و توقف جماعة ممن لَا يَقوُل بامامة
يزيد فِى لعنه . و قَالَ ابوالفرج ابن جوزى من شيوخ الحنابلة : عَن ابن عباس قَالَ:
((اوحى الله الى محمد صلى الله عليه و آله و سلم : انى قتلت
بيحيى بن زكريا عليه السلام سبعين الفا، و انى قاتل بابن بنتك فاطمة سبعين الفا و
سبعنى الفا)).(974)
و قَالَ له ولد[ه] صالح يوما: ((انّ قوما ينسبوننا الى توالى
يزيد، فَقَالَ: يا بنى هل يتوالى يزيد احد يومن بالله و اليوم الاخر؟ فقُلْتُ: لم
لَا تلعنه ؟ فَقَالَ: كيف لَا العنه و الله لعنه فِى كتابه . فقُلْتُ: و اين لعن
يزيد؟ فَقَالَ: فهل عسيتم اءنْ توليتم اءَنْ تفسدوا فِى الارض وتقطعوا ارحامكم .
اولئك اَلَّذِى نَ لعنهم الله فاصمهم واعمى ابصارهم ،(975)
فهل يَكوُن فساد اعظم من اَلْقَتل ؟
و گروهى از كسانى كه قائل به امامت يزيد نيستند در لعن او توقف كردند.
ابوالفرج ابن جوزى كه از بزرگان حنبلى هاست از ابن عباس روايت كرده است كه :
((خداوند به محمد صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد كه :
من به خون خواهى يحيى بن زكريا عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ، و به خونخواهى
پسر دخترت فاطمه هفتاد هزار و هفتاد هزار كس را خواهم كشت)).
مهتابن بحيى از احمد بن حنبل درباره يزيد پرسش نمود، وى گفت : ((او
كسى است كه آن كارها را كرد [گفتم : چه كرد؟] گفت : مدينه را غارت كرد)).
روزى فرزند [او] صالح به او گفت : ((قوم ما، ما را به دوستى
يزيد متهم مى كنند، وى مى گفت : پسر جانم ، آيا كسى كه ايمان به خدا و روز جزا دارد
مى تواند يزيد را دوست بدارد؟ گفتم : پس چرا او را لعنت نمى كنى ؟ گفت : چگونه لعنت
نمى كنم و حال آن كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده ؟ گفتم : در كجا يزيد را
لعن نموده ؟ گفت : در اين آيه كه : ((آيا اين به جاست كه چون
ولايت يافتيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويش را به خويشان خود ببريد؟ چنين كسانى
را خداوند لعنت كرده و گوشهاى آنان را كر، و چشمهاشان را كور ساخته است)).
آيا فسادى بزرگتر از كشتار؟
و نهب المدينة ثلاثة ايام و سبى اهلها، و قتل جمعا من وجوه
النَّاس فِيهَا من قريش و المهاجرين و الانصار يبلغ عددهم سبعمائة و قتل من لم يعرف
من حر و عبد و امراءة عشرة آلاف ، فخاض الناى فِى الدماء حتّى وصلت الدماء الى قبر
رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وامتلاءت الروضة و المسجد،
ثُمَّ خرب الكعبة بالمناجيق و هدمها و احرفها(976)
و.(977)
و سه روز پياپى در مدينه قتل و غارت كرد و مردم آن را به اسيرى گرفت و حدود هتفصد
نفر از سرشناسان مردم را كه از قريش و مهاجرين و انصار نيز در ميان آن ها بودند،
كشت ، و ده هزار آزاد و بنده و زن ناشناخته را به قتل رساند، و مردم در خون غوطه ور
شدند تا خون ها به قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و حرم و مجسد پر از
خون شد، سپس با منجنيق خانه كعبه را از جا كند و ويران نمود و سوزاند.
