ضرورت اخلاق
از دل تعريف هايى كه براى اخلاق ارائه شده است ، مى توان ضرورت آن را
نيز به دست آورد. انسان موجود ساخته و پرداخته اى نيست كه ديگر نتواند
خود را دگرگون كند و خود را بازسازى نمايد. تنها موجودى كه مى تواند از
اين امكان برخوردار شود، انسان است . زمينه اين امكان در دل نيروهاى
درونى اوست نيروهايى كه به همان اندازه كه ارجمندند، مى توانند خطرناك
باشند. اين نيروهاى عظيم درونى اگر درست هدايت شوند، انسان را به جايى
مى رسانند كه (( به جز خدا نبيند
)) اما اگر مهار نگردند، آدمى را به مغاك تباهى در مى افكنند.
دانش اخلاق نيز در پى آن است تا انسان را از افق حيوانيت تا به افق
فرشتگان بركشاند و او را در جايگاه شايسته اش قرار دهد، از اين رو
غالبا گذشتگان اين دانش را برترين دانش به شمار آورده و در عظمت آن سخن
ها گفته اند.(14)
اگر كسى هم به ارزش هاى والاى انسانى باور جدى نداشته باشد و تنها از
منظرى ملموس و بيرونى به انسان بنگرد، باز ضرورت اخلاق را نمى تواند
منكر شود. در حقيقت بيرونى ترين سطح كاركرد اخلاق عبارت است از فراهم
آوردن زمينه حيات اجتماعى سالم .
انسان بى زندگى اجتماعى فقط ظاهرى از انسانيت را دارد. زندگى اجتماعى
نيز مستلزم تن دادن به قواعدى است كه تبيين ترسيم و طبقه بندى آن ها بر
عهده اخلاق است . افراد خميره بى شكلى هستند كه در كوره اجتماع شكل مى
گيرند و به گونه هاى مطلوبى در مى آيند. در اين جاست كه اخلاق پاى به
ميان مى گذارد و بايد و نبايدها را معين مى سازد. بحث فضيلت و رذيلت نه
تنها بحثى ذهنى كه ضرورتى براى زندگانى اجتماعى است . كسى كه تحمل ديدن
خوش بختى ديگران را ندارد، نه فقط از نظر اخلاقى دچار رذيلت
(( حسد )) است ، بلكه
دچار يك بيمارى اجتماعى جدى است كه هم سازى او را با ديگران ناممكن مى
كند و زمينه هم بستگى اجتماعى را از ميان بر مى دارد. چنين كسى هم
ديگران را به رنج مى افكند و هم خودش را مى آزارد. به تعبير دقيق تر
اگر هم ديگران از شر بيمارى او راحت باشند، او خود از دست اين درد،
آسايش نخواهد داشت . به گفته سعدى :
توانم آن كه نيازارم اندرون كسى |
|
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج درست ؟ |
بمير تا برهى ، اى حسود، كاين رنجى است |
|
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
(15) |
سخن كوتاه ، اخلاق در سه سطح ضرورت دارد:
نخست در سطح فردى و براى بهداشت روان . در اين سطح اخلاق به ما مى
آموزد كه بهترين شيوه سالم زيستن چيست ؛ به ما رذيلت ها را مى شناساند
و راه دورى از آن ها را به ما نشان مى دهد؛ فضايل را مى نماياند و راه
به دست آوردن آن ها را معين مى سازد و در نهايت بهداشت فردى و سلامت
روان ما را تضمين مى نمايد.
ديگر آن كه اخلاق امكان زيست بهتر فرد را در جامعه فراهم مى آورد و به
او مى آموزد كه براى زندگى سالم در جامعه و داشتن مناسبات درست با
ديگران چه بايد كرد و چگونه بايد بهداشت اجتماعى را تضمين نمود.
در سطح سوم كه عالى ترين سطح اخلاق است و در حقيقت آن دو سطح مقدمه آن
به شمار مى روند، فرد مى آموزد تا چگونه همه استعدادهاى خود را شكوفا
سازد و از چه راهى براى رسيدن به كمالات نهايى خويش اقدام كند. با
توجه به اين نكات است كه رسول خدا، حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه
و آله وظيفه خود را تكميل و تتميم اخلاق دانسته مى فرمايد:
(( انما بعثت لاءتمم مكارم الاخلاق ؛
(16)
برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به كمال رسانم
))
؛ بنابراين هر چه در اين قسمت سرمايه گذارى شود، سودش دو چندان به خود
انسان باز مى گردد.
