و چون به حقيقت اين معنى برسد كه خود را و هر چه هست جز حق
تعالى فراموش كند اين حالت را ((فنا و نيستى))
گويند و نهايت سير الى الله [است] بود. اكنون به اول راه تصوف و اول عالم توحيد و
وحدانيت و به مبداء درجات ولايت خاصه رسيده باشد.
چيست معراج فلك ؟ اين نيستى |
|
عاشقان را مذهب و دين ، نيستى |
هيچ كس را تا نگردد او فنا |
|
نيست ره در بارگاه كبريا |
و اينجا بود كه صورت ملكوت بر وى روشن گردد و ارواح انبيا و ملائكه را به صورت هاى
نيكو بيند، و آن چه خواص حضرت الوهيت است پيدا گردد، و هر كس را چيز ديگر پيش آيد.
و فايده اين گفتگوها راه رفتن است نه راه گفتن . اما مقصود اهل الله از شرح اين
سخنان جز تنبيهى و تشويقى نباشد.
[تفسير فنا]
و بايد از وجود روحانى نيز فانى گردد تا در رؤ يت جلال و كشف عظمت الهى بر دل و
غلبات اين حال ، دنيا و عقبى فراموش گردد و احوال و مقامات در نظر همت حقير نمايد.
از عقل و نفس فانى گردد و از فنا نيز فانى گردد و در عين فانى زبانش ناطق گردد و تن
، خاضع و خاشع شود. و در اين اين فنا حيرت و بى نشانى بود.
كس مى ندهد ز تو نشانى |
|
اين است نشانى بى نشان |
اى عزيز! اگر كسى در ذكر كردن به اين درجه نرسد و اين احوال و مكاشفات وى را نبود
لكن ذكر بر وى مستولى گردد و در دل متكم شود، و معنى كلمه توحيد - آن معنى [بود] كه
در آن حرف نبود، عربى و فارسى نباشد - بر دل غالب آيد و دل به ذكر و معنى او قرار
گيرد چنان كه دل را به تكلف به جاى ديگر نتواند برد، [و] اين مرتبه نيز عظيم بود كه
چون دل به نور ذكر آراسته گشت كمال سعادت را مهيا باشد كه هر چه در اين جهان پديد
نيايد در آن جهان پديد آيد كه : يوم تبلى السرائر(561)
است . چون زمين دل را از خار وساوس دنيا خالى كرد تخم ذكر را در او وديعه گذارد.
اكنون هيچ چيز نمانده است كه به اختيار به او تعلق داشته باشد و اختيار تا آن جا
بود، پس از اين منتظر باشد تا چه پيدا شود، و غالب اين بود كه اين [تخم] ضايع
نگردد. من كان يريد حرث الْاخِرَة نزد له فِى حرثه .(562)
اى عزيز! ذكر بر دوام كليد عجائب ملكوت است و قرب حضرت الهى است . و ذكر بر دوام آن
است كه بر زبان يا دل بود بلكه آن است كه هميشه ملازم و مراقب دل بود، و دل را اول
صاف گرداند از عداوت خلق و ذكر ايشان و از ذكر ماضى و مستقبل و از مشغله محسوسات و
غضب و اخلاق بد و شهوات دنيا و طلب آن ، و بعد از اين ها با حق دارد. و هيچ غافل
نباشد كه حقيقت ذكر، طرد غفلت است كه گفتن ، همه حديث نفس است و غلاف و پوست حقيقت
ذكر باشد. و دوام مراقبه دولت بزرگى است . و علامت صحت مراقبه موافقت احكام الهى
است . و خوب دشوار بود. و هميشه دل خويش بر يك صفت و بر يك حال داشتن و مداومت بر
مراقبت طريقى است موصل به حقائق ، و دوام مراقبت بى مقدمه قطع علائق و عوايق و صبر
بر مخالفت نفس و احتراز از صحبت اغيار، ميسر نگردد.(563)
فصل [25]: [اربعين و شرايط آن]
اى عزيز! گاه مى باشد كه اهل الله امر به اربعينات مى فرمايند، چه سالك در
اول سلوك محتاج به خلوت و عزلت مى باشد، چه سلوك [در] راه دين و وصول به مقامات
يقين از عزلت و خلوت دست به هم مى دهد. و ديگر آن كه انقطاع از خلق و در خلوت نشستن
از براى جملگى انبياء و اولياء عليهم السلام در بدايت امر بوده است .