فصل [39]: [پاره اى از مطاعن ابى بكر]
و از جمله مطاعنى كه بر ابوبكر وارد است حكايت فدك
است كه از اهل بيت عليهم السلام غصب كرد كه مبادا بعضى به طمع مال به ايشان ميل
كنند، و در وقتى كه شجره خبيثه را مى نوشتند اين حديث را وضع كردند:
نحن معاشر الانبياء لَا نورث و لَا ترك منا فهو صدقة .(978)
و فدك از جمله بلادى بود كه بى جنگ به تصرف حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در
آمده بود، زيرا كه چون فتح خيبر به دست اميرالمؤ منين عليه السلام شد اهل فدك و
ساير قراى نواحى آن دانستند كه تاب مقاومت ندارند بدون جنگ تسليم كردند، و آيات
كريمه نازل شد كه چون بى جنگ گرفتند مال حضرت رسول است ، و آيه نازل شد كه :
و آت ذى القربى ،(979)
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد كه : ذالقربى كيست و حق او
چيست ؟ گفت : ذالقربى فاطمه است و حق او فدك است پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله
و سلم فدك را به امر خداى عزّ و جل به فاطمه عليهاالسلام داد كه از او وذريه او
باشد كه ائمه عليهم السلام باشند از اولاد حسن و حسين عليهماالسلام .
و فرمود: كه اين ها بى جنگ گرفت شده است و مخصوص من است و به امر خدا به تو دادم ،
بگير اين ها را، از تو و فرزندان توست تا روز قيامت .
و چون خلافت به ابوبكر قرار گرفت آدم فرستاد وكلاى حضرت فاطه را از فدك بيرون كرد.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: كه چرا مرا منع مى كنى از مال من ؟ ابوبكر گفت : بر
آن چه مى گويى گواه بياور. حضرت فاطمه عليها السلام بعد از آن كه محاجه كرد و خطبه
طويلى [ايراد كرد] كه دو جزو مى شود در نهايت فصاحت و بلاغت و مشتمل است بر اين كه
آيه تطهير بر شاءن ايشان وارد است ، و يحيى از زكريا، و سليمان از داود عليهم
السلام ارث برده به نص قرآن و عموما آيات ارث ، و اين كه تو مدعى حديث موضوعى
ميباشى و بر توست بينه ، ام ايمن را شاهد برد.
ام ايمن به ابوبكر گفت : گواهى نمى دهم تا حجت را بر تو تمام كنم به آن چه رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم در حق من گفته است ، تو را به حق خدا قسم ميدهم نميدانى
كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : ((ام ايمن زنى
است از اهل بهشت))؟ ابوبكر گفت : بلى مى دانم . پس ام ايمن
گفت : پس من گواهى مى دهم كه حق تعالى وحى كرد به رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم : بده به ذى القربى حق او را، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فدك را به
طعمه حضرت فاطمه عليهاالسلام داد به امر خدا. و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز
آمد و به همين نحو گواهى دادند. و به روايت ديگر حضرت امام حسن و امام حسين
عليهماالسلام نيز شهادت دادند و او قبول ننمود.
و خطبه حضرت فاطمه عليهاالسلام را عامه و خاصه نقل نموده اند و اكثر الفاظش را ابن
اثير در ((نهايه)) ذكر نموده است ، و
ابن طاووس از طرق عامه آن خطبه را روايت كرده است .(980)
و ابن ابى الحديد از كتاب ((سقيفه جوهرى))
روايت كرده است كه : ((چون ابوبكر خطبه حضرت فاطمه را در باب
فدك شنيد بر منبر رفت و گفت : ايها النَّاس اين چه گوش دادن است بر هر سخنى ؟ اين
آرزوها چرا در عهد رسول صلى الله عليه و آله و سلم نبود؟ و اين قصه از بابت روباه
است كه گواهش دم او بود، و او ملازم جميع فتنه هاست ، مى خواهد فتنه پيرشده را جوان
كند، استعانت ميجويد از ضعيفان و يارى مى جويد از زنان مانند ام طحال كه دوست ترين
اهل و زن زناكار بود)).(981)
ابن ابى الحديد گفته است كه : ((من به استاد خود نقيب گفتم
كه ابوبكر اين كنايه ها را به كه داشت ؟
نقيب گفت : كنايه نيست صريح است و مرادش على بن ابى طالب است . من تعجب كردم و گفتم
: اين قسم سخنان با او داشت ؟ گفت : بلى پادشاه بود و هر چه مى خواست مى كرد و مى
گفت . نقيب گفت : ام طحال زنى بود در ايام جاهليت و به زناى او مثل مى زدند)).(982)
اى عزيز! به انصاف تاءمل نما كه با معصومه طاهره و اميرمؤ منان چه نسبت ها مى دهند
و حال آن كه تكذيب ايشان تكذيب خداست و ايذاى ايشان ايذاى خداست . آيا مى توان گفت
: ايشان را نصيبى و حظى از اسلام بوده است ؟ لَا والله ،
ثُمَّ لَا و الله .
