باقى ماند سخن در مورد نه تن ديگر از معصومين عليهم
السلام ، در اين مورد در بعضى اخبار وارد است : ((
نه امامند كه در فضيلت مساويند )) . و در برخى
ديگر وارد است : (( نه تن اند كه برترين آنان
قائم ايشان است )) . و چون اين اخبار ظاهرا با
هم معارضند، ما اخبار دسته اول را اينگونه تاءويل كرديم كه مراد از
تساوى در فضل ، تساوى در افضليت و برترى داشتن بر غير خودشان است ، و
لازمه اين تساوى ، مساوات ميان خودشان نيست . و شايد وجه افضليت قائم
عليه السلام آن باشد كه حضرتش در عصر خود گرفتار جهاد و رنج و مشقت در
نظام و برپايى دين خواهد بود آن گونه كه مولايمان امير مؤمنان عليه
السلام در زمان خود بود.
و در (( حق اليقين ))
گفته است كه : (( فخر رازى كه از اعاظم اهل سنت
است و به تعصب مشهور است گفته است كه : (( شيعه
از آيه مباهله استدلال كرده اند بر آن كه على بن ابى طالب عليه السلام
اشرف و افضل از جميع پيغمبران است به غير از پيغمبر آخرالزمان صلى الله
عليه و آله ، و از جميع صحابه افضل است زيرا كه حق تعالى فرموده است كه
: بخوانيم نفسهاى خود و نفسهاى شما را ))
(837) و مراد از نفس ، نفس مقدس محمد صلى الله عليه و
آله نيست ، زيرا كه دعوت اقتضاى مغايرت مى كند و آدمى خود را نمى
خواند، پس بايد مراد ديگرى باشد، و به اتفاق مخالف و مؤ الف ، غير از
زنان و پسران كسى كه به (( انفسنا
)) از آن تعبير كرده باشند به غير على بن ابى
طالب نبود، پس معلوم شد كه حق تعالى نفس على را نفس مقدس محمد صلى
الله عليه و آله گفته است . و اتحاد حقيقى ميان دو نفس محال است ، پس
بايد كه مجازى باشد. و اين مقرر است در اصول كه حمل لفظ بر اقرب مجازات
به حقيقت اولى است از حمل بر ابعد، و اقرب مجازات استواى در جميع امور
كمالات و شركت در جميع است مگر آنچه به دليل بدر رود، و آن چه به اجماع
بيرون رفته است پيغمبرى است كه على در آن شريك نيست ، پس در كمالات
ديگر شريك باشد. و از جمله كمالات حضرت رسول صلى الله عليه و آله آن
است كه افضل است از ساير پيغمبران و از جميع صحابه ، پس حضرت امير نيز
بايد كه افضل از آن ها باشد )) .
و بعد از آن كه دليل را به تفصيل تمام نقل نموده است جواب گفته است كه
: (( چنانچه اجماع منعقد است بر آن كه محمد صلى
الله عليه و آله افضل از على عليه السلام است اجماع منعقد است بر آن كه
پيغمبران افضل اند از غير پيغمبران )) . و در
باب افضليت (بر) صحابه چيزى نگفته است ، و جوابى كه در باب پيغمبران
گفته است نيز بطلانش ظاهر است ، زيرا كه شيعه اين اجماع را قبول ندارند
و مى گويند كه : اگر مى گوئيد كه اهل سنت اجماع كرده اند، اجماع ايشان
به تنهايى چه اعتبار دارد؟ و اگر مى گوئيد كه جميع امت اجماع كرده اند،
مسلم نيست بلكه بطلانش ظاهر است ، زيرا كه اكثر علماى شيعه را اعتقاد
آنست كه حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام افضل اند از ساير
پيغمبران ، و احاديث مستفيضه بلكه متواتره از ائمه خود در اين باب
روايت كرده اند ))
(838) انتهى .