حوزه هاى اخلاق
در اين جا بحث ديگرى نيز مطرح مى شود كه در حوزه اخلاق قرار مى گيرد و
آن عبارت است از تحليل مفاهيمى چون
(( خوب
)) و
(( بد
)) در علم اخلاق غالبا از مفاهيمى چون بايد و
نبايد، تكليف و وظيفه و پر بسامدتر از همه ، خوب و بد سخن مى رود.
واقعا خوب در اخلاق به چه معناست ؟ براى مثال هواى خوب ، يعنى هواى
مطبوع يا سازگار و ملايم طبع ما، اما كارد خوب ، يعنى كاردى كه به
اندازه كافى تيز باشد و بتواند اشياى مورد نظر را به دو نيم كند. غذاى
خوب نيز، به معنى غذاى لذت بخش است .
حال جاى اين پرسش است كه خوب در گزاره هايى چون
((
شجاعت خوب است
)) به كدام يك از معانى فوق به
كار رفته است ؟ به تعبير ديگر گاه مى پرسيم آيا شجاعت خوب است ؟ و گاه
مى پرسيم
(( خوب !
))
يعنى چه ؟ معمولا چنين تلقى مى شود كه خوب ! و بد از مفاهيم روشن و
بديهى است و نياز به هيچ توضيحى ندارد؛ حال آن كه واقعا اين گونه نيست
از اين رو تبيين معناى خوب ! يا ايضاح مقصود، لازم است .
اين جاست كه نوبت به شاخه ديگرى از علم اخلاق فرا مى رسد كه به اين
گونه پرسش ها مى پردازد و مى كوشد به آن ها پاسخى درخور بدهد. به اين
شاخه از اخلاق ، غالبا فلسفه اخلاق گفته مى شود. فلسفه اخلاق عبارت از:
(( تفكر فلسفى درباره اخلاق هنگامى پديدار مى
شود كه همچون سقراط از مرحله اى كه در آن به وسيله قواعد سنتى اداره مى
شويم و حتى از مرحله اى كه قواعد در آن به نحوى درونى شده اند كه مى
توان گفت هدايت شده درون هستيم به سوى مرحله اى گذر كنيم كه در آن
مستقلا و با مفاهيم دقيق و كلى بينديشيم .
))
(17)
ماموريت اين شاخه از اخلاق تنها بررسى و پاسخ دادن به پرسش فوق نيست .
بلكه در عرصه اخلاق پرسشهاى فراوانى است كه بايد به آن ها پاسخ داده
شود. گاه نيز فلسفه اخلاق به معنايى بسيار عام كه همه مباحث اخلاقى را
فرا مى گيرد به كار مى رود، از اين رو براى ابهام ودايى بد نيست كه به
اختصار شاخه ها يا حوزه هاى گوناگون اخلاق معرفى شود.
گاه هدف بررسى پاره اى نظامهاى اخلاقى موجود يا تاريخى است ؛ براى مثال
مى خواهيم بدانيم كه فضايل اخلاقى در آيين مسيحيت چيستند يا آيين بودا
درباره جان دار آزارى چه مى گويد. در اين جا با شاخه اى از اخلاق رو به
رو هستيم كه در پى شناخت و توصيف نظام هاى اخلاقى خاصى است . دانشى كه
به اين گونه مسائل مى پردازد، اخلاق توصيفى (Descriptive ethics)
ناميده مى شود در اينجا محقق در پى شناخت تمدن هاى موجود يا در گذشته و
اخلاق رايج ميان آن هاست ، بى آنكه در صدد ارزش داورى باشد.
گاه نيز در پى شناخت و معرفى ديگر نظام هاى اخلاقى نيستيم بلكه مى
خواهيم بدانيم چه خوب ! و چه بد است فرض كنيم از ما مى خواهند فهرستى
از رذايل و فضايل ارائه كنيم تا در جامعه براساس آن ها عمل شود در
اينجا ناگزير از ارزش داورى هستيم مى گوييم اين كار خوب ! و اينكار بد
است . دانشى كه مى كوشد چنين انگاره اى از فضايل و رذايل اخلاقى ارائه
دهد، اخلاق هنجارى (Normative ethics يا Prescriptive ethics) ناميده
مى شود گاه به اين شاخه ، اخلاق دستورى يا اخلاق تجويزى نيز گفته مى
شود در اين جا هدف فقط تبيين اخلاق اين يا آن مكتب نيست ، بلكه مقصود
تجويز فضايل خاص و دفاع از درستى آن ها است .
