دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

سيد حسن اسلامى

- ۳ -


هشت : دروغ هاى كوچك ، راه به دروغ هاى بزرگ مى برد. چنين نيست كه انسان قادر باشد در موارد خُرد دروغ بگويد و در موارد كلان راستى پيشه كند آدمى چون راه دروغ را دنبال كرد، ديگر نمى تواند از ادامه آن باز ايستد. تاكيد فراوان معصومان (عليهم السلام ) بر پرهيز از هر گونه دروغى و با هر انگيزه اى ، ريشه در اين حقيقت دارد انسان غالبا اسير عادت خويش است و چون در موردى دروغ گفت و از آن نتيجه گرفت ، همين شيوه را دنبال مى كند تا در تباهى بيفتد، به همين دليل امام سجاد (عليه السلام ) به فرزندان خويش مى فرمود: اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجتراء على الكبير، از دروغ كوچك و بزرگ در هر مسئله جدى و شوخى بپرهيزيد زيرا هنگامى كه آدمى در مسئله اى كوچك دروغ گفت به دروغ گفتن بر مسئله بزرگ دلير مى شود.(38) رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز براى كسى كه هرگونه دروغ را - حتى در شوخى هايش - واگذارد، سه خانه را در جاهاى مختلف بهشت تضمين مى كرد.(39)
نه : دروغ گفتن مسلمان به برادر دينى خود، خيانتى بزرگ است . مسلمانان آينه رفتار يكديگرند و بايد نيك خواهانه در پى اصلاح يكديگر بر آيند و كاستى هاى خود را جبران كنند، از اين رو هرگونه دروغى به برادر دينى بخشى از حقيقت را بر او مى پوشاند و مانع از كمال وى مى شود. پديده دروغ اگر در جامعه رواج پيدا كند، ديگر مومنان آينه يكديگر نخواهند بود و روح حقيقت جويى و كمال طلبى در آنان مى ميرد، لذا بارها در احاديث آمده است كه مومنان برادر يكديگرند و هم ديگر را فريب نمى دهند. از آن جا كه دروغ گفتن فريب دادن ديگرى است ، دروغ گفتن به برادر مسلمان خود خيانتى بزرگ به شمار مى رود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كبرت خيانه اءن تحدث اءخاك حديثا و هو لك به مصدق و اءنت له به كاذب ؛ خيانت بزرگى است كه به برادر دينى خودت سخنى بگويى كه او تو را در آن راست گو بداند، اما تو در آن به او دروغ گفته باشى .
ده : هيچ دروغى شايسته مسلمانان نيست . از آن جا كه دروغ گويى آفريده شيطان است و ريشه نفاق و خاست گاه همه گناهان و خيانتى بزرگ هرگز سزاوار مسلمانان نيست كه دروغ بگويند. سفارش هاى معصومان (عليهم السلام ) در اين زمينه قاطع است . رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمان مى دهد. لا تخرجن من فيك كذبه اءبدا؛ هرگز هيچ دروغى از دهانت خارج مكن (40) ايشان خود نيز هرگز دروغى نمى گفتند و به اين نكته تصريح مى كردند. امير مومنان (عليه السلام ) اشاره مى كنند كه هرگز هيچ دروغى نگفته اند،(41) از اين رو تربيت دينى و اخلاقى ، از نگاه معصومان (عليهم السلام ) براساس راست گويى و پرهيز مطلق از دروغ گويى استوار است . آنان از مسلمانان مى خواستند تا دروغ را به دروغ گويان واگذارند و خود گرد هيچ دروغى چه كوچك و چه بزرگ نگردند و از آن حتى در شوخى هاى خويش بپرهيزند. رسول خدا صلى الله عليه و آله دست يافتن به گوهر ايمان را در گرو پرهيز از هر گونه دروغى مى دانستند و مى فرمودند: لا يجد عبد حقيقه الايمان حتى ... يدع الكذب فى المزاح ؛ هيچ بنده اى حقيقت ايمان را در نمى يابد مگر آن كه دروغ گويى در شوخى را واگذارد.(42)
بدين ترتيب شرط رستگارى ، پرهيز از دروغ است ، چرا كه دروغ جلوه نفاق ، ريشه گناهان ، نشان درماندگى ، عامل تباهى ايمان و بدفرجامى است ، به همين خاطر شايسته هيچ مسلمانى نيست كه آن را به كار بندد و از اين وسيله شيطانى استفاده كند.