وفِى النبوى صلى الله عليه و آله و سلم اءِنَّهُ كان يحب
الخلوة . و فِى خبر آخر اءِنَّهُ كان يذهب فِى حراء اسبوعا و اسبوعين .(564)
يعنى پيش از وحى ، و يك ماه نيز حديث وارد شده است چنان چه بيايد انشاء الله تعالى
.
و در ((تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام))
در تفسير سوره بقره در چند موضع ذكر فرموده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم از براى ذكر و تفكر و تدبر به كوه حراء تشريف مى بردند. و در ((مرصاد
العباد)) گفته است كه : ((اين ضعيف
خلوتخانه خواجه را بر كوه حراء به مكه زيارت نمودم . غارى است بر آن كوه ، سخت با
روح . و ذكر اهل اللغة الحراء بالكسر و المد: جبل بمكة يذكر
و يونث ، بصرف و لا يصرف .(565)
اى عزيز! چون موسى را استحقاق كلام بى واسطه كرامت فرمودند به خلوت اربعين امر
كردند كه : و واعدنا موسى ثلاثين ليلة ، و اتتمناها بعشر فتم
ميقات ربه اربعين ليلة .(566)
و عدد اربعين را خاصيتى هست در اكمال چيزها كه اعداد ديگر را نيست چنان چه در حديث
معتبر آمده است كه : اءنّ خلق احدكم يجمع فِى بطن امه اربعين
يوما.(567)
آفرينش هر كدام شما در شكم مادر چهل روز فراهم مى شود.
و ديگر آن كه طلسم آب و گل را بر روى روحانيت به چهل شبِاءَنَّهُ روز بستند چنان چه
در اخبار متعدده است كه : خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا.(568)
سرشت آدم را چهل روز با دو دست خود تخمير كردم .
و در حديث مشهور از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
ما اخلص عبد الايمان اربعين يوما الا زهده الله فِى الدنيا و
بصره داءها و دواءها و اثبت الحكمة فِى قلبه و انطلق بها لسانه .(569)
بنده اى چهل روز ايمان خود را خالص نكند جز آن كه خداوند او را نسبت به دنيا زاهد و
بى رغبت كند، درد و دواى دنيا را به او بنمايد، حكمت را در دلش استوار دارد و زبانش
را به حكمت گويا سازد.
و فِى باب الاخلاص من ((الكافى))
عن ابى جعفر عليه السلام : من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه
على لسانه .(570)
و در باب اخلاص ((كافى)) از امام باقر
عليه السلام روايت است كه : هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند چشمه هاى حكمت
از دلش بر زبانش پيدا مى شود.
و قاضى قضاعى در كتاب ((شهاب)) اين
حديث را به الفاظ مذكوره نقل نموده .(571)
و فِى كتاب ((مزامير العاشقين)):
عنهم صلى الله عليه و آله و سلم : ما اخلص لله عبدا اربعين يوما - او قَالَ: ما
اجمل عبد ذكر الله اربعين يوما - الا و هداه فِى الدنيا، و بصره داءها، واثبت
الحكمة فِى قلبه و انطلق بها لسانه .(572)
و در كتاب ((مزامير العاشقين)) از
معصومين عليهم السلام روايت كرده است كه :
بنده اى چهل روز خود را براى خدا خالص نكند - يا چهل روز به خوبى ياد خدا نكند -
مگر اين كه خداوند او را در دنيا هدايت كند، درد آن را به او بنمايد، حكمت را در
دلش استوار دارد و زبانش را بدان گويا سازد.
و فِى الجزء الثانى من ((العيون)):
قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : ما اخلص عبد لله عز
و جل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .(573)
و در جزء دوم ((عيون)) از رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : بنده اى چهل روز خود را براى خدا خالص
نكند جز آن كه چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش جارى شود.
