بخل و امساك
اشاره
نعمتها و مواهبى كه پروردگار در اختيار انسانها گذاشته،در بسيارى از
موارد،بيشاز نياز آنهاست،به گونهاى كه مىتوانند ديگران را نيز در آن سهيم
كنند،بدون آن كهزيانى به زندگى خودشان برسد،ولى گروهى به خاطر صفت
رذيله<بخل»از اين كارامتناع ورزيده و هيچ كس را در اين مواهب خدادادى سهيم
نمىكنند.گاه نيز با نمايشثروت و قدرت به محرومان،نمك بر جراحات قلبشان پاشيده
و گويى از اين كار زشتو غير انسانى خويش لذت هم مىبرند.
گاه اين صفتبا<انحصار طلبى»و<خود برتر بينى»و<حرص و آز»نيز آميخته شده
وزشتى آن را چند برابر مىكند.
اگر نگاهى به جهان آفرينش بيندازيم،همه جا سخاوت و انفاق و بذل و بخشش
رامشاهده مىكنيم.خورشيد دائم مىسوزد و بخشى از وجودش را تبديل به نور و
حرارتمىكند و آن را به تمام منظومه شمسى مىرساند و با نور و گرماى خود به
همهمخلوقات،زندگى مىبخشد.
زمين با انواع مواهبى كه در دل دارد،از مواد غذايى گرفته تا معادن گرانبها
وآبهاى زيرزمينى،همه را رايگان در اختيار بشر نهاده و سخاوتمندانه انسان را
يارىمىدهد.ساير موجودات جهان نيز هر كدام دستهاى سخاوتمند خود را سوى
انسانها گشودهاند تا سخاوت خويش را نشان دهند.
علاوه بر عالم كبير در عالم صغير،يعنى،وجود يك انسان نيز همين مساله
حكمفرماست.قلب، دستگاه تنفس،معده،چشم،گوش،دست و پا هيچ كدام تنها براىخودشان
كار نمىكنند و هرگز در خدمتبه ساير اجزاء بدن،<بخل»نمىورزند،بلكهآنچه را
كه دارند سخاوتمندانه در ميان خود و تمام سلولهاى بدن تقسيم مىكنند.
در جهانى كه همه جا<سخاوت»حكم فرماست،آيا جايى براى انسان بخيل
وجوددارد؟آيا ناهماهنگى با عالم هستى او را به فساد و مرگ نمىكشاند؟
روى اين اصل،نكوهش<بخل»و مدح و ستايش<سخاوت»به طور گسترده در آياتو
روايات اسلامى به چشم مىخورد كه در آنها<جود و سخاء»به عنوان يكى از
بارزترينصفات فعلى الهى و يكى از ويژگىهاى پيشوايان معصوم عليهم السلام معرفى
شده است.
با اين اشاره،به آيات قرآنى باز مىگرديم و بازتاب گسترده<بخل»و<سخاوت»را
دربخشى از ايات قرآن مورد بررسى قرار مىدهيم.
1- ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه
لتنوءبالعصبة اولى القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين×و ابتغ
فيما اتاكالله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله
اليك و لا تبغالفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين .(سوره قصص،آيه 76 تا
77)
2- انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين×و لا
يستثنون×فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون×فاصبحت كالصريم (سوره قلم،آيه 17
تا 20)
3- و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من
الصالحين-فلماآتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون×فاعقبهم نفاقا فى
قلوبهم الى يوميلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (سوره
توبه،آيه 75 تا 77)
4- و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر
لهمسيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة و لله ميراث السماوات و الارض و الله بما
تعملونخبير (سوره آل عمران،آيه 180)
5- الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله من فضله و
اعتدناللكافرين عذابا مهينا (سوره نساء،آيه 37) 6- و اما من بخل و استغنى×و كذب
بالحسنى×فسنيسرهللعسرى (سوره الليل،آيه 8 تا 10)
7- ها انتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله فمنكم من يبخل و من يبخل فانما
يبخلعن نفسه و الله الغنى و انتم الفقراء و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا
يكونواامثالكم (سوره محمد،آيه 38)
8-.. و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (سوره تغابن،آيه 16 و سوره
حشر،آيه 9)
9- و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره
فرقان،آيه 67)
10- قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق و كان
الانسانقتورا(سوره اسراء،آيه 100)
ترجمه
1- قارون از قوم موسى بود،اما بر آنان ستم كرد،ما آن قدر از گنجها به او
داده بوديم كهحمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود!(به خاطر
آوريد)هنگامى را كه قومش بهاو گفتند:<اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند
شادى كنندگان مغرور را دوست نمىدارد!...
و در آنچه خداوند به تو داده،سراى آخرت را جستجو كن و بهرهات را از دنيا
فراموش مكن وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده،نيكى كن و هرگز در زمين به دنبال
فساد مباش كه خدامفسدان را دوست ندارد.
2- ما آنها را آزموديم،همان گونه كه<صاحبان باغ»را آزمايش كرديم،هنگامى كه
سوگندياد كردند كه ميوههاى باغ را صبحگاهان(دور از چشم مستمندان)بچينند-و هيچ
از آناستثناء نكنند-اما عذابى فراگير(شب هنگام)بر(تمام)باغ آنها فرود آمد،در
حالى كه همه درخواب بودند و آن باغ سرسبز مانند شب سياه ظلمانى شد!
3- بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه:<اگر خداوند ما را از فضل
خود،روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد و از صالحان(و شاكران)خواهيم بود!»-اما
هنگامى كه خدا از فضلخود به آنها بخشيد<بخل»ورزيدند و سرپيچى كردند و روى
برتافتند-اين عمل،(روح) نفاقرا تا روزى كه خدا را ملاقات كنند،در دلهايشان
برقرار ساخت،اين به خاطر آن است كه ازپيمان الهى تخلف جستند،و به خاطر آن است
كه دروغ مىگفتند. 4-كسانى كه بخل مىورزند و آنچه را كه خدا از فضل خويش به
آنان داده،انفاقنمىكنند،گمان نكنند اين كار به سود آنهاست،بلكه براى آنها شر
است،به زودى در روزقيامت آنچه را نسبتبه آن<بخل»ورزيدند،همانند طوقى به
گردنشان مىافكنند و ميراثآسمانها و زمين،از آن خداست و خداوند،از آنچه انجام
مىدهيد آگاه است.
5- آنها كسانى هستند كه<بخل»مىورزند و مردم را به<بخل»دعوت مىكنند و
آنچه راكه خداوند از فضل(و رحمت)خود به آنها داده كتمان مىنمايند(اين عمل،در
حقيقت ازكفرشان سرچشمه گرفته)و ما براى كافران عذاب خواركنندهاى آماده
كردهايم.
6- اما كسى كه<بخل»ورزد و(از اين راه)بىنيازى طلبد،-و پاداش نيك الهى را
انكاركند-به زودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم.
7- آرى!شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مىشويد،بعضى
ازشما(بخل)مىورزيد و هر كس<بخل»ورزد،نسبتبه خود<بخل»كرده است و خداوند
بىنياز است و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را جاى
شمامىآورد، پس آنها مانند شما نخواهند بود(و سخاوتمندان در راه خدا انفاق
مىكنند.)
8-..و كسانى كه از<بخل»و حرص خويشتن مصون بمانند،رستگارانند!
9- و كسانى كه هر گاه انفاق كنند،نه اسراف مىنمايند و نه سختگيرى،بلكه در
ميان ايندو حد اعتدال دارند.
10- بگو:<اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد،در آن صورت(به خاطر
تنگنظرى)امساك مىكرديد،مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود»و انسان تنگ نظر
است!
تفسير و جمع بندى
سرنوشتبخيلان
آيات نخست اين بحثبه ماجراى عبرت انگيز يكى از ثروتمندان بزرگ بنى
اسرائيلاشاره مىكند كه بر اثر<بخل»و تكبر و خود بزرگبينى به سرنوشتبسيار
دردناكى مبتلاشد.
<قارون»از خويشاوندان نزديك حضرت موسى عليه السلام و از چهرههاى سرشناس و
ثروتمند بنى اسرائيل و به ظاهر از نخستين مؤمنان به آن حضرت نيز بود كه
آگاهىفراوانى از تورات داشت،اما او مثل بسيارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا
بىخبر،علاقه فراوانى به نمايش دادن ثروت خويش در برابر ديدگان فقراى بنى
اسرائيل داشتكه هر گاه اموال و دارايى عظيم و عجيب خويش را به نمايش
مىگذاشت،دلهاىدنياپرستان را به تپش در مىآورد تا جايى كه تنها آرزوى مهم
آنها اين بود كه روزىمثل قارون،صاحب چنين ثروتى شوند!
