بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲۳ -


و فى (( شرح نهج البلاغة )) : و فى الحديث : ان الله تعالى يجمع كل ما كان فى الدنيا من الذهب و الفضة فيجعله امثال الميال ، ثم يقول : هذا فتنة بنى آدم ، ثم يسوقه الى جهنم فيجعله مكاوى لجباه المجرمين . و يسالهم فيه عما اسدى اليهم فيه من نعمة فيسال من اذخرها و لم ينفقها فى وجوهها المطلوبة ، و يسال من انفقها فى غير وجهها، فيقول : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا. (536) و يجازى الاولين باذخارها، كما قال : و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم . يوم يحمى عليها فى نار جهنم - (537) الاية . و يجازى الاخرين بصرفها فى غير وجهها، كما قال : اليوم تجزون ما كنتم تعملون . (538)

و در (( شرح نهج البلاغة )) آمده : و در حديث است كه : خداى متعال هر چه در دنيا از طلا و نقره است جمع كند و آن ها را مانند ميل هايى قرار دهد، سپس گويد: اين فتنه آدميزادگان است ، سپس آن را به جهنم روانه ساخته و آلت داغ نهادن بر پيشانى مجرمان مى سازد، و از آنان از نعمتى كه در دل آن مال به آنان ارزانى داشته مى پرسد، پس از كسى كه آن را ذخيره نموده و در وجوه مطلوبش انفاق نكرده ، و نيز از كسى كه آن را در غير مورد مطلوب خرج كرده بازخواست مى كند، و گويد: (( شما در زندگانى دنياى خود از طيبات و لذايذ خود استفاده كرديد )) . و دسته اول را به خاطر ذخيره كردن و خرج ننمودن آن كيفر دهد، چنان كه فرموده : (( و آنان كه طلا و نقره را گنج مى نهند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، پس آنان را به عذابى دردناك مژده بده . روزى كه آن طلا و نقره ها را در دوزخ داغ كرده ... )) ، و دسته دوم را به خاطر آن كه در غير مورد مطلوب خرج نموده كيفر دهد، چنان كه فرموده : (( امروز جزا داده مى شويد همان را كه عمل مى كرديد )) .

و حضرت عيسى عليه السلام در مقام بى اعتبارى دنيا مى فرمايد بعد از آن كه از او سوال نمودند: كيف اصبحت ؟ قال : اصبحت لا املك ما ارجو، و لا استطيع ما احذر، مامورا بالطاعة ، منهيا عن المعصية ، فلا ارى فقيرا افقر منى . (539)

... چگونه صبح كردى ؟ فرمود: صبح كردم در حالى كه آن چه را اميد دارم مالك نيستم ، قدرت گريز از آن چه را كه از آن در حذرم ندارم ، به طاعت مامور و از معصيت نهى شده ام ، بنابراين هيچ فقيرى را از خود فقيرتر نمى بينم .

و قيل لاويس القرنى : كيف اصبحت ؟ قال : (( كيف يصبح رجل اذا اصبح لا يدرى ايمسى ، و اذا امسى لا يدرى ايصبح )) ؟ و لذا قيل : مثل صاحب الدنيا كمثل الماشى فى الماء، هل يستطيع الذى يمشى فى الماء ان لا يبتل قدماه ؟

به اويس قرنى گفتند: چگونه صبح كردى ؟ گفت : (( چگونه صبح مى كند مردى كه نمى داند صبح را به شام و شام را به صبح مى رساند يا نه ؟ )) . از اين رو گفته اند: مثل صاحب دنيا مثل كسى است كه بر روى آب راه مى رود، آيا كسى كه روى آب راه مى رود مى تواند پاهايش تر نشود؟

در ميان قعر دريا تخته بندم كرده اى   باز مى گوئى كه دامن تر مكن هشيار باش

و جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله به يكى از زوجات خود مى فرمودند: ان اردت اللحوق بى فليكفك من الدنيا كزاد الراكب ، و اياك و مجالسة الاغنياء، و لا تستخلقى ثوبا حتى ترقعيه . (540)

... اگر خواهى كه به من ملحق شوى ، تو را از دنيا توشه يك سواره بس باشد، و از همنشينى با اغنياء بپرهيز، و لباسى را كهنه مكن تا اين كه آن را وصله زنى .

