بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۴۷ -


از كفر و شر او در امان باشند، و به رشد و خير او اميد بندند، زيادى مالش بخشيده شود، و زيادى شخنش باز داشته گردد، بهره اش از دنيا خوراك روزاءِنَّهُ است ، در تمام عمرش از علم سير نگردد، خوار باشد و به خدا نزد او بهتر است از عزت با غير خدا، تواضع نزد او از شرافت [و خودفروشى] محبوبتر است ، اندكى خوبى ديگران را از زياد مى شمارد، و خوبى نفس خويش را اندك مى نگارد، همه مردم از خود بهتر مى بيند، و در نفس خويش خود را از آنان بدتر مى شمارد، و اينست تمام امر [دين].

يا هشام اءنّ العاقل لَا يكذب و اءنْ كان فيه هواه . يا هشام اءنّ لِكُلِّ شى ء دليلا، و دليل العقل التفكر، و دليل التفكر الصمت ، و كفِى بك جهلا اءَنْ ترتكب ما نهيت عنه .(1126)

اى هشام ، عاقل دروغ نمى گويد هر چند دلخواهش در آن باشد. اى هشام ، هر چيزى را نشانى است ، و نشان عقل انديشيدن است ، و نشان انديشيدن ، سكوت . و در جهل تو همين بس كه مرتكب چيزى شوى كه از آن نهى شده اى .

و فِى ((الكافى)) عَن ابى عبدالله عليه السلام : اكمل النَّاس ‍ عقلا احسنهم خلقا.(1127)

در ((كافى)) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : كامل ترين مردم از نظر عقل ، خوش خلق ترين آن هاست .

و عنه عليه السلام : و يعرف ما هو فيه ، و لاى شى ء هو ههنا، و من اين ياءتيه ، و الى ما هو صائر اليه ، و ذَلِكَ كله من تاييد العقل .(1128)

و نيز:... و بداند در چه وضعى است ، براى چه در اينجاست ، از كجا آمده و به كجا مى رود، و اين ها همه از تاييد عقل است .

و عنه عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : يا على لَا فقر اشد من الجهل ، و لَا مال اعود من العقل .(1129)

و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : اى على هيچ فقرى سخت تر از نادانى ، و هيچ مالى سودمندتر از عقل نيست .

و عَن اميرالمؤ منين عليه السلام : اعجاب المرء بنفسه دليلا على ضعف عقله .(1130)

و اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: خودبينى مرد دليل سستى عقل اوست .

و فِى ((العيون)) عَن الرضا عليه السلام اءِنَّهُ يَقوُل : صديق كل امرء عقله ، و عدوه جهله .(1131)

و در ((عيون)) از حضرت رضا عليه السلام روايت است كه مى فرمود: دوست هر مرد عقل او، و دشمنش جهل اوست .

اى عزيز! در خبر است كه حق تعالى روح در آدم عليه السلام دميد، جبرئيل امين را خطاب در رسيد كه از درياى قدرت من سه پاره گوهر عظيم بردار و بر طبق نورى بنه و پيش آدم برو، و عرضه دار تا از آن ها يكى را اختيار نمايد، يكى گوهر عقل بود، دوم گوهر ايمان ، سيم گوهر حيا.

چون جبرئيل امين طبق را عرض كرد و با آدم كيفيت حال را گفت ، آدم عليه السلام گوهر عقل را اختيار نمود. جبرئيل خواست كه طبق را با آن دو گوهر برگيرد و باز به درياى قدرت ببرد، از غايت گرانى آن قوتى كه او را بود نتوانست بر گرفتن . گوهر ايمان گفت : كه ما از صحبت محبوب خود جدا نمى شويم و هرگز بى وجود او ما را در جايى قرار نيست ، زيرا كه از قديم العهد ما هر سه گوهر كان عزتيم و گوهر بحر قدرتيم ، از يكديگر انفكاك نداريم .

از حضرت عزت خطاب رسيد: يا جبرئيل دعههم و تعال .(1132) گوهر عقل در قله دماغ آدم عليه السلام جا گرفت ، و گوهر ايمان در دل پاك دراك او ممكن ساخت ، و گوهر حيا بر چهره مبارك آدم عليه السلام نشست ، و آن سه گوهر پاك ميراث فرزندان خاص اويند، چه از نسل آدم عليه السلام فرزندى كه بدان سه گوهر متحلى و متجلى نيست از نور معنى خالى است .(1133)

و فِى ((روح الاحباب)): (( اءنّ رجلا من الزهاد كان ينكر على امير البد ما كان يفعله من المناهى و المعاصى و يغلظ له القول ، فاخذ ذات يوم و ادخله داره و امر باغلاق الابواب و احضار امراءة و غلام و طفل و خمر، و جرد السيف و قَالَ له : اختر من هَذِهِ الامور واحدا، اما اءَنْ تقتل هَذَا الطفل ، او تواقع هَذِهِ المراءة ، او تاءتى هَذَا الغلام ، او تشرب هَذَا الخمر، و الا قتلتك . فنظر الرجل و فكر فِى امره و قَالَ: اَلْقَتل امر عظيم ، و كذلك الزنا و اللواط، فَاءِن هَذِهِ الافعال كلها كباير و عظايم ، و ظن اءَنْ اهوانهن و اقلهن شرب الخمر، فتعوه فسقى الخمر حتّى سكسر، فتاقت نفسه الى المراءة ، فاراد اءَنْ يشتغل بها فَقَالَ له : لَا يمكن حتّى تاتى الغلام ، فاتى الغلام ، فلما اراد اتيان المراءة فَقَالَ له : لَا تصل اليها حتّى تقتل هَذَا الطفل ، فقتله و وقع عليها، فجمع بين الكباير كلها لفساد العقل ، فلو اختار سوى شرب الخمر لما ارتكب الا واحدة ، و لذا قَالَ: الخمر جماع الاثم ،(1134) اى اصله و قوامه ، و ليس ذَلِكَ الا لفساد العقل بها)).(1135)

در كتاب ((روح الاحباب)) آورده است كه : يكى از زهّاد پيوسته بر حاكم شهر خود از مرتكب شدن گناهان و معاصى ايراد مى گرفت و سخنان درشت به وى مى گفت . روزى حاكم او را دستگير كرده به خانه خود برد و دستور داد درها را بستند و يك زن و يك پسربچه و يك كودك و يك شرابى حاضر ساختند، و شمشير از غلاف كشيده به او گفت : يكى از اين ها را انتخاب كن . يا اين كودك را بكش ، يا با اين زن همبستر شو، يا با اين پسر بچه لواط كن ، يا اين شراب را سر كش ، و گرنه تو را مى كشم . آن مرد نگاه كرد و در كار خود انديشيد و گفت : كشتن كار بزرگى است و هم چنين زنا و لواط، چه اين همه همه از گناهان كبيره است ، و پنداشت كه سهل ترين و كمترين آن ها خوردن شراب است . پس خود را به خواب زد و شراب را به حلق او ريختند تا مست شد.

پس به آن زن ميل پيدا كرد. خواست بدو مشغول شود، حاكم گفت : ممكن نيست تا نخست با اين پسربچه لواط كنى . با او لواط كرد. و چون خواست نزديك زن رود، حاكم گفت : بدان دست نيابى تا نخست اين كودك را به قتل رسانى . كودك را به قتل رساند و با آن زن در آميخت . پس مرتكب تمام آن گناهان بزرگ شد به جهت آن كه (با خوردن شراب) عقل خود را از دست داده بود. و اگر غير خوردن شراب را انتخاب مى كرد جز به يك گناه دامن نمى آلود. و از اين رو (معصوم) فرموده است : ((شراب جامع هه گناهان است)) يعنى اصل و قوام آنهاست . و اين نيست جز بدان جهت كه عقل به سبب آن فاسد مى گردد.

پنجم : سخاوت است ، چه هرگاه شيخ سخى باشد به ما يحتاج مريد قيام مى تواند نمود و مريد به فراغ بال بكار خود مشغول باشد. و ديگر آن كه بخيل بعيد از حق است و دور از صفات اوليا.