گاه نيز مقصود، تبيين معناى واژه هايى است كه در گزاره هاى اخلاقى ،
محمول واقع مى شوند؛ يعنى تعابيرى چون فضيلت ، رذيلت تكليف مسئوليت خوب
! و بد. در اين جا با گوهر مباحث فلسفه اخلاق رو به رو هستيم . چه
فلسفه اخلاق را به معناى عام آن در نظر بگيريم و چه به معناى كاملا خاص
اين گونه مسائل در متن فلسفه اخلاق قرار مى گيرد. اين شاخه را اخلاق
تحليلى (Analitic ethics) يا فرا اخلاق (Metaethics ) مى نامند. خود
اين شاخه به سه حوزه اساسى و متمايز تقسيم مى گردد: يكى معناشناسى
اخلاق است (Moral semantics) كه مشخصا به تبيين معانى واژه هايى چون
خوب و بد مى پردازد. دوم معرفت شناسى اخلاق (Moral epistemology) مى
باشد كه به نحوه استدلال بر مدعيات اخلاقى مى پردازد؛ براى مثال اگر
گفتيم دروغ بد است ، سپس كوشيديم براى اين گزاره اخلاقى دليل بياوريم ،
كوشش هاى ما در حوزه معرفت شناسى اخلاق خواهد بود. سومين حوزه ،
وجودشناسى اخلاق (Moral ontology) است . در وجودشناسى اخلاق
(( بحث بر سر اين است كه آيا واقعيت هاى اخلاقى
در عالم وجود دارند يا اين واقعيت ها را ما پديد مى آوريم .
))
(18) به تعبير ديگر خوبى يا بدى ، واقعيتى بيرونى و
مستقل از اراده ماست كه مفاهيم اخلاقى از آن پرده برمى دارند يا آن كه
اين گونه مفاهيم ساخته ما و نتيجه قرارداد اجتماعى انسان هاست .
در كنار اين شاخه هاى اساسى اخلاق مى توان از شاخه هايى چون روان شناسى
اخلاق كه نحوه درونى ساختن گزاره هاى اخلاقى و تربيت اخلاقى را بررسى
مى كند، جامعه شناسى اخلاق كه تاثيرات اخلاقى زيستن را در جامعه پى مى
گيرد و تاريخ شناسى اخلاق نام برد كه به تطورات اخلاق در طول تاريخ مى
پردازد.
(19)
گاه نيز از اخلاق عملى يا كاربردى (Applied Ethics) سخن مى رود كه در
حقيقت همان مباحث فوق به گونه ديگر تقسيم بندى و عرضه مى شوند از اين
منظر: اخلاق عملى در درون خودش به دو بخش تقسيم مى شود گاهى بحث بر
سر اين است كه كارهاى خاصى را كه نمى دانيم درست اند يا نادرست ، در
باب درستى يا نادرستى شان بحث كنيم اين بخش ربط پيدا مى كند با همان
اخلاق دستورى يا هنجارى ... اما اخلاق عملى ، بخش دومى هم دارد و آن
اين است كه ما فرضا مى دانيم چه چيزهايى خوب است و چه چيزهايى بد است ،
چه چيزهايى درست است و چه چيزهايى نادرست است . چگونه كودكان خودمان را
و كسانى را كه تحت تعليم و تربيت ما هستند بار بياوريم كه آن چيزهايى
را كه مى دانيم خوب است در اين ها پديد آوريم و آن چيزهايى را كه مى
دانيم بد است نگذاريم در اين ها پديد آيد. اين يعنى يك شاخه از تعليم و
تربيت .
