بحر المعارف (جلد دوم )
عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين استادولى
- ۲۸ -
طلب الدنيا ذل ، و طلب
الاخرة عز، فيا عجبا لمن يختار الذل فى طلب ما يفنى ، و يترك العز فى
طلب ما يبقى ! و اعجب من ذلك ان الرجل ينقطع الى ملوك الدنيا فيسرى
اثرهم اليه ، فكيف لم ينقطع الى الله تعالى فيتخلق باخلاق الله تعالى .
طلب دنيا ذلت است و طلب آخرت عزت ، پس شگفتا از كسى كه خوارى را در طلب
آن چه فانى شدنى است برمى گزيند، و عزت را در طلب آن چه باقى مى ماند
رها مى سازد! و از اين شگفت تر آن كه : آدمى به شاهان دنيا دل مى بندد
و در نتيجه اثر آنان به او سرايت مى كند، چگونه به خداى متعال دل نمى
بندد تا به اخلاق الهى آراسته گردد!
و قال الله تعالى : كن لى اكن لك .
و خداى متعال فرموده : تو براى من باش تا من براى تو باشم .
و قال تعالى : عبدى انا حى لا اموت ، اطعنى حتى
اجعلك حيا لا تموت .
(659)
و خداى متعال فرموده : بنده من ! من زنده اى هستم كه مرگ ندارم ، مرا
اطاعت كن تا تو را زنده اى قرار دهم كه مرگ نداشته باشى .
فالعاقل يطلب الذل لنفسه فى الدنيا لعز الاخرة ،
كما قال النبى صلى الله عليه و آله : الا رب مكرم لنفسه و هو لها مهين
، و رب مهين لنفسه و هو لها مكرم .
پس عاقل خوارى را در دنيا براى خود مى طلبد تا عزت آخرت را به دست
آورد، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آگاه باشيد، بسا
گرامى دارنده خود كه در واقع خواركننده خويشند، و بسا خواركننده خود كه
در واقع گرامى دارنده خويشند.
اى عزيز! سرمايه عمر را به دنياى بى وفاى غدار داده اى و او بر تو مى
خندد، و با وجود اوصاف ذميمه كه دارد باز رغبت و محبت به وى دارى !
ابراهيم ادهم گفت : دنيا زنى است كه سرش از كبر است ، و رويش از شادى ،
و چشمهايش از شهوت ، و زبانش از غدر، و گوشهايش از نسيان ، و گردنش از
بزرگى ، و صدرش از طمع ، و شكمش از حرص ، و پايهايش از حسد، و ناخنش از
نااميدى . اين دنياى شماست كه از بهر او جنگ مى كنيد، و بدو غره مى
شويد، و او به شما مى خندد.
نقل انه جاءت امراءة الى الجنيد فقالت : ان زوجى
يريد ان يتزوج على ، فقال : ان لم يكن له اربع يجوز. قالت له : لو جاز
النظر الى الاجانب لكشفت عن وجهى حتى تنظر الى فتعرف ان من كان له مثلى
اينبغى له ان يتزوج غيرى ؟ فوقع الجنيد مغشيا عليه ، فلما افاق سئل عن
ذلك ، فقال : ان كان الحق سبحانه و تعالى يقول : لو جاز لاحد ان ينظر
الى فى الدنيا لكشفت له الحجاب عن وجهى حتى ينظر الى فليعرف ان من له
اله مثلى لا ينبغى له ان يكون فى قلبه غيرى .
نقل است كه : زنى نزد جنيد آمد و گفت : شوهرم مى خواهد روى من زن
بگيرد، گفت : اگر چهار زن ندارد برايش جايز است . زن گفت : اگر نگاه به
اجانب جايز بود چهره ام را مى گشودم تا به من بنگرى و بدانى كه هر كه
مانند منى دارد آيا سزاست كه با غير من ازدواج كند؟ جنيد غش كرده روى
زمين افتاد، چون به هوش آمد علت را پرسيدند، گفت : اگر خداى سبحان هم
بفرمايد: اگر روا بود كسى در دنيا به من بنگرد، پرده از چهره ام مى
گشودم تا به من بنگرد تا بداند آن كه خدايى چون من دارد او را نسزد كه
غير من در قلبش باشد (ما شرمسار خواهيم شد).
