پس بايد كه مردم مقام و مرتبه ايشان را صحيح و بلند بدانند خصوص
سالك ، كه فيض سلوك از باطن نبوت به ولايت مى رسد، و از او به باطن شيخ ، و از
باطن شيخ به باطن سالك : من القلب الى القلب روزنة و ان
تباعدت الامكنة
(687)
و در (( مقصد الاقصى )) آورده است كه
: (( چون بزرگى جوهر اول را شنيدى اكنون بدان كه : رسول الله
صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه : جوهر اول روح من است ، اول ما خلق الله روحى .
(688) و ديگر آمده است كه : اول ما خلق الله نورى .
(689) چون جوهر اول روح محمد صلى الله عليه و آله باشد، پس محمد صلى
الله عليه و آله پيش از آن كه به اين عالم آيد پيغمبر بوده باشد. و از اين معنى خبر
داد كه : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين .
(690) اكنون كه از اين عالم رفته است هم پيغمبر باشد. و از
اين معنى نيز خبر داد كه : لا نبى بعدى .
(691)
هر چند صفت بزرگوارى محمد صلى الله عليه و آله را ذكر كنم از هزار يكى نگفته باشم ،
و هر چند صفت بزرگوارى جوهر اول را بكنم از هزار يكى نگفته باشم ، جوهر اول دو كار
مى كند: اول آن كه از خداى فيض قبول مى كند، دوم به خلق خداى مى رساند. و اگر گويند
كه محمد صلى الله عليه و آله دو كار مى كند: از خداى تعالى مى گيرد و به خلقان مى
رساند، هم راست باشد، از جهت آن كه چون جوهر اول روح محمد صلى الله عليه و آله است
، هر دو يكى باشد.
چون اين مقدمات معلوم شد بدان كه آن طرف جوهر اول كه از خداى تعالى مى گيرد نامش
ولايت است ، و اين طرف جوهر اول كه به خلق مى رساند نامش نبوت است . پس ولايت باطن
نبوت آمد، و نبوت ظاهر و ولايت ، و هر دو صفت محمد صلى الله عليه و آله آمد
)) .
(692)
چون اين دانسته شد بدان كه انسان كامل يا نبى است يا ولى . نبوت يا مطلقه است يا
مقيده . و همچنين ولايت نيز بر دو قسم است : ولايت مطلقة و مقيدة .
فالنبوة المطلقة هى النبوة الحقيقية الحاصلة فى الازل ،
الباقية الى الابد، و هو اطلاع النبى المخصوص بها على استعداد جميع الموجودات بحسب
ذواتها و ماهياتها، و اعطاء كل ذى حق حقه الذى يطلبه بلسان استعداده ، من حيث انه
الانباء الذاتى و التعليم الحقيقى الازلى المسمى بالربوبية العظيمة و السلطنة
الكبرى .
... نبوت مطلقه همان نبوت حقيقى است كه در ازل حاصل و تا ابد باقى خواهد بود، و آن
مطلع بودن پيامبرى است كه به آن مقام مخصوص گرديده از استعداد تمام موجودات به حسب
ذوات و ماهيات آن ها، و بخشيدن به هر ذيحقى است حق او را كه با زبان استعداد خويش
مى طلبد؛ و اين از جهت خبرگزارى ذاتى و تعليم حقيقى ازلى است كه ربوبيت عظيم و
سلطنت بزرگ نام دارد.
و صاحب اين مقام را (( خليفه اعظم ))
و (( قطب الاقطاب )) مى نامند، و
(( انسان كبير )) و ((
آدم حقيقى )) كه تعبير از او به قلم اعلى و عقل اول و روح
اعظم مى نامند (= ظ مى كنند). و به اين معنى اشاره است : اول
ما خلق الله نورى ،
(693) و خلق الله آدم على صورته ، و كذلك من رانى فقد راى الحق ،
(694) و غير ذلك من الاخبار الواردة فيه ، و اليه اشار المحققون فى
اصطلاحهم بعين الله و عين العالم ، بقولهم : عين الله هو الانسان الكامل المتحقق
بحقيقة البرزخية الكبرى .
