احسان به خويشتن
و أحسنوا إلى أنفسكم ما استطعتم، فان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم
وإن اسأتم فلها و جاملوا الناس(1)؛ تا مى توانيد به يكديگر نيكى
كنيد؛ زيرا هرچه خوبى كنيد به خود كرده ايد و اگر بدى كنيد
به خودتان بدى كرده ايد.
در كتاب هاى بلاغت، اصطلاحى به نام «تقابل جمعين» آمده است، يعنى جمله ظهور در كلّ فرد داشته باشد، مثلا وقتى گفته مى شود
«باع القوم دوابهم» معناى جمله اين است كه افراد قوم هركدام به طور جداگانه حيوانات خود را فروختند، نه اين كه همه قوم تمام حيواناتشان را جمع كرده باشند،آن گاه در يك معامله همه را يك جا فروخته باشند.
فرمايش گران بهاى امام (عليه السلام) نيز در اين جا مصداق تقابل جمع است. به اين معنا كه منظورشان اين بوده است كه هر كدام از شيعيان بايد در حق نفس خويشتن نيكى نمايد، يعنى من به نفس خود نيكى كنم، شما به نفس خود نيكى كنيد، و همين طور همه مردم.
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خويش از شيعيان مى خواهند كه به خود نيكى كنند. اما منظور از احسان و نيكى چيست؟ شايد در ابتداى امر انسان تصور كند اين مطلب روشن است و نياز به گفتن ندارد. ولى امام در دنباله روايت آيه اى را مى خوانند كه تا حدودى منظور ايشان را از احسان روشن مى كند:
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاَِنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا(2)؛ اگر كار خوب انجام دهيد، در حق خود خوبى كرده ايد و اگركار بدى را مرتكب شديد، در حق خود بدى كرده ايد». امام صادق (عليه السلام)، قبل از ذكر اين آيه مى فرمايند هر اندازه مى توانيد در حق خود خوبى كنيد و تعبير
«ما استطعتم» را به كار مى برند. در روايات و آيات دو كلمه «استطعت و شئت» از لحاظ معنا تفاوت دارند و در موارد مختلفى استعمال شده اند. استطعت، ناظر به امر لازم و مهمى است و هر جا ذكر گردد، به اين معناست كه تا هر قدر مى توانى انجام بده، يعنى تا زمانى كه يك كار لازم است بايد آن را انجام دهى. در قرآن كريم آمده است:
«فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ(3)؛ تا جايى كه مى توانيد تقواى الهى پيشه كنيد» يعنى هر چقدر كه مى توانيد تقوا داشته باشيد، مگر در جايى كه نمى توانيد، كه در آنجا ديگر استثناى منفصل است. و
«وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ(4)؛ حج اين خانه براى خدا بر كسى كه مى تواند واجب است» ولى در مقابل،
«شئت» براى امور دلخواه و اختيارى است؛ براى مثال شيخ در مكاسب روايتى از حضرت امير (عليه السلام) نقل كرده است كه در آن مى فرمايند:
«أخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت(5)؛ برادر تو دين توست پس هرچه مى توانى براى دين خود احتياط كن»، آبى كه مشتبه است و انسان نمى داند پاك است يا نجس، بهتر است از آن پرهيز شود. بنابراين كلمه
«شئت» متضمن امر لازم نيست، بلكه اگر در جايى ذكر شد نشان دهنده آن است كه هر اندازه كه مى خواهى اين كار را انجام بده. در اين قسمت از رساله نيز از لفظ
«استطعت»
استفاده شده است كه متضمن امر لازم است. ناگفته نماند اين قانون در امور
اقتضايى وجوب، و در امور غيراقتضايى استحباب را مى رساند. در هر صورت امام
در اينجا نفرموده اند: «ماشئتم»؛ يعنى تا جايى كه دلتان مى خواهد به خود احسان
كنيد، بلكه احسان به خويشتن را امرى لازم دانسته اند كه در صورت امكان انسان ها نبايد از آن دريغ ورزند و غافل بمانند.
حضرت براى روشن شدن بهتر كلام خويش، آيه اى از قرآن را شاهد آورده اند كه نشان مى دهد هر كه نيكى كند در حقيقت به خود نيكى كرده است. روايتى از اميرمؤمنان (عليه السلام)نقل شده است كه فرمودند:
«من به كسى احسان نكرده ام وكسى در حق من بدى نكرده است». عرض شد: يا اميرمؤمنان، شما در طول عمر خويش به همه احسان كرده ايد و افرادى نيز به شما اسائه ادب كرده اند. حضرت فرمودند:
«هرچه احسان كرده ام به خود كرده ام، و هر كسى به من بدى كرده به خودش بدى كرده است».
انسان بايد باور داشته باشد هنگامى كه به ديگران كمك و نيكى مى كند در واقع به خودش نيكى كرده است. گرچه طرف مقابل از نيكى ما سودى مى برد،اما سود بيشترى نصيب خود ما مى شود. در ظاهر آن كه از ما درس مى آموزد، عالم مى شود، آن كه از ما پول مى خواهد مشكلش حل مى شود، اما ثوابى كه در نامه اعمال ما ثبت مى گردد، به مراتب بيشتر از سودى است كه آنها از نيكى ما برده اند. چرا كه در آخرت اين نيكى ها خريدار دارد و به كار مى آيد، اما كاربرد پول فقط در اين دنياى فانى است. كسى كه در مقابل تندخويى برادر مؤمنش بردبارى مى كند و شكيبايى از خود نشان مى دهد، به او احسان نكرده، بلكه به خويشتن احسان كرده است. بايد نيكى به ديگران در ما ملكه شود. بايد در تمام ادوار زندگى، در توانگرى و تنگدستى، در گرفتارى و آسانى، در شادى و اندوه، اين جمله در ذهن ما باشد:
«واحسنوا الى انفسكم؛ به خود احسان كنيد». مراد حضرت از اين جمله اين نيست كه غذاى خوب بخوريد، پول بيشترى جمع كنيد، و يا خوب استراحت كنيد، بلكه مى فرمايد در مقابل بدى ديگران بردبار باشيد؛ چرا كه اين بردبارى احسان به خودتان است. نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمى بروجردى(قدس سره)(6) زمانى كه زعامت حوزه علميه با آن همه مسئوليت ها و سختى ها بر عهده ايشان بود فرموده بودند:
«از اين كه از اول ماه تا آخر ماه از مردم پول بگيرم و قبض ها را مهر كنم، دستانم خسته مى شود !» با اين كه ايشان با آن پول شهريه طلاب را مى دادند و قاعدتاً بايد از وصول اين وجوه خوشحال مى شد؛ چرا كه اگر اين پول ها نمى رسيد بايد قرض مى كردند و با مشكل مواجه مى شدند. در عين حال فرموده بودند، پول دادن
براى من آسان تر از پول گرفتن است. انسان وقتى پول را مى گيرد، مسئوليتى را
پذيرفته است و وقتى آن پول را، البته با رعايت ضوابط، مى دهد از مسئوليت
رهايى مى يابد و بارش سبك مى شود.
خدمت به خلق و آخرت
در روايات متعددى آمده است كه: اگر كسى را يافتيد كه نياز عالَم آخرت شما را با خود به آن جا ببرد و در آن جا به شما بازگرداند فورا احتياج او را برآورده كنيد. زاد و توشه و نياز آخرت چيزى جز خوش اخلاقى، صدقه دادن، خيرات كردن،منبر رفتن، تدريس كردن، هديه دادن، خدمت به خلق و برآوردن حاجت ديگران نيست. پول در دنيا خيلى كارها مى كند، و براى پول دارها نوعى خوشى است؛ چرا كه به هنگام گرفتارى و احتياج، ديگر لازم نيست به اين و آن رو بيندازند و پول قرض كنند. پس پول داشتن در دنيا يك امتياز است. عقل اين مطلب را قبول دارد و كاملا منطقى است. اما بايد به نفس قبولاند كه وقتى كار خيرى براى ديگران انجام مى شود، در واقع مانند آن است كه فاعل آن خير براى خودش پول جمع مى كند و بودجه آخرت خود را تأمين مى كند، پس اگر در دنيا گره از كاركسى گشود و مشكلى را حل كرد، در آخرت صدها گره از كارهايش باز مى شود. اين است معناى احسان به خويشتن، نه اين كه انسان خوب بخورد، يا راحت بخوابد. از دنيا و پول فقط آنچه صرف آخرت و خدمت به خلق خدا مى شود ارزش دارد و بقيه اش ضرر است.
در كتاب هاى قديمى آمده است كه شخصى باسوزاندن اسكناس آب سماورى را جوش مى آورد. اين كار، كار جاهلانه و بى ارزشى است كه حكايت از بى عقلى شخص دارد؛ چرا كه با آن پول هايى كه سوزانده دو استكان چاى نصيبش شده است و حال آن كه مى توانست با مقدار اندكى از آن پول ها ميليون ها استكان چاى بنوشد. عمرى كه، صرف خوش گذرانى مى شود حكايت همان اسكناس هايى است كه براى به جوش آمدن سماور مصرف مى شود. از تمام عمر فقط لحظاتى ارزش داردكه صرف تأمين آخرت گردد و با آن مايحتاج جهان ديگر فراهم شود و بقيه اش تباه كردن سرمايه گران بهاى عمر و جوانى است. تلف كردن عمر هيچ فرقى با سوزاندن اسكناس نمى كند، بلكه ضرر تلف شدن عمر بيشتر است، چرا كه با سرمايه عمر مى توان آخرت را آباد كرد و صرف عمر در
عيّاشى و خوش گذارنى نابود كردنِ پربهاترين سرمايه در راه هاى بى ارزش است. كسى
كه سرمايه عمر و جوانى خود را بر باد مى دهد از كسى كه پول خود را هيزم سماور
مى كند به مراتب بى خردتر است.