و لو ان ليلى ابرزت حسن وجهها |
|
لهام بها اللوام مثل هيامى |
ولكنها اخفت محاسن وجهها |
|
فضلوا جميعا عن حضور مقامى |
و اگر ليلا چهره زيباى خود بنمايد، آن كه مرا سرزنش كرد خودش نيز چون
من سرگردان شود. ولى او زيبائى چهره اش را پوشانده ، بنابراين همگى از
حضور مقام من گمراه و غافل گشته اند.
اگر مى كشى بار پيلان در آى |
|
و گرنه چو اشتر مجنبان دراى
(660) |
گر آهنگ اين بحر دارى درست |
|
به كام نهنگ است گام نخست |
گل باغ جويى پس خار گير |
|
سر گنج دارى دم مار گير
(661) |
چو پروانه آن كس كه سوزنده نيست |
|
برو شمع معنى فروزنده نيست |
پس اى عزيز! چرا از جمال محبوب حقيقى خود را محروم مى دارى و به نظارگى
و نضارت دنيا
(662) خود را فريفته مى كنى ؟ و حال آن كه جناب بارى
تعالى شانه فرموده است : از وقتى كه دنيا را آفريدم هرگز به وى نگاه
نكرده ام ، الدنيا ملعونة و ملعون راغبها.
(663) اگر چه به ظاهر شيرين و به صورت طراوتى دارد،
ولكن در باطن سمى است قاتل . مفتون او مخذول ، طالب او مجنون . زهرى
است آلوده به شكر، نحاسى است
(664) مشوب و اندوده به زر.
چيست دنيا خاكدانى كهنه اى ويرانه اى |
|
غصه جايى ، محنت آبادى ، ملامت خانه اى |
هر لئيمى ، ناسزايى ، ترك دنيا كى كند |
|
سرفرازى را رسد دريا دل و مردانه اى
(665) |
حال دنيا را بپرسيدم من از فرزانه اى |
|
گفت يا خوابست ، يا باد است ، يا افسانه اى |
بازگفتم حال آن كس گو كه دل در وى ببست |
|
گفت يا غولى است يا ديوى است يا ديوانه اى |
روى ان عيسى عليه السلام كوشفت له الدنيا، فرآها
فى صورة عجوزة هتماء عليها من كل زينة ، فقال لها: كم تزوجت ؟ قالت :
لا احصيهم ، قال : كلهم ماتوا او طلقوك ؟ قالت : بل كلهم قتلتهم . قال
عيسى عليه السلام : بوسا لازواجك الباقين كيف لايعتبرون بازواجك
الماضين ، كيف اهلكتهم واحدا بعد واحد، و لا يكونون منك على حذر.
(666)
روايت است كه : به عيسى عليه السلام مكاشفه اى دست داد و دنيا را ديد
در صورت پير زالى كه دندانهاى پيشين او ريخته و زيورهاى گوناگونى بر او
آويخته بود، عيسى به او گفت : چند شوهر كرده اى ؟ گفت : نمى دانم ؛
فرمود: مردند يا طلاقت گفتند؟ گفت : بلكه همه را كشتم . عيسى عليه
السلام فرمود: بدا به حال شوهران آينده تو كه چگونه از حال شوهران
گذشته ات عبرت نمى گيرند؛ كه تو يكى را پس از ديگرى به هلاكت رساندى
ولى آنان از تو پروا نمى دارند.
يا طالب الدنيا لغيرك وجهها |
|
و لتندمن اذا رايت قفاها |
و روى ان عيسى عليه السلام اشتد به المطر و
الرعد و البرق يوما، فجعل يطلب شيئا يلجا اليه ، فرفعت له خيمة من
بعيد، فاتاها فاذا فيها امراة ، فجاز عنها فاذا هو بكهف فى جبل ،
فاتاها فاذا فيها اسد، فوضع يده عليه
(667) و قال : الهى جعلت لكل شى ء ماوى و لم تجعل لى
ماوى ! فاوحى الله اليه ماويك فى مستقر رحمتى ، و لازوجنك يوم القيامة
بمائة حوراء خلقتها بيدى ، و لا طعمن فى عرسك اربعين الف عام كل يوم
منها كعمر الدنيا، و لامرن مناديا ينادى : اين الزهاد فى الدنيا؟ هلموا
الى عرس الزاهد عيسى بن مريم .