... (( نخستين چيزى كه خدا آفريد نور من بود
)) و (( خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد
)) و همچنين (( هر كه مرا ديد تحقيقا
خدا را ديده است )) ؛ و اخبار ديگرى كه در اين زمينه رسيده
است ؛ و محققان به همين معنى اشاره دارند در اصطلاح خود به عين الله و عين العالم ؛
كه گويند: عين الله (چشم خدا) انسان كامل است كه به حقيقت برزخيه كبرى متحقق گشته
است .
و استناد جميع علوم و اعمال بدين انسان كامل است ، و جميع مقامات و مراتب نيز منتهى
به وى مى شود، خواه اين انسان كامل رسول باشد يا وصى ، و خواه نبى باشد يا ولى . و
باطن اين نبوت مطلقه ولايت مطلقه است . پس ولايت مطلقه عبارت است از حصول جميع اين
كمالات به حسب باطن در ازل ، و بقاى اين ها تا ابد. و مرجع اين معنى به فناى عبد در
حق ، و بقاى وى به بقاى حق است ، و اليه الاشارة بقوله صلى
الله عليه و آله : انا و على من نور واحد،
(695) و خلق الله روحى و روح على بن ابى طالب عليه السلام قبل ان
يخلق الخلق بالفى عام ،
(696) على اختلاف الروايات ، و سيجى تفصيلها
(697) ان شاء الله . و ان الله بعث عليا مع كل نبى سرا و معى جهرا.
(698) و قول على عليه السلام : و كنت وليا
(699) و آدم بين الماء و الطين .
(700)
... و اشاره به همين معنى است فرموده حضرتش كه : (( من و على
از يك نوريم )) و (( خداوند، روح من و
روح على بن ابى طالب عليه السلام را آفريد دو هزار سال پيش از آن كه خلق را
بيافريند )) - با توجه به اختلاف روايات (در بيان اين مدت )
كه تفصيل آن به زودى به خواست خدا خواهد آمد - و (( خداوند،
على را با هر پيامبرى در پنهان ، و با من آشكارا فرستاد )) و
فرمايش على عليه السلام كه : (( و من ولى بودم در حالى كه
آدم ميان آب و گل بود (و هنوز آفرينش او پايان نيافته بود ))
).
و فى (( تفسير على بن ابراهيم
)) عند قوله تعالى : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و
المغرب ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى
المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى
الرقاب و اقام الصلوة و اتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى
الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ،
(701) ان هذه الاية نزلت فى اميرالمؤمنين عليه السلام . لان هذه
الشروط شروط الايمان و صفات الكمال ، و هى لا توجد الا فيه و فى ذريته اليبين عليهم
السلام . و بيان ذلك : اما الايمان بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و
النبيين ، فظاهر، لانه اول المؤمنين و اميرالمؤمنين و آدم بين الماء و الطين .
(702)
و در (( تفسير على بن ابراهيم )) ذيل
آيه شريفه : (( نيكى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و
مغرب كنيد، بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا، روز واپسين ، فرشتگان ،
كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده ، مال (خود) را با تمام علاقه اى كه به آن
دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان
انفاق مى كنند. نماز را به پا مى دارند و زكات را مى پردازند، و به عهد خود - به
هنگامى كه عهد بستند - وفا مى كنند و در برابر محروميت ها، بيمارى ها و در ميدان
جنگ صبر و استقامت به خرج مى دهند. اينها كسانى هستند كه راست مى گويند و اينها
پرهيزگاران )) ، گويد: اين آيه درباره امير مؤمنان عليه
السلام نازل شده است . زيرا اين شروط، شروط ايمان و صفات كمال است . و جز در او و
ذريه پاك او عليهم السلام يافت نمى شود. بيان مطلب آن كه : در مورد ايمان به خدا،
روز واپسين ، فرشتگان ، كتاب آسمانى و پيامبران بايد گفت كه مطلب آشكار است ، زيرا
او نخستين مؤمن و امير مؤمنان بوده است آن گاه كه آدم ميان آب و گل بود.