دست آخر آن كه دروغ ديگران ، دروغ به خود را در پى دارد. كسى كه دروغ مى گويد، همواره در صدد فريفتن ديگرى است . حال اين فريفتن ، موجه يا ناموجه است ، اما دروغ گو همواره به هوش است كه خود، فريب خودش را نخورد. هركس به مقدارى در زندگى فردى و اجتماعى خود موفق است كه شناخت درستى از خويش و واقعيت هاى بيرونى داشته باشد. نمى توان در جهل مطلق اقدامى معنادار كرد. هر حركت درست ، مرهون بصيرت است و بصيرت محصول صدق . ميلان كوندرا در اين باره مى گويد:(( اول بايد دنيا را همان طور كه هست بشناسيم و بعد آن را آن طور كه مى خواهيم تغيير دهيم )).(43) بنابراين دروغ گو تا زمانى موفق است كه دروغ خود را باور نداشته باشد و اگر بنا بر مصالحى به ديگران دروغ مى گويد، بكوشد كه خود، آن ها را باور نكند؛ اما اين كار همواره شدنى نيست اگر كسى به دروغ عادت كرد و پس از مدتى به ملكه تبديل شد اسير دروغ هايش خواهد گشت .
مطلب از اين قرار است كه اگر ما مى خواهيم سخنى بگويم و اين سخن تاثير خود را داشته باشد، بايد ميان زبان بدن و گفتار تطابق وجود داشته باشد و پيام هايى كه از طريق زبان ارسال مى شود، به وسيله زبان بدنى تقويت گردد پدرى كه مى خواهد ناراحتى خود را از وضع ضعيف درسى فرزندش نشان بدهد، اگر به هنگام ابراز نارضايتى خود لبخندى بر لب داشته باشد، سخن خود را بى اثر كرده و عملا نشان داده است كه چندان هم از او و عمل كردش ناراضى نيست . دروغ گو نيز از اين حقيقت آگاه است از اين رو براى باورپذير كردن دروغ خود، ژست حق به جانبى مى گيرد و چنين مى نمايد كه حقيقت را مى گويد. كافى است به هنگام دروغ گويى لبخندى بزند تا فريبش آشكار شود، به همين دليل مى كوشد با تمرين و تلقين قيافه حق به جانبى بگيرد و بدين ترتيب موفق شود، اما اين كام يابى بهاى گرانى دارد. او مى كوشد كه همواره مواظب حركات خود باشد و حالتى نگيرد كه دروغش را خنثى كند. اين استمرار، به او اين فرصت را نمى دهد كه رفتار واقعى خود را از رفتار قالبى باز شناسد و به تدريج فراموش مى كند كه مشغول ايفاى نقش است . از اين جا به بعد، دروغ در او ريشه مى دواند و پيوند او را با واقعيت مى گسلد.
داستان آن دو تن را كه با كلك امام زاده اى عَلَم كردند و خود متولى آن شدند شنيده ايم . اين دو پس از آن كه مدت ها ديگران را فريفتند و از آنان سوء استفاده نمودند، روزى بر سر تقسيم غنايم با يكديگر اختلاف پيدا كردند. در اين حال يكى از آنان براى اثبات درستى خود گفت : به اين امام زاده قسم كه راست مى گويم : اين داستان تمثيلى از واقعيت است . اگر رفتار كسانى كه دروغ پيشه ساخته اند بررسى شود، به خوبى آشكار مى گردد كه به مقدارى كه فرد دروغ گفته است ، به همان نسبت ، خود فريب دروغ خود را در درازمدت خورده است .