(668)
(( اى طالب دنيا كه چهره آن به سوى ديگرى است ،
چه پشيمان شوى آن گاه كه پشت آن را به سوى خود بينى ))
!
و روايت است كه : روزى باران و رعد و برق كار را بر عيسى عليه السلام
سخت كرد، و او در پى چيزى شد كه بدان پناه برد، از دور خيمه اى به نظرش
آمد، آن جا رفت ، ناگاه در آن زنى ديد، از آن گذشت و به غارى در دامنه
كوهى رسيد، به آن جا رفت ناگاه در آن شيرى ديد، دست خود را بر آن (بر
سر) گذاشت و گفت : خدايا، براى هر چيزى جايگاهى قرار داده اى و مرا
جايگاه و پناهى نساخته اى ؟ خداى متعال به او وحى فرمود كه : پناهگاه
تو در قرارگاه رحمت من است ، همانا تو را در قيامت صد حوريه كه با دست
خود آفريده ام تزويج كنم ، و در عروسى تو چهل هزار سال كه هر روز آن
بمانند عمر دنياست وليمه دهم ، و امر كنم مناديى ندا كند: كجايند
زاهدان در دنيا؟ بياييد براى وليمه عيسى بن مريم زاهد.
پس اى عزيز! محب دنيا به موت ابدى گرفتار، و مبغض دنيا به حيات سرمدى
رستگار. حب الدنيا راس كل خطيئة
(669) نشان خسارت او، و ترك الدنيا راس كل عبادة علامت
مرابحه در او است . و مثل دنيا همچون سايه اى است ، مادام كه شخص روى
در او درآورد از او مى گريزد، و چون او پشت به سايه كرد سايه از عقب او
مى دود. يا دنيا استخدمى من خدمك ، و اخدمى من خدمنى .
(670) در خانه سرى - رحمه الله - ديدند كه زنى جاروب مى
كرد، گفت : اين دنياست كه حق تعالى او را در فرمان ما كرده است كه خدمت
ما را بكند.
... دوستى دنيا سر همه گناهان است ... ترك دنيا سر هر عبادتى است ...
اى دنيا به خدمت بگير هر كه تو را خدمت كند، و خدمت كن هر كه مرا خدمت
مى كند.
تو مگو ما را به آن شه بار نيست |
|
با كريمان كارها دشوار نيست |
قيل : قوله تعالى حكاية عن ابراهيم عليه السلام
: و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ،
(671) عنى به الذهب و الفضة .
گفته شده : مراد از بت در قول خداى متعال از زبان ابراهيم عليه السلام
كه : (( و من و فرزندانم را از پرستش بتها
اجتناب ده )) طلا و نقره است .
و فى شرح (( نهج البلاغة
)) قال صلى الله عليه و آله : الدنيا و الاخرة
ضرتان ، بقدر ما تقرب الى احديهما تبعد من الاخرى .
(672)
و در (( شرح نهج البلاغة ))
روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دنيا و آخرت هووى
يكديگرند، به هر اندازه به يكى از آن ها نزديك شوى از ديگرى دور مى
گردى .
اى عزيز! چرا به سبب گرفتارى به دنياى دون كه همه شراب او سراب ، و
معموره او خراب ، و نوش او نيش است خود را از شهد حلاوت خطاب حضرت بارى
محروم مى دارى ، و از قرب آن جناب و فيوضات وى دور مى گردانى ؟!
و فى (( الجواهر السنية
)) : و من الحديث القدسى : ان الله تعالى يقول :
عبدى خلقت الاشياء لاجلك ، و خلقتك لاجلى ، وهبتك الدنيا بالاحسان ، و
الاخرة بالايمان .
(673) يعنى انت مظهر حقيقتى المشتملة على جميع الاسماء
و الصفات و الاحكام و الاثار، و العالم باسره تفاصيل وجودك و مظاهر
حقايق حقيقتك ، و نسبة العالم الكبير اليك نسبة الجسد الى الروح ، فانت
روح العالم ، و العالم بدنك و جسدك ، و المقصود من العالم انت و حقيقتك
الجامعة ، كما ان المقصود من الجسد هو الروح المدبر له ، فلا تستر
انوار روحانيتك بحجاب ظلمات جسدانيتك ، فان التجلى فى كل مظهر بحسب ذلك
المظهر من النورية و البساطة لاقتضاء استعداد ذلك ، فالتجلى الالهى
الوحدانى فى مظهر روحك و سرك و قلبك اكمل من تجليه فى مظهر بدنك و جسدك
لاشتماله على الظلمة البدنية .
