بحر المعارف (جلد دوم )
عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين استادولى
- ۲۴ -
اى عزيز! غرض آن است كه روح انسانى بعد از حجب
روحانى و جسمانى كه از عبور بر ملكوت و ملك و تعلق به قالب حاصل كرده
است ، هر حركتى و فعلى و قولى و نظرى و خاطرى كه از ظاهر و باطن او بر
مقتضاى طبع پديد مى آيد جمله موجب حجت و بعد و ظلمت و جهالت او مى گردد
و سبب حرمان او مى گردد از عالم غيب ، كه اگر هزار مخبر صادق خبر بدهند
كه تو وقتى در عالم قدس و حضرت انس بودى ، عقل بدان ايمان نمى آورد.
و فى (( العلل
)) عن المفضل بن عمر قال : سالت جعفر بن محمد
عليهما السلام عن الطفل يضحك من غير عجب ، و يبكى من غير الم ، فقال
عليه السلام : يا مفضل ، مامن طفل الا و هو يرى الامام و يناجيه ،
فبكاوه لغيبة شخص الامام عليه السلام عنه ، و ضحكه اذا اقبل عليه ، حتى
اذا اطلق لسانه اغلق ذلك الباب عنه و ضرب على قلبه بالنسيان .
(568)
و در (( علل الشرايع ))
از مفضل بن عمر روايت كرده است كه گفت : از امام صادق عليه السلام
درباره طفل پرسيدم كه بدون تعجب مى خندد و بدون درد مى گريد. فرمود: اى
مفضل بن عمر، هيچ طفلى نيست مگر آن كه امام رامى بيند و با او راز مى
گويد، بنابراين گريه اش به خاطر غيبت شخص امام عليه السلام از اوست و
خنده اش گاهى است كه امام به او روى مى آورد. تا وقتى كه زبانش باز شود
اين در به روى او بسته گردد و بر دلش پرده فراموشى افتد.
اما طايفه اى كه منظوران نظر عنايت بوده اند و هستند اثر آن انس كه با
حضرت (عزت ) يافته بودند باقى دارند اگر چه به عقل ندانند كه وقتى در
عالم ديگر بوده اند ولكن چون مخبر صادق القول بگويد اثر نور صدق آن
مخبر و اثر آن انس كه در دل مستمع باقى است به يكديگر پيوندد، در حال
اقرار كند. فى الجمله هر جا از آن انس چيزى باقى است تخم ايمان است و
زود ايمان آورد، و هر كه را از آن انس در دل باقى نيست و در دل وى در
عالم به كلى بسته شده است هرگز ايمان نياورد. ختم الله على قلوبهم و
على سمعهم
(569) - الاية .
و بعضى سالكان راه حق را در اثناى سلوك ، حجاب از پيش نظر بردارند تا
احوال آن جمله مقامات روحانى و جسمانى كه بر آن گذر كرده اند باز
بينند. و گاه بود كه در وقت تعلق روح به قالب ، بعضى از ايشان را محفوظ
دارند تا از مقام اول عبور او بر جمله موجودات تا به صلب پدر رسيدن و
به رحم مادر پيوستن و بدين عالم آمدن جمله بر خاطر دارد و نصب ديده او
بود.
در (( مرصاد العباد ))
آورده كه شيخ وقت خود خواجه محمد گفت كه در نيشابور شيخ على موذن فرمود
كه : مرا ياد است كه در عالم ارواح بودم ، و چون از عالم قرب حق بدين
عالم مى آمدم و روح مرا به آسمانها مى گذرانيدند، به هر آسمانى كه
رسيدم اهل آن آسمان بر من مى نگريستند و مى گفتند كه اين بيچاره را از
مقام قرب به عالم بعد مى فرستند، و از انس به وحشت مى برند، و از اعلى
به اسفل و از فراخناى حظاير قدس به تنگناى زندان دنيا مى رسانند. بر آن
حالت تاسفها مى خوردند. خطاب عزت به ايشان دررسيد كه مپنداريد كه
فرستادن او به عالم دنيا از راه خوارى اوست ، به عزت خداوندى من اگر در
مدت عمرش در آن جهان يكبار بر سر چاهى دلو آبى در سبوى پيره زنى كند او
را بهتر از آن كه صد هزار سال در حظاير قدس به سبوحى و قدوسى مشغول
باشد. شما سر در گليم كل حزب بما لديهم فرحون
(570) كشيد و كار خداوند به من باز گذاريد كه انى اعلم
ما لا تعلمون .