و در ((عين الحياة)) گفته است :
((بدان كه حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
منقول است كه : هر كه در چهل صباح عمل خود را از براى خدا خالص گرداند خداى تعالى
چشمه هاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى كند. و در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقر
عليه السلام منقول است كه : هر كه ايمان را از براى خدا چهل روز خالص گرداند - يا
چنين فرمود كه : هر كه نيكو خدا را ياد كند در چهل روز - او را زاهد گرداند در
دنيا، و او را به درد و دواى دنيا بينا گرداند، و حكمت را در دل او جاى دهد، و زبان
او را به حكمت جارى گرداند. و اين حديث دخلى ، به مطلب ايشان ندارد زيرا كه اخلاص
عمل آن است كه از شوايب ريا پاك باشد و سعى كند كه آن چه از اون صادر مى شود از
اعمال و اقوال و افعال همه موافق رضاى الهى باشد و نيت او و آن عمل مشوب به غرض هاى
فاسده نباشد بلكه عملهاى مباحش را به نيت عبادت بكند.))(574)
انتهى .
اين ضعيف مى گويد كه : اخلاص عمل از شائبه ريا در همه اوقات واجب است . و همچنين ما
بعد آن كه آخوند مرتكب تاءويل شده اند و اختصاص به چهل روز ندارد. و شرائطى كه از
براى اربعين ذكر مى شود خلاف شرع نيست تا آن كه مرتكب تاءويل غير صحيح در حديث صحيح
بشويم .
شرط اول : تنها نشستن
و احاديث وارده در اين گذشت و زياده بر آن ها نيز ذكر مى شود.
وفِى ((المكاتيب)): ((اوليا
را اتفاق است بر اين كه ابدال به چهار چيز ابدال شدند: جوع و سهو و عزلت و ذكر دوام)).(575)
و در موضع ديگر گفته است : ((از جمله وظائف سالكان آن است كه
خمول در نزد ايشان احب باشد از شهرت ؛ و طالب علو نباشد و ذلت و مسكنت را دوست
دارند براى آن كه مسكنت اثر شهود نور رب است عز و جل ، و هر چيزى كه اثرى دارد اگر
تكلف آن اثر كنند آن چيز پيدا مى شود. پس ذلت نفس و مسكنت ، مثمر شهود است چنان چه
ثمره شهود است . و غايت بغيه سالكان ، شهود است)).(576)
و عن ((الفتوحات)):
العزلة اءن يعتزل المريد عن كل صفة مذمومة و كل خلق دنى . هى عزلته فِى حاله . و
اما فِى قلبه فهو اءن يعتزل بقلبه عن التعلق باحد من خلق الله من اهل و مال و ولد و
صاحب ، و من كل ما يحول بينه و بين ذكر ربه بقلبه حتّى عن خواطره و لم يكن له همّ
الا واحد و هو تعلقه بالله . و اما فِى نفسه فعزلته فِى ابتداء حاله الانقطاع عن
النَّاس و عن المالوفات .(577)
در كتاب ((فتوحات)) آمده : عزلت آن
است كه شخص مريد از هر صفت نكوهيده و خوى پستى كناره گيرى كند. و اين عزلت در حال
اوست . و اما عزلت در قلب آن است كه قلبا از دلبستگى به هر يك از مخلوقات خدا از
اهل و مال و فرزند و دوست و هر چه كه ميان او و ذكر پروردگارش فاصله مى شود، و حتّى
از خاطر خود نيز دورى گزيند و انديشه اى جز يك چيز نداشته باشد و آن دلبستگى به
خداست . و اما عزلت در نفس آن است كه در ابتداى حالش از مردم و هر چيز كه با آن
مانوس است كناره گيرى نمايد.
و قَالَ بعضهم : اصول التصوف : الخلوة ثم الصمت ثم الجوع ثم
السهر.
يكى از عرفا فرموده : اصول تصوف چهار چيز است : خلوت گزينى ، سكوت ، تهى داشتن شكم
و شب زنده دارى .
قَالَ ذوالنون : لم ار شيئا ابعث على الاخلاص الى الاختصاص
من الخلوة لانه اءِذَا خلا لم ير غير الله تعالى .
و ذوالنون گفته است : چيزى را برانگيزنده تر بر اخلاص به سوى اختصاص از تنهايى
نديدم ، زيرا چون كسى خلوت گزيند جز خدا نمى بيند.