«و أحسنوا إلى أنفسكم ما استطعتم» استطاعت يعنى توانستن، يك شرط عقلى است، نه شرعى. فرض كنيم شخصى يكى از نزديكانش مريض شده و پولى براى مداواى او نداشته باشد. آن شخص مى توانسته پولى از كسى قرض كند و مريض خود را نجات دهد، اما اين كار را نكرده و بيمار او در گذشته است. اگر از او بپرسند: آيا نمى توانستى پول قرض كنى و با آن مريض خود را مداوا نمايى؟ در جواب خواهد گفت: چرا مى توانستم. اين معناى استطاعت است. كسى كه براى امرار معاش خود كاسبى مى كند اگر يك روز اصلا كاسبى نكند و به خانه بيايد، به اهل و عيال خود بگويد: من امروز كاسبى نكرده ام، در نتيجه شما هم غذايى براى خوردن نداريد، آيا اين جمله پذيرفتى است؟
آيا عقلاى عالم چنين سخنى را قبول خواهند كرد؟
معصومين (عليهم السلام) از ما خواسته اند با استطاعتى كه داريم آخرت خويش را آباد كنيم.
صدقه و بى نيازى
در روايت آمده است كه شخصى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و به آن حضرت عرض كرد: من فقير هستم و چيزى ندارم. حضرت فرمودند: صدقه بده. عرض كرد: يا رسول الله، ندارم. حضرت فرمودند: قرض كن، و صدقه بده. او نيز صدقه داد و گره از كارش گشوده شد. با اين كار هم مشكل دنيايش بر طرف شد و هم ثوابى براى آخرت ذخيره كرد. البته، كار خير را نبايد با منت گذاشتن از بين برد. اگر كسى پول هنگفتى براى خودش در بانك پس انداز كند آيا درست است كه بر ديگران منت گذارد؟ اين كار خنده آور و مضحكى است. آن كه براى ديگران كار خيرى انجام مى دهد و به دنبال آن بر آنها منت مى گذارد، كار مضحكى انجام داده است. هم چنان كه بارها اشاره شد ايجاد ملكه در وجود انسان نياز به تكرار فراوان دارد، بايد بر نفس فشار آورد تا رام شود نفس بسيار سركش است و حتّى بعد از آن كه رام شد گاهى يادش مى رود و سركشى مى كند، ولى بايد به آن فشار آورد تا اگر يك بار افسارش رها شد كار خراب نشود.
استجابت سريع دعا
شخصى براى بنده با آب و تاب چگونگى برآورده شدن حاجتش را تعريف مى كرد. مى گفت: روزى حاجتى داشتم و توسلى انجام دادم، فورا حاجتم برآورده شد. او از اين ماجرا كه سال ها پيش اتفاق افتاده بود ابراز خوشحالى مى كرد. زود برآورده شدن حاجت بسيار خوب است. ولى بسيارى از بزرگان، ترس اين را داشتند كه مبادا استجابت سريع دعايشان به معنى استدراج باشد. ذكر حكايتى در اين باب خالى از لطف نيست.
يكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام)، خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا بن رسول الله، دعا كردم كه خدا به من خانه اى بدهد، فورا خانه دارشدم؛ دعاكردم خدا به من هزار درهم بدهد، هزار دِرهم به دستم رسيد
(هزار درهم درآن روزگار پول هنگفتى بوده و ارزش آن معادل پنج حج نيابتى بوده است. يك حج نيابتى دويست درهم بوده است)؛ دعا كردم، خدا به من خادم بدهد صاحب خادم و عبد شدم. عرض كرد: يا بن رسول الله، مى ترسم اين چيزها را كه خداوند به من داده است از باب استدراج باشد. در عربى به پلّه
«دَرَج» مى گويند. در روايات آمده است كه اگر خدا كسى را دوست نداشته باشد و نخواهد در آخرت او را با اوليا و صالحان هم نشين نمايد، او را استدراج مى كند؛ يعنى پله پله او را به بدى مى رساند. البته نه اين كه اجبارا او را بد كند، بلكه اسباب آن را در اختيارش قرار مى دهد، و آن شخص آهسته آهسته بد مى شود.
از اين رو اولياى الهى وقتى حاجاتشان برآورده مى شد مى ترسيدندكه مبادا خداوند آنها را به استدارج مبتلا كرده باشد.
حضرت امام صادق (عليه السلام) به آن شخص فرمودند: حال كه مى ترسى مستدرج باشى چه كار مى كنى؟ عرض كرد: يابن رسول الله، خدا را شكر مى كنم كه محتاج كسى نيستم ومشكلى ندارم. حضرت فرمودند: آن خانه و پول كوچك تر از اين
«الحمدلله» است كه تو مى گويى انسان در زندگى بايد هميشه به فكر آن چيزهايى باشد كه دارد، نه چيزهايى كه ندارد. هميشه با خودش بگويد:
«الحمد لله» كه من نعمت هاى فراوانى در اختيار دارم،نه اين كه به فكر آن باشد كه فلانى چيزى دارد كه من ندارم؛ چرا كه حاجات اخروى بسيار بيشتر از حاجات دنيايى است. به راستى اگر اقوال و افعال معصومين (عليهم السلام) نبود، انسان راه به جايى نمى برد. سرنخ تمام خوبى ها گفتار و كردار ائمه (عليهم السلام) است و همه خوبى ها نيز از آنها سرچشمه مى گيرد.
امام سجاد (عليه السلام) و نيازمند
امام سجاد (عليه السلام) از انگور خوششان مى آمد. يكى از خدمتكاران ايشان از بازار عبور مى كرد. ديد انگور خوب و تازه اى آورده اند. بدون اين كه به حضرت خبر دهد، با پول خود مقدارى انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل آن حضرت نهاد. حضرت تبسمى كردند. معلوم بود كه از انگور خوششان آمده است، دست دراز كردند تا دانه اى از انگور را در دهان مباركشان بگذارند كه ناگهان فقيرى در زد و عرض كرد: وقت افطار است و من گرسنه ام، غذايى به من بدهيد. حضرت به آن خدمتكار فرمود: اين انگورها را برداريد و به او بدهيد. خدمتكار عرض كرد: يابن رسول الله،آن شخص همه انگورها را لازم ندارد، مقدارى از اين انگورها را به او بدهيد و بقيه را خودتان ميل كنيد. حضرت فرمودند: همه را بردار و به او بده. خدمتكار نيز به امر حضرت اين كار را كرد و ايشان با غذاى ديگرى افطار كردند. فرداى آن روز نيز دوباره امام روزه دار بودند. خدمتكار مجدداً به بازار رفت و از همان انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل ايشان نهاد حضرت نيز مجددا اظهار خرسندى كردند و خواستند با انگور افطار كنند كه مجددا فقير ديگرى در زد و غذا خواست. امام مجددا تمام انگور را به خدمتكار دادند كه به فقير بدهد. روز سوم نيز خدمتكار به بازار رفت و انگور خريد و در وقت افطار انگور را در مقابل امام نهاد مجدداً فقيرى در زد و غذا خواست امام بار ديگر تمام انگور را به فقير داد. خدمتكار روز چهارم نيز انگور خريد و در هنگام افطار در مقابل امام قرار داد، آن شب فقيرى نيامد و حضرت از آن انگور ميل كردند(7). احسان به نفس كه در قرآن و روايات از آن سخن به ميان آمده است همين است. اين كار تصميم و نيز دعاى قبل از تصميم مى خواهد؛ چرا كه ما نيروى كمى داريم و نمى توانيم تزكيه نفس كنيم و بايد از خداى متعال بخواهيم تا در اين راه به ما كمك كند. همان طور كه براى اُمور دنيايى دعا مى كنيم بايد در امور اُخروى نيز دعا كنيم.
بسيارند كسانى كه چهل روز زيارت عاشورا را با حضور قلب مى خوانند تا حاجتشان برآورده شود. آيا نبايد چهل روز زيارت عاشورا بخواند تا خدا به او كمك كند و توفيق تزكيه نفس پيدا كند؟ گرفتارى هاى دنيا هرچه باشند برطرف مى شوند و حتى اگر برطرف نشوند باكى نيست، اما مشكلات اُخروى كه حل شدنى نيست. صد سال، هزار سال، بلكه بيشتر و بيشتر ادامه دارند و برطرف نمى شوند.