(20)
امروزه براى نشان دادن حوزه هاى گوناگون اخلاق در زبان انگليسى ، از
اصطلاح اثيكس (Ethics) استفاده مى شود و با افزودن صفاتى به آن ، حوزه
مورد نظر را مشخص مى سازند؛ مثلا گفته مى شود اپلايد اثيكس (Applied
Ethics) در اين حال هرگاه اثيكس به تنهايى به كار رود. به معناى فلسفه
اخلاق خواهد بود و هرگاه جز اين مقصود باشد، با افزودن قيدى معين مى
شود. در مقابل اين كاربرد گاه از تعبير موراليتى (Morality) به معناى
اخلاقيات يا همان اخلاق توصيفى استفاده مى شود، از اين رو هرگاه
بخواهند به فلسفه اخلاق اشاره كنند، يا از تعبير اثيكس سود مى جويند يا
به آن مورال فيلاسوفى (Moral philosophy ) گفته مى شود. از اين منظر
ظاهرا اين دو با يكديگر متف اوت به شمار مى روند، البته كسانى نيز اين
دو تعبير را به يك معنا مى گيرند و بر آن هستند كه تفاوت معنايى با
يكديگر ندارند پيتر سينگر، از متخصصان بنام در عرصه اخلاق كاربردى ، بر
آن است كه اين دو بايكديگر هيچ تفاوتى ندارند. او براى اثبات نظر خود
به ريشه واژگانى اين دو اصطلاح استناد مى كند. به گفته او ريشه اثيكس ،
واژه يونانى
(( اتوس
))
است . موراليتى نيز ريشه لاتينى دارد كه عبارت از
((
مور
)) است و اين دو واژه نيز به معناى
(( عادت ، رسم و عرف
))
مى باشد.
(21)
اگر اين تفسير را بپذيريم ، مى توانيم بى دغدغه هر يك از اين دو اصطلاح
را به جاى يكديگر به كار ببريم . ارسطو نيز به ريشه اثيكس اين گونه
تصريح مى كند:
(( فضيلت اخلاقى ، نتيجه عادت است
و از اين رو نامش ، اتيك حاصل اندك تغييرى در كلمه اتوس به معنى عادت
است .
(22)
)) . با اين همه امروزه براى اشاره به فلسفه
اخلاق ، بيش تر از اثيكس يا مورال فيلسوفى استفاده مى شود.
(23)
محدوده مباحث نوشته حاضر نيز، عمدتا اخلاق كاربردى است ؛ يعنى بررسى
مسئله دروغ از منظر اخلاق هنجارى اسلامى . در عين حال گاه به نكات
تربيتى اين مسئله ؛ يعنى روان شناسى اخلاق يا نتايج اجتماعى نديده
گرفته شدن اخلاق در جامعه اشاره شده است .
چكيده فصل
1. اخلاق جمع خلق است و اين يك با خلق يا آفرينش هم ريشه مى باشد.
2. غالبا براى اشاره به ويژگى هاى آشكار و محسوس ، از واژه خلق و براى
اشاره به ويژگى هاى نفسانى ، او خلق استفاده مى شود.
3. واژه اخلاق به سه معنا به كار مى رود:
الف ) ويژگى پايدار نفسانى ؛
ب ) صفات نفسانى ارادى ؛
ج ) خصوصيات نفسانى مثبت .
4. دانشى كه به شناسايى ، طبقه بندى و معرفى ويژگى هاى مثبت نفسانى مى
پردازد و آن ها را از ويژگى هاى منفى جدا مى كند و راه دورى جستن از
اين ويژگى هاى منفى و رسيدن به آن ويژگى هاى مثبت را نشان مى دهد، علم
اخلاق ناميده مى شود.
5. هيچ فرد و جامعه اى از اخلاق بى نياز نيست و اين دانش ، هم زاد بشر
است .
6. اخلاق در سه سطح به انسان كمك مى كند:
الف ) در سطح فردى ، به او هماهنگى و آرامش درون و ثبات مى بخشد؛
ب ) در سطح اجتماعى ، امكان زيست بهتر را براى هر كس فراهم مى آورد؛
ج ) در سطح آرمانى ، به انسان كمك مى كند تا استعدادهاى خود را شكوفا
سازد.
7. اخلاق شاخه هاى متعددى دارد؛ مانند اخلاق توصيفى ، اخلاق تجويزى و
اخلاق نظرى و عملى .
8. مباحث نوشته حاضر، عمدتا در حوزه اخلاق عملى است .
فصل دوم : ده درس كوتاه درباره دروغ
اگر آيات قرآن را بكاويم و يا سخنان معصومان (عليه السلام ) را درباره
دروغ كنار يكديگر بگذاريم ، دريافت عميقى از ماهيت ، كاركرد و آفات
دروغ به دست مى آوريم و روان شناسى شخص دروغ گو را درمى يابيم . در اين
جا به اختصار درس هايى كوتاه درباره دروغ را به استناد آن آموزه هاى
مقدس نقل مى كنيم . هدف از اين درس ها، بيان تفصيلى ماهيت دروغ يا
مفاسد آن نيست ، بلكه مقصود ارائه چشم اندازى است كه براساس آن بتوان
مباحث اين نوشتار و پرسش هاى اساسى آن را طرح كرد، از اين رو مى توان
اين چند درس را صرفا طرح واره و در آمدى بر بحث اصلى تلقى كرد؛ هر چند
فاتحه در عرف ما خاتمه است !