قَالَ العلامة فِى ((منهاج الكرامة)):
((و لو كان هَذَا الخبر اَلَّذِى وضعه ابوبكر حقا لما جاز له
ترك البلغة اَلَّتِى خلفها النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم و سيفه عمامته عند
على عليه السلام ، و لما حكم به له لما ادعاه العباس ، و لكان اهل البيت اَلَّذِى
نَ طهرهم الله من الرجس مرتكبين ما لَا يجوز، لان الصدقة محرمة عليهم . و بعد
ذَلِكَ اءِنَّهُ لما جاء الى ابى بكر مال البحرين و عنده جابر بن عبدالله الانصارى
فَقَالَ له : اءنّ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم قَالَ لى :
((اءِذَا اتى مال البحرين حثوت لك ، ثُمَّ حثوت لك ، ثُمَّ حثوت لك ،
فَقَالَ له : تقدم فخذ بعددها. فاخذ من بيت مال المسلمين ، و اعطاه من غير بينة بل
بمجرد الدعوى .(983)
علامه [حلى] در ((منهاج الكرامة))
گويد: ((اگر اين حديثى كه ابوبكر جعل كرد درست بود هرگز براى
او روا نبود كه استر و شمشير و عمامه اى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
از خود به جاى گذارده بود و نزد على عليه السلام بود نزد حضرتش باقى گذارد، و
هنگامى كه عباس مدعى آن ها شد حكم به نفع آن حضرت نمى كرد. و نيز در اين صورت اهل
بيت پيغمبر كه خداوند آنان را از پليدى پاك نموده و مرتكب عمل ناروايى شده اند، چه
گرفتن صدقه بر آنان حرام است . و پس از اين واقعه هنگامى كه اموالى از بحرين به دست
ابوبكر رسيد و جابر بن عبدالله انصارى نزد وى بود و به او گفت : پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم به من فرموده : ((هرگاه مال بحرين به دست
ما رسد نزد تو بريزم و بريزم و بريزم)). ابوبكر گفت : پيش
برو و به تعداد آن ها برگير. وى از بيت المال مسلمانان برداشت و ابوبكر به صرف ادعا
و بدون گواه به او بخشيد)).
و مطاعن فدك بسيار است از آن جمله آن كه : پس ابوبكر چرا زوجات آن حضرت را متمكن
ساخت از تصرف كردن در حجره هاى خود، و نگفت اين ها صدقه است ؟ و اين نقيض آن حكمى
استكه در فدك و ميراث رسول صلى الله عليه و آله و سلم در حق فاطمه عليهاالسلام كرد.
قَالَ فِى ((الخرايج)):
((اءن ما كان فِى مناظرة فضال بن الحسن بن فضال الكوفِى مع
ابى حنيفه : فَقَالَ له الفضال : قول الله تعالى : يا ايها اَلَّذِى نَ آمنوا لَا
تدخلوا بيوت النَّبِى الا اءَنْ يؤ ذن لَكُمْ(984)
منسوخ او غير منسوخ ؟ قَالَ: غير منسوخ . قَالَ: ما تقول فِى خير النَّاس بعد رَسول
اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ؟ ابوبكر و عمر، او على بن ابى
طالب ؟ فَقَالَ: اما علمت انهما ضجيعا رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ
وَ سَلَّم فِى قبره ؟ فاى حجة تريد اوضع من هَذِهِ فِى فضلهما؟ فَقَالَ له الفضال .
