فرمود: ضررى ندارد، اگر براى
من بازگو كنى ! من از حُسن اخلاق و بيان شيرين او سخت در شگفتى فرورفتم
و قلبم به او متمايل شد، هر چه بيشتر سخن مى گفت بر محبّتم افزوده مى
شد. من عادت به كشيدن توتون داشتم و از پيپ استفاده مى كردم ، آماده
كردم و به او تعارف نمودم ، فرمود براى تو اشكالى ندارد ولى من از آن
استفاده نمى كنم ، يك فنجان قهوه براى او ريختم ، از من گرفت ، مقدار
كمى از آن نوشيد و بقيه را به من داد و گفت : بقيه را بنوش !، لحظه به
لحظه علاقه من به او بيشتر مى شد به او گفتم : برادر! خداوند در اين شب
تاريك تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى ! سپس شرح حال خود را
براى او با ذكر سه مشكلِ مهم زندگيم بازگو كردم ، و گفتم كه براى حل
آنها به اينجا آمده و اين همه زحمت برخود هموار كردم ، فرمود: امّا
سينه تو خوب شد، و در آينده نزديك آن دختر به ازدواج تو برمى آيد ولى
فقر تو تا پايان عمر برطرف نخواهد شد. من توجّه نداشتم كه او چه مى
گويد و چگونه از آينده خبر مى دهد، اين مطلب گذشت ، و بعد از ماجراى
عجيبى از نظرم پنهان شد، هنگام صبح احساس كردم سينه ام كاملا سالم است
و بيش از يك هفته نگذشته بود كه وسايل ازدواج با آن دختر از جايى كه
انتظار نداشتم فراهم شد، ولى فقر من همچنان باقى ماند.(185)
آنچه در بالا آمد گوشه اى از سيره پيشوايان بزرگ اسلام عليهم السّلام و
تجلياتى از حُسن و خُلق آنها دربرخورد با دوست و دشمن بود، اين نمونه
ها نشان مى دهد كه آن بزرگواران تا چه حد در اين زمينه تاءكيد و اصرار
داشتند كه همه دربرخوردهاى خود نهايت حُسن خُلق را رفتار كنند. و آنچه
را قرآن مجيد درباره پيغمبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرموده ، عملا
نشان دهند. آرى دعوت آنها به حُسن خُلق تنها با زبان روايات نبود، بلكه
با عمل عالى ترين پيام را به ما دادند.
سوء خلق و آثار آن
نقطه مقابل حُسن خُلق ، سوءخلق است كه مى توان آن را به بدزبانى
و خشونت تفسير كرد.
افراد بداخلاق و داراى سوءخلق ، بلاى عظيمى براى خود و خانواده و جامعه
اى كه در آن زندگى مى كنند محسوب مى شوند.
سوءخلق از مهمترين عوامل نفرت و انزجار و پراكندگى است و كسانى كه به
اين درد بزرگ مبتلا هستند، غالبا در جامعه منزوى مى شوند، و مردم با
آنها قطع رابطه مى كنند، و اگر به خاطر الزام هاى اجتماعى يا پُست يا
مقامشان مجبور به مراوده با آنها باشند، در دل بر آنها نفرين مى
فرستند، و تا بتوانند از آنها مى گريزند.
هرگاه اين بيمارى اخلاقى در عالمان دينى و خادمان مذهب پيدا شود، خطر
بسيار بزرگى به دنبال دارد و آن اين كه سبب بدبينى و سوءظن مردم به اصل
مذهب و فرار آنها از دين خواهد شد. و اين گناهى است بسيار بزرگ كه چيزى
نمى تواند آن را جبران كند.