يك : دروغ ، يعنى فريفتن ديگرى و خيانت به اعتماد او. دروغ هنگامى
پديدار مى شود كه وانمود مى كنيم نظر خود را به ديگرى مى گوييم ؛ حال
آن كه آن را نهان و خلاف آن را بيان مى داريم . و چون طرف مقابل به ما
اعتماد كرده و گفته ما را باور مى كند، به او خيانت و از اعتمادش سوء
استفاده كرده ايم . بدين ترتيب هيچ دروغى از فريب كارى ، تهى نيست ؛
بنابراين مى توان گفت كه در هر دروغى همواره دو عنصر وجود دارد: يكى
اعتماد و ديگرى سوء استفاده از اين اعتماد و خيانت به آن ، از اين رو
اگر كسى به ما و سخن ما اعتماد نداشته باشد، گفته ما را باور نخواهد
كرد و با ديده شك به آن خواهد نگريست . طبيعى است كه در چنين حالتى نمى
توان به او دروغ گفت ، چرا كه مخاطب اصل را بر نپذيرفتن گفتار ما قرار
داده ؛ پس نخستين عنصر براى تحقق دروغ ، وجود اعتماد مخاطب است .
عنصر دوم ، سوء استفاده از اين اعتماد مى باشد. بدين معنا كه مخاطب در
جايى - به هر دليلى - به ما اعتماد دارد و اصل را بر اين گذاشته است كه
هر آن چه مى گوييم به آن باور داريم و منويات خود را آشكار مى سازيم ،
اما از اين اعتماد - باز به هر دليلى - سوء استفاده مى كنيم و چيزى را
بر زبان مى آوريم كه خود بدان باور نداريم . اين مسئله در هر دروغى ،
حتى نيك خواهانه ترين نوع آن نيز وجود دارد؛ براى مثال جايى كه پدر يا
مادرى به فرزند خود دروغ مى گويند، شاهد هر دو عنصر هستيم . يكى اعتماد
فرزند به گفته آنان و ديگرى سوء استفاده والدين از اين اعتماد. حال اگر
يكى از اين دو عنصر نباشد، دروغ نيز پديدار نمى شود. اگر اعتماد نباشد،
فرزند سخن والدين خود را باور نخواهد كرد و اگر پدر و مادر نيز در آن
چه مى گويند صادق باشند، دروغ نگفته اند. بدين ترتيب خيانت عنصر جدا
نشدنى دروغ است ، از اين رو امام على (عليه السلام ) ماهيت دروغ را
خيانت مى دانست و بارها مى فرمود:
(( الكذب
خيانه
)) ؛ دروغ خيانت است
(24) و لگدمال كردن حق ديگران .
دو: دروغ خارج از فطرت بشرى است . انسان ماهيتا راست گو و حقيقت طلب مى
باشد فطرت حقيقت طلبى انسان او را به كشف ناشناخته ها هدايت مى كند. آن
همه تلاش هاى علمى در طول تاريخ ، محصول روح حقيقت جوى بشر بوده كه مى
خواسته است از چند و چون كارها و علل پديده ها سر در آورد. نگاهى به
زندگى دانشمندان و كاشفان گوياى اين پويش گرى سيرى ناپذير انسان مى
باشد، البته ممكن است عوامل ديگرى غير از حقيقت جويى كسانى را به كشف
حقيقت برانگيزد، اما اين نكته مانع از آن نمى شود كه آنان به هر دليل و
انگيزه اى فقط حقيقت را و همه حقيقت را بخواهند.