و در (( جواهر السنية ))
آمده كه از جمله حديث قدسى است كه : خداى متعال مى فرمايد:
(( بنده من ! همه چيزها را براى تو آفريدم و تو
را براى خودم ؛ دنيا را با احسان ، و آخرت را با ايمان به تو خواهم
بخشيد )) . يعنى تو مظهر حقيقت من كه شامل همه
اسماء و صفات و احكام و آثار است مى باشى ؛ و عالم با تمام وجود،
تفاصيل وجود تو و مظاهر حقايق حقيقت توست ، و نسبت عالم كبير با تو
مانند نسبت جسد است با روح ، پس تو روح عالمى ، و عالم بدن و پيكر توست
، و مقصود از عالم تو و حقيقت جامع توست ، همان گونه كه مقصود از جسد،
روح تدبر كننده آن است . پس انوار روحانيت خودت را با حجاب تاريكى
هاى جسدانيت خود مپوشان ، زيرا تجلى (خدا) در هر مظهرى به حساب آن مظهر
از نورانيت و بساطت است ، زيرا كه اقتضاء استعداد آن را دارد. بنابراين
، تجلى يگانگى الهى در مظهر روح و سر و قلب تو از تجلى آن در مظهر بدن
و پيكر تو كامل تر است ، زيرا كه آن (تجلى بدنى ) مشتمل بر ظلمت بدنى
است .
فصل 62: راه وصول و تقرب به حق تعالى
اى عزيز! بدان كه انسان را در هر يك از عوالم اربعه صورتى است و وجهى .
عوالم اربعه عبارت است از: عالم معانى كه عالم اسماء و صفات است ، و
عالم ارواح كه عالم حقايق نيز مى گويند، و عالم مثال و عالم شهادت ، و
اين كه انسان گريه اش روز كمتر است . و شب گريه و زاريش بيشتر است وجهش
آن است كه روز نظرش به محسوسات مى افتد مشغول از آن عوالم مى شود.
اى عزيز! صدور هر حقيقتى از حقايق كونيه از اسمى مخصوص است از اسماء
الهيه ، چنان چه به تفصيل بيايد ان شاء الله تعالى . و چون آن حقيقت كه
عبارت از سر وجودى است . در مراتب اربعه يعنى عوالم متقدمه معانى و
روحانى و مثالى و عنصرى سارى شد از هر مرتبه اى كمالى ديگر او را حاصل
است كه پيش از عبور او به اين مراتب آن كمال نداشت ، چنان كه آب از چند
مرتبه كه گذشت و در درخت گل ، گل شد و بعد از آن باز با آلت قرع و
انبيق
(674) گلاب همان آب است كه بود به زيادتى خواص ديگر مثل
عطر و تفريح و تقويت قلب و زيادتى عقل به استعمال آن . پس آن سر وجودى
نيز به سبب اكتساب كمالات از مراتب مذكوره او را قوت اتصاف و تخلق به
جميع اوصاف و اخلاق ربانى ممكن است ، پس رجوع او نه بدان جا بود كه
صدور آن بود. اگر مرجع عين مصدر باشد آمدن چه فايده دهد؟ و چون در آمدن
چندين فوايد ديگر چون كمالاتى كه او را از مراتب حاصل شده است زياد شد
و او را استعداد تخلقوا باخلاق الله دست بهم داد با آن كه منشا حقيقت
او يك اسم بود، پس مرجع عين مصدر نباشد.
اى عزيز! آدمى تا از مرتبه بهايم و از مرتبه شياطين نگذرد بلكه تا از
مرتبه ملائكه نيز نگذرد به مرتبه انسانى نرسد، و چون به مرتبه انسانى
رسيد تا استعداد حاصل نكند به روح اضافى
(675) زنده نشود. و استعداد آن است كه از اوصاف ذميمه و
اخلاق ناپسنديده ، دل را كه منظر حق است پاك كند و به اخلاق پسنديده و
اوصاف حميده آراسته گرداند، آن گاه مستعد قبول روح اضافى شود.
عبدى طهرت منظر الخلائق سنين . هل طهرت منظرى
ساعة ؟!