خداوند متعال اين حقيقت را به نيكى تصوير مى كند. مشركانى كه در اين دنيا در برابر حق مى ايستادند و به دروغ بت ها را خدا مى نماياندند، در روز قيامت به خداوند نيز دروغ مى گويند و چون حضرت حق - جل و علا - از آنان مى پرسد: اءين شر كاؤ كم الذين كنتم تزعمون ؛ آن كسان كه مى پنداشتيد كه شريكان خدايند اكنون كجايند؟(44) بى كم ترين ترديدى پاسخ مى دهند: (والله ربنا ما كنا مشركين ؛ سوگند به خدا، پروردگار ما، كه ما مشرك نبوده ايم .)(45) در اين جا آنان به خدا - كه همه چيز را مى داند دروغ نمى گويند، زيرا آن ها خود حداقل در اين مرحله به علم مطلق او واقفند و نيك مى دانند كه در اين جا نمى توان خدا را فريفت بلكه به خودشان دروغ گفته اند. خداوند اين حقيقت را چنين تقرير مى نمايد: انظر كيف كذبوا على اءنفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون ؛ بنگر كه چگونه بر خود دروغ بستند و آن دروغ ها كه ساخته بودند ناچيز گرديد.(46) در حقيقت اينان ناخواسته از عادتى كه به صورت زوال ناپذيرى در آنان ريشه دار شده است پيروى مى كنند و چه بسا دروغ خود را نيز باور مى نمايند.(47) خداوند متعال بر اين نكته در سوره مجادله ،آيه هجده نيز تاكيد مى كند. اين جاست كه بزرگ ترين زيان دروغ گويى ، يعنى گسستن از واقعيت پديدار مى شود كه خطر آن براى انسان از هر خطرى بالاتر است .
خوش بختانه متون و منابع اخلاقى ، درباره مفاسد فردى و اجتماعى اين پديده بسيار نوشته اند، از اين رو بيش از اين بدان ها نمى پردازيم ، اما آوردن اين مقدار براى روشن كردن دورنماى بحث و پيش بردن آن لازم بود، لذا بدان اكتفا مى كنيم و به مباحث نظرى آن مى پردازيم تا ببينيم كه دروغ چيست .
چكيده فصل
1. دروغ هنگامى پديدار مى شود كه وانمود مى كنيم نظر خود را صادقانه به ديگرى مى گوييم ، اما عملا آن را پنهان مى داريم و بدين ترتيب او را مى فريبيم ، به همين خاطر در تحقق هر دروغى دو عنصر حضور دارد: يكى اعتماد مخاطب و ديگرى سوء استفاده گوينده از آن اعتماد.
2. انسان فطرتا حقيقت جو و راست گوست و دروغ چون عارضه اى است كه اين ماهيت و فطرت را مى پوشاند و فاسد مى كند.
3. ايمان با رذايلى چون دزدى و غيبت راست مى آيد، اما هرگز با دروغ سازگارى ندارد.
4. دروغ ريشه گناهان و بن مايه تباهى و فساد است .
5. دروغ از همه گناهان پليدتر است .
6. دروغ ريشه در خوارى دروغ گو دارد.
7. دروغ هاى كوچك ، راه به دروغ هاى بزرگ مى برد.
8. دروغ گفتن به مسلمانان ، خيانتى بزرگ است ، از اين رو دروغ زيبنده هيچ مسلمانى نيست .