اين اصل همواره پيش برنده بشر بوده است ، از اين رو مى توان گفت كه بشر
در آغاز زيست خود، با دروغ آشنايى ندارد و آن را مى آموزد كودك ،
كنجكاوى و حقيقت طلبى را نمى آموزد، اما دروغ گويى را ياد مى گيرد
بنابراين اگر كسى نباشد كه كودك دروغ را از او بياموزد يا از او تقليد
كند، هرگز دروغ نخواهد گفت ، به همين خاطر است كه مى بينيم حضرت آدم
(عليه السلام ) با دروغ آشنا نبود و اساسا نمى دانست كه دروغ چيست چرا
كه نه در سرشتش بود و نه كسى به او آموخته بود، از اين رو به آسانى
فريب دشمن خود را خورد. به روايت قرآن كريم خداوند به آدم (عليه السلام
) و همسرش فرمود كه در بهشت زندگى كنند و از همه نعمت هاى آن استفاده
نمايند؛ تنها از آنان خواست كه به يك درخت نزديك نشوند آدم (عليه
السلام ) و همسرش نيز اين منع را حرمت نهادند و به آن نزديك نشدند. اما
از سوى ديگر وسوسه هاى شيطان آغاز شد. او به آدم (عليه السلام ) گفت :
آيا تو را به درخت جاودانى و سلطنت تباه نشدنى راهنمايى كنم ؟
(25)
چون آدم (عليه السلام ) متوجه شد كه درخت جاودانگى همان درخت ممنوع است
، از نزديك شدن به آن تن زد و فرمان خداى را ياد آور شد. شيطان گفت :
پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مبادا از فرشتگان يا
جاويدانان شويد
(26)
ولى آنان هم چنان مقاومت مى كردند، از اين رو براى اغواى آنان و تاكيد
سخن خود به سوگند روى آورد و: بر ايشان سوگند خورد كه نيك خواه شمايم
(27) حال جاى اين پرسش است كه چرا آدم برخلاف نهى صريح
خداوند به آن درخت نزديك شد.
پاسخ اين سوال ظاهرا ساده است . وسوسه جاودانگى او را به اين كار
واداشت ، اما چرا آدم اين وسوسه شيطان را پذيرفت و به آن تن داد؟ مگر
نمى دانست كه او تنها كسى بود كه از سجده به وى خوددارى كرد به همين
دليل از قرب الهى رانده شد؟ مگر نمى دانست كه او سوگند خورده است كه
همه فرزندان آدم را بفريبد؟ مگر نمى دانست كه شيطان آدم را علت رانده
شدن خود مى داند و در پى انتقام از اوست ؟ مگر نمى دانست كه نعمت آدم ،
مساوى با نقمت شيطان است ؟ مگر قصد نافرمانى خداوند را داشت ؟ پاسخ اين
پرسش ها روشن است : آدم همه اين حقايق را مى دانست ؛ در پى نافرمانى
خداوند هم نبود؛ ضعف بشرى نيز وسوسه شدن او را توجيه نمى كند تنها
اشكال قضيه آن بود كه آدم با دروغ آشنا نبود يعنى نمى دانست كه دروغ
چيست ، از اين رو وقتى سخنان شيطان را شنيد و ديد كه چگونه براى اثبات
ادعاى خود سوگند مى خورد، لحظه اى در صحت آن ادعا درنگ نكرد و از ميوه
ممنوع خورد. امام صادق (عليه السلام ) به اين حقيقت چنين اشاره مى
فرمايد: به دليل آن كه دروغ در ماهيت آدم نبود، ابليس را تصديق كرد
(28)
و به خواسته اش عمل نمود.
سه : دروغ با ايمان سازگار نيست . از آن جا كه ايمان بر صدق ، راستى و
پذيرش همه احكام الهى استوار است ، دروغ (خيانت و فريب كارى ) با آن
سازگار نيست و نمى توان اين دو را كنار يكديگر نگه داشت ، لذا اولين
شرط ايمان واگذاشتن دروغ و پرهيز از آن است ، از اين رو پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله فرموده است :
اياكم و الكذب
فان الكذب مجانب للايمان ؛ از دروغ بپرهيزيد كه دروغ با ايمان
ناسازگار است
(29) مولاى متقيان امام على (عليه السلام ) نيز طى
سفارش هاى متعددى مى فرمايد:
جانبوا الكذب فانه
مجانب الايمان ؛ از دروغ بپرهيزيد كه با ايمان ناسازگار است .