به همين دليل در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره سوءخلق ديده مى
شود، تعبيراتى بسيار تكان دهنده و گاه وحشت زا، كه گلچينى از آن را در
ذيل ، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم :
1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه
فرمود: ((ايّاكم
و سوء الخُلق فانّ سوء الخُلق فى النّار لامحالة ؛ از سوءخلق
بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام آتش است )) (و صاحب
خود را نيز به آتش دوزخ گرفتار مى كند).(186)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه : سوءخلق گناهى است كه
توبه ندارد. و فرمود: ((اءبى
اللّه لصاحب الخُلق السّيّى بالتّوبة ؛ خداوند از پذيرش توبه
افراد بداخلاق ابا دارد)) عرض كردند: يا رسول
اللّه ! چرا و چگونه ؟
فرمود: ((لانّه
اذا تاب من ذنب وقع فى اءعظم من الذّنب الّذى تاب منه ؛ زيرا
هنگامى كه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى واقع مى شود)).(187)
ممكن است منظور از اين سخن اين باشد كه افراد بداخلاق ، هنگامى كه در
موردى توبه مى كنند، در حالى كه بداخلاقى از وجود آنها ريشه كن نشده ،
عقده آن را در جاى ديگر و به صورت شديدتر باز مى كنند، و به همين دليل
هرگز موفق به توبه كامل نمى شوند، مگر اين كه اين رذيله اخلاقى را از
وجود خود ريشه كن سازند.
3- حضرت على عليه السّلام سوءخلق را بدترين مصيبت شمرده و مى فرمايد:
((اءشدّ
المصائب سوء الخلق ؛ شديدترين مصيبت ها سوءخلق است
)).(188)
چه مصيبتى از آن بالاتر كه انسان را در جامعه منزوى مى كند و تمام
پيوندها را ميان او و خلق و خالق قطع مى نمايد.
4- و نيز از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: ((لا
وحشة اءوحش من سوء الخُلق ؛ وحشتى بدتر از سوءخلق نيست
)).(189)
دليل آن روشن است ، زيرا انسان را در تنهايى عجيبى فرومى برد.
5- به همين دليل در حديث ديگرى مى فرمايد: ((لا
عيش لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق زندگى ندارد)).(190)
چرا كه هم خودش در زحمت است و هم اطرافيان و معاشرين او در عذابند.
6- شبيه اين تعبير امّا با يك تفاوت روشن در يك حديث ديگرى از آن حضرت
آمده است : ((لاسودد
لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق در جامعه ، بزرگى و آقايى پيدا
نمى كند)).(191)
دليل آن هم روشن است زيرا نخستين شرط بزرگى و آقايى جاذبه اخلاقى و مهر
و محبّت و ادب است ، و آن كس كه اين سرمايه را ندارد، به آن نخواهد
رسيد.
7- و نيز از همان حضرت حديث گوياى ديگرى در اين زمينه آمده است ، مى
فرمايد: ((المؤ
من ليّن الاءريكة ، سهل الخليقة ، الكافر شرس الخليقة سيّى الطّريقة
؛ مؤ من نرم و انعطاف پذير و خوش خلق است ، و كافر بداخلاق و بد روش
است )).(192)
و به اين ترتيب حُسن خُلق ، يكى از نشانه هاى ايمان ، و سوءخلق يكى از
نشانه هاى كفر مى باشد.
درمان سوءخلق
آنچه كه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه براى پرهيز از
طولانى شدن سخن ، از ذكر آنها خوددارى شد، به روشنى گواه مى دهد كه
سوءخلق يكى از بدترين و مزاحم ترين صفات است كه آثار مرگبارى در زندگى
انسان و اطرافيان او دارد، و افق زندگى را تيره و تار و شهد حيات را در
كام انسان مبدّل به شرنگ مى كند.
بنابراين كسانى كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند بايد هر چه زودتر
براى درمان خود بكوشند، و از طرقى كه علما و بزرگان اخلاق گفته اند
بهره گيرند، از جمله اين كه : مبتلايان به اين صفت رذيله بايد همه روزه
در عواقب شوم آن بينديشند و روايات بالا و سخنان بزرگان را مكرر در
مكرر مرور كنند و آثار شوم آن را در زندگى مبتلايان به آن مشاهده
نمايند كه چگونه مردم از آنها متنفّر مى شوند، و در زندگى در برابر
حوادث سخت تنها مى مانند، و در مجموع رانده درگاه خدا و خلق خواهند شد.
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه براى ريشه كن كردن صفات زشت اخلاقى
بايد از تمرين و رياضت استفاده كرد، و در اين طريق پافشارى نمود، خوش
خولقى را - هر چند تصنّعى باشد - پيشه خود ساخت ، تا اين امر به صورت
عادت و ملكه در آيد، و همين كه عوامل سوءخلق پيش مى آيد، انسان خودش را
از آن دور كند و به امورى ديگرى مشغول سازد، به نماز و عبادت و زيارت
برخيزد، يا خود را سرگرم ورزش و سرگرمى هاى سالم ديگر نمايد.