فصل سوم : دروغ چيست
راستى ما چه زمانى مى گوييم كسى دروغ گفته است ؟ براى مثال اگر در شهرى نا آشنا، نشانى جايى را از كسى بپرسيم سپس متوجه شويم كه او به ما نشانى اشتباه داده است ، مى گوييم آن شخص دروغ گفته ، يا آن كه اشتباه كرده است ؟ حال اگر از دوستمان مبلغى را قرض بخواهيم و او بگويد كه ندارد و بعد از مدتى دريابيم كه مبلغ مورد نظر در اختيارش بوده است چه حكم مى كنيم ؟ ظاهرا در مورد اول مى گوييم كه آن شخص نا آشنا در دادن نشانى اشتباه كرده است ؛ مگر آن كه دليلى بر خلافش داشته باشيم ، اما درباره دوست خود، معمولا نظر ديگرى داريم و كم تر مى پذيريم كه اشتباه كرده باشد و ترجيح مى دهيم كه تصور كنيم دروغ گفته است . تفاوت ميان اين دو مورد چيست ؟ در هر دو واقعيت پنهان داشته شده است و به نظر مى رسد كه بايد يك سان داورى كرد، اما چنين نيست . چرا؟
پاسخ به اين پرسش در گرو دريافت مفهوم دروغ است . در اين صورت مى توان ميان دروغ و ديگر مفاهيم تفاوت گذاشت . بنابر اين بهتر است كار خود را با بررسى تعريف هايى كه براى دروغ ارائه شده آعاز كنيم .
مفهوم دروغ
در كم تر كتاب اخلاقى مى توان تعريفى پذيرفتنى از دروغ يافت ؛ براى مثال كتاب هاى احياء علوم الدين ، جامع السعادات ، المحجه البيضاء معراج السعاده ، اخلاق ناصرى و تهذيب الاخلاق حميد بن زكريا، كم و بيش از دروغ بحث مى كنند، اما هيچ تعريف مشخص و مقبولى از آن ارائه نمى نمايند و اگر اشاره اى هم در آن ها باشد، در بحثى ديگر مانند (احياءالعلوم ) يا بسيار سربسته است مانند (جامع السعادات ) پاره اى از اين كتاب ها تنها در حد اشاره اى چند سطرى (مانند اخلاق ناصرى و تهذيب الاخلاق ابن زكريا) به دروغ مى پردازند و بعضى ديگر به تفصيل اين صفت را مى كاوند، اما گويى همگى مفهوم دروغ را آشكار و بى نياز از تعرف مى دانند و آن را به بداهتش واگذار مى كنند؛ حتى يكى از عالمان اخلاق در كتابى كه براى تعريف اصطلاحات فقهى نوشته است ، به صراحت دروغ و مشتقات آن را بى نياز از هر گونه تعريف مى داند و اظهار مى دارد: دروغ و مشتقات آن در لغت و عرف آشكار است و هيچ عبارتى براى بيان حقيقتش ، از خود آن رساتر نيست .(48)
با اين همه به نظر مى رسد كه نخست بايد دروغ را تعريف كرد و حدود و ماهيت آن را مشخص ساخت ، آن گاه براساس آن بحث را پيش برد. براى دسترسى به تعريفى از دروغ بايد واژه نامه ها، فرهنگ اصطلاحات ، متون فقهى ، كتاب هاى بلاغى و تفسيرى را كاويد و تعاريف را از دل آن ها درآورد تعريف هايى كه اين منابع ارائه مى كنند، متنوع متفاوت و گاه متضاد يكديگر است ، از اين رو در اين جا نخست چند تعريف را ذكر مى كنيم ، سپس مى كوشيم آن ها را بررسى و تحليل نماييم و به تعريفى دقيق دست يابيم چرا كه به نظر مى رسد در باب تعريف دروغ سه ديدگاه وجود دارد.