و فى (( منهاج الكرامة
)) قوله تعالى : و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ،
(703) من كتاب (( الفردوس ))
لابن شيرويه ، يرفعه عن حذيفة اليمانى قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
لو يعلم الناس متى سمى على اميرالمؤمنين (ما انكروا فضله ، سمى اميرالمؤ منين ) و
آدم بين الروح و الجسد، قال الله عزوجل : و اذ اخذ ربك من بنى آدم - الاية ، قالت
الملائكة : بلى ، فقال تبارك و تعالى : انا ربكم ، و محمد نبيكم ، و على اميركم .
(704)
و در (( منهاج الكرامة )) در ذيل آيه
شريفه و (( آن گاه كه پروردگارت از بنى آدم از پشتهاشان ذريه
آنان را گرفت )) از كتاب (( فردوس
)) ابن شيرويه به سند مرفوع از حذيفه يمانى روايت كرده است
كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر مردم مى دانستند كه از چه زمانى على
عليه السلام امير مؤمنان نام گرفته است (فضل او را انكار نمى كردند؛ او امير مؤمنان
ناميده شده است ) آن گاه كه آدم ميان روح و جسد بود. خداى بزرگ در اين آيه شريفه
فرموده (( ... آيا من پروردگار شما نيستم ؟
)) فرشتگان گفتند: چرا، خداى متعال فرمود: من پروردگار شما هستم ، محمد
پيامبر شما، و على امير شماست .
و فى (( تاءويل الايات
)) فى سورة الواقعة ، عن على عليه السلام : الا انى اخو رسول الله و صديقه
الاول ، صدقته و آدم بين الروح و الجسد.
(705)
و در (( تاءويل الايات )) در تفسير
سوره واقعه از على عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:. من برادر رسول خدا و
نخستين تصديق كننده اويم ، او را تصديق كردم آن گاه كه آدم ميان روح و جسد بود.
و نبوت مقيده اخبار است از حقايق الهيه ، يعنى معرفة ذات
الحق تعالى و اسمائه و صفاته و كماله و احكامه ، فان ضم االيه تبليغ الاحكام و
التاديب بالاخلاق و التعليم (بالحكمة )
(706) و القيام بالسياسة فهو النبوة التشريعية ، و يختص بالرسالة .
يعنى شناخت ذات حق تعالى و اسماء و صفات و كمال و احكام او. حال اگر تبليغ احكام و
تاديب به اخلاق و آموزش با حكمت و پرداختن به امور سياست (خلق ) هم به آن ضميمه
گردد، نبوت تشريعى خواهد بود كه آن اختصاص به مقام رسالت دارد.
فصل 65: تعيين مقام شخص نبى و ولى مطلق و مقيد
و اعلم ان الوجود دائر على ظاهر و باطن ، فعبر عنهما بالاول
و الاخر. و الاول النزول من الحضرة الاحدية الى الحضرة الكثرة الخلقية ، و الاخر هو
العروج تدريجا الى ما نزل منه . و يسمى هذا الوجود بمقتضى اسمى الظاهر و الباطن فى
الانسان الكبير و الصغير وجودا و ايجادا، و فى العقل و النفس علما و كمالا، و فى
الروح و القلب كشفا و حالا. و ليس فى الخارج غيرهما. فالعقل (الكلى ) حقيقة النبى
المطلق خاتم الانبياء و الرسل ، و النفس الكلية حقيقة الولى المطلق خاتم الاولياء و
الاوصياء. و يشهد لهما ما تقدم من الاخبار: كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين ، و
كنت وليا و آدم بين الماء و الطين .
بدان كه وجود دائر مدار ظاهر و باطن است كه از آن دو به اول و آخر تعبير مى شود.
(( اول )) نزول از حضرت احديت است به
حضرت كثرت خلقيه ؛ و (( آخر )) عروج
تدريجى است به سوى آن چه كه از آن نزول يافته بود. اين وجود به مقتضاى اسم ظاهر و
باطن ، در انسان كبير و صغير، (( وجود و ايجاد
)) ناميده مى شود، و در عقل و نفس ، ((
علم و كمال )) ، و در روح و قلب ، ((
كشف و حال )) . و در خارج غير اين دو چيزى نيست عقل (كلى )
حقيقت نبى مطلق ، خاتم انبيا و رسل است ، و نفس كليه ، حقيقت ولى مطلق ، خاتم اوليا
و اوصياست . و شاهد آن دو اخبار گذشته است كه : (( من پيامبر
بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود )) و
(( من ولى بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود )) .