و فى (( مجالس ابن الشيخ )) عن الصادق عليه السلام : من صفت له دنياه فاتهمه فى دينه . (541)

و در (( مجالس )) ابن شيخ از امام صادق عليه السلام روايت است كه : هر كه دنيايش دربست و صافى برايش فراهم شد او را در دينش متهم دان .

خوش خوشى با نفس سگ در ساختى   عشرتى با او بهم پرداختى

دنيا به مراد خواهى و دين درست   اين هر دو نباشد، نه فلك بنده تست

و فى (( نهج البلاغة )) : كم من مستدرج بالاحسان اليه ، و مغرور بالستر عليه ، و مفتون بحسن القول فيه . و ما ابتلى الله احدا بمثل الاملاء له (542) - اى الامهال -.

مرارة الدنيا حلاوة الاخرة ، و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة . (543)

و در (( نهج البلاغة )) فرمايد: بسا كسانى كه با احسان به آن ها دچار گناه شدند، و بسا كسانى كه با پرده پوشى بر آنان فريفته گشتند، و بسا كسانى كه با سخن نيك درباره آنان فريب خوردند. و خداوند هيچ كس را به مانند مهلت دادن به او آزمايش نفرموده است .

و نيز فرمود: تلخى دنيا شيرينى آخرت ، و شيرينى دنيا تلخى آخرت است .

عابدى شد به خواب در فكرى   ديد دنيا چو دختر بكرى
كرد از وى سوال كاى دختر   بكر چونى به اين همه شوهر
گفت دنيا كه من بگويم راست   كه مرا هر كه مرد بود نخواست
هر كه نامرد بود خواست مرا   اين بكارت از آن بجاست مرا

قال الله تعالى : يابن آدم لو رضيت بما قسمت لك ارحت قلبك و بدنك ، و يصل اليك ما قسمت لك و انت عبد محمود؛ و لو لم ترض بما قسمت لك سلطت عليك الدنيا حتى تركض ركض الوحش فى البرية ، و عزتى و جلالى لا تنال منها الا ما قسمت لك و انت عبد مذموم . و اليه الاشارة بقوله تعالى : رضى الله عنهم و رضوا عنه . (544)

خداى متعال فرموده : (( اى آدميزاده ، اگر به آن چه قسمت تو كرده ام راضى شوى قلب و بدنت را آسوده نموده و آن چه قسمت تو كرده ام به تو مى رسد در حالى كه بنده اى ستوده خواهى بود. و اگر به آن چه قسمت تو كرده ام راضى نگردى دنيا را بر تو مسلط مى كنم تا پيوسته چون حيوانات وحشى بيابانى بتازى ، و به عزت و جلالم سوگند از دنيا دست نيابى جز بدان چه قسمت تو كرده ام در حالى كه بنده اى نكوهيده خواهى بود )) . و اين آيه شريفه به همين معنى اشاره دارد كه فرموده : (( خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند )) .

پس اى عزيز!

حديث كودكى و خودپرستى   رها كن كان خمارى بود و مستى

كه ناگاه پيك اجل دررسد، خام و نيم پخته همه را بربايد. قال صلى الله عليه و آله : ان لله تعالى ملكا ينادى : اين ابناء الاربعين ؟ لا تغتروا مع المغترين ، و احذروا مع الله حق الحذر! ابناء الخمسين ! زرعكم قد دنا حصاده . ابناء الستين ! هلموا الى الحساب . ابناء السبعين لا عذر لكم . ابناء الثمانين ! الرحيل . الا يا ليت الخلق لم يخلقوا، او تذكروا فيما بينهم لم خلقوا. آتاكم الساعة ، الحذر الحذر الحذر، فليس بعد الحلم صبوة ، و بعد التجربة كبوة . (545)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداى متعال را فرشته اى است كه ندا مى كند: كجايند ابناء چهل سال ؟ همراه فريفتگان فريفته مشويد و آن گونه كه بايد، در جنب خدا حذ

ر كنيد. ابناء پنجاه سال ! موسم درو زراعتتان فرا رسيده . ابناء شصت سال ! به سوى حساب بشتابيد. ابناء هفتاد سال ! ديگر شما را عذرى نمانده است . ابناء هشتاد سال بار سفر بر بنديد. هان ، اى كاش خلق آفريده نشده بودند، يا ميان خود يادآور مى شدند كه براى چه آفريده شده اند؟ قيامت فرا رسيد، زنهار، زنهار، زنهار، كه پس از خردمندى كودكى نشايد، و پس از تجربه ، لغزش ، هرگز.