و نيز همه روز به خود تلقين كند كه من بداخلاق نيستم و داراى حسن خلقم
، اين تلقين تدريجا اثر مى گذارد، و جوانه هاى حُسن خُلق بر شاخسار
وجودش نمايان مى شود، و آثار سوءخلق برچيده خواهد شد.
گاه مى شود كه سوءخلق ، بر اثر گرسنگى ، تشنگى و يا بيمارى هاى جسمانى
پيدا مى شود در اين گونه موارد بايد به درمان ريشه هاى آن پرداخت ، و
از تماس زياد با مردم خوددارى كرد.
و گاه مى شود كه اين رذيله اخلاقى از دوستان و رفيقان بد خلق به انسان
منتقل مى شود بايد با اين گونه افراد قطع رابطه نمود، و با كسانى رابطه
برقرار كرد كه داراى فضيلت حسن اخلاقند.
بداخلاق ترين مردم اگر به دستورهاى بالا عمل كنند و تصميم و اراده قوى
براى اصلاح خويشتن داشته باشند، به يقين نتيجه خواهند گرفت .
مزاج و شوخى
در روايات اسلامى و همچنين كلمات بزرگان اخلاق ، بحث هاى گسترده
اى در زمينه مزاج و شوخى آمده است كه جمع بندى همه آنها انسان را به
اينجا مى رساند كه ((مزاح ))
اگر در حد اعتدال باشد و آلوده به گناهى نشود، نه تنها چيز بدى نيست
بلكه مى توان آن را بخشى از مساءله حُسن خُلق و گشاده رويى و اخلاق
فاضله محسوب داشت ، و بى شك اگر به افراط كشيده شود، يا با گناه آلوده
گردد مبدل به يكى از رذايل اخلاقى مى شود. و گاه ممكن است خطرات آن از
خطرات سخنان جدى بيشتر باشد، چرا كه در مزاح نوعى آزادى وجود دارد كه
در سخنان جدّى نيست .
از سيره پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امامان عليهم
السّلام و بزرگان دين نيز استفاده مى شود كه آنها عملا مزاح را به صورت
معتدل در زندگى خود داشتند.
با اين اشاره به سراغ بخشى از رواياتى كه مزاح را نيكو شمرده و سپس به
سراغ رواياتى كه از آن مذمت كرده است مى رويم تا طريق جمع ميان اين دو
گروه از فحواى روايات روشن شود.
1- در حديثى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم كه درباره پيامبر صلىّ
اللّه عليه وآله و سلّم چنين مى فرمود: ((كان
رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ليسرّ الرّجل من اءصحابه اذا
رآه مغموما بالمداعبة ؛ رسول خدا هر گاه يكى از ياران خود را
اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد)).(193)
آرى آن حضرت از مزاح براى يك هدف انسانى مطلوب بهره مى گرفت ، و دل هاى
غمگين را پُر از سرور مى كرد.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه به يكى از ياران
خود فرمود: ((كيف
مداعبة بعضكم بعضا؛ چگونه شما با يكديگر شوخى مى كنيد))؟
او پاسخ گفت : بسيار كم .
امام فرمود: ((فلا
تفعلوا فانّ المداعبة من حُسن الخُلق ، و انّك لتدخل بها السّرور على
اءخيك و لقد كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يداعب الرّجل
يريد اءن يسرّه ؛ اين كار را نكنيد (و مزاح را ترك نگوييد) زيرا
مزاح شاخه اى از حُسن خُلق است ، و به وسيله آن شادى در دل برادر مؤ من
خود وارد مى كنى و پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم با افرادى شوخى
مى كرد، تا آنها را خوشحال كند)).(194)
3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:
((ما
من مؤ من الّا و فيه دعابة ، قلت و ما الدّعابة قال المزاح ؛
هيچ مؤ منى نيست مگر اين كه در او دعابه وجود دارد، راوى مى گويد: سؤ
ال كردم دعابه چيست ؟ فرمود: مزاح است )).(195)
از اين تعبير استفاده مى شود مؤ منان نبايد خشك باشند، و يكى از شاخه
هاى حُسن خُلق مزاح هاى حساب شده و تواءم با تقوا است .