تعريف ها
از ميان تعاريف بسيار دروغ ، تعريف هاى زير قابل اشاره است :
1. خطيب قزوينى و تفتازانى : (( صدق خبر، مطابقت آن با واقع است و كذبش عدم مطابقت آن با واقع .(49) ))
2. جرجانى : (( كذب خبر، نامطابق بودنش با واقع است .(50) ))
3. فيومى : (( دروغ ، گزارش دادن از چيزى بر خلاف واقع آن است و در آن تعمد و خطا يك سان است ، زيرا ميان صدق و كذب واسطه اى نيست .(51) ))
4. مرحوم علامه طباطبايى : (( كذب ، بر خلاف صدق است و عبارت از عدم مطابقت خبر با واقع است و همچون صدق وصف خبر به شمار مى رود.(52) ))
5. طريحى : (( دروغ ، گزارش دادن از چيزى بر خلاف واقع آن است و تعمد و خطا در آن يك سان است ، زيرا بنابر مشهور ميان صدق و كذب واسطه اى نيست . )) (53)
6. راغب اصفهانى : (( صدق ، مطابقت گفتار با درون و واقع هر دو است و هرگاه يكى از اين دو شرط نباشد، صدق تام نخواهد بود، بلكه يا موصوف به صدق نخواهد بود و يا از دو ديدگاه مختلف ، گاه به صدق و گاه به كذب موسوم مى گردد. )) (54)
7. جاحظ: (( صدق ، عبارت است از گزارش دادن از چيزى آن گونه كه واقعا هست و مطابق اعتقاد نيز هست . )) (55)
8. ابوالبقا: (( دروغ ، گزارش دادن از چيزى است بر خلاف واقعيتش ، با علم به آن . )) (56)
9. صاحب المنجد، كذب را ضد صدق مى داند و مى گويد: (( دروغ گفت ، با اين كه مى دانست ؛ يعنى از چيزى بر خلاف واقع آن خبر داد. )) (57)
10. به نقل علامه مجلسى ، عده اى گفته اند: (( صدق ، مطابقت با اعتماد است و كذب ، بر خلاف آن است .(58) ))
11. از نظر اهل سلوك : (( صدق عبارت است از يكى بودن درون و برون آدمى . )) (59)
12. نظام : (( صدق خبر، عبارت از مطابقت حكم خبر با اعتقاد خبر دهنده است ، خواه اين اعتقاد مطابق واقع باشد خواه مخالف آن . )) (60)
13. قشيرى : (( صدق عبارت است از موافقت نهان با نطق . )) (61)
14. و سرانجام اين كه در حديثى منسوب به امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده است : (( كم ترين حد صدق آن است كه زبان ، مخالف قلب و قلب ، مخالف زبان نباشد. )) (62)
پيش از تجزيه و تحليل اين تعريف ها بيان دو نكته لازم است :
1. صدق و كذب متناظرند: در نظام اخلاقى اسلام صدق و كذب دقيقا روياروى يكديگرند و هر آن چه درباره اين يك گفته شود، ضدش بر ديگرى صادق است . به گفته ايزوتسو: (( لغت نويسان قديم ، به اتفاق واژه صدق را متضاد دقيق كذب مى دانند. )) (63)
المنجد نيز كذب را ضد صدق معرفى مى كند. آيت الله مشكينى نيز صدق و كذب را نقيض يكديگر بر مى شمارد، از اين رو پاره اى از لغت نويسان (مانند راغب اصفهانى تهانوى و ابوالبقا) هنگام تعريف كذب ، به واژه صدق ارجاع داده اند، هم چنين بيش تر عالمان در تعريف اين دو واژه به تعريف يكى از آن ها بسنده كرده و تعريف ديگرى را روشن دانسته اند. تعريف هاى فوق نيز گوياى اين نكته است ؛ بنابراين همه تعاريف ناظر به صدق تعريف كذب را هم در بر دارند و برعكس آن نيز صادق است .