قرآن مجيد در اين آيات مىگويد:<قارون از قوم موسى عليه السلام بود،ولى بر
آنها ستم كرد، ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم... » (1)
ستم او بر قومش هم به خاطر<بخل»شديدش بود كه راضى نبود كسى از ثروت
اوبهرهاى ببرد و هم به خاطر نمايش ثروت و به رخ كشيدن آن و هم به خاطر
مخالفتشديد با حضرت موسى عليه السلام و همكارى با فرعونيان،هنگامى كه حضرت
موسى عليه السلام از اوطلب زكات كرده بود.
اصولا ثروتمندان دنيا پرست،علاقه دارند كه قدرتهاى اجتماعى بيشترى در
اختياربگيرند كه اين علاقه گاهى به خاطر فزون طلبى است و گاهى به دليل ترسى است
كه ازقدرتهاى سياسى و اجتماعى ديگر دارند كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها
آسيببيند،به همين دليل هميشه با پيامبران كه مردم را زير چتر حكومت الهى قرار
مىدادند،بهمخالفتبر مىخاستند.
قرآن در ادامه آيه در مورد ثروت<قارون»مىفرمايد:<آن قدر گنجبه او داديم
كهحمل صندوقهاى(جواهرات و درهم و دينار و اشياء قيمتى)او براى يك گروه
زورمند،مشكلبود، و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة...
» (2)
<قارون»از وضع خود بسيار اظهار شادمانى مىكرد و همواره به عيش و نوشمشغول
بود و غم بينوايان و رنج محرومان را هرگز احساس نمىكرد،حتى هنگامى كه(عاقلان
مؤمن)قومش به او گفتند:<اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند،شادىكنندگان
مغرور را دوست نمىدارد و در آنچه خدا به تو داده،سراى آخرت را جستجو كن و
بهرهات را از دنيا فراموش منما(كه اين امانت،بيش از چند روزى دست تو نخواهد
بود)وهمانگونه كه خدا به تو نيكى كرده،تو نيز به بندگان او نيكى كن و ثروت
عظيم خود را وسيلهفساد در زمين قرار مده كه خدا مفسدان را دوست ندارد،... اذ
قال له قومه لا تفرح ان اللهلا يحب الفرحين×و ابتغ فى ما آتاك الله الدار
الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى
الارض ان الله لا يحب المفسدين » (3)
اين دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه،نه تنها در دل
سياه<قارون»
اثر نكرد،بلكه بر طغيان او افزود تا آنجا كه به صراحت،توحيد افعالى خداوند
را انكاركرد و گفت:<اين ثروتهاى عظيم،نتيجه لياقت و آگاهى و كاردانى خودم
مىباشد.»
قرآن مجيد در آيات ديگر همين سوره،به يكى ديگر از رذايل
اخلاقى<قارون»كهتقريبا به صورت يك جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از
خدا بىخبر در آمدهاست،مىپردازد و مىگويد:<او در مقابل چشم قوم خود(در برابر
ديدگان محرومان وبينوايان)به نمايش ثروت پرداخت و تمام توان خود را در اين
نمايش جنونآميزغير انسانى به كار گرفت.اسبهاى گران قيمت،با زينهاى طلايى و
كنيزان زيبا و غرق درانواع زينت آلات و جواهرات و ساير اموال و دارايىاش را كه
بسيار فريبنده بود بهنمايش گذاشت و به جاى اين كه به اندرز ناصحانه آگاهان
قومش گوش دهد و مرهمى برجراحتهاى قلب بينوايان بگذارد،بلكه با عناد و خالفتبا
آگاهان قومش نمك بر زخمقلب فقرا مىپاشيد و با نمايش ثروتش همه را در حيرت فرو
مىبرد.
هنگامى كه طغيان او فزونى گرفت،خداوند بيش از آن،به او مهلت نداد و با
ايجادزلزلهاى-تنها در محل كاخ قارون-او را به همراه تمام ثروتش در كام زمين
فرو برد و باحركت ديگر شكاف را بست و بدين سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه
انسانها درطول تاريخ گشت.
ريشه اصلى بدبختى<قارون»همان<بخل»او بود.بخلى كه سرچشمه انكار عملى
اونسبتبه نبوت حضرت موسى عليه السلام و توحيد پروردگار شد و به دنبال آن به
فكر متهمساختن پيامبر بزرگ خدا حضرت موسى عليه السلام،به عمل منافى عفتبا يك
زن بد كار افتاد كه خداوند به زودى او را رسوا كرد.او مىپنداشت كه با داشتن
اين مال و ثروت عظيم،هيچ كس را قدرت رساندن آسيب به او نيست،به همين دليل از
هيچ گونه ظلم و ستمىبر قوم بنى اسرائيل دريغ نداشت تا اين كه سرانجام به كيفر
زشت كاريهاى خود رسيد.
در بخش دوم از آيات،به داستان عبرت انگيز ديگرى از گروه بخيلان و
سرنوشتسياه آنها اشاره مىكند.گروهى كه قرآن مجيد از آنها،به اصحاب
الجنه(صاحبان باغ)
ياد كرده،به نظر بعضى از مفسران،گروهى از بنى اسرائيل بودند كه در<يمن»در
نزديكى<صنعاء»زندگى مىكردند.بعضى از محققان،وجود كلمه<حرء»را در ادامه اين
آياتكه به معنى<منع»مىباشد و از واژههاى متداول<يمن»است،اشاره به اين
معنى مىدانندكه آنها اهل يمن بودند.
آنها ده نفر بودند كه باغ بزرگى را از پدر به ارث برده بودند،پدرشان مرد
نيكوكار وسخاوتمندى بود و هنگامى كه ميوهها و ثمرههاى باغ نمايان مىگشت،در
باغ را بر روىمستمندان مىگشود تا آنها بهره كافى ببرند كه اين امر مايه بركت
و وسعت اموال پدرگشته بود.
ولى فرزندان بخيل و ناخلف،به گمان اين كه بخش زيادى از اين درآمد به جيب
فقراو نيازمندان مىريزد و دليلى هم ندارد كه اموال خودشان را اين گونه
ببخشند،تصميمگرفتند اجازه ندهند حتى يك فقير هم وارد باغ آنها شود.به همين
خاطر تصميم گرفتندكه يك روز صبح،بى سر و صدا با جمعى كارگر زبده به باغ بروند و
پيش از آن كه فقرابيدار شده و با خبر گردند،تمام محصول را چيده و منتقل نمايند.
<برسوئى»در<روح البيان»مىگويد:<اين ماجرا مربوط به زمان كمى بعد از
حضرتمسيح عليه السلام است.آنها پدرى داشتند بسيار سخاوتمند كه از آن باغ به
اندازه نياز سال خود برمىداشت و بقيه را به نيازمندان مىداد و به اين
ترتيب،مقدار قابل ملاحظهاى نصيب فقرامىشد كه روزهاى زيادى از آن براى
معيشتخود بهره مىگرفتند،ولى هنگامى كه پدر از دنيارفت،فرزندان گفتند:اگر ما
كار پدرمان را ادامه دهيم،زندگى بر ما مشكل مىشود،در حالىكه ما عيالمنديم و
در ميان خود سوگند ياد كردند كه در آغاز صبح،هنگامى كه هنوز تاريكى بهطور كامل
از بين نرفته،ميوهها را بچينند،حتى براى اين سخن خود،ان شاء الله هم نگفتند.»
(4)
خداوند نيز مجازات سخت و دردناكى براى آنها قرار داد،<هنگام شب،در آن
موقعكه همه آنها در خواب بودند،عذابى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ
فرود آمد، فطافعليها طائف من ربك و هم نائمون ». (5)
آرى!آتشى سوزان و صاعقهاى مرگبار،چنان بر آن باغ فرود آمد كه<آن باغ خرم
وسرسبز به صورت خاكستر سياه درآمد، فاصبحت كالصريم » (6)
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه<صريم»به معنى درختبدون ميوه
باشد،يعنى،<صاعقه»فقط تمام ميوهها را از بين برد و تنها چوبى از درختان باقى
ماند.و صبح روزبعد،هنگامى كه خوشحال و راضى از نقشه خودشان به باغ آمدند،به محض
ورود بهباغ و ديدن آن منظره وحشتناك،فرياد كشيدند و گفتند:<ما راه را گم
كردهايم،ما همه چيزرا از دست داديم،بلكه ما محروميم، فلما راوها قالوا انا
لضالون×بل نحن محرومون » (7)
ممكن است تعبير<انا لضالون»اشاره به اين داشته باشد كه آنها در آغاز
باورنداشتند كه اين باغ سوخته،همان باغ سرسبز و پر ميوه آنهاست،ولى هنگامى كه
دقتنمودند از قرائن فهميدند كه اين باغ،همان باغ خودشان است كه چنين نابود شده
است.
