الف : اعتماد به نفس و
نداشتن عقده حقارت ، انسان را به راست گويى دعوت مى كند.
ب : شجاعت و شهامت ذاتى و اكتسابى سبب مى شود كه انسان واقعيت ها را
بگويد.
ج : پاك بودن حساب و نداشتن نكته ضعف سبب مى شود كه انسان گرايش به
راستى پيدا كند، در حالى كه آلودگان براى پوشانيدن عيوب خود به سراغ
دروغ مى روند.
د: از همه مهمتر ايمان به خدا و روز جزا و برخوردارى از تقواى الهى
عامل اصلى صدق و راستى است . به همين دليل در حديث معروفى كه در نهج
البلاغه آمده است مى خوانيم : ((اءلايمان
اءن تؤ ثر الصّدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك ؛ نشانه ايمان
آن است كه راست گويى را در آنجا كه به تو زيان مى رساند به دروغ در
آنجا كه سود دارد مقدم دارى )).(268)
مفهوم صدق
با اين كه اين واژه از واژه هايى است كه همگى با معنى و مفهوم
آن آشنا هستيم در عين حال در ميان دانشمندان در تعريف آن گفتگوهاى
زيادى است ، بعضى صدق و راست گويى را به معنى مطابقت محتواى سخن با
واقعيت ذكر كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را مطابقت با تشخيص و
اعتقاد گوينده مى دانند، و از آيه شريفه سوره منافقون براى اين سخن
استمداد جستند، آنجا كه مى فرمايد: ((اذا
جائك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه و اللّه يعلم انّك لرسوله
- واللّه يشهد انّ المنافقون لكاذبون ؛ هنگامى كه منافقان نزد
تو آيند مى گويند ما شهادت مى دهيم كه يقينا تو رسول خدايى ، خداوند مى
داند كه تو رسول او هستى ، ولى خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغگو
هستند)).(269)
بديهى است منافقان كه شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله
و سلّم مى دادند سخنى مطابق واقع مى گفتند، ولى چون مطابق اعتقاد آنها
نبود به عنوان دروغگو معرفى شدند ولى در پاسخ اين سخن مى توان گفت كه
نسبت دروغ به منافقان از اينجا سرچشمه مى گيرد كه آنها شهادت به رسالت
پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به صورتى ابراز مى داشتند كه
مفهومش اين بود كه مطابق اعتقاد درونى ما است ، و چون اين سخن با
واقعيت مطابق نبود نسبت دروغ به آنها داده شده است ، يعنى آنها در اين
اظهار كه اين سخن موافق اعتقاد درونى آنها است دروغگو بودند، بنابراين
صدق و كذب در هر حال بر اساس تطابق با واقعيت ها مشخص مى شود.
ولى اميرمؤ منان على عليه السّلام كه همه چيز را از زاويه عبوديت
پروردگار مى بيند در تعريف صدق و كذب ، سخن ديگرى دارد مى فرمايد:
((اءلصّدق
مطابقة المنطق للوضع الالهى و الكذب زوال المنطق عن الوضع الالهى
؛ صدق همان مطابقت سخن با وضع الهى است ، و كذب ناهماهنگى سخن با وضع
الهى است )).(270)
منظور از وضع الهى ظاهرا همان وضع جهان آفرينش است ، كه به اراده و
فرمان خدا به وجود آمده است ، بنابراين تعريف اميرمؤ منان على عليه
السّلام نيز همان تعريفى است كه در بالا آمد با اين اضافه كه شكل
توحيدى آن محفوظ شده است .
البته صدق و كذب همان گونه كه بر زبان جارى مى شود، در عمل انسان نيز
خود را نشان مى دهد، كسانى كه عملى برخلاف ظاهر حالشان مى كنند دروغگو
هستند، و آنها كه ظاهر و باطن و اعمالشان هماهنگ است صادقند.
