنيدن قانع شده خود را محبوب و قادر و جهان مطاع و عادل فرض مى كنند،
در عين حال دروغ گو هستند (كما تدين تدان ) از همان دست كه مى دهند،
واپس مى ستانند و در ازاء سكه قلب متاع كاسد را دريافت مى كنند.
ويلسن ، رئيس سابق جمهورى آمريكا، در كتاب دستور ممالك متحده نوشته است
از قول مورخين راجع به آزادى انگليس و احترام قوانين در آن مملكت ملكه
اليزابت كه عصرش صبح سعادت ملت انگليس است ، به ماءمورين دول دروغ مى
گفت ، ولى به ملت خود يك دفعه هم دروغ نگفت .
بلى ، روزى خواهد آمد كه دروغ هاى ديپلماسى هم مطرود و مردود خواهد شد،
اما وقتى كه تمدن عالم گير شد، آسيا و آفريقا هم هنر و علم و قدرت
اروپا و آمريكا را دريابند. آن وقت مطامع سياسى وجود نخواهد داشت و ملل
همه مساوى و آزاد بوده محتاج به تظاهرات نخواهند بود.
بارى غرض اين بود كه صفات خوب و بد، از مراكز عاليه به طبقات زير دست
سرايت مى كند. هر ملتى كه حكومت فاضله و با تفوى داشته باشد، طبعا راست
گو و درست كردار مى شود. حكومت نسبت به ملت بايد به منزله پدر مهربان
باشد.
چه بسيار شده است كه پسر به پدر دروغ گفته ، چرا؟ يا به واسطه بخل پدر
يا سخت گيرى بى موقع كه هر دو ناشى از ضعف علاقه ودادى است و حتى در
كتابى خواندم كه واشنگتن موسس و قائد جمهورى آمريكا، هنگامى كه كودك
بود روزى در باغ پدرش قدم مى زد؛ تبرى كوچك در دست داشت ؛ براى بازى و
تفريح تبر را به درخت ها ميزد اتفاقا نارنجى پيوندى از اثر يك ضربه
شكسته ، پيوند تباه شد. پدرش درخت را ديد در مقام مواخذه پرسيد كه
جسارت كرده و اين درخت عزيز الوجود را شكسته است ؟ بچه باغبان طرف سوء
ظن بود. واشنگتن بعد از لمحه تفكر جلو آمده با كمال جرات گفت گناه كار
منم . پدرش پرسيد: نمى توانستى مخفى بدارى ؟ جواب داد: اول فكر كردم كه
بگويم كار من نيست ، بعد يادم آمد كه شما به من گفته ايد دروغ مگو، از
اين جهت پيرامون دروغ نگشتم . پدرش روى فرزند را بوسيده گفت : هزارها
درخت نارنج طلا هم كه تلف بشود: در برابر راست گفتن فرزندم هيچ است .
خوش بخت فرزندى كه در حجر پدر راست گو تربيت مى شود و خوش بخت ملتى
كه سر و كارش با حكومت ودادى است ، نه قهر.
بعد از مقدمات مزبوره تصور مى رود ديگر ايرادى بر شيخ نباشد؛ خصوص
موردى را كه او گفته است و مثال آورده نهى از سعايت و سخن چينى است ؛
آن هم براى حفظ حيات مظلومى كه با دست از جان شستن هرچه در دل داشته
است بر زبان آورده .
بلى اگر، حكومت عادل بود بى گناه را امر بكشتن نمى نمود؛ دشنام و طعن
هم نمى شنيد. وزير نيكو نهاد و براى حفظ حيات بى گناه مجبور نمى شد كه
دشنام و نفرين را به استغاثه و استرحام تعبير كند و پيغمبر فرموده است
:
(( انما الاعمال بالنيات
))
و نيز فرموده است :
(( الضرورات تبيح المحظورات
)) به علاوه عقل سليم هم به مدلول نص قديم معترف
است .
اما اين كه مى گويند در موقع اضطرار همه كس به حكم عقل دروغ مصلحت آميز
را تجويز خواهد نمود لازم نبود شيخ مثال و قاعده اى براى اين كار
بياورد، اين ايراد ناشى از مجازپرستى امروزى محيط است كه به تظاهر و
ريا در هر كارى علاقه مند مى باشند بر عكس نام زنگى كافور مى نهند و دل
به حرف خوش دارند؛ فاحشه را عصمت عفت نام مى گذارند؛ كور را بصير لقب
مى دهند؛ دزد را شيخ مى خوانند، جبان را شجاع جاهل ، را فيلسوف و ظلم
را عدل و هر مفهومى را بر ضد آن اطلاق مى كنند. و در هر حال مادام كه
آزادى مشرع موجود نباشد، دروغ گفتن و خدعه و تملق و فريب ، دست از
گريبان جامعه برنمى دارد؛ آزادى هم بعد از قرن ها استبعاد به صرف لفظ
به دست نخواهد آمد: فرزندان راست گوى حكومت ها باشند، نه عبيد مزور و
مداهنه كار.
و بايد دانست كه سعدى در ايراد جمله دروغ مصلحت آميز، وضع قانون و
دستورى ننموده ، بلكه از استقرار در موارد ابتداى عقلا استنباط نموده
است و به عبارت ديگر مبتكر و مخترع نيست ، مستخرج است و البته پيشوايان
بزرگ و نفوس مهذبه جز در موقع ضرورت و اجبار از راستى انحراف نمى ورزند
و تنها معرفت مى تواند كه عامه را هم به زيور صدق و تقوى آراسته نمايد
(انما يخشى الله من عباده العلمؤ ا) و در نتيجه تعميم علم ، آزادى
مطلوب به دست خواهد آمد كه منشا اصلى دروغ گفتن و هر صفت رذيله اى را
زايل خواهد ساخت والا ملت غير آزاد با ابتلا به رذايل و فساد اخلاق نه
تنها از فضايل نفسانى محروم است ، بلكه حيات مادى را هم متدرجا از دست
داده ؛ انقراض ابدى سرنوشتش خواهد بود.
در اين جا مقاله خود را به اين شعر نغز استاد بزرگ وار علامه طبسى ،
ترشيح و ترصيع مى نمايم :
بخت بر گردد از آن قوم كه كس نتواند |
|
آن چه مى بيند و مى داند تقرير كند |
بايد ديد آزادى را چه اشخاصى سلب كرده اند: حكومت ؟ نه ، روحانيت ؟
خير. اين جهل عامه است كه سبب سلب آزادى از خود و از عقلا يك جا شده
است . مطلب واضح است ؛ حكومت طرف دار تمايل عامه است . دانشمندان هم در
ميان جمعيت جاهل نمى توانند مصالح حقيقى را فاش بگويند، چرا كه حفظ
اعتبارات و شئون مادى خود را ناگزير به سكوت يا هم دستى ديگران هستند و
اگر معدودى مصلح و تقى و پارسا پيدا شوند، در گوشه خمول و انزوا متقاعد
شده بدبين يا به قول نويسندگان كنونى منفى باف مى شوند، چنان چه
رباعيات خيام و غزل هاى حافظ بيش تر مبنى بر ياءس و بى ميلى به حيات
است .
وقتى من در كتاب طغيان آسيا، تاليف ويكتور برار، نويسنده اجتماعى
فرانسه جمله ذيل را خواندم ،
(( آسيايى ها عموما
بودايى هستند يا به زبان و قلب و يا به قلب
)) ،
بسيار از اين نسبت تعجب كردم اما همين كه در اشعار و اقوال عرفا و
بزرگان ايران مطالعات دقيقه كردم ، نظر نويسنده مشاراليه را تصديق
نمودم ؛ مثلا اين رباعى خيام :
گر آمدنم بدى به خود، نامدمى |
|
ور زانكه شدن به من شدى ، كى شدمى ؟ |
آن به نبدى كه اندرين دير خراب |
|
نه آمدمى نه بدمى نه شدمى ؟ |
يا اين شعر خواجه
(( دمى با غم به سر بردن جهان
يك سر نمى ارزد
)) و شعر ديگرش
(( دهقان ازل كاشكى اين تخم نكشتى .