لذا گفتند: <بل نحن محرومون» .
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گم كردن راه خداست،زيرا آنها سعادت
وخوشبختى خود را در<بخل»مىپنداشتند،در حالى كه راه صحيح همان راه
پدرسخاوتمندشان بود.
در ادامه اين آيات آمده است:اين گروه بخيلان به زودى از
خواب<غفلت»بيدارشدند و به ملامتيكديگر پرداختند و اعتراف به گناه كردند و
تصميم گرفتند در آيندهاين كار را تكرار نكنند و از خداوند،باغى بهتر از آن را
خواستند.در بعضى از رواياتآمده است كه خداوند،توبه آنها را قبول كرد و باغى
بهتر و پربارتر به آنها عنايت فرمود.
به هر حال آيه فوق،بيانگر عواقب دردناك<بخل»و انحصارطلبى است كه حتى
دردنياى مادى نيز<بخل»كارساز نيست.
قابل توجه است كه قرآن در آغاز اين آيات،مىگويد:<ما مردم مكه را نيز با
چنينامتحانى آزموديم،همان گونه كه<اصحاب الجنه»را آزمايش كرديم»و گويا اين
تعبير،اشاره به قحطى و خشكسالى شديدى است كه در مكه بر اثر<بخل»و ترك انفاق
روىداد و ثروتمندان بخيل را به روز سياه نشاند.
در سومين آيه سخن از سرنوشت فرد بخيلى در عصر رسول الله صلى الله عليه و اله
است. مطابقبسيارى از تفاسير،مردى از انصار به نام<ثعلبة بن حاطب»كه در آغاز
مرد بسيار تهىدستى بوده و هميشه آرزو داشت كه روزى ثروتمند شود،به همين خاطر
با اصرارفراوان از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه براى او دعا
كند تا مال فراوانى به دست آورد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله به او فرمود:<داشتن مقدار كم كه بتوانى حقش
را ادا كنى بهتر از مقدارزياد است كه توانايى اداء حقش را نداشته
باشى»،يعنى،به زندگى سادهات بساز و شاكرباش.ولى او گفت:با خدا عهد مىكنم،اگر
ما را از فضل خود بهرهمند سازد،به طور قطعصدقه خواهيم داد و از
صالحان(شاكران)خواهيم بود، و منهم من عاهد الله لئن آتانامن فضله لنصدقن و
لنكونن من الصالحين (8)
سرانجام پيامبر صلى الله عليه و اله براى اين مرد پر ادعاى كم ظرفيت،بنا به
اصرار خودش دعا كردتا صحنه آزمونى براى او و سايرين باشد.چيزى نگذشت كه به بركت
دعاى پيامبراسلام صلى الله عليه و اله،او ثروت زيادى كه انتظار آن را نداشت،به
او رسيد و روز به روز فزونىيافت.صاحب دامهاى زيادى شد و كارش بسيار رونق
گرفت.اما هنگامى كه آيه زكاتنازل شد،به او ابلاغ كردند كه بايد مقدار كمى از
اين اموال را به عنوان زكات،در اختيارنيازمندان بگذارى،آن
مرد<بخيل»كمظرفيت،پيمان خود را با خدا و پيامبرش به دستفراموشى سپرده و از
پرداخت مقدار ناچيز زكات خوددارى ورزيد.
قرآن در يك جمله كوتاه چنين مىفرمايد:<هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش به
آنان داد، <بخل»ورزيدند و سرپيچى كردند و روىگردان شدند، فلما آتاهم من فضله
بخلوابه و تولوا و هم معرضون » (9)
گرچه<ثعلبه»يك نفر بيش نبود،ولى هنگامى كه كار و ثروتش رونق گرفت،از
گروهبسيارى براى حفظ اموالش كمك مىگرفت،لذا ممكن است صيغههاى جمع در
آيه،اشاره به همين مطلب داشته باشد.
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گونه درخواستها را تنها<ثعلبه»از
پيامبراكرم صلى الله عليه و اله نكرد و اين آزمايش نيز تنها براى او رخ
نداد،بلكه افراد زيادى چنين تقاضايىرا داشتند كه نتوانستند از امتحان
الهى،سرافراز بيرون آيند.
به هر حال نتيجه پيمان شكنى و بخلشان،آن شد كه روح نفاق به طور پايدار در
دلآنان ريشه كند و تا قيامت ادامه يابد،زيرا،عهدى را كه با خدا بسته
بودند،شكستند ودروغ گفتند، <فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا
الله ما وعدوا و بماكانوا يكذبون » (10) .
آرى!مردى كه يك روز جزء عباد بود و او را حمامه مسجد (11)
مىناميدند و پيشانىاو مانند زانوى شتر پينه بسته بود،بر اثر<بخل»و انحصار
طلبى،روياروى پيامبر صلى الله عليه و آله قرارگرفت و حتى به طور كنايه بر آئين
اسلام و قانون زكات خرده گرفت و آن را شبيه جزيهاهل كتاب شمرد و به اين ترتيب
در صف منافقان قرار گرفت و همه مسملين نيز او را ازجامعه اسلامى طرد كردند.
در چهارمين آيه،خداوند مجازات سنگين<بخيلان»را بيان مىنمايد،مجازاتى كه
درقرآن مجيد،تنها در اين مورد به كار رفته و درباره هيچ گناه ديگرى ديده
نمىشود،مىفرمايد:<آنها كه<بخل»مىورزند،آنچه را خداوند از فضل خويش به آنها
داده،انفاقنمىكنند،گمان نكنند به نفع آنهاست،بلكه براى آنها شر است، و لا
يحسبن الذين يبخلونبما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم... »
(12)
سپس مىافزايد:<به زودى آنچه را كه آنها درباره آن<بخل»ورزيدند،در روز
قيامت همانندطوقى به گردن آنان مىافكنند(به صورت بار بسيار سنگينى كه قدرت
حركت را از آنانمىگيرد و آنها را در عرصه محشر رسوا مىسازد.)، ...سيطوقون ما
بخلوا به يومالقيامة... » (13) .
در انتهاى آيه مىفرمايد:<ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند از
آنچه انجاممىدهيد،آگاه است، ...و لله ميراث السماوات و الارض و الله بما
تعملون خبير » (14) .
اين آيه اشاره به اين دارد كه نگهدارى اموال و<بخل»كردن چه سودى
دارد،درحالى كه بايد همه آنها را بگذاريد و برويد.
گرچه بعضى از روايات،آيه فوق را به مساله منع<زكات»تفسير كردهاند،ولى
درظاهر مفهوم آيه،عام است و انواع<بخل»را شامل مىشود،حتى به گفته بعضى
ازمفسران علاوه بر<بخل»در اموال،<بخل»در علم و دانش و مانند آن را نيز
شاملمىشود.
در اين كه به چه صورت طوقى به گردن آنها مىافتد،بايد گفت:مطابق بعضى
ازروايات،آن اموال به صورت طوق آتشين در مىآيد.چنان كه تفسير عياشى از
امامباقر عليه السلام نقل مىكند:<هر كس زكات مال خود را نپردازد،خدا آن را به
صورت اژدهايى ازآتش مبدل مىكند و به گردن او مىافكند و پيوسته او را مىگزد(و
به او گفته مىشود،همانگونه كه در دنيا اين اموال را هرگز از خود دور
نمىكردى،اكنون آنها را بردار و به گردنبيفكن)» (15)
از تعبير بالا به خوبى روشن مىشود كه تعبير به<طوق»در واقع تجسمى از
اعمال آنهادر دنياست،زيرا<طوق»چيزى است كه از انسان دور نمىشود.به هر
حال،تعبيراتمختلف آيه، همه حكايت از زشتى<بخل»و خوبى<انفاق»در راه خدا
و<سخاوت»دراموال و مواهب خداداد مىكند.
قابل توجه اين كه،اموال<بخيلان»نه تنها در قيامت،طوقى بر گردن آنها
مىشود،بلكه در دنيا نيز هميشه بايد بار سنگين حفظ و نگهدارى و محاسبه آن را بر
گردن نهند و سپس آن را رها ساخته و به سراى ديگر براى پاسخگويى بشتابند.
در پنجمين آيه،خداوند بخيلانى را كه نه تنها خود بخيلند،بلكه ديگران را نيز
به<بخل»دعوت مىكنند،مورد نكوهش قرار داده است،زيرا آنها به عنوان
مصداقروشنى از<مختال فخور (16) »معرفى گرديدهاند و در چندين آيه
از قرآن مجيد تصريح شدهاست كه خداوند<مختال فخور»را دوست ندارد.خداوند در مورد
اين گروهمىفرمايد:<مختال فخور،همان كسانى هستند كه<بخل»مىورزند و مردم را
نيز دعوت به<بخل»مىنمايند و هر كس از اين فرمان روى گردان شود(به خدا زيانى
نمىرساند)،زيراخداوند غنى و حميد است، الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و
يكتمون ما آتاهم اللهمن فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا » (17)
.
