جبن و شجاعت
اشاره
ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلت و زبونى و عقب افتادگى
انسانها مىباشد، نيروهاى بالفعل و بالقوه او را بر باد مىدهد، و دشمن را
بر انسان مسلط مىسازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسىترين
پايه سربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در ميدان جنگ كه رد ميدانهاى سياست
و اجتماع و حتى مباحث علمى، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى
اخلاق به طور گسترده از <جبن» و <شجاعت» سخن گفتهاند و عوامل و نتايج و
آثار و پيامدهاى هر يك را مورد تحليل و بررسى قرار دادهاند.
در كتب پيشينيان علم اخلاق، شجاعتيكى از اركان چهارگانه فضايل، و ترس
يكى از رذايل چهارگانه شمرده شده است.
در تاريخ انبياى بزرگ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعتبه خوبى نمايان
است، آرى آنها اسطورههاى مقاومت و شجاعتبودند و سرمشق خوبى براى همه
انسانها.
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمىگرديم و جلوههاى اين فضيلت اخلاقى و
مظاهر شوم آن رذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات، و در جاى جاى قرآن مجيد
مورد بررسى قرار مىدهيم:
1- در داستان ابراهيم(ع) چنين مىخوانيم:
<و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين × اذ قال لابيه و
قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا آبائنا لها
عابدين × قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين × قالوا اجئتنا بالحق ام
انت من اللاعبين × قال بل ربكم رب السماوات و الارض الذى فطرهن و انا على
ذلكم من الشاهدين × و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين × فجعلهم
جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون (سورهانبياء،آيات51تا58)
2- در مورد موسى بن عمران7 چنين مىخوانيم:
...يا موسى لاتخف انى لايخاف لدى المرسلون (سورهنمل،آيه10)
3- در باره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مىخوانيم:
<...فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و
جنوده قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة
باذن الله و الله مع الصابرين × و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا
افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين
(سورهبقره،آيات249و250)
4- در مورد ياران پيامبر اسلام(ص) و شجاعان با ايمان و مدعيان دروغين
ترسو نيز چنين مىخوانيم:
<و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق
منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا × و
لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و
رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (سورهاحزاب،آيات13و22)
5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است:
قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله
بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (سورهتوبه،آيه52)
6- در باره گروهى از ياران پيامبر(ص) مىفرمايد:
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و
قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل × انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه
فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين (سورهآلعمران،آيات173و175)
7- الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفى
بالله حسيبا (سورهاحزاب،آيه39)
ترجمه
1- ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم، و از(شايستگى) او
آگاه بوديم- آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: <اين مجسمههاى بى روح
چيست كه شما همواره آنها را پرستش مىكنيد؟!» - گفتند: <ما پدران خود را
ديديم كه آنها را عبادت مىكنند» - گفت: <مسلما هم شما و هم پدرانتان در
گمراهى آشكارى بودهايد!» - گفتند: <آيا مطلب حقى براى ما آوردهاى يا شوخى
مىكنى؟! - گفت: (كاملا حق آوردهام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و
زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر از گواهانم! - و به خدا
سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم! - سرانجام(با
استفاده از يك فرصت مناسب) همه آنها - جز بتبزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا
شايد سراغ او بيايند(و او حقايق را بازگو كند)!
2- <... اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمىترسند»!
3- <... سپس هنگامى كه او(طالوت) و افرادى كه با او ايمان آورده بودند(و
از بوته آزمايش، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از كمى نفرات خود
ناراحتشدند و عدهاى) گفتند: <امروز ما توانايى مقابله با <جالوت» و
سپاهيان او را نداريم» اما آنها كه مىدانستند خدا را ملاقات خواهند كرد(و
به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: <چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان
خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامت كنندگان)
است» - و هنگامى كه در برابر <جالوت» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند:
<پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را
ثابتبدار! و ما را بر جمعيت كافران پيروز بگردان»!
4- و(نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند:
<(اى اهل يثرب) اى مردم مدينه! اينجا جاى توقف شما نيست، به خانههاى خود
بازگرديد!» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند:
<خانههاى ما بى حفاظ است!» در حالى كه بى حفاظ نبود، آنها فقط
مىخواستند(از جنگ) فرار كنند - (اما) مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند
گفتند: <اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست
گفتهاند!» و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.