لقد ظلما اءذْ وصيا بدفنهما فِى موضع ليس لَهُمَا فيه حق ؛ و اءنْ كان الموضع
لَهُمَا و وهباه من رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لقد
اساء! اءذْ رجعا فِى هبتهما و نكثا عهدهما؛ و قد اقررت اءَنْ قَوْله تعالى : لَا
تدخلوا بيوت النَّبِى الا اءَنْ يؤ ذن لَكُمْ غير منسوخ .
در كتاب ((خرايج)) گويد:
((فضال بن حسن بن فضال كوفِى ضمن مناظره اى كه با ابوحنيفه
داشت ، گفت : اين آيه ؛ ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد به
خانه هاى پيامبر داخل نشويد جز اين كه به شما اجازه دهد))
آيا منسوخ است يا غير منسوخ ؟!
ابوحنيفه گفت : غير منسوخ . گفت : نظر تو درباره بهترين كس پس از رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم چيست ؟ آيا ابوبكر و عمر است يا على بن ابى طالب ؟
گفت : مگر نمى دانى كه آن ها در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
مدفونند؟ چه دليل در فضل آن ها بر اين روشن تر؟ فضال گفت : آندو ستم كرده اند، چه
وصيت نموده اند در جايى مدفون شوند كه آن ها را حقى در آن نبوده است . اگر آن جا حق
آن دو بوده و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هبه كرده بودند، همانا كار بدى
كردند كه هبه خود را پس گرفتند و پيمان خود را شكستند، و تو اقرار كردى كه آيه اذن
منسوخ نشده است .
فاطرق ثُمَّ قَالَ: لم يكن له ولا لَهُمَا خاصة لكنهما نظرا
فِى حق عايشة و حفصة فاستحقا الدفن فِى ذَلِكَ الموضع بحقوق ابنتيهما. فَقَالَ له
فضال : اءَنْتَ تعلم اءَنْ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم ماتعن تسع زوجات ، و
كان لهن الثمن لمكان فاطمة ، فاءِذَا لِكُلِّ واحدة منهن تسع الثمن ، ثُمَّ نظرنا
فِى تسع الثمن فاءِذَا هو شبر فِى شبر، والحجرة كذا و كذا طولا و عرضا، فكيف
يستحقان الرجلان اكثر من ذَلِكَ؟ و بعد فما بال عايشة و حفصة ترثان النَّبِى صلى
الله عليه و آله و سلم و فاطمة بنته لَا ترثه و منعت الميراث ؟ فالمناقضة ظاهرة فِى
ذَلِكَ من وجوه كثيرة . فَقَالَ ابوحنيفة : نحو عنى فاءِنَّهُ رافضى خبيث .(985)
ابوحنيفه لختى سر به زير افكند، سپس گفت : نه حق اختصاصى آن حضرت بود و نه حق
اختصاصى آن دو. بلكه نظر در حق عايشه و حفصه كه همسران آن حضرت بودند كردند و طبق
حقوق دختران خود استحقاق دفن در آن جا پيدا نمودند.
فضال گفت : ميدانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با داشتن نه همسر از دنيا
رحلت فرمود، و حق مجموع آن ها يك هشتم دارايى آن حضرت بود، چه آن حضرت دخترى به نام
فاطمه داشت ، از اين روايت كرده است كه :سهم هر كدام يك نهم از يك هشتم است ، و چون
به اين مقدار بنگريم سهم هر كدام يك وجب در يك وجب است در حالى كه طول و عرض حجره
فلان مقدار در فلان مقدار است ، پس آن دو مرد بيشتر از اين حد را چگونه مستحق
بودند؟ علاوه فرق عايشه و حفصه با فاطمه دختر آن حضرت چه بود كه آنان از پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم ارث ببرند و فاطمه نبرد و از ميراث خود محروم گردد؟ بنابراين
در اين كار از وجوه بسيارى تناقض آشكار وجود دارد.
ابوحنيفه گفت : او را از من دور كنيد كه رافضى پليد است)).