))
اين مطالعات مرا به اصالت نظر نويسنده مزبور الزام نمود؛ اگر چه خيام و
حافظ و عرفاى ما شايد اصلا به اصول و عقايد بودا نظرى نداشته ، ولى
تاثير محيط جهل پرور و عدم تناسب اوضاع ، آنان را مجبور كرده است كه رو
به
(( نروانا
)) يا فناى
مطلق - كه مطلوب بودا است - بروند و اصل
(( در
كار خراب هرچه خراب اولى تر
)) منظور و مطلوبشان
باشد. اشخاص فاسد، ولو معرفت پيدا كنند دزد با چراغ بوده به گمراهى
عامه كمك مى كنند. براى تنشيط صالح و نجات از طالح فقط و فقط تعليم
اجبارى موثر است لاغير، كه ملتى از نو بسازد و حسن و قبح اشيا را طورى
كه ذاتى است به مردم بفهماند آن وقت شجاعت ، صداقت ، وفا، محبت و تمام
صفات فاضله نشو و نما خواهد نمود و بدون آن ، عيوب و مفاسد مشهوده
روزافزون خواهد بود.
نثرى : دروغ مصلحت آميز(825)
كلمات و اشعار سعدى به قدرى ساده و به فهم عامه نزديك است كه غالبا
بعضى از ادراكات دقيق و تند - مخصوصا اگر صاحبان آن ادراكات يك رو و
عصبانى باشند - در فهميدن معنى آن كلمات از مقصود متكلم دور افتاده و
يك معانى ديگر براى كلام قائل مى شوند كه به هيچ وجه آن معنى مقصود
گويند نبوده است . به عقيده بنده شرحى كه در شماره سوم مجله آينده در
تحت عنوان فوق به قلم آقاى دشتى مندرج شده ، يكى از همين موارد است .
يكى مى گويد:
(( به عقيده من شراب خوردن بهتر از
ترياك كشيدن است .
)) ديگرى مى گويد:
(( مردن بهتر از زندگى است كه ما داريم
)) و هزاران عبارت ديگر كه در السنه و افواه
معروف و هر يك چيزى را از چيز ديگر بهتر معرفى مى كنند و كارى را بر
كار ديگر ترجيح مى دهند، ولى همه مى دانند كه مقصود گوينده اين نيست كه
شراب خوردن كار خوبى است يا مردن براى انسان لذيذ و گوار است ، بلكه
گوينده اين عبارت ها بدى شراب خوردن و ناگوارايى مردن را نزد همه مسلم
فرض كرده و مى خواهد به واسطه ترجيح اين ها بر ترياك كشيدن و زندگى
حاضر، اندازه ضرر افيون و سختى زندگانى فعلى را بيان كند و ابدا نظرش
به اين نيست كه گاهى شراب خوردن جايز است يا ممكن است بعضى از اوقات
مردن براى انسان گوارا باشد. عموما اين قبيل عبارات در مواقعى استعمال
مى شوند كه نويسنده يا ناطق بخواهد بدى يك چيزى را به طور مبالغه بيان
كند. كسى در زمانى واقع شده است كه مى بيند يك عده از جوانان مملكت از
كار، تحصيل ، تجارت ، صنعت ، ورزش ، بالاخره از همه چيز دست كشيده پاى
منقل وافور نشسته ساعتى چرت مى زنند و گاهى مشغول دود كردن ترياك و
مسموم ساختن خود و سايرين هستند و مى داند كه اين ترتيب بالاخره مملكت
را به يك شيره خانه بزرگ مبدل نموده هستى همه را بباد فنا خواهد داد،
آن وقت براى جلوگيرى از اين كار مى گويند هر جوانى كه مى خواهد ترياكى
بشود، مردنش بر زندگى ترجيح دارد. در اين جا مقصود فقط مذمت از ترياكى
است و ابدا مقصود مقايسه ترياكى بودن و مرگ نيست .
سعدى در زمانى واقع شده كه جمعى مفت خوار به اسامى مختلفه مشاور، وزير
نديم و امثال آن ، دور امرا و سلاطين را گرفته هيچ يك از افراد حقيقى
ملت نمى توانند درد خود را به حضور امير عرضه داشته تقاضاى رسيدگى
كنند. مصلحين و اشخاص خيرخواه به واسطه تفتين و سخن چينى و بدگويى همين
مفت خواران ، به دربار راه ندارند. اين حكيم و شاعر بزرگ به وسيله اين
جمله مختصر مى خواهد اين اشخاص را از تفتين و بدگويى افراد مردم و
مصلحين حقيقى بازداشته به راه راست هدايت كند و ابدا به اين كه دروغ
اگر قرين با مصلحتى باشد گفتن آن جايز است يا نه ، نظرى ندارد، بلكه
بدى دروغ مصلحت آميز را مسلم فرض كرده تفتين را طور مبالغه يا به طور
واقع بهتر از او معرفى مى كند.