قَالَ ابوبكر الوراق : وجدت خير الدنيا و الْاخِرَة فِى
العزلة و الخلوة و القلة ، و وجدت شرها فِى الكثرة و الاختلاط.
ابوبكر وراق گفته است : خير دنيا و آخرت را در عزلت و گوشه نشينى و كم دارى يافتم ،
و شر دنيا و آخرت را در بسياردارى و آميزش .
و قَالَ سهل بن عبدالله : ثلاثة
(578) من علامات الخير: الامن بالله ، و الاستيحاش من صحبة العامة ،
و الانتعاش بمجالسة الخاصة ، و السرور بكثرة ذكر الله ، و التلذذ بالخلوة فِى طاعة
الله .
و سهل بن عبدالله گفته است : سه چيز (پنج چيز) از نشانه هاى خير است : با خدا امنيت
داشتن ، از صحبت خلق وحشت داشتن ، با همنشينى با خواص بزرگى يافتن ، با بسيار ياد
كردن خدا شاد بودن ، و با خلوت گزينى در طاعت خدا لذت بردن .
و قَالَ بعضهم : الخلوة محادثة السر مع الحق بحيث لا يرى
غيره . و هَذَا حقيقة الخلوة و معناه ، اما صورتها ما يتوصل به الى هَذَا المعنى من
التبتل و الانقطاع عن الغير.
و ديگرى گفته : خلوت سخن گفتن سر آدمى با خداست به گونه اى كه جز او را نبيند. اين
حقيقت و معناى خلوت است ، و اما شكل و صورت آن چيزى است كه بدان سبب به اين معنى
دست پيدا شود از قبيل تبتل و دل بريدن غير خدا و دلبستگى به حضرت او.
و بعضى بر آنند كه خلوت و عزلت مترادفانند. و بعضى ديگر بر آنند كه خلوت از غير
بايد، كه آن دورى از صحبت خلق است و رميدن از مجالست ايشان ؛ و عزلت از خويش ، و آن
پرداختن بود در مشاهده او، و ساختن بود در معاينه او.
اى عزيز! اگر چه الشيطان مع الواحد(579)گفته
اند اما امر به كونوا مع الصادقين
(580) فرموده اند. چه صبحت با اوليا و اخوان صفا و امر به پيروى
طريقه ايشان از قرارى كه مقرر داشته اند عين اجتماع است .
اى عزيز! اصل عزلت حبس حواس است - به سبب خلوت - از تصرف در محسوسات ،
فان كل آفة و بلاء ابتلى الروح بها دخلت من روزنة النفس ، و
بها استبقت النفس و الروح الى اسفل السافلين . و عزل الحواس ينقطع مدد النفس عن
الدنيا و الشيطان و اعانة الهوى و الشهوة .
... زيرا هر آفت و بلايى كه دامنگير روح شود از روزنه نفس وارد مى شود، و بدان سبب
نفس و روح به سوى پست ترين دركات از هم سبقت مى گيرند.
و معزول داشتن حواس ، يارى شدن نفس را از سوى دنيا و شيطان و كمك هوى و شهوت منقطع
مى سازد.
اى عزيز! لطيفه مدركه انسانى بالطبع مائل به جناب اقدس الهى است و مزاج صحيح او
تقاضاى توجه به آن جناب كند و تخلق به اخلاق او، اما به واسطه تعلق به بدن و فتح
روزنه حواس ، او را صورتى پيدا گشته كه به او پيوسته و انحرافِى پيدا كرده كه از
اعلى موجودات به اسفل السافلين كه مرتبه محسوسات است فرود آمده ، تابع و منقاد او
گشته و به حكم من اتخذ الهه هويه
(581) محبوبات را آلهه و اصنام گرفته به جاى اله به حق .
فاما من طغى ، و آثر الحيوة الدنيا، فان الجحيم هى الماوى .(582)
پس هر كدام حواس دريابنده به منزله درى باشند از درهاى دوزخ كه به اين درها در دوزخ
بعد در آمده . و چون عدد حواس هفت است كه باصره و سامعه و شامه و ذايقه و لامسه و
واهمه و خيال است ، و روح تابع ايشان گشته و رنگ ايشان گرفته ، لاجرم عدد درهاى
دوزخ آفاقى به حكم لها سبعة ابواب
(583) هفت آمده ، چه آفاق تابع انفس است و درهاى دوزخ انفسى هفت است
.