و فِى النبوى صلى الله عليه و آله و سلم : خصلتان لَا تجتمعان فِى مؤ من : البخل و سوء الخلق .(1136)

در حديث نبوى است كه : دو خصلت است كه در مؤ من فراهم نمى آيد، بخل و بدخلقى .

و فِى ((العيون)) عَن الرضا عليه السلام : السخى قريب من الله ، قريب من اَلْجَنَّة ، قريب من النَّاس ، و البخيل بعيد من الله ، بعيد من اَلْجَنَّة ، بعيد من النَّاس .(1137)

در ((عيون)) از حضرت رضا عليه السلام روايت است كه : آدم سخى ، به خدا و بهشت و مردم نزديك است ؛ و آدم بخيل ، از خدا و بهشت و مردم دور است .

قَالَ الصادق عليه السلام : السخاء من اخلاق الانبياء، و هو عماد الايمان ، و لَا يَكوُن مؤ من الا سخيا، و لَا يَكوُن سخى الا ذا يقين و همة عالية لان السخاء شعاع نور اليقين ، من عرف ما قصد هان عليه ما بذل .

قَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : ما جعل ولىّالله الا على السخاء، و السخاء ما يقع على كل حال اقله الدنيا، ((لن تنالوا حتّى تنفقوا مما تحبون)).(1138) و من علامات السخاء اءَنْ لَا يبالى من صاب الدنيا و من ملكها، مؤ من او كافر، عاص او مطيع ، شريف او وصيع ؟ و لو ملك الدنيا باجمعها لم يرَ نفسه فِيهَا اجنبيا، و لو بذلها فِى ذات الله سبحانَهُ فِى ساعة واحدة مامل .(1139)

امام صادق عليه السلام فرمود: سخاوت از اخلاق انبيا، و ستون ايمان است . و مؤ من نيست جز سخاوتمند، و سخى نيست جز شخص داراى يقين و همت بلند، چه سخاوت پرتو نور يقين است . هر كس بداند مقصود چيست بخشيدن بر او آسان مى شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : ولىّ خدا جز بر سخاوت سرشته نشده . سخاوت نسبت به هر چه محبوب انسان است واقع مى شود كه كمترين آن ها دنياست . [خداوند فرموده]: ((هرگز به نيكى نرسيد تا آن كه از آن چه دوست مى داريد انفاق كنيد)).

از نشانه هاى سخاوت آن است كه باك نداشته باشد چه كسى به دنيا دست مى يابد و چه كسى مالك آن شده است ، مؤ من يا كافر، گنهكار يا فرمان بر، با شخصيت يا فرومايه ؟ اگر همه دنيا را نيز مالك شود باز هم در آن غريب و اجنبى مى باشد، و اگر تمامى آن را هم در آن واحد در راه خداى سبحان ببخشد ملول نمى گردد.

و فِى ((مجالس ابن الشيخ)) عَن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : السخاء شجرة من اشجار اَلْجَنَّة ، لها اغصان متدلية [فِى الدنيا](1140) فمن كان سخيا تعلق بغصن من اغصانها فساقة ذَلِكَ الغصن الى اَلْجَنَّة . و البخل شجرة من اشجار اَلْنَّار، لها اغصان متدالية [فِى الدنيا](1141) فمن كان بخيلا تعلق بغصن من اغصانها فساقة ذَلِكَ الغصن الى اَلْنَّار.(1142)

و در ((مجالس ابن الشيخ)) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه :

سخاوت يكى از درختان بهشت است كه شاخه هايى از آن [در دنيا] آويخته است ، پس هر كه سخى باشد به يكى از شاخه هاى آن آويخته و آن شاخه او را به بهشت مى برد.

و بخل يكى از درختان دوزخ است كه شاخه هايى از آن [در دنيا] آويخته است ، پس هر كه بخيل باشد به يكى از شاخه هاى آن آويخته و آن شاخه او را به دوزخ مى برد.

و فِى ((نهج البلاغه)): السخاء ما كان ابتداء، فاما ما كان عَن مسالة فحياء.(1143)

و در ((نهج البلاغه)) آمده است : سخاوت بخششى است كه ابتدائا و بدون درخواست باشد، اما آن چه از روى درخواست ديگرى باشد حياء و شرم ناميده مى شود.