َََ
8: دروغ و آثار و عواقب آن
اشاره :
حق اين بود كه ما صدق و كذب را همراه با هم در بحث گذشته مى آورديم ،
چرا كه اين دو در مقايسه با يكديگر شناخته مى شوند، ولى از آنجا كه در
آيات و روايات و سخنان علماى بزرگ اخلاق مساءله كذب و دروغ به طور
گسترده مورد توجه واقع شده است ، بهتر ديديم كه اين دو را از هم تفكيك
كنيم ، تا حق بحث در آنها ادا شود.
آرى در تعليمات اسلام در مورد مبارزه با كذب و دروغ ، فوق العاده
تاءكيد شده ، تا آنجا كه دروغگويان را همرديف كافران و منكران الهى مى
شمرد، و دروغ را كليد تمام گناهان معرفى مى كند. و تصريح مى كند كه
انسان تا دروغ را به هر شكل و به هر صورت ترك نگويد طعم ايمان را
نخواهد چشيد.
همين اندازه براى پى بردن به خطرات دروغ كافى است با اين اشاره به قرآن
بازمى گرديم و بخشى از آيات مربوط به كذب را بررسى مى كنيم :
1-
انّما يفترى الكذب الّذين لايؤ منون بآيات اللّه . (نحل - 105)
2-
انّ اللّه لايهدى من هو كاذب كفّار. (زمر - 3)
3-
انّ اللّه لايهدى من هو مسرف كذّاب . (غافر - 28)
4-
فاءعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ما وعدوه و
بما كانوا يكذبون . (توبه - 77)
5- و
لهم عذاب اءليم بما كانوا يكذبون . (بقره - 10)
و در مورد تكذيب الهى كه آن نوع نيز نوعى كذب و دروغ است ، تعبيرات
بسيار تكان دهنده اى در قرآن ديده مى شود از جمله :
6-
قل انّ الّذين يفترون على اللّه الكذب لايفلحون . (يونس - 69)
7-
...ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين . (آل عمران - 61)
ترجمه
1- تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند (آرى )
دروغگويان واقعى آنها هستند!
2-...خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.
3-...خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى كند.
4-اين عمل ، (روحِ) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در
دلهايشان برقرار ساخت اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند
و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند.
5- و به خاطر دروغهايى كه مى گفتند عذاب دردناكى در انتظار آنهاست .
6- بگو ((آنها كه به خدا دروغ مى بندند (هرگز)
رستگار نمى شوند)).
7-...آنگاه مباهله كنيم ، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه مى فرمايد: دروغ و افترا كار كسانى است كه ايمان
به آيات خدا ندارند، و دروغ گويان واقعى آنها هستند (انّما
يفترى الكذب الّذين لايؤ منون بآيات اللّه و اولئك هم الكاذبون
).
اين سخن هنگامى ظاهر شد كه دشمنان اسلام و مشركان نادان هنگامى كه نسخ
در بعضى از آيات قرآن را مى ديدند كه بر اثر تغيير شرائط گاه بعضى از
احكام الهى جاى خود را به احكام تازه اى مى داد بهانه اى بدست آورده و
پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را متّهم به دروغ مى كردند،
و يا اين كه مى گفتند پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم معلمى دارد
كه اين آيات را به او مى آموزد (منظورشان از معلم دو غلام نصرانى به
نام ((يسار))و
((جبر)) و يا مردى به نام
بلعام نصرانى رومى بود، در حالى كه قرآن به زبان عربى فصيحى نازل شده و
آنها همه از عجم بودند.
قرآن در پاسخ همه اينها مى گويد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم
وحى الهى را كه روح القدس از سوى خداوند بر او نازل كرده است بيان مى
كند و آثار ايمان و صدق و راستى از تمام سخنان او هويدا است ، كسانى
دروغ مى گويند كه به خدا ايمان ندارند، يعنى ايمان با دروغ جمع نمى
شود، و مؤ منان حقيقى زبانشان جز به صدق و راستى گردش نمى كند.