اى عزيز! نهايت عمر اين امت مرحومه ما بين شصت و هفتاد است ، واى بر آن كس كه ناقص از دنيا رفت و سرمايه عمر را از دست داد و دست تهى ارتحال يافت . قال الله تعالى : اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير، (546) يعنى الشيب .

خداى متعال فرموده : (( آيا شما را به اندازه اى عمر نداديم كه هر كه مى خواست تذكر يابد در آن تذكر مى يافت ، و مگر هشداردهنده نزد شما نيامد )) ؟ يعنى موى سپيد و پيرى .

و عنى النبى صلى الله عليه و آله : لكل شى ء حصاد، و حصاد امتى مابين الستين و السبعين . (547)

و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : هر چيزى را دروى است ، و درو امت من ميان شصت تا هفتاد سال است .

و عن ابن عباس رضى الله عنه ، عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : اذا كان يوم القيامة نودى : اين ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله تعالى : اولم نعمركم - (548) الاية .

و از ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : چون روز قيامت شود ندا گردد: ابناء شصت سال كجايند؟ و آن همان عمرى است كه خداى متعال فرموده : (( آيا شما را به اندازه اى عمر نداديم كه ... ))

و فسر قوله تعالى : و قد بلغت من الكبر عتيا، (549) انه كان ابن خمس و ستين سنة . (550)

و اين آيه كه (از قول حضرت زكريا عليه السلام ) فرموده : (( و من از روى پيرى به نهايت ضعف رسيده ام )) چنين تفسير شده كه حضرتش شصت و پنج سال داشته است .

فصل 54: همت بلند و عزم بر سلوك

اى عزيز! قدم در نه كه آدمى صنيع خداست و قوتى در او هست كه روى به هر چه آورد و سست نشود از پيش برد. از اين جاست كه بزرگان گفته اند:

اگر گويى كه بتوانم قدم درنه كه بتوانى   و گر گويى كه نتوانم برو بنشين كه نتوانى

اى عزيز!

اسير لذت تن گشته اى و گرنه ترا   چه عيشهاست كه در ملك تن مهيا نيست

و تا به بلا و مصايب او را امتحان ننمايند و خالص نگردانند به آن لذات روحانيه نمى رسد. ان الذهب ليجرب بالنار، و ان العبد الصالح ليجرب بالبلاء. و الحكمة فى امتحان الله تعالى عباده الصالحين اظهار ما فى ضمايرهم من صدق الدعوى و كذبه .

و فى (( مصباح الشريعة )) : و المدعى يطالب بالبينة لا محالة و هو مفلس ، فيفتضح . و الصادق لا يقال (له ): لم . (551)

... طلا با آتش آزموده مى شود و بنده صالح با بلاء. حكمت آزمايش خداى متعال بندگان صالح خود را، اظهار صدق و كذاب ادعايى است كه در باطن دارند. و در (( مصباح الشريعة )) فرموده است : (( و مدعى ناگزير از وى دليل خواهند و چون از داشتن دليل تهيدست است رسوا خواهد شد، ولى به راستگو نمى گويند دليلت چيست ؟ ))

و فى (( فردوس العارفين )) : و يروى ان الله تعالى قال فى بعض الكتب : لو تركت العباد على حسب علمى بهم من غير ان يظهروا للغير ما انا اعلم فيهم اذا لزمنى التهمة بالميل . فاولى بى ان اظهر ذلك لهم فى الابتلاء.

و در (( فردوس العارفين )) گويد: و روايت است كه خداى متعال در بعضى كتابهاى آسمانى فرموده است : (( اگر بندگان را با همان علمى كه به آنان دارم رها كرده بدون آن كه آن چه را من از آنان مى دانم براى ديگران اظهار كنند، آن گاه مورد اين تهمت قرار مى گيرم كه به آنان توجه و ميل خاصى داشته ام . از اين رو براى من شايسته تر است كه با ابتلاء و آزمايش آن را بر ايشان آشكار سازم .