و حكى اءَنْ رجلا جاء الى بعض العارفين فساءله قطعة ، فناوله دينارا، فقيل له فِى ذَلِكَ فَقَالَ: اءنّ كان هو لَا يعرف قدر نفسه فانا لَا ادع كرم نفسى ، و اءنْ كان ترك الهمة انا لَا اترك الجود .

حكايت است كه مردى نزد يكى از عارفان رفت و از پاره اى [نان يا چيز ديگرى] طلبيد، وى دينارى به او داد، در اين مورد با او گفتگو شد، گفت : اگر او قدر آن را نشناخته من دست از كرم خويش بر نمى دارم ، و اگر او ترك همت نموده من ترك بخشش ‍ نمى كنم .

و فِى ((روح الاحباب)): ((روى اءَنْ اميرالمؤ منين عليه السلام اتاه اعرابى ذات يوم فاراد اءَنْ يساله ، فَقَالَ: يا اعرابى هل تحسن اءَنْ تكتب ؟ فَقَالَ: نعم ، قَالَ: اكتب حاجتك على الارض لئلا ارى ذل السؤ ال فِى وجهك . فكتب الاعرابى على الارض :

فقير و مسكين و طالب حاجة   فما اءَنْتَ فِيهَا يا فتى الجود صانع
فَاءِن تقضها يوما فانت اهلها   و الا فرزق الله للعبد واسع

فَقَالَ على عليه السلام لغلامه : اكسه الحلة اَلَّتِى كسانيها رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم . فكساه الحلة ، فاءنشاء الاعرابى يَقوُل :

كسوتنى حلة تبقى (تبلى - ظ) محاسنها   فسوف اكسوك من حسن الثنا حللا
اءن نلت حسن ثنايى نلت مكركة   و لست تبغى لما قدمته بدلا
اءن الثناء ليحيى ذكر صاحبه   كذلك الغيث يحيى السهل و الجبلا

فَقَالَ عليه السلام : يا قنبر ما بقى من نفقتنا؟ قَالَ: مائتا دينار، قَالَ عليه السلام : ادفعها الى الاعرابى ، فدفعها اليه . فلما اخذا انشاء يَقوُل :

بداءت باحسان و ثنيت بالعطا   و ثلثت بالحسنى و ربعت بالكرم
فمن ذاله جود كجودك فِى الورى   و من ذا له فضل كفضلك فِى الامم (1144)

در ((روح الاحباب)) گويد: روايت است كه روزى بيابانگردى نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و خواست از آن حضرت درخواستى كند، فرمود: اى اعرابى آيا نوشتن مى دانى ؟ عرض ‍ كرد: آر يب فرمود: حاجت خود را بر زمين بنويس تا خوارى درخواست را در چهره ات نبينم .

آن مرد بر زمين اين اشعار نوشت : ((من فقير و تهيدست و نيازمندى هستم ، پس تو اى جوانمرد بخشنده در اين باره چگونه عمل مى كنى ؟ اگر روزى حاجتم را بر آورى [شگفت نيست] كه تو شايسته آنى ، گرنه ، روزى خدا براى بنده واسع است)).

على عليه السلام به غلام خود فرمود: حله اى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر من پوشانيد بر اين مرد بپوشان . وى آن را بر او پوشانيد، آن مرد اين اشعار بخواند (مر حله اى پوشاندى كه محاسن آن باقيماند (مى پوسد ظ) و من به زودى حله اى از ستايش ، زيباى خود بر تو مى پوشانم . اگر به ستايش ‍ زيباى من برسى به كرامتى دست يافته اى ، و البته نسبت به آن چه بخشيده اى عوض نمى جويى . همانا ستايش نام و ياد صاحبش را زنده مى دارد، چنان كه باران دشت و كوه را زنده مى گرداند)).