جمله ((يَفتَرى
الكَذِب )) در واقع تاءكيدى است بر دروغ
آنها كه هم دروغ مى گويند و هم تهمت مى زنند، يا به گفته طبرسى ، در
مجمع البيان به معنى
يَختَرع الكَذِب است يعنى دروغ هايى از پيش خود مى سازند (توجه
داشته باشيد افترا به معنى فَرى (بر وزن فرط) در اصل به معنى قطع كردن
است ، سپس به هر كار خلافى از جمله شرك و دروغ و تهمت اطلاق شده است ).
در واقع نسبت بين دروغ و افترا نسبت به عموم و خصوص مطلق است ، دروغ هر
سخنى است كه برخلاف واقع باشد، ولى تهمت آن است كه اين سخن خلاف در
بردارنده نسبت ناروايى به كسى باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه ((يَفتَرى
الكَذِب )) اشاره به سردمداران شرك و كفر
است كه آنها دروغ ساز بودند، دروغ هايى مانند: شاعر و ساحر درباره
پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى ساختند، و ديگران از آنها پيروى
مى كردند.
به هر حال آيه فوق به خوبى دلالت مى كند كه دروغ باايمان سازگار نيست و
لذا در تفسير اين آيه در روايتى مى خوانيم كه از پيامبر اسلام صلىّ
اللّه عليه وآله و سلّم پرسيدند: آيا مؤ من ممكن است آلوده بى عفتى
شود؟ فرمود: احتمال دارد، عرض كردند آيا ممكن است آلوده سرقت گردد؟
فرمود: ممكن است . عرض كردند: ((يا
رسول اللّه اءلمؤ من يكذب ؟ قال لا، ثمّ قرء هذه الاية ؛ اى
رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آيا مؤ من ممكن است دروغ بگويد؟
فرمود: نه ، سپس آيه فوق را تلاوت فرمود)).(271)
البته بايد توجه داشت كه ايمان داراى مراحلى است .
* * *
در دومين آيه مورد بحث با صراحت مى فرمايد: ((خداوند
كسى را كه دروغگو و كفران كننده است (هرگز) هدايت نمى كند)).
(انّ
اللّه لايهدى من هو كاذب كفّار).
و در سومين آيه مورد بحث مى خوانيم : خداوند كسى را كه اسراف كار و
بسيار دروغگو است هدايت نمى كند (انّ
اللّه لايهدى من هو مسرف كذّاب ).
مى دانيم هدايت و ضلالت به دست خدا است ، حتى پيامبر خدا هم اگر بخواهد
كسى را هدايت كند، تا خدا اراده نكند نمى تواند هدايت كند
((انّك
لاتهدى من اءحببت ولكنّ اللّه يهدى من يشاء؛ تو هر كس را دوست
بدارى نمى توانى هدايت كنى ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند)).(272)
ولى اين بدان معنى نيست كه خداوند گروهى را به اجبار هدايت و گروهى را
به اجبار گمراه كند، بعد گروه اول را در ميان نعمت هاى بهشتى غوطه ور
سازد و گروه دوم را در آتش دوزخ فروبرد، كه اين نه با عقل و منطق
سازگار است و نه با عدل الهى .
بلكه منظور اين است ، هنگامى كه زمينه هاى هدايت و ضلالت از طريق اعمال
خود مردم فراهم شود، خداوند هر كس را مطابق لياقت و شايستگى هايش پاداش
مى دهد. دست گروهى را مى گيرد و به سر منزل مقصود مى رساند، و لطف و
عنايتش را از گروه دوم برمى گيرد، تا سرگردان شوند، و هرگز به سر منزل
سعادت نرسند.
و از مهمترين امورى كه زمينه گمراهى را فراهم مى سازد، دروغ و اسراف و
كفران نعمت است كه در دو آيه فوق به آن اشاره شده و از تعبيرات اين آيه
به خوبى مى توان دريافت آنها كه هدايت و ضلالت را امرى اجبارى مى
دانند، و آيات مربوط به آن را دليل بر جبر مى شمرند تا چه اندازه در
اشتباهند.