5- بگو آيا در باره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد(يا بر شما
پيروز مىشويم و يا ربتشهادت مىنوشيم) ولى ما انتظار داريم كه خداوند،
عدهاى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند يا(در اين جهان) به دست
ما(مجازات شديد) اكنون كه چنين استشما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار
مىكشيم!
6- اينها كسانى بودند كه(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن)
براى(حمله به) شما اجتماع كردهاند، از آنها بترسيد، اما اين سخن بر
ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست - اين
فقط شيطان است كه پيروان خود را(با سخنان و شايعات بى اساس) مىترساند، از
آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!
7- (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مىكردند
و(تنها) از او مىترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه
خداوند حسابگر(و پاداش دهنده اعمال آنها) است.
تفسير و جمعبندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
در نخستين آيات مورد بحثشجاعتبى نظير قهرمان توحيد ابراهيم(ع) در
برابر بتپرستان لجوج و متعصب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مىدهد
كه اين پيغمبر بزرگ الهى، چگونه در مبارزه با بتپرستى در عين تنهايى و
نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوه دشمان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت
آنها را پشتيبانى مىكرد كمترين سستى به خود راه نداد.
آيات فوق مىگويد: <ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم و
از(شايستگى) او آگاه بوديم»، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به
عالمين) (1)
در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجهى را به ابراهيم(ع) داده بود، ولى
بى شك ابراهيم(ع) كه در بهرهگيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين
بهرهگيرى را كرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بتپرستى
برخاست و چنانكه در ادامه اين آيات آمده استبا قوت و قدرت و صراحت، نخست
از عمويش آزر شروع كرد، و گفت: <اين مجسمههاى بىروحى را كه پرستش مىكنيد
چيست؟!»
و هنگامى كه <آزر» به او جواب داد: <اين رسم و سنت نياكان ماست گفت: به
يقين هم شما و هم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بوديد»!
<آزر» هنوز باور نمىكرد كه ابراهيم با اين صراحتبه طور جدى به مبارزه
با بتها كه آن همه خواهان داشتبرخيزد، پرسيد: آيا شوخى مىكنى؟! و
ابراهيم(ع) در جواب گفت: اين يك مطلب كاملا جدى است، پروردگار شما همان
آفريننده زمين و آسمان است... سپس افزود: <به خدا سوگند من نقشهاى براى
نابودى اين بتها در غياب شما مىكشم!»، (و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان
تولوا مدبرين) (2)
و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها
را جز بتبزرگ آنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن باز
مىگردند از آن عبرت گيرند، ( فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه
يرجعون) (3)
در اينكه مرجع ضمير <اليه» در بخش اخير آيه چيست؟ مفسران احتمالات
زيادى دادهاند: بعضى گفتهاند ضمير به <كبيرهم» برمىگردد، يعنى به سوى
بتبزرگ برگردند و از او سؤال كنند چه حادثهاى سبب شسكستن ساير بتها شده و
چه عاملى سبب نجات او گرديده است و طبيعى استبت از پاسخ به آن عاجز است و
از اينجا بى اعتبارى بتها را دريافت.
احتمال ديگر اينكه ضمير به <ابراهيم» بازمىگردد، يعنى بتپرستان به
سراغ ابراهيم(ع) آيند، و از او در باره انگيزه بتشكنيش سؤال كنند و او
حقايق را براى آنان بازگو كند(البته در اين صورت جمله الا كبيرا لهم تاثيرى
در مفهوم آيه نداردبخلافتفسير قبل).
احتمال سوم اينكه ضمير به <خداوند متعال» برمىگردد، يعنى مشاهده ضعف و
زبونى بتها در مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بتپرستى را رها كنند و به
سوى خدا بازگردند(اين تفسير نيز اشكال سابق را دارد).
و از همه مناسبتر همان تفسير اول است.
به هر حال آيه نشان مىدهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم
شجاعتبىنظير آنها بوده است، آنها از غير خدا نمىترسيدند، و در راه خدا
كمترين سستى به خود راه نمىدادند و از جبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى
است پاك و مبرا بودند و به همين دليل يك تنه در برابر انبوه دشمنان
مىايستادند و پيروز مىشدند.
بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلط مىشد هرگز نه قادر به
انجام سالتخويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مىشدند.
در دومين آيه مخاطب موسى بن عمران7 است، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب
به خطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز
الهى به مار عظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين
درس اخلاقى به موسى(ع) داده شد كه: <اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من
نمىترسند»! (...يا موسى لاتخف انى لايخاف لدى المرسلون) (4)
و با توجه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر
است مؤمنان در هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكل
كنند و با شجاعت و شهامتبه سوى اهداف مقدسى كه دارند پيش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است، به موسى(ع) گفته شد: <اى موسى!
نترس و پيش بيا كه تو در امن و امانى»! (يا موسى اقبل و لاتخف انك من
الآمنين)
موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را بازيافت و در اينجا دستور مهمترى به
او داده شد و آن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به
سوى آن پيش برود، و آن را با ستخود بگيرد! تا عصا به حالت اول بازگردد!
(قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى) (5)
به يقين اين كار براى موسى(ع) بسيار شاق و سنگين بود ولى آن را انجام
داد و بر آن پيروز شد.
آرى موسى(ع) بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در
برابر اژدهاى ديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آنها را
در واقع عصاى دستخود كند!
بسيارى از مفسران <جان» را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و
باريك كه با رعتحمله مىكند تفسير كردهاند، در حالى كه در جاى ديگر كه
موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبير به <ثعبان» شده كه به معنى
اژدهاى عظيم است، به همين دليل بعضى احتمال دادهاند عصا در آغاز كار مبدل
به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمى در آمد!
بعضى نيز گفتهاند <عصا» مبدل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون
مارهاى كوچك حركت مىكرد!
جالب اينكه در قرآن مجيد نه بار جمله <لاتخف» (نترس) آمده است كه در
پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است، شايد به اين جهت كه موسى(ع) دشمن بسيار
بزرگ و خطرناكى همچون فرعون داشت، و بايد با اين خطابهاى الهى براى مبارزه
با او آماده مىشد.
سومين بخش از اين آيات در باره قوم <طالوت» است همان مردى كه از سوى
پيامبر زمان(اشموئيل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى
مبارزه با <جالوت»بيدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى كه مىخواستبراى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر
خود ترتيب داد، تا سره از ناسره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها
در يك لشكر سبب سستى ديگران مىشود، بازشناخته شوند.
آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت
هر كس از آن بنوشد از ما نيست، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى
تر كنند از ما هستند. اكثريت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومتبودند از عهده
اين امتحان برنيامدند، تنها گروه اندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه
قرآن در باره آنان مىگويد: <هنگامى كه لشكر طالوت در برابر جالوت قرار
گرفت، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كه به فرمان خدا بر
گروه كثيرى پيروز شدهاند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: <...ربنا
افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا!
صبر و استقامت را بر ما فروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر
جمعيت كافران پيروز گردان»! (6)
خداوند به بركتشجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم
و سر تا پا مسلح طالوت پيروز كرد.
در آيات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان
عصر پيامبر(ص) و در جنگ احزاب، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم
مؤمنان راستين است.
نخست مىفرمايد: <به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان)
گفتند: اى مردم مدينه! اينجا(ميدان جنگ احزاب) جاى توقف نيست، به خانههاى
خود بازگرديد، و گروهى از آنان از پيامبر(ص) اجازه بازگشت مىخواستند و
مىگفتند: خانههاى ما بدون حفاظ است، در حالى كه بدون حفاظ نبود
بلكه(اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مىخواستند فرار كنند»! (و اذ
قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهم النبى
يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا) (7)
البته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد
آنها وحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنانكه در آيه 22 همين سوره آمده <مؤمنان راستين نه تنها از مشاهده
لشكر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعدههاى الهى
و پيامبر دانستند، و بر ايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد»! (و لما راى
المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما
زادهم الا ايمانا و تسليما) (8)
جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مىشود كه پيامبر(ص) به منافقان و
افراد ضعيف الايمان و ترسو اