درسنامه امام صادق (عليه السّلام)

آية الله العظمى سید صادق حسينى شيرازى

- ۹ -


احسان به نفس

وَمَن سَرَّهُ أن يُبلِغَ إلى نَفسِهِ في الإحسانِ فَليُطِعِ الله فإنّه من أطاعَ الله فقد أَبلَغَ إلى نَفسِهِ في الإحسانِ، و إيَّاكُم و مَعاصِيَ الله أن تَركَبُوها فإنّه من إنتَهَك معاصي الله فَرَكِبها فقد أَبلَغَ في الإِساءَةِ إلى نفسه وليس بين الإِحسانِ و الإساءة منزلةٌ، فَلأَهلِ الإحسانِ عند رَبِّهِم الجنةُ ولأَهلِ الإِساءَةِ عندَ رَبِّهم النَّار(1)؛ هركه خوش دارد در نيكى به خويشتن به حدنهايى رسد، بايد خدا را فرمانبردارى كند؛ زيرا هركه فرمان خدا بُرد در نيكى به خود به حدنهايى رسيد. مبادا خدا را نافرمانى كنيد؛ زيرا هركه پرده نافرمانى خدا بدرد و مرتكب معصيت شود، نهايت بدى را در حق خود كرده و ميان نيكى و بدى جايگاه سومى نيست براى نيكوكاران نزد خدا بهشت، و براى بدكاران دوزخ مقرر شده است.
مراتب احسان به نفس متفاوت است. تحصيل، به دست آوردن پول براى داشتن زندگى مرفه، خوش رفتارى با مردم و احترام گذاشتن به آنها، به اندازه خوردن براى جلوگيرى از سوء هاضمه و بيمارى، رعايت بهداشت دهان و دندان و بسيارى ديگر از كارهاى انسان ها در طول زندگى احسان به نفس، و هدف از انجام دادن آنها به دست آوردن آسايش است. ولى امام صادق (عليه السلام) در اين قسمت از فرمايش خويش، طاعت خداوند را بالاترين و بليغ ترين احسان به نفس دانسته و در مقابل، گناه كردن و نافرمانى خداى متعال را شديدترين ظلم به نفس شمرده است. «يبلغ» فعل متعدى است مفعول آن مقدر است؛ يعنى «يبلغ درجة عالية». از سوى ديگر حذف متعلق افاده عموم مى كند. در اين جا نيز مفعول ذكر نشده و معناى كلام چنين است: هر كسى كه تمام درجات احسان به نفس و بالاترين آنها را مى خواهد طاعت خدا را به جا آورد. «الى نفسه» متعلق به احسان، و از اين رو تقدير كلام به اين صورت است: «أن يبلغ في الإحسان إلى نفسه».
جمله «فقد أبلغ إلى نفسه في الإحسان» در كلام امام دوبار تكرار شده و داراى بار بلاغى است؛ چرا كه مطلب مهم است و تكرار تأكيد را مى رساند. حضرت مى فرمايد طاعت خدا بهترين راهِ راحتى نفس است.يك عمر رنج و فقر، هر چند بسيار دشوار باشد، در مقابلِ به دست آوردن نعمت جاويد آخرت مسئله اى نيست.
همان طور كه اشاره شد احسان به نفس در دنيا با پول و سلامتى و فرزند و عشيره و امثال اينها ميسر مى شود و اگر كسى بخواهد در چار چوب دنيا با عزّت و سربلندى و احترام زندگى كند، به ناچار بايد از اين امتيازها برخوردار باشد. اما همه اين امتيازها تا وقتى وجود دارند كه انسان زنده است، و همين كه روح از بدن جدا شد همه چيز تمام مى شود. ولى اگر انسان بخواهد علاوه بر دنيا، در آخرت نيز آسوده باشد، تنها راه طاعت خداوند است. البته، كمى تأمل و تفكر لازم است تا انسان به اين نتيجه برسد. غفلت انسان را گمراه مى كند و براى رسيدن به اين ذهنيت موانع بسيارى در دنيا وجود دارد، ولى انسان عاقل در هر صورت به اين نتيجه خواهد رسيد و پس از اين نتيجه گيرى سعى مى كند وسائل آرامش و آسايش خود را در آخرت - كه نعمت ها و عذاب هاى آن با دنيا مقايسه شدنى نيست - فراهم سازد. درك وسعت آخرت و نعمت هاى آن از عهده انسان خارج است و آگاهيهاى ما از آخرت، منحصر به همين روايات مأثوره است، اما اين كه آخرت چيست، نمى دانيم. در روايت آمده است: «ولا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَر(2)؛ و هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است». انسان تا با آخرت مواجه نشود آن را درك نمى كند؛ درست مانند كسى كه با يك مريض بد حال مواجه مى شود، و آن وقت است كه مى فهمد واقعا خداوند چه نعمت بزرگى به نام سلامتى به او داده است. نعمت هاى الهى به شمار نمى آيد و نمى توان همه را به ذهن آورد. گاهى اوقات به نعمت هايى برخورد مى كنيم كه تا آن لحظه نمى دانستيم چنين نعمتى هم داريم.
مدتى پيش به عيادت مريضى رفتم و حال او را جويا شدم. گفت: «به مرضى مبتلا شده ام كه تا آخر عمر بايد تشنه باشم؛ زيرا بدن من قدرت دفع كردن آب را ندارد و اگر آب بخورم دفع نمى شود و بايد با داروهاى مختلف آب را از بدنم خارج كنم. از اين رو هميشه زبانم به كام چسبيده و دهانم خشكيده است !». چه بسا، هيچ وقت به ذهن خطور نكند كه امكان خوردن آب يك نعمت است. نهايت چيزى كه براى ما اتفاق مى افتد اين است كه در يك روز تابستان اگر روزه باشيم تا شب تشنگى را تحمل مى كنيم و شب به هنگام افطار دو برابر هر روز آب مى خوريم.
كسب علم به نوعى كسب مجهولات نيز هست، چرا كه انسان متوجه مى شود چه چيزهايى نمى دانسته و چه چيزهايى نمى داند. وقتى حال ما نسبت به فهم و درك نعمت هاى دنيايى اين گونه باشد و بسيارى از آنها را درك نكنيم، تكليف نعمت هاى اُخروى معلوم است.