يكى از مراجع تقليد گذشته براى بنده نقل مى كرد: قبل از اين كه مرجع تقليد
شوم، كم تر با مردم محشور بودم و وقتى متصدى امور مرجعيت شدم تصميم گرفتم نه
از كسى گله اى داشته باشم و نه توقع. به كار بستن تصميم مشكل است، ايشان با خود
عهد كرده بود كه از كسى گله نكند؛ مثلا اگر كسى بعد از سال ها رفاقت ديگر در نماز جماعتش حاضر نشد از او گله نكند و من هيچ وقت نديدم از كسى شكوه كند. نيز عهد كرده بود كه از كسى توقعى نداشته باشد. اين يك عمل درونى است. انسان معمولا از ديگران توقع دارد، اما براى اين كه خوار نشود و از چشم ديگران نيفتد نمى گويد. ولى آن توقع درونى اعصابش را به هم مى ريزد.
به هرحال كسى كه به ديگران خدمت مى كند، پول مى دهد، كار خير انجام مى دهد، در واقع در حال پر بار كردن نامه اعمال خويش است
و اين كار را بايد آن قدر تكرار كند تا ملكه شود. تا اين مقام به دست نيايد درك آن مشكل است.
تقدير الهى و رضايت
إعلموا أنه لن يؤمن عبد من عبيده حتّى يرضى عن الله فيما صنع الله إليه و صَنَع به على ما أحبَّ و كره، و لن يصنع الله بمَن صَبَر و رَضِي عن الله إلاّ ما هو أهله و هو خيرله ممّا أحبَّ و كره(1)؛ بدانيد كه هيچ يك از بندگان هرگز به مقام ايمان
[كامل] نمى رسد مگر اين كه نسبت به مقدرات الهى راضى باشد، چه مورد پسند او باشد و چه نباشد. خداى متعال هرگز نسبت به بندگان صابر و راضى جز آنچه شايسته آنان است انجام نمى دهد و مقدرات او از آنچه مى پسندند و نمى پسندند برايشان بهتر است.
ايمان بنده خدا كامل نمى شود مگر آن كه به آنچه خدا براى او مقدر كرده رضايت داشته باشد. منظور از ايمان در اين جا درجات بالاى ايمان است؛ چرا كه ايمان درجاتى دارد و اگر كسى به مقدرات الهى رضايت نداشته باشد در درجه بالاى ايمان قرار ندارد، و ايمان او ايمان كاملى نيست. البته، اين معنا با قرار دادن آيات و روايات ديگر در كنار اين روايت و مقايسه آنها به دست مى آيد.
«عبيد» همانند «عباد» جمع كلمه «عبد» است. كلمه عبيد هميشه در جاهايى استعمال مى
شود كه بار منفى داشته باشد به خلاف كلمه عباد كه استعمال آن در معانى منفى و مثبت
است يعنى به هر دو معنا استعمال مى شود؛ به عنوان مثال خداى متعال در قرآن مى
فرمايد: «مَا رَبُّكَ بِظَـلَّـم لِّلْعَبِيدِ(2)؛ پروردگار تو هرگز به بندگان ] خود [ ستم روا ندارد». در اين جمله چون بحث از ظلم است و ظلم مقوله اى ناپسند است، كلمه
«عبيد» به كار برده شده و از عباد استفاده نشده است. اين جمله در قرآن بارها آمده و در تمام موارد لفظ عبيد به كار رفته است. معناى اين آيه چنين است: اگر بلايى به سر بندگان خدا مى آيد، در واقع خود آنها مقصرند و خدا در حق آنها كوتاهى نكرده است. در اين جا حضرت با استفاده از
«لن» در جمله، سلب ايمان ابدى را افاده مى كند. در اين دنياى فانى هر كس ممكن است در ادوار مختلف، دستخوش اوضاع گوناگونى شود. همه مردم علم، عمر طولانى، ثروت، زن، فرزند، جايگاه اجتماعى و موفقيت را دوست دارند و در مقابل، فقر و بيمارى و مظلوميت را دوست ندارند. امام (عليه السلام) مى فرمايند: مؤمن كسى است كه به همه اينها راضى باشد. يعنى چه در حال خوشى و ثروتمندى و سلامت، و چه در حال فقر و بيمارى و بدبختى به مقدرات الهى راضى باشد. مطلب شايان تامل در آيه پيش گفته آن است، كه امور نامطلوب در دنيا نتيجه اعمال نامناسب خود انسان است و باعث اصلى خود اوست و چه قاصر باشد و چه مقصر، در هر صورت تخلف و خطا از جانب خود اوست.
در كلام و لغت عربى ظرافت هاى زيادى وجود دارد؛ به عنوان مثال در اين زبان گاهى يك حرف معناى فعل را تغيير مى دهد. در همين قسمت از روايت لفظ
«صنع» يك بار با «الى» و بار ديگر با حرف «ب» متعدى شده است. ماده «صنع» اگر با «الى» آمده باشد به معناى نيكى و خوبى است، اما اگر با حرف
«ب» متعدى شده باشد به معناى بدى و امور ناخوشايند است. به عنوان مثال اگر خداوند به كسى سلامتى داده باشد مى گويند:
«صنع الله إليه العافية» و اگر سلامتى را از كسى سلب كرده باشد و او را به بيمارى دچار كرده باشد مى گويند:
«صنع الله به المرض». جمله «فيما صنع الله إليه و صنع به على ما أحبّ و كره» مشتمل بر صنعت لف و نشر مرتب است؛ يعنى
«صنع الله اليه» مربوط به «ما أحبّ»، و «صنع به» مربوط به «كره» است. انسان بايد به خودش بقبولاند كه وضعيتى كه در آن قرار دارد، به مصلحت او و مطابق مقدّرات الهى است. اگر برخى از امور و اوضاع را نمى پسندد و از وضعيت خويش دل خوشى ندارد، با خود بگويد: خدا
اين وضعيت را براى من قرار داده است، پس من نيز راضى به رضاى او هستم. درست
است كه اين وضعيت خوشايند من نيست اما چون خدا چنين خواسته من رضايت دارم. هر چه از دوست رسد نيكوست.
رضايت به تقدير خدا
همان طور كه گفته شد، «لن» براى افاده نفى ابدى به كار مى رود. خداوند حكيم بر اساس مصلحت خويش با بندگان خود رفتار مى كند و از روز اول كه آنها را خلق كرده، قدم به قدم آنان را به طرف صلاح و مصلحت خويش سوق مى دهد. سخت ترين مصيبتى كه واقع شده مصيبت سيد الشهدا (عليه السلام) بود كه طى آن آل پيامبر دشوارى هاى بسيارى تحمل كردند اما چون مصلحت امام (عليه السلام) در اين بود،اراده خداوند بر وقوع اين مصيبت ها تعلق گرفت. صِرف راحتى دنيا مصلحت انسان نيست، بلكه مصلحت آن است كه تمام اوضاع و احوال انسان سنجيده شود و دنيا و آخرت او مد نظر قرار گيرد. سپس، بر اساس همه اينها مصلحت او مشخص شود. انسان ها نيز در حد عقل و فهم خويش بر اين امر واقفند و در كارهاى دنياى خويش اين ملاحظات را به كار مى بندند؛ به عنوان مثال كسى كه پول زيادى اندوخته، اما سفر طولانى يا امر خيرى همچون ازدواج در پيش دارد، به پس انداز خود دست نمى زند و آن را خرج نمى كند. بنابراين،هر كس در حد عقل و فهم خويش مصلحت انديش است.كارهاى خداى حكيم نيز بر همين اساس استوار است و مقام ربوبى اش با هر بنده اى طبق مصلحت او رفتار مى نمايد. آنچه بر سر بندگان مى آيد قطعا به صلاح آنهاست،چه با آن موافق باشند چه نباشند. ايزد منان هر كسى را به طرف مصلحتش سوق مى دهد،و انسان است كه بايد در مواقف و مراحلى كه خوشايند او نيست بردبارى به خرج دهد و راضى به رضاى الهى باشد.
تفاوت صبر و رضا
بين صبر و رضايت تفاوت وجود دارد و خود اين دو مقوله داراى درجات متفاوتى است. گاهى اوقات بنده اى از خداوند گِله مى كند كه چرا چنين است و چرا فلان كار را در حق من كردى و چرا و چرا. چنين بنده اى نه صابر است و نه راضى. اما گاهى بنده از خداوند گِله نمى كند و اين سكوت او نيز ناشى از عقل و فهم و تحمل اوست، اما در عين حال راضى هم نيست چنين بنده اى با اين كه صابر است، راضى نيست. اما مرحله بالاتر كه مراد حضرت نيز از رضايت همان است، اين است كه بنده علاوه بر اين كه به در خانه خدا شكوه نمى برد، شكر خدا را نيز به جا مى آورد و
«الحمدلله» مى گويد. چنين مقامى مقام رضايت است و چنين بنده اى را صابر و راضى گويند.