بديهى است كه خداوند،هرگز انسانى را كه هميشه در تضاد مطلق با
صفات<جلال»و<جمال»خداست،دوست نخواهد داشت و او را مشمول عنايات خاص خود
نخواهدنمود.
جالب توجه اين كه،در آيات قبل از آن،اشاره به مصائب مختلف زندگى
انسانهاكرده و مىفرمايد:فلسفه اين مصائب آن است كه به زندگى مادى خود دلبسته
نباشيد،يعنى،از امكانات مادى مغرور نشويد و بدانيد<بخل»شما را ثروتمند
نمىكند،بلكه باوزش نسيمى،دفتر ايام بر هم مىخورد و ثروتمندترين مردم ممكن است
در يك شب بهفقيرترين مردم تبديل شود،پس فخر و مباهات به ثروت چه معنى دارد
و<بخل»چهمشكلى را حل مىكند؟
نكته مهم ديگر اين كه دعوت بخيلان از ساير مردم به<بخل»به خاطر آن است
كهمىخواهند همه،همرنگ آنها باشند تا در ميان جمعيت رسوا نشوند،به علاوه چون
اينگونه افراد،عواطف انسانى را زير پا گذاردهاند،افرادى بىرحم و سنگدلند،حتى
از<سخاوت»و ترحم ديگران به فقرا و نيازمندان،احساس رنج و ناراحتى مىكنند.
در اين رابطه امام صادق عليه السلام مىفرمايند:<امير مؤمنان عليه السلام
دستور داد كه پنج<وسق (18) »
خرما براى شخصى بفرستند و اين شخص مرد سخى و بخشندهاى بود كه نيازمندان از
اوبهره مىبردند و هرگز نه از على عليه السلام و نه از ديگران،چيزى طلب
مىكرد.شخص(بخيلى كهدر آنجا بود)عرض كرد:اى امير مؤمنان!اين شخص تقاضايى از
شما نكرده بوده،به علاوهيك وسق كافى است.امير مؤمنان عليه السلام فرمودند:لا
كثر الله فى المؤمنين ضربك،اعطى اناو تبخل انت،خداوند در ميان مؤمنان مانند تو
را زياد نكند.من دارم مىبخشم،تو دارىبخل مىورزى،خدا خيرت دهد،اگر من به كسى
كه اميد بخشش را دارد،تنها بعد از درخواستكمك كنم،در حقيقتبهاى چيزى را كه از
او گرفتهام،دادهام،زيرا،آبروى خود را نزد منريخته است. (19) »
در ششمين آيه،ضمن اشاره به مجازات شديد بخيلان،مىفرمايد:<اما كسى
كه<بخل»ورزيده و از اين راه،بىنيازى طلبد و پاداش نيك(الهى)را تكذيب كند،ما
او را درمسير دشوارى قرار مىدهيم و آن هنگام كه(در جهنم)سقوط مىكند،ديگر
اموال او به حالشسودى نخواهد داشت، و اما من بخل و استغنى×و كذب
بالحسنى×فسنيسره للعسرى-و ما يغنى عنه ماله اذا تردى ». (20)
از اين تعبير به خوبى روشن مىشود:
اولا<بخل»سبب بىنيازى و ثروت نمىشود،بلكه پيمودن اين راه،كار را در دنيا
وآخرت بر انسان مشكل مىكند(توجه داشته باشيد كه واژه<العسرى»در آيه مطلق
استو هرگونه مشكلى را در دنيا و آخرت شامل مىشود.
ثانيا،به فرض كه از اين راه ثروت عظيمى بيندوزد و آن را در آخرت با خود
ببرد،در آن هنگام كه در جهنم سقوط مىكند،چه سودى به حال او خواهد داشت.
در تفسير<يسر»كه نقطه مقابل<عسر»است،مفسران بزرگ،احتمالات زيادىدادهاند
كه نقطه مقابل اين احتمالات،در مورد<عسر»نيز صادق است.نخست اين كهمنظور از آن
زمينههاى توفيق و آسان شدن راه اطاعتخداست-در برابر واژه<عسر»كهدرباره سلب
توفيق و پيچيدگى راه طاعت است-بعضى آن را به معنى راه آسان زندگى و بعضى،راه
بهشت و پاداشهاى بزرگ الهى و بعضى ديگر به معنى امدادهاى غيبى و مانندآن
شمردهاند،ولى همان گونه كه در بالا اشاره شد،<عسر»-و همچنين يسر-مفهوموسيع و
گستردهاى دارد كه تمام امورى را كه مربوط به دنيا و آخرت است،شاملمىشود.
در هفتمين آيه،خداوند ياران پيامبر صلى الله عليه و اله را مخاطب ساخته و
بخيلان را موردنكوهش شديد قرار داده و مىفرمايد:<آرى!شما همان جمعيتى هستيد كه
براى انفاق درراه خدا فرا خوانده مىشويد،بعضى از شما<بخل»مىورزند و هر كس
بخل كند، سبتبهخودش بخل كرده است، ها انتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله
فمنكم من يبخل و منيبخل فانما يبخل عن نفسه » (21) و براى اين كه
ناآگاهان تصور نكنند،خداوند نيازى به اينانفاقها دارد،در ادامه اين آيه
مىفرمايد:<خداوند بىنياز است و شما همه نيازمند و فقيرهستيد، ...و الله الغنى
و انتم الفقراء... » (22) .
بنابراين آنچه را انفاق مىكنيد،در واقع امانتهاى الهى است كه چند روزى نزد
شمابراى آزمون و امتحان و تعليم و تربيت قرار داده شده و خدا دستور داده،بخشى
از اينامانت را به بندگان فقيرش بسپاريد يا در راه جهاد مصرف كنيد.
در انتهاى آيه،افراد<بخيل»را تهديد مىكند كه:<هرگاه از دستورهاى
خداوند(دربارهانفاق فى سبيل الله)سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را به جاى شما
مىآورد كه مانند شمانباشند، . ..و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا
امثالكم ». (23)
به اين ترتيب<بخيلان»تهديد به نابودى گرديدهاند و اين شديدترين تهديدى
است كهدرباره<بخيلان»شده است.
گرچه مصداق انفاق در راه خدا،به تناسب قرائنى كه در آيات وجود دارد،انفاق
درراه<جهاد»است،ولى مفهوم گسترده آن،هر كار خيرى را شامل مىشود.
بسيارى از مفسران شيعه و اهل سنت،در ذيل آيه مورد بحث چنين نقل كردهاند
كهبعد از نزول آيه فوق،جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و اله عرض
كردند:منظور از گروهى كه خداوند در قرآن به آنها اشاره كرده كه در
صورت<بخل»ورزيدن و سرپيچى ازدستورات الهى جايگزين شما مىكند،كيست؟
پيامبر صلى الله عليه و اله دستخود را بر شانه سلمان-يا به روايت ديگر بر
پاى سلمان-كه نزديكاو نشسته بود زد و فرمودند:<هذا و قومه و الذى نفسى بيده لو
كان الايمان منوطا بالثريالتناوله رجال من فارس (24) ،منظور
خداوند،اين مرد و قوم اوست،به خدايى كه جانم در دستاوست،سوگند!اگر ايمان به
ثريا(در دورترين نقطه آسمان)بسته باشد،گروهى از مردانفارس آن را به چنگ
مىآورند.»
در هشتمين آيه،بعد از دستور به<انفاق»و تاكيد بر اين كه<انفاق»خير و
خوبى براىشما به ارمغان مىآورد،مىفرمايد:<آنها كه از<بخل»و حرص خويش مصون
بمانند،رستگارند، ...و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون » (25) .
به گفته راغب اصفهانى در كتاب<مفردات»،<شح»-بر وزن مخ-به معنى بخلى
استكه با حرص آميخته باشد و به صورت عادت در آيد.
<فلاح»نيز به معنى شكافتن و بريدن است كه به هر نوع خوشبختى،رستگارى،پيروزى
و رسيدن به مقصد به كار رفته است كه آن را به فلاح مادى و فلاح معنوى
تقسيمكردهاند.
قبل از آيه فوق،قرآن كريم هشدارى در مورد فتنه بودن اموال و اولاد مىدهد
كهگويا با اين بيان،موانع انفاق را معرفى مىكند،زيرا،گاهى وسوسههاى فرزندان
كه مبادابخششهاى پدر و مادرشان خللى در ارث آنها وارد كند و گاهى نيز وسوسههاى
درونىخود انسان نسبتبه آينده فرزندانش كه مبادا بعد از او،گرفتار فقر
شوند،مانع انفاقشانمىشود كه به يقين تمام اين وسوسهها از موانع<فلاح»و
رستگارى است و سبب حرص و<بخل»مىشود.