و معناهما انهما قالا: كنا نبيا و وليا بالفعل دون القوة ،
كانبياء اخر و اولياء اخر، لانهما لو كانا نبيا و وليا بالقوة ما قالا هذا القول
على سبيل الافتخار و الشرف على غيرهم . و تحقيقة ان النبى المطلق كان ينبى ء و يخبر
العقول و النفوس و الروحانيات كلها من الملائكة و غيرهم كما يجب عليه ان ينبئهم من
الله من معرفة الله و معرفة صفاته و اسمائه و افعاله ، و معرفة الموجودات و
المخلوقات على قدر قابلياتهم و استعداداتهم ، كما هو المعلوم من قصة آدم عليه
السلام ، بل و روح آدم كان يستفيض منه العلوم و المعارف ، و ما منهم الا و قد كان
داعيا به قومه بالحق عن تبعيته ،
(707) لقوله صلى الله عليه و آله : آدم و من دونه تحت لوائى يوم
القيامة .
(708)
و معناى اين دو حديث اين است كه فرموده اند: ما بالفعل پيامبر و ولى بوديم نه
بالقوة همچون ساير انبيا و اوليا. زيرا اگر پيامبر و ولى بالقوه بودند هرگز اين سخن
را به عنوان افتخار و شرف بر ديگران نمى فرمودند. تحقيق مطلب آن كه : نبى مطلق ،
عقول و نفوس و همه روحانيات از قبيل ملائكه و سايرين را به اندازه قابليات و
استعدادهاى آنان از آن چه بر نبى واجب است كه به ديگران از سوى خدا خبر دهد چون
معرفت خدا و معرفت صفات و اسماء و افعال او و معرفت موجودات و مخلوقات ، انباء مى
كند و خبر ميدهد، چنان كه از داستان آدم عليه السلام معلوم است ، بلكه روح آدم عليه
السلام علوم و معارف را از فيض او دريافت مى دارد، و هيچ پيامبرى نبوده جز اين كه
قوم خود را به تبعيت او دعوت به حق مى نموده است ، به دليل فرمايش آن حضرت صلى الله
عليه و آله كه : (( آدم و پيامبران پس از او، همه در قيامت
به زير لواى منند )) .
و كذلك الولى المطلق الذى هو خاتم الاولياء كان يفيض على
ارواحهم و انفسهم ما شاء الله من العلوم و المعارف و الحكم و الحقايق ، لان نسبة
الولى الخاتم الى النبى الخاتم كنسبة النفس الكلى الى العقل الكلى ، فان النفس من
العقل استفاد كل ما استفاد. و الافادة و الاستفادة بامر الله و اشارته . و مثالهما
فى عالم الحس الشمس و القمر، و استفاضة القمر من الشمس ، و افاضة الشمس له النور، و
كذلك جميع النجوم و الكواكب التى استفاضوا من الشمس الانوار بالقابلية اولا. و
الكواكب كالخلايق من تلك الصورة الذين يستفيضون من النبى و الولى صورة و معنى . و
لهذا قال النبى صلى الله عليه و آله : انا كالشمس ، و على كالقمر، و اصحابى كالنجوم
.
(709)
و همين گونه است ولى مطلق كه خاتم اولياست ، كه هر چه خدا خواهد از علوم و معارف و
حكمت ها و حقايق بر ارواح و انفس آنان افاضه مى نمايد، زيرا نسبت ولى خاتم با نبى
خاتم مانند نسبت نفس كلى با عقل كلى است ، زيرا تمام بهره ها و استفاده هاى نفس از
عقل است . و افاده و استفاده نيز به امر خدا و اشاره او صورت مى گيرد. مثال آن دو
در عالم حس ، خورشيد و ماه است ، كه ماه از خورشيد فيض خود را دريافت مى دارد و
خورشيد نور را به ماه افاضه مى كند و همچنين است تمام ستارگان كه در مرحله نخست
انوار را با قابليت خود از خورشيد مى گيرند، و ستارگان در اين صورت مانند خلايق اند
كه از لحاظ صورت و معنى از پيامبر و ولى كسب فيض مى نمايند. از اين رو پيامبر صلى
الله عليه و آله فرمود: (( من چون خورشيدم ، و على چون ماه
است ، و اصحابم چون ستارگان )) .