فَاءِن كنت بعد ما ذكر غير متيقن فِى عداوتهم الكامنة لاهل
بيت الرسالة - صلوات الله عليهم اجمعين - فاسمع ما نتلوه عليك : قَالَ تعالى فِى حق
نساء النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : و قرن فِى بيوتكن ،(986)
و قَالَ عزّ و جل : و لَا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى ،(987)
و قَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم - بعد ذكره خروج الصفراء بنت شعيب على
يوشع وصى موسى عليه السلام -: و اءنّ منكن من يخرج على وصيى ، ثُمَّ قَالَ: يا
حميراء لَا تكونيها.(988)
فاخبره بذلك قبل كونه ، و كان معجزا له ، و مع ذَلِكَ كله خرجت عايشة من اقليم الى
اقليم آخر مسلحة لقتل الامام عليه السلام و من معه من الاصحاب بو قامت على العسكر و
هو اسم جملها: قَالَ الله تعالى : فلا تخضغن بالقول فيطمع اَلَّذِى فِى قلبه مرض ،(989)
اگر پس از همه آن چه مذكور شد باز هم به دشمنى راسخ آنان با اهل بيت رسالت عليهم
السلام يقين پيدا نكردى به گفتار آينده گوش سپار: خداوند درباره زنان پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم فرموده : ((در خانه هاى خود قرار
گيريد)) و فرموده : ((و مانند زمان
جاهليت نخستين ظاهر مشويد)) و رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم پس از آن كه داستان شورش صفراء دختر شعيب را بر يوشع وصى موسى عليه السلام
ذكر نمود، فرمود: ((همانا يكى از شما همسرانم بر وصى من مى
شورد)) . سپس فرمود: ((اى حميراء
مبادا تو آن كس باشى)). و با اين سخن پيش از وقوع حادثه او
را با خبر ساخت و اين خود يكى از معجزات حضرتش بود. با اين حال عايشه
مسلحاءِنَّهُ از سرزمينى به سرزمين ديگر براى كشتن امام عليه السلام و اصحابى كه با
آن حضرت بودند بيرون شد و بر شترى كه ((عسكر))
نام داشت سوار شد. و با اين كه خداوند فرموده است : ((و در
سخن گفتن با مردان اجنبى صدا نازك مكنيد تا آن كس كه در قلبش مرض است طمع نكند))
ناله سر مى داد و زارى مى كرد تا سپاهش از او نرمد.
و حربت مرة اخرى على جنازة الحسن عليه السلام ظنا منها
اءِنَّهُ يدفن عند النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم مع عسكر الشام ، و استدعت من
مروان سهما و قوسا، و رمت بالنشاب الى جنازته ، ثُمَّ رشق عسكر الشام بمتابعتها، و
جرى بينها و بين عبدالله بن عباس كلمات موحشة ، فَقَالَ: يا عايشة !
تجملت تبغلت و لو عشت تفيلت |
|
لك التسع من الثمن و بالكل تصرفت |
و بار ديگر همراه با لشكر شام بر سر جنازه امام حسن عليه السلام به گمان اين كه مى
خواهند حضرتش را كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفن كنند، جنگيد، وى از
مروان تير و كمان طلب كرد و چند تير بر جنازه آن حضرت پرتاب كرد، و به پيرو او لشكر
شام نيز تيرهايى پرتاب نمودند. و ميان او و عبدالله بن عباس سخنان دهشتزايى رد و
بدل شد، ابن عباس به وى گفت : ((اى عايشه روزى سوار بر شتر
شدى (جنگ جمل) و امروز سوار بر استر (هنگام دفن امام حسن عليه السلام) و اگر زنده
بمانى سوار فيل خواهى شد! سهم تو يك نهم از يك هشتم بيشتر نيست و حال آن كه همه را
متصرف شده اى))!
و من المشهورات اءَنْ اربعة عشر نفرا من اصحاب الرَّسوُل صلى
الله عليه و آله و سلم مكروا بالرسول صلى الله عليه و آله و سلم ليلة العقبة .