(571)
اى عزيز! چون بعضى از منازل و مراتب را دانستى بدان كه حق جل و علا
فرموده است كه : كنتم ازواجا ثلاثة ،
(572) و اين اشاره است به اين كه بعضى در كار آخرت بى
واسطه اند و اينان را سابقين و عبادالله و مقربين ناميده است . و طايفه
دوم به واسطه طايفه اول بينايى تحصيل نمايند، و اينان را اصحاب ميمنه و
ابرار و اصحاب يمين خوانده است . و طايفه سيم كسانى اند كه نه بينا بى
واسطه اند و نه بواسطه ، و اينان اصحاب شمال و مشئمه اند.
و حق تعالى در بهشت سه چشمه آفريده است براى طايفه اولى : يكى چشمه
زنجبيل ، و آن ايشان را از جهت آن باشد كه سابقين اند. و يكى چشمه
كافور، و آن (ايشان را) از جهت آن باشد كه عبادالله اند. و يكى چشمه
تسنيم ، و آن اشرف چشمه هاست و آن ايشان را از جهت آن باشد كه مقربين
اند. و طايفه دوم را از صرف اين چشمه ها آشاميدن نباشد اما نصيبى از آن
به ايشان مى رسد به حسب پيوندى كه با طايفه اولى دارند چنانچه فرموده
است :
ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا.
عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا.
(573) و همچنين فرموده است : و يسقون فيها كاسا كان
مزاجا زنجبيلا.
(574) و فرموده است : و مزاجه من تسنيم ، عينا يشرب بها
المقربون .
(575)
همانا نيكان از جامى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است . از چشمه اى كه
بندگان خاص خدا از آن مى نوشند و از هر جا بخواهند آن را جارى مى
سازند... و در آن جا از جامهايى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى
است كه با زنجبيل آميخته است ... (اين شراب طهور) ممزوج با تسنيم است .
همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند.
فصل 56: معرفت نفس و مراتب آن
اى عزيز! چون دانستى كه آدمى بسيار منازل طى نموده تا به پايه انسانيت
رسيده ، پس بدان كه در سير اجناس بالاثار نه در سير اشخاص بالارواح ،
على ما قالت التناسخيه .
(576) و مقصود از اين سير آن است كه خود را باز بيند و
به ديدار خود رسد كه هيچ عذاب اشد از مفارقت و ناديدن هويت خويش نيست
. شما مى دانيد كه اگر كسى فرزند خود را نمى بيند چگونه متالم است ، پس
اگر كسى خود را گم كرده باشد و نيابد حال او چگونه باشد؟ اين همه كد و
تعب در مراتب هستى براى همين ارتكاب شده تا چهره خويش ديده شود، و
اين قصه در غير پايه انسانيت به حصول نتواند رسيد. كوى خودشناسى
اينجاست ، اگر اينجا به خود رسيد رسيد، و اگر نرسيد به حرمان جاويد
موصوف گشت . و اگر چه قبل از انسانيت همچنين از خود محروم بوده ليكن در
سير بود به سوى انسانيت . آن جا محل خودشناسى است ، اميدوار بود، و اگر
لذت وصل نداشت لذت اميد داشت . بعد از آن كه در حد انسانيت درآمد و آن
كار بهم نرسيد و انسانيت باطل شد به موت ، آن هنگام الم فقد و الم ياس
بهم منضم مى شود، و كس نبيند كه چه بر او مى رود.
اكنون اى عزيز! زينهار كه خود را دريابيد و باخود رحم كنيد كه گفته اند
كه : اگر يك آه محرومان از مقابر برخيزد و به آسمان رسد هفت آسمان از
تبش آن بسوزد، اما اذن خداى نيست كه اثر آن به اين جهان برسد. آهى كه
آسمان را بسوزد چون در سينه بيچاره (اى ) مختفى باشد چون به او كند!؟
(طهارت ظاهر وباطن )
اى عزيز! فهم اين مراتب و وصول به حقيقت اينها بدون طهارت ظاهر و باطن
نمى شود، يعنى بايد متصف به نواميس شريعت نبويه و متخلق به اخلاق قدسيه
الهيه شد كه تخلقوا باخلاق الله
(577) اشاره به اين مرتبه شريفه است . و عمده اسباب بر
سبيل اجمال ، استغراق به ذكر و ياد آن جناب و قطع عوايق است .