حقايق معقول

آخرت و نعمت هاى آن محسوس نيستند، بلكه معقولند. مرده شور هيچ وقت از ديدن مرده عبرت نمى گيرد، چرا كه برايش عادى مى شود، مگر اين كه با تلقين، خود را از عادت و غفلت نگه دارد. در روايت آمده است: اگر مرده شورها حرفهاى مرده ها را مى شنيدند، وحشت آنها را برمى داشت و هيچ كس حاضر نمى شد مرده ها را بشورد. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «لَو عايَنتُم ما قد عايَنَ مَنْ ماتَ مِنكُم لجَزِعْتُم و وَهِلْتُم(3)؛ اگر آنچه مردگانِ شما پس از مرگ ديده اند مى ديديد، بى تابى مى كرديد و هراس بر شما چيره مى شد».
لذا در احوال مرحوم سيدجمال الدين گلپايگانى(4) نقل كرده اند كه شب ها تا به صبح در قبرستان تخت فولاد اصفهان عبادت مى كرد. او انسانى وارسته و از اوتاد بود كه در عالم مكاشفه چيزهايى مى ديده.

آخرت و حسرت

انسان با ورود به آخرت متوجه مى شود كه چه بلايى به سرش آمده و حسرتى دائم گريبانش را مى گيرد؛ چرا كه مى بيند ميلياردها سال بايد در آن جا بماند، ولى هيچ كارى براى خودش انجام نداده و هيچ توشه اى براى خودش نيندوخته است. ولى فهم اين مطلب در اين دنيا مشكل است. اگر چك هاى امضا شده رنگارنگ را كه ميلياردها تومان روى آن نوشته شده به يك بچه نشان دهند فقط ممكن است از نقش رنگارنگ آنها خوشش بيايد ولى ارزش آنها را درك نمى كند. اگر بچه اى گوهر قيمتى و با ارزشى گم كند قاصر است، چرا كه جاهل بوده و ارزش آن را نمى دانسته، ولى پس از آن كه بزرگ شد اگر به او بگويند در كودكى گوهر با ارزشى كه قيمت آن ميليون ها تومان بود،گم كرده است،تا آخر عمر حسرت مى خورد و مى گويد: اى كاش دستم مى شكست و آن گوهر را بر نمى داشتم ! به او مى گويند تو كه تقصيرى نداشتى بچه بودى و نمى فهميدى. مى گويد: مى دانم كه تقصيرى نداشته ام. اگر مقصر بودم خودم را مى كشتم. زيرا امروز ديگر بزرگ شده و مى داند براى به دست آوردن مقدار كمى پول چقدر بايد زحمت و مرارت بكشد. با خود مى گويد اگر آن گوهر را داشتم، با پول آن مى توانستم زندگى خود را زير و رو كنم. انسان ها نيز پس از مرگ از خواب غفلت بيدار مى شوند: «الناس نيام فإذا ماتوا إنتبهوا(5)؛ مردم در خواب به سر مى برند، وقتى مردند بيدار مى شوند». درآن روز ديگر فرصت هيچ كارى را ندارند و عذابى سخت و دردناك يا نعمت هايى بى شمار و جاويد نصيبشان خواهد شد.
در روايت آمده است كه خداى متعال درك اهل بهشت را ازآنها سلب مى كند، تا كسانى كه در مراتب پايين تر قرار دارند مراتب بالاتر را درك نكنند و دچار حسرت و پشيمانى نگردند و در بهشت رنج و عذابى نباشد. بنابراين، بهشتيان هيچ گاه آرزوى داشتن مقام بالاتر را ندارند. درست مانند آن كه شخصى از يك غذاى بسيار لذيذ و مقوى بدش مى آيد و حتى اگر آن را رايگان به او بدهند نمى خورد و هيچ وقت آرزوى داشتن آن را نمى كند.

لذّت روح

غذاى لذيذ، پول زياد، آسودگى و چيزهاى خوب ديگر لذّت بخش اند و لذّت نيز به روح اختصاص دارد. هنگام برخوردارى از نعمت ها روح است كه لذّت مى برد و طاعت خداوند لذّت روح را تأمين مى كند. البته،طاعت خدا نيز به فراخور حال انسان ها متفاوت است. همان طوركه احكام تابع موضوعات هستند، مراتب طاعت نيز نسبت به افراد مختلف متفاوت است فرد سالم يك نوع طاعت مى كند و مريض طور ديگرى. اطاعت ثروتمند به گونه اى است و اطاعت فقير به گونه ديگر.

قلب، مركز طاعت و معرفت

بسيارى از اعمال جزء مظاهر ايمان است، مانند نماز،روزه،حج، زكات و.... ولى مركز تمام اينها قلب است. در صلوات شعبانيه مى خوانيم «واعمر قلبي بطاعتك(6)؛ قلب مرا به طاعت خود آباد كن». اگر هردو پاى انسان قطع شود انسان زنده مى ماند، اما اگر قلب كوچك ترين مسئله اى پيدا كند زندگى تمام مى شود. حج، خمس، روزه، عبادت است، ولى اصل تمام معارف و طاعات قلب است. ريشه همه عبادت ها قلب است و اعمال ديگر ظاهر امرند. اين قلب است كه صبح ها انسان را وادار مى كند تا بيدار شود و نماز بخواند. كسى كه قلبش طاعت نداشته باشد مانند ميوه اى گنديده است كه نمى شود از آن استفاده كرد.
همان طوركه گفته شد حضرت مى فرمايند بالاترين درجه احسان به نفس،طاعت خداوند است، و اگر طاعت در عقل انسان رسوخ نمايد، انجام دادن آن آسان مى شود. اگر دل چيزى بخواهد انسان به اندازه قدرتش به دنبال آن مى رود. آن كه سوداى سفر در سر دارد، از شوق سفرى كه در پيش دارد شب تا به صبح كارهايش را انجام مى دهد و اصلا خستگى را احساس نمى كند. صبح هم سرزنده و بانشاط بيدار مى شود. اما اگر شوق و ذوقى نداشته باشد، هرچند تمام شب را خوابيده باشد صبح دير از خواب بيدار مى شود و حوصله هيچ كارى را ندارد.

غذاى آسمانى و ايثار

يكى از علماى مشهد به نام شيخ كاظم قزوينى، در اصفهان درس مى خواند. مدتى در اصفهان قحطى شد. پول بود،اما چيزى براى خريدن وجود نداشت. مدتى دنبال اين بود كه چيزى به دست آورد و با آن شكم خود را سير كند. شنيد در اطراف شهر شترى را نحر كرده اند. خود را به آن جا رسانيد و توانست مقدارى از آن گوشت بخرد و با خود بياورد. با خوشحالى گوشت را زير عبايش پنهان كرد و به طرف مدرسه به راه افتاد، در حالى كه گرسنگى به او فشار مى آورد. در بين راه چشمش به مردى افتاد كه كنار خيابان بى حال بر ديوارى تكيه كرده و سربچه هايش را كه نيمه جانى بيش نداشتند روى زانو گذاشته بود. آن مرد با ديدن شيخ از او كمك خواست و به بچه هايش اشاره كرد كه يعنى از گرسنگى دارند جان مى دهند. به آسمان اشاره كرد كه يعنى خدا را در نظر داشته باش. شيخ فورا به مدرسه رفت و مقدارى گوشت پخت و نزد آنها بازگشت. ديد رنگ و روى بچه ها زرد شده و ديگر رمقى ندارند. گوشت را به آن مرد داد و او هم دهان بچه ها را باز مى كرد و لقمه را با فشار وارد دهان آنها مى كرد؛ چون خودشان نمى توانستند لقمه در دهان بگذارند. چند لحظه بعد قدرى چشم بچه ها باز شد و به حال آمدند. بقيه گوشت را هم به آنها داد. از اين كه ديد بچه ها جان تازه اى يافته و سرحال شده اند خوشحال شد و خدا را شكر كرد. در حالى كه خود نيز از گرسنگى رمقى نداشت به حجره برگشت. ناگهان پيرمردى كه پيش از اين هرگز او را نديده بود و بعدا هم نديد، بقچه اى آورد و در مقابل او بر زمين گذاشت و گفت اين بقچه مال شماست. پرسيد: از طرف چه كسى؟ پيرمرد نگاهى به آسمان كرد؛ يعنى از طرف خداست، و رفت. بقچه را باز كرد، ديد درون آن تعدادى نان روغن زده معطر و گرم هست. نان ها را برد و با دوستانش خورد. مى گفت در طول عمر هيچ وقت چنين غذاى خوشمزه اى نخورده بود.
البته معمولا چنين نيست، و خدا جواب نيكى ها را در اين دنيا و بى درنگ نمى دهد؛ چرا كه انسان ها بايد امتحان شوند. اگر فورا جواب نيكى انسان به دستش برسد كه ديگر نيكى كردن هنر نيست.