2. كذب صفت گفتار است : در تعريف هاى فوق قيد اخبار، نطق قول و مانند آن آمده است . از اين قيدها برمى آيد كه كذب از مقوله سخن مى باشد، البته پاره اى منابع اخلاقى و حتى احاديث ، از دروغ در افعال و يا دروغ در عقايد سخن مى گويند؛ براى مثال موسوعه حديثى نضرة النعيم چنين تقسيمى ارائه مى كند(64) و مرحوم نراقى تا آن جا پيش مى رود كه از اين منظر دروغ را به شش قسم يا نوع ، به اين شرح تقسيم مى كند: دروغ در گفتار، در نيت و اراده ، در عزم در وفا در اعمال و دروغ در مقامات دين (65) همين ترتيب را ايشان در مورد صدق نيز قائل است .(66) طبق چنين رويكردى ، دروغ دامنه بسيار گسترده اى دارد و هرگونه گفتار، كردار، حركات بدنى و جلوه گرى هاى خلاف واقع يا خلاف باور را فرا مى گيرد اين نتيجه با پاره اى روايات سازگار است كه دروغ را ريشه همه رذايل مى شمارد و آن را فراتر از مقوله سخن مى بيند اما موجب دشوارى در بحث و تحديد موضوع مى شود.
با اين كه بسيارى از مفاهيم اخلاقى ممكن است هم پوشى قابل ملاحظه اى داشته باشند، فقيهان و عالمان اخلاق كوشيده اند دقايق و ظرايف آن ها را باز شناسند و مرزهاى باريك آن ها را معين سازند به همين دليل هرچند نفاق افترا، ريا، تزوير، تدليس ، غش ، خدعه ، غدر، سمعه ، خيانت و مفاهيمى از اين دست همه نوعى دروغ هستند و گونه اى دروغ در آن ها به كار رفته است ، در كتاب هاى اخلاقى و فقهى آن ها را از يكديگر جدا نموده و تلاش كرده اند هر يك از اين رذايل را ضد فضيلتى خاص معرفى كنند. اين روش هم از جهت نظرى و هم از لحاظ عملى مفيد است .
بى گمان مرز باريكى ميان نفاق و تدليس وجود دارد، زيرا همين تعدد مفاهيم گوياى تعدد معانى است . از سوى ديگر از منظر اخلاق عملى هر دردى درمانى خاص دارد و بايد نخست درد را معين كرد و آن گاه به علاج آن پرداخت ؛ در نتيجه نظر غالب آن است كه دروغ منحصرا از مقوله سخن به شمار آيد و هر يك از رفتارها و نمايش هاى خلاف واقع يا خلاف باور در عنوانى مشخص گنجانده شود. موسوعه فقهى كويت ، ميان كذب و تزوير رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار مى كند و مدعى مى شود: دروغ تنها در گفتار است .(67)
راغب در اين باب مى نويسد: (( اصل اين دو در گفتار است . مقصود اول از گفتار نيز خبر است ، نه گونه هاى ديگر سخن .(68) همو باز در مفردات مى نويسد: اصل صدق و كذب در گفتار است ، چه ماضى باشد و چه مستقبل .(69)
بدين ترتيب راغب نتيجه مى گيرد كه صدق و كذب اساسا از مقوله گفتار است و در درجه اول گفتار خبرى و بالعرض ، استفهام ، طلب و جملات انشايى را فرا مى گيرد. او براى دفاع از نظر خود به آياتى استشهاد مى كند، از جمله : (و من اءصدق من الله قيلا(70) ) و (و من اءصدق من الله حديثا.)(71)
حال پرسشى پيش مى آيد. آيا دروغ فقط گفتار را دربر مى گيرد و هيچ يك از مقولاتى را كه جانشين گفتار مى شوند شامل نمى شود؟ براى مثال اگر فردى غير نظامى لباس نظامى به تن كرد و به اين ترتيب هويتى دروغين براى خود جعل نمود، آيا به اين كار دروغ گفته مى شود يا نه ؟ يا داستانى كه مولوى به اين شرح نقل مى كند: مرد بى چيزى بود كه براى نشان دادن دولت مندى خود، مقدارى پيه كنار گذاشته بود و با آن هر روز سبيل خود را چرب مى كرد تا ديگران بپندارند كه او گوشت خورده است . آيا به اين نمايش دروغين ، اصطلاحا دروغ مى گويند؟ يا اگر كسى دروغ ها را به جاى آن كه بگويد بنويسد باز هم مفهوم دروغ بر كارش صدق مى كند؟
بى گمان مثال اول نمايشى دروغين و جعل هويتى غير واقعى است ، اما اصطلاحا تحت عنوان خاصى مانند سوء استفاده قرار مى گيرد و اگر كسى را به اين جرم مجازات كنند، در كيفر خواستش سوء استفاده از لباس ‍ نظامى مطرح خواهد شد، نه نمايش دروغين .