4- از روايات استفاده مى شود كه گاه پيشوايان معصوم عليهم السّلام
ديگران را تشويق مى كردند كه در مجلس آنها مزاح كنند و مايه ادخال
السّرور گردند. مرحوم ((كلينى ))
در كتاب ((كافى )) در
حديثى نقل مى كند، كه يك نفر اعرابى بود كه گاه خدمت پيامبر صلىّ اللّه
عليه وآله و سلّم مى آمد و هديه اى مى آورد، سپس عرض مى كرد: پول هديه
ما را محبّت فرمائيد. پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خنديد. و
لذا گاهى كه حضرت اندوهگين مى شد، مى فرمود: اعرابى كجا است اى كاش
مى آمد.(196)
5- در احاديث ، نمونه هايى از مزاح هاى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و
سلّم به افراد ديده مى شود كه در نوع خود جالب و آموزنده است از جمله
در حديثى داريم كه : زنى به نام ((امّ ايمن
)) خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم
آمده عرض كرد: همسرم از شما دعوت كرده ، فرمود: همسرت كيست ، همان كسى
كه در چشمش سفيدى است . زن عرض كرد به خدا سوگند چشم او سفيد نيست ،
فرمود: من مى دانم كه در چشم او سفيدى است ، عرض كرد:
((لا
واللّه ؛ نه به خدا سوگند)). فرمود:
((هر كس در چشمانش سفيدى (و سياهى ) است
)).(197)
* * *
در برابر اين احاديث ، احاديث فراوانى وارد شده كه از مزاح نهى مى كند
از جمله :
1- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاكم
المزاح فانّه يذهب بماء الوجه و مهابة الرّجال ؛ از مزاح
بپرهيزيد كه آبرو و ابهّت انسان را مى برد)).(198)
2- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اذا
اءجببت رجلا فلا تمازحه و لاتماره ؛ هنگامى كه كسى را دوست
داشتى مزاح با او مكن و جرّ و بحث با او منما)).(199)
3- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود:
((ايّاكم
و المزاح فانّه يجرّ السّخيمة و يورث الضّغينة و هو السّبّ الاءصغر؛
از مزاح بپرهيزيد كه سبب كينه و عداوت است ، و دشنام كوچك محسوب مى شود)).(200)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:
((لا
تمازح فيجترء عليك ؛ مزاح مكن كه افراد بر تو جرى و جسور نمى
شوند)).(201)
* * *
بنابراين آنچه در اين روايات كوتاه و پُرمعنى آمده است ، مزاح مى تواند
آبرو و شخصيّت انسان را بر باد دهد، سبب عداوت و دشمنى گردد، و مانند
دشنام تاءثير سوء بگذارد و موجب جرئت و جسارت افراد نادان بر انسان
گردد.
از مطالعه اين تعبيرات به خوبى مى توان در يافت كه راه جمع ميان گروه
اوّل از روايات كه تشويق به مزاح مى كند و گروه دوّم كه از آن به شدّت
نهى مى كند چيست ؟
توضيح اين كه : مزاح امرى است بسيار پيچيده ، و گاه شوخى ها از جدّى ها
جدى تر است ، و به تعبير ديگر، مزاح بسيار ظريف و شكننده است ، و اگر
از حساب و كتاب خارج شود، آثار آن بسيار ويران گر و مخرّب است .
اگر مزاح در حدّ اعتدال و صرفا براى ادخال سرور و شادمانى در قلب مؤ من
و رفع خستگى ها و اندوه ها باشد، و تمام جهات شرعى در آن رعايت گردد به
يقين مطلوب است و مورد رضاى خدا.
ولى اگر مزاح به قصد انتقام جويى و بردن آبروى اشخاص ، و اعمال كينه
توزى است ، مخصوصا در مواردى كه از طريق جدّى ، اين كارها امكان پذير
نيست ، و گروهى به شوخى و مزاح براى رسيدن به اهداف شيطانى خود پناه مى
برند، بدون شك مبغوض و منفور، و گاه از دشنام هم بدتر است .