و در (( لوامع )) در شرح
زيارت جامعه كبيره در ترجمه فقره شريفه : و دعائم الاخيار، به اين لفظ
گفته است : (( چنان كه اخبار متواتره وارد است
بر آن كه حضرت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله بهترين مخلوقات الهى
است ، و بعد از رتبه آن حضرت مرتبه مرتضوى است صلوات الله عليه ، و بعد
از آن حضرت بقيه ائمه هدى عليهم السلام بهترين مكوناتند. و در تفضيل
بعضى بر بعضى خلافى هست ، و گذشت حديثى كه بر قدر اعمال ، ايشان بر
يكديگر فضيلت دارند. و بعضى قايلند به تساوى مگر حضرت صاحب الزمان -
عليه و على جده و آبائه صلوات الرحمن - چنان چه بعضى اخبار دلالت مى
كند بر آن . و جمعى قايلند به تساوى ، و جمعى متوقفند، و اين احوط است
))
(839) انتهى .
اى عزيز! چگونه امثال ما بى بصيرتان خفاش نظران معنى امامت را درك مى
نمايد و حال آن كه نور شمس امامت و شعاع ضوء طلعت آن فوق رسالت و
اولواالعزمى است .
روى فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام : الانبياء و
المرسلون على اربع طبقات : فنبى منباء فى نفسه لا يعدو غيرها. و نبى
يرى فى النوم و يسمع الصوت و لا يعاينه فى اليقظة ، و لم يبعث على
(840) احد، و عليه امام ، مثل ما كان ابراهيم على لوط
عليهم السلام ، و نبى يرى فى منامه و يسمع الصوت و يعاين الملك ، و قد
ارسل الى طائفة قلوا او كثروا، كيونس عليه السلام ، قال الله تعالى :
(( و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون
))
(841) قال : يزيدون ثلاثين الفا، و عليه امام . و الذى
يرى فى منامه و يسمع الصوت و يعاين فى اليقظة ، و هو امام ، مثل اولى
العزم ، و قد كان ابراهيم عليه السلام نبيا و ليس بامام (حتى ) قال
الله تعالى له : (( انى جاعلك للناس اماما، قال
و من ذريتى ، قال لا ينال عهدى الظالمين )) ،
(842) من عبد صنما او وثنا لا يكون اماما.
(843)
در (( كافى )) از امام
صادق عليه السلام روايت كرده است كه : پيامبران و رسولان چهار طبقه
اند: 1 - پيامبرى كه تنها پيامبر خود است و به ديگرى تجاوز نمى كند. 2
- پيامبرى كه (فرشته وحى را) در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى او
را در بيدارى معاينه و مشاهده نمى كند و به سوى هيچ كس مبعوث نيست و
خود او امامى دارد، مانند امامتى كه ابراهيم عليه السلام بر لوط داشت .
3 - و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و فرشته را نيز
مشاهده مى كند و به سوى گروهى ، كم يا زياد، مبعوث است ، مانند يونس
عليه السلام كه خداى متعال فرموده : (( و او را
به سوى صد هزار يا بيشتر فرستاديم )) ، كه مراد
از بيشتر سى هزار نفر مى باشد، و خود او را امامى (حضرت موسى
)) بود. 4 - و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا
را مى شنود و در بيدارى نيز مشاهده مى كند و خودش هم امام است ، مانند
پيامبران اولوالعزم . و ابراهيم عليه السلام پيامبر بود ولى امام نبود
تا خدا فرمود: (( مى خواهم تو را امام مردم قرار
دهم ، ابراهيم گفت : و از اولادم نيز؛ خداوند فرمود: عهد من به ستمگران
نمى رسد )) . هر كه بتى پرستيده باشد، نقاشى
باشد يا مجسمه ، نمى تواند امام باشد.
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام : ان اختذ
ابراهيم عليه السلام : عبدا قبل ان يتخذه نبيا، و ان الله اتخذه نبيا
قبل ان يتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا، و ان
الله اتخذه خليلا قبل ان يجعله اماما، فلما جمع له الانبياء قال :
(( انى جاعلك للناس اماما ))
. قال : فمن عظمها فى عين ابراهيم قال : و (( من
ذريتى ، قال لا ينال عهدى الظالمين )) قال : لا
يكون السفيه امام التقى . و مثله فى (( الكافى
)) عن ابى جعفر عليهما السلام .