احسان و اسائه

«من إنتهك معاصي الله فركبها فقد أبلغ في الإساءة إلى نفسه» همان طور كه طاعت بالاترين درجه احسان به نفس است، ارتكاب معاصى نيز بدترين نوع اسائه به نفس است. «وليس بين الإحسانُ و الإساءة منزلة». بين اين دو نيز حد فاصلى وجود ندارد. هركس يا اهل احسان به نفس است يا اسائه به نفس، و از ميان بهشت و جهنم يكى را برگزيده است. جاى سومى براى انسان ها خلق نشده است(7).

اجتناب از گناهان

واعلموا أنّه ليس يُغني عنكم من الله أحدٌ مِن خَلقه شيئاً، لا ملكٌ مقرب، و لانبيّ مرسل، و لا مَن دونَ ذلك، فَمَن سَرّه أن تَنفَعَه شفاعة الشافعين عندالله فليَطلُب إلى الله أن يرضَى عنه(1)؛ بدانيد كه از هيچ كس براى شما در برابر خدا كارى ساخته نيست، نه مَلك مُقّرب و نه نبى مُرسل و نه بندگانى كه پايين تر از آنها هستند. كسى كه مى خواهد شفاعت شفاعتگران به او نفعى برساند، بايد از خدا بخواهد تا از او راضى باشد.
در اين جا و فقره بعدى از نامه امام، كلمه «خلق» تكرار شده و نشان مى دهد كه منظور امام (عليه السلام) نه تنها انسان، بلكه تمام مخلوقات الهى است. بنابر سخن فرزند رسول خدا، طاعت منحصر در اطاعت از خدا و رسول و امامان (عليهم السلام) است و اينها چيزى به جز رضاى خدا نمى خواهند، آنچه خدا مى خواهد انجام مى دهند و از آنچه خداوند نمى خواهد دورى مى جويند، و طاعت نيز جز اين چيزى نيست. براى انجام دادن طاعت ابتدا علم به واجبات و محرمات و سپس عمل به آنها لازم است و رضايت خدا منحصر در طاعت است.

بهترين اعمال در ماه رمضان

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) هر سال قبل از ماه مبارك رمضان، به استقبال اين ماه مى رفتند و براى مردم خطبه مى خواندند. در يكى از اين خطبه ها كه راوى آن اميرمؤمنان على (عليه السلام)است مطالب بسيارى در باب احكام دين، صله رحم و مسائل ديگر آمده است و در آخر حضرت على (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى پرسند:(2) «يا رسول الله، ما أفضل الأعمال في هذا الشهر؛ اى رسول خدا، بهترين اعمال در اين ماه چيست؟» پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ داد: «الورع عن محارم الله(3)؛ پرهيز از محارم الهى». دورى جستن از حرام بهترين عملى است كه مى توان در اين ماه انجام داد. اين جمله با آن كه بسيار كوچك است، عمل به آن، دقت بسيار و آمادگى فراوان مى طلبد. ماه رمضان كه ماه خودسازى است،فرصت مناسبى براى ايجاد اين آمادگى است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين خطبه مى فرمايند: «در اين ماه خداوند شيطان را غل و زنجير مى كند. پس از خدا بخواهيد كه آن زنجير را باز نكند» و اين خواستن با زبان ميسر نمى گردد، بلكه عمل نيز مى خواهد.
شخصى از عالمى مسئله اى پرسيد. آن عالم جواب مختصرى داد، ولى سؤال كننده قانع نشد و در حضور همان عالم، مسئله را از عالمى ديگر پرسيد. عالم دوم مسئلهرا به تفصيل بيان كرد و پاسخ قانع كننده اى داد. عالم اولى گفت: حافظه بسيار خوبى دارى كه مسئله را به اين روشنى شرح دادى. عالم دوم پاسخ داد: چنين جوابى علاوه بر حافظه قوى تلاش بسيار هم مى خواهد.