همچنين اگر در مزاح از كلمات ركيك و سخنان سبك و كودكانه استفاده شود
بى شك سبب آبروريزى و از بين بردن شخصيّت انسان است .
و نيز اگر مزاح در برابر كسانى كه ظرفيت آن را ندارند و حريم شخصيّت
اشخاص را نمى شناسند انجام گيرد، اى بسا راه را براى جرئت و جسارت آنها
باز مى كند و آنها نيز هر چه بخواهند مى گويند.
اين گونه مزاح ها، نه تنها مطلوب نيست ، بلكه گاهى در سلك گناهان كبيره
قرار مى گيرد.
راهيان راه حق و سالكان الى اللّه و طالبان تهذيب نفس بايد در مورد
مزاح به هوش باشند، نه آن را از زندگى حذف كنند، و به صورت انسانى عبوس
و خشك و فاقد احساس و محبّت در آيند، و نه به وسيله آن آلوده گناهان يا
اعمال منافى مروّت گردند، و بسيار ديده ايم كه افرادِ ظاهرا متدين گاهى
در جلسات خود به عنوان مزاح و شوخى سخنانى مى گويند يا حكايتى نقل مى
كنند كه گاه غيبت يا تهمت و يا اشاعه فحشاء، و يا سبب ريختن آبروى
مسلمانان مى گردد.
از اين گذشته مزاح هر چند هيچ مطلب خلافى در آن نباشد اگر زياد شود
غالبا آثار منفى دارد، و به گفته بعضى از بزرگان : ((المزاح
فى الكلام كالملح فى الطّعام ؛ مزاح در سخن مانند نمك در غذاست
(كه اگر از حد بگذرد شور، و اگر كم باشد بى نمك مى شود))).
اضافه بر كسانى كه زياد شوخى مى كنند سخنان جدّى آنها از ارزش مى افتد،
و مردم سخنان آنان را به عنوان جدّى قبول نمى كنند، چنانكه در حديث
اميرمؤ منان على عليه السّلام وارد شده است ((من
كثر هزله بطل جّده ؛ كسى كه شوخى اش زياد شود، جدّى اش باطل مى
شود)).(202)
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه گاه مزاح ها، اهداف جدّى را تعقيب مى
كند، اگر اين هدف هاى جدّى ، مسايل تربيتى و سازنده باشد بسيار خوب است
، مثلا از طريق شوخى به كسى فهمانده شود كه بايد در امور دينى و اخلاقى
كوشا باشد، اين كار بسيار خوبى است ، ولى اگر هدفهاى جدّى نهفته در
مزاح مسايل تخريبى و مفسده انگيز و انتقام جويى و مانند آن باشد، بسيار
زشت و ناجوانمردانه است كه انسان در لباس مزاح آبروى افراد را ببرد و
بر شخصيّت آنها ضربه وارد كند.
َََ
6: امانت و خيانت
اشاره :
امانت از مهمترين فضايل اخلاقى و ارزشهاى اسلامى و انسانى است كه با
تاءكيد فراوان در قرآن و احاديث از آن ياد شده است و علماى اخلاق و
سالكان الى اللّه اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائلند، و به عكس
خيانت از بزرگترين گناهان و نكوهيده ترين رذايل اخلاقى است .
امانت سرمايه اصلى جامعه انسانى و سبب پيوند مردم با يكديگر و نظم معاش
و معاد آنها است ، در حالى كه خيانت آتش سوزانى است كه همه پيوندها را
از ميان مى برد، و سبب هرج و مرج جامعه و فقر و ضعف و بدبختى است .
امانت از صفاتى است كه هم در رابطه خلق با خالق و هم انسانها نسبت به
يكديگر و هم انسان نسبت به خودش و هم نسبت به محيطزيست او صادق است .
كتاب هاى آسمانى و آيين هاى الهى امانت هاى خدا در نزد مردم است .
نعمت هاى معنوى و مادّى كه خداوند در جسم و جان انسان آفريده هم امانت
هاى او هستند.
اموال و ثروت هاى مردم و پُست ها و مقام هاى اجتماعى ، امانت هايى است
كه مردم ماءموريت به حفظ آنها هستند.
فرزندان در دست پدر و مادر، و شاگردان در نزد معلّمان همه امانت هاى
الهى محسوب مى شوند.