قال الصادق عليه السلام : اغلق ابواب جوارحك عما
يرجع ضرره الى قلبك ، و يذهب بوجاهتك عند الله تبارك و تعالى ، و يعقب
الحسرة و الندامة يوم القيامة و الحياء عما اقترفت من السيئات .
(578)
امام صادق عليه السلام فرمود: درهاى اعضا و جوارح خود را ببند از آن چه
ضررش به قلبت باز مى گردد و آبرويت را نزد خداى متعال مى برد و روز
قيامت حسرت و پشيمانى و شرم از گناهان در پى دارد.
و مراد از سد جوارح ، طهارت اعضاست ، زيرا كه طهارت چهار قسم است : يكى
طهارت بدن و لباس از نجاست ظاهرى ، چه اين نجاست موجب بعد از خدا مى
شود در عباداتى كه مشروط به طهارت است ، و حال آن كه عبادت براى قرب
است . دوم - طهارت هر يك از اعضا از معاصى . مثلا نجاست چشم ، نظر به
نامحرم و به عورت مسلمانان كردن است . و نجاست دست ، اذيت رساندن است ،
و هكذا ساير جوارح . سيم - طهارت باطن است از صفات ذميمه ، چه هر يك از
صفات رذيله كه در باطن انسان است نجاستى است كه باعث حجب سالك است از
وصول به قرب حق . چهارم - طهارت سر است از غير حق .
قلب المؤمن حرم الله ، و حرام على حرم الله ان
يلج فيه غير الله .
دل مؤمن حرم خداست ، و بر حرم خدا روا نيست كه غير خدا در آن وارد شود.
يا داود بشر المذنبين بانى غفور، و انذر
الصديقين بانى غيور.
(579)
اى داود، گنهكاران را مژده بده كه من بسيار آمرزنده ام ، و صديقان را
هشدار ده كه من بسيار با غيرتم (مباد كه لحظه اى به غير من متوجه
شوند).
قال النبى صلى الله عليه و آله : لكل عضو من ابن
آدم حظ من الزنا، فالعين زناها النظر، و اللسان زناه الكلام ، و
الاذنان زناهما السماع ، و اليدان زناهما البطش ، و الرجلان زناهما
المشى ، و الفرج يصدق ذلك و يكذبه .
(580)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر عضوى از آدميزاده بهره اى از زنا
دارد: زناى چشم نگاه (به نامحرم )، زناى زبان سخن گفتن (با نامحرم )،
زناى گوش شنيدن (صداى نامحرم )، زناى دستها گرفتن (نامحرم )، زناى
پاها رفتن (به دنبال نامحرم ) است و فرج گاهى موارد فوق را تصديق مى
كند (و به زنا مى افتد) و گاه تكذيب مى كند (و در حد گناه همان اعضاء
باقى مى ماند).
اى عزيز! چون دانسته شد كه روح پيش از تعلق به قالب در حظيره قدس از
قرب جوار جناب بارى به نشاط بود، بدان كه فايده تعلق روح به قالب آن
است كه معرفت شهودى ذات و صفات احديت و اطلاع بر عالم غيب و شهادت وى
را حاصل شود به واسطه تعلق به بدن و آلت حواس انسانى و قواى بشرى و
صفات نفسانى .
اگر تعلق به بدن نگرفتى از غذاى متنوع ابيت عند ربى يطعمنى و يسقينى
(581) محروم بودى ، و اگر تعلق به قالب نگرفتى نيابت و
خلافت حضرت حق جل و علا را نشايستى ، و (متحمل ) اءعباء
(582) بار امانت نبودى ، و استحقاق آينگى جمال و جلال
حق را نيافتى ، و كسى به سر گنج كنت كنزا مخفيا نرسيدى .
در كوى تو ره نبود، ره ما كرديم |
|
در آينه بلا نگه ما كرديم |
وين عيش خوش خويش تبه ما كرديم |
|
كس را گنهى نيست گنه ما كرديم
(583) |
چه مقصود اصلى از آفرينش ، انسان بود كه آينه جمال الوهيت است و مظهر
جملگى صفات جمال و جلال ، كه خلق الله آدم على صورته .