و منه سموا اصحابنا الولاية بالشمسية و القمرية ، نظرا الى
الولاية الذاتية و الولاية العارضية الكسبية ، كنور الشمس و نور القمر، فان نور
الشمس ذاتى ، و نور القمر عرضى ، و كذلك النجوم ، فالمراد بخاتم الانبياء انه الذى
يكون رجوع جميع الانبياء و الرسل اليه ، كما كان الى محمد صلى الله عليه و آله ،
فانه صلى الله عليه و آله كان فى عالم الارواح مرجع جميع ارواح النبيين و المرسلين
، و كذلك فى عالم الاجساد و ان كان بعد الكل صورة ، لقوله صلى الله عليه و آله :
انا اول الانبياء خلقا، و آخرهم بعثا.
(710)
و از همين روست كه اصحاب ما، ولايت را به ولايت شمسيه و قمريه ناميده اند نظر به
ولايت ذاتى و ولايت عارضى كسبى ، مانند نور خورشيد و ماه ، چرا كه نور خورشيد ذاتى
است و نور ماه عرضى است و ستارگان نيز همين گونه اند. پس مراد از خاتم انبياء كسى
است كه رجوع همه انبيا و رسولان به اوست چنان كه به محمد صلى الله عليه و آله بود،
زيرا كه حضرتش در عالم ارواح مرجع ارواح تمام انبيا و رسولان بود، و در عالم اجسام
نيز همين گونه است گرچه صورةً پس از همه آنان قرار گرفته است ، زيرا كه فرمود:
(( من از نظر خلقت ، نخستين پيامبرم و از نظر بعثت ، آخرين
آنهايم )) .
و كذلك خاتم الاولياء هو الذى رجوع جميع الاولياء و الاوصياء
اليه ظاهرا و باطنا، كما كان الى على عليه السلام فان كل من كان فى ذلك العالم من
جميع النفوس و الارواح وليا كان او وصيا رجوعه اليه ، و كذلك فى عالم الاجسام و ان
كان بعد الكل ، فان نور الولاية لا ينفك عن نور النبوة ، و كذلك الولى عن النبى
كنور النفس عن نور العقل ، فان تصرفهما فى العالم كتصرفهما فى النفوس كلها، فان
النفس و العقل خليفتان لله فى عالم الخلق ،
(711) و النبى و الولى خليفتان لله فى النفوس و الارواح ، و لولا ان
نور النبوة و نور الولاية متحدان مجتمعان ازلا و ابدا ما قال النبى صلى الله عليه و
آله : خلق الله روحى و روح على عليه السلام من شى ء واحد، و نورى و نوره واحد،
(712) و انه منى و انا منه ،
(713) و نفسه نفسى .
(714)
همين طور است خاتم اوليا، كه رجوع تمام اوليا و اوصيا در ظاهر و باطن به اوست ،
چنان كه به على عليه السلام بود، زيرا هر كه در آن عالم بود از تمام نفوس و ارواح
ولى باشد يا وصى ، رجوعش به او بود. و همين گونه است در عالم اجساد گرچه حضرتش
(صورة ) پس از همه آنان قرار گرفته است زيرا نور ولايت از نور نبوت جدا نمى شود،
همچنين ولى از نبى جدا شدنى نيست مانند جدا نشدن نور نفس از نور عقل ، زيرا تصرف
آنان در عالم مانند تصرفشان در تمام نفوس است ، زيرا نفس و عقل خليفه هاى خدا در
عالم خلق اند، و نبى و ولى خليفه هاى خداى متعال در نفوس و ارواح اند. و اگر نور
نبوت و ولايت ازلا و ابدا متحد و مجتمع نبودند رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى
فرمود: (( خداوند روح من و روح على عليه السلام را نيز از يك
چيز آفريد )) و (( نور من و نور على
يكى است )) و (( او از من است و من از
اويم )) و (( نفس او نفس من است .