آرى دروغ يكى از مهمترين عوامل گمراهى و بدبختى انسان است .
ممكن است مورد اين دو آيه دروغ بستن برخدا، و انحراف از اصل توحيد بوده
باشد، ولى مورد هرگز مُخَصّص نيست ، يعنى خصوصيت مورد مانع از عموميت
حكم كلى كه در اين دو آيه وارد شده است نمى شود.
رابطه اى ميان دروغ و كفران نعمت كه در آيه اوّل آمده شايد از اين نظر
است كه آنها نعمت وجود موسى عليه السّلام را كه براى هدايتشان آمده بود
كفران كردند و به تكذيبشان پرداختند. و رابطه ميان اسراف و دروغ از اين
نظر است كه فرعونيان در مخالفت فرمان خداوند و ظلم و بر بنى اسرائيل ،
و كُشتن فرزندان آنها، راه اسراف را پيمودند و نبوّت موسى عليه السّلام
را تكذيب كردند.
* * *
در چهارمين آيه مورد بحث ، سخن از منافقان است كه تظاهر به ايمان و عمل
صالح مى كردند و همچون ثعلبة بن حاطب انصارى با خدا عهد و پيمان مى
بستند كه اگر به روزى وسيعى دست يابند، نيازمندان را مورد حمايت و
عنايت قرار دهند، ولى زندگى آن ها نشان داد كه آنچه مى گفتند دروغ بود،
خداوند مى فرمايد: اين عمل (پيمان شكنى ) نفاق را در دلهايشان تا روزى
كه خدا را ملاقات كنند برقرار ساخت (فاءعقبهم
نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ).
سپس مى افزايد: ((اين به خاطر آن است كه از
پيمان الهى تخلف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند)).
(بما
اءخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ).
گفتنى است كه تخلّف از عهده هايى كه با خدا بسته شده نوعى دروغ عملى
است .
به هر حال آيه فوق با صراحت مى گويد شكستن عهد و پيمان الهى و دروغ
گفتن روح نفاق را در دل انسان تا پايان عمر زنده نگه مى دارد، و چه
كيفرى از اين بدتر.
رابطه اين دو گناه (پيمان شكنى و دروغ ) با نفاق روشن است ، زيرا نفاق
چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست . پيمان شكنان دروغگو نيز تظاهر به
پايبند بودن به تعهدات و صداقت و راستى مى كنند، در حالى كه چهره باطن
آنها چيزى غير از آن است .
آرى بسيارند كسانى كه همچون ثعلبه بن حاطب انصارى كه وقتى در تنگناهاى
زندگى قرار مى گيرند به درگاه خدا روى مى آورند و با تمام وجود حل مشكل
خود را از او مى خواهند، و عهدها و پيمان ها با خدا مى بندند و نذرها
مى كنند امّا هنگامى كه گره هاى مشكلات گشوده شد و به مقصد رسيدند همه
آن ها را به فراموشى مى سپارند، كه اين مصداق بارز پيمان شكنى و دروغ و
كذب و نفاق و دورويى است (از خدا مى خواهيم كه همه ما را از اين گونه
اعمال حفظ كند).
* * *
در پنجمين آيه سخن از صفات و اعمال زشت منافقان در ميان است ، و به
خصوص روى مساءله دروغ گويى آنها تكيه مى كند مى فرمايد:
((در دل هاى آنها نوعى بيمارى است ؛ خداوند بر بيمارى آنها مى
افزايد و عذلب دردناكى به خاطر دروغ هايى كه مى گفتند دارد))
(فى
قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون
).
