اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۱۴ -


غفلت و بى‏خبرى

اشاره

<غفلت‏»داراى مفهوم وسيع و گسترده‏اى است كه هر گونه بى‏خبرى از شريط زمان ومكانى(كه انسان در آن زندگى مى‏كند)و از واقعيت‏هاى فعلى و آينده و گذشته خويش‏و از صفات و اعمال خود و از پيامها و آيات حق و همچنين هشدارهايى كه حوادث تلخ‏و شيرين زندگى،به انسان‏ها مى‏دهد را شامل مى‏شود.

بى‏خبرى از اين واقعيت‏ها و نداشتن موضع‏گيرى صحيح در برابر آنها،خطر بزرگى‏براى سعادت انسان‏ها است،خطرى كه هر لحظه ممكن است،دامان انسان را بگيرد و اورا به كام نيستى فرو برد،خطرى كه مى‏تواند زحمات ساليان دراز عمر انسان را در يك‏لحظه بر باد دهد.

شايد بارها،شنيده باشيم كه فلان شخص با زحمت‏بسيار،اموال و سرمايه‏هاى عظيمى‏به دست آورده بود،اما بر اثر يك لحظه‏<غفلت‏»آتش‏سوزى عظيمى به وجود آمد كه‏تمام آنها را در كام خود فرو برد،انسان نيز در مسير سعادت چنين است.ممكن است،افتادن در دام‏<غفلت‏»در يك لحظه كوتاه،سرمايه‏هاى معنوى او را مبدل به خاكسترحسرت كند.

به همين دليل علماى اخلاق،بحث‏هاى وسيعى درباره‏<غفلت‏»و ذكر و بيدارى(كه‏نقطه مقابل آن است)در كتاب‏هاى خود آورده‏اند و از عواملى كه مى‏تواند پرده‏هاى‏<غفلت‏»را كنار زند و انسان را از خواب‏<غفلت‏»بيدار كند،بحث نموده‏اند.

با اين مقدمه،به قرآن مجيد مراجعه مى‏كنيم و اهميتى را كه اين كتاب بزرگ آسمانى‏بر اين امر قايل شده،در آيات زير مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1- و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين‏لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم‏الغافلون(سوره اعراف،آيه 179)

2- و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة‏من هذا بل كنا ظالمين(سوره انبياء،آيه 97)

3- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعدعيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان‏امره فرطا (سوره كهف،آيه 28)

4- ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحياة الدنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتناغافلون×اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون (سوره يونس،آيه 7 و 8)

5- يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (سوره روم،آيه 7)

6- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية‏لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلاذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف،آيه 146)

7- فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنهاغافلين (سوره اعراف،آيه 136)

8- فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذاهم‏يشركون (سوره عنكبوت،آيه 65)

9- و من يعش عن ذكر الرحمان نقيض له شيطانا فهو له قرين (سوره زخرف،آيه 36)

10- ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم‏مبصرون (سوره اعراف،آيه 201)

11- لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم‏حديد (سوره ق،آيه 22)

12- و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم‏لا يؤمنون(سوره مريم،آيه 39)

ترجمه

1- به يقين،گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم،آنها دل‏ها(عقل‏ها)يى‏دارند كه با آن(انديشه نمى‏كنند و)نمى‏فهمند و چشمانى كه با آن نمى‏بينند و گوشهايى كه‏با آن نمى‏شنوند،آنها همچون چهارپايانند،بلكه گمراهتر!اينان همان غافلانند.(زيرا باداشتن همه گونه امكانات هدايت،باز هم گمراهند!)

2- و وعده حق(قيامت)نزديك مى‏شود،در آن هنگام چشم‏هاى كافران از وحشت،ازحركت‏باز مى‏ماند،(مى‏گويند)اى واى!بر ما كه از اين(جريان)در غفلت‏بوديم،بلكه ماستمكار بوديم!

3- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند،و تنها رضاى او رامى‏طلبند!و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا،چشمان خود را از آنها بر مگير!و از كسانى كه قلبشان‏را از ياد خود غافل ساختيم،اطاعت مكن!همان‏ها كه از هواى نفس پيروى كردند وكارهايشان افراطى است.

4- آنها كه ايمان به ملاقات ما(و روز رستاخيز)ندارند و به زندگى دنيا خشنود شدند و برآن تكيه كردند و آنها كه از آيات ما غافلند-(همه)آنها جايگاهشان آتش است،به خاطركارهايى كه انجام مى‏دادند!

5- آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى‏دانند و از آخرت(و پايان كار)غافلند!

6-به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر مى‏ورزند،از(ايمان به)آيات خودمنصرف مى‏سازم!آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه‏اى را ببينند،به آن ايمان نمى‏آورند.اگر راه‏هدايت را ببينند آن را،راه خود انتخاب نمى‏كنند و اگر راه گمراهى را ببينند آن را،راه خودانتخاب مى‏كنند!(همه اينها)به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل‏بودند!

7- سر انجام از آنها انتقام گرفتيم و آنان را در دريا غرق كرديم،زيرا آيات ما را تكذيب‏كردند و از آن غافل بودند. 8-هنگامى كه سوار بر كشتى شوند،خدا را با اخلاص مى‏خوانند(و غير او را فراموش‏مى‏كنند)،اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد،باز مشرك مى‏شوند!

9- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود،شيطان را به سراغ او مى‏فرستيم،پس همواره‏قرين اوست!

10- هنگامى كه پرهيزگاران،گرفتار وسوسه‏هاى شيطان شوند،به ياد(خدا و پاداش وكيفر او) مى‏افتند و(در پرتو ياد او،راه حق را مى‏بينند و)ناگهان بينا مى‏گردند!

11- (به او خطاب مى‏شود)تو از اين صحنه(و دادگاه بزرگ)غافل بودى و ما پرده را ازچشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا تيزبين است!

12- آنان را از روز حسرت(روز رستاخيز كه براى همه مايه تاسف است)بترسان،در آن‏هنگام كه همه چيز پايان مى‏يابد و آنها در غفلتند و ايمان نمى‏آورند!

تفسير و جمع‏بندى

<غفلت‏»سرچشمه اصلى بدبختى‏ها

در نخستين آيه،به معرفى گروهى از بدترين افراد انسان پرداخته شده،گروهى كه‏شايد بدتر از آنان در ميان انسان‏ها يافت نشود كه درباره اوصاف آنها مى‏فرمايد:<مابسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم،آنها دل‏ها(و عقل‏هايى)دارند كه با آن چيزى‏درك نمى‏كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى‏بيند و گوش‏هايى دارند كه با آن نمى‏شوند.آنهاهمچون چهارپايانند،بلكه بدترند.آنها همان غافلانند، و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بهااولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون » (1)

در اين آيه عامل نهايى بدبختى اين گروه دوزخى را<غفلت‏»شمرده است.غفلتى كه‏از ترك انديشه و نداشتن چشم باز و گوش شنوا حاصل شده و انسان را به مرحله‏اى حتى‏فروتر از چهارپايان سقوط مى‏دهد.زيرا اگر چهارپايان غافلند،استعداد غفلت‏زدايى راندارند،ولى اگر انسان با داشتن منبع آگاهى در غفلت غوطه‏ور شود،به طور قطع از چهارپايان هم كمترند.

مفهوم آيه بالا اين نيست كه خدا گروهى را به اجبار به دوزخ مى‏فرستد،بلكه همان‏گونه كه در آيه با صراحت آمده،دوزخى شدن آنان از ناحيه خودشان است،چون به‏آنها عقل داده شده ولى به كار نمى‏بندند،چشم و گوش دارند،اما با آن حقايق رانمى‏بينند و نمى‏شنوند.

پس هر چه هست از ناحيه خود آنها است،منتهى خداوند حكم مشروطى دارد و آن‏اين كه: كسانى كه استعدادهاى خدادادى را به كار نگيرند،سرنوشتشان آتش دوزخ‏است!و حصول اين شرط بستگى به اراده خود انسان دارد.

در دومين آيه سخن از كافران در آستانه رستاخيز است.در آن هنگام كه وعده خدانزديك مى‏شود،چنان وحشتى سراسر وجودشان را فرا مى‏گيرد كه چشمانشان ازحركت‏باز مى‏ايستد و در اين جاست كه فرياد آنها بلند مى‏شود كه:<اى واى!بر ما،ما ازاين صحنه در غفلت‏بوديم، بلكه ظالم و ستمگر بوديم، و اقترب الوعد الحق فاذا هى‏شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين » (2)

به اين ترتيب،اين گروه از كافران،عامل اصلى انحراف خويش را<غفلت‏»معرفى‏مى‏كنند،غفلتى كه آنها را به ظلم كردن به خويشتن و ديگران دعوت نموده و حتى به‏انبياء الهى و كتب آسمانى ظلم و ستم روا داشتند.

آنان اين سخن را زمانى مى‏گويند كه لرزشى،سراسر جهان را فرا مى‏گيرد و نشانه‏هاى‏رستاخيز ظاهر مى‏شود و پرده‏هاى‏<غفلت‏»در آن شرايط هولناك كنار مى‏رود،در حالى‏كه تمام درهاى توبه و بازگشت‏بسته شده است. (3)

<شاخصه‏»از ماده‏<شخوص‏»بر وزن‏<خلوص‏»در اصل به معنى خروج از منزل يا ازشهرى به شهر ديگر است و از آن جا كه انسان به هنگام وحشت‏شديد،چشم او ازحركت‏باز مى‏ايستد و به جايى خيره مى‏شود،به گونه‏اى كه گويى از حدقه بيرون مى‏آيد،به اين حالت‏<شخوص‏»گفته شده است.

در سومين آيه،خطاب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله دستور مى‏دهد كه با چه كسانى معاشر وهمراه باشد و چه افرادى را از اطراف خويش براند:<با كسانى باش كه پروردگار خود راصبح و عصر مى‏خوانند و تنها ذات او را مى‏طلبند،هرگز چشم‏هاى خود را به خاطر زينت‏هاى‏دنيا از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم،اطاعت مكن، همانها كه‏پيروى هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است، و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم‏بالغداوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لا تطع‏من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا » (4)

در اين آيه،اوصاف كسانى كه شايسته همنشينى پيامبر را در ايمان و عبادت و ذكرپروردگار در هر صبح و شام دارند،برشمرده و از اطاعت(و همنشينى با)كسانى كه‏دل‏هايشان از ذكر خدا غافل بوده و از هواى نفس پيروى نموده و كارشان به افراطگراييده است،نهى مى‏نمايد.

از تعبيرات اين آيه،رابطه هواپرستى و افراط در آن،با<غفلت‏»استفاده مى‏شود.

آرى!غافلان از ياد خدا،هواپرستند و در راه افراط گام بر مى‏دارند و اگر در مذمت‏<غفلت‏»چيزى جز اين نباشد،كافى است.

طبق بيان آيه فوق كه:<خداوند دل‏هاى آنها را غافل كرده‏»،به يقين به خاطر اعمالشان‏است كه نتيجه آن مجازات الهى،يعنى،<غفلت‏»از ياد خداست.

معروف است كه آيه فوق درباره جمعى از ثروتمندان متكبر و خودخواه عصرپيامبر صلى الله عليه و اله نازل شده كه به حضور حضرت رسيدند و گفتند:اى محمد!اگر تو در صدرمجلس بنشينى و اين گونه افرادى را كه بوى بدشان مشام ما را آزار مى‏دهد و لباس‏هاى‏خشن و پشمينه بر تن دارند (5) از خود دور سازى،مجلس تو،مجلسى در خور اشراف وشخصيت‏هايى همچون ما بشود،آن گاه ما نزد تو خواهيم آمد و از سخنانت‏بهره خواهيم گرفت،ولى با وجود اين دو گروه،ديگر جاى ما نيست! (6)

ولى خداوند از درون اين گروه غافل و بى‏خبر آگاه بود و مى‏دانست كه اين گونه‏افراد پر ادعا و بى‏محتوا،نه يار روز صلح‏اند و نه سرباز روز جنگ.بر آنها نمى‏توان‏اعتماد كرد و از فكر آنها نيز نمى‏توان استفاده كرد،به همين دليل خداوند به پيامبر صلى الله عليه و اله‏هشدار داد كه مراقب وسوسه‏هاى آنها باشد.

در چهارمين آيه،دوزخيان را با ذكر چند ويژگى،معرفى مى‏كند:<كسانى كه اميدلقاى ما را ندارند(به معاد و رستاخيز معتقد نيستند)و تنها به زندگى دنيا خوشنودند و به‏آن اطمينان دارند و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند،جايگاهشان آتش است،به خاطراعمالى كه انجام مى‏دادند.

در اين آيات،آخرين چيزى كه روى آن تكيه شده‏<غفلت‏»از آيات الهى است كه‏در واقع،ريشه اصلى انكار معاد و اعتماد بر دنيا و فراموشى آخرت است.خلاصه اين كه‏<غفلت‏»ريشه اصلى همه بدبختى‏هاى انسان است،در حالى كه ريشه خوشبختى‏بهشتيان،آگاهى و بيدارى و ذكر خدا است كه در آيات بعد همين سوره،به آن اشاره‏شده است.

در تفسير روح البيان در ذيل اين آيه،در يك حديث قدسى،چنين مى‏خوانيم كه‏خداوند مى‏فرمايد:<از سه گروه در شگفتم:از كسانى كه ايمان به آتش دوزخ دارند و مى‏داننددر پيش روى آنهاست،چگونه مى‏خندند و از كسانى كه به دنيا دل بسته‏اند،در حالى كه‏مى‏دانند به زودى از آن جدا مى‏شوند و از كسانى كه غافلند و مى‏دانند(فرشتگان پروردگار)ازآنها غافل نيستند،چگونه مشغول لهو و لعب هستند.»

تفسير مذكور در ذيل همين حديث،داستانى از<نعمان بن منذر»-يكى از پادشاهان‏حيره در عصر جاهليت-نقل مى‏كند:روزى(پادشاه)در زير درختى براى گستردن بساط لهو و لعب فرود آمد.

عدى،-يكى از نزديكان او-گفت:اى پادشاه!اين درخت آوازى دارد،آيا مى‏دانى‏چه مى‏گويد؟اين درخت مى‏گويد:

رب ركب قدانا خوا حولنا يمزجون الخمر بالماء الزلال ثم اضحوا اسف الدهر بهم و كذلك الدهر حالا بعد حال

چه بسيار سوارانى كه در اطراف ما از مركب فرود آمدند و بساط عيش و نوش‏گستردند و شراب را با آب زلال آميختند،ولى چيزى نگذشت كه طوفان‏هاى روزگار،آنها را از ميان برداشت و اين گونه است دنيا،هر زمانى بعد از زمانى ديگر. (7)

در پنجمين آيه،سخن از افراد ظاهربينى است كه بر اثر<غفلت‏»و بى‏خبرى نه تنهااسرار جهان هستى را كه ما را با سرايى ديگر پيوند مى‏دهد،نمى‏بينند،بلكه از زندگى دنيانيز تنها به ظاهر آن قناعت كردند،قرآن در اين رابطه بيان مى‏دارد:<اين گروه(از كافران)،تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى‏بينند و از آخرت غافلند، يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا وهم عن الآخرة هم غافلون » (8)

اگر غفلت و بى‏خبرى،سايه شوم و سنگين خود را بر قلوب آنها نيفكنده بود،درجاى جاى زندگى دنيا،هم خدا را و هم معاد را مى‏ديدند.در قرآن مجيد،اسرار آفرينش‏موجودات و گوشه‏هايى از نظام جهان ماده به عنوان نشانه‏ها و آيات خدا مطرح شده وزندگى انسان در رستاخيز نيز در لابلاى همين زندگى دنيا و حوادثى كه در اطراف مامى‏گذرد،نشان داده شده است،منتها،فقط افراد بصير و بينا و آنها كه نغمه توحيد ومعاد را از درون اين حوادث مى‏شنوند،به آن واقف مى‏گردند،نه غافلان كوردل وبى‏خبر.

ضمنا تكرار ضمير<هم‏»در آيه،تاكيدى بر اين مطلب است كه اين‏<غفلت‏»سبب‏ظاهربينى و عدم وصول به عمق مسايل است.

اين نكته قابل توجه است كه واژه‏<غفلت‏»در جايى به كار مى‏رود كه اسباب ومقدمات آگاهى فراهم باشد،ولى انسان بر اثر هواى نفس يا ضعف ايمان يا علل ديگر آنها را ناديده بگيرد.شاهد اين سخن آياتى است كه بعد از اين آيه در سوره روم آمده‏است،خداوند به نمونه‏هايى از آثار توحيد و معاد كه در جهان هستى و در گرداگردوجود ما قرار دارد،اشاره مى‏كند و غافلان را هشدار مى‏دهد.

در ششمين آيه از خطرناكترين گروه كافران سخن به ميان آمده،كسانى كه علاوه بركفر، آلوده به تكبر و لجاجت‏شديد نيز شده‏اند.در پايان آيه،دليل بدبختى آنها راغفلت از آيات الهى دانسته و مى‏فرمايد:<به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق‏تكبر مى‏ورزند،از ايمان به آيات خود منصرف سازيم،(به طورى كه)اگر هر آيه و نشانه‏اى راببينند،به آن ايمان نمى‏آورند و اگر راه هدايت را ببينند،راه خود را انتخاب نمى‏كنند و اگر راه‏گمراهى را ببينند راه خود را انتخاب مى‏كنند،(همه اينها)به خاطر آن است كه آيات ما راتكذيب كردند و از آن غافل بودند، ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغيرالحق و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يرواسبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين‏» (9)

درباره جمله <ساصرف عن آياتى‏» ،(به زودى آنها را از آيات خود منصرف‏مى‏سازيم)،بحث‏هاى زيادى در ميان مفسران ديده مى‏شود،شايد به اين دليل كه كارخداوند،هدايت‏به سوى آيات و نشانه‏هاى اوست،و اساسا تمام انبياء و اوصياء براى‏همين آمده‏اند،با اين حال،چگونه ممكن است‏خداوند گروهى را از آيات خودش‏ممنوع و محروم سازد؟بر همين اساس دست‏به توجيهات زيادى زده‏اند كه بسيارى ازآنها مشتمل بر تكلف است.

پاسخ اين سؤال با بررسى آيات ديگر قرآن روشن مى‏شود،زيرا،پاره‏اى از اعمال‏انسان‏ها مانند تكبر در برابر حق و لجاجت و تعصب شديد،به صورت حجاب و پرده‏تاريكى بر قلب انسان مى‏افتد و او را از مشاهده جمال زيباى حق باز مى‏دارد.در واقع‏اعمال و صفات زشت‏خود آنهاست كه‏<حجاب‏»آنها مى‏شود و اگر<حجاب افكنى‏»به‏خداوند نسبت داده شده،به خاطر اين است كه خداوند،اين اثر را در اين گونه اعمال وصفات آفريده است و يا به تعبير ديگر،يكى از مجازات طبيعى كسانى كه داراى اين صفات و اعمالند،انصراف از آيات الهى است.

قابل توجه اين كه:در پايان آيه،باز تاكيد مى‏كند كه علت منصرف ساختن آنها ازآيات الهى، همان اصرارشان بر تكذيب و غفلت و بى خبريشان از نشانه‏هاى خداست.

در هفتمين آيه،به دنبال آيات قبل از آن كه سخن از لجاجت فرعونيان در برابرآيات الهى و بلاهاى مختلفى است كه به عنوان بيدار باش بر آن قوم نازل شد و به دعاى‏<موسى بن عمران‏»برطرف گرديد،مى‏فرمايد:<(هنگامى كه نه معجزات الهى در آنها اثرگذاشت و نه بلاهاى هشدار دهنده)سر انجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق‏نموديم،زيرا،آنها آيات ما تكذيب كردند و از آن غافل شدند، فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى‏اليم بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين » (10)

همان گونه كه از آيه استفاده مى‏شود،سرچشمه بدبختى و هلاكت قوم فرعون،تكذيب آيات الهى و<غفلت‏»بود.

ممكن است‏<غفلت‏»سرچشمه تكذيب باشد،بنابراين ريشه اصلى،همان‏<غفلت وبى‏خبرى‏»بوده است و يا اين كه بعضى از آيات را تكذيب كردند و بعضى را به فراموشى‏و<غفلت‏»سپردند كه در اين صورت هر كدام،عامل مستقلى محسوب مى‏شوند.

بعضى از مفسران ضمير<عنها»را به نقمت و عذاب الهى باز گردانده‏اند كه در اين‏صورت تنها تكذيب آيات الهى موجب بدبختى آنها محسوب مى‏شود،ولى اين احتمال‏بسيار ضعيف است، زيرا،اين ضمير در كنار آيات قرار گرفته و ظاهرا به آن بازگشت‏مى‏كند.

بعضى از مفسران در اين جا،سؤالى مطرح كرده‏اند كه شايد همين سؤال سرچشمه‏احتمال بازگشت ضمير<عنها»به نقمت و عذاب باشد و آن اين كه‏<غفلت‏»از اختيارانسان بيرون است و چيزى نيست كه موجب عذاب الهى شود.

ولى پاسخ اين سؤال روشن است،زيرا،در بسيارى از موارد،سرچشمه‏<غفلت‏»

اختيارى است.هنگامى كه انسان به سراغ آيات الهى نرود و در آنها تدبر نكند و گوش به‏سخنان معلمان الهى ندهد،طبيعى است كه حالت‏<غفلت‏»بر او چيره مى‏شود و از همين رو، بسيار ديده‏ايم كه افراد خطاكار را به خاطر غفلتشان مذمت كرده‏اند.

در هشتمين آيه گرچه از واژه‏<غفلت‏»سخن به ميان نيامده،ولى محتواى،آن مفهوم‏<غفلت‏»را مى‏رساند.اين آيه،درباره مشركان عصر پيامبر صلى الله عليه و اله كه گرفتار فلت‏شديدى‏بودند و گاه از خواب غفلت‏بيدار مى‏شدند و به توحيد روى مى‏آوردند و گاه به كلى درمنجلاب شرك غرق مى‏گشتند،مى‏فرمايد:<هنگامى كه بر كشتى سوار مى‏شوند(و باطوفان‏هاى شديد و گرداب‏هاى وحشتناك و امواج كوه پيكر دريا روبرو مى‏گردند)خدا را بااخلاص مى‏خوانند(و بتها را به فراموشى مى‏سپارند)،اما هنگامى كه خدا آنها را نجات‏مى‏دهد و به خشكى مى‏رساند،باز مشرك مى‏شوند، فاذا ركبوا فى الفلك دعو الله مخلصين‏له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ». (11)

آرى!طوفان حوادث خطرناك،پرده‏هاى‏<غفلت‏»و بى‏خبرى را كنار مى‏زند وچشم عقل را بينا و روشن مى‏سازد.گروهى اين بيدارى را مغتنم شمرده و به اصلاح‏خطاهاى خويش مى‏پردازند، ولى گروه بيشترى،تنها در همان لحظات بيدارند،اما بعداز پايان حادثه،دوباره پرده‏هاى‏<غفلت‏»بر عقل و قلب آنها كشيده شده و به همان راه‏سابق باز مى‏گردند.

بعضى از مفسران در ذيل اين آيه نقل كرده‏اند:<مشركان عرب به هنگام سفر دريا،بعضى از بتها را با خود مى‏بردند تا حافظ و نجات دهنده آنها باشد،اما هنگامى كه با خطرروبرو مى‏شدند و امواج كوه پيكر دريا را مى‏ديدند كه كشتى آنها را همچون پر كاهى،جا به جامى‏كند،بتها را به دريا مى‏ريختند و صداى آنها به‏<يا الله يا الله‏»بلند مى‏شد» (12)

در نهمين آيه،به صورت يك حكم كلى و عمومى-كه درباره همه اقوام و افرادصادق است-مى‏فرمايد:<هر كس از ياد خدا روى گردان شود(و غافل گردد)،شيطان را به‏سراغ او مى‏فرستيم تا همواره با او قرين باشد، و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانافهو له قرين » (13)

آرى!توجه به خدا به مقتضاى <ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم‏الملائكة...» سبب همنشينى با فرشتگان مى‏گردد،حال آن كه‏<غفلت‏»و بى‏خبرى از ياداو،شياطين را قرين انسان مى‏سازد.شياطينى كه بر گرده او سوار مى‏شوند و به هر راهى كه‏خواستند،مى‏برند.اين كه مى‏فرمايد:<ما شيطانى را به سراغ او مى‏فرستيم تا قرين اوباشد»،در واقع به اين معنى است كه عمل او،يعنى،<غفلت‏»و بى‏خبرى در روى‏گردانى‏از خداوند رحمان،چنين اثرى را به دنبال دارد و به تعبير ديگر،اين مجازاتى است كه دردنيا دامنگير اين افراد مى‏شود.

با توجه به اين كه‏<يعش‏»از ماده‏<عشو»(بر وزن نشر)به معنى:ضعيف و كم نور شدن‏چشم است، آن چنان كه گويى پرده‏اى بر آن افتاده كه مفهوم آن،چيزى جز<غفلت‏»وبى‏توجهى و اعراض نيست.

رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى فرموده‏اند:<اذا اراد الله بعبد شرا قيض له شيطانا قبل‏موته بسنة،فلا يرى حسنا الا قبحه عنده حتى لا يعمل به،و لا يرى قبيحا الا حسنه حتى‏يعمل به،هنگامى كه خداوند شر بنده‏اى را(به خاطر<غفلت‏»و بى‏خبرى از خدا)بخواهد، شيطانى را يك سال قبل از مرگ او سراغ او مى‏فرستد(كه همه چيز را در نظر او دگرگون‏مى‏سازد)آن گاه هيچ كار خوبى را نمى‏بيند،مگر اين كه آن كار در نظرش،زشت جلوه مى‏كندو آن را رها مى‏سازد و هيچ كار بدى را نمى‏بيند،مگر اين كه آن كار در نظرش،زيبا جلوه‏مى‏كند و آن را انجام مى‏دهد» (14)

بحث درباره اين آيه را با شعر مناسبى از تفسير روح البيان كه ذيل همين آيه نقل شده‏است، پايان مى‏دهيم:

دريغ و درد كه با نفس بد قرين شده‏ايم×و از اين معامله با ديو همنشين شده‏ايم‏به بارگاه فلك بوده‏ايم و رشك ملك×ز جور نفس جفا پيشه اين چنين شده‏ايم‏در دهمين آيه،سخن از پرهيزگارانى است كه هرگاه به خاطر غفلتى مختصر،امواج‏وسوسه‏هاى شيطان،آنها را احاطه كند،پرده‏هاى‏<غفلت‏»را با ياد خدا،مى‏درند.آن گاه طوفان فرو نشيند و پرده‏ها كنار رود و چشمشان بينا شود،خداوند در اين رابطه‏مى‏فرمايد:<پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه‏هاى شيطان شوند،به ياد(خدا)مى‏افتند وبينا مى‏گردند، ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون » (15)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه ياد خدا،چشم قلب انسان را بينا مى‏كند،در حالى كه‏<غفلت‏»از ياد او،راه را براى نفوذ شياطين در دل انسان هموار مى‏سازد.

<طائف‏»به معنى طواف كننده است و منظور از آن-همان گونه كه جمعى از مفسران‏بزرگ گفته‏اند-همان وسوسه‏هايى است كه از ناحيه شيطان صادر مى‏شود و گويى اطراف‏قلب طواف مى‏كند تا راهى براى نفوذ در كعبه دل پيدا كند و آن را به بتخانه‏اى مبدل‏سازد كه اين نفوذ تنها در حال‏<غفلت‏»انسان از ياد خداست،زيرا،به محض اين كه‏انسان به ياد خدا بيفتد،آن وسوسه‏ها و خطورات از قلب دور مى‏شود و نور رحمت‏حق‏بر آن متجلى مى‏گردد.

يازدهمين آيه،از غافلانى سخن به ميان آمده است كه تا پايان عمر در عالم بى‏خبرى‏و<غفلت‏»به سر مى‏برند،اما هنگامى كه سيلى‏<اجل‏»به صورت آنها نواخته شود و درسكرات موت قرار گيرند و آثار اعمال خود را به چشم بنگرند(در وحشت و اضطراب‏شديدى فرو مى‏روند)آن گاه به آنها گفته مى‏شود:<اين همان چيزى است كه از آن فرار مى‏كرديد».

سپس اشاره به وضع آنها در قيامت مى‏كند كه هر انسان،در حالى كه كسى‏وى را به پيش مى‏راند،وارد محشر مى‏شود و گواه(يا گواهانى)نيز هستند(كه آماده‏اندتا در دادگاه عدل الهى، اعمال او را بازگو كنند،در اين حالت اضطراب شديدى سر تا پاى‏او را فرا مى‏گيرد،آن چنان كه گويى قالب تهى كند).

در اين حال به او خطاب مى‏شود:<گفته مى‏شود تو از اين موضوع غافل بودى و ما پرده‏را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا بينا شده است.»

در واقع حادثه تازه‏اى رخ‏نداده،فقط چشم تو بينا شده است و پرده‏هاى‏<غفلت‏»كنار رفته و حقايق را،آن چنان‏كه هست،مى‏بينى، <لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» (16)

دو مامورى كه در قيامت‏با انسان همراهند،يكى او را به دادگاه عدل الهى مى‏راند وديگرى به عنوان گواه اعمالش در دادگاه الهى با او همراه مى‏شود.احتمالا اين دو همان‏فرشته‏هايى هستند كه در دنيا دائما همراه او بودند و تمام اعمال كوچك و بزرگ او رامى‏نوشتند،در قيامت نيز دست مجرمان را گرفته و با پرونده‏اى كه همراه دارند،به دادگاه‏عدل الهى مى‏برند، آنها هرگز در دنيا اين دو فرشته الهى را نمى‏ديدند و اصلا به آنهاايمان نداشتند،در حالى كه پيوسته همراهش بودند،ولى در قيامت كه پرده‏هاى غفلت‏كنار مى‏رود و چشم آنها بينا مى‏شود،آنان را مى‏بيند.

در دوازدهمين و آخرين آيه،پيرامون روز قيامت و شرح حال غافلان،در آن روز پرحسرت و اندوه مى‏فرمايد:<آنها را از روز حسرت بترسان،روزى كه همه چيز پايان يافته،درحالى كه آنها در غفلتند و ايمان نمى‏آورند، و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى‏غفلة و هم لا يؤمنون » (17)

يكى از نامهاى روز قيامت‏يوم الحسرة است،زيرا،غافلان و بى خبران از خواب‏غفلت‏بيدار شده و همه اعمال خود را مى‏بينند.نامه اعمال و پرونده جنايات آنها از يك‏سو،فرشتگان گواه بر اعمال،از سوى ديگر و از همه دردناكتر،گواهى تك تك اعضاءبدن،حتى پوست تنشان نسبت‏به اعمالشان،آتش ندامت و پشيمانى را بر سر تا پاى‏وجودشان مستولى مى‏گرداند،اما آنان راهى جز سوختن و ساختن در پيش ندارند،چون پرونده‏ها بسته شده و بازگشت‏به دنيا براى جبران غير ممكن است.از اين جهت،حسرت و اندوه،تمام وجود آنها را فرا مى‏گيرد مخصوصا هنگامى كه فرشتگان الهى‏آنها را ملامت و سرزنش كرده و به آنها مى‏گويند:<اينها همه نتيجه غفلت‏شماست‏»

روشن است كه اين غفلت‏ها مربوط به قيامت و حتى عالم برزخ نيست،زيرا،به‏محض قرار گرفتن در آستانه مرگ و انتقال از دنيا،پرده‏ها كنار رفته و انسان با چشم‏برزخى،حقايق جهان را مى‏بيند كه در آن هنگام ديگر چيزى از<غفلت‏»باقى نمى‏ماند،همان طور كه در آيه 99 و 100 سوره مؤمنون آمده است: <حتى اذا جاء احدهم‏الموت قال رب ارجعون×لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من‏ورآئهم برزخ الى يوم يبعثون ،(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند)تا زمانى كه‏مرگ يكى از آنها فرا رسد،مى‏گويد:پروردگار من!مرا بازگردانيد تا شايد آنچه را ترك كرده‏ام(وكوتاهى نموده‏ام،عمل صالحى انجام دهم.به او مى‏گويند:)چنين نيست!اين سخنى است كه‏او به زبان مى‏گويد،(و اگر باز گردد اعمالش مانند سابق است)و پشت‏سرشان برزخى است تاروزى كه برانگيخته مى‏شوند»

نتيجه

از آيات بالا چنين مى‏توان نتيجه گرفت:خطرى كه به وسيله‏<غفلت‏»و بى‏خبرى از<ياد خدا»و مسايل سرنوشت‏ساز زندگى،متوجه سعادت انسان مى‏شود،بيش از آن‏است كه غالبا تصور مى‏كنيم.<غفلت‏»همه اركان سعادت ما را ويران مى‏سازد و مانندآتش سوزان،خرمن زندگى را مى‏سوزاند و تمام امكانات و استعدادهاى خدا داد رابر باد مى‏دهد.

<غفلت‏»در اخبار اسلامى

از خواب غفلت‏بيدار شو!

در منابع روايى اسلام،روايات تكان دهنده‏اى پيرامون عواقب سوء<غفلت‏»و آثارزيانبار و مرگبار آن وارد شده است كه به خاطر كثرت،گلچينى از آنها را در ذيل‏آورده‏ايم:

1- هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله به معراج رفت،خطاب‏هايى از سوى خداوند به اوشد،از جمله اين كه:<يا احمد انت لا تغفل ابدا من غفل عنى لا ابالى باى واد هلك،اى‏احمد! هرگز غافل مشو،هر كس از من غافل شود،من نسبت‏به اين كه او در كدام راه هلاك و نابود مى‏شود،اعتنا نمى‏كنم.» (18) اين بيان به خوبى نشان مى‏دهد كه عاقبت‏<غفلت‏»ازخداوند، هلاكت و نابودى است.

2- امام امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام در عبارتى كوتاه و پرمعنى مى‏فرمايند:

<الغفلة اضر الاعداء،غفلت از بزرگترين دشمنان انسان است‏» (19) ،زيرا سرچشمه بسيارى‏از گناهان و معاصى است.

3- آن حضرت در حديث ديگرى فرموده‏اند:<الغفلة تكسب الاغترار و تدنى من‏البوار، فلت‏سبب غرور انسان مى‏شود،و مقدمات هلاكت او را فراهم مى‏سازد» (20)

4- باز از همان حضرت نقل شده است:<الغفلة ضلال النفوس و عنوان النحوس،غفلت مايه گمراهى افكار و سرلوحه نحوست‏هاست‏» (21) ،زيرا تنها راه نجات از گمراهى،تفكر و انديشه است، ولى‏<غفلت‏»دشمن سر سخت آن مى‏باشد.

5- در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:<ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى‏الرحلة و لم يستعد،واى!بر كسى كه‏<غفلت‏»بر او غلبه كند و نتيجه سفر آخرت را به‏فراموشى بسپارد و آماده آن نشود.» (22)

6- امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند:<ان كان الشيطان عدوا فالغفلة لماذا،اگر شيطان، دشمن اسلام است(كه هست)،پس غفلت‏براى چيست؟» (23)

در احاديث گذشته،گاه‏<غفلت‏»از خدا و گاه‏<غفلت‏»از روز قيامت و گاه‏<غفلت‏»ازوسوسه‏هاى شيطان،مطرح شده است.

7- امير مؤمنان على عليه السلام در حديثى مى‏فرمايند:<فبالها حسرة على كل ذى غفلة ان‏يكون عمره عليه حجة و ان تؤديه ايامه الى الشقوة،اى واى!بر غافلى كه عمرش،حجتى‏عليه اوست و روزگارش او را به بدبختى كشاند» (24) منظور از<غفلت‏»در اين حديث،<غفلت‏»از ترك انجام وظايف،در طول عمر است.

8- اين مساله به قدرى داراى اهميت است كه حتى يكى از هدف‏هاى بعثت انبياء، درمان دردهاى‏<غفلت‏»شمرده شده است،همان گونه كه در خطبه 108 نهج البلاغه دربيان اوصاف پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله آمده است:<متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة،او طبيبى است كه داروهاى خود را براى درمان موارد<غفلت‏»آماده ساخته و به دنبال‏بيمارانش مى‏گردد.» (25)

9- در حديث ديگرى از همان بزرگوار در مورد آثار زيانبار غفلت چنين نقل شده‏است:<بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرة،حجاب غفلت و غرور،مانع از آن‏مى‏شود كه مواعظ و اندرزها در شما اثر كند» (26)

10- در روايات اسلامى در حالات‏<عيسى بن مريم‏»عليه السلام آمده است:<از كنار قريه‏اى‏عبور كرد كه همگى به غضب الهى نابود شده بودند.يكى از آنها را زنده كرد و از او سؤال نمود:

اعمال شما چگونه بود كه چنين بلايى دامنتان را گرفت.در پاسخ گفت:پرستش بت، محبت‏دنيا،ترس كم،آرزوى دراز و غفلت آميخته با لهو و لعب (27) »

11- امير مؤمنان عليه السلام درباره جنبه اجتماعى غفلت فرموده‏اند:<من دلائل الدولة قلة‏الغفلة،از دلايل پيشرفت دولتها(يا پيشرفت در امور زندگى مادى و معنوى)كمى غفلت‏است‏» (28)

آرى!<غفلت‏»و بى‏توجهى در امور اجتماعى،ضايعه عظيمى به دنبال دارد.

12- اين بحث را با حديثى از امام امير مؤمنان عليه السلام پايان مى‏دهيم كه مردم را با بيان‏رساى خويش مخاطب ساخته و مى‏فرمايند:<اتق ايها السامع من سكرتك و استيقظ من‏غفلتك،و اختصر من عجلتك،اى شنونده!از مستى(مال و قدرت و مقام و نعمت)بپرهيزو از خواب غفلت‏بيدار شو و از شتابزدگى بكاه‏» (29)

طبق بيان مولاى متقيان على عليه السلام عامل بدبختى انسان،سه چيز است:مستى شهوت، غفلت از واقعيت‏ها و شتابزدگى در كارها و امام نيز در اين بيان كوتاه،هشدار مى‏دهد تاشنوندگانش(از هر گروه و هر جمعيت)از اين سه امر بپرهيزند تا خوشبخت‏شوند و اهل‏نجات گردند.

نتيجه

گرچه بيشتر مردم از آثار زيانبار<غفلت‏»غافلند،اما پيشوايان بزرگ ما كه فاجعه‏حاصل از آن را مى‏ديدند،با عبارتهاى مختلف و تعبيرهاى گوناگون هشدار دادند وهمان گونه كه در عبارت‏هاى گذشته بيان شد،اهميت موضوع را گوشزد كردند.

يادآورى اين موضوع نيز لازم است كه‏<غفلت‏»مفهوم وسيع و گسترده‏اى دارد،يعنى، شامل‏<غفلت‏»از خدا و<غفلت‏»از يوم المعاد و ناپايدارى دنيا و<غفلت‏»از شيطان‏و وسوسه‏هاى او مى‏شود و در يك بيان كلى،<غفلت‏»از تمام امورى كه به نوعى باسعادت انسان ارتباط دارد.

نكات مهمى درباره غفلت

گرچه اين صفت در سرنوشت انسان تاثير فوق العاده دارد و جزء صفات رذيله‏محسوب مى‏شود،ولى چرا علماى اخلاق به سراغ آن نرفته و سخن درباره آن نگفته‏اندو يا اگر گفته‏اند، بسيار مختصر و كوتاه بوده است.به هر حال در اين بحث،مسايلى وجوددارد كه بايد هر كدام جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:

1- عوامل غفلت

الف- جهل و نادانى

<غفلت‏»و بى‏خبرى سرچشمه‏هاى زيادى دارد كه نخستين عامل آن،جهل وناآگاهى است.

عدم شناخت مقام پروردگار،بى‏توجهى به مساله قيامت،ناآگاهى نسبت‏به‏بى‏اعتبارى مال و مقام و ثروت دنيا،بى‏خبرى از وسوسه‏هاى شيطان و شيطان صفتان،ازمهمترين عوامل غفلت است.

امام امير مؤمنان على عليه السلام در اين زمينه مى‏فرمايند:<ان من عرف الايام لم يغفل عن‏الاستعداد،كسى كه وضع روزگار(و بى‏اعتبارى دنيا)را بداند از آمادگى براى سفر آخرت غافل نمى‏شود» (30) .آرى!جهل به هر يك از اين امور،سبب افتادن در گرداب‏<غفلت‏»وگرفتار شدن در عواقب شوم آن است.

ب- غرور و خودبينى

غرور يكى ديگر از عوامل‏<غفلت‏»و گاه ناشى از<غفلت‏»است،زيرا،انسان مغرورتنها پيروزيهاى خود را مى‏بيند و به امتيازهاى خود مى‏بالد و گاه همه اينها را جاودان‏مى‏پندارد و همين امر، سبب‏<غفلت‏»او از واقعيت‏ها مى‏گردد.اين‏<غفلت‏»عامل مؤثرى‏براى شكست او خواهد شد.

در طول تاريخ افراد زيادى ديده شده‏اند كه بر اثر غرور،در دام‏<غفلت‏»گرفتار شده‏و نتوانستند در برابر دشمنان مقاومت كنند،از اين رو ضربات دشمن،آنها را از پاى‏در آورد.

ج- مستى نعمت

مستى نعمت(كه با غرور شباهت زيادى دارد،اما در واقع چيزى جداى از آن است)

نيز انسان را در گرداب غفلت مى‏افكند.

هنگامى كه افراد كم ظرفيت‏خود را در ناز و نعمت ديدند،گويى مست مى‏شوند ومستى آنها را در<غفلت‏»از واقعيت‏هايى كه اطراف او را گرفته است،فرو مى‏برد و اين‏بى‏خبرى و غفلت همچنان ادامه مى‏يابد تا سر انجام سيلى اجل در صورت او نواخته شودو بيدارش كند،همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السلام فرموده‏اند:<من غفل عن حوادث‏الايام ايقضه الحمام، كسى كه از حوادث روزگار غافل شود،مرگ او را بيدار خواهد كرد.» (31)

امام سجاد،على بن الحسين عليه السلام نيز فرموده‏اند:<ان قسوة البطنة و كظة الملاه و سكرالشبع،و غرة الملك مما يثبط و يبطى عن العمل و ينسى الذكر و يلهى عن اقتراب‏الاجل حتى كان المبلى بحب الدنيا به خبل من سكر الشراب،سنگدلى حاصل ازشكم‏پرستى و پرخورى و مستى سيرى و غرور حاكميت،از امورى است كه انسان را از عمل باز مى‏دارد و ياد خدا را به فراموشى مى‏سپرد و او را از نزديك شدن اجل،غافل مى‏كند تا آنجاكه گويى گرفتار حب دنيا،مست‏شراب است‏» (32)

د- عافيت و سلامت جسمانى

عافيت و سلامت گرچه از نعمتهاى بزرگ خداست،ولى به خصوص يكى از عوامل‏غفلت است، به همين دليل يكى از الطاف خفيه الهى آن است كه گهگاه عافيت و سلامت‏را از انسان مى‏گيرد و او را به درد و رنج مبتلا مى‏سازد تا پرده‏هاى‏<غفلت‏»از برابرچشم‏هاى او كنار رود و واقعيت‏ها را با چشم دل ببيند و آمادگى براى عكس العمل‏مناسب در برابر آنها پيدا كند.

به همين جهت در يكى از بيانات رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى در فوائد و بركات‏بيمارى آمده است كه خطاب به سلمان فارسى به هنگام عيادتش فرمودند:<در موقع‏بيمارى نعمتهايى به نصيبت مى‏شود،از جمله:انت من الله بذكر و دعاؤك فيه مستجاب، تو به ياد خدا مى‏افتى و(پرده‏هاى غفلت كنار مى‏رود و به همين جهت)دعاى تو به اجابت‏مى‏رسد. (33) »

ه- آرزوهاى دراز

يكى ديگر از عوامل‏<غفلت‏»آرزوهاى دراز و دست نيافتنى است،زيرا تمام فكرانسان را مشغول ساخته و از ساير امور غافل مى‏سازد.امير مؤمنان على عليه السلام در خطبه‏معروف به ديباج مى‏فرمايند:<و اعلموا عباد الله ان الامل يذهب العقل و يكذب الوعد ويحث على الغفلة و يورث الحسرة،بدانيد اى بندگان خدا!آرزوهاى دراز،عقل انسان رامى‏برد و وعده قيامت را دروغ مى‏شمارد و انسان را بر غفلت ترغيب مى‏كند و سرانجام،حسرت به بار مى‏آورد.» (34)

2- عواقب شوم غفلت

<غفلت‏»و بى‏خبرى از خدا و روز جزا و سرنوشت انسان و بى‏مهرى زمانه و آثارسوء گناه،همه چيز انسان را به سيلاب فنا و نيستى سپرده و باعث‏خسارتهاى جبران‏ناپذيرى مى‏گردد كه بيانات معصومين عليهم السلام اشارات پرمعنايى به آن شده است از جمله:

الف: غفلت مايه قساوت قلب

سنگدلى و قساوت قلب نتيجه غفلت و دورى از معارف الهى است زيرا،عامل مهم‏لطافت روح و انعطاف قلب در برابر حق،يا خداست.هنگامى كه ريزش باران رحمت‏ذكر الهى از سرزمين دل قطع شود،قلب او به صورت بيابان خشك و سوزانى در مى‏آيدكه پر از سنگلاخ وحشتناك است.همان گونه كه امام باقر عليه السلام فرموده‏اند:<اياك و الغفلة‏ففيها تكون قساوة القلب،از غفلت‏بپرهيز كه مايه سنگدلى است‏» (35)

ب- غفلت و مرگ قلب

غفلت قلب انسان را مى‏ميراند،يعنى،پس از قساوت و سنگدلى،مرگ قلب فرامى‏رسد،به گونه‏اى كه ديگر مواعظ و اندرزها تاثيرى در آن نمى‏كند.در چنين حالتى،راه بازگشت‏به روى او بسته مى‏شود و اميدى براى سعادت او باقى نمى‏ماند.

امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند:<من غلبت عليه الغفلة مات قلبه،كسى كه غفلت‏بر اوچيره شود،قلبش مى‏ميرد» (36)

در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است:<بينكم و بين الموعظة حجاب من‏الغفلة و الغرة،ميان شما و موعظه و اندرز،حجابى از غفلت و غرور است‏» (37)

ج- غفلت و فساد اعمال

<غفلت‏»موجب فساد اعمال انسان مى‏شود.افراد غافل و بى‏خبر به سراغ اعمال‏صالح كمتر مى‏روند و اگر بروند ديگر<غفلت‏»اجازه نمى‏دهد كه اعمال خالص با حضور قلب و جامع تمام شرايط و اجزاء،براى خدا انجام دهند.

از اين رو،امير مؤمنان على عليه السلام فرموده‏اند:<اياك و الغفلة و الاغترار بالمهلة فان‏الغفلة تفسد الاعمال،از غفلت و غرور ناشى از مهلت الهى بپرهيز زيرا،غفلت اعمال آدمى رافاسد مى‏كند.» (38)

اين احتمال نيز در تفسير اين حديث وجود دارد كه منظور،فساد اعمال گذشته انسان‏به خاطر غفلتهاى آينده است،زيرا،غفلت موجب گناه است و گناه موجب حبط اعمال.

د- غفلت و دورى از خدا

غفلت،آمادگى لقاى پروردگار و گام نهادن در بساط قرب او را از انسان مى‏گيرد،زيرا وصول به اين مقام والا،جز در سايه معرفت و آگاهى امكان پذير نيست.

در يكى از مناجاتهاى امير مؤمنان على عليه السلام كه مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوارنقل كرده است‏به اين موضوع اشاره نموده است:<الهى ان انا متنى الغفلة عن الاستعدادللقائك فقد نبهتنى المعرفة بكرم آلائك،پروردگار من!اگر غفلت مرا به خواب فرو برده واستعداد لقاى تو را از من گرفته،شناخت كرم نعمتهايت مرا از اين خواب غفلت‏بيدار ساخته‏است.

اين جمله،بخشى از مناجات معروف‏<شعبانيه‏»است كه طبق گفته مرحوم علامه‏مجلسى قدس سره مناجاتى است كه على عليه السلام و امامان معصوم عليهم السلام در ماه شعبان با آن،با خداراز و نياز مى‏كردند (39)

ه- غفلت و هلاكت انسان

غفلت‏سبب هلاكت در دنيا و آخرت است،زيرا،انسان را از مصالح او(اعم ازمادى و معنوى) بى‏خبر مى‏سازد و با اين بى‏خبرى،فرصتها را از دست مى‏دهد،امكانات‏را ضايع كرده و استعدادهاى خويش را بر باد خواهد داد.به همين جهت،در حديثى ازامام على عليه السلام آمده است:<من طالت غفلته تعجلت هلكيه،كسى كه غفلتش طولانى شود، هلاكت او به سرعت فرا مى‏رسد» (40)

3-نشانه‏هاى غفلت

ممكن است اين مساله براى بسيارى از مردم،مورد شك و ترديد واقع شود كه آياواقعا در صف غافلانند يا نه؟پس لازم است تا پويندگان راه خدا و سالكان سبيل الى‏الله،در هر مرحله خود را بيازمايند تا مبادا در صف‏<غافلان‏»باشند،لذا بايد به علائم ونشانه‏هاى‏<غفلت‏»توجه كنيم تا ناخواسته در دام آن گرفتار نشويم.

خوشبختانه در روايات اسلامى،علايم و نشانه‏هاى فراوانى براى غافلان ذكر شده‏است كه به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:

1-در حديث مشروحى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله،در پاسخ‏<شمعون بن لاوى‏»-يكى ازمسيحيان معروف زمان خود-آمده است،هنگامى كه شمعون از علائم غافلان ازحضرتش سؤال كرد،ايشان در جواب فرمودند:<اما علامة الغافل فاربعة العمى والسهو و اللهو و النسيان، نشانه‏هاى غافل چهار چيز است:نابينايى(و بستن چشم بر روى‏حقايق)و سهو و لهو و نسيان(به گونه‏اى كه گرفتار فراموشكارى و سردرگمى به شهوات وعدم توجه به سرنوشت آينده خويش مى‏شود» (41)

همين مضمون در اندرزهاى لقمان حكيم به فرزندش ديده مى‏شود آنجا كه مى‏گويد:

<فرزندم هر چيزى نشانه‏اى دارد كه با آن شناخته مى‏شود...و غافل سه نشانه دارد:سهو ولهو و نسيان. (42)

تفاوت سهو و نسيان در اين است كه نسيان به معنى فراموش كردن چيزى است كه‏قبلا مى‏دانست،ولى سهو به معنى عدم توجه به امورى است كه بايد به آن توجه كند.

2-يكى ديگر از نشانه‏هاى‏<غفلت‏»همنشينى با فاسدان و مفسدان و دورى ازمجالس عبادت است.امام حسن مجتبى عليه السلام مى‏فرمايد:<الغفلة تركك المسجد و طاعتك المفسد، غفلت آن است كه مسجد را ترك كنى و از مفسد اطاعت نمايى‏» (43)

3-از ديگر نشانه‏هاى مهم‏<غفلت‏»بى‏اعتنايى به عوامل هشدار دهند و بيدار كننداست،مثلا، هنگام عبور از قبرستان فكر نمى‏كنند كه ممكن است فردا،جايگاهشان‏همين جا باشد،يا اگر در تشييع جنازه يكى از دوستان و آشنايان شركت كنند،فراموش‏مى‏كنند كه او را هم روزى ديگران تشييع كرده و در مراسم ياد بود او شركت مى‏كنند.

در نهج البلاغه آمده است كه حضرت على عليه السلام در تشييع جنازه مؤمنى شركت نموده‏بودند،ناگهان صداى بلند خنده كسى را شنيدند،حضرت عليه السلام ناراحت‏شدند و اين گفتارحكيمانه را بيان فرمودند:<كان الموت فيها على غيرنا كتب و كان الحق فيها على غيرناوجب و كان الذى نرى من الاموات سفر عما قليل الينا راجعون،گويى مرگ براى غير مامقرر شده و حق(تنها)بر ديگران واجب شده است،و گويى(اين)مردگانى را كه مى‏بينيم(مثل)مسافران هستند،به زودى به سوى ما باز مى‏گردند»

سپس افزودند:<نبوئهم اجداثهم و ناكل تراثهم كانا مخلدون بعدهم ما آنها را درقبرشان مى‏گذاريم و ميراثشان را مى‏خوريم،گويى بعد از آنها،عمر جاودان داريم‏» (44)

4-يكى ديگر از نشانه‏هاى‏<غفلت‏»آن است كه انسان عمر خود را در امورى صرف‏كند كه براى آخرت او هيچ سودى ندارد،يا در امورى صرف كند كه نه سودى در دنيادارد و نه در آخرت.

امير مؤمنان عليه السلام مى‏فرمايند:<كفى بالرجل غفلة ان يضيع عمره فى ما لا ينجيه، براى‏غفلت انسان،همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مايه نجات او نيست،ضايع كند» (45)

و در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده است:<كفى بالمرء غفلة ان يصرف‏همته فى ما لا يعنيه،براى‏<غفلت‏»انسان،همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مربوط به‏او نيست، صرف كند» (46)

4- راه‏هاى زدودن غفلت

<غفلت‏»از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است و براى درمان آن بايد از اصول كلى‏حاكم بر اين مباحث استفاده كرد.

نخست اين كه:به عواقب و پيامدهاى‏<غفلت‏»بينديشيم و آنچه را كه در بحث‏هاى‏گذشته، مخصوصا رواياتى كه در اين باب ذكر شد،مورد توجه قرار دهيم،تاثير به سزايى‏در زدودن آثار<غفلت‏»و بازگشت‏به‏<يقظه‏»و بيدارى دارد،مثلا،براى ترك اعتياد به‏مواد مخدر يا جلوگيرى از ابتلاء به آن،به اشخاصى اشاره مى‏كنيم كه به خاطر ان،به‏روز سياه افتاده و آثار مرگبار آن، روح و جسم و پيوندهاى خانوادگى و اجتماعيشان رانابود ساخته است تا از اين طريق ساير مبتلايان،بيدار شوند و راه بازگشت را پيش گيرند وغير مبتلايان نيز به هوش باشند و در دام آن گرفتار نشوند.همچنين بايد به سراغ ريشه‏هارفت،زيرا تا ريشه‏هاى يك بيمارى قطع نشود، درمان آن امكان ندارد.

در بحث‏هاى گذشته ريشه‏هاى‏<غفلت‏»را مشروحا آورديم كه نياز به تكرار نيست.

علاوه بر مطالب گذشته،امور ذيل نيز براى زدودن اثرات زيانبار<غفلت‏»از وجود انسان‏بسيار مفيد و اثر بخش است:

1- عبرت از تاريخ

بايد تاريخ را با دقت‏بررسى كرد.ايوان مدائن‏ها كه آينه عبرتند،كاخ كسراها كه‏ويرانه‏هايش با زبان بى‏زبانى با ما سخن مى‏گويند و اهرام مصر كه از فراعنه و سرنوشت‏آنها خبر مى‏دهد و خلاصه اين كه بايد در جاى جاى اين جهان،از آثار باقى مانده‏پيشينيان ديدن كنيم و درس عبرت بگيريم.

قبور در هم شكسته نيرومندان ديروز و اسيران خاك امروز و يا پيرمردان و پيرزنانى‏را در نظر بگيريم كه نه قدرت راه رفتن دارند و نه توان نشستن و نه حوصله سخن گفتن وبه ياد آوريم كه همه اينها روزى جوان و نيرومند و با نشاط بودند،اما گذشت روزگارآنان را به چنين سرنوشتى گرفتار ساخته است و بدانيم كه ما هم،همين راه را در پيش‏داريم.

به يقين هر چه درباره اين موضوعات و تحول روزگار و جابجا شدن حكومتها و قدرتها و ثروتها و عزتها بيشتر بينديشيم،كمتر گرفتار<غفلت‏»خواهيم شد.

امام امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند:<ان من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد، آن‏كس كه وضع روزگار را بشناسد،از آمادگى(براى سفر آخرت)غافل نمى‏شود» (47)

در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام چنين فرموده‏اند:<اغفل الناس من لم يتعظ بتغيرالدنيا من حال الى حال،غافلترين مردم كسى است كه از تغيير و تحول روزگار از حالى به‏حال ديگر،پند نگيرد» (49)

2- استمرار و دوام ذكر

عامل مؤثر ديگر براى زدودن آثار<غفلت‏»استمرار و دوام ذكر است،زيرا،ياد خدادل را بيدار مى‏كند،روح را صفا مى‏بخشد و چشم بصيرت را بينا مى‏سازد و در پرتوى‏آن،انسان،حق را حق مى‏بيند و باطل را باطل و قادر به تشخيص دوست و دشمن‏سعادت خود مى‏شود.

لذا امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند:<بدوام ذكر الله تنجاب الغفلة،با استمرار ياد خدا،آثار غفلت زدوده مى‏شود» (50)

3- نماز با حضور قلب

اداى نماز در وقت مقرر و با حضور قلب و توجه به محتواى راز و نياز و مناجات باخدا،قلب را صيقل داده و زنگار<غفلت‏»را از آينه روح مى‏زدايد.

طبيعت زندگى دنيا،غفلت زا است كه گاهى انسان را چنان به خود مشغول مى‏سازدكه همه چيز را فراموش مى‏كند،حتى،خويشتن خويش را.نماز فرصت‏بسيار خوبى‏براى بازنگرى در اعمال و بازيافتن خويشتن خويش و نجات از چنگال اهريمن‏<غفلت‏»است.

امام باقر عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايند:ايما مؤمن حافظ على الصلوات المفروضة‏فصلاها لوقتها فليس هذا من الغافلين،(اگر)هر فرد با ايمانى،نمازهاى واجب را به موقع و به طور صحيح انجام دهد،از غافلان نخواهد بود.» (51)

4- تفكر و انديشه

راه ديگر پيشگيرى و درمان‏<غفلت‏»تفكر و انديشه است.هرگاه انسان به كارهاى‏خوب و آثار مثبت آن و همچنين به كارهاى بد و نتايج‏سوء آن بينديشد،امواج ظلمانى‏<غفلت‏»از روح و جانش دور مى‏شود.

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله خطاب به ابوذر فرمودند:<يا اباذر!هم بالحسنة و ان لم تعملهالكى لا تكتب من الغافلين،اى اباذر تصميم به كارهاى نيك بگير،هر چند توفيق عمل به‏آن براى تو حاصل نشود تا در زمره غافلان نوشته نشوى‏» (52)

فكر مرگ و پايان زندگى از جمله افكارى است كه در زدودن زنگار<غفلت‏»از آينه‏روح آدمى بسيار مؤثر است،مخصوصا اگر هنگام عبور از آرامگاه مردگان،اين شعر يامانند آن را با خود زمزمه كند:

هر كه باشى و به هر جا برسى×آخرين منزل هستى اين است‏اين فكر و انديشه به يقين جلوى سرچشمه‏هاى اصلى‏<غفلت‏»را كه هوا پرستى وخودخواهى و فزون طلبى است،مى‏گيرد.

امير مؤمنان على عليه السلام در يكى از وصاياى خويش به فرزندش امام حسين عليه السلام فرمودند:

<اى بنى الفكرة تورث نورا و الغفلة ظلمة اى فرزندم!تفكر،نورانيت مى‏بخشد و<غفلت‏»

ظلمت و تاريكى.» (53)

5- تغيير محيط

بسيارى از محيطها به طور طبيعى غفلت زاست.مجالس غافلين و بطالين(بيهوده‏كاران)، جلسات لهو و لعب،خانه‏هاى پر زرق و برق و اشرافى،انسان را به سوى‏<غفلت‏»مى‏كشاند،حتى بسيارى از شهرها در دنياى امروز،مبدل به كانون‏<غفلت‏»وفساد شده است.

يكى از راه‏هاى رهايى از چنگال‏<غفلت‏»ترك شركت در اين گونه جلسات و اماكن‏و هجرت از شهرهاى آلوده به فساد است،در غير اين صورت،رهايى از ديو<غفلت‏»بسيار مشكل است.

امام سجاد عليه السلام در دعاى ابو حمزه،به هنگام مناجات با خدا در بيان يكى از عوامل‏سلب توفيق،عرض مى‏كنند:<او لعلك رايتنى آلف مجالس البطالين فبينى و بينهم‏خليتنى،شايد مرا علاقه‏مند به مجالس غافلين ديدى و مرا در ميان آنها رها ساختى.»

اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم:<احذر منازل الغفلة والجفاء و قلة الاعوان على طاعة الله،از منزلگاههاى‏<غفلت‏»و خشونت و جايى كه يار ومددكارى بر اطاعت‏خدا نداريد،بپرهيز» (54)

يقظه و بيدارى

<يقظه‏»نقطه مقابل غفلت،به معناى خود آگاهى است.بعضى از عارفان آن را يكى ازمنازل آغازين سير و سلوك ذكر كرده‏اند.

<يقظه‏»در اصطلاح عارفان اسلامى،بيدارى از خواب‏<غفلت‏»و توجه به اعمال وكردارهاى گذشته،براى جبران خطاها و جهت‏گيريهاى صحيح در آينده است.