اى عزيز! بدان كه عزلت دو قسم است :
اول - عزلت اهل اراده به صور و ابدان از مخالفت غيار.(584)
دوم - عزلت محققان از هر چه غير حق است به دل .
و گوشه نشينان را در عزلت سه نيت است :
اول - حذر از شر خلق .
دوم - حذر است از شر نفس خود از خلق .
و اين بهتر است از اول ؛ چه اول گمان بد است به خلق ، و ثانى گمان بد است به نفس
خود؛ و بدگمانى به خود اولى است ، چه هر كس به نفس خود داناتر است .
سيم - ايثار صحبت مولى است بر خلق . و هر آن كس كه ايثار [صحبت] مولى كند بر غير،
سر وحدانيت و سر احديت بر وى ظاهر گردد و از خزاين لطف چندان بر او ريزند كه هيچ
عقل به كنه او نرسد.
اى عزيز! عزلت سبب صمت است ، و صاحب آن از وعيد يكب النَّاس
على وجوههم و مناخرهم
(585) در امان باشد. و از اين تقرير معلوم شد كه هر بلا و فتنه
آفاقى و انفسى از راه حواس پيدا شود. و علاج آن مهم باشد. طريق آن اولا عزلت است و
بعد از آن ذكر. و چون به ذكر مداومت نمايد روح كه يكى از مشاعر است از انقياد حواس
بيرون آمده مشاهده مبداء و عالم ملكوت نمايد، و حواس تابع و منقاد روح گردند و
مطالعه كتاب عالم خلق كنند و به موجب فرموده صاحب شريعت ، اين مشاعر هشتگاءِنَّهُ
درهاى بهشت انفسى شوند. و از اين جاست كه درهاى بهشت آفاقى نيز هشت واقع شده .
و فِى ((الكافى))
عن الصادق عليه السلام قَالَ: اءنّ الله تعالى اوحى الى نبى من انبياء بنى اسرائيل
: اءنْ احبب اءن تلقانى غدا فِى حظيرة القدس فكن فِى الدنيا وحيد غريبا مهموما
محزونا مستوحشا من النَّاس بمنزلة الطير الوحدانى اَلَّذِى يطير فِى الارض القفر
و ياكل من رؤ وس الاشجار و يشرب من ماء العيون ، و اءِذَا كان الليل اوى وحده و ثم
ياءو مع الطيور، استاءنس بربه و استوحش من الطيور.(586)
و در ((كافى)) از امام صادق عليه
السلام روايت كرده است كه : خداى متعال به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى فرستاد
كه اگر دوست دارى كه فرداى قيامت در ((حظيرة القدس))
مرا ملاقات كنى ، در دنيا تنها و ناشناس و غمزده و از مردم گريزان باش ، مانند
پرنده تك پرواز كه در كوير پرواز مى كند، از سر درختان مى خورد، از آب چشمه ها مى
نوشد و چون شب در آيد تنها به آشياءِنَّهُ مى رود و با پرندگان ديگر به آشياءِنَّهُ
نمى رود، با خداى خود مانوس و از ديگر پرندگان گريزان است .
بيان : قيل لابى بكر الواسطى : ما حظيرة القدس ؟ قَالَ: هى
حظيرة جعلها الله لاستماع كلامه و مناجاته و النظر الى وجهه حيث شاء و متى شاء.
بيان : به ابى بكر واسطى گفتند: حظيرة القدس چيست ؟ گفت : محلى است كه خداوند براى
شنيدن سخن و مناجات و نگاه به وجه خود - هر جا و هر وقت كه (عارف) بخواهد قرار داده
است .
و كان بعض اهل المعرفة يَقوُل : اءِذَا رايت الليل مقبلا
فرحت و اقول اشتغل
(587) بربى ، و اءِذَا رايت الصبح قريبا استوحشت كراهة لقاء من
يشغلنى عن ربى .
يكى از اهل معرفت مى گفت : چون مى بينم كه شب فرا مى رسد شاد شده ، مى بينم كه صبح
نزديك مى شود از ناخوشايند داشتن ديدار كسانى كه مرا از پروردگارم باز مى دارند به
وحشت مى افتم .