خنديدن در صحن امام رضا (عليه السلام)

مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى(4) از علماى وارسته بود. در احوال او مى گويند: شخصى در هواى سرد و برفى او را در حال ركوع ديد. پس از چهار ساعت كه بازگشت ديد شيخ هنوز در حال ركوع است و برف روى كمر او انباشته شده است. ولى با اين حال از اطرافيان وى نقل شده است كه در لحظات آخر به سختى جان داد. در عالم مكاشفه او را ديده و پرسيده بودند: تو كه انسان خوبى بودى، پس چرا آن لحظه آخر را به سختى گذراندى؟ گفته بود: من دو بار در حرم امام رضا (عليه السلام) با صداى بلند خنديدم. هيچ وقت از بچه نمى پرسند كه چرا با پاى كثيف وارد مجلس شدى، اما فرد بالغ، حتى اگر گوشه اى از لباسش كثيف باشد بازخواست مى شود.
امام حسن مجتبى (عليه السلام) از دشوارى حال احتضار با تعبير «هَولِ المُطَّلَع» ياد كرده است.(5) بايد باور كنيم كه هيچ گونه آمادگى براى رويارويى با آن لحظه نداريم. پهلوانانى كه با زنجير ماشين را مهار مى كنند و با كشيدن زنجير به طرف خود، مانع حركت آن مى شوند، خدا مى داند چقدر تمرين كرده اند تا بتوانند براى چند لحظه اين كار را انجام دهند. شيطان از ماشين بسيار قوى تر است و با كسى هم تعارف ندارد و اگر تمرين نباشد، زنجيرش انسان را راهى قعر جهنم مى كند.

ملاك اهل دنيا

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «اتَّخَذُوا الشَّيطَانَ لأَمرِهم مِلاَكا(6)؛ اهل دنيا شيطان را ملاك كار خود قرار دادند». هر كسى در هر حرفه اى براى خود ملاكى دارد. ملاك يكى پول است، ديگرى ملاكش براى زندگى علم و براى آن يكى رياضت بدن است، ولى ملاك دنياپرستان، شيطان است. حضرت در ادامه گوشزد مى فرمايند كه شيطان نيز آنها را اغوا مى كند و از آنها به عنوان طعمه استفاده مى كند: «و اتخذهم له أشراكا؛ و شيطان نيز آنان را دام خود ساخت». براى شكار كبوتر كبوترى را كه نخى به پايش بسته شده و سر نخ در دست صياد است، به پرواز در مى آورند تا به وسيله آن، كبوترهاى ديگرى را صيد كنند. شيطان نيز از دنيا پرستان به عنوان طعمه استفاده مى كند و ديگران را از راه آنها فريب مى دهد. حضرتْ سرانجام تلخ چنين كسانى را اين گونه تصوير مى فرمايند: «فرّخ في صدورهم و دبَّ و درج في حجورهم(7)؛ پس در سينه هايشان تخم گذاشت و جوجه برآورد». تنها افراد بى سواد گرفتار اين طعمه ها نيستند، بلكه اهل علم نيز گرفتارند و چه بسا علم براى آنها زيان به همراه داشته باشد.

عالمى كه علم باعث گمراهى اش شد

ابوخطّاب يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) بود. وقتى كه عملش زياد شد، ادعا كرد كه جعفربن محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)، خداست و من نيز پيامبر اويم و با او به معراج رفتم. عده اى نيز از وى پيروى كردند. در بحارالانوار نقل شده است كه به حضرت صادق (عليه السلام) گفتند: ابوخطّاب در اعمال حج به شما لبيك مى گويد. حضرت با شنيدن اين سخن به گريه افتادند و فرمودند: «خدايا، من برائت مى جويم از آنچه او درباره من ادعا مى كند. خدايا، من بنده توام و پدرم نيز بنده تو است و تمام اعضا و جوارحم سرشار از بندگى تو است». زيدبن نرسى مى گويد: امام اين جمله را مى فرمود و اشك مى ريخت و...، (تا اينكه) فرمود: «هرگز تلبيه انبياء و مرسلين اينگونه نبوده است و تلبيه من نيز اينگونه نيست، تلبيه من اين است: لبّيك اللهم لبّيك، لبّيك لاشريك لك، (سپس فرمود) اى زيد، من اينها را به تو گفتم (از آنچه ابوالخطاب مى گويد برائت جُستم) لأستقر في قبري(8)؛ تا در قبرم آرامش داشته باشم» اين در حالى است كه گناه ابو خطاب ربطى به ايشان ندارد و امام صادق (عليه السلام) بهتر از همه قرآن را مى شناسد و بهتر از هر كس اين آيه را خوانده است: «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى(9)؛ هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد».