حضرت فرمود: اى قنبر از خرجى ما چقدر باقى مانده ؟ گفت : دويست دينار. فرمود: آن را به اعرابى بده ، اعرابى چون آن را گرفت ، اين اشعار بخواند:

((نخست احسان كردى و سپس بخشش نمودى ، بار سوم نيكويى نمودى و بار چهارم كرامت فرمودى . پس در ميان خلايق كيست كه چون تو سخاوتمند باشد؟ و در ميان امت ها كيست كه او را چون تو فضل و بخشش باشد؟))

و اعلم اءَنْ السخاوة ممدوحة اءنْ لم يجر الى الدين و الاحتّى اج الى الخلق . و فِى الحقيقة ليس هَذَا سخاوة بل حرام . عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : اءِذَا اراد الله اءَنْ يذل عبده ابتلاه بالدين و جعله فِى عنقه .(1145)

بدان كه سخاوت ممدوح است تا آن جا كه به قرض و نياز به خلق منجرنشود، و در حقيقت آن سخاوت نيست بلكه عمل حرامى است .

از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : هرگاه خداوند بخواهد بنده اش را خوار سازد اورا گرفتار قرض كند و بدهكارى را در گردن او قرار دهد.

و فِى ((روح الاحباب)) و عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : ما من خطيئة اعظم عند الله بعد الكبائر من اءَنْ يموت الرجل و عليه دينا يوجد له قضاء.(1146)

ودر ((روح الاحباب)) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه :

بعد از گناهان كبيره نزد خداوند از اين بزرگتر نيست كه مردى بميرد و حال آن كه بر عهده او قرضى باشد كه راهى براى قضاى آن يافت نشود.

و روى اءَنْ بعض الصحابة مات و كان عليه ثلاثة دراهم او خمسة دراهم ، فَلِم يصل على النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم حتّى ضمن عنه بعض الصحابة ،(1147) و قَالَ: اعوذ بالله من الكفر و الدين . قَالَ رجل : يا رسول الله يعدل الدين الكفر؟ قَالَ: نعم .(1148)

روايت است كه يكى از اصحاب از دنيا رفت و سه يا پنج درهم بدهكار بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر او نماز نگذارد تا اين كه يكى از اصحاب بدهى او را به عهده گرفت . آن حضرت فرمود: ((پناه مى برم به خدا از كفر و بده كارى)). مردى گفت : اى رسول خدا آيا بدهى با كفر برابر است ؟ فرمود: آرى .

و هَذَا محمول على نية القضاء. و لَا يخفِى اءَنْ الدين عار وشين ، لان لصاحب الدين اءَنْ يمنعه و يحبسه من الجمعة و الجماعة و اداء الصلوات باوقاتها.

و التدبير و هو الفكر فِى ادبار الامور و عواقبها محموده ، و لذا قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : التدبير نصف العيش .(1149) و هو القصد اَلَّذِى [هو] واسطة بين الاسراف و التقتير. و ينبغى اءَنْ يعلم ايضا اءَنْ المال لله و الخلق عياله سبحانه ، و هو كاحدهم ، و لَا ينسى قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : لَا حق لابن آدم الا فِى ثلاث : طعام يقيم صلبه ، و ثوب يوارى عورته ، و بيت يسكنه ، و زاد هو حساب عليه .(1150)

و اين حديث محمول است بر اين كه بدهكارنيتاداى آن را نداشته باشد. و پوشيده نيست كه بدهكارى ننگ و سرفاكندگى است ، چه بدهى صاحب خود را از نماز جمعه و به وقت گزاردن نمازها باز مى دارد. و تدبير كه انديشيدن در پى آمد و عواقب امور است پسنديده است ، و از اين رو [پيامبر] فرموده : ((تدبير نيمى از زندگى است))، و تدبير همان اقتصاد و ميانه روى است كه حد وسط ميان اسراف و تنگ گرفتن است . و نيز بايد بداند كه مال از آن خداست ، و خلايق عيال و نانخور خداى سبحان اند، و شخص ‍ بخشنده نيز مثل يكى از آن ها ست ، و اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را فراموش نكند كه ((پسر آدم را حقى نيست مگر در سه چيز: طعامى كه پشت او را راست كند، لباسى كه عورتش را بپوشاند، و خانه اى كه او را در خود جاى دهد، و هر چه زياد آمد مورد حساب قرار مى گيرد)).