(584) پس نفس انسانى آينه است ، و هر دو جهان غلاف آن
آينه ، و ظهور جملگى صفات جمال و جلال حضرت الوهيت است به واسطه آن
آينه : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم .
(585)
گر آينه ات روشن و صافى است ببينى |
|
ذرات جهان آينه حسن الهى |
مقصود وجود انس و جان آينه است |
|
منظور نظر در دو جهان آينه است
(586) |
دل آينه جمال شاهنشاهى است |
|
وين هر دو جهان غلاف آن آينه است |
پس مطلوب از آفرينش انسان اتصاف به صفات ، اسماء و افعال حضرت الهيه
است كه : تخلقوا باخلاق الله اشاره به آن است .
آدمى گنجينه سر حق است |
|
گرچه در بحر هوس مستغرق است |
گنج كونين است ذات آدمى |
|
هست بى پايان صفات آدمى |
گر وجود خويش بشناسد تمام |
|
در شناسايى حق يابد نظام |
نفس انسانى است مرآت جمال |
|
روح انسانى است مرات كمال |
گر بود مرات صاف و پر ضيا |
|
عكس گيرد از جمال كبريا |
حق شناسى هست كار آدمى |
|
معرفت باشد شعار آدمى |
اى عزيز! از اين جاست كه اهل الله گفته اند كه : مجموع معارف در خود
انسان كمون دارد كه : من عرف نفسه فقد عرف ربه .
(587) و مى گويند كه : دانش عبارت است از ظهور كمال
كه در نفس بالقوه است ، و دانستن چيزى نيست كه نفس دانا را امرى كه
نبوده باشد حاصل شود، بلكه آن چه در او بالقوه است به فعل مى آيد. و
چون چنين باشد پس هيچ عالم چيزى را وراى كمالات نفس خود نمى داند. پس
جميع معلومات كمال نفس انسانى باشد.
تو به خلقت وراى هر دو جهانى |
|
چه كنم قدر خود نمى دانى |
تو به قوت خليفه اى به گهر |
|
قوت خويش را به فعل آور |
آدمى را ميان عقل و هوا |
|
اختيارى است شرح كرمنا |
و از اينجاست كه افلاطون الهى دانش را چنين تعريف كرده كه :
(( العلم تذكر )) .
(588) و فارابى و ساير محققين گفته اند كه :
(( علم تمثل نفس است به صور معلومات ، و شى ء به
صورت غير خود متمثل نشود )) . و تحقيق اين چنان
است كه ميان دو شى ء نسبة ما محال است بدون اتحاد ما. پس تحقق نسبت
مطلقا مفيد اتحاد است مطلقا، حتى نسبت مغايرت ، كه هر چه عقل حكم بر
مغايرت آن كند با امر ديگر افاده اتحاد آن دو امر كرده در مفهوم غيريت
. و على هذا محال باشد كه تا ميان عالم و مفهوم ، اتحادى در مرتبه اى
از مراتب نباشد نسبت علم تحقق پذيرد.
و از اين مقدمات ، اهل فطنت معنى تخلقوا باخلاق الله به يقين در مى
يابند. و لهذا قال الشيخ صدر الدين القونيوى :
ان الشى ء لا يعلم بغيره من الوجه المغاير المباين .
(589) و حديث نبوى صلى الله عليه و آله مشهور كه
در آداب اربعين ذكر شد اشاره اى است كافى بر اين كه علم ، خروج از قوه
است ، و حديث شريف اين است كه : من اخلص لله
اربعين صباحا ظهر ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .
(590)
هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلبش بر
زبانش جارى گردد.
و فى كتاب (( التوحيد
)) عن مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام : ما من
احد الا و لقلبه عينان يدرك بهما الغيب ، فاذا اراد الله بعبد خيرا فتح
له عينى قلبه .
(591)
و در كتاب (( توحيد )) از
مولايمان امير مؤمنان عليه السلام روايت است كه : هيچ كس نيست مگر اين
كه دلش را دو چشم است كه غيب را با آن ها در مى يابد، پس چون خداوند
خير بنده اى را بخواهد دو چشم دلش رابراى او باز مى كند.