بازخواست از عيسى بن مريم

عده اى را عقيده بر آن است كه عيسى پسر خداست. در قرآن آمده است كه روز قيامت از حضرت عيسى (عليه السلام) سؤال مى شود كه: «ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَأُمِّىَ إِلَـهَيْنِ مِن دُونِ اللَّهِ(10)؛ آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟» حضرت عيسى (عليه السلام) پاسخ مى دهد: «إن كنت قلته فقد علمته؛ [خدايا] اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى دانستى». خداى سبحان در حالى چنين سؤالى از عيسى بن مريم مى پرسد كه خود مى داند حضرت عيسى چنين ادعايى نكرده است، اما مى خواهد عيسى اين سخن را در مقابل اصحاب خود بر زبان آورد. امام صادق (عليه السلام) با اين گريه و تضرع نمى خواست در اين حد نيز در آن دنيا باز خواست شود. آرى، بايد عبادت و طاعت را از ائمه (عليهم السلام) ياد گرفت. هر چند مانند آنها شدن از عهده ما بر نمى آيد، اما حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «أعينوني بورع(11)؛ مرا با ورع خود يارى كنيد» و ماه رمضان بهترين فرصت براى تمرين ورع است. اولين مرحله ورع ترك محرمات و اداى واجبات است و مقدمه آن نيز همان طور كه گفته شد علم به هر دوىِ آنهاست.
پس انسان بايد تمرين كند كه از دنيا دل بِكَند و در حالى كه در دنيا زندگى مى كند و حتى ثروتمند است، به پول وابسته و دلبسته نباشد. اينها را مانند بچه اى كه مى خواهد راه رفتن ياد بگيرد بايد آن قدر تمرين كنيم تا راه بيفتيم، و از زمين خوردن خسته نشويم. دنيا محل گذر است و انسان به همراه اعمالش در محضر عدل الهى حاضر مى شود، يكى مانند ابو خطّاب مورد لعن امامان قرار مى گيرد و ديگرى مانند فرزندش حسين بن خطّاب از جمله ثقات حديث و اوتاد مى شود.

پيروى از فرمانهاى خدا

و اعلَمُوا انَّ أحَداً مِن خَلقِ الله لَم يُصِب رِضاالله إلاّ بطاعته و طاعةِ رسوله و طاعةِ وُلاةِ أَمرِه من آلِ مُحمَّد صلوات الله عليهم، و مَعصِيَتُهُم مِن معصيةِ الله، و لم يُنِكر لهم فَضلا عَظُمَ أو صَغُر(1)؛ و بدانيد كه هيچ كس به كسب رضاى خدا نائل نمى شود، مگر با فرمانبردارى از خدا و فرمانبردارى از پيامبر او و فرمانبردارى از كارگزاران او كه از خاندان محمد صلوات الله عليهم مى باشند [و بدانيد كه] نافرمانى آنها نيز نافرمانى خداست و نبايد هيچ يك از فضايل آنان را - كوچك باشد يا بزرگ - منكر شود.
«أحداً» نكره درسياق نفى، و نشان دهنده عموم است، و از جمله عام هايى است كه تخصيص نشده و استثنا ندارد. معناى اين فقره چنين است: هيچ كس بى پيروى از خدا و رسولش و اولى الامر كه از خاندان اويند نمى تواند رضايت خدا را به دست آورد.
اگر اين سه ويژگى (يعنى اطاعت از خدا، اطاعت از رسول، و اطاعت از اهل بيت) در كسى جمع شد «اصاب برضاالله» رضايت خدا را جلب كرده و اگر يكى از اين خصوصيات نباشد رضاى حق تعالى نيز حاصل نمى شود.
نمى توان قرآن را بدون رسول قبول كرد. هر كسى بخواهد بر اساس قرآن عمل نمايد، به ناچار بايد رسول را نيز بپذيرد و پذيرفتن رسول و قرآن نيز بدون ايمان به نايبان رسول بى فايده است. البته، كسب رضاى الهى با عفو مقام ربوبى تفاوت دارد. ممكن است خدا هرچند از كسى راضى نباشد او را ببخشايد اما آن كه به دنبال كسب رضاى خداست، بايد اين سه ويژگى را در خود زنده نمايد.
«مِن» در اين عبارت نشويه است، به اين معناكه عبارت «معصيتهم من معصية الله» يعنى معصيت رسول و اولياى امر، در واقع از معصيت خدا ناشى مى شود.

انكار فضايل ائمه (عليهم السلام) و رضاى خدا

يكى از شروط به دست آوردن رضايت خدا اين است كه: «لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر». بنابراين، براى كسب رضاى خدا، علاوه بر پيروى از خدا و رسول و واليان امر او، نبايد فضايل آنها را منكر شد.
پس، كسى كه از خدا و رسول و واليان امر او پيروى كند،ولى از سوى ديگر بعضى از فضايل آنها را انكار كند نمى تواند به رضاى خدا دست يابد، فرقى نمى كند اين فضيلت بزرگ يا كوچك باشد. گناهان يا صغيره اند يا كبيره، اصرار بر صغيره نيز، كبيره محسوب مى شود، انكار فضايل ائمه (عليهم السلام) گناه كبيره است ولو اين كه فضيلت كوچكى از فضايل آنان را انكار كند. چرا كه مسئله، كسب رضاى خدا و طاعت است كه در گرو كسب آن سه ويژگى مى باشد. در واقع رضاى خدا محمول و طاعت موضوع است.
خداى متعال مى فرمايد: «وَ مَآ ءَاتَــكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَــكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا(2)؛ آنچه رسول خدا به شما داد برگيريد و از آنچه نهى كرده است خوددارى كنيد». بر اساس اين آيه فرمايش پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هم در حكم آيه قرآن است و «علي مع الحق و الحق مع علي»(3) و «كتاب الله و عترتي أهل بيتي»(4) سخن رسول خداست. بنابراين، اين سخن ها نيز مانند آيه قرآن است.