(844)
و در (( كافى )) از امام
صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همانا خداوند ابراهيم عليه
السلام را عبد قرار داد قبل از آن كه او را پيامبر كند، و او را پيامبر
قرار داد قبل از آن كه او را رسول گرداند، و او را رسول قرار داد قبل
از آن كه او را دوست گيرد، و او را دوست گرفت قبل از آن كه او را امام
قرار دهد پس چون همه (اين ) چيزها را برايش جمع نمود فرمود:
(( مى خواهم تو را امام مردم قرار دهم
)) ، و چون امامت در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد
گفت : (( و از اولادم نيز؛ خداوند فرمود: عهد من
به ستمگران نمى رسد )) ، از اين رو سفيه و كم
خرد نمى تواند امام تقى و پرهيزكار باشد.
و نظير آن را از امام باقر عليه السلام نيز روايت كرده است .
و فى (( العيون
)) عن على بن موسى الرضا عليهما السلام : ان
الامامة اجل قدرا، و اعظم شانا، و اعلى مكانا، و امنع جانبا، و ابعد
غورا من ان يبلغها الناس بعقولهم ، او ينالو(ها) بآرائهم ، او يقيموا
اماما باختيارهم . ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم الخليل عليه
السلام بعد النبوة و الخلة مرتبة ثالثة ، و فضيلة شرفه بها و اشاد به
ذكره ، فقال عزوجل : (( انى جاعلك للناس اماما
)) فقال الخليل سرورا بها: ((
و من ذريتى ، قال لا ينال عهدى الظالمين )) .
فبطلت بهذه الاية امامة كل ظالم الى يوم القيامة ، و صارت فى الصفوة .
(845)
و در (( عيون )) از حضرت
على بن موسى الرضا عليهما السلام روايت كرده است كه : امامت قدرش
والاتر، شاءنش بزرگتر، مكانش عاليتر، جانبش منيعتر و عمقش ژرفتر از آن
است كه مردم با عقل خود به آن رسند، يا به آرائشان آن را دريابند و يا
به انتخاب خود امامى نصب كنند. همانا امامت مقامى است كه خداى بزرگ بعد
از رتبه نبوت و خلت در مرتبه سوم به ابراهيم خليل عليه السلام اختصاص
داده و به آن فضيلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و
فرمود: (( مى خواهم تو را امام مردم قرار دهم
)) ، حضرت خليل عليه السلام از نهايت شادى به آن
مقام عرضه داشت : (( و اولادم نيز
)) خداى متعال فرمود: ((
عهد من به ستمگران نمى رسد )) . پس با اين آيه
امامت هر ستمگرى تا روز قيامت باطل شد و در ميان برگزيدگان قرار گرفت .
و فى (( الكافى
)) عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله
عزوجل : (( يوتى الحكمة من يشاء
)) قال : طاعة الله تعالى و معرفة الامام عليه السلام .
(846)
و در (( كافى )) از امام
صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير آيه : ((
حكمت را به هر كس بخواهد مى دهد )) فرمود: (حكمت
) اطاعت خداى متعال و معرفت امام عليه السلام است .
و فى (( تاءويل الايات
)) فى تفسير قوله تعالى : ((
و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام ، و البحر يمده من بعده سبعة ابحر
ما نفدت كلمات الله )) : فى ((
الاحتجاج )) : ان يحيى بن اكثم ساءل مولانا
اباالحسن العسكرى عليهما السلام عن مسائل ، منها تاءويل هذه الاية ،
فقال يحيى : ما هذه السبعة ابحر؟ و ما الكلمات التى لا تنفد؟ فقال له
الامام عليه السلام : الابحر فهى عين الكبريت و عين اليمن و عين
البرهوت و عين طبرية و عين ماسيدان و جمة افريقية و عين مابروان . و
اما الكلمات التى لا تنفد: علومنا، و لا تدرك فضايلنا و لا تستقصى .
(847)
و يطابقه قول الله عزوجل : فتلقى آدم من ربه كلمات ،
(848) و قوله تعالى : و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات .
(849)
(بقره ، 124)
و در (( تاءويل الايات ))
در تفسير آيه : (( و اگر تمام درختانى كه در
زمين است قلم شود، و دريا مركب شده و هفت برابر ديگر نيز بر آن افزوده
شود (و كلمات خدا را نويسند) كلمات خدا پايان نگيرد ))
از كتاب (( احتجاج ))
روايت كرده كه يحيى بن اكثم مسائل چندى از مولايمان امام هادى عليه
السلام سوال كرد و از جمله تاءويل اين آيه بود كه اين هفت دريا كدامند؟
و آن كلماتى كه پايان نگيرد چيست ؟ حضرت فرمود: درياها: چشمه كبريت
(گوگرد)، چشمه يمن ، چشمه برهوت ، چشمه طبريه ، چشمه ماسيدان ، چشمه
آفريقا، چشمه مابروان است . و اما كلماتى كه پايان نگيرد علوم ماست ، و
فضايل ما قابل دستيابى نيست و به نهايت آن نتوان رسيد.
و مطابق همين معنى است آيه : (( پس آدم از
خداوند كلماتى را دريافت كرد )) و آيه :
(( و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى
آزمود )) .
اى عزيز! چون مرتبه امام را دانستى بدان كه حراست نبوت در ظاهر و در
باطن به امام است ، فكان الامام عليه السلام
مفتاحا لظفره . و اما حراسته المعنوية فلانه عليه السلام قطب الوقت ، و
قيام الوجود و نظامه كله ببقائه و وجوده ، و يدل على ذلك ان اهل
الاخبار رووا اءنه دخل على رسول الله صلى الله عليه و آله يوما فى
المسجد شخص له صوت جهورى مثل دوى الرحى ، و عيناه كشعلتى النار، فخاف
اهل المسجد منه و ارتاعوا لصورته و هول خلقته ، فبينا هو يحدث النبى
صلى الله عليه و آله فى حوايجه و اذا بعلى عليه السلام قد دخل المسجد.
فلما رآه ذلك الشخص ذهل عقل و طار لبه و تقرفص منه و صار يزعق زعيقا
عاليا خوفا منه . فقال له النبى صلى الله عليه و آله : لا باس عليك ،
لا تخف فانك آمن منه ، مالك و لهذا المقبل و ما الذى ازعجك منه ، حدثنا
بقصتك معه .
... پس امام كليد پيروزى آن است اما حراست معنوى از آن جهت است كه امام
عليه السلام قطب زمان است و قيام و نظام عالم وجود، همه بستگى به بقا و
وجود او دارد. دليل بر اين مطلب آن كه : راويان اخبار روايت كرده اند
كه : روزى در مسجد مردى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد كه
صدايى بلند مانند صداى محور آسيا داشت و چشمانش مانند دو شعله آتش مى
نمود. اهل مسجد ترسيدند و از مشاهده صورت و هيئت او به وحشت افتادند.
در اين ميان كه وى در زمينه حوائج خود با پيامبر صلى الله عليه و آله
سخن مى گفت على عليه السلام داخل مسجد شد، چون چشم آن مرد به حضرت
افتاد عقلش مشوش شد و خردش پريد و به شدت از او هراسيد به طورى كه از
ترس جيغ كشيد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: ناراحت مباش و
مترس كه تو از سوى او در امانى ، ولى بگو ببينم تو را با اين مردى كه
پيش آمده چه رابطه اى است ؟ و چه چيز تو را از او به اضطراب واداشته ؟
داستان خودت با او را بازگو.
فقال : انى كنت من النماردة الفراعنة المتمردين
على عصر سليمان بن داود عليهما السلام ، فخرجت ليلة انا و اصحاب لى و
كنا فى عشرين نمرودا و كنت انا رئيسهم ، خرجنا لاستراق السمع ، فلما
علونا فى الهواء و قربنا من السماء اذا بهذا الرجل قد انقض علينا و
بيده شهاب من نار، فلما عارضنا تفرقنا خوفا منه . ثم انه عارضنى و صوب
الى ، فقحمت البحر على راسى عجلا خوفا منه ، فانقض على فعارضنى قبل ان
اصل البحر و رمانى بشعلة منه ، فاصابنى و وقعت على قعر البحر. ثم انه
كشف عن فخذه فاذا فى عضيلته كالنهر اءو كالخندق العظيم .