و فى كتاب (( التوحيد
)) عن مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام انه قال
: ليس العلم فى السماء فينزل عليكم ، و لا فى تخوم الارض فيخرج لكم ،
ولكن العلم مجبول فى قلوبكم ، تادبوا بآداب الروحانيين يظهر لكم .
(592)
و در همان كتاب از حضرتش عليه السلام روايت است كه : علم نه در آسمان
است كه بر شما فرود آيد و نه در اعماق زمين كه براى شما بيرون آيد ولى
علم در دلهاى شما سرشته است ، به آداب روحانيان آراسته شويد تا براى
شما ظاهر گردد.
اى كمان و تيرها بر ساخته |
|
صيد نزديك و تو دور انداخته |
نحن اقرب گفت من حبل الوريد |
|
تو فكنده تير فكرت را بعيد |
هر كه دور اندازتر او دورتر |
|
از چنين صيديست او مهجورتر
(593) |
و فى (( مطالب السؤ ول
)) عن رسول الله صلى الله عليه و آله : من زهد
فى الدنيا علمه الله بلا تعلم ، و هداه بلا هداية .
(594) هذا لفظ الحديث فيما رواه الحافظ ابو نعيم . و
العبد يقول : و يدل عليه قوله تعالى : و اتقوا الله و يعلمكم الله .
(595)
و در (( مطالب السؤ ول ))
از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : ((
هر كه در دنيا زهد ورزد، خداوند او را بدون آموزش (از ديگران )
بياموزد، و بدون هدايت (ديگران ) هدايت كند )) .
اين لفظ حديث بگونه اى است كه حافظ ابونعيم روايت نموده ، و اين بنده
گويد: دليل آن اين آيه است كه : (( تقوا پيشه
كنيد و خداوند به شما مى آموزد )) .
(596)
و فى كتاب (( فردوس
العارفين )) : قال النبى صلى الله عليه و آله :
من اءراد ان يوتيه الله تعالى علما بغير تعلم ، و هدى بغير هداية
فليتزهد فى الدنيا.
(597)
و در كتاب (( فردوس العارفين ))
گويد: و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كه مى خواهد
خداى متعال دانشى بدون آموزش و هدايتى بدون رهنمايى به او بخشد، بايد
كه در دنيا زهد ورزد.
و فى (( المجلى
)) : و قول عيسى عليه السلام : يا بنى اسرائيل
لا تقولوا: العلم فى السماء من يصعد ياتى به ، العلم مجبول فى قلوبكم ،
تادبوا بآداب الروحانيين و تخلقوا باخلاق الصديقين يظهر العلم فى
قلوبكم حتى ينهاكم و يامركم .
(598)
و در كتاب (( مجلى ))
گويد:... و سخن عيسى عليه السلام كه : اى بنى اسرائيل ، نگوييد علم در
آسمان است ، هر كه بالا رود آن را مى آورد؛ و نه در اعماق زمين است ،
هر كه فرو رود آن را مى آورد، (بلكه ) علم در دلهاى شما سرشته است ، به
آداب روحانيان و اخلاق صديقان آراسته شويد تا علم در دلهاى شما آشكار
شود به گونه اى كه شما را امر و نهى مى كند.
و از اين جاست كه ابو حامد غزالى در رساله ((
تعداد العلوم )) مى گويد كه : تمام علم مركوز و
بالقوه است در جميع نفوس ، و نفوس انسانى همه قابل جميع علوم اند، و
اگر فوت مى شود حظ نفس از علوم به واسطه امرى است (كه ) از خارج طارى
مى شود.
و باز مى گويد كه : نفس عالم بود و دانا در اول فطرت ، و صافى و روشن
بود در ابتداى اختراع ، و موجب نادانى او بيمارى است او را كه به واسطه
صحبت جسد كثيف و ماندن در اين منزل تاريك مكدر به هم رسيده ؛ به درستى
كه به تعليم گرفتن ، طلب ايجاد معدوم يا پديد آوردن علم نابود نمى كند،
بلكه علم اصلى غريزى به سبب مرضى از او فوت شده و محتاج است به تعليم
تا آن باز يادش آيد.
و مى گويد كه : ليس العلم الا رجوع النفس الى
جوهرها لاخراج ما فى ضميرها الى الفعل لتكميل ذاتها.
علم نيست مگر رجوع نفس به جوهر خود تا آن چه در ضمير دارد به فعليت
آورد براى آن كه ذات خود را تكميل نمايد.