قَالَ هرم بن حيان : اتيت اويس القرنى فقَالَ: ما جاء بك ؟
فقُلْتُ: جئت لاؤ انس بك . فقَالَ اويس : ما ارى احدا يعرف ربه فياءنس بغيره .
هرم بن حيان گفته است : نزد اويس قرنى رفتم ، گفت : براى چه آمده اى ؟
گفتم : آمده ام با تو مانوس باشم . گفت : نديدم كسى را كه خداى خود را شناخته و با
ديگرى انس گيرد.
و عن على عليه السلام : لا سلامة لمن اكثر مخالطة النَّاس .
الوحدة راحة ، و العزلة عبادة ، و القناعة غنية ، و الاقتصاد بلغة .(588)
على عليه السلام فرموده است : كسى كه بسيار با مردم آميزش كند در سلامت نمى ماند.
تنهايى آسودگى است ، گوشه گيرى عبادت است ، قناعت بى نيازى است ، و مياءِنَّهُ روى
توشه بسنده است .
و فِى ((مصباح الشريعة))
بعد الحث على الخضوع و الخشوع و الانابة و قصر الامل و الوقوف بين يدى الجبار: و
باب ذلك كله [ملازمة] الخلوة بمداومة الفكر. و سبب الخلوة القناعة و ترك الفضول عن
المعاش .(589)
و در ((مصباح الشريعه)) پس از تاءكيد
بر خضوع و خشوع و انابه و كوتاه داشتن آرزو و ايستادن در برابر خداى جبار، فرموده :
و در همه اينها گوشه نشينى گزيدن همراه با مداومت بر فكر است . و سبب و وسيله گوشه
نشينى قناعت و ترك اضافه روزى است .
و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اءنّ الله يحب العبد
التقى النقى الخفى .(590)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : همانا خداوند بنده پاكدامن و
پاكيزه و گمنام را دوست مى دارد.
وروى : اءنّ مالك بن دينا لقى راهبا ذاهبا فِى عبادته تاركا
لدنيا، قَالَ له اوصنى : قَالَ الراهب : اءن استطعت اءن يَكوُن بينك و بين اهل
الدنيا حايط من حديد فافعل . قَالَ: زدنى . قَالَ ويحك ! اقل من معرفة النَّاس .
قَالَ: زدنى . قَالَ ويحك ! اقطع طعمك من المخلوقين تسكن ملكوت السموات .
نقل است كه مالك بن دينار راهبى را ديد كه راه عبادت پيش گرفته و دست از دنيا كشيده
. به او گفت : مرا سفارشى فرما. راهب گفت : اگر توانستى ميان تو و اهل دنيا سدى
آهنين كشيده شود اين كار را بكن . گفت : مرا بيفزا. گفت : واى بر تو، كمتر با مردم
آشنا باش . گفت : مرا بيفزا. گفت : واى بر تو، طمع خود را از خلق ببر تا در ملكوت
آسمان ها ساكن شوى .
كتب فيلسوف الى من فِى درجته اءن كتب اكتب الىّ بشى ء ينفعنى
. فكتب : بسم الله الرحمن الرحيم ، استوحش من لا اخوان له ، و فرط من قصر فِى طلبهم
، و اشد تفريطا من وجد واحدا منهم فضيعه بعد وجداءِنَّهُ اياه . و لوجدان الكبريت
الاحمر ايسر من وجدان اخ او صديق موافق ، و انى لفِى طلبهم منذ خمسين سنة فما ظفرت
الا بنصف اخ فتمرد على فتغلب و تقلب .
فيلسوفِى به يكى از همرديفان خود نوشت : چيزى برايم بنويس كه مرا سود بخشد. نوشت
: بنام خداوند بخشاينده مهربان ، هر كه دوستان و برادرانى ندارد به وحشت افتد، و هر
كه در طلب دوستان كوتاهى كند دچار تفريط شده است . از او تقريط كارتر كسى است كه به
دوستى دست يابد و پس از يافتن ضايعش گذارد و آن را از دست بدهد. همانا پيدا كردن
كبريت احمر (كيمياى ناياب) از پيدا كردن برادر و دوست موافق آسان تر است . من پنجاه
سال است كه در طلب پيدا كردن دوستانى هستم و تنها به نيمه دوستى دست يافتم كه او هم
سركشى كرد و راه فريب و دگرگونى سپرد.