گفت : من از نمرودان و فراعنه سركش عصر سليمان بن داود عليهما السلام
بودم . شبى من با تنى چند از يارانم كه شمارمان به بيست تن نمرود صفت
مى رسيد و من رئيس آنان بودم جهت استراق سمع بيرون شديم ، چون به ميان
هوا بالا رفتيم و نزديك آسمان رسيديم ناگاه اين مرد بر سر ما فرود آمد
و شهابى از آتش به دست داشت ، چون با ما روبرو گشت از ترس او پراكنده
شديم . سپس به من روى آورد و من از ترس او به سرعت خود را با سر به قعر
دريا افكندم ، وى بر من فرود آمد و پيش از آن كه به دريا برسم با من
روبرو شد و شعله اى كه در دست داشت به سوى من افكند، كه آن شعله به من
اصابت كرد و من به ته دريا افتادم . سپس لباس را از روى ران خود كنار
زد و من بر روى ماهيچه او شكافى مانند نهر يا خندقى بزرگ مشاهده كردم .
فتبسم النبى صلى الله عليه و آله حتى بدت نواجذه
، ثم قال صلى الله عليه و آله : ان الله تعالى قد وكل على بن ابى طالب
عليه السلام بحراسة اهل الارض و حراسة اهل السماء: ثم ان عليا عليه
السلام جاء حتى جلس بحذاء النبى صلى الله عليه و آله فصار ذلك الشخص
ينظر اليه شزرا خوفا منه ، فقال له النبى صلى الله عليه و آله : لا باس
عليك ، تكلم بحاجتك . فقضى له حوائجه و انصرف .
(850)
پيامبر صلى الله عليه و آله به گونه اى خنديد كه دندانهاى مباركش
نمايان شد. سپس به او فرمود: همانا خداى متعال ، على بن ابى طالب را
مامور حراست اهل زمين و اهل آسمان فرموده است . سپس على عليه السلام
آمد تا در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله نشست و آن مرد از ترس با
گوشه چشم به او مى نگريست ، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
ناراحت مباش ، حاجت خود را بازگو. سپس حضرت حوائج وى را برآورد و آن
مرد بازگشت .
اقول : هذا جزئى مما قال النبى صلى الله عليه و
آله فى حقه : يا على كنت مع كل نبى باطنا، و صرت معى ظاهرا.
(851) و هكذا كان قيامه بمهام الرسالة ، و لذا ورد فى
اخبار صحيحة انه عليه السلام آية النبوة ، و انه صلى الله عليه و آله
قال : على عليه السلام ناصرى و معينى ،
(852) و قال صلى الله عليه و آله : يا على انى محتاج
اليك فى الدنيا و الاخرة .
(853) و سياءتى ان شاء الله فى اخبار عديدة انه ليس لله
آيه اكبر من على عليه السلام ، و ما وقع النبى صلى الله عليه و آله فى
شدة الا و قال : اين على بن ابى طالب عليه السلام ؟ فيجيبه بالتلبية ،
فينفذه فى مهمة فيكشف عنه همه و يجلى غمه ، كما يشهد بذلك : ناد عليا
مظهر العجايب -
(854) الى آخر و كان دائما بين يديه فى جميع حوايجه و
اموره لا يغيب عنه فى شى ء، و لهذا قال عليه السلام : كنت اتبعه كما
يتبع الفصيل امه .
(855)
مؤ لف : اين يكى از مصاديق مطلبى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در
حق آن حضرت فرموده كه : (( اى على ، تو با هر
پيامبرى در باطن بوده اى و با من در ظاهر )) .