و لذا قيل : من عبدالله على بساط المحنة افضل ممن يعبده على بساط النعمة ، لان الانبياء كانوا افضل مرتبة و اعلى منزلة من دونهم ، فامتحن الله عامتهم بانواع المحن و البلايا؛ و لقوله صلى الله عليه و آله : اشد البلاء للانبياء ثم الامثل فالامثل . (552)

و از اين رو گفته اند: هر كس خدا را بر بساط رنج و گرفتارى عبادت كند برتر است از كسى كه او را بر بساط نعمت عبادت مى كند، زيرا پيامبران از نظر مرتبه و منزلت برتر و بالاتر از ديگران بودند و خداوند همه آنان را با انواع گرفتاريها و بلاها آزمايش فرموده است ؛ و نيز به دليل اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : (( شديدترين بلاها براى انبياست سپس براى هر كه بهتر و داراى منزلتى بالاتر است )) .

نعم ليس من عبدالله على حظ نفسه كمن عبده على حب ربه . فالشاكر يطلبه من وراء الحجاب ، و الصابر يطلبه من دون الحجاب . و الشاكر يعبده على حظ نفسه ، و الصابر يعبده على حب ربه . و الشاكر مفتخر بملكه ، و الصابر مفتخر بمليكه . و الشاكر حبس نفسه مع النعمة ، و الصابر حبس نفسه مع المنعم . و الشاكر مديون المولى ، و المولى مديون الصابر. قال الله تعالى : الذين اذا اصابتهم مصيبة (553) - الاية .

آرى ، كسى كه خدا را با توجه به لذت نفسش مى پرستد مانند كسى نيست كه خدا را بنابر دوستى پروردگارش عبادت مى كند. بنابراين ، شاكر خدا را از پشت حجاب مى طلبد و صابر او را بدون حجاب مى جويد. شاكر خدا را بنابر لذت نفسش مى پرستد و صابر بنابر دوستى پروردگارش . شاكر به ملك و دارائيش افتخار مى كند و صابر به مليك و پادشاهش . شاكر نفس خود را با نعمت حبس كرده است و صابر با منعم . شاكر مديون مولاست و صابر، مولا مديون اوست . خداى متعال فرموده : (( آنان كه چون مصيبتى برايشان وارد شود... ))

عن وهب بن منبه : انا نجد فى الكتب المنزلة : ان عباد الله الصالحين كانوا اذا سلك بهم طريق النعمة و الرخاء حزنوا و اشفقوا و خافوا الاستدراج ، و اذا سلك بهم طريق البلاء و الشدة فرحوا و استبشروا و قالوا: الان يتعهدنا ربنا.

وهب بن منبه گويد: ما در كتابهاى آسمانى مى يابيم كه نوشته است : همانا بندگان صالح خدا چنين بودند كه چون خداوند آنان را به راه نعمت و آسايش مى برد اندوهگين شده و دلهره داشتند و از غافلگيرى خداوند مى هراسيدند، و چون آنان را به راه بلاء و سختى مى برد خوشحال و مسرور شده مى گفتند: الان پروردگارمان به سراغ ما آمده و از ما تفقد مى كند.

پس اى عزيز! معلوم شد كه دنيا محل راحت و آسايش نيست بلكه وسيله دار عيش و آسايش است كه : الدنيا مزرعة الاخرة . (554)

قال الصادق عليه السلام : لا راحة للمؤمن على الحقيقة الا عند لقاء الله تعالى : و ما سوى ذلك ففى خمسة اشياء: صمت تعرف به حال قلبك و نفسك فيما يكون بينك و بين بارئك ، و خلوة تنجوبها من الوساوس ، و حلم تنجوبه من آفات الزمان ظاهرا و باطنا، و جوع تميت به الشهوات ، و سهر تنور به قلبك و تصفى به طبعك و تزكى به روحك . (555)

امام صادق عليه السلام فرمود: (( در حقيقت مؤمن را آسايشى نيست مگر هنگام ملاقات با پروردگارش ، و در غير اين صورت در پنج چيز ديگر است : 1 - سكوتى كه با آن حال دل و نفس خود را در رابطه با خود و آفريننده ات بشناسى . 2 - خلوتى كه بدان سبب از وسوسه ها رهايى يابى . 3 - حلمى كه با آن از آفات ظاهرى و باطنى زمان نجات پيدا كنى . 4 - گرسنگى اى كه با آن شهوات را سركوب كنى . 5 - بيدارى شب كه با آن دلت را نور، طبعت را صفا و روحت را پاكيزگى بخشى )) .