شخص محترمى نقل مى كرد كه: چنان دچار فقر و بى چيزى شده بودم كه تحمل آن برايم دشوار بود، اما در عين حال آبرودارى مى كردم و نمى خواستم كسى چيزى به من قرض دهد و ديگران بفهمند كه چيزى ندارم. عده اى هستند كه به اين مسائل حساسند و نمى خواهند ديگران از فقر آنها اطلاع داشته باشند. نقل مى كرد در همان روزها يك بار قرآن را برداشتم و نزديك ضريح حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) رفتم و بدون آن كه سلام كنم يا زيارت بخوانم، درمقابل ضريح قرآن را باز كردم و عرض كردم: يا اميرمؤمنان، شما مى شنويد و علم داريد. سپس اين آيه را خواندم:
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ(3)؛ خداست كه خود روزى بخشِ نيرومند استوار است» و پس از آن گفتم: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم من مفهوم اين آيه را نمى فهم. اين را گفتم و از حرم بيرون آمدم. در صحن شخصى را ديدم كه مقدارى پول به من داد و از آن موقع تا امروز هيچ وقت محتاج پول نشده ام. اين شخص صبر نكرد، اما ممكن است فرد ديگرى دچار همين وضعيت شود و در عين حال كه راضى هم نيست هيچ وقت اين كار را انجام ندهد. شخصى مى گفت: دعاى ابوحمزه ثمالى را مى خواندم. تا رسيدم به جمله آخر آن كه مى فرمايد
«و رضّني من العيش بما قسمت لي؛ و مرا در زندگانى به هرچه قسمتم كرده اى راضى گردان.» آن را نخواندم، چون ديدم جمله سختى است.
انسانى كه صابر و راضى است اگر همه اين سختى ها برسرش بيايد هم چنان «الحمد لله» مى گويد و از ته دل راضى است. تأكيد امام (عليه السلام) بر اين حالت اخير است كه از آن به رضايت تعبير مى شود. به دست آوردن مقام رضايت به هيچ وجه كار ساده اى نيست و انسان به راحتى نمى تواند به اين مقام دست يابد.
«لَّيْسَ لِلاِْنسَـنِ إِلاَّ مَا سَعَى(4)؛ براى انسان جز حاصل تلاش او نيست». هم چنان كه سعى براى به دست آوردن غذا و رفع مشكلات لازم است، در امور معنوى نيز ضرورت دارد،چه از اين دست كارها عزم جزم لازم دارد، اما شدنى است.
امام در اين قسمت دو بار از كلمه «لن» كه براى نفى ابد است، استفاده كرده است: يك بار نسبت به بندگان خدا و يك بار نسبت به خدا. نسبت به خدا مى فرمايند: حاشا كه خداوند كارى خلاف مصلحت انجام دهد. به يكى آن قدر فرزند مى دهد كه از عهده مخارج آنها بر نمى آيد و ديگرى آن قدر نذر و نياز مى كند كه صاحب بچه شود، اما بچه دار نمى شود. مسلما مصلحت اين دو شخص يكسان نيست.
حكايت
يكى از علما مى فرمود: سال ها پيش عيالوار بودم و از حيث مالى در تنگناى شديدى قرار داشتم. روزهاى زيادى بود كه از مغازه دارها نسيه خريد مى كردم. يك روز به قصد آن كه براى بچه هايم خوراكى تهيه نمايم، زنبيلى برداشتم و از خانه بيرون رفتم. در آن ايام يخچال نبود كه بتوان خوراك چند روز را در خانه نگه داشت. بلكه خوراك هر روز را همان روز تهيه مى كردند. مى گفت: به وسط كوچه كه رسيدم فكركردم از كدام مغازه دار ممكن است نسيه بگيرم. هر چه به ذهنم فشار آوردم كسى را نيافتم كه از او نسيه نياورده باشم. از قصاب گرفته تا نانوا و بقال، از همه آنها كم و بيش نسيه گرفته بودم. البته چيزى به من نگفته بودند، اما خجالت مى كشيدم دوباره از آنها نسيه بخرم. با خود گفتم: بهتر است بروم از رفقا پول قرض بگيرم. ديدم از آنها نيز آن قدر پول قرض كرده ام كه نمى توانم دوباره تقاضاى قرض بكنم. مدتى گذشت و من هنوز با همين افكار در كوچه ايستاده بودم و هر چه فكر مى كردم نمى توانستم راهى پيدا كنم. ناگهان اين حديث به ذهنم خطور كرد:
«إن الله تعالى قد تكفّل لطالب العلم برزقه خاصة عمّا ضمنه لغيره(5)؛ خداوند روزى طالب علم را خود متكفل شده است» به سوى آسمان نگاهى كردم و گفتم خدايا، من تا جايى كه مى توانستم قرض كردم و با قرض و نسيه روزگار گذراندم،اما ديگر نمى توانم.اين را گفتم و با زنبيل خالى به طرف مدرسه به راه افتادم و مشغول مطالعه شدم. مدتى كه گذشت ناگهان خادم مدرسه مرا صدا زد و گفت: خانمى از منزل شما آمده و با شما كار دارد. خيلى نگران شدم؛ چون زن ها در مواقع عادى اين كار را نمى كردند و به مدرسه نمى آمدند. با خود گفتم: نكند اتفاق بدى افتاده باشد. از جا پريدم و تا وقتى به در مدرسه رسيدم، هزار و يك فكر به ذهنم آمد. ديدم پشت در مدرسه همان زنى ايستاده است كه گاهى به منزل ما مى آمد ودر مقابل كمكى كه به بچه هاى من مى كرد، ناهار يا شامى مى خورد و مى رفت. كلفت نبود، اما گاهى اوقات مى آمد و كمك مى كرد. گفت: فلان همسايه مى خواهد شما را ببيند و با شما كار فورى دارد. خدا را شكر كردم كه مسئله مهمى نيست و زنبيل خالى ام را برداشتم و به طرف خانه به راه افتادم. به خانه كه رسيدم، بچه هايم سئوال كردند: چرا چيزى نخريده اى؟ گفتم: بعدا مى خرم و به سراغ همسايه رفتم. ديدم خانمى است كه عزم سفر دارد. آن روزها رسم بر اين بود اشخاصى كه به مسافرت مى رفتند پول هاى خود را نزد شخص امينى به امانت مى گذاشتند. خانم گفت: مى خواهم به مسافرت بروم و شايد اين سفر بيش از شش ماه به طول بينجامد، مقدارى روپيه(6) دارم كه مى خواهم آنها را نزد شما به امانت بگذارم. مقدارى پول به من داد و من آنها را گرفتم. گفتم: اجازه مى دهى اگر محتاج شدم در اين پول ها تصرف نمايم؟ گفت: بله اشكالى ندارد. تو فرد امينى هستى و مال مرا نمى خورى. خداحافظى كردم و چند روپيه از آن پول ها را برداشتم و تمام بدهكارى هايم را ادا كردم. آن روز غذاى بهترى تهيه كردم و به خانه بردم. اين آقا، هم صابر بوده است و هم راضى. مثل آن شخص نبوده است كه قرآن را بردارد و نزد حضرت امير (عليه السلام) برود.
رسيدن به اين مقام كارساده اى نيست. هنر مى خواهد كه انسان قدرت گله كردن داشته باشد ولى شكوه نكند و اين بدون كمك خدا و سعى خود انسان امكان پذير نيست؛ چرا كه كوشش بايد با دعا همراه باشد. بسيارند امورى كه اگر بى استعانت و توسل انجام شوند چندان ثمربخش واقع نمى شوند، هرچند با كوشش فراوان توأم باشند. چه بسا مجتهدى پس از چهل يا پنجاه سال زحمت، به مقام اجتهاد و مرجعيت دست يابد ولى در آخر نداند كه حكم خدا كدام است. بى استعانت از خدا و اهل بيت (عليهم السلام) ما كجا و فهم حكم خدا كجا؟ خدا مقدمات و اسبابى را فراهم مى كند تا انسان امتحان شود.
يكى از منسوبان ما زن صالح و مؤمنى بود كه مى گفتند سال ها با مادر شوهرش در يك خانه زندگى مى كرده است، اما هيچ وقت با هم مشكلى نداشته اند. خيلى مهم است كه يك عروس و يك مادر شوهر در يك خانه باهم زندگى كنند و در نهايت هر دو نيز به بهشت بروند. چهل سال پيش كه اين بنده خدا از دنيا رفت، او را در خواب ديده و پرسيده بودند: حالت چطور است؟ گفته بود حالم خوب است. پرسيده بودند: آيا عمه ات(7) را مى بينى؟ گفته بود: آرى مى بينم. پرسيده بودند: حالش چطور است؟ گفته بود: درجه او از من بالاتر است. گاهى اوقات او اراده مى كند و مى تواند به ديدن من بيايد، اما من نمى توانم به ديدن او بروم. خداى متعال او را در درجه
«راضين بقضاءالله» و مرا در درجه «صابرين» قرار داده است.
حضرت در اين جا صبر و رضا را درپى هم آورده و فرموده اند: «بمن صبر و رضى». علما گفته اند
«واو» ظهور در اثنينيّت دارد؛ يعنى معطوف و معطوف عليه به هر حال دو چيزند، نه يك چيز. اين
«واو» دلالت مى كند كه رضا غير از صبر است «ولن يصنع الله بمَن صبر و رضي عن الله إلاّ ما هو أهله» ظاهراً
«هو» در اين عبارت به «مَن» برمى گردد، انسانى كه سحر بيدار مى شود و با اين كه خوابش مى آيد وضو مى گيرد و مشغول عبادت مى شود، در واقع پا روى نفس خويش گذاشته است اين شخص با كسى كه خوابيده و عبادتى انجام نداده فرق مى كند، و مطمئناً پاداش اين دو نفر در نزد خدا يكسان نيست.