در اين آيه دقيقا ذكر نشده است كه چه نوع دروغ هايى از آنها سرمى زد،
ممكن است اشاره به دروغ هايى باشد كه در آيات قبل به آنها اشاره شد از
جمله ادّعاى ايمان است در حالى كه در دل ايمان نداشتند، و ديگر خدعه و
نيرنگى است كه نسبت به مؤ منان داشتند و با دروغ هاى خود آنها را فريب
مى دادند، و از همه مهمتر آن كه از هر فرصتى براى تكذيب پيامبر اسلام
صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم استفاده مى كردند. ولى در هر حال اين آيه
مى گويد: عذاب اليم آنها به خاطر دروغ هاى آنها است . و اين نشان مى
دهد كه بدترين كار منافقان دروغ گويى آنها بوده است كه عذاب اليم مستند
به آن شده ، در حالى كه گناهان زياد ديگرى نيز داشتند.
روشن است كه منظور از بيمارى در اين جا بيمارى نفاق است كه يك بيمارى
اخلاقى محسوب مى شود كه ناشى از دوگانگى شخصيّت منافق است كه در ظاهر
چيزى است و در باطن چيزى ديگر.
* * *
ششمين آيه ناظر به شاخه معيّنى كذب است و آن دروغ بستن بر خدا است ،
روى سخن را به پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم كرده مى فرمايد: بگو
آنها كه دروغ به خدا مى بندند (هرگز) رستگار نمى شوند (قل
انّ الّذين يفترون على اللّه الكذب لايفلحون ).
اصولا دروغ با رستگارى جمع نمى شود به خصوص اگر دروغ بر خدا و پيامبران
الهى باشد و منظور از دروغ بر خدا در اين آيه - به قرينه آيات پيش از
آن - اين است مشركان فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، و گاه گفته
شده است ادعاى مسيحيان را نسبت به حضرت مسيح عليه السّلام و يهود را
نسبت به حضرت عُزير عليه السّلام كه آنها را فرزند خدا مى دانستند نيز
شامل مى شود، و در هر حال چنين نسبتى به خداوند دروغ ظاهر و آشكارى است
، زيرا نه خداوند جسم دارد و نه عوارض جسمانى بر او چيره مى شود، و نه
همسر و فرزندى .
اصولا فلسفه وجود فرزند در نظام آفرينش نياز انسان ها، نياز فطرى و
طبيعى انسان ها به كمك فرزندان و احتياج به بقاء نسل از طريق آنها است
، و فرزند براى خداوندى كه ازلى و ابدى و بى نيازى از همه چيز و قادر
بر هر كارى است مفهوم ندارد.
اين نكته نيز قابل دقت است كه در آيه فوق عمل مشركان مصداق دروغ و
افترا هر دو شمرده شده است ، اين به خاطر آن است كه دروغ مفهومى گسترده
تر از افترا دارد (و به تعبير معروف ، نسبت ميان آنها نسبت عموم و خصوص
مطلق است ) دروغ آن است كه انسان سخنى خلاف واقع بگويد خواه درباره شخص
بگويد يا چيزى ، ولى تهمت و افترا آن است كه نسبتى ناروا و غير واقعى
به كسى بدهد كه در اين صورت هم دروغ است و هم تهمت .
مضمون همين آيه در آيه 116 نحل نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: ((انّ
الّذين يفترون على اللّه الكذب لايفلحون )).
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث كه همان آيه معروف مباهله است سخن از
شاخه ديگرى از دروغ يعنى دروغ بستن به پيامبر گرامى اسلام صلىّ اللّه
عليه وآله و سلّم است ، كه لعنت خدا را نسيب دروغ گويان كرده است ، مى
فرمايد: ((هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره
مسيح ) به تو رسيده (باز) كسانى با تو به مهاجّه و ستيز برمى خيزند به
آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم ، شما هم فرزندان خود
را، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس
خود دعوت مى كنيم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مى كنيم ، و لعنت
خدا را بر دروغ گويان قرار مى دهيم )). (فمن
حاجّك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم
و نسآئنا و نسائكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللّه على
الكاذبين ).