پس از آن چه ذكر شد ظاهر گشت كه طلب ، همين اخراج ما بالقوه است به فعل
، چنان چه اهل معرفت مى گويند كه : طلب ، تفصيل بعد از اجمال است ، و
ترقى از علم اليقين به عين اليقين . و اين است معنى آن كه گفته اند كه
: معرفت ، انسان را فطرى است . و از اين جهت كه با طالب ، نشانى اجمالى
هست گفته اند كه : از خود مى يابد جست خدا را كه : من عرف نفسه فقد عرف
ربه .
اى آن كه تو طالب خدايى به خدا |
|
از خود بطلب كز تو جدا نيست خدا |
اول به خود آ چون بخود آيى به خدا |
|
اقرار نمايى به خدايى خدا |
قال فى (( الحقايق
)) : و هذا ممكن فى جوهر الانسان الا ان مرآة
القلب قد تراكم صداها و خبثها بقاذورات الدنيا، فلابد من تصقيل هذه
المرآة من هذه الخبايث هى الحجاب عن الله سبحانه و تعالى و عن معرفة
صفاته و افعاله . و انما تصفيتها و تطهيرها بالكف عن الشهوات و
الاقتداء بالانبياء و الائمه عليهم السلام فى جميع احوالهم فبقدر ما
ينجلى من القلب و يحاذى به شطر الحق ، يتلالا فيه حقايقه . و لا سبيل
الى ذات الا بالتعلم و الهدى و الخشية و التقوى و الفطنة و الذكاء. و
هذه هى العلوم لا تسطر فى الكتب ، و لا يتحدث بها من انعم الله عليه
منها بشى ء الا مع اهله ، و هو المشارك فيه على سبيل المذاكرة و بطريق
الاسرار.
(599)
در (( حقايق )) گويد: و
اين از نظر جوهريت انسان امكان دارد، جز اين كه زنگار و پليديهاى آينه
دل به جهت آلودگيهاى دنيا متراكم شده است ، و ناگزير بايد اين آينه را
از اين پليديها كه حجاب از (ديدار) خداى سبحان و شناخت صفات و افعال
حضرت اوست صيقل داد، و تصفيه و پاكسازى آن تنها با خوددارى از شهوات و
يا پيروى از انبيا و ائمه عليهم السلام در تمام احوالشان ميسر است ، و
به هر اندازه كه دل جلا پذيرد و در برابر حق قرار گيرد حقايق آن در او
بتابد. و بدين مطلب راه نيست مگر با آموختن و هدايت و ترس و تقوا و
هوشيارى و زيركى . و اين همان علومى است كه در كتابها نوشته نيست و كسى
كه خدا آن را به او بخشيده جز با اهلش بدان لب نگشايد، و آن علمى است
كه از راه مذاكره و راز نهادن قابل اشتراك است .
و شارح رساله (( حى بن يقظان ))
گفته است كه : حكما گفته اند كه : تعلم چيزى نيست كه در نهاد نباشد،
اما حجاب بردار تا آن چه در فطرت پاك باشد ظاهر شود. و اين ظاهر است
كسى را كه نظر كند به چشم بصيرت ؛ بلكه اين علم و دانستن ، هر موجودى
را مى باشد چنان چه شيخ صدرالدين قونيوى در شرح ((
فصوص )) مى فرمايد كه : علم تابع است مروجود را،
به اين معنى كه هر حقيقت از حقايق را كه وجود هست علم نيز هست ، و
تفاوت علم به حسب تفاوت حقايق است در قبول وجود كمالا و نقصانا. پس آن
چه قابل است مر وجود را على وجه الاتم الاكمل قابل است مر علم را على
هذا الوجه ، و آن چه قابل است مر وجود را على الوجه الانقص متصف است
به علم على هذا الوجه .
و منشاء اين تفاوت ، غالبيت و مغلوبيت احكام وجود و امكان است . در هر
حقيقت كه احكام وجوب غالبتر، آن جا وجود و علم كاملتر، و در هر حقيقت
كه احكام امكان غالبتر، وجود و علم ناقصتر. و خصوصيت به تابعيت علم مر
وجود را كه در كلام شيخ واقع شده است بر سبيل تمثيل است والا جميع
كمالات تابعه مر وجود را چون حيات و قدرت و اراده و غيرها همين حال است
.