منشأ بلاها
انسان معمولا به منشأ گرفتارى ها اهميتى نمى دهد و زمانى كه بلايى به سرش مى آيد نمى داند چرا در اين مخمصه گرفتار آمده است. حال آن كه هيچ يك از اين امور بى سبب نيست و چه بسا در لحظات حساس استقامت نكرده است. اگر در كتاب هاى روايى جستوجو كنيم و رواياتى را كه در اين زمينه آمده است كنار هم بگذاريم، حجمى به اندازه يك كتاب پيدا مى كند.
انبيا و اوليا و صديقين هنگامى كه بلايى بر سرشان مى آمد از خداوند مى پرسيدند: خدايا، آيا خطايى از ما سر زده كه به اين روز افتاده ايم؟ پاسخ چنين پرسشى گاهى مثبت و گاهى منفى است. بيشتر بلاهايى كه بر سر مؤمنان مى آيد نتيجه كوتاهى آنهاست. گم شدن حضرت يوسف (عليه السلام) براى حضرت يعقوب بسيار سخت و دردناك بود؛ چرا كه يوسف را بسيار دوست مى داشت. او در فراغ يوسف آن قدر گريه كرد كه ديدگانش را از دست داد. اين عذاب فقط بدان سبب بود كه حضرت يعقوب (عليه السلام) گرسنه اى را رد كرده بود. تشخيص پروردگار بسيار دقيق است و هيچ چيز از يادش نمى رود.همه كارهاى ايزد منان ازروى دقت است. خوب است ديگران نيز بدانند بلاهايى كه سرشان مى آيد،نتيجه اعمال خودشان است. فقط فرق انسان هاى معمولى با پيامبران در اين است كه آنها علم انبيا را ندارند و نمى دانند از چه رو اين بلاها به سرشان آمده است. البته در روايات متواتر، ذكر شده است كه چه چيزهايى از جانب خداوند و چه بلاهايى از جانب خود انسان هاست. خداى متعال مى فرمايد:
«مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَة فَمِنَ اللَّهِ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَة فَمِن نَّفْسِكَ(8)؛ هرچه خوبى به تو مى رسد از جانب خداست و هر بدى كه به تو مى رسد از خود توست». برحسب روايات و احاديث ملاك اين است كه اگر انسان به وظايف خود عمل كرد و با اين حال به فقر و گرفتارى مبتلا گرديد، اين گرفتارى ها امتحان الهى است، اما اگر در اداى وظايف خويش كوتاهى كرد، بلاهايى كه بر سرش
مى آيد نتيجه اعمال خود اوست.
در روايت آمده است كه خداوند دعاى دو نفر را مستجاب نمى كند: يكى آن كه دنبال كسب و كار و تحصيل روزى نمى رود و اهل كار و زحمت نيست و با اين حال مى گويد خدايا، تو رزاقى، پس روزى مرا برسان، ديگرى مريضى كه دنبال مداوا نمى رود، اما از خدا مى خواهد كه او را شفا دهد. حضرت موسى (عليه السلام) به خداوند عرض كرد: خدايا، علاجم كن. خطاب آمد كه نزد طبيب برو و با دارو و درمان معالجه كن. اگر در حد توان و امكان به دنبال طبيب و دارو و درمان رفتيم، اما شفا پيدا نكرديم، اين جا ديگر بايد از خداى متعال شفا بخواهيم. قانون الهى اين است. شخصى كه توان دفاع از خويشتن در برابر ظلم را دارد، اما از خود دفاع نمى كند، دعايش مستجاب نمى شود. ماجراى مظلوميت اميرمؤمنان (عليه السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام) استثناست و دليل خاصى داشت. آن حضرت به منظور بقاى اسلام و اداى وظيفه خاصى كه برعهده داشتند، اين مصايب را تحمل نمودند و گرنه حضرت على (عليه السلام) مى توانست عكس العمل نشان دهد. كسانى كه با اميرمؤمنان (عليه السلام) بيعت كرده بودند مى بايست امتحان پس مى دادند. روايت هاى متعددى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از طريق شيعه و سنى نقل شده است كه در آنها پيامبر اسلام حضرت على (عليه السلام) را محك اسلام خوانده اند. در صحاح ستّه اهل سنت و كتب اربعه شيعه نيز آمده است كه اگر حضرت امير (عليه السلام) در آن زمان دست به شمشير مى بردند امت پيامبر امتحان پس نمى داد. سكوت ايشان وظيفه اى خاص، و براى بقاى اسلام لازم بود.
حكايت ابوتراب با ابوسفيان
پس از غصب خلافت از سوى ابوبكر، ماجرايى بين حضرت على (عليه السلام) و ابوسفيان پيش آمد كه خواندنى است. در ايامى كه حضرت امير (عليه السلام) خانه نشين بودند روزى ابوسفيان آمد و اين اشعار را براى سرزنش آن حضرت خواند:
ولا يقيم على ضيم يراد به *** إلاّ الأذلاّن عير الحي و الوتد
هذا على الخسف مربوط برمّته *** و ذا يشج فلا يرثى له أحد(9)
اعراب جاهليت وقتى مى خواستند خون و غيرت كسى را به جوش بياورند تا قيام كند اين اشعار را مى خواندند. معناى اشعار چنين است:
غير از الاغ عشيره و ميخ كه ذليل ترين چيزهايند كسى در مقابل ظلم خاموش نمى نشيند.
اين يك به خوارى تمام بر زمين بسته شده و آن ديگرى سرش شكسته و مرثيه گويى ندارد.
الاغ شيخ عشيره يعنى الاغى كه هميشه بر در خانه بسته شده و هر كس از راه برسد، چه مهمان باشد يا اهل خانه و همسايه سوارش مى شود، هر وقت و هر كسى كه باشد فرقى نمى كند خلاصه اين حيوان را به صورت شبانه روزى بر در خانه نگه مى دارند تا هركس خواست سوار شود و اين غير از الاغى است كه در آن زمان هر كس داشته و فقط خودش سوار مى شده است.
«ضيم» يعنى ظلم و «اذلاّن» نيز صيغه افعل التفضيل است كه بر سرش الف و لام آمده است. صيغه افعل التفضيل به صورتهاى گوناگون به كار مى رود كه قوى ترين وجه آن زمانى است كه باالف ولام بيايد؛ مانند:
«زيد الأفضل»؛ يعنى هيچ كس بالاتر از زيد نيست. صيغه افعل التفضيل يا به «مِن» و يا به اضافه مختوم مى شود دايره برترى آن يا در مجرور مِن و يا در مضاف اليه است. وقتى مى گويند:
«زيدُ افضلُ من عمرو» يعنى فضيلت زيد از عمرو بيشتر است و اين جمله بيش از اين چيزى را نمى رساند. گاهى هم مى گويند:
«زيد أفضل علماء هذا البلد» يعنى زيد از علماى اين شهر افضل است، اما همان طور كه اشاره شد وقتى مى گويند
«زيد الأفضل»، يعنى هيچ كس بالاتر از زيد نيست و اين قوى ترين نوع افعل التفضيل است.
«وَتَد» يعنى ميخ. «رمّه» يعنى بندى كه با آن حيوان را مى بندند. ابوسفيان نزد حضرت امير (عليه السلام) آمد و اين دو بيت شعر را خواند و گفت: مگر ما واقعه غدير يادمان رفته است؟ به پاخيز و قيام كن.
«لأملأنّها لك خيلا و رجلا؛ به پشتيبانى از تو مدينه را پر از سواران و مردان جنگى مى كنم». برخيز و شمشير به دست بگير و از حقّت دفاع كن. امام على (عليه السلام) مى دانستند كه آن سپاهى كه ابوسفيان وعده اش را مى دهد مطيع ايشان نيست، بلكه مطيع ابوسفيان است و ممكن است در گرما گرم جنگ، ابوسفيان دستور قتل ابوبكر و حضرت على (عليه السلام) را با همديگر صادر كند و خود بر مسند امور بنشيند و بار ديگر، مردم را به بت پرستى بخواند. در آن مقطع حساس، حضرت وظيفه خاصى داشتند و مأمور نبودند كارى انجام بدهند. مى بايست همان ظواهر اسلام رعايت مى شد تا دين پا برجا بماند و اسلام به نسل هاى بعدى برسد.
در غير اين صورت، همه اين چيزها از بين رفته بود و ديگر امروزه اثرى از مقدس اردبيلى و شيخ كلينى نبود. هم چنان كه بيشتر اُمت ها و اديان پيشين از بين رفتند و از بيشتر پيامبران آنها نامى هم بر جاى نمانده است. مؤيد اين مطلب، فرمايشى است كه اميرمؤمنان (عليه السلام) به حضرت زهرا (عليها السلام) فرمودند كه اگر مى خواهى نام پدرت باقى بماند تحمل كن، و الا اگر انسان مظلوم توان دفاع از خود را داشته باشد، اما از حق خويش دفاع نكند، دعايش مستجاب نخواهد شد.
همه ائمه اطهار (عليهم السلام) بر اساس وظيفه اى كه داشتند صبر پيشه كردند و البته راضى هم بودند. رضاى به قسمت الهى اين نيست كه وظيفه مان را انجام ندهيم. بلكه بايد نخست وظيفه را به نحو احسن انجام داد، آن گاه به قسمت الهى رضايت داد.