سعدى مى خواهد يك قانون اخلاقى بيان كند و به اشخاصى كه حاشيه نشين
مجلس امرا هستند بگويد كه نبايد در نزد امرا و سلاطين از ديگران سعايت
كرده مردم را دچار زحمت نماييد، بلكه به عكس حتى المقدور بايد اسباب
رفاهيت ديگران را فراهم كنيد. و در اين جا شاعر بزرگ كاملا مطابق سليقه
آقاى دشتى رفتار كرده و اين قانون را به طورى عموميت داده است كه به
هيچ وجه نتوان در او رخنه كرده و تخصيص برايش قائل شد. شايد همين جمله
سعدى ، بعضى از درباريان آن زمان و عده اى از مردم قرون بعد از تفتين و
سعايت بازداشته است ؛ در اين صورت نه تنها بنده ، بلكه هيچ كس باور
نخواهد كرد نسبتى كه آقاى دشتى به اين جمله داده و نوشته اند: همين يك
جمله براى مسموم كردن اخلاق جامعه ايرانى به قدر حكومت هاى استبدادى
چنگيز و تيمور و ساير دربارهاى فجايع آلود سلاطين خودخواه و بداخلاق
ايران موثر بوده است ، صحيح است ، در اين مواقع بايد گفت اين بدتر از
آن است ، نه آن بهتر از اين است . ولى سعدى هم مثل اغلب ادبا و
نويسندگان به زبان قوم سخن گفته و به اصطلاح رايج مقصود خود را بيان
كرده است . امثال و نظاير اين قبيل تعبيرات در كلمات بزرگان از حكما و
نويسندگان و ادبا زياد است .
حافظ مى گويد:
فقيه مدرسه دى مست بود و فتوى داد |
|
كه مى حرام ولى به ز مال اوقاف است |
حضرت حسين بن على (عليه السلام ) مى فرمايد:
الموت خير من ركوب العار |
|
و العار خير من دخول النار |
خود آقاى دشتى در همين مقاله مى نويسند:
(( بنده
ابدا به دروغ مصلحت آميز معتقد نيستم و راست فتنه انگيز را هم بهتر از
آن مى دانم
)) . اگر غرض ايشان اين است كه فتنه
انگيزى به وسيله سخنان راست جايز است ، مى توانند به سعدى هم نسبت
بدهند كه مقصود او تجويز دروغ مصلحت آميز بوده است . اين جمله جزء
حكايتى است كه هر كس آن حكايت سعدى را بخواند، در اولين نظر مى فهمد كه
غرض سعدى در اين جا فقط مذمت از تفتين بوده و كارى با دروغ و راست
نداشته است . اگر مى خواهيد عقيده اين شاعر بزرگ را درباره راست گويى و
دروغ بدانيد، اين كلامات را بخوانيد.
راستى موجب رضاى خداست |
|
كس نديدم كه گم شد از ره راست |
(( دروغ گفتن به ضربت شمشير ماند؛ اگر جراحت
درست شود، نشان هم چنان بماند.
))
ره راست خواهى ، بكن راستى |
|
كه كج پيشت آيد چو كج خواستى |
حسين على راشد(826)
: دروغ مصلحت آميز
بسم الله الرحمن الرحيم . چند هفته در پيرامون دروغ و سوگند دروغ و
شهادت دروغ صحبت كرديم ، مضرات دروغ و اخبارى كه در مذمت آن هست گفته
شد و شنيديد يك نكته باقى ماند كه بايد گفته شود تا هرگونه خيال از ذهن
مردم مرتفع شود. آن نكته راجع به دروغ مصلحت آميز است . غالبا وقتى
راجع به بدى دروغ صحبت مى كنيم و احاديث سختى كه از پيشوايان دين در
اين باره رسيده است مى خوانيم ، در آخر مردم مى پرسند: دروغ مصلحت آميز
چطور است ؟ اين عقده در دل همه هست كه دروغ مصلحت آميز را جايز بلكه
واجب مى دانند و هر دروغى كه مى گويند براى مصلحتى مى گويند؛ پس نتيجه
چنين مى دهد كه هم چنان به دروغ گفتن خود ادامه دهند و خويشتن را از
اين جهت گنه كار و سزاوار ملامت و عقوبت ندانند و هرچه ما در اين باره
بگوييم بى اثر بماند. اين است كه امشب در اين زمينه صحبت مى كنم تا اين
موضوع نيك روشن شود و همه بدانند كجاست كه گفتن دروغ در آن جا جايز است
و كجاست كه جايز نيست .