القوا الدباب فِى الطريق ، فخلصه الله من مكرهم ، و كان ابوموسى الاشعرى مِنْهُمْ
فِى القاء الدباب ، و كان عمار يقود جمل النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم ، و
المقداد يسوقه . قَالَ عمار: يا رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ
سَلَّم ، اعرف الجميع بالاسم و النسب ، فنزل قَوْله تعالى : و هموا بما لم ينالوا.(990)
و مشهور است كه : چهارده نفر از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در شب
عقبه به آن حضرت حيله زدند و كيسه هاى شن را بر سر راه حضرتش افكندند [تا ايشان از
كوه پرتاب شوند] و خداوند آن حضرت را از مكر آنان نجات داد، و ابوموسى اشعرى يكى از
آن ها بود در افكندن كيسه هاى شن ، عمار مهار شتر پيامبر را مى كشيد و مقداد از پشت
مى راند.
عمار گفت : اى رسول خدا، من همه آن ها را به اسم و نسب مى شناسم ، پس اين آيه نازل
شد: ((عزم كارى كردند كه توفيق دستيابى به آن را نيافتند)).
و كان انس بن مالك حارب عليا عليه السلام فِى نصرة معاوية ،
و كتم فضائله عليه السلام و رده يوم الطير مرتين . و ابوهريرة امره غير خفى . و
عبدالله بن عمر كان من المنحرفين عَن على عليه السلام و لم يبايعه ، و رضى اءذْ دخل
على يزيد - لعنه الله - بقتل الحسين عليه السلام و قَالَ: يا ليتنى كنت شريكك فِى
دمه .
و انس بن مالك در راه يارى معاويه با على عليه السلام جنگيد و فضائل آن حضرت را
كتمان كرد، و روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد: خداوندا محبوبترين
خلق خود را نزد من فرست تا از اين پرنده بريان شده با من بخورد، و على آمد، انس
دو بار آن حضرت را باز گرداند. ابوهريره نيز امر او بر كسى پوشيده نيست . و عبدالله
بن عمر از منحرفان از على عليه السلام بود و با آن حضرت بيعت نكرد، و هنگامى كه بر
يزيد - لعنة الله - وارد شد از كشتن حسين عليه السلام خشنود شد و گفت : كاش با تو
در ريختن خون او شريك بودم .
ايها اللبيب ، هل لهؤ لاء من الاسلام نصيب ؟ و شمه اى
اشنايع خليفه اول ذكر شد، و بس است او را حديثى كه از ائمه عليهم السلام وراد شده
است كه : كان الثانى سيئة من سيئات الاول .(991)
اى خردمند، آيا ايننان بهره اى از اسلام برده اند؟... دومى (عمر) يك گناه از گناهان
اولى (ابوبكر) بود.
فصل [40]: [پاره اى از مطاعن عمر]
و اما شنايع ثانى در اين ضمن معلوم شد، على اءِنَّهُ
الزم النَّاس بغسل الرجلين و اجاز مسح الخفين ، و اءِنَّكَر ذَلِكَ عليه على عليه
السلام فَقَالَ لعمر: لم امرت بالمسح على الخفين ؟ قَالَ: لانى رايت رَسول اللَّه
صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يوم الطايف مسح على خفيه . فَقَالَ على
عليه السلام : ذَلِكَ قبل نزول المائدة او بعد نزولها؟ قَالَ عمر: لَا ادرى .(992)
... علاوه آن كه مردم را ملزم ساخت به شستن پا در وضو به جاى مسح ، و مسح از روى
پاپوش را جايز دانست ، و على عليه السلام اين مساءله را بر عمر انكار كرد و به او
فرمود: ((چرا دستور دادى از روى پاپوش مسح كنند؟ گفت : زيرا
ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز طائف روى پاپوش خود را مسح كرد.
على عليه السلام فرمود: اين عمل پيش از نزول سوره مائده بود يا بعد از آن ؟ عمر گفت
: نمى دانم .))
و غير الاذان فاسقط ((حى على خير
العمل)) و زاد فيه ((الصلاة خير من
النوم)). و قدم التسليم على التشهد، و امر بعقد اليدين على
الصدر، و الجماعة فِى النافلة .
و اذان را تغيير داد و حى على خير العمل را حذف نموده
الصلاة خير من النوم (نماز از خواب بهتر است) را به آن اضافه كرد. سلام نماز
را بر تشهد مقدم داشت ، و دستور داد [هنگام خواندن حمد] دستها را به سينه بچشبانند،
و نمازهاى نافله و مستحبى را به جماعت بخوانند.