و فى حديث آخر: لا راحة للمؤمن من دون جوار الله تعالى .

و در حديث ديگرى است كه : مؤمن را بدون آرميدن در جوار خداى متعال آسايشى نيست .

پس اى عزيز! ظاهر شد كه اگر ناملايم به انسان نرسد خام است و خام بماندو شايسته بساط خداوندى نگردد. و اگر گوشت خام بى تبش آتش ‍ پخته شود شايد كه آدمى نيز بى تعب و مصايب پخته شود. و گاه هست كه به شخصى مكروه مى رسد و او ادعا مى كند كه خدايا بر من رحم كن و اين مكروه را از من بردار، و خداى عزوجل مى فرمايد: (( از رحم من است كه اين مكروه را بر تو گماشته ام )) . پس بايد كه مكروه را به بشر و طلاقت تلقى نمايد كه : ليس للعارف دعوى ، و لا للمحب شكوى .

... عارف را ادعا و محب را شكايتى نباشد.

و قيل لابراهيم عليه السلام : باى شى ء وجدت خلته ؟ قال : بانقطاعى الى ربى ، و اختيارى اياه على ما سواه .

به ابراهيم عليه السلام گفتند: دوستى خدا را با چه به دست آوردى ؟ فرمود: با دل بستن به خدا و برگزيدن او بر هر چه غير اوست .

و قالت رابعة البصرية : الهى همى و مرادى فى الدنيا من الدنيا، و فى الاخرة من الاخرة رويتك ، ثم افعل بينهما ما شئت .

و رابعه بصريه گويد: خدايا همه انديشه و مقصود من در دنيا از دنيا و در آخرت از آخرت ديدار توست ، سپس در اين ميان هر چه خواهى بكن .

اى عزيز! چگونه دنيا محل آسايش است و چگونه در دنيا مطمئن البال مى توان بود و حال آن كه جناب امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد:

و ربما عمل العبد سيئة فيراه الرب سبحانه فيقول : و عزتى و جلالى لا اغفر لك بعدها ابدا. (556)

... و بسا بنده گناهى مى كند و خداى سبحان او را مى بيند و مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه هرگز پس از اين گناه ، تو را نخواهم آمرزيد!

پس بايد انسان دايم در خوف بوده سر تفكر در جيب تدبر فرو برده با نفس ‍ خود در محاربه و مصارعه باشد تا آن كه جذبه الهى شامل حال او شود.

چند خواهى زيست مردانه درآى   عقل برهم سوز و ديوانه درآى

قال ابو يزيد رحمه الله : قلت لربى : يا عزيزى كيف الوصول اليك ؟ فالقى الى : يا ابا يزيد، دع نفسك و تعال .

ابو يزيد (ره ) گويد: به پروردگارم گفتم : عزيز من ! وصول به تو چگونه است ؟ چنين به من القا كرد كه : اى ابا يزيد، خود را رها كن و پيش بيا.

قال الصادق عليه السلام : و ان كنت راضيا بما انت فيه فما احد اشقى منك و اضيع عمرا، فاءورثت حسرة يوم القيامة . (557)

امام صادق عليه السلام فرمود: و اگر به حالى كه دارى خشنودى پس هيچ كس از تو بدبخت تر و عمر را تباه كننده تر نيست ، پس در قيامت حسرتى را به ارث خواهى برد.