«وَلَن يَصنَعَ الله بِمَن صَبَرَ و رضي عَن الله إلاّ ما هوأهله و هو خيرله مّما أحبَّ و كره»(10).
همان طور كه گفته شد در اين فقره از نامه، امام صادق (عليه السلام) شيعيان را به صبر و رضا در برابر تقدير الهى فرا مى خواند، يعنى علاوه بر آن كه مؤمِن در مقابل تقدير الهى صبر پيشه مى كند، بايد راضى نيز باشد. مقدراتى كه خدا براى شخص صابر و راضى رقم مى زند بهتر از چيزهايى است كه خود او دوست دارد يا بدش مى آيد.
انسان بعضى از چيزها را دوست و از چيزهايى هم نفرت دارد. به عنوان مثال، غذاى لذيذ، خانه بزرگ، سلامتى و ديگر لذّت هاى دنيايى را همگان دوست دارند و فقر و بدبختى و ناسزا شنيدن و بيمارى مورد تنفر همگان است. امام صادق (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد آنچه براى انسان صابر و راضى اتفاق مى افتد، اعم از شادى و غم، فقر و غنا، بيمارى و بهبود، فراغ و اشتغال،همه و همه به صلاح اوست. در روايت ديگرى اين معنا به
«الرضا بما قسم الله» ياد شده است كه از «الرضا عن الله» خاص تر است.
فرض كنيم فرد پولدارى به شخصى تضمين دهد كه تو فلان كار را براى من انجام بده، در عوض هر اتفاقى براى تو پيش آمد، من پنج برابر خسارت آن را به تو مى دهم. در اين صورت خيال آن شخص آسوده مى شود و اگر در بين كار دستش بشكند راضى است، چرا كه اگر مخارج درمان دستش صدهزار تومان باشد، مى داند به جاى صد هزار تومان پانصد هزار تومان به او خواهد رسيد. چنين شخصى حتى پس از اين تضمين هم شايد دوست نداشته باشد دستش آسيب ببيند ولى چون نتيجه خوبى برايش در پى دارد آن را به جان مى خرد. اين مثال را از آن رو آورديم كه مفهوم رضايت را بهتر درك كنيم و بدانيم كسى كه نسبت به مقدرات الهى صابر و راضى است در هيچ حال زيان نمى كند و خداى متعال پاداش او را دو چندان مى كند.
مقام رضا به تقدير الهى بالاترين مقام و درجه است،هر چند كه خود نيز مراتب
و درجاتى دارد؛ زيرا معنويات و ماديات، بهشت ودوزخ، دنيا و آخرت، هر
كدام مراتب و درجات مختلفى دارند.
در قرآن كريم آمده است: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(11)؛ چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نمى آورند مگر آن كه در اختلافات خويش تو را به داورى بخوانند و از قضاوت تو دلگير نشوند و كاملا تسليم باشند». از ميان دو طرف متخاصم كه با هم اختلاف دارند، دست كم يكى از آنان محكوم خواهد شد. خداوند متعال در اين آيه شريفه قسم ياد كرده است كه مؤمنان به درجات بالاى ايمان دست نمى يابند، مگر آن كه به هنگام اختلاف و مشاجره و پس از آن كه پيامبر به نفع يكى و عليه ديگرى حكم كرد، آن كه حكم عليه او صادر شده است، رضايت داشته باشد، و چه در ظاهر و چه در باطن او نشانى از نارضايتى نباشد ودر نفس خويش احساس حرج و سختى ننمايد.
مقام رضا به سادگى ميسر نمى گردد. اما انسان چاره ديگرى ندارد؛ چرا كه فقط رضا به قسمت الهى است كه سعادت اُخروى را تأمين مى كند. نوع انسان ها در زندگى خويش كم و كاستى هايى دارند. يكى فرزند ندارد، ديگرى فرزند دارد، ولى خرج او را ندارد، آن يكى فرزندش ناصالح است. به طور كلى هر كسى در زندگى با امور ناخوشايندى رو به روست، اما آيا انسان در برابر اين ناگوارى ها رضايت دارد يا نه؟ كسب رضايت ساده نيست، ولى مقامات و پاداش هاى والا را به سببِ داشتن رضايت مى دهند. پاداشى كه به نمازگزار مى دهند، به اندازه رضايت موجود در نماز است. نمره اى كه به حُسن خلق مى دهند، در مقابل رضاى نهفته در آن است. بايد به آنچه خداوند حكيم قسمت انسان كرده است رضايت داشت. آنچه در گذشته اتفاق افتاده قسمت بوده و آنچه در آينده اتفاق مى افتد، قسمت خواهد بود. حضرت على (عليه السلام) خطاب به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى فرمايند:
«بنيّ إنك لا تعلم ماذا خبّأ لك الدهر؛ تو نمى دانى دنيا برايت چه چيزى پنهان كرده است». درست است كه اين فرمايش مولاى متقيان خطاب به امام حسن (عليه السلام) است، اما در واقع مخاطب اين سخن تمام انسان ها مى باشند.
تفاوت انسان ها در قسمت و تقدير
ويژگى ها و روحيات انسان ها با يكديگر متفاوت است. ممكن است شخصى با شنيدن يك ناسزا شب تا صبح نخوابد، ديگرى ممكن است اگر صد ناسزا هم بشنود تا صبح با خيال آسوده بخوابد. روحيات و استعدادها با هم فرق مى كند. شخصى كه 170 سانتى متر قد دارد اندازه مشخصى پارچه براى دوخت لباس لازم دارد و شخصى كه قد او 190 سانتى متر است به مقدار بيشترى پارچه نياز دارد. انسان ها همان طور كه در طول و عرض لباس اندازه مشخصى دارند، در باب ويژگى ها و روحيات و مقدرات نيز با يكديگر متفاوتند. انسان بايد از مقدرات خود راضى باشد و از خدا شكوه نكند.
شخصى مى گفت من از نعمتى برخوردارم كه همگان آرزوى داشتن آن را دارند، اما از داشتن آن رنج مى برم. مى گفت: من همه چيز را زود مى فهمم و گوشه و كنايه ها را خيلى سريع درك مى كنم و از اين بابت بسيار در عذابم. معمولا انسان اگر همه چيز را بفهمد خوشحال مى شود ولى اين شخص از اين بابت خشنود نبود. خداى متعال پس از خلق بندگان خويش براى يكايك آنها قضا و قدرى متفاوت با ديگر بندگان در نظر گرفته و دائما از آنها امتحان به عمل مى آورد.
حكايت
يكى از زهاد را پس از مرگ در خواب(12) ديدند و از او پرسيدند: حالت چطور است؟ گفت حالم خوب است، ولى يك بار در دنيا گفته بودم: امروز، روز خوبى است. به كيفر اين سخن مدتى است كه گرفتارم. به من مى گويند: مگر روزهاى ديگر بد بود كه گفتى آن روز، روز خوبى است. ملائك و مأمورين آخرت مفهوم سخن ها را به خوبى درك مى كنند.
در علم اصول فقه، آنهايى كه مى گويند لقب مفهوم ندارد، يعنى دائما مفهوم ندارد و كشف دائمى نمى كند، به عبارت ساده تر بين لقب و مفهوم رابطه عليت برقرار نيست بر خلاف شرط و مفهوم آن كه بين اين دو، رابطه عليت و معلوليت بر قرار است.
در دادگاه به او گفته بودند: كدام روز ما بد بود كه گفتى آن روز خوب است. البته پرسيدن اين سؤالها مقام و مرتبه بالايى را مى طلبد كه در بين انسان هاى معمولى يافت نمى شود. ممكن است از من و امثال من چنين سؤالى نشود؛ زيرا با هر كسى به فراخور حال و درك و فهمش برخورد مى شود. اگر ده ليوان شربت و چاى، روى فرشى كه رنگش كدر است بريزند كسى متوجه نمى شود؛ چرا كه رنگ فرش از رنگ شربت و چايى تيره تر است. اما اگر شيشه عينك را جلو دهانمان بگيريم نفس بكشيم، بخار موجود در بازدم روى شيشه عينك مى نشيند و شيشه كدر مى شود؛ چرا كه شيشه عينك شفاف است. سؤالاتى كه در قيامت از انسان ها پرسيده مى شود بر اساس فضايل و مقاماتى است كه به دست آورده اند. البته، تمام اين مقامات و فضايل، اكتسابى و به دست آوردن آنها براى همگان ميسر است. آن كه در مراتب خيلى پايين قرار دارد، مى تواند به تدريج خود را بالا برد و به مدارج بالاتر دست يابد. تاريخ نگاران در مورد حضرت ابوذر نوشته اند، كه قبل از اسلام، دزد سرگردنه بوده است. اين دزد سر گردنه به تدريج بالا رفت تا آن كه جزو اهل بيت (عليهم السلام) شد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد او فرمود:
«يا اباذر انّك أنت منّا اهل البيت(13)؛ اى ابوذر، تو از ما اهل بيت هستى». اين جمله در روايتى آمده است كه در
آن بيش از صد و پنجاه بار لفظ «يا اباذر» تكرار شده است. در اين روايت مطالب
فراوانى در مورد اصول دين، فروع دين و اخلاق وجود دارد. مرحوم علامه مجلسى مقدارى از اين روايت را شرح كرده اند.