و عن الصادق عليه السلام : اءِنَّهُ قَالَ لبعض اصحابه :
اقلل من معرفة النَّاس و اءِنَّكَر من عرفت منهم ، و اءنْ كان لك مائة صديق فاطرح
تسعة و تسعين و كن من الواحد على حذر.(591)
امام صادق عليه السلام به يكى از ياران خود فرمود: با مردم كمتر آشنا باش ، و
آشنايان خود را ناديده گير، و اگر صد نفر دوست دارى نود و نه نفرشان را كنار نه و
از آن يكى نيز در حذر باش .
و اتفقت مشايخ اهل المعرفة [على] اءن بناء امرهم على اربعة
اشياء: قلة الطعام ، و قلة الكلام ، و قلة المنام ، و الاعتزال عن الانام .
مشايخ اهل معرفت بر آنند كه امر آنان بر چهار چيز استوار است : كم خورى ، كم گويى ،
كم خوابى ، و كناره گيرى از مردم .
و عن على عليه السلام : ياتى على اناس زمان تكون العافية فيه
عشرة اجزاء، تسعة منها فِى اعتزال النَّاس ، و واحد فِى الصمت .(592)
على عليه السلام فرموده است : زمانى بر مردم بيايد كه عافيت و سلامتى را ده جزء
باشد، نه جزء در كناره گيرى از مردم و جزء ديگر در سكوت .
و فِى ((شرح الغوالى)):
قيل لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اى النَّاس افضل ؟
قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : رجل معتزل فِى شعب من الشعاب يعبد الله تعالى و
يدع النَّاس من شره .(593)
در كتاب ((شرح غوالى)) آمده است كه :
به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض شد: برترين مردم كيانند؟ فرمود: مردى كه
از مردم كناره گيرى نمود و در دره اى به عبادت خداى متعال بپردازد و مردم را از شر
خود آسوده دارد.
و فِى ((عين الحياة))
عن مولانا اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: ((خوشا
حال بنده گمنامى كه مردم اعتنا به شاءن او نكنند و او مردم را نشناسد و مردم او را
نشناسند و حق تعالى او را دوست دارد و از او خوشنود باشد. آن جماعت چراغ راه هدايت
اند كه حق تعالى به بركت ايشان دفع مى كند هر فتنه تاريك كننده را كه مردم را به
شبهه اندازد، و براى ايشان مى گشايد در هر رحمتى را، ايشان افشاى اسرار ائمه خود
نمى كنند و جفاكار و رياكننده نيستند)).(594)
و قيل لذى النون : ((متى يصح لى
العزلة عن الخلق ؟ قَالَ: اءِذَا قويت على عزلة نفسك . قيل فمتى يصح الى الزهد؟
قَالَ: اءِذَا كنت زاهدا فِى نفسك هاربا عن جميع ما يشغلك عن الله تعالى)).
و لذا قيل :
عوى الذئب فاستانست بالذئب اذ عوى |
|
و صوت انسان فكنت اطير |
و عنى به الوحشة عن الخلق .
شخصى به ذوالنون گفت : ((كى مى توانم از خلق كناره گيرى كنم
؟ گفت : هرگاه توانستى از نفس خود كناره جويى . گفت : كى زهد برايم دست مى دهد؟ گفت
: هرگاه به نفس خود بى رغبت بوده و از هر چه تو را از خداى متعال باز مى دارد
گريزان باشى)).
از اين روا گفته شده : ((گرگى زوزه كشيد من با او انس گرفتم
، و انسانى فرياد بر آورد، من در پرواز شدم)). مراد از اين
جمله ، وحشت از خلق است .
و عن ابى عبدالله عليه السلام اءِنَّهُ يَقوُل : لولا الموضع
اَلَّذِى وضعنى فيه لسرّنى اءن اكون على [ راءس] جبل لا اعرف النَّاس و لا يعرفوننى
حتّى ياتينى الموت .(595)