اى عزيز! چگونه مى توان راضى بود در دنيا به آن چه در اوست ، مع اءن الدنيا ليست الا حب غير الله ، فيندرج فى ذلك جميع المهلكات الباطنة كالحقد و الرياء و غيرهما. فاذا عرفت حقيقة دنياك ، فدنياك و ما فيها لذة فى العاجل ، و هى مذمومة كالاكل للتلذذ، و ممدوحة اذا كان للتقوى . و اليه الاشارة بقوله صلى الله عليه و آله : الدنيا مزرعة الاخرة . (558) و بقوله صلى الله عليه و آله : الدنيا ملعونة و ملعون ما فيها الا ما كان لله منها. (559)

... با آن كه دنيا جز دوستى غير خدا نيست ، پس در اين معنى تمام مهلكات باطنى چون كينه و ريا و... داخل است . حال چون حقيقت دنيايت را شناختى ، پس دنياى تو و آن چه در آن است لذت در همين زندگانى فعلى است و آن نكوهيده است مانند خوردن براى لذت بردن ، و ستوده است اگر براى نيرو گرفتن (براى عبادت ) باشد. و اشاره به همين است حديث : (( دنيا كشتزار آخرت است )) و حديث : (( دنيا و آن چه در آن است ملعون است مگر چيزهايى از آن كه براى خدا باشد )) .

الا تتامل قول خضر عليه السلام لموسى عليه السلام حيث صاحبه و طمع الاجر بقوله : لو شئت لاتخذت عليه اجرا: هذا فراق بينى و بينك . (560) فالطمع فى الدنيا راس البعد عن الله تعالى . و قد قيل فى قوله تعالى : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، (561) اراد دنس ‍ الطمع . و قيل فى قوله تعالى : فك رقبة ، (562) فكه من ذل الطمع . و للشافعى ابيات فى هذا المعنى :

امت مطامعى و ارضيت نفسى   فان النفس ما طمعت تهون
و احييت القنوع و كان ميتا   و فى احيائه عرض مصون
اذا طمع احل بقلب عبد   علته مذلة و علاه هون

آيا تامل نمى كنى قول خضر عليه السلام را به موسى عليه السلام - آن گاه كه موسى با او همراه شده و (در ساختن آن ديوار خراب ) طمع اجرت نمود و گفت : (( اگر خواهى بر اين كار اجرتى بگير )) - كه فرمود: (( اينك وقت جدايى من و توست )) ! پس طمع در دنيا راءس دورى از خداى متعال است . و در تفسير اين آيه : (( جز اين نيست كه خدا اراده كرده است تا هر گونه پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را پاكيزگى شايسته بخشد )) . گفته شده : مراد پليدى طمع است . و در تفسير اين آيه : (( آزاد ساختن بنده اى )) گفته شده : آزاد ساختن آن از ذلت طمع است . و شافعى در اين معنى اشعارى دارد: (( طمعهاى خود را سركوب كرده و نفسم را راضى نمودم ، زيرا نفس تا طمع دارد خوار است . و قناعت را كه مرده بود زنده ساختم ، و در زنده كردن آن آبرو مصون مى ماند. چون طمع در دل بنده اى جاى گيرد، خوارى و پستى و سرشكستگى بر او خيمه خواهد زد )) .

و فى قطع الطمع من الدنيا قال مولينا اميرالمؤمنين عليه السلام : ايها الناس مثلكم حمار معصوب العين مشدود فى طاحونة يدار ليلة و نهاره فيما نفعه قليل و عناؤ ه طويل ، و مع هذا انه يعتقد قد قطع المراحل و بلغ المنازل حتى اذا كشف عيناه قد اصبح و راى مكانه لم يبرح ، اخذ ما فيه و عاد الى ما كان عليه ، فالحق بالاءخسرين اعمالا (( الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون يحسنون صنعا )) . (563) و على هذا مضت القرون طرا وهلم جرا. فرحم الله امرعا اعد لنفسه ، و استعد لرمسه ، و علم من اين و فى اين و الى اين .