))
فكل من ينكر تقديم العالم الروحانى على العالم الجسمانى فليس
بعاقل و لا عالم ، فانه قد نطق به القرآن و الاخبار، و حكم به العلماء و الحكماء. و
لهذا قيل بتقديم العالم الروحانى على العالم الجسمانى بستة ايام ، كل يوم منها الف
سنة . و قيل باربعين الف سنة ، لقوله تعالى : خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا.
(715)
پس هر كه مقدم بودن عالم روحانى بر عالم جسمانى را انكار كند نه عاقل است و نه عالم
، زيرا قرآن كريم و اخبار بر آن ناطق و علما و حكما به آن حاكم اند. از اين رو گفته
شده : عالم روحانى به شش روز بر عالم جسمانى مقدم است ، كه هر روزى از آن هزار سال
است . و گفته شده : چهل هزار سال مقدم است ، به دليل اين فرمايش خداى متعال (حديث
قدسى ): (( گل آدم را با دست خود چهل بامداد خمير كردم
)) .
و المراد بالصباح اول نور الشمس الممزوج بظلمة الليل من
النهار، كامتزاج نور آدم عليه السلام بآخر ظلمة الاجسام فى حالة الايجاد. و يوم
القيامة عبارة عن الاول ، و ليلة القدر عن الثانى . و قيل بثلاثمائة الف سنة ، كل
يوم الف سنة . و قيل بثلاثمائة الف سنة كل يوم منها خمسين الف سنة . و بالجملة ليس
تقديم الروحانيات الابداعات على الجسمانيات و العنصريات بزمان و لامكان ، بل بالذات
. و العنصريات و الجسمانيات فى زمان و مكان و شهور و سنين . و من هذا قيل : ان
الروحانيات و المجردات توجد من غيرمادة و لا مدة ، و الجسمانيات و العنصريات توجد
بمدة و مادة . و حينئذ نقول : كل موجود فى عالم الغيب و الشهادة و الروحانى و
الجسمانى علمه و حياته و كمالاته بافاضة العقل الاول و النفس الكلى على الدوام و
الاستمرار ازلا و ابدا، و كل نبى و كل رسول و كل ولى و كل وصى و كل ذى نفس علمه و
حياته و كمالاته بافادة النبى المطلق و الولى المطلق على الدوام و الاستمرار ازلا و
ابدا. و يسمى هذا المدد الوجودى الافاضة الحقيقة كما ذهب اليه اهل الله بالاتفاق .
(716)
و مراد از صباح (بامداد) اول نور خورشيد است كه با ظلمت شب آميخته است ، مانند
امتزاج نور آدم عليه السلام به آخر ظلمت اجسام در حالت ايجاد. و روز قيامت عبارت
است از اولى ، و شب قدر از دومى ، و گفته شده : سيصد هزار سال مقدم است ، كه هر
روزى هزار سال است . و گفته شده : سيصد هزار سال كه هر روز آن پنجاه هزار سال است .
و بالجمله ، تقديم روحانيات ابداعى بر جسمانيات و عنصريات تقديم زمانى و مكانى نيست
بلكه ذاتى است . و عنصريات و جسمانيات در زمان و مكان و ماهها و سالها قرار دارند.
از همين رو گفته شده : روحانيات و مجردات ، بدون ماده و مدت يافت مى شوند، و
جسمانيات و عنصريات با ماده و مدت . حال مى گوييم : هر موجودى كه در عالم غيب و
شهادت است و هر روحانى و جسمانى ، علم و حيات و كمالات او به افاضه عقل اول و نفس
كلى است به طور مداوم و استمرار ازلا و ابدا. و هر نبى و رسول و ولى و وصى و هر ذى
نفسى ،علم و حيات و كمالات او به افاده نبى مطلق و ولى مطلق است به طور مداوم و
استمرار ازلا و ابدا. و اين مدد وجودى افاضه حقيقى ناميده مى شود، چنان كه مورد
اتفاق اهل الله است .