(676)
... بنده من ! سالها منظر خلايق را (كه بدن توست ) پاكيزه ساختى ، آيا
ساعتى نيز منظر مرا (كه دل توست ) پاكيزه نمودى ؟
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب |
|
جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب |
اى عزيز!
پاك كن دو چشم را از موى عيب |
|
تا ببينى باغ و سروستان غيب |
چشم را در روشنايى خوى كن |
|
گرنه خفاشى نظر آن سوى كن |
ديده بينا از لقاى حق شود |
|
حق كجا همراز هر احمق شود |
هركرا هست از هوسها جان پاك |
|
زود بيند حضرت (و) ايوان پاك
(677) |
|
لانه لايقع الموانسة بين العبد و بين ربه حتى يقع
الوحشة بينه و بين خلقه .... زيرا انس و الفت ميان بنده و پروردگارش صورت نبندد تا اين كه نخست
ميان او و خلق خدا وحشت و رميدگى صورت گيرد.
و فى (( عدة الداعى
)) : اوحى الله الى موسى عليه السلام : الفقير
من ليس له مثلى كفيل ، و المريض من ليس مثلى طبيب ، و الغريب من ليس له
مثلى مونس .
(678)
و در (( عدة الداعى ))
آمده است كه خداى متعال به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه : فقير كسى
است كه كفيلى چون من ندارد، مريض كسى است كه طبيبى چون من ندارد، و
غريب كسى است كه مونسى چون من ندارد.
گفت موسى را به وحى دل خدا |
|
كاى گزيده دوست مى دارم ترا |
گفت چه بود بازگوى اى ذوالكرم |
|
موجب آن تاش من افزون كنم |
گفت چون طفلى به پيش والده |
|
وقت قهرش دست هم بر وى زده |
مادرش گر سيلى اى بر وى زند |
|
هم به مادر آيد و بر وى تند |
خود نداند غير از او ديار هست |
|
هم از او مخمور هم از اوست مست
(679) |
چه خوش مى گويد شيخ عبدالله بليانى : خدابين باش ، و اگر خدابين نمى
توانى باشى خودبين مباش ، كه چون خودبين نباشى خدابين باشى .
لا يصل العبد الى الحق حتى يهرب من الخلق و من نفسه .
... بنده به خدا نمى رسد تا اين كه از خلق و از خودش بگريزد.
اى عزيز قدر خود بدان ، و خود را در دست شيطان زبون و ذليل مگردان .
قال تعالى : يا مختار اعرف قدرك ، و انما خلقت
الاكوان لاجلك ، اقبل على فانى اليك مقبل . متى تطلبنى ؟ انا عندك ، لا
ضرر يلحقنا من معاصيك انما المراد صيانتك ، و لا نفع ينالنا من طاعتك
انما المقصود ربحك ، فدبر امرك .
خداى متعال فرموده : اى برگزيده ، قدر خويش بدان ، تمام عالم وجود را
به خاطر تو آفريدم ، به من روى آر كه من به تو روى آورنده ام . تا كى
مرا مى طلبى ؟ من نزد توام ، از ناحيه گناهانت زيانى متوجه ما نمى شود،
و تنها منظور (از نهى تو از گناهان ) حفظ و نگهدارى توست ؛ و نيز سودى
از جانب طاعت تو به ما نمى رسد، و تنها منظور (از امر به طاعات ) سود
بردن توست ، پس در كار خويش بينديش (و آن را به نحو احسان تدبير كن ).
راه دور است اى پسر هوشيار باش |
|
خواب با گور افكن و بيدار باش |
جهد كن تا اندرين راه دراز |
|
تو به يك ذره نمانى بسته باز |
گر همه عالم برفتن بسپرى |
|
گام اول با شدت چون بنگرى |
تو هماى دولتى اى ممتحن |
|
چند باشى جيفه زاغ و زغن |
شاهباز دست سلطانى چرا |
|
در جهان باشى چو بومان بينوا |
اين ده ويرانه با جغدان گذار |
|
كن به قاف قرب چون عنقا گذار |
با گدايان كم نشين شاهى طلب |
|
غافلى بگذار آگاهى طلب |
از فلك چون هست قدر تو فزون |
|
پس چرا در دست شيطانى زبون |
اين دو روزه عمر را فرصت شمار |
|
هان شمو از دوست غافل زينهار |
و باز جناب رئوف منان از طريق عنايتى كه با اين مشت خاك بى باك دارد مى
فرمايد:
يا مطلقا وصالنا راجع ، و يا محلفا على هجرنا
كفر، انما ابعدنا ابليس لانه لم يسجد لك ، فوا عجبا كيف صالحته و
هجرتنا! ويحك ، لك من القدر ما لم تعرفه ليلة القدر.