اين مقدمه را بايد دانست كه هرچه در دين و اخلاق از آن نهى شده داراى
ضرر و مفسده اى است كه به واسطه جلوگيرى از آن ضرر و مفسده ، از آن چيز
نهى شده است ؛ مانند همين دروغ كه مورد بحث است . دروغ ضررها و مفاسد
اخلاقى و اجتماعى دارد؛ يعنى اگر كسى دروغ بگويد، اخلاقش فاسد خواهد
شد. به عبارت ديگر داراى اخلاق و صفاتى بدخواهد شد كه خودش از حيث روح
و گوهر، جزو بدان باشد، زيرا آدم دروغ گو خيانت مى كند؛ مطلبى كه حقيقت
نداشته باشد در دين يا علم يا تاريخ جعل مى كند؛ در اجناس مورد احتياج
مردم از خوراك و پوشاك و دواجات و امثال آنها غش و تدليس مى كند، و كسى
كه روحا خائن و جعال و مدلس و مزور باشد، از حيث گوهر در منتهاى بدى
خواهد بود، هم چنين باعث مفاسد اجتماعى خواهد شد، زيرا وقتى دروغ گويى
به زنش يا شوهرش يا پدر و مادرش خيانت كرد يا در دين و علم و تاريخ و
مطالب بى حقيقت جعل كرد يا در اجناس مورد احتياج مردم غش و تدليس كرد،
صميميت ميان افراد خانواده از ميان مى رود و در نتيجه روابطشان با هم
سست مى شود؛ در حالى كه بايد روابط افراد خانواده با هم در منتهاى
صميميت و استحكام و صداقت بوده باشد؛ مردم در مطالب دينى و علمى و
تاريخى به جهالت و ضلالت مى افتند و حقايق را چنان كه بايد نمى فهمند و
نتيجه اى كه بايد از دين و علم و تجربيات پيشين بگيرند نمى گيرند؛ از
موارد صحيحى كه مورد احتياج آن هاست محروم مى شوند مثلا بيمارى دواى
خوب به دستش نمى آيد و كارگر پس از رنج روزانه غذاى ماكولى در قهوه
خانه نصيبش نمى شود و پرستار شير خالص براى كودك پيدا نمى كند و هم
چنان باقى محروميت ها كه در نتيجه رواج دروغ و خيانت و غش و تدليس پديد
مى آيد؛ پس چون دروغ باعث انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى مى شود، در دين
و اخلاق هر دو، از آن به شدت نهى شده است .
گمان مى كنم (كه اگر) هر يك از شما الان صاحب جامعه بشرى باشيد و
اختيارى گله آدمى زاد در دست شما باشد و بخواهيد از لحاظ تربيت و حفظ
مصالح فردى و اجتماعى هر دو، مقرراتى وضع كنيد، دروغ را به شدت حرام
خواهيد كرد. فرض كنيد شما عيسى باشيد يا سقراط و بخواهيد براى مردم دل
سوزى كنيد و آن چه بر خير آن هاست بگوييد، ناچاريد از دروغ نهى كنيد.
حال كه ضرر مفسده دروغ اجمالا دانسته شد، بايد دانست كه اگر موردى رخ
مى دهد كه در دروغ گفتن مصلحتى باشد كه جبران اين مفسده ها را بكند، به
عبارت ديگر راست گفتن مفسده اى پيش آورد كه از مفسده دروغ سخت تر باشد،
و در آن مورد استثنائا دروغ بهتر از راست است ؛ مثل اين كه ظالم جنايت
كارى بخواهد فرضا خون مسلمانى را بريزد يا ناموسش را ببرد و از شما
بخواهد كه او را راهنمايى كنيد شما از دروغ بگوييد نمى دانم ؛ در حالى
كه مى دانيد، اين دروغ در اين جور مورد جايز است و گاهى واجب و اين است
آن چه مردم گمان مى كنند كه هر دروغى كه به منظور هوا و هوس خودشان مى
گويند مصلحت آميز است و جايز.