و عليه يحمل قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : للسائل حق و اءنْ جاء على فرس .(1151) بل يعلم اءَنْ للسائل احسانا عليه ، لانه صار سببا لافاضة الفيض من الله تعالى عليه . و قد قيل : قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : يد المعطى هى العليا.(1152) اءنّ يد المعطى هى يد الاخذ المال ، لانه يعطى الثواب و القدر له لَا لما ياخذ.

و بر همين معنى محمول است فرمايش آن حضرت كه : ((سائل را حقى است اگر چه سوار بر اسبى آمده باشد)). بلكه بايد بداند كه سائل بر او احسان كرده ، چه او سبب افاضه فيض از خداى متعال بر اوست . و گفته شده : اين كه در حديث آمده : ((دست دهنده دست بالاست)) دست دهنده در واقع دست گيرنده مال است ، زيرا آن دست است كه پاداش و قدردانى را به بخشنده مال عطا مى كند، نه به اين دليل كه گيرنده است .

ششم : شجاعت است ، و اين عبارت از قوت قلب است كه باعث اقدام به ارتكاب افعال مخوفه مى شود،و موصوف به اين صفت را شجاع مى نامند. و شك نيست كه در راه سلوك ، مهلكات و مخوفات كثيره مى باشد.

در هر قدمى هزار بند افزونست   زين گرم روى بند شكن مى بايد

و شيخ را تا اين قوت قلب نباشد اين منازل كثيرة الخوف را طى نمى تواند كرد و دستگيرى مريد نمى تواند نمود. و ديگر آن كه شجاعت از مكارم اخلاق است و ضد او را كه جبن باشد مذموم است .

و فِى ((مجالس ابن الشيخ)): و اَلَّذِى نفس على بيده لاءلف ضربة بالسيف على الراس اهون من موت على فراش .(1153)

و در ((مجالس ابن الشيخ)) [از على عليه السلام] روايت است كه :

به آن كس كه جان على در دست اوست سوگند كه همانا هزار ضربت شمشير بر فرق سر آسانتر است از مرگ در بستر.

هفتم : عفت است . بايد شيخ دامن از دنيا به كلى برفشانده باشد چنان كه با زنان و شاهدان به جد و هزل التفات نكند.

و در ((كافى)) در اخبار مستفيضه است : ما عُبِدَ الله بشى ء افضل من عفة بطن و فرج .(1154) بيان : العفة ضبط النفس عَن اللذات المشتركة بين عامة الحيوانات .

((خداوند به چيزى برتر از عفت شكم ودامن پرستش نشده است . بيان : عفت عبارت است از خوددارى نفس از لذاتى كه كه ميان عموم حيوانات مشترك است)).

و فِى ((الاثنا عشرية)) من القدسية : يا احمد لو صلى احد صلاة اهل السماء و الارض ، و صام صيام اهل السماء و الارض ، و طوى من الطعام مثل الملائكة ، و لبس لباس العرى ، ثُمَّ ارى فِى قلبه ذرة من حب الدنيا و سمعتها و ريائها او حليها و زينتها، لَا يجاورنى فِى دار الجزاء، و لاءنزعن من قلبه محبتى ، و لاظلمن قلبه حتّى ينسانى ، و لَا اذيقه حلاوة محبتى ؛ و عليك سلامى و رحمتى .(1155 )

در كتاب ((اثنا عشريه)) ضمن حديث قدسى آمده است : اى احمد اگر كسى به اندازه نماز اهل آسمان و زمين نماز بخواند، و به تعداد روزه اهل آسمان و زمين روزه بدارد، و مانند فرشتگان اندرون از طعام خالى بدارد، و چون برهنگان لباس بپوشد، سپس ‍ ذره اى از دوستى دنيا و شهوت و ريا يا زينت و زيور آن در لقب او بينم ، در سراى پاداش در مجاورت من نباشد، و همانا دوستى خود را از دلش بر مى كنم . و دلش را آن قدر تاريك مى كنم تا مرا از ياد ببرد، و شيرينى دوستيم را به كامش نمى ريزم ؛ و سلام و رحمت من بر تو باد.