... اى كه پيوند با ما را رها كرده اى ، بازگرد. اى كه بر دورى از ما
سوگند خورده اى . كفاره اين سوگند بده . ما شيطان را بدين دليل از خود
دور ساختيم كه به تو سجده نكرد، شگفتا! كه چگونه با او در ساخته اى و
از ما دورى جسته اى ! واى بر تو، تو را قدر و پايه اى است كه شب قدر
بدان آگاه نيست .
اى عزيز! مراد از وصال ، قرب آن جناب است ، و قرب را معانى بسيار است .
قرب به حسب مرتبه و كمال است ، پس هرگاه سالك نقصى و حجابى را از خود
دور كند فياض عالى الاطلاق كمالى از كمالات بر او فايض مى گرداند و او
را فى الجمله نزديكى معنوى بهم مى رسد. و آخوند ملا محمد باقر (ره ) در
اول (( عين الحياة ))
گفته است كه : (( مراتب اين قرب غير متناهى است
)) . و بعد از آن گفته است : ((
معنى ديگر قرب به حسب تذكر و محبت و مصاحبت معنوى است ، چنان چه اگر
كسى در مشرق باشد و دوستى از او در مغرب باشد و پيوسته اين دوست در ذكر
محبوب خود باشد، به حسب قرب معنوى به او نزديكتر است از بيگانه يا
دشمنى كه در پهلوى او نشسته باشد. و ظاهر است كه از كثرت عبادت و ذكر،
اين معنى به حصول مى آيد )) .
(680)
خوشا دردى كه درمانش تو باشى |
|
خوشا راهى كه پايانش تو باشى |
خوشا چشمى كه رخسار تو بيند |
|
خوشا جانى كه جانانش تو باشى |
همه شادى و عشرت باشد اى دوست |
|
در آن خانه كه مهمانش تو باشى |
مشو غافل از آن عاشق كه دايم |
|
همه پيدا و پنهانش تو باشى |
عراقى طالب درد است دايم |
|
به بوى آن كه درمانش تو باشى
(681) |
اى عزيز! از جهت حصول اين نعمت عظمى و وصول به درجه عليا كه قرب به
حضرت اله و انس به جناب مولى و انقطاع از ما سواى اله باشد، در قنوت
نمازهاى فريضه و نافله مداومت به اين ادعيه بنما كه ان شاء الله قرب به
حضرت اله از بركت اين ادعيه دست بهم مى دهد.
اول قنوتى است كه در (( فردوس العارفين
)) از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل نموده
است : اللهم ارزقنى حبك ، و حب ما تحبه ، و حب من يحبك ، و العمل الذى
يبلغنى الى حبك ، و اجعل حبك احب الاشياء الى .
(682)
خداوندا، دوستى خودت ، و دوستى آن چه دوست مى دارى ، و دوستى كسى كه تو
را دوست مى دارد، و عملى كه مرا به دوستى تو مى رساند روزيم فرما، و
دوستى خودت را محبوبترين چيزها نزد من قرار ده .
دوم از جناب سرور اولياء عليه السلام مروى است :
اللهم نور ظاهرى بطاعتك و باطنى بمحبتك ، و قلبى بمعرفتك ، و روحى
بمشاهدتك ، و سرى باستقلال اتصال حضرتك ، يا ذاالجلال و الاكرام .
اللهم اجعل قلبى نورا، و سمعى نورا، و بصرى نورا، و لسانى نورا، و يدى
نورا، و رجلى نورا، و جميع جوارحى نورا، يا نور الانوار. اللهم ارنا
الاشياء كما هى . اللهم كن وجهنى فى كل وجه ، و مقصدى فى كل قصد، و
غايتى فى كل سعى ، و ملجاى و ملاذى فى كل شدة و هم ، و وكيلى فى كل
امر، و تولنى تولى عناية و محبة فى كل حال .