حضرت ابوذر مى فرمايد: روزى به مسجد رفتم و ديدم در مسجد كسى به جز پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و حضرت على (عليه السلام) نيست. به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كردم: يا رسول الله، مرا نصيحت فرماييد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نصايحى فرمودند و در بين اين سخنان فرمودند:
«اى ابوذر تو از ما اهل بيت هستى». فرمايش پيامبر به اين معنا نيست كه ابوذر هم معصوم است. فرض كنيد به كسى كه با يك خانواده رفاقت و دوستى زيادى دارد و همديگر را بسيار دوست دارند، گفته شود: تو از مايى. معناى اين سخن اين نيست كه تو جزو فاميل ما هستى. بلكه اين سخن به اين معناست كه روح ما با يكديگر تناسب دارد. اين سخن رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز ربطى به عصمت ندارد، اما نشان از مقام بسيار بلندى براى ابوذر دارد. آرى، مى شود انسان آن قدر بالا رود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد او چنين جمله اى بر زبان آورد. اين كار شدنى است و به تدريج مى توان به اين مقام دست يافت.
مراتب رضا در انسان ها
اگر اعضاى يك خانواده به اتفاق همديگر به مهمانى بروند و بر سر سفره اى بنشينند، ممكن است هر كدام از آنها براى حضور در اين مهمانى انگيزه خاصى داشته باشند. فرزند كوچك تر از اين رو به مهمانى آمده است كه شربت و شيرينى و ناهار خوشمزه اى بخورد و پيوسته در اين فكر است كه چه موقع شيرينى و ناهار مى آورند. خيلى از انسان ها نيز مانند اين طفل از معنويات فقط به دنبال فوايد مادى آنند و وقتى به فوايد دنيوى معنويات دست يابند راضى مى شوند. البته، اين هم به نوبه خود مرتبه اى است و به عنوان پله اول ترقى مورد قبول است، اما نبايد پله آخر تلقى باشد. برادر بزرگ تر به اميد اين كه فلان كس را آنجا ببيند به مهمانى مى آيد، مادر خانواده از اين رو آمده كه مى داند اگر به مهمانى نيايد، صاحب خانه نيز دعوت او را براى مهمانى آينده نمى پذيرد. پدر خانواده نيز در اين مهمانى به دنبال آن است با فلان پولدار كه در مهمانى حاضر شده است آشنا شود تا در آينده بتواند از او كمك بخواهد. ممكن است يك نفر هم از بين اين خانواده پيدا شود كه چون خدا اجابت دعوت مؤمن را دوست دارد، در آن مهمانى حاضر شده باشد. تمام اعضاى اين خانواده از اين مهمانى استفاده برده اند، اما هدف و مقام هر كسى با ديگرى تفاوت دارد. فضيلت رضا نيز در ميان انسان ها مراتب گوناگون دارد و هركس به فراخور درك و مرتبه خود، بهره اى از اين حالت معنوى دارد.
محاسبه در دادگاه الهى
در دستگاه الهى «مِثْقَالَ ذَرَّة»(14) نيز به حساب مى آيد، درست مانند دستگاه نوار قلب كه كوچك ترين حركت قلب را نشان مى دهد. دستگاه عدل الهى حتى از دستگاه نوار قلب نيز دقيق تر است. در حال صحبت كردن ممكن است بارها و بارها در پى كم و زياد شدن ميزان رضايت، نشانگر دستگاه سنجش رضايت بالا و پايين برود. نه تنها در هنگام سخن گفتن، بلكه در تمام مواقع مانند فكر كردن، زيارت، نماز، و معامله اين قانون برقرار است.
از عالمى خواستند به زيارت برود، ولى ايشان از رفتن به زيارت خوددارى كرد. علت را كه جويا شده بودند گفته بود: چون تازه ناهار خورده ام و شكمم سير است. اگر بخواهم زيارتنامه بخوانم بايد بعد از هر كلمه يك نفس بكشم و اين حالت براى زيارت مناسب نيست.
اين آقا درك كرده است كه بايد با چه حالى زيارت رفت. اما بسيارى از مردم تا آخر عمر هم درك نمى كنند كه با چه حالتى بايد به عبادت و زيارت بپردازند. در مورد كسانى كه قاصرند حرفى نيست، اما گاهى اوقات برخى افراد از اين مسئله آگاهند ولى اعتنا نمى كنند و به چنين اعمالى مى پردازند. آرى، اين
«مثقال ذره»ها، در لابه لاى اعمال ما بسيار زياد است كه در قيامت جمع مى شود و به ميلياردها مثقال مى رسد.
در روايات آمده است: شخصى كه در حال خواندن نماز است، تا زمانى كه قلبش به خدا توجه داشته باشد خدا نيز به او اقبال مى كند، اما اگر رويش را از خدا برگرداند، خدا هم رويش را از او بر مى گرداند. اگر بار دوم به خدا روى آورد خدا دوباره به او اقبال مى كند و رحمت و فيض خود را نصيب او مى گرداند و اگر تا چهار بار توجه خود را از دست داد و مجدداً به سوى خدا رو كرد، خدا مجددا به او توجه مى كند. اما بار چهارم كه رويش را برگرداند، خدا ديگر به او توجه نمى كند. آن وقت گاهى اتفاق مى افتد در نماز چهل بار انسان دچار بى توجهى مى شود و فكرش مشغول جاهاى ديگرى است. البته، اگر از اول نماز فكرش جاى ديگرى نباشد. خدا نكند كه انسان روز قيامت متوجه شود كه نماز و درس خواندن او چنين بوده است.
القاى هنرى كلام و پرداختن به وجوه لفظى هنگام سخنرانى براى تأثير گذارى، بسيار كار پسنديده اى است و گاهى هم واجب است؛ چرا كه تأثير، مقدمه انسان سازى است و به قول علما تأثير مقدمه وجود است. اما درعين حال بايد ديد ذهن و فكر سخنران كجا سير مى كند؟ در بين اهل منبر مرسوم است كه مى گويند: فلان كس منبرش را دست و پا شكسته تمام كرد كه خيلى چشمگير نباشد. اين حرف واقعا اشتباه است. ريا و تكبر و جلوه گرى لفظى خوب نيست، اما اين كار هم نادرست است. ملاك اين كار را مى توان با تامل در گفتار معصومين و پيشوايان دين به دست آورد اگر در بيانات نغز و پرمغز معصومين (عليهم السلام) دقت شود، خواهيد ديد كه كلام خود را به زيباترين شكل بيان مى كردند. پيشوايان دين وقتى مى خواسته اند كلامى بر زبان آورند،آن را با زيباترين الفاظ و هنرمندانه ترين شيوه بيان مى كردند. حضرت زهرا (عليها السلام) با آن مقام عصمت و با آن همه جلال و عظمت، در خطبه اى كه در مسجد خواندند نكات ظريف و دقيقى را با عبارات رسا و زيبا و نغزى بيان فرمودند. فرمايش آن حضرت در آن مجلس از درك بسيارى از حضار مجلس بالاتر بود. نفس گرم آن حضرت مؤثر افتاد و در آهن دل هايشان اثر گذاشت. بحث آن حضرت علمى و عاطفى بود. در مقام هدايت انسان ها بايد سعى كرد تا جايى كه مى شود كلام را زيبا و متين بيان كرد. بايد مطالبى را كه تأثير گذارند جمع آورى، و آنها را در جامه زيبايى از الفاظ بيان نمود؛ چرا كه هدف از منبر تأثيرگذارى است.
حضرت زهرا (عليها السلام) و مقام رضا
رضا امرى درونى است ولى در ظاهر نشانه هايى دارد، شكر با زبان و گله نكردن از خدا از نشانه ها ومظاهر زبانى رضاست. انسان راضى به تقدير، از نظر عملى نيز در مقابل تقدير الهى تسليم است و ظلم و حبس و حرمان و هجرت را به جان مى خرد. انسان صابر و راضى از نفس خودش راضى نيست، اما از تقدير الهى رضايت كامل دارد و در مصايبى كه از جانب خدا برسر او مى آيد بردبار و خشنود است.
زندگى حضرت زهرا (عليها السلام) پر از مشكلات و فراز و نشيب، و خود تاريخ مفصلى است كه يك سينه سخن در آن نهفته است. دشمنان آن حضرت چه ها كه نكردند !... اثر جراحت و كبودى سينه تا چهل روز بر بدن آن حضرت باقى مانده بود. به رغم اين همه مشكلات، در بين سخنانى كه آن حضرت در اين روزها بر زبان راندند حتّى يك كلمه شكايت از خداوند وجود ندارد. مقام آن بزرگوار بالاتر از آن است كه بخواهد گِله اى به زبان آورد. سراسر آن خطبه آتشين حمد خداوند منان است. ايشان حجت را بر ابوبكر و عمر تمام كردند بر زن هاى مهاجر و انصار احتجاج فرمودند، اما حمد و سپاس خداى را فراموش نكردند؛ گويا حضرت با اين كار مى خواستند به ما بفهمانند كه اى مسلمانان، به هنگام گرفتارى حمد و ثناى خداوند را از ياد نبريد. روايات متواترى از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمودند:
«يا فاطمة إنّ الله تبارك و تعالى ليغضب لغضبك و يرضى لرضاك(15)؛ اى فاطمه، خداى تبارك و تعالى با غضب تو غضبناك، و با رضايت تو راضى مى شود».