در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ايشان از سر شب تا به
صبح، طوافخانه خدا مىكرد و پيوسته مىفرمودند:<اللهم قنى شح نفسى،خداوندا!مرا
از<بخل»وحرص نفسم نگاه دار.»راوى مىگويد،عرض كردم:فدايتشوم!امشب دعايى غير
از ايننفرمودى؟فرمود:<و اى شيىء اشد من شح النفس ان الله يقول و من يوق شح
نفسهفاولئك همالمفلحون،چه چيزى بدتر از حرص و<بخل»نفسانى است،خداوند
مىفرمايد:
كسانى كه از حرص و<بخل»نفس خويش در امان باشند،رستگارند» (26)
بنابر اين<بخل»از موانع مهم رستگارى است و اهميت اين امر تا جايى است كه
امامصادق عليه السلام از سر شب تا صبح،در خانه خدا و در ضمن طواف خود پيوسته
اين دعا رامىخواند و به عنوان مهمترين حاجتخويش آن را از خدا مىطلبد.
تعبير<خيرا لانفسكم»بعد از امر به انفاق،اشاره به اين نكته لطيف دارد كه
سخاوت وانفاق در راه خدا،آثار مفيدش عايد خود انسان مىشود،روح را پرورش مىدهد
و دلرا از تيرگىهاى حرص و<بخل»پاك ساخته و بركات مادى و معنوى را به خانه
انسانسرازير مىكند.
اين بحث را با ذكر حديثى در تفسير معنى<شح»به پايان مىبريم.امام صادق
عليه السلام از<فضيل بن عياض»سؤال فرمود:آيا مىدانى<شحيح»چه كسى است؟او در
جوابعرض مىكند:همان بخيل است.امام عليه السلام فرمود:<الشح اشد من البخل ان
البخيل يبخلبما فى يده و الشحيح يشح على ما فى ايدى الناس و على ما فى يده حتى
لا يرى فىايدى الناس شيئا الا تمنى ان يكون له بالحل و الحرام،لا يشبع و لا
يقنع بما رزقه اللهعز و جل،شح از<بخل»شديدتر است.<بخيل»كسى است كه در آنچه
دارد<بخل»مىورزد،ولى<شحيح»هم نسبتبه آنچه در دست مردم است<بخل»مىورزد و
هم آنچه خود دراختيار دارد،تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند،آرزو مىكند
كه آن را به چنگ آورد،خواهاز راه حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه
خداوند به او روزى داده،نيست.» (27)
در نهمين آيه،ضمن طرح مساله<بخل»تحت عنوان تفقير،مىفرمايد:<يكى از
ويژگيهاى<عباد الرحمن»-بندگان خاص خداوند بخشنده-اين است كه هنگامى كه
انفاقمىكنند،نه اسراف دارند و نه سختگيرى،بلكه در ميان اين دو،حد اعتدالى
دارند، و الذيناذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما ».
(28)
<يقتروا»از ماده<قتر»(بر وزن صبر)به معنى(تنگ گرفتن)است كه نقطه
مقابلاسراف مىباشد و گاه<اسراف»و<اقتار»را در مقابل يكديگر قرار
مىدهند.يكى آناست كه بيش از حد لازم و ديگرى آن است كه كمتر از مقدار لازم
انفاق كننددر واقع<قتر»و<اقتار»مراحل ضعيف<بخل»است،زيرا حداقل چيزى
انفاقمىشود،هر چند كمتر از مقدار شايسته باشد،در حالى كه در مراحل
شديدتر<بخل»هيچگونه انفاقى در كار نيست.با اين حال،خداوند بندگان ويژه خود را
از اين صفت نيز پاكو مبرا مىداند.
بسيارى از مفسرين<اقتار»را به معنى<بخل»يا<شح»و مانند آن تفسير كردهاند
و درروايتى كه در تفسير<على بن ابراهيم»از امام صادق عليه السلام نقل شده<لم
يقتروا»به معنى<لميبخلوا فى حق الله عز و جل»تفسير شده است (29)
.
در بعضى از تفاسير آمده است كه يكى از خلفا مىخواست دخترش را به يكى
ازامراى دولتش بدهد.هنگامى كه از داماد سؤال كرد:مقدار هزينه عروسى را چه
اندازهدر نظر گرفتهاى؟در پاسخ در تعبير جالبى گفت:<الحسنة بين السيئتين
(30) ،سپس آيهگذشته را تلاوت كرد. (31)
در دهيمن و آخرين آيه مورد بحث،خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله مىفرمايد:
<به آنها(مشركان)بگو،اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد،به يقين(به
خاطربخل و تنگ نظرى)امساك مىكرديد.مبادا انفاق كردن مايه فقر و تنگدستى شما
شود، قللو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق » (32)
در پايان آيه مىفرمايد:<انسان،موجود بخيلى است، كان الانسان قتورا ».در اين
جا واژه<انسان»اشاره به انسانهاى تربيت نايافتهاى كه است كه در مسير<بخل»و
امساك و<تقتير»قرار مىگيرند و الا انسانى كه تحت تعليم و تربيت<اولياء
الله»قرار گرفته و ياحتى انسانى كه فطرت خداد خود را حفظ نموده است،بخيل و
ممسك و قتور نخواهدبود.
از تعبير آيه فوق استفاده مىشود كه<بخل»هميشه به خاطر نيازهاى شخصى
ياگروهى نيست،بلكه رذيله اخلاقى،گاهى به صورتى در مىآيد كه اگر انسان تمام
خزاينخداوندى را در اختيار داشته باشد،باز هم<بخل»مىورزد،هر چند نيازش با
مقدار كمىاز آن برطرف مىشود.
تعبير به<كان الانسان قتورا،انسان موجود بخيلى است»در آيه فوق به
صورتمطلق،نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد،مانند:
<ان الانسان لربه لكنود» (33) ،... <ان الانسان لكفور» (34)
، <ان الانسان لكفور مبين» (35) ، انالانسان لظلوم كفار
(36) و امثال اين تعبيرات،همه اشاره به انسانهايى دارد كه فطرت
پاكاوليه خويش را از دست داده و از تربيت انبياء و اولياء و مربيان اخلاقى دور
ماندهاند وگرنه هيچ انسانى در ذات خود،ناپاك،آلوده،بخيل،ظالم و كفران كننده
آفريده نشدهاست.نظام آفرينش بر پاكى و سعادت انسانها بنا نهاده شده است،نه بر
زشتى و آلودگىآنها. (37)
نتيجه
آيات فوق به خوبى ديدگاه و بينش اسلام را نسبتبه چهره<بخل»نشان
مىدهد،نمونههايى از كارهاى بخيلان و سرنوشتشوم آنها و آثار و
پيامدهاى<بخل»را درزندگى مادى و معنوى مشخص مىكند و از<بخل»به عنوان يك
رذيله مهم اخلاقى ناممىبرد.رذيلهاى كه با<فلاح»و رستگارى و سعادت انسانها
هرگز سازگار نيست.
بخل در آينه روايات اسلامى
در احاديث اسلامى،روايات تكان دهندهاى درباره<بخل»ديده مىشود،از جمله:
1- رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى مىفرمايند:<البخيل بعيد من الله
بعيد من الناس،قريب من النار (38) ،بخيل از خدا دور است،از مردم نيز
دور است و به آتش دوزخ نزديكاست».همين مضمون(با مختصر تفاوتى)از امام على بن
موسى الرضا عليه السلام نقل شده است.
2- در حديث ديگرى،امام امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<النظر الى
البخيليقسى القلب (39) ،نگاه كردن به بخيل،انسان را سنگدل
مىكند».اين تعبير نشان مىدهد كهباطن بخيلان آن قدر تاريك و آلوده است كه
بازتاب آن در چهره آنان،سبب سنگدلىنگاه كننده مىشود.
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نقل شده است كه<آن
حضرت در حال طوافخانه خدا بود،مردى را مشاهده كرد كه در پرده خانه كعبه در
آويخته و مىگويد: خداوندا!بهحرمت اين خانه سوگندت مىدهم كه گناهان مرا ببخش.
رسول خدا صلى الله عليه و اله خطاب به آن مرد فرمود:مگر گناه تو چيست؟آن را
توصيف كن.
عرض كرد:بزرگتر از آن است كه بتوانم توصيف كنم.
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:واى بر تو!گناه تو بزرگتر استيا
خشكىها؟!
عرض كرد:گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
حضرت فرمودند:گناه تو بزرگتر استيا درياها؟!
عرض كرد:گناه من اى رسول خدا!
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:گناه تو بزرگتر استيا آسمانها؟!
عرض كرد:گناه من.
باز حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:گناه تو بزرگتر استيا عرش خدا؟!