تصرف در دعاى مأثور

عبدالله بن سنان(5) روزى دعايى را كه حضرت به او ياد داده بود نزد ايشان خواند و به جاى آن كه بگويد: «يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي على دينك(6)؛ اى گرداننده دل ها قلب مرا بر دين خود ثابت گردان» گفت: «يا مقلّب القلوب و الأبصار». حضرت فرمودند: خداوند «مقلّب القلوب و الأبصار» هست، ولى اين دعا را بدون كلمه «الأبصار» بخوان و همان گونه كه ما گفته ايم عمل كن. آرى، شرعا انسان ها مى توانند حاجات خود را با هر زبانى كه مى خواهند از خدا طلب نمايند ولى دستكارى دعاهايى كه از معصومين (عليهم السلام)رسيده بنابر نظر عده اى از فقها حرام است. حتّى بعضى ساختن دعا را حرام دانسته اند و در اين باب روايتى نقل كرده اند مبنى بر اين كه روزى يكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام) خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، من دعايى اختراع كرده ام. حضرت فرمود: «دعني من إختراعك(7)؛ ساخته خود را رها كن» البته، گاهى ممكن است شخصى يك فقره از دعايى را انتخاب كند و بخواند، اين اشكال ندارد، اما اگر دعا را كم و زياد كند كار حرامى مرتكب شده است.
حسين بن روح كه نائب سوم ولى عصر (عج) در زمان غيبت صغراست روزى دعايى براى مردم نقل كردند. چند روز بعد يكى از شيعيان نزد او رفت. مى خواست بپرسد كه آيا حسين بن روح اين دعا را خودش ساخته يا از امام نقل كرده است. قبل از اين كه چيزى بگويد، حسين بن روح گفت:
«لإن أخرَّ من السماء فتخطفني الطير أو تهوي بي الريح في مكان سحيق أحبّ إليَّ من أن أقول في دين الله تعالى ذكره برأيي و من عند نفسي بل ذلك عن الأصل(8)؛ اگر از آسمان سقوط كنم و پرندگان مرا بربايند يا باد مرا به دور دست ها بياندازد، به مراتب برايم بهتر و دوست داشتنى تر از آن است كه بخواهم مطلبى را به دروغ به امام و دين خداى متعال نسبت دهم و از پيش خود سخنى بگويم».

بى دقتى در نقل احكام

امام صادق (عليه السلام) در جاهاى مختلف ابن ابى خطاب را لعن كرده است. در يكى از اين روايات حضرت مى فرمايد: من به او گفتم «مَسّوا بالمغرب قليلا»(9) ولى او گفته نماز را به تاخير بياندازيد «حتّى تشتبك النجوم»(10) غروب با مغرب فرق مى كند. هنگامى كه خورشيد در اُفق ناپديد شود غروب مى باشد و چند دقيقه بعد وقتى حُمره مشرقيّه از بالاى سرگذشت مغرب است.
بين فقها مشهور است كه مغرب، غروب نيست و وقت خواندن نماز و افطار همان مغرب است. اما «تشتبك النجوم» در حدود نيم ساعت بعد از مغرب است. از نظر شرعى تأخير انداختن نماز تا اين وقت مانعى ندارد، اما امام او را به سبب تغييردادن حكم خدا و تحريف قول معصوم، لعن مى كند.
در روايات آمده است: «اوَّلَ الوَقتِ أَبَداً أفضَل(11)؛ نمازخواندن در اول وقت هميشه فضيلت بيشترى دارد». ولى ابن ابى خطاب با اين سخن خود حكم شرعى را تغيير داد و آن را اشتباه نقل كرد. امام فرمود: من به او گفته ام: غروب كه شد، صبر كنيد هوا مقدارى تاريك شود، آنگاه نماز بخوانيد. اما او گفته «حتّى تشتبك النجوم».