امام خمينى قدس سره در كتاب‏<جهاد اكبر يا مبارزه با نفس‏»ضمن اين كه‏<يقظه‏»را گام اول‏در تهذيب نفس مى‏دانند،ذيل اين عنوان چنين نوشته‏اند:<تا كى مى‏خواهيد در خواب‏<غفلت‏»به سر بريد و در فساد و تباهى غوطه‏ور باشيد،از خدا بترسيد و از عواقب اموربپرهيزيد،از خواب‏<غفلت‏»بيدار شويد.شما هنوز بيدار نشديد،هنوز قدم اول را برنداشتيد،قدم‏اول در سلوك‏<يقظه‏»است،ولى شما در خواب به سر مى‏بريد،چشم‏ها باز و دل‏ها در خواب‏فرو رفته است،اگر دل‏ها خواب‏آلود و قلبها بر اثر گناه سياه و زنگ زده نمى‏شد، اين طورآسوده خاطر و بى‏تفاوت به اعمال و اقوال نادرست ادامه نمى‏داديد،اگر قدرى در امور اخروى وعقبات هولناك آن فكر مى‏كرديد،به تكاليف و مسؤليتهاى سنگينى كه بر دوش شماست،بيشتر اهميت مى‏داديد» (55)

يقظه آمد نوم حيوانى نماند انعكاس حس خود از لوح خواند همچو حس آن كه خواب او را ربود چون شد او بيدار عكس او نمود

آيات و روايات فراوانى به همين منظور،از منبع وحى يا از سرچشمه قلب پيامبراكرم صلى الله عليه و اله صادر شده است.اساسا تمام آيات انذار و بشارت،براى رسيدن به همين هدف‏است،يعنى،هدفش زدودن آثار<غفلت‏»و بيدار ساختن افراد و اقوامى است كه درخواب بى‏خبرى فرو رفته‏اند.

هشدارهاى قرآن مجيد با جمله‏هايى مانند <ا فلا تعقلون (56) ،آيا انديشه نمى‏كنيد و عقل‏خود را به كار نمى‏اندازيد»و <ا فلا تذكرون (57) ،آيا متذكر نمى‏شويد»و <ا فلا تتفكرون ،آياانديشه نمى‏كنيد»و <او لم يتدبروا القرآن‏» و مانند اينها،همه به منزله بانگهايى است كه‏رهبر بيدار دل، به پيروانى كه در خواب سنگين فرو رفته‏اند،مى‏زند تا بيدار شوند وآماده حرت به سوى مقصد گردند.

همچنين آياتى كه تاكيد بر ذكر خدا دارد و اعراض از ذكر حق را منشا تباهى انسان و<معيشت ضنك‏»در اين جهان و نابينا محشور شدن در آن جهان مى‏شمرد،مسلمانان رااز اسباب لهو،يعنى،آنچه كه انسان را از ياد خدا غافل سازد،بر حذر مى‏دارد،همه براى‏رسيدن به اين مقصود،يعنى،حالت‏<يقظه‏»و بيدارى است.

در روايات اسلامى نيز به طور گسترده به مساله‏<يقظه‏»اشاره شده است،از جمله:

1- امير مؤمنان على عليه السلام در خطبه‏اى كه اشاره به هدف بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله دارد،مى‏فرمايند:<ايها الناس ان الله ارسل اليكم رسولا ليزيح به علتكم و يوقظ بها غفلتكم،خداوند پيامبرى به سوى شما فرستاد تا بيماريهاى(روحى و اخلاقى و اجتماعى)شما رابرطرف سازد و شما را از خواب غفلت‏بيدار كند.» (58)

نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله بلكه تمام انبياء،براى همين منظور مبعوث شده‏اند، يا حداقل يكى از اهداف اصلى آنها،ايجاد حالت‏<يقظه‏»مى‏باشد.

2- امام حسن مجتبى عليه السلام در خطبه‏اى كه براى مردم كوفه خواند،آمده است:

<ايها الناس تيقظوا من رقدة الغفلة و من تكاشف الظلمة،فو الذى خلق الحبة و برءالنسمة و تردى بالعظمة،لئن قام الى منكم عصبة بقلوب صافية و نيات مخلصة،لايكون فيها شوب نفاق و لا نية افتراق لاجاهدن السيف قدما قدما و لاضيقن من السيوف‏جوانبها و من الرماح اطرافها و من الخيل سنابكها فتكلموا رحمكم الله،اى مردم!ازخواب‏<غفلت‏»بيدار شويد و از تراكم ظلمت‏بى‏خبرى بپرهيزيد.سوگند!به كسى كه دانه را درزير خاك شكافته و بندگان را آفريده،و رداى عظمت پوشيده،هرگاه گروهى از شما با دل‏هاى‏پاك و نيت‏هاى خالص كه در آن آلودگى به نفاق نباشد و قصد افتراق در آن راه نيابد،بپا خيزند(و مرا يارى كنند)،من با شمشير،گام به گام جهاد مى‏كنم و با ضربات خود،عرصه را بر آنهاتنگ مى‏سازم و شمشير را بر پيكر آنها تنگ مى‏كنم و نوك سرنيزه‏ها را بر پيكرشان كندمى‏كنم و سم اسبها را در اين راه، فرسوده مى‏سازم،پس سخن بگوييد،خدا رحمتتان كند(و ازدشمن نترسيد). (59)

امام مجتبى عليه السلام اين سخن را در حالى بيان داشتند كه خواب‏<غفلت‏»بر كوفيان غلبه‏كرده بود و آن حضرت هر چه آنان را دعوت به جهاد با غارتگران شام و لشكر معاويه‏مى‏فرمودند،آنها اجابت نمى‏كردند.

3- در كتاب‏<فلاح السائل‏»دعايى كه مورد تاييد امام صادق عليه السلام نيز قرار گرفته، پيرامون جبران خطاها و غفلتهاى نماز،چنين بيان مى‏دارد:<فصل على محمد و آله واجعل مكان نقصانها تماما و عجلنى تثبتا و تمكنا و سهوى تيقظا و غفلتى تذكرا و كسلى‏نشاطا،پس درود بر محمد و آلش بفرست و هر نقصانى در نماز من رخ داده،كاملش فرما وبه زودى به من ثبات قدم و توانايى عنايت كن(تا كاستى‏ها را جبران كنم)و سهو مرا به‏بيدارى و<غفلتم‏»را به يادآورى و كسالتم را به نشاط مبدل فرما» (60)

4- امام امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه خطاب به انسان‏هاى بى‏درد مى‏فرمايند: <امامن دائك بلول ام ليس من نومك يقظة،آيا درد تو را درمان و جواب تو را بيدارى نيست.» (61)

5- در حديث ديگرى،همان بزرگوار مى‏فرمايند:<الا مستبقظ من غفلته قبل نفادمدته،آيا كسى هست كه از خواب غفلتش بيدار شود،قبل از مدت پايان عمرش؟» (62)

در تمام اين روايات‏<غفلت‏»به نوعى خواب و گاهى به مستى و<تذكر»به نوعى‏بيدارى و هشيارى تشبيه شده است.امير مؤمنان على عليه السلام در اين زمينه مى‏فرمايند:

<سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور،مستى‏<غفلت‏»و غرور،هشياريش ازمستى شراب دورتر است.» (63)

5- اين بحث را با حديث ديگرى از امام امير مؤمنان على عليه السلام كه‏<يقظه‏»را به چراغ نورانى‏تشبيه فرموده،پايان مى‏دهيم:<فاستصبحوا بنور يقظة فى الابصار و الاسماع و الافئدة،با نور يقظه و بيدارى،چشم و گوش و قلب را روشن سازيد» (64)

تغافل مثبت

همان گونه كه‏<غفلت‏»در امور زندگى،مايه بدبختى است،<تغافل‏»نسبت‏به اين امورنيز همين گونه است،يعنى،انسان،واقعيت‏ها را بداند و باور داشته باشد كه زندگى دنياناپايدار است و اين جهان گذرگاهى است كه بايد از آن بگذرند،و به سرايى ديگر بشتابندو مرگ قانون تخلف ناپذيرى است،و هيچ اعتبارى به قدرتها و ثروتهاى مادى نيست،ولى با اين حال،چنان از كنار اين مسايل مى‏گذرد كه گويى هيچ چيزى نمى‏داند ونمى‏بيند.

اين تغافل منفى است كه آثار زيانبارش از<غفلت‏»هم بيشتر است،زيرا،غافلان،ناآگاهانه به دام حوادث گرفتار مى‏شوند،اما<تغافل كنندگان‏»با آگاهى در اين دام قدم‏مى‏گذارند كه مسؤوليت الهى‏اش بيشتر و نكوهش مردم درباره آن شديدتر است.

تغافل مثبت نيز داريم و آن اين است كه انسان،چيزهايى را بداند كه پنهان كردن آن‏لازم يا پسنديده است،يعنى،فردى خود را نسبت مساله‏اى كه اظهارش عواقب‏نامطلوب دارد،به ناآگاهى و بى‏اطلاعى بزند و با بزرگوارى از كنار آن بگذرد تا باعث‏حفظ آبروى ديگران شود.

از جمله مواردى كه‏<تغافل‏»در آن پسنديده است،پنهان ساختن عيوب ديگران است.

هر كس عيب يا لغزشى دارد،لذا سعى دارد تا مردم آن را ندانند،ولى گاهى افرادهوشمند از آن آگاه مى‏شوند.<تغافل‏»در اين گونه موارد،در حقيقت‏يك نوع عيب‏پوشى است كه جز در موارد امر به معروف و نهى از منكر،آن هم به صورت محرمانه ولطيف،بسيار پسنديده است.

اگر در مواردى پرده‏درى شود و آبرو و حيثيت اشخاص بر باد رود،افراد تشويق به‏گناه مى‏شوند و طبق منطق‏<من كه رسواى جهانم،غم دنيا سهل است‏»رسوايى را مجوزى‏براى گناه مى‏شمرد و به بيان ديگر،اگر پرده حياى گنهكاران دريده شود،دست‏به هركارى مى‏زنند، پس در اين جا جز با<تغافل‏»نمى‏توان جلوى اين پديده شوم اجتماعى راگرفت.

در يك بيان كلى مى‏توان گفت:يكى از اصول مهم زندگى آرام و خالى از دغدغه،همين مساله‏<تغافل‏»است،به ويژه مديران بايد از اين مساله در حل بسيارى ازمشكلاتشان بهره بگيرند،يعنى،هر جا كه احتياج به اخطار و هشدار است‏بايد اخطار وهشدار دهند و هر جا كه با<تغافل‏»مشكلات حل مى‏شود،از اين طريق وارد شوند.به‏يقين اگر مديران اصل‏<تغافل‏»را از زندگى خود حذف كنند،گرفتار دردسرهاى بى‏دليل‏خواهند شد.

به همين دليل،پيشوايان بزرگ اسلام در گفتار و عمل،نسبت‏به اين مساله تاكيدكرده‏اند. <تغافل‏»پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله در بعضى از موارد باعث‏خرده‏گيرى بعضى از افرادناآگاه مى‏شد،مثلا،اعتراض مى‏كردند به اين كه پيامبر صلى الله عليه و اله خيلى سريع تحت تاثيرسخنان اين و آن قرار مى‏گيرند و اگر گفته شود كه فلان كس پشت‏سر شما چنين و چنان‏مى‏گويد،مى‏پذيرد و به سراغ آن شخص مى‏فرستد،اما هنگامى كه او قسم ياد مى‏كند كه‏چنين چيزى را نگفته‏ام،سخن او را نيز مى‏پذيرد.

قرآن مجيد نيز در آيه 61 سوره توبه به اين مطلب اشاره مى‏كند: <و منهم الذين‏يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة‏للذين آمنوا منكم... ،از آنها كسانى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و اله را آزار مى‏دهند و مى‏گويند:او آدم خوش باورى است،بگو:خوش باورى او به نفع شماست،او ايمان به خدا دارد و مؤمنان راتصديق مى‏كند و رحمت است‏براى كسانى از شما كه ايمان آورده‏اند.»

مسلم است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله با آن هوش و كياست و درايت كه دوست و دشمن به‏آن معترفند،آدم ساده انديش و خوش باور نبوده است،بلكه در بسيارى از مواردوظيفه خود را<تغافل‏»مى‏ديد.اين‏<تغافل‏»مايه رحمت‏براى همه مؤمنان محسوب‏مى‏شد.

تغافل در بيان معصومين عليهم السلام

1-در حديث معروفى كه هم از امام سجاد عليه السلام و هم از امام باقر عليه السلام و هم از امام‏صادق عليه السلام نقل شده است،پيرامون‏<تغافل‏»چنين مى‏فرمايند:<صلاح حال التعايش والتعاشر ملا مكيال ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل،مصلحت همزيستى سالم و معاشرت با مردم درپيمانه‏اى است كه دو سوم آن هوشيارى و يك سوم آن تغافل باشد. (65)

اين روايت،در واقع ضمن تاكيد بر تغافل مثبت،از تغافل منفى بر حذر مى‏دارد.ابتداتاكيد به هوشيارى و بيدارى و ترك‏<غفلت‏»مى‏كند و سهم آن را دو سوم مى‏دانند ومفهوم آن اين است كه انسان نبايد از مسائل مهم زندگى بى‏خبر بماند،بلكه بايد با كمال‏دقت،مراقب آنچه كه خير و صلاح او در آن است،باشد.از سوى ديگر نسبت‏به امورى‏كه لازم است مورد بى‏اعتنايى و بى‏توجهى قرار گيرد،دستور به‏<تغافل‏»مى‏دهد،مانند،فكر و دقت در مسايل جزئى زندگى كه اهميت چندانى ندارند،انسان را از تفكر در امورمهم باز مى‏دارد و همچنين مخفى كردن عيوب پنهانى ديگران در مواردى كه مصلحت‏ايجاب مى‏كند،كار پسنديده‏اى است.

2-امير مؤمنان على عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايند:<من اشرف اعمال الكريم غفلته‏عما يعلم،يكى از باارزشترين كارهاى كريمان،<تغافل‏»از چيزهايى است كه از آن آگاهند» (66) (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است.)

3-در حديث ديگرى آن امام بزرگوار عليه السلام مى‏فرمايند:<من لم يتغافل و لا يغض عن‏كثير من الامور تنغصت عيشته،كسى كه‏<تغافل‏»و چشم‏پوشى از بسيارى امور نكند، زندگى‏براى او ناگوار خواهد شد» (67)

بديهى است،زندگى انسان‏ها خالى از امورى كه بر خلاف توقع باشد،نيست.اگرانسان جزئيات زندگى ديگران را با كنجكاوى و دقت پيدا كند و آنها را موردبازخواست قرار دهد،زندگى برايش تلخ و دوستان از اطراف او پراكنده مى‏شوند.

اين بحث را با حديثى از همان بزرگوار عليه السلام پايان مى‏دهيم:<و عظموا اقداركم بالتغافل‏عن الدنى من الامور...و لا تكونوا بحاثين عما غاب عنكم،فيكثر عائبكم...و تكرموابالتعامى عن الاستقصاء،قدر و منزلت‏خود را با<تغافل‏»نسبت‏به امور پست و كوچك بالابريد...و زياده از امورى كه پوشيده و پنهان است تجسس نكنيد كه عيب‏جويان شما زيادمى‏شوند...و با چشم بر هم نهادن از دقت‏بيش از حد در جزئيات،بزرگوارى خود را ثابت‏كنيد» (68)

از اين حديث و بعضى از احاديث ديگر،به خوبى موارد<تغافل‏»روشن مى‏شود ونشان مى‏دهد كه مربوط به امور مهم و سرنوشت‏ساز زندگى نيست،بلكه مربوط به امورجزئى و كم اهميت است كه در زندگى وجود دارد.

بنابراين‏<تغافل‏»منافاتى با امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد سازنده ندارد،زيرا،<امر به معروف و نهى از منكر»مربوط به واجبات و محرمات است كه از محدوده‏<تغافل‏»بيرون است و انتقاد سازنده مربوط به امورى است كه در سرنوشت فرد و جامعه‏اثر قابل ملاحظه‏اى دارد،در حالى كه‏<تغافل‏»مربوط به امور جزئى و كم ارزش و ياعيوبى كه مصلحت در آن است كه در پرده بماند.


1- اعراف/ 179.

2- انبياء/ 97.

3- در اين كه مرجع ضمير<هى‏»چيست؟در ميان مفسران نظرهاى زيادى است،ولى بهتر است كه آن‏را به ابصار بازگردانيم،گويى كه در عبارت تقديم و تاخيرى رخ داده است.

4- كهف/ 28.

5- اشاره به افراد با ايمانى همچون سلمان فارسى،ابوذر غفارى،صهيب و خباب بوده است.

6- اين شان نزول را مرحوم طبرسى در<مجمع البيان‏»و قرطبى در تفسير<الجامع لاحكام القرآن‏»وبرسويى در<روح البيان‏»و جمعى ديگر با تفاوت‏هايى نقل كرده‏اند.(توجه داشته باشيد، گر چه سوره كهف‏مكى است ولى مفسران تصريح كرده‏اند كه آيه مورد بحث،يعنى آيه 28 اين سوره،در مدينه نازل شده‏است.)

7- روح البيان،جلد 4،ص 18.

8- روم/ 7.

9- اعراف/ 146.

10- اعراف/ 136.

11- عنكبوت/ 65.

12- روح البيان،ج‏6،ص‏493.

13- زخرف/ 36.

14- روح البيان،ج 8،ص‏369.

15- اعراف/ 201.

16- ق/ 22.

17- مريم/ 39.

18- ارشاد القلوب،ط.دار الفكر بيروت،ص 214،ج اول.

19- شرح فارسى غرر الحكم،ج 1،ص 128.

20- همان،ج‏7،ص 295.

21- همان.ج 1،ص‏369.

22- همان.ج‏6،ص‏227.

23- بحار الانوار،ج 75،ص 190.

24- نهج البلاغه،خطبه 64/ 7.

25- نهج البلاغه،خطبه 108/ 5.

26- شرح فارسى غرر الحكم،ج‏7،ص‏296.

27- سفينة البحار،ماده غفل.

28- شرح فارسى غرر الحكم،ج‏7،ص‏296.

29- همان.ج‏7 ص‏296.

30- ميزان الحكمة،ج‏3،حديث‏15189،(باب الغفلة)

31- شرح فارسى غرر الحكم،ج‏7،ص‏296.

32- تحف العقول،كلمات امام سجاد عليه السلام‏<و من كلامه عليه السلام فى الزهد»،ص 311، طبع انتشارات علميه‏اسلاميه با ترجمه.

33- بحار الانوار،ج 74،ص 60.

34- بحار الانوار،ج 74،ص‏293.

35- بحار الانوار،ج 75،ص 164.

36- شرح فارسى غرر الحكم،ج 5،ص‏293.

37- همان.ج‏3،ص 268.

38- همان،ج 2،ص 312.

39- بحار الانوار،ج 91،ص‏96- 99.

40- شرح فارسى غرر الحكم،ج 5،ص 272

41- بحار الانوار،ج 1،ص 122.

42- خصال صدوق،ص 138.طبع انتشارات علميه اسلاميه با ترجمه سيد احمد فهرى.

43- بحار الانوار.ج 75،ص 115.

44- نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت 122

45- شرح غرر الحكم،ج 4،ص 585.

46- همان.

47- ميزان الحكمة،ج‏3،ح‏15189،ص 2285.

48- بحار الانوار،ج 74،ص 112.

49- غرر الحكم،حديث‏4269.

50- فروع كافى،ج‏3،ص 270.

51- ميزان الحكمة،ج‏3،حديث 15188.

52- بحار الانوار،ج 74،ص‏237.

53- غرر الحكم حديث 600

54- ميزان الحكمه حديث‏15147

55- امام خمينى(ره).كتاب جهاد اكبر يا مبارزه با نفس،ص 151.

56- اين عبارت‏13 بار در قرآن كريم ذكر شده است.

57- اين عبارت نيز در7 مورد ذكر شده است.

58- بحار الانوار،ج 74،ص‏296.

59- بحار الانوار،ج 44،ص‏67.

60- بحار الانوار،ج‏83،ص 14.

61- نهج البلاغه،خطبه 222.

62- غرر الحكم،حديث 2752.

63- همان،حديث 5651.

64- نهج البلاغه،خطبه 222

65- تحف العقول،ص 264.(آنچه در بالا آمد،متن حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است واز دو امام ديگر نيز شبيه آن نقل شده است.

66- نهج البلاغه،كلمات قصار،شماره 222.)

67- غرر الحكم،شماره‏9149.

68- بحار الانوار،ج 75،ص 64.