عرض كرد:گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:(بگو ببينم)گناه تو بزرگتر استيا
خداوند؟!
عرض كرد:خدا بزرگتر و بالاتر و گرامىتر است.
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:واى بر تو!بگو ببينم چه گناهى كردهاى(كه
از آن به اين بزرگى يادمىكنى)؟
عرض كرد:اى رسول خدا!من آدم ثروتمندى هستم،ولى هنگامى كه نيازمندى بهسراغم
مىآيد،گويى شعله آتشى را در برابر من قرار دادهاند.(آرى!من از ديدن
نيازمندانوحشت دارم و متنفرم).
پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند:از من دور شو و مرا به آتش خود
نسوزان.سوگند!به خدايى كه مرا بههدايت و كرامت مبعوث كرده،اگر در ميان ركن و
مقام(گراميترين نقاط روى زمين در كنارخانه خدا)بايستى و دو هزار سال عبادت كنى
و گريه كنى،به حدى كه از چشمت نهر آب جارىشود و درختان را سيراب كند،سپس
بميرى،در حالى كه لئيم و بخيل هستى،خداوند تو رابه صورت در آتش خواهد افكند،آيا
نمىدانى كه خداوند مىگويد:هر كس<بخل»كند،دربارهخود<بخل»كرده و هر كس
از<بخل»خويش در امان باشد،رستگار است.» (40)
اين حديث نشان مىدهد كه<بخل»سرچشمه انواع گناهان و مفاسد مىشود كه
انسانرا تا اين حد از خدا دور مىسازد.
4- در حديث ديگرى،پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مىفرمايند:<يقول قائلكم
الشحيح اعذر منالظالم و اى ظلم اظلم عند الله من الشح حلف الله بعزته و عظمته
و جلاله لا يدخل الجنةشحيح و لا بخيل،بعضى از شما مىگويند:بخيل از ظالم
معذورتر است،ولى چه ظلمى نزدخدا از بخل برتر مىباشد،خداوند به عزت و عظمت و
جلال خود سوگند ياد كرده است كههرگز حريص و بخيل وارد بهشت نشود» (41)
5- در حديث ديگرى،پيامبر صلى الله عليه و اله مىفرمايند:الشح و الايمان لا
يجتمعان فى قلبواحد،بخل و حرص با ايمان در يك قلب جمع نمىشود(آنجا كه پاى حرص
و<بخل»درميان آيد،ايمان از آنجا رختبر مىبندد (42) »
6- در جاى ديگر نيز پيامبر صلى الله عليه و اله مىفرمايند:<البخل شجرة تنبت
فى النار فلا يلج النارالا بخيل،بخل درختى است كه در آتش دوزخ مىرويد و به
همين جهت،تنها بخيلان وارددوزخ مىشوند (43) »
7- نقل شده است كه يكى از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله در جهاد
شهيد شد،زنى ازآشنايانش براى او مىگريست و مىگفت:وا شهيدا!،پيامبر صلى الله
عليه و اله فرمودند:<از كجا مىدانىاو شهيد از دنيا رفته،فلعله كان يتكلم بما
لا يعنيه او يبخل بما لا ينقصه،شايد او دربارهمسايلى كه به وى مربوط نبوده،سخن
مىگفته استيا نسبتبه چيزى كه كمبودى براى اوايجاد نمىكرده<بخل»مىورزيده
است» (44)
اين حديث نشان مىدهد كه سخنان بيهوده و<بخل»مخصوصا در جايى كه لطمهاىبه
انسان نمىزند،سبب مىشود كه بزرگترين افتخار يك انسان،يعنى،<شهادت»راكمرنگ يا
بىرنگ كند.
8- از آن حضرت نقل شده كه فرمود:<جاهل سخى احب الى الله من عابد بخيل وادوى
الداء البخل،جاهل با سخاوت نزد خدا،از عابد بخيل محبوبتر است و بدترين
دردهادرد<بخل»است» (45)
اين حديثبيانگر آن است كه<بخل»آثار عبادت عباد را نيز از ميان مىبرد.
9- باز از رسول خدا صلى الله عليه و اله نقل شده كه فرمود:<الموبقات ثلاث شح
مطاع و هوى متبعو اعجاب المرء بنفسه،سه چيز باعث هلاكت است،<بخل»و<حرصى»كه
انسان از آناطاعت كند و<هواى نفسى»كه از آن تبعيت نمايد و<خودپسندى»انسان
نسبتبه خويش» (46)
10- هر چند پيرامون اين موضوع،روايات زيادى وجود دارد،اما،اين بحث را باحديث
ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و اله پايان مىدهيم.
در اين حديث چنين آمده است:<گروهى از اسيران(خطرناك)را خدمت رسول خداصلى
الله عليه و اله آوردند،حضرت صلى الله عليه و اله به حضرت على عليه السلام
دستور داد،همه آنها را گردن بزنند،ولى يكىاز آنها را استثناء كردند.
آن مرد پرسيد:چرا مرا از يارانم جدا كردى،در حالى كه گناه ما يكسان بوده
است؟
حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:به اين علت كه خداوند متعال به من وحى
فرستاده است كه توسخاوتمند قوم خود هستى و من تو را(به اين جهت)نمىكشم.آن مرد
مسلمان شد و شهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله
داد». (47)
ريشه و نشانههاى بخل
ريشه اصلى اين رذيله اخلاقى،مانند بسيارى از رذايل ديگر،ضعف مبانى ايمان
و<معرفة الله»است.كسى كه خداوند را بر همه چيز قادر مىداند و معتقد است كه
ريشهتمام خيرات و بركات،ذات پاك حق تعالى است،بايد به طور قطع به وعدههاى
الهى درمورد آثار مادى و معنوى<انفاق»در راه خدا اعتقاد داشته باشد كه با اين
اعتقاد،امكانندارد گرفتار اين خوى زشت گردد.
امام امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<البخل بالموجود سوء الظن
بالمعبود، بخلورزيدن نسبتبه آنچه انسان دارد،به خاطر سوء ظن به خداست(سوء ظن
به وعدههاى او وقدرتش بر همه چيز» (48)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است<ان كان الخلف من الله عز
و جل حقافالبخل لماذا،اگر جانشينى از سوى خداوند متعال،حق است،پس بخل براى
چيست؟» (49)
در كتاب<فقه الرضا»آمده است:<اياكم و البخل فانها عاهة لا تكون فى حر و
لامؤمن انها خلاف الايمان،از بخل بپرهيزيد،زيرا<بخل»آفتى است كه در انسان
آزاده و باايمان هرگز نخواهد بود، <بخل»خلاف ايمان است» (50)
در حديث قدسى از رسول خدا صلى الله عليه و اله آمده است كه خداوند
مىفرمايد:<يا عبدىاتبخلنى ام تتهمنى ام تظن انى عاجز غير قادر على اثابتك
(51) ،بنده من!آيا نسبتبه من<بخل»مىورزى يا مرا متهم مىسازى يا گمان
مىكنى كه من عاجزم و توانايى ندارم به توپاداش دهم»
آرى!آزادگان و مؤمنان و آنهايى كه به وعدههاى الهى،دلگرم و مطمئن هستند
وآنهايى كه قدرت خدا را بر هر گونه پاداش،باور كردهاند،هرگز هنگام انفاق در
راه خدا،دستشان نمىلرزد و<بخل»را راه وصول به بىنيازى نمىدانند،بلكه تا
آنجا كه در تواندارند،به بندگان خدا،جود و بخشش مىكنند و عوض را از كسى
مىطلبند كه هم سخاوتمند است و هم از همه چيز آگاه و هم بر همه چيز قادر.
از نشانههاى ديگر<بخل»آوردن عذرهاى گوناگون،براى خوددارى از كمك بهديگران
است. بخيلان براى پوشاندن رذيله اخلاقى خود در برابر مردم،به عذرهاىواهى متوسل
مىشوند و حتى گاهى با همين عذرها،خود را فريب مىدهند،مثلا با اينكه پول
فراوانى دارد،اما حاضر نيست مقدار كمى از آن را ببخشد يا اين كه وام دهد،بلكه
به عذرهايى مانند اين كه شايد برايم مشكلى پيش آيد يا احتمال دارد فرزندم
بيمارشود و يا احتمال دارد ميهمانهايى برايم بيايند يا در آينده وضع بازار از
نظر اقتصادى بهكسادى گرايد،متوسل مىگردد.
امام على بن ابيطالب عليه السلام در اين رابطه مىفرمايند:<البخيل
متحججبالمعاذير والتعاليل،شخص بخيل متوسل به عذرها و علتهاى(واهى)مىشود».