خداوندا، ظاهرم را به طاعتت ، باطنم را به محبتت ، قلبم را به معرفتت ،
روحم را به مشاهده ات ، و سرم را با استقلال اتصال به حضرتت نورانى
ساز، اى صاحب جلال و كرامت ، خداوندا، دلم را نور، گوشم را نور، چشمم
را نور زبانم را نور، دستهايم را نور، پاهايم را نور قرار ده . اى نور
نورها. خداوندا، اشياء را آن گونه كه هستند به ما بنما. خداوندا، در هر
توجهى تو وجهه من ، و در هر قصدى تو مقصد من ، و در هر كوششى تو هدف من
، و در هر سختى و اندوهى تو ملجاء و پناه من ، و در هر كار تو وكيل من
باش ؛ و در هر حالى با نظر عنايت و محبت مرا سرپرستى كن .
فصل 63: تذكر مجدد راجع به موضوع كتاب
مكرر اين ضعيف بيان نمود كه در اين رساله آن چه ذكر مى شود از حكمت
اربعه عمليه
(683) بيرون نيست ، و آن چه ذكر مى نمايد از اين مطالب
به اخبار و آثارى كه از كلام ائمه اطهار عليهم السلام در اين باب وارد
شده است بيان مى نمايد تا مطالب باطن بدون شاهدى از ظاهر نباشد، هر چند
اين بى بضاعت را قابليت اين معنى نيست .
با كدامين پاى اى كرم زمين |
|
مى روى بالاى چرخ هفتمين |
ليكن نظر به اينكه :
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد |
|
ديگران هم بكنند آن چه مسيحا مى كرد |
خود را آلتى بى حس و جمادى بى ادراك مى داند، آن چه بر زبان حال جارى
مى سازند و در مى آرند ثبت مى نمايد در اين اوراق . والله هو الملهم
للخير.
فصل 64: نبوت و ولايت مطلقه و مقيده
اى عزيز! بدان كه آدمى در علم معرفت و مغالطات از چهار قسم بيرون نيست
: قسم اول در علم توحيد است ، و آن به واسطه انكار توحيد است ، و دهريه
و معطله و مشبهه و ملاحده در آن در غلط افتاده اند. و قسم ديگر در
اديان است ، و آن به واسطه نشناختن انبياء عليهم السلام است ، كه نصارى
و يهود و ترسا و غيره ذلك از آن در غلط رفته اند. و قسم ثالث اختلاف
مذاهب است ، و آن به واسطه عدم معرفت امام زمان است . و قسم رابع
اختلاف لفظ است ميان هر فرقه ، و آن به واسطه عدم معرفت اصطلاحات است .
و اين ضعيف قسم ثالث را قبل از اين ثابت نمود
(684) كه ائمه اثناعشر عليهم السلام بعد از پيغمبر صلى
الله عليه و آله خليفه به حق آن جناب مى باشند. و اختلاف قسم رابع ضرر
ندارد چه اشتباه در موضوع است . و قسم اول ان شاء الله بعد از مرتبه
چهارم از حكمت اربعه عمليه بيايد در غايت بسط و ايضاح . و بعد از اثبات
قسم سيم قسم دوم نيز ثابت است . و الحال اين ضعيف نبوت مطلقه و ولايت
مطلقه ، و نبوت خاصه و ولايت خاصه را به تفصيل تمام ان شاء الله بيان
مى نمايد بعد از استمداد از باطن ولايت ، تا ديگران اعتقاد خود را
درباره ايشان كامل گردانند.
روى فى (( الكافى
)) باسناده عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال
: ان من الملائكة الذين فى سماء الدنيا
(685) ليطلعون الى الواحد و الاثنين و الثلاثة و هم
يذكرون فضل آل محمد صلى الله عليهم ، فيقولون : الا ترون (الى ) هولاء
فى قلتهم و كثرة عدوهم يصفون فضل آل محمد صلى الله عليهم ! فيقول
الطائفة الاخرى : ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم .
(686)
در (( كافى )) با سند خود
از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: برخى از فرشتگانى
كه در آسمان دنيا هستند به يك و دو و سه تن (از ساكنان زمين ) كه فضل
آل محمد را ذكر مى كنند سركشى كرده گويند: نمى بينيد اين ها را كه با
وجود كمى خود و بسيارى دشمنشان ، فضل آل محمد صلى الله عليه و آله را
باز مى گويند! سپس دسته ديگر از فرشتگان گويند: اين فضل خداست كه به هر
كس كه خواهد مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است .
|