نيز فرمودند: «و اعلم ياعلي إني راض عمّن رضيت عنه إبنتي فاطمة(16)؛ يا على، بدان كه هركس دخترم فاطمه از او را راضى باشد، من نيز از او راضى ام».
از اين گونه سخنان در كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره حضرت فاطمه(عليها السلام) فراوان است. نكته مهمى كه از اين روايات دريافت مى شود اين است كه همگان بايد به مقدرات خدا راضى باشند، ولى خدا رضايت خود را به رضايت حضرت زهرا (عليها السلام) پيونده زده است. فقط حضرت زهراست كه رضايش ملازم رضاى خداست و خداى متعال به خشنودى او خشنود، و به خشم او خشمگين مى شود. فقط در مورد زهرا (عليها السلام) تعبير
«الإنسيّة الحوراء»(17) آمده است. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين روايت مى فرمايد خداوند فضل خود را شامل حال انسان ها كرده و حضرت زهرا (عليها السلام) را به دنيا آورده است. ايشان اين جهانى نيستند، اما خدا خواسته ديگران از زهرا (عليها السلام) ياد بگيرند و نسبت به او محبت، و تولى داشته باشند و لذا ايشان را آفريده است. فعل و قول حضرت زهرا (عليها السلام) در ايجاب
و سلب، از طرف خداوند امضا شده است. حضرت زهرا (عليها السلام) به آن دو نفر فرمودند:
«شما مرا غضبناك كرديد و من بر شما خشمناكم» و به يكى از آنها فرمودند: «من
در هر نماز تو را نفرين مى كنم».
آيا حضرت از ما راضى است يا نه؟ آيا راضى است كه خدا هم راضى باشد؟ بايد ديد حضرت از چه چيزى راضى هستند و از چه چيزى ناراضى؟ اگر خطبه ايشان را كلمه به كلمه بخوانيم، خواهيم فهميد از چه چيزى راضى نيستند. خدايى كه خالق است و با مخلوق قياس نمى شود، رضاى خود را در رضاى بنده قرار داده است. رضاى خدا مقرون و ملازم رضاى فاطمه (عليها السلام) است. اين همان عصمت است كه انبياء و ملائك به آن دست يافته اند، اما عصمت آنها در اين مرتبه و درجه نيست. هيچ آيه و روايتى نيامده كه انبياى الهى از هر كه راضى شوند، خدا نيز راضى مى شود. اخلاق عملى، اخلاق عبادى، و بالاتر از اين دو، اخلاق عقيده را بايد از زهرا (عليها السلام) آموخت.
حضرت امام حسن (عليه السلام) به عبدالله بن جعفر فرمودند: «من ضمانت مى كنم اگر كسى در دل از خداوند راضى باشد و هيچ گاه سؤالى نكند، دعايى نمى كند مگر آن كه مستجاب گردد». اين امتياز مخصوص معصومين (عليهم السلام) نيست، بلكه براى انسان هاى عادى نيز هست، اما به دست آوردن آن مشكل است.ممكن است كسى از آن رو درپى رضايت از خداوند باشد كه دعايش مستجاب گردد،ولى بالاتر از اين،مقام رضاى عن الله است. رضاى عن الله از همه چيز بالاتر است. كسى كه از خدا راضى باشد به قدرى آثار و نعمات الهى در اطراف خود مى بيند كه چه بسا هيچ وقت از خدا سؤالى نكند و چيزى نخواهد و به مرحله اى برسد كه درخواست هايش از بارى تعالى، همه در مورد آخرت باشد و درخواست دنيايى نكند. نقل شده است كه حضرت على (عليه السلام) به همراه همسرشان، دختر گرامى رسول خدا، سه روز بود كه غذاى خود را مى بخشيدند و چيزى نمى خورند. روز سوم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به منزل آنها تشريف آوردند. حضرت زهرا (عليها السلام) فرمودند:
«يا رسول الله، سه روز است اهل اين خانه چيزى نخورده اند». پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز فرمود: دخترم، پدرت نيز سه روز است كه چيزى نخورده است. اين بزرگواران غذا داشتند، اما آن را مى بخشيدند و ايثار مى كردند.
اگر روزه دارى يك روز از ماه مبارك رمضان را بدون خوردن سحرى روزه بگيرد، به هنگام
افطار مى گويد من نمى توانم نمازم را با حضور قلب به جاى آورم، مگر آن كه اول افطار
كنم. حال اگر سه روز بدون سحرى و افطار روزه بگيرد، چه مى شود؟
دخت گرامى رسول خدا به سجده گاه رفتند و دو ركعت نماز به جاى آوردند و فرمودند: «بار خدايا، پيامبر تو به مهمانى ما آمده و ما غذايى نداريم». آن گاه از جانب خداوند برايشان غذا فرستاده شد. بهترين بندگان خدا سه روز گرسنگى را تحمل كردند اما چيزى از خداوند نخواستند، در صورتى كه اگر مى خواستند، خداوند به آنها مى داد. البته، خداوند هم نخواسته است كه اين بزرگوارن را با گرسنگى امتحان كند. چنين امتحان هايى پايين تر از حد و منزلت معصوم است اين امتحان كوچك براى آن است كه انسان ها به اين بزرگواران اقتدا نمايند و آنها را الگوى خويش سازند.
رضا مرتبه اى بس گرانبهاست كه انسان بايد به دنبال كسب آن باشد؛ چرا كه اگر اهل آخرت باشد به درد آخرتش مى خورد و اگر اهل دنيا باشد به كار دنيايش مى آيد و فوائد بسيارى عايدش مى شود. هر چند كسب رضا براى تحصيل دنيا، ارزان فروختن متاعى پرارزش به قيمتى ناچيز است. درست مانند آن كه در زمان وفور نان و نه در قحطى، ميليون ها تومان در مقابل يك قرص نان بپردازند
يا مثل آن شخص كه براى به جوش آوردن آب سماور اسكناس هاى فراوانى را به شعله هاى آتش مى سپرد.
پاورقى:
(1). متن نامه.
(2). اسراء، آيه 7.
(3). تغابن، آيه 16.
(4). آل عمران، آيه 97.
(5). وسائل الشيعه، ج 27، ص 167 ; بحارالانوار، ج 2، ص 258.
(6). سيد محمدحسين طباطبايى بروجردى (1252-1340ش) از جمله عالمان و مراجع بزرگ كم
نظير عالم تشيع است كه در عمر بابركت خود بزرگ ترين و بيشترين خدمات را به اسلام و
مسلمانان كرده است.
(7). كافى، ج 6، ص 350.
(1). متن نامه.
(2). فصلت ، آيه 46.
(3). ذاريات ، آيه 58.
(4). نجم ، آيه 39.
(5). منية المريد ، ص 160.
(6). در آن روزگار در عراق «روپيه» پولِ رايج بوده است.
(7). مادرشوهر ; در عراق به مادر شوهر ، عمه مى گويند و لو اينكه خواهر پدر نباشد.
(8). نساء ، آيه 79.
(9). بحارالأنوار ، ج 28 ، ص 328 ، گوينده اشعار «متلمس» است.
(10). متن نامه.
(11). نساء ، آيه 65.
(12). خواب حجيت شرعى ندارد ، مگر در صورتى كه منطبق با خارج يا بر ادله شرعيه و بر
حسب فرمايش
كسانى باشد كه از غيب خبر دارند ، مثلا اگر كسى درخواب ديد كه پولى دستش رسيد و
همان روز نيز
مقدارى پول به دستش رسيد ، يا خواب ديد كه به حج رفته و در همان سال نيز به حج مشرف
شد معلوم
مى شود كه رؤيايش ، رؤياى صادقه بوده چرا كه خوابش با خارج منطبق بوده است ، يا اگر
كسى در
خواب يزيد را در جهنم يا سلمان فارسى را دربهشت ديد رؤيايش صادق است چرا كه اين
خواب مطابق
ادله و فرمايش بزرگان دين است غير از اين دو مورد خواب حجيتى ندارد ، مگر خواب كسى
كه عصمت
دارد و خواب و بيدارى اش مانند هم است. در قرآن كريم به رؤياى صادقه و غير صادقه
اشاره شده است
و از خواب هاى صادقه به «رؤيا» تعبير شده است.
(13). بحارالانوار ، ج 74 ، ص 76 ، اين جمله در ضمن وصيت رسول الله به اباذر آمده
است. و اين وصيتنامه از سوى حضرت آقاى سيد صادق شيرازى تدريس شده و از نوار استخراج
و پس از نگارش و ويرايش بصورت كتابى با عنوان «اى ابوذر اين گونه باش» به چاپ
رسيده است. (ويراستار)
(14). زلزله ، آيات 7و8.
(15). بحارالانوار ، ج 43 ، ص 22.
(16). همان ، ج 22 ، ص 484.
(17). همان ، ج 92 ، ص 384.