(52)
در جاى ديگر نيز مىفرمايند:<كثرة العلل آية البخل،كثرت تعلل و عذرهاى واهى،
نشانه<بخل»است». (53)
از نشانههاى ديگر افراد بخيل،پوشاندن نعمتهاست.آنها به بهانههاى مختلف
سعىدارند، نعمتهاى خدادادشان را از ديد مردم دور نگه دارند،مبادا كسى از آنها
تقاضايىكند.البته در بسيارى از اوقات پوششهاى كاذبى از قبيل چشم زخم مردم و
تنگ نظريهابه احتمال بروز خطر براى آن درست مىكنند.
نشانه ديگر<بخل»آن است كه هرگاه در راه خدا چيزى را انفاق كند،سخت
ناراحتمىشود، گويى بار سنگينى بر دوش او نهاده و يا عزيزى از عزيزانش از دست
رفته است.
آثار و پيامدهاى بخل
در ميان صفات نكوهيده و رذايل اخلاقى كمتر صفتى به اندازه<بخل»مشكل
آفرينبوده و هست و پيامدهاى سوء داشته و دارد،از جمله اين كه:گرچه بخيل در حفظ
اموالخود مىكوشد ولى بيش از آن،آبروى خود را از دست مىدهد.در اين رابطه نيز
در روايات اسلامى اشارههايى شده است كه اجمالا در ذيل مطرح مىنماييم:
1- حضرت على عليه السلام مىفرمايند:<البخيل يسمح من عرضه باكثر مما امسك
منعرضه،بخيل بيش از آنچه كه از متاع دنيا براى خود نگهدارى مىكند،از عرض و
آبروىخود مىبخشد». (54)
2- بخيل زود دوستانش را از دست مىدهد و در زندگى در برابر انبوه
مشكلاتغريب و تنها مىماند.امير مؤمنان على عليه السلام در اين رابطه
مىفرمايند:<ليس لبخيل حبيب،بخيل يار و دوست ندارد!» (55) اگر بخيل
زمان كوتاهى دوستانى داشته باشد،<بخل»او سببذلت دوستان و عزت دشمنانش
مىشود.همان گونه كه از امام على عليه السلام نقل شده است:
<البخل(البخيل)يذل مصاحبه و يعز مجانبه» (56)
3- <بخيل»،هميشه زحمت مىكشد و ثمره كارش را وارثانش مىبرند،در دنيا برخود
سخت مىگيرد و در آخرت نيز گرفتاريش به خاطر اندوختن اموال فراوان،زياداست.حضرت
على عليه السلام مىفرمايند:<البخيل خازن لورثته،بخيل خزانه دار ورثه
خويشاست(وارثانى كه گاه يك درهم از اموال او را برايش انفاق نمىكنند).
(57)
4- <بخيل»زندگى فقيرانهاى دارد،زيرا،هنگامى كه<بخل»انسان شدت
مىيابد،نسبتبه خويشتن هم بخيل مىشود و آسايش زندگىاش از بين
مىرود،زيرا،هميشه درفكر حفظ اموال خويش و افزودن آن است.گاهى نيز گرفتار حالات
روانى زشت وسوء ظنهاى شديد نسبتبه اطرافيان خود مىشود،مثلا،مىپندارد كه
مردم چشم طمعدر اموال او دوختهاند و با حسادت و عداوت به او مىنگرند.
احاديث اسلامى اشارات زيبايى به اين مساله دارد،از جمله در حديثى،امير
مؤمنانعلى عليه السلام مىفرمايند:<عجبت لشقى البخيل يتعجل الفقر الذى منه هرب
و يفوته الغنىالذى اياه طلب فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة
حساب الاغنياء،ازبخيل بدبخت در شگفتم!به سرعت،سوى فقر پيش مىرود كه از آن
مىگريزد و غنا وبىنيازى را كه مىطلبد،از دست مىدهد،در دنيا فقيرانه زندگى
مىكند و در آخرت بايد حساب اغنياء را بپردازد.» (58)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و اله نقل شده است:<اقل الناس راحة
البخيل، آرامش و آسايش بخيل از تمام مردم كمتر است». (59)
5- <بخل»موجب بدنامى و سوء شهوت و لعن و نفرين مردم مىشود،همان گونه
كهامير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:<بالبخل تكثر المسبة،به خاطر
بخل،بدگويى و دشنام مردمزياد مىشود» (60)
6- <بخل»جامع بسيارى از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده است و بسيارى از
رذايلاخلاقى از آن نشات مىگيرد،مانند سوء ظن،حسد،ترس،جبن،از دست دادن
اخلاصنيت و صفاى باطن و گرفتارى در چنگال قساوت قلب،حضرت على عليه السلام در
اين زمينهمىفرمايند:<النظر الى البخيل يقسى القلب» (61)
حديث پرمعناى ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است:<البخل جامع لمساوىالعيوب
و هو زمام يقاد به الى كل سوء،بخل جامع تمام عيبها و زمامى است كه انسان را
بههر بدى مىكشد. » (62)
درجات بخل
<بخل»مانند تمام صفات رذيله،داراى درجاتى است.بعضى از مراحل آن به
قدرىضعيف است كه ممكن است از ديد بسيارى از افراد،مخفى بماند و بعضى از مراحل
آنبه قدرى آشكار است كه هر كس،حتى كودكان نيز آن را درك مىكنند.
بعضى نسبتبه اموال خود بخيلند،يعنى،حاضر نيستند كمترين بهرهاى به
ديگرانبرسانند. بعضى از آن هم فراتر رفته،نسبتبه اموال مردم بخيلند،يعنى،اگر
ببينند كسىبه ديگرى احسان قابل ملاحظهاى مىكند،ناراحت مىشوند.بعضى نيز از
آن نيز فراتر رفته،هرگاه ببينند افراد اموالشان را براى خودشان به طور گسترده
مصرف مىكنند،ناراحت مىشوند و اين بدترين و عجيبترين نوع بخل است.
از سوى ديگر،بعضى در امور مادى بخيلند و بعضى در امور معنوى،مانند كسى
كهنسبتبه علم و دانش ديگران<بخل»مىورزد.بعضى در موضوعات مهم
بخيلند،مانند،بخشيدن اموال زياد،در حالى كه بعضى در كوچكترين
مسائل<بخل»مىورزند،مانندسلام كردن!بعضى در انجام انفاقهاى مستحب<بخل»نشان
مىدهند،در حالى كه بعضىدر واجبات،مانند اداى خمس و زكات<بخل»مىورزند.
گروهى بخل خود را بدون پوشش و توجيه نشان مىدهند،در حالى كه گروه
ديگر،پوششهاى ظاهرى براى آن درست مىكنند،مانند،جلوگيرى از اسراف،تامين
مخارجفرزندان،دورى از رياء و تظاهر و شك و ترديد در استحقاق مستحقين و مانند
اينها.
بنابراين<بخل»شاخههاى متعدد و اشكال گوناگون دارد كه مؤمنان متقى بايد
مراقبهمه آنها باشند و با آن در تمام اشكالش مبارزه كنند تا به حريم قرب
پروردگار راه يابند.
در روايات اسلامى اشارههاى لطيفى به اشكال و شاخههاى<بخل»شده است
ازجمله:
1- امام امير المؤمنين على عليه السلام مىفرمايند:<البخل باخراج ما افترضه
الله سبحانه منالاموال اقبح البخل،بخل در مورد پرداختن آنچه را كه خدا بر
انسان از اموال واجب كردهاست،زشتترين نوع آن است». (63)
2- در حديث ديگرى نقل شده است:(روزى)حضرت على عليه السلام مقدار
قابلملاحظهاى خرما براى كسى فرستاد.يكى از حاضران عرض كرد:به خداوند
سوگند!آنشخص چيزى از شما مطالبه نكرده و كافى بود كه يك پنجم آن را برايش
ارسالمىكرديد.امام عليه السلام فرمودند:<خداوند افرادى مانند تو را در ميان
مؤمنان زياد نكند!منبخشش مىكنم،تو بخل مىورزى». (64)
3- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و اله آمده است:<ان ابخل الناس من
بخل بالسلام، بخيلترين مردم كسى است كه حتى در سلام كردن بخل مىورزد!»