و در مورد قطع طمع از دنيا مولايمان امير مؤمنان عليه السلام فرموده است : اى مردم ، داستان شما به الاغى ماند كه چشمان او را بسته و او را در آسيابى بسته اند، شب و روزش را در آن چه سود اندك و رنج دراز دارد دور مى زند و با اين حال پندارد كه مراحلى را پيموده و به منازلى رسيده است ، تا وقتى كه چشمانش را باز كنند جاى خود را مشاهده مى كند و مى بيند كه از جايش ‍ تكان نخورده است ، دوباره به كار قبلى ادامه داده و به حال اول باز مى گردد، بنابراين (چنين كسى ) به زيان كننده ترين مردم از نظر عمل ملحق مى شود، يعنى : (( آنان كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده ، با اين حال گمان مى كنند كه كار نيك انجام مى دهند )) . قرنهاى گذشته بر همين منوال گذشت و آينده نيز بر همين گونه . پس خدا رحمت كند مردى را كه براى خود توشه فراهم كند و آماده قبر (و برزخ ) خود باشد و بداند كه از كجاست و در كجاست و به كجا خواهد رفت .

و از شيخ كبير پرسيدند كه : من الاين الى الاين ؟ فرمود: من العلم الى العين . ... از كجا به كجا؟ فرمود: از دانستن به مشاهده و ديدن .

فصل 55: منازلى كه آدمى سير نموده است

اى عزيز! بدان كه آدمى در نخست در جهان يگانگى بوده كه همه نور است و انس و سرور، و ظلمت و وحشت و عذاب به آن جا راه ندارد، و ارباب همم از بنى آدم قرار نگيرند، تا خود را به آن جا نرسانند پيوسته در جوشش ‍ و كوشش باشند و گويند:

يا خيمه زند وصالش اندر سر من   يا در سر اين هوس رود اين سر من

و جهان يگانگى جهانى است كه اشيا همه آن جا از خود بيرون آمده اند و خداى را شده ، پس آن جا نه من منم .

پس اى عزيز! بدان كه حقيقت انسانى در مرتبه قلم اعلا كه (مرتبه ) عقل اول است متعين شد، و بعد از آن در مرتبه لوح المحفوظ كه نفس كل است ، و بعد از آن در مرتبه عرش عظيم كه محدد جهات و مستواى اسم رحمن است ، و بعد از آن كه در مرتبه كرسى كه مستواى اسم رحيم است ، و بعد از آن در آسمان هفتم كه فلك زحل است و مستواى اسم رب است ، و بعد از آن در آسمان ششم كه فلك مشترى است و مستواى اسم عليم است ، و بعد از آن در آسمان پنجم كه فلك مريخ است و مستواى اسم قهار است ، و بعد از آن در آسمان چهارم كه فلك آفتاب است و مستواى اسم محيى است ، و بعد از آن در آسمان سيم كه فلك زهره است و مستواى اسم مصور است ، و بعد از آن در آسمان دوم كه فلك عطارد است و مستواى اسم بارى است ، و بعد از آن در آسمان اول كه فلك قمر است و مستواى اسم خالق است ، و بعد از آن در عناصر اربعه ، (564) و بعد از آن در مواليد ثلاثه (565) تا به صلب پدر رسيد، و مجموع اين مراتب را مرتبه (( استيداع )) مى گويند. و چون از صلب پدر به رحم مادر مى رسد و قرار مى گيرد اين مرتبه را (( استقرار )) مى گويند. قال الله تعالى : و هو الذى انشاكم من نفس واحدة - و هى النفس الكلية - فمستقر و مستودع ، (566) اى فلكم استقرار فى الرحم و استيداع فى الصلب من المراتب المذكورة آنفا.

... خداى متعال فرموده : (( و او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد )) و آن نفس كلى است (( پس برخى پايدارند و برخى ناپايدار )) يعنى شما استقرارى در رحم داريد و به طور امانت در صلب (پدر) بوديد، كه از جمله مراتب مذكوره در بالاست .

از اين جاست كه حكما گفته اند كه : مولود تا چهار سال در تصرف قمر است ، و لهذا در آن مدت در مزاج او رطوبت زياده باشد. پس از چهار سال در تصرف عطارد باشد كه در آن مدت عقلش در زياد شدن باشد و طالب علم گردد و بدان استعدادش باشد، لهذا كودكان را بعد از چهار سال به معلم مى دهند.

دور بينانند و بس خفته روان   رحمتى آريدشان اى رهروان
من نديدم تشنگى خواب آورد   خواب آرد تشنگى بى خرد
خود خرد آن است كو از حق چريد   نى خرد كانرا عطارد آوريد (567)