آرى قيام و اقدام آن حضرت به مهمات رسالت اين گونه بوده است از اين رو
در اخبار صحيح وارد شده است كه : (( آن حضرت
نشان نبوت است )) ، و رسول خدا صلى الله عليه و
آله فرموده است : (( على عليه السلام ناصر و
ياور من است )) ، و فرموده است :
(( اى على ، من در دنيا و آخرت به تو نيازمندم
)) ، و به زودى به خواست خدا در اخبار چندى خواهد آمد كه
(( خدا را آيتى بزرگتر از على نيست
)) ، و پيامبر صلى الله عليه و آله در هيچ مشكلى
واقع نشد جز اين كه فرمود: (( على بن ابى طالب
كجاست ؟ )) و آن حضرت با نداى لبيك پاسخش مى
داد، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز او را به كار مهم خويش ارسال مى
داشت و حضرتش غم و اندوه آن حضرت را برطرف مى ساخت ، چنان كه شاهد اين
مطلب است جمله : (( على را كه مظهر عجايب و
شگفتيهاست صدا زن ... )) و حضرتش پيوسته در
تمام حوائج و امور پيامبر صلى الله عليه و آله در خدمت آن حضرت بود و
در هيچ موردى از حضرتش غايب نبود، از اين رو خود آن حضرت فرمود:
(( من در پى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى
بودم آن گونه كه بچه شتر در پى مادرش مى رود ))
.
و كل من عرف احواله معه علم يقينا انه القائم
بجميع مهمات الرسالة ، و المتحمل لاءعبائها. كيف لا يكون كذلك و
الولاية المطلقة من اعلى درجات الكمال الذى لا نهاية له و لا مرتبة
بعده الا الالوهية ؟ لان مرتبة الولاية المطلقة هى المرتبة الجامعة
لجميع المراتب ، و قد تقرر فى الاشراقيات انه لا بد عند تمام النشاءة
الكونية الجرمية المادية من ختمها بالنسخة الجامعة لجميع خواص العوالم
الجرمية و غيرها المسماة بالعالم الصغير الذى هو النسخة المختصرة من
العالم الكبير. و اذا كانت هذه المرتبة مشتملة على هذه النسخة الكلية
المشتملة على جميع خواص العالم بجملته لا جرم وجب ان يكون هناك شخص هو
اكمل جميع اشخاص النوع من عالم الجرم و اتمه و اعدله ، فوجب بطريق
العناية الالهية و ترتيب العوالم الحاصل على النظام الاتم ان يكون
النفس المدبر لهذا الجرم الكامل الحاوى لمراتب الاعتدال اشرف النفوس و
اكملها و افضلها؛ و لهذا سموها بالنفس الكلية ، بل هى فى الحقيقة عقلا
كاملا
(856) باعتبار توقف نشاة العوالم عليها بطريق العلة
الغائية ، لانها منتهى غاية الغايات و آخر درجات النهايات ، فكانت
مقدمة بالاعتبار العقلى و ان كانت متاءخرة فى الوجود العقلى .
و هر كه از احوال على عليه السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله
آگاه باشد به يقين مى داند كه آن حضرت قائم به جميع مهمات رسالت و
متحمل بار سنگين آن مى باشد. و چگونه چنين نباشد و حال آن كه ولايت
مطلقه از بالاترين درجات كمال است كه آن را نهايتى نيست و مرتبه اى
بالاتر از آن جز مقام الوهيت وجود ندارد؟! زيرا مرتبه ولايت مطلقه
مرتبه اى است كه جامع تمام مراتب مى باشد. و در اشراقيات مقرر است كه :
به هنگام نشاه با نسخه اى كه جامع جميع خواص عوالم جرمى و غير تماميت
يافتن نشاه وجودى جرمى مادى ناگزير بايد آن آن است و ((
عالم صغير )) نام دارد كه نسخه مختصر از عالم
كبير است ، مهر گردد. و چون اين مرتبه مشتمل است بر اين نسخه اى كه
شامل جميع خواص عوالم مى باشد، ناگزير بايد در آن جا شخصى بوده باشد كه
كاملترين اشخاص نوع از عالم جرم و تمامترين و استوارترين آن باشد، پس
از طريق عنايت الهى و بنابر ترتيب عوالم كه بر اساس نظام اتم حاصل
گرديده است واجب است كه نفس تدبير كننده اين جرم كامل كه حاوى تمام
مراتب اعتدال است شريفترين و كامل ترين و برترين نفوس باشد؛ و از همين
رو آن را (( نفس كلى ))
ناميده اند، بلكه در حقيقت آن عقل كامل مى باشد بدين اعتبار كه نشاه
عوالم به طريق علت غائى بر آن توقف دارد، زيرا آن منتهاى غايت غايتها و
آخرين درجات نهايات است ، لذا به اعتبار عقلى مقدم است هر چند در وجود
عقلى متاخر مى باشد.