(65)
4- حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و اله نقل شده است:<البخيل حقا من
ذكرتعنده فلم يصل على،بخيلترين اشخاص كسى است كه نزد او اسم من برده شود و
اوصلوات نفرستد» (66)
5- از برخى روايات استفاده مىشود كه بعضى از مراحل<بخل»را تحت
عنوان<لئيم»بودن،ذكر كردهاند كه درجه شديد<بخل»است.رسول خدا صلى الله عليه
و آلهمىفرمايند:<الرجال اربعة سخى و كريم و بخيل و لئيم،فالسخى الذى ياكل و
يعطى والكريم الذى لا ياكل و يعطى و البخيل الذى ياكل و لا يعطى و اللئيم الذى
لا ياكل ولا يعطى،افراد چهار دسته هستند: بعضى سخى هستند و بعضى كريم و بعضى
بخيل و بعضىلئيم،سخى كسى است كه از اموالش هم خود استفاده مىكند و هم به
ديگران مىبخشد وكريم كسى است كه خودش نمىخورد و به ديگران مىبخشد و بخيل كسى
است كه(فقط)
خودش مصرف مىكند و به ديگران نمىبخشد و لئيم كسى است كه نه خودش مىخورد و
نهبه ديگران مىبخشد.» (67)
پيشگيرى و درمان بخل
براى درمان بيماريهاى اخلاقى همانند بيماريهاى جسمانى بايد به سراغ
ريشههارفت،زيرا تا ريشهها نخشكند،بيمارى همچنان وجود دارد،هر چند به صورت
موقتآثار آن زايل شود.
از آنجا كه انگيزههاى<بخل»متعدد است،بايد ريشهيابى نمود،زيرا بعضى به
خاطرعلاقه زياد به شهوات دنيا،به اموال خود كه وسيلهاى براى وصول به شهوات
است،عشقمىورزند،به طورى كه حاضر نيستند كمترين چيزى در اختيار كسى
بگذارند.اين افرادبايد به سراغ امورى روند كه اين عشق و علاقه را از ميان
مىبرد.به عواقب دردناكشهوترانى و سرانجام دنياپرستان شهوتران بينديشند تا از
آن باز ايستند و بدانند چه عواقبى دارند.
انگيزه ديگر<بخل»آرزوهاى بلند است كه انسان را به جمع مال و بخل در
مصرفدعوت مىكند.اگر آنها به ناپايدارى دنيا و قطع آمال و آرزوها توجه داشته
باشند و بهكسانى بنگرند كه جان خود را به وسيله حوادث گوناگون و بيماريهاى
مرموز و بى مقدمهاز دست دادهاند، داشتن آرزوهاى بلند را اشتباه دانسته و
از<بخل»خويش مىكاهند.
انگيزه ديگر،عشق و علاقه به فرزندان و ثروت اندوزى براى آينده آنهاست،درحالى
كه خداوند روزى آنها را نيز تضمين كرده است.اگر آنها از دوستان خدا باشند،خدا
آنها را تنها نمىگذارد و اگر از دشمنان خدا باشند،جمع مال براى كسانى كه آن
راابزار گناه قرار مىدهد كار نيكو و عاقلانه نيست،البته گاهى نيز افرادى بدون
اين كهميراثى از پدر دريافت كنند،فقط بر اثر لياقت ذاتى خود،زندگى بسيار بهترى
نسبتبهكسانى كه ثروت سرشارى از پدر به آنها رسيده،پيدا كردهاند.
عامل ديگرى كه به گفته بعضى از بزرگان<علم اخلاق»شبيه درد بى درمان
است،ايناست كه بعضى مال را به خاطر خودش دوست داشته و به آن عشق مىورزند و
هميشهدر جمعآورى آن مىكوشند و از خرج كردن آن وحشت دارند.آنها فراموش
كردهاندكه مال وسيلهاى ستبراى رسيدن به اهداف مادى و يا معنوى،اگر از آن
استفادهصحيح نشود،با سنگ و چوب و آجر تفاوتى نمىكند.
راه ديگر مبارزه با<بخل»اين است كه شخص<بخيل»دندان روى جگر بگذارد و
ازاموال خود ببخشد.هرگاه اين كار تكرار شود عشق به مال در وجودش شكسته
خواهدشد،همانند افراد ترسو كه اگر در ميدانهاى مختلف زندگى گام نهند،به تدريج
ترس ووحشت آنها مىريزد.افراد كم رو نيز اگر چندين بار در مجالسى كه بزرگان
نشستهاند،سخن بگويند،حالت كمرويى آنها از بين مىرود.
انديشيدن درباره تنفر و انزجارى كه مردم از بخيلان دارند و آنها را موجوداتى
پستو كثيف مىدانند و احترامى كه براى سخاوتمندان قائلند و آنها را انسانهايى
برترمىشمارند،يكى از راههاى درمان<بخل»و دورى از اين رذيله زشت اخلاقى است.
همچنين انديشيدن در پيامدهاى سوء و آثار مرگبار<بخل»نيز تاثير فراوانى در
درماناين صفت زشت دارد.
در اين رابطه حضرت على عليه السلام مىفرمايند:<البخيل يبخل على نفسه
باليسير من دنياهو يسمح لوراثه بكلها!،بخيل نسبتبه خودش در مورد كمترين چيزى
بخل مىكند، ولىهمه آن را به آسانى در اختيار وارثانش مىگذارد.» (68)
حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:<من برء من البخل نال
اشرف،كسى كه از بخل پاك شود،به شرف و افتخار نائل مىشود» (69)
انديشه در اين امور،انسان را از بخل بيزار مىكند،مخصوصا با توجه به اين
كهروايات<بخل»را با ايمان سازگار نمىداند.
1- قصص/ 76.
2- قصص/ 76.
3- قصص/ 76 تا77.
4- <روح البيان»،ج 10،ص 114.(نگفتن ان شاء الله را از جمله <و لا
يثتثنون»استفاده كردند كه منظوراستثناى به مشية الله است ولى مناسبتر با مفهوم
آيه اين است كه بدون اين كه چيزى از ميوه درختان رابراى نيازمندان استثناء
كنند.)
5- قلم/ 19.
6- قلم/ 20.
7- قلم/ 26 و27.
8- توبه/
9- توبه/ 76.
10- توبه/ 77.
11- اين تعبير كنايهاى كه به معنى كبوتر مسجد است،به خاطر كثرت حضور او در
مراسم عبادى مسجدبكار رفته است.
12- آل عمران/ 180.
13- آل عمران/ 180.
14- آل عمران/ 180.
15- تفسير برهان،جلد 1،ص327.تفسير عياشى،جلد 1،ص207.
16- مختال فخور:متكبر فخر فروش.
17- نساء/ 37.
18- هر وسق برابر با شصت من مىباشد.
19- وسائل الشيعه،ج6،ص 318.
20- الليل/ 8 تا 11.
21- محمد/ 38.
22- محمد/ 38.
23- محمد/ 38.
24- اين حديث را<قرطبى»در تفسير<جامع الاحكام»و<برسويى»در<روح
البيان»و<فخر رازى»در<تفسير كبير»و<مراغى»در تفسير خود،و<طبرسى»در<مجمع
البيان»و<ابو الفتوح رازى»در تفسيرش و<سيوطى»در<در المنثور»و گروه ديگرى در
تفاسير خود در ذيل همين آيه آوردهاند.
25- تغابن/ 16،حشر/ 9.
26- نور الثقلين،ج 5،ص346.
27- نور الثقلين،ج 5،ص 291.
28- فرقان/ 67.
29- تفسير على بن ابراهيم.ج 2،ص117.
30- كار خوبى كه در ميان دو كار بد قرار دارد.
31- تفسير الجامع الاحكام القرآن،قرطبى،ج7،ص4789.
32- اسراء/ 100.
33- عاديات/ 6.
34- حج/ 66.
35- زخرف/ 15.
36- ابراهيم/ 34.
37- در تفسير نمونه ذيل آيات شرح بيشترى داده شده است.
38- بحار الانوار،ج73،ص 308.
39- تحف العقول،ص 214.
40- جامع السعادات،ج 2،ص 111.
41- همان.
42- همان.
43- همان.ص 110.
44- همان.ص 111.
45- جامع السعادات،ج 2،ص 110.
46- همان.
47- ميزان الحكمة،ج 2،ص1277،حديث 8380.
48- غرر الحكم،شماره 1258.
49- بحار الانوار،ج 70،ص 300.
50- بحار الانوار،ج 75،ص346.
51- بحار الانوار،ج93،ص 10
52- غرر الحكم،حديث 1275.
53- بحار الانوار،ج 74،ص209.
54- شرح فارسى غرر الحكم،ج 2،ص 130،حديث 2084.
55- همان.ج 5،ص 78.
56- همان.ج 1،ص 370،حديث1409.
57- همان.ج 1،ص127،حديث 464.
58- شرح فارسى غرر الحكم،ج 4،ص346،حديث 6280.
59- بحار الانوار،ج 70،ص 300.
60- شرح فارسى غرر الحكم،ج3،ص 200،حديث 4195.
61- بحار الانوار،ج 75،ص53.
62- بحار الانوار،ج 70،ص307.
63- غرر الحكم،2038.
64- وسايل الشيعه،ج6،ص 318(با كمى تلخيص).
65- بحار الانوار،ج73،ص 4.
66- بحار ج 70،ص306.
67- بحار الانوار،ج 68،ص356.
68- غرر الحكم،حديث 1884.
69- بحار الانوار،ج7،ص229.