در مثال دوم نيز با حالتى دروغين اما قابل تفسير روبه رو هستيم اساسا رفتارهاى (غير كلامى )(72) و آن چه امروزه به وسيله متخصصان روابط ميان فردى (زبان بدنى )(73) ناميده مى شود، بسيار تاويل پذير است . به تعبير ديگر در همه شرايط معناى مشخص و قابل استنادى ندارد. رنگ پريدگى شديد، مى تواند نشان ترس تلقى شود و مى تواند نتيجه بيمارى يا پايين آمدن قند خون به حساب آيد به همين سبب از ديدن حالتى خاص ‍ نمى توان قطعا تفسيرى خاص به دست داد و صاحبش را ملزم به آن ساخت .
اين گونه تفسير رفتار ديگران در روان شناسى (( اسناد )) خوانده و اين گونه تعريف مى شود: تمايل ما به ادراك انگيزه ها خصوصيات ، مقاصد و توان هاى افراد ديگر، براساس مشاهداتمان از رفتار آن ها. به تعبير ديگر تمايلى است كم و بيش خودكار به تبيين اعمال ديگران .(74) به همين دليل اسناد قابل استناد نيست و حجيت قانونى و اخلاقى ندارد و مهم ترين مسئله اين است كه بدانيد اسناد واقعيت نيست ، گرچه به ظاهر چنين مى نمايد.(75)
غالب ما اين تجربه را از سر گذرانده ايم كه رفتار كسى را به گونه اى تفسير كرده ايم و سپس متوجه خطاى خود شده ايم ، از اين رو اسناد راست و دروغ به نمايش هاى غير كلامى و حركات بدنى ، سخت دشوار است و در اين باب بايد از انگيزه خوانى پرهيز كرد. ممكن است در همين مثال مولوى شخص مورد نظر صرفا براى درمان خشكى سبيل خود، از چربى استفاده مى كرد و ما با ديدن او خيانت ديگرى در سر مى پرورانديم . در باب كاركرد و ويژگيهاى زبان بدنى سخن بسيار و از مجال اين نوشته بيرون است .(76) اما نتيجه مورد نظر آن است كه رفتارهاى غير كلامى را در دايره صدق و كذب اصطلاحى نگنجانيم .
مى رسيم به مثال سوم . آيا دروغ نويسى در حكم دروغ گويى است ؟
طبق سخن راغب اصل در دروغ آن است كه از مقوله گفتار باشد. از سوى ديگر بسيارى رفتارهاى غير كلامى با عنوان هاى خاص دارند يا آن كه به گونه هاى مختلفى قابل تفسيرند. براساس اين دو نكته ، بايد دروغ نويسى را از دايره دروغ گويى خارج كرد، ولى در اين جا مسئله متفاوت است . در حقيقت با رفتارى سروكار داريم كه به طور قراردادى و رسمى جانشين رفتار ديگرى است . نوشتار دلالت بر گفتار دارد؛ همان كه در منطق به عنوان دلالت وضعى از آن سخن مى رود. تاءويل و تفسير چنين رفتارى تابع رفتارى است كه بدان دلالت مى كند؛ بنابراين اگر كسى نوشت من فقيرم در عرف عام هيچ تفاوتى با آن كه اين جمله را به زبان آورد ندارد و تحت عنوان ديگرى نيز نمى گنجد. اگر گفتارش راست باشد، نوشته اش ‍ نيز صادق و اگر گفتارش دروغ باشد، نوشته اش هم كذب خواهد بود؛ پس ‍ در اين جا ما تابع وضع و قرارداد عرف هستيم و چون عرف تفاوتى ميان گفتار و نوشتار و حتى گاه اشاره نمى نهد و بر آن ها يك حكم بار مى كند، بايد نوشتار را نيز مشمول گفتار دانست ؛ براى مثال براى دادگاه تفاوتى نمى كند كه كسى به دروغ شهادت دهد يا به دروغ شهادتى را بنويسد و آن را به دادگاه بفرستد.