و قد ورد فِى السير اءَنْ عمر اول من قدم التسليم على التشهد
فِى التحيات . و ذَلِكَ كله بدعة ظاهرة ، اءِذَا المنقول عَن النَّبِى صلى الله
عليه و آله و سلم و عَن اهل بيته عليهم السلام خلافها، و اءَنْ التسليم آخر الصلاة
، و اءَنْ التشهد يجب اتياءِنَّهُ قبله ، و لولا ذَلِكَ لوقع التشهد بعد الفراغ من
الصلاة لحصول التحلل منها بالتسليم بعموم الحديث ، فليزمها النقص لان التشهد جزء
منها بالاتفاق ، فاءِذَا وقع بعد التسليم لم يكن داخلا فِيهَا ضرورة ، فيقع النقص و
الخلل فِيهَا.
در تاريخ و سير آمدهاست كهعمر نخستين كسى بود كه سلام نماز را بر تشهد در تحيات
مقدم داشت . و اين ها همه بدعت آشكار است ، چه آن چه از پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم و خاندانش عليهم السلام نقل شده خلاف آن است ، و نيز سلام پايان نماز است و
تشهد وجب است كه پيش از آن خوانده شود. و اگر چنين نشود تشهد پس از فراغ از نماز
واقع ميشود، چه طبق عموم حديث ، با سلام دادن از احرام نماز بيرون آمده است ، از
اين رو نقص در نماز پيدا مى شود، چه به اتفاق همه تشهد جزء نماز است ، و چون بعد از
سلام واقع شود بى شك داخل در نماز نخواهد بود، لذا نقص و خلل در نماز ايجاد خواهد
شد.
فلما الزم عمر النَّاس بتقديم التسليم على التشهد لزم بطان
الصلاة و عدم صحتها، فابطل على المسلمين صلاتهم اَلَّتِى هى عمود دينهم ، و ذَلِكَ
لان مقصوده هدم دين الاسلام و تعطيل احكامه ، و لما كان عموده الصلاة قصد الى
تغييرها ليدخل الخلل و النقص فِيهَا. و ذَلِكَ من الامور اَلَّتِى لَا يتفطن لها
الا من اعطى سلامة بصيرته و ترك عماية التقليد.
پس چون عمر مردم را به مقدم داشتن سلام بر تشهد امر نمود لازمه اش باطل بودن نماز و
عدم صحت آن است ، و با اين عمل نماز همه مسلمانان را كه به منزله ستون دين آن هاست
، باطل ساخت ، و مقصود او نيز هدم دين اسلام و تعطيل احكام آن بود، و چون نماز ستون
دين است به تغيير آن همت گماشت تا خلل و نقص در آن وارد سازد. و اين از امورى است
كه به آن پى نمى برد مگر كسى كه بينش به او داده شده و از كورى تقليد دست برداشته
باشد.
و وضع عمر فِى الشريعة الخراج ، و دوّن الدواوين ، فقسم
النَّاس على ثلاثة اصناف : جند و رعية و اهل العلم ، فاخذ من الرعية الخراج لاهل
العلم و الجند. ثُمَّ ابتدع كتابة ديوان اثبت فيه اسماء اهل العطاء من الجند و من
اهل العلم و الرياسات و الولايات ، و اثبت لِكُلِّ واحد ما يعطى من الخراج اَلَّذِى
وضعت على الرعية ؛ و غير ذَلِكَ من الزيادة و النقيصة فِى الشرع و دين الاسلام .
عمر در شريعت و قوانين دينى ماليات را وضع نمود و ديوان ها تدوين كرد، پس مردم را
بر سه طبقه تقسيم نمود: لشكرى ، رعيت ، دانشمندان .
و از رعيت براى دانشمندان و لشكريان ماليات مى گرفت . سپس ديوان نويسى را اختراع
كرد و نامهاى حقوق بگيران لشكرى و اهل علم و رياست و فرماندارى را در آن ثبت نمود،
و براى هر كدام از مالياتى كه بر رعيت وضع شده بود چيزى مقرر داشت . و ساير كم و
زيادهايى كه در شريعت و دين اسلام انجام داد.