مباهله در اصل از ماده بهل (بر وزن سهل ) به معنى رها كردن است و حتّى
در تعبيرات فارسى خود نيز اين جمله را به كارمى بريم كه فلان كس را
بِهِل كرده اند يعنى به حال خود رها نموده اند. و در تفسيرهاى مذهبى
مباهله به معنى آن است كه دو گروه بر سر يك امر مذهبى در برابر هم قرار
گيرند، و هر كدام درباره ديگرى نفرين كند، نفرين هر كدام مؤ ثّر واقع
شد دليل حقانيت او است ، همان گونه كه در صدر اسلام در ميان پيامبر
اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و مسيحيان نجران واقع شد، و هنگامى
كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به همراه اهل بيتش (على و فاطمه
زهرا و حسن و حسين عليهم السّلام ) به ميعادگاه براى مباهله آمد، و
آثار اجابت دعا را در چهره آنان ديدند، ميسحيان نجران عقب نشينى كردن و
با پيغمبر اكرم از در مصالحه در آمدند كه بحث آن را به طور مشروح در
تفسير نمونه ذيل همين آيه آورده ايم و اينجا نياز به شرح آن نيست .
منظور اين است كه تعبير ((فنجعل
لعنة اللّه على الكاذبين ؛ لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى
دهيم )) تعبير فوق العاده اى است كه عظمت گناه
دروغ را بازگو مى كند.
* * *
آيات فوق كه بخش مهمّى از تاءكيدهاى قرآن در مورد زشتى دروغ و آثار شوم
آن است به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين گناه از نظر اسلام ، زشت و
منفور و خطرناك است ، و افراد با ايمان و جامعه اسلامى بايد در برابر
آن حساسيّت كامل نشان دهند، و صحنه اجتماع را از لوث آن پاك كنند.
دروغ گويى در روايات
اسلامى
در روايات اسلامى تعبيرهاى تكان دهنده اى درباره زشتى دروغ است
كه گلچينى از آن را ذيلا مطالعه مى كنيد:
1- از بعضى از روايات استفاده مى شود كه دروغ كليد گناهان است . در
حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ
اللّه عزّوجلّ جعل للشّر اءقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشَّراب ،
و الكذب شَّر من الشّراب ؛ خداوند متعال براى شرّ قفل هايى قرار
داده است ، و كليد آن قفل ها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتى ها عقل
است و شراب عقل را از كار مى اندازد) و دروغ از شراب هم بدتر است
)).(273)
2- در تعبير ديگرى از امام حسن عسكرى عليه السّلام مى خوانيم :
((جعلت
الخبائث كلّها فى بيت و جُعل مفتاحه اءلكذب ؛ تمامى پليدى ها در
اتاقى قرار داده شده و كليد آن اتاق ، دروغ است )).(274)
دليل آن اين است كه انسان هاى گنهكار هنگامى كه خود را در معرض
رسوايى مى بينند با دروغ گناهان خود را مى پوشانند، و به تعبير ديگر
دروغ به آنها اجازه مى دهد كه انواع گناهان را مرتكب شوند، بى آنكه از
رسوايى بترسند، در حالى كه انسان راستگو ناچار است گناهان ديگر را ترك
كند چرا كه راست گويى به او اجازه انكار گناه را نمى دهد و ترس از
رسوايى ها او را به ترك گناه دعوت مى كند.