و فِى ((العيون)) عَن الرضا عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اتانى ملك و قَالَ: يا محمد، اءنّ الله عزّ و جل السلام و يَقوُل : اءنْ شئت جعلت لك بطحاء مكة ذهبا؛ قَالَ فرفع راسه الى السماء و قَالَ: يا رب اشبع يوما [فاحمدك] و اجوع يوما فاسئلك .(1156)

در ((عيون)) از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : فرشته اى نزد من آمد و گفت : الى محمد، خداى بزرگ تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: اگر خواهى وادى مكه را برايت طلا كنم . حضرت سر به آسمان برداشت و عرض كرد: پروردگارا، مى خواهم يك روز سير باشم [تا سپاست گويم]، و روزى گرسنه تا از تو درخواست نمايم .

و قَالَ: الدنيا لَكُمْ، و العقبى لَكُمْ، و المولى لى .(1157)

و فرمود: دنيا مال شما، آخرت مال شما، و مولا مال من .

هفتم : علو همت است .

اگر گويى كه بتوانم قدم در نه كه بتوانى   و گر گويى كه نتوانم برو بنشين كه نتوانى

بايد كه شيخ به دنيا و اهل دنيا بلكه به آخرت و اهل آخرت نيز التفات نكند، چه آن كه در جمع دنيا كوشد! دنيا بى دوستى آن نمى شود، و حب الدنيا راءس كل خطيئة .(1158)

و فِى ((مسكن الفؤ اد)): و فِى اخبار داود عليه السلام : ما لاوليايى والهمّ بالدنيا، و الهم بالدنيا يذهب حلاوة مناجاتى من قلوبهم ، يا داود اءنّ محبتى من اوليايى اءَنْ يَكوُن وا روحانيين لَا يغتمون .(1159) و عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : من جعل الهموم هَذَا واحدا كفِى الله سائر همومه .(1160)

در كتاب ((مسكن الفؤ اد)) گويد: در اخبار داود عليه السلام آمده است :

((اولياى مرا با انديشه دنيا چه كار؟ كه انديشه دنيا را شيرينى مناجات مرا از دلهاشان مى برد.

اى داود آن چه از اوليايم دوست دارم اين است كه روحانى بوده و هم و غمى نداشته باشند)).

و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : هر كس ‍ همه هموم خود را يك هم قرار دهد، خداوند ساير هموم او را كفايت نمايد.

اى عزيز! شيخ در جنت معنوى است ، و كسى كه در جنت معنوى است چگونه به جنت صورى التفات مى كند؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اَلْجَنَّة الى سلمان اشوق من سلمان الى اَلْجَنَّة ،(1161) زيرا كه سلمان در جنت معنوى است كه در وصف او وارد شده است : اءنّ لله تعالى جنة ليس فِيهَا حور و لَا قصور و لَا لبن و لَا عسل ، بل يتجلى فِيهَا رَبَّنَا صاحكا متبسما، و المراد به الاشراقات النورية الفايضة من قبل الحق تعالى الظاهرة على اهل اَلْجَنَّة المعنوية الساكنين فِى ارض قدسه ، فاءِذَا افيض ‍ عليهم تِلْكَ الاشراقات حصل لهم بها من المسرات المبهجة لهم المطرية لخواطرهم ما يوجب اشراق نفوسهم و تنورها بنور الحق تعالى . فاءِذَا كان سلمان فِى هَذِهِ اَلْجَنَّة المعنوية كيف يَكوُن ملتفتا الى اَلْجَنَّة الصورية و مشتاقا اليها؟ لان فِى اَلْجَنَّة الصورية ما يلائم النفس الحيوانية على اعلى مراتب اللذات و اتمها. و ما بين الجنتين بون بعيد و فرق كثير.

((خداى متعال را بهشتى است كه حور و قصور و شير و عسلى در آن نيست ، بلكه پروردگار ما با خنده و تبسم خودنمايى مى كند)). و مراد از آن اشراقات نورى است كه از سوى حق تعالى بر اهل بهشت معنوى كه در زمين قدس ربوبى ساكنند فايض مى گردد، و چون آن اشراقات بر آنان سرازير شد مسرتهاى بهجت بخش كه موجب شادى خاطر آنان مى شود به آنان دست ميدهد و موجب اشراق و نورانى شدن نفوس آنان به نور حق تعالى مى گردد.