(30)
چهار: دروغ ريشه گناهان است . اگر كسى راه فريب كارى در پيش گيرد، از
هيچ گناهى پروا نمى كند و اگر از اين يك باز ايستد، امكان باز ايستادن
از گناهان ديگر را دارد، به همين خاطر معصومان (عليهم السلام ) بارها
بر اين نكته تاكيد مى كنند كه ريشه همه گناهان همين دروغ است . رسول
خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
الكذب يسقى
اصول الشر كما يسقى الماء اصول الشجر؛ دروغ ريشه هاى شر را
آبيارى مى كند، همان گونه كه آب ، ريشه هاى درختان را سيراب مى نمايد
(31)
امام باقر (عليه السلام ) نيز مى فرمايد
ان الله
عزوجل جعل للشر اءقفالا و جعل مفاتيح تلك الاءقفال الشراب ، والكذب شر
من الشراب ؛ خداوند عزوجل براى شرور قفل هايى قرار داد و شراب
را كليد آن قفل ها ساخت ، و دروغ از شراب بدتر است .
(32)
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرمود:
حطت
الخبائث فى بيت و جعل مفتاحه الكذب ؛ پليدى ها در خانه اى
گذاشته شد و دروغ به عنوان كليد آن معين گشت .
(33)
پنج : دروغ از همه گناهان بدتر است ، لذا شخص مومن ممكن است هر گناهى
مرتكب شود و هر رذيلتى در او ريشه دار شود، اما دروغ از او سر نمى زند،
از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
المومن ينطبع على كل شى الا الكذب ؛ هر خصلتى در مومن ريشه دار
مى شود، جز دروغ
(34) و چون از آن حضرت پرسيدند: آيا مومن زنا مى كند؟
فرمود: ممكن است گاه چنين باشد. باز سوال كردند كه آيا مومن دست به
سرقت مى زند؟ فرمود: ممكن است گاه چنين باشد باز پرسيدند كه آيا مومن
دروغ مى گويد؟ فرمود:
(( نه كسانى دروغ پردازى
مى كنند كه به خدا ايمان ندارند.
))
(35)
بدين ترتيب دروغ گويى در نظام اخلاقى اسلام پليدترين خصلت و پست ترين
صفت است و مومنان ممكن است آلوده صفات زشتى چون دزدى و زنا شوند، اما
هرگز آلوده دروغ نمى گردند. مقايسه اين نكته با تلقى رايج كه شراب
خوارى و زنا را بدتر از دروغ مى شمارند و اين يك را سبك مى گيرند،
بسيار تامل برانگيز است .
شش : با پرهيز از دروغ ، مى توان از همه گناهان دورى كرد، چون ريشه
پليدى ها دروغ است و براى خشكاندن آنها بايد اين مشكل را حل كرد، از
اين رو معصومان (عليه السلام ) همواره اين درد اصلى را هدف درمان خود
قرار مى دادند و با اصلاح آن ، ديگر معايب را حل مى كردند. مردى نزد
رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : من نماز نمى خوانم ، زنا مى
كنم و دروغ مى گويم حال از كدام يك از آن ها توبه كنم ؟ حضرت به او
فرمود: از دروغ . بدين ترتيب آن مرد پيمان بست كه فقط دروغ نگويد، اما
چون خواست زنا كند، با خود گفت كه اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله از
من پرسيد كه پس از آن پيمان زنا كردى ؟ در صورتى كه بگويم نه ، دروغ
گفته ام و اگر بگويم آرى مرا حد خواهد زد، به همين خاطر از اين گناه
باز ايستاد و چون مى خواست هم چنان نماز نخواند با خود گفت كه اگر رسول
خدا صلى الله عليه و آله از من پرسيد آيا نماز خوانده اى ؟ چه بگويم
اگر دروغ بگويم كه پيمان شكسته ام و اگر راست بگويم مجازات مى شوم .
بدين ترتيب آن دو گناه كبيره را ترك كرد.
(36)
هفت : دروغ ريشه در پستى انسان دارد. كسى كه داراى عزت نفس است و براى
خود ارجى قائل است ، دليلى براى دروغ گويى ندارد. آن كه هراسى ندارد،
نظر خود را مى گويد و آن كه بى نياز است ، از فريفتن ديگران خوددارى مى
كند. غالبا دروغ بيان گر نقص انسان است . انسان نداشته و ندانسته هاى
خود را با دروغ گويى پنهان مى كند، از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و
آله مى فرمايد:
لا يكذب الكاذب الا من مهانه
نفسه عليه ؛ دروغ گو دروغ نمى گويد، جز بر اثر خوارى جانش نزد
او
(37)
و چون مومن عزيز است و عزت خود را از اسلام دارد دروغ نمى گويد.