حديث معروف مردى كه نزد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمد و
آلوده انواع گناهان بود و پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فقط از
او پيمان گرفت كه دروغ نگويد، و همين سبب شد كه تمام گناهان را ترك كند
شاهد گوياى اين مدّعا است .(275)
3- از احاديث ديگرى استفاده مى شود كه دروغ با ايمان سازگار نيست ، در
حديثى چنين مى خوانيم : ((سئل
رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يكون المؤ من جبانا؟ قال : نعم
؛ قيل و يكون بخيلا؟ قال : نعم . قيل يكون كذّابا قال : لا؛ از
پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پرسيدند آيا انسان مؤ من ممكن
است (احيانا) ترسو باشد؟ فرمود: آرى . باز پرسيدند آيا ممكن است بخيل
باشد؟ فرمود: آرى . پرسيدند آيا ممكن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه
)).(276)
همين مضمون به صورت ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است
آنجا كه فرمود: ((لايجد
العبد طعم الايمان حتّى يترك الكذب هزله وجدّه ؛ انسان هيچ گاه
طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك بگويد خواه شوخى باشد يا جدى
)).(277)
چرا دروغ با ايمان سازگار نيست ؟ زيرا دروغ يا به خاطر آن است كه انسان
به منفعتى برسد يا از مشكلى رهايى يابد چنان كه ايمان انسان قوى باشد
مى داند كه خير و شر به دست خدا است او است كه مى تواند گره كور مشكلات
را بگشايد و او است كه مى تواند در برابر ناملايمات از انسان دفاع كند،
و اگر انسان به اين امر كه شاخه اى از شاخه هاى توحيد افعالى است
اعتقاد داشته باشد چنين نيازى دارد كه به دروغ متوسل گردد.
4- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:
((و
شرّ القول اءلكذب ؛ بدترين سخن ، دروغ است )).(278)
زيرا آثار مرگبار آن از هر سخن بدى بدتر است .
5- باز در حديث ديگرى از على عليه السّلام دروغ به عنوان بدترين گناهان
معرفى شده مى فرمايد: ((اءعظم
الخطايا عنداللّه اءللسان الكذوب و شرّ النّدامة ندامة يوم القيامة
؛ بدترين گناهان نزد خدا (گناه ) زبان دروغ گو است ، و بدترين پشيمانى
روز قيامت است )).(279)
6- در حديث ديگرى ، دروغ سرچشمه فجور، سبب ورود در دوزخ شمرده شده است
، پيامبر گرامى اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد:
((ايّاكم
و الكذب فانّ الكذب يهدى الى الفجور و انّ الفجور يهدى الى النّار؛
از دوزخ بپرهيز چرا كه دروغ به فجور دعوت مى كند، و فجور به آتش دوزخ
)).(280)
7- دروغ با عقل سازگار نيست ، همان گونه كه در حديثى از امام كاظم عليه
السّلام مى خوانيم : ((انّ
العاقل لايكذب و ان كان فيه هواه ؛ انسان عاقل دروغ نمى گويد هر
چند به آن تمايل داشته باشد)).(281)
8- دروغ فرشتگان رحمت را از انسان دور مى كند، در حديثى از پيامبر اكرم
صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اذا
كذب العبد كذبة تباعد الملك منه مسيرة ميل من نتن ماجاءبه ؛
هنگامى كه يكى از بندگان دروغى بگويد فرشته به خاطر بوى تعفّن كه از آن
دروغ برمى خيزد به اندازه يك ميل از او دور مى شود))(282)
(ميل از يك كيلومتر بيشتر و از دو كيلومتر كمتر است ).
9- دروغ دريچه اى به سوى نفاق است ، پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله
و سلّم مى فرمايد: ((انّ
الكذب باب من ابواب النّفاق ؛ دروغ دَرى از دَرهاى نفاق است
)).(283)
زيرا انسان دروغگو خود را در چهره راستگو قرار مى دهد در حالى كه باطنش
غير از آن است ، اين دوگانگى ظاهر و باطن نوعى و نفاق ، و دروغ يكى از
كارهاى شايع منافقان است .
10- دروغ گو اعتماد مردم را از دست مى دهد، چنان كه در يكى از كلمات
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من
عرف بالكذب قلّت الثّقة به ؛ كسى كه به دروغ گويى شناخته شود،
اعتماد مردم به او كم مى شود)).(284)
و نقطه متقابل اين معنى نيز در كلمات آن بزرگوار آمده كه فرمود:
((من
تجنّب الكذب صدّقت اءقواله ؛ كسى كه از دروغ بپرهيزد سخنانش
پذيرفته مى شود)).(285)