و اين ضعيف نيز بيان نمود كه كل شى ء فى كل شى ء. و قال بعضهم : هيچ
فردى از افراد موجودات از علم عارى نيست ، اما علم بر دو وجه است : يكى
آن كه به حسب عرف آن را علم مى گويند، و ديگرى آن كه آن را به حسب عرف
علم نمى گويند، و هر دو قسم پيش ارباب حقيقت از مقوله علم است . زيرا
كه ايشان مشاهده مى كنند سرايت علم ذاتى حق تعالى را در جميع موجودات ،
و از قبيل قسم ثانى است كه ما آن را علم نمى دانيم اما مى بينيم آب را
كه تميز مى كند ميان بلندى و پستى ، از بلندى عدول مى كند و به جانب
پستى جارى مى گردد، و همچنين در داخل جسم متخلخل نفوذ مى كند، و ظاهر
جسم متكائف را تربيت
(600) مى كند و مى گذرد، الى غير ذلك . پس از خاصيت علم
جريان وى بر مقتضاى قابليت قابل و عدم مخالفت .
(601) اما در اين مرتبه علم در صورت طبيعت ظاهر شده است
، و على هذا القياس سراية جميع الكمالات التابعة
للوجود فى الموجودات باسرها.
... و سرايت تمام كمالاتى كه به تبع وجود حاصل مى شود، در همه موجودات
بر همين منوال است .
هستى به صفاتى كه در او بود نهان |
|
دارد سريان نيز در اعيان جهان |
هر وصف ز عينى كه بود قابل آن |
|
بر قدر قبول عين او گشت عيان |
اى عزيز! تمام عالم علم است ، زيرا كه غرض از ايجاد عالم ، ظهور مراتب
علم است ؛ چه وجود حق تعالى فى الحقيقة وجود علمى است ، و افراد عالم
صور علمى حق اند. پس تمام عالم علم است ، و علم تمام عالم در انسان ، و
انسان از جانب حق تعالى مكلف است به تحصيل صورت علمى كه مطابق باشد؛ چه
علت ايجاد، معرفت است و آن علم ايمان است كه انبيا عليهم السلام جهت
تعليم و تذكير آن مبعوث شده اند و حكمت در تشريع و تكليف آن اخراج ما
بالقوه است بفعل . پس حاصل و محصول وجود علم باشد، كما فى قوله تعالى :
فاءحببت ان اءعرف .
(602) پس انسانيت انسان نيست مگر به علم ، چه فصل مقومش
نيست الا نطق به معنى ادراك كليات . و عقل مى بايد از جمادى به نبات
ترقى به حركت نموده و از نبات به حيوان به حس و حركت ارادى ، و از
حيوانى به انسان به ادراك كليات . پس انسان را پايه انسانيت به علم است
و ترقى و تنزل آن به حسب آن .
وراى عقل طورى دارد انسان |
|
كزان واقف شود ز اسرار پنهان |
و مراد به اين علم ، علم معرفت اسما و صفات الهى است چنانچه سابق اشاره
به آن شد، و باقى علوم حتى علم تزكيه نفس و تهذيب آن آلت اين علم است .
و پايه ادناى اين علم استدلال است ، و پايه اعلى كشف و عيان .
و رئيس الحكماء ابو على بن سينا از سلطان الطريقة شيخ ابو سعيد
ابوالخير پرسيد كه : بم عرفت الرب ؟ او جواب داد كه : بواردات ترد على
القلب ، و اللسان عاجز عن بيانها.
(603) و شيخ ابو على اين جواب را مسلم داشت و ساكت شد.
پس معلوم شد كه عقل را راه به ادراك اين مراتب خفيه نيست . و سرور
اوليا و قدوه اصفيا على مرتضى عليه السلام مى فرمايد: العقل لمراسم
العبودية لا لادراك سر الربوبية .
(604)
و به مقتضاى ان لكل عمل رجالا: (( هر كه را از
بهر كارى ساختند )) رهروان اين راه را نيز اهلى
است كه طور ايشان وراى طور عقل است ، چنانچه گفته اند: لا يكمل ايمان
الرجل حتى يقال انه مجنون .
(605)
در عالم عشق كو جهان دگر است |
|
ارض دگر است و آسمان دگر است |
|