فصل 66: رسالت ، عزم ، ولايت
ثم اعلم ان البلاغ فى نبوة التشريع ان كان فى امر فهى رسالة
، و ان ايد الرسول بالتبليغ بالكتاب و السيف فعزم . فالعزم خصوص مرتبة فى الرسالة ،
و الرسالة خصوص مرتبة فى النبوة ، و النبوة خصوص مرتبة فى الولاية ، و الولاية هى
الفلك الاقصى المحيط بالكل ، اذ لا عزم و لا رسالة و لا نبوة الا بها، و بها تسرى
النبوة و الرسالة فى الكافة ، اذ لا تاثير للممكن و صفاته الا بما ظهر فيه من الحق
و صفاته و احكامه . و لهذا قيل : قوة النبوة بحسب قوة الولاية . فالولاية نعت الهى
، و فلك احاطى ، و كمال ذاتى ، تبدو للحق من سواد غيبه المطلق بالحقيقة الكمالية
السماوية اولا، و تبدو للحقيقة من غيب هويته العيا التى هى ابطن البواطن بتجليه
الاول العايد فى حضرته الاشتمالية و مرتبة الاحدية الاحاطية من نفسه الى نفسه ،
قاضيا من حيث غلبة حكم هذا العود و سرايتهما فى كل مرتبة كمالية انسانية و نشاة
ملكية بانطواء الصور و رسوم كثرتها فى الحقايق .
بدان كه بلاغ و رساندن در نبوت تشريع ، اگر در امر (و نهى ) باشد،
(( رسالت )) است ، و اگر رسول همراه تبليغ با كتاب و
شمشير هم مويد گردد (( عزم )) است .
پس عزم يك مرتبه ويژه در رسالت است ، و رسالت مرتبه اى ويژه در نبوت است ، و نبوت
مرتبه اى ويژه در ولايت است ، و ولايت فلك اقصى و دور دست است كه محيط به همه آن
مراتب است ، زيرا عزم و نبوت و رسالت نيست مگر به آن ، و با ولايت است كه نبوت و
رسالت در ميان كافه (خلايق ) سريان مى يابد، زيرا ممكن و صفات آن را تاثيرى نيست جز
به آن چه كه از حق و صفات و احكام او در وى ظاهر مى شود. از اين رو گفته شده :
نيروى نبوت به حسب نيروى ولايت است . پس ولايت ، نعت و صفتى الهى ، فلكى احاطى و
كمالى ذاتى است ، كه اولا از سواد غيب مطلق با حقيقت كمالى سماوى براى حق ظاهر مى
شود، و براى حقيقت از غيب هويت عليايى كه ابطن بواطن است ظاهر مى شود با تجلى اول
او كه عايد در حضرت اشتمالى و مرتبه احديت احاطى اوست از نفس خود به سوى نفس خود،
كه از جهت غلبه حكم اين بازگشت و سرايت آن در هر مرتبه كمالى و انسانى و نشاة ملكى
حكم مى كند به منطوى شدن صور و رسوم كثرت آن در حقايق .
و اما النبوة فغرتها تبدو من سواد غيب الاسم الباطن من حيث
خصوص مرتبة فى الولاية ، فتظهر فى مطلع الاسم الظاهر المتجلى اولا فى حضرتى
المدبر و المفضل ، فيتنوع و ينمو فى الاشخاص القائمين بحقوق مظهريتها جمعا و
تفصيلا، حتى ينتهى بها صور الحقائق الى انها غاية الكمال و اجمعها. و قس على ما ذكر
الولاية المقيدة بكل من النبوة (و الولاية - ظ) و الولاية من حيث هى صفة الهية
مطلقة و من حيث استنادها الى الانبياء و الاولياء مقيدة ، و المقيد مقوم بالمطلق ،
و المطلق ظاهر فى المقيد، فنبوة الانبياء كلها جزئيات النبوة المطلقة ، و كذلك
ولاية الاولياء جزئيات الولاية المطلقة . و الى معنى هذه الولاية المذكورة الاشارة
بما فى (( العيون )) عن الرضا عليه
السلام : الامام لا يوجد منه بدل ، و لا له مثل و لا نظير، مخصوص بالفضل كله من
غير طلب منه له و لا اكتساب ، بل اختصاص من المفضل الوهاب . فمن ذا الذى يبلغ معرفة
الامام ، و يمكنه اختياره ؟! هيهات هيهات هيهات ، ضلت العقول ، و تاهت الحلوم -
(717) الحديث .