سبك شمردن دين

شخصى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: يك موش مرده در يك حلب روغن افتاده است، حكم اين روغن چيست ؟ حضرت فرمودند: تمام روغن نجس است و بايد آن را دور بريزى. عرض كرد: «إنّ الفارة أهون عليَّ من أن أترك طعامي من أجلها؛ بودن موش در روغن بهتر از آن است كه روغن را دور بريزم». امام به دليل اهميت مسئله و اين كه پاى حكم شرعى در بين بود، فرمود: «إنّك لم تستخفّ بالفارة و إنّما إستخففت بدينك(12)؛ تو نسبت به موش سهل انگار نيستى، بلكه در دين خود سهل انگار و مسامحه كارى». نجس بودن حكم خداست و كم و زياد ندارد، بايد اوامر الهى را انجام داد و محرمات را ترك كرد؛ چرا كه اينها مسائلى است كه يا در قرآن آمده و يا از طريق جبرئيل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)گفته شده و يا از طريق ائمه (عليهم السلام) نقل شده است. بنابر اعتقاد ما اين چهارده نور پاك گفته هايشان مطابق همديگر است و سخنى كه از يكى از آنها نقل شده باشد در واقع حكم خداست. البته التزام به اين سخنان يك مطلب است و عمل به آنها مطلبى ديگر. در اين جا نيز مسئله التزام مطرح است. بلكه «ما من حادثة إلاّ و لله فيها حكم(13)؛ هيچ موضوعى نيست كه از ناحيه دين درباره آن حكمى نيامده باشد». هركس بايد براساس شأنى كه دارد احكام ضرورى خود را فراگيرد.
در اطراف هر كس روزانه صدها واجبات و محرمات و مسائل مبتلا به هست كه بايد بياموزد. مسائل شرعى را بايد پرسيد و ياد گرفت.

پاورقى:‌


(1). متن نامه.
(2). من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 295.
(3). نهج البلاغه ، خطبه 20.
(4). جمال السالكين ، سيد جمال الدين گلپايگانى در گلپايگان متولد شد و در اصفهان و نجف درس خواند و از جمله شاگردان به نام حكيم عارف جهانگيرخان قشقايى است.
(5). بحارالانوار ، ج 4 ، ص 43.
(6). همان ، ج 84 ، ص 68.
(7). در اين رابطه ذكر حكايتى از ابو هريره كه به گمان خود مى خواست بين بهشت و جهنم جمع كند خالى از لطف نيست. در جنگ صفين نمازش را پشت سر حضرت على(عليه السلام) مى خواند ، و در وقت خوردن غذا با معاويه همسفره مى شد ، و در هنگام جنگ روى يك بلندى مى ايستاد و مى گفت « الصلوة خلف عليّ أتم واللقمة مع معاوية أكثم و وقوف على التل أسلم » ، و اين در حالى است كه بارها از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيده بود « علي مع الحق والحق مع علي ». بحارالأنوار ، ج 10 ، ص 432.

(1). متن نامه.
(2). رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در وصف على(عليه السلام) مى فرمايد : « و كلّ علم علّمنيه قد علّمته علياً (اليقين ، ص 350) ; هر چه خدا به من ياد داده ، من نيز به على ياد داده ام ». لذا پرسيدن سؤال در اين مقام از رسول خدا ، سؤال عارفى است كه براى فهم ديگران مى پرسد ; مثل آن كه عالمى در حضور جمع مطلبى از يك مرجع تقليد بپرسد و هدف او از سؤال اين باشد كه حاضران چيزى ياد بگيرند و خود بر آن مسئله واقف است (شيرازى).
(3). وسائل الشيعه ، ج 10 ، ص 314.
(4). شيخ حسنعلى اصفهانى معروف به نخودكى در سال 1241 در اصفهان متولد شد و از كودكى تحت نظارت حاج ميرزا ملامحمدصادق به تحصيل علم پرداخت. سپس در نزد حكيم الهى ملامحمد كاشانى فلسفه و حكمت و عرفان آموخت و بعد از اين مرحله به نجف رفت و نزد سيد مرتضى كشميرى به ادامه تحصيل پرداخت ، پس از مراجعت از نجف در مشهد مقدس رحل اقامت افكند از محضر حاج آقاحسين قمى بهره جست و سرانجام در سال 1320ش رخ در نقاب خاك كشيد.
(5). وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 131.
(6). نهج البلاغه ، خطبه 7.
(7). همان.
(8). بحارالانوار ، ج 47 ، ص 378.
(9). اين جمله در چهار جاى قرآن آمده است : سوره هاى : انعام ، آيه 164 ; اسراء ، آيه 15 ; فاطر ، آيه 18 ; زمر ، آيه 7.
(10). مائده ، آيه 116.
(11). نهج البلاغه ، نامه 45.
(1). متن نامه.
(2). حشر ، آيه 7.
(3). الغدير ، ج 3 ، ص 177 ; بحارالانوار ، ج 10 ، ص 431.
(4). كافى ، ج 2 ، ص 415.
(5). در بعضى از روايت ها اين مسئله را به عبدالرحيم قيصر نسبت مى دهند.
(6). بحارالانوار ، ج 52 ، ص 148.
(7). كافى ، ج 3 ، ص 476.
(8). بحارالانوار ، ج 44 ، ص 274.
(9). تهذيب ، ج 2 ، ص 259.
(10).همان.
(11). كافى ، ج 3 ، ص 274.
(12). تهذيب ، ج 1 ، ص 420.
(13). وسائل الشيعه ، ج 27 ، ص 52.