امام خمينى همين بحث را به تفصيل در مكاسب محرمه خود مى آورد و بر آن است كه (( اخبار )) يا خبر به گفتار محتمل الصدق و الكذب منحصر نيست و از آن فراتر مى رود اما نه به گونه اى كه هر نوع دلالت و حكايتى را در بر گيرد(77) و همه رفتارهاى غير كلامى را شامل شود. ايشان پس از بيان جنبه هاى گوناگون مسئله به اين نتيجه مى رسد كه ميان رفتارها بايد تفاوت گذاشت ، چون كه فرق است ميان اعمال جاى گزين اقوال و اعمالى كه لزوما كاشف از حقيقت هستند.(78) مقصود ايشان آن است كه هر رفتار و حركتى اگر هم منطقا كاشف از حقيقت باشد، جاى گزين گفتار نمى شود بلكه بايد ديد عرف چه نوع رفتارى را جانشين و هم سنگ گفتار مى داند.
با اين تفكيك ايشان دلالت هاى وضعى چون كتابت و علايم كاشف از واقعيت را كه جانشين گفتار نيستند، از شمول صدق و كذب مى داند و ديگر اعمال كاشف از واقعيت را كه جانشين گفتار نيستند، از شمول كذب و صدق اصطلاحى بيرون مى شمارد.
سخن كوتاه در اين نوشته هرجا سخن از كذب باشد، مقصود كذب اصطلاحى ؛ يعنى كذب در گفتار است و نيز آن چه عرفا جانشين آن است يعنى نوشتار و مانند آن .
سه ديدگاه
اينك بپردازيم به تجزيه و تحليل اين تعاريف . از تعريف هاى فوق سه ديدگاه در باب دروغ به دست مى آيد: 1. دروغ گزارش خلاف واقع است ؛ 2. دروغ گزارش خلاف واقع است ، با علم به آن ؛ 3. دروغ گزارش خلاف عقيده است .
1. دروغ ، گزارش خلاف واقع است
تعريف هاى پنج گانه نخست ، همه در اين نكته اتفاق نظر دارند كه دروغ عبارت از گزارش خلاف واقع است و عمد و خطا در آن نقشى ندارد. از اين منظر گزارشى صادق است كه با واقع مطابق باشد و خبرى دروغ مى باشد كه با آن مطابقت نداشته باشد. طبق اين تعريف ملاك در صدق و كذب ، مطابقت و عدم مطابقت است و علم به مطابقت يا جهل به آن هيچ اهميتى ندارد؛ فرضا اگر كسى نادانسته سخن مطابق واقع به زبان آورد، راست گفته و اگر كسى به تصور آن كه سخنى مطابق واقع مى گويد، برخلاف آن بگويد دروغ گفته است . خلاصه آن كه قصد و علم هيچ نقشى در اين ديدگاه ندارد. برخى بر اين نكته تصريح مى كنند و اظهار مى دارند: بنابر مشهور دروغ عبارت از گزارش دادن از چيزى بر خلاف واقع آن است ، چه مطابق اعتقاد باشد و چه نباشد.(79) حتى پاره اى دروغ را دو نوع مى دانند: عمدى و غير عمدى .(80) تنها تفاوت مسئله در اين است كه اگر كسى ناخواسته و ندانسته سخنى بر خلاف واقع بگويد، دروغ گفته ، اما اخلاقا نكوهش نمى شود و گناهى نكرده است .