و هى حينئذ العقل الاول و العقل (الكلى و عقل )
الكل ، فكانت حينئذ مرتبة النبوة المنشعبة عنها - اى عن مرتبة الولاية
(857) الخاصة - اعلى و اشرف و افضل من جميع العوالم
العقلية و النفسية و الجرمية ، فان ابتداء نشاء التكوين بالعالم
الاختراعى الذى هو عالم العقل المشار اليه فى قوله : اول ما خلق الله
العقل ، ثم نزل الى عالم النفس على مراتبه ، فيسمى هذين العالمين
(858) عالم الابداع و عالم الغيب و عالم الانوار. ثم
نزل الى عالم التكوين و التسطير، فهو عالم الجرم المسمى بعالم الشهادة
مبدا المحيط الاعلى الذى هو اشفها و اسرعها حركة ، و المحيط بجميعها، و
آخره فلك القمر. ثم نزل منه الى عالم العناصر المسمى بعالم الكون و
الفساد، من امهاته الى مواليده المعدنية و النباتية و الحيوانية على
مراتبها. ثم نزل منها الى عالم الالف الظاهر بصورة الالف ، و هو النسخة
الجامعة احسن الصور و ابداعها و اتمها الحاوى لجميع العوالم المتقدمة ،
المشتمل على جميع خواصها، المسمى بالعالم الصغير و الانسان الصغير، و
المشار اليه فى قوله تعالى : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم .
(859)
و فيه قال مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام :
اتحسب انك جرم صغير |
|
و فيك انطوى العالم الاكبر |
و انت الكتاب المبين الذى |
|
باحرفه يظهر المضمر |
فلا حاجة لك من خارج |
|
يخبر عنك بما تسطر |
فان كنت تعرف جل الرموز
(860) |
|
فجسمك لوح به اسطر |
و انت الوجود و منك الوجود |
|
و ما فيك موجود لا يحصر |
پس در اين هنگام او عقل اول و عقل (كلى و عقل ) كل است ، بنابراين
مرتبه نبوت كه منشعب از آن - يعنى از مرتبه ولايت خاصه - است بالاتر و
شريفتر و برتر از تمام عوالم عقلى و نفسى و جرمى خواهد بود، زيرا
ابتداى نشاه تكوين به عالم اختراعى و (ابداعى ) است كه همان عالم عقل
است و در حديث : (( نخستين چيزى كه خدا آفريد
عقل بود )) بدان اشاره گرديده است ، سپس به عالم
نفس با توجه به مراتبى كه دارد نزول يافت ، پس اين دو عالم ،
(( عالم ابداع )) و
(( عالم غيب )) و
(( عالم انوار )) ناميده
مى شوند. سپس به عالم تكوين و تسطير نزول پيدا كرد كه همان عالم جرم
است كه (( عالم شهادت ))
نام دارد و مبدا محيط اعلى است كه شفافترين و سريعترين عوالم از نظر
حركت است و محيط به همه آن هاست و آخرين آن فلك قمر مى باشد. سپس از آن
به عالم عناصر كه (( عالم كون و فساد
)) ناميده مى شود نزول يافت ، از امهات آن
(عناصر اربعه = آب و خاك و هوا و آتش ) گرفته تا مواليد ثلاثه معدنى و
نباتى و حيوانى آن با توجه به مراتب آن ها. سپس از آن به
(( عالم الف )) كه به
صورت الف ظاهر است نزول يافت ، و آن نسخه جامعى است كه بهترين و بديع
ترين و كاملترين صورت است و حاوى تمام عوالم گذشته و شامل جميع خواص آن
مى باشد و (( عالم صغير ))
و (( انسان صغير )) نام
دارد كه در اين آيه : (( همانا انسان را در
نيكوترين هيئت و اندام آفريديم )) بدان اشارت
رفته است . و در مورد همين (انسان صغير) است كه مولايمان امير مؤمنان
عليه السلام فرموده است :