آب و خاك و هوا و آنچه خداوند براى زندگى و حيات بشر در جهان طبيعت
آفريده هر كدام امانتى گرانبها در دست انسان ها است ، كه خيانت نسبت به
آنها گناه بزرگى است .
با توجّه به وسعت مفهوم ((امانت
)) و ((خيانت )) و
گسترش دامنه آن در ابعاد مختلف اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى بيش از پيش
آشكار مى شود.
با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و به كلام الهى در زمينه امانت
و خيانت گوش جان فرامى دهيم .
در قرآن مجيد امانت به صورت مفرد يا جمع بارها تكرار شده .
و در مورد شش نفر از پيامبران بزرگ الهى جمله ((انّى
لكم رسول اءمين )) ((من
براى شما فرستاده امينى هستم )) در آيات قرآن
درباره نوح عليه السّلام (شعراء - 107) و هود (شعراء - 125) و صالح
(شعراء - 143) و لوط (شعراء - 162) و شعيب (شعراء - 178) و موسى (دخان
- 18) ديده مى شود، كه نشانه واضحى از اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى است كه
در كنار امر رسالت قرارگرفته ، و بدون آن هرگز اعتماد امّت ها به
رسولان جلب نمى شود.
از اين گذشته آيات متعدّدى در سوره هاى مختلف پيرامون اهمّيّت امانت و
لزوم رعايت كردن آن ديده مى شود كه ذيلا به سراغ تفسير آنها مى رويم .
1-
والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون . (مؤ منون - 8، معارج - 32)
2-
انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين
النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به انّ اللّه كان
سميعا بصيرا. (نساء - 58)
3-
يا اءيّها الّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرّسول و تخونوا اءماناتكم و
اءنتم تعلمون . (انفال - 27)
4-
...فان اءمن بعضكم بعضا فليؤ دّ الّذى اؤ تمن اءمانته و ليتّق اللّه
ربّه .... (بقره - 283)
5-
انّا عرضنا الاءمانة على السّماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن
يحملنها و اشفقن منها و حملها الاءنسان انّه كان ظلوما جهولا.
(احزاب - 72)
ترجمه :
1- و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.
2- خداوند به شما فرمان مى دهد كه امنتها را به صاحبانش بدهيد! و
هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد! خداوند،
اندرزهاى خوبى به شما مى دهد خداوند شنوا و بيناست .
3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز)
در امانت خود خيانت روامداريد در حالى كه مى دانيد.
4-... و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان چيزى از ديگرى
گرفته ) امانت (و بِدهى خود را به موقع ) بپردازد و از خدائى كه
پروردگار او است پروا كند....
5- ما امانت (تعهد، تكليف ، و ولايت الهيه ) را بر آسمانها و زمين و
كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، امّا
انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود (چون قدر اين مقام
عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد!).
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه اوصاف برجسته مؤ منان راستين ، ضمن بشارت دادن
آنها به فلاح و رستگارى بيان شده است ، و بعد از بيان اهمّيّت نماز و
اعراض از لغو و بيهودگى و پرداختن زكات و پرهيز از هر گونه انحراف جنسى
در پنجمين و ششمين توصيف اشاره به مساءله حفظ امانت و پاى بندى به عهد
و پيمان كرده مى فرمايد: ((مؤ منان كسانى هستند
كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند)).
(والّذين
هم لاماناتهم عهدهم راعون ).
همين تعبير در سوره معارج آيه 32 ضمن اوصاف انسان هاى شايسته بيان شده
است و در آنجا نيز بر اهمّيّت امانت و وفاى به عهد تكيه شده است .
قابل توجّه اين كه ((امانت ))
در اينجا به صورت جمع ذكر شده كه اشاره به انواع و اقسام امانت است ، و
بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند كه امانت در اين آيه ، تنها شامل
امانت هاى مالى نيست ، بلكه شامل امانات معنوى مانند قرآن و آيين خدا و
عبادات ، وظائف شرعيه و همچنين شامل نعمت هاى مختلفى كه خداوند به
انسان داده است مى شود.
و از اينجا روشن مى شود كه مؤ منان واقعى و انسان هاى شايسته كسانى
هستند كه تمام اين امانت ها را مراعات كنند، و مراقب حفظ همه آنها
باشند.
عطف وفاى به عهد بر حفظ امانت بيانگر اين حقيقت است كه هر دو به يك
ريشه باز مى گردند، چرا كه پيمان شكنى نوعى خيانت در عهد و پيمان است و
رعايت امانت نوعى وفادارى به عهد و پيمان محسوب مى شود.
تعبير به ((راعون )) كه
از مادّه رعايت است (توجّه داشته باشيد كه اين واژه از ماده
((رعى )) به معنى مراقبت
از گوسفندان به هنگام چراگرفته شده است ) نشان مى دهد كه منظور از آن
چيزى بيش از اداى امانت است ، بلكه مراقبت همه جانبه از آن را توصيه مى
كند.
بديهى است امانت گاهى جنبه فردى دارد و به دست يك شخص سپرده مى شود
(مانند يك امانت مالى كه انسانى به انسان ديگر مى دهد) و گاه جنبه
گروهى دارد مثلا حفظ قرآن و آيينِ خدا و حفظ استدلال كشور اسلامى ،
امانت هايى است كه به دست جوامع اسلامى سپرده شده و براى حفظ آن حركت
گروهى و دسته جمعى لازم است .
در دوّمين آيه با صراحت دو دستور بيان شده است ؛ دستورى درباره امانت و
دستور ديگرى درباره عدالت ، مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه
امانت ها را به صاحبان آنها برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى
كنيد از روى عدالت داورى كنيد. خداوند پند و اندرزهاى خوب به شما مى
دهد. خداوند شنوا و بينا است . (انّ
اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين
النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به ، انّ اللّه كان
سميعا بصيرا).
با اين كه مساءله حكومت عادلانه و داورى صحيح در ميان مردم جايگاه
بسيار والايى دارد، در عين حال پيش از آن دستور به اداى امانات داده
شده است كه نشانه اهمّيّت فوق العاده آن است . و ترتيبى كه در آيه
اشاره شده شايد به خاطر اين است كه امانت مفهوم عامى دارد كه داورى
عادلانه در ميان مردم يكى از مصاديق آن است ، زيرا امانت به مفهوم عام
آن تمام مقامات و پُست هاى اجتماعى را كه امانت هاى خدا و امانت هاى
مردم ، در دست صاحبان آن مقام ها است شامل مى شود.
تاءكيدهائى كه در ذيل آيه آمده از يك سو توصيه به امانت و عدالت را پند
و اندرزهاى نيك پروردگار مى شمرد، و از سوى ديگر به همگان هشدار مى دهد
كه خدا مراقب اعمال آنها است . اهمّيّت مضاعفى به اين دو موضوع يعنى
رعايت امانت و عدالت مى دهد.
در تفسير كبير فخررازى مى خوانيم كه براى امانت سه شاخه بيان شده است ؛
امانات پروردگار، و امانت هاى مردم و امانات خويشتن . سپس در شرح هر يك
از اين ها بحث مشروحى دارد از جمله انجام واجبات و ترك محرمات را جزء
امانات الهى مى شمرد، و آنها را به شاخه هاى متعدد، از جمله امانت زبان
، امانت چشم و گوش ذكر مى كند (زبان بايد به گناه گردش نكند، چشم
نگاه خيانت آميز ننمايد و گوش ، گفتار حرام نشنود).
و امنات هاى مردمى را از قبيل سپرده هايى كه نزد يكديگر دارند و ترك كم
فروشى و ترك غيبت و رعايت از ناحيه حكومت ها، و عدم تحريك عوام در تعصب
هاى باطل و مانند آن را مى شمرد.
و امانت انسان را نسبت به خويش اين مى داند كه آنچه را خير دين و دنياى
او است برگزيند، و تسليم شهوت و غضب و گناهان ناشى از آنها نشود.(203)
گسترش مفهوم امانت و شمول آن نسبت به بسيارى از وظايف مهم و نعمت ها در
بسيارى از تفاسير از جمله تفسير ((ابوالفتح رازى
)) و قرطبى و ((فى ظلال
)) و ((مجمع البيان
)) و غير اينها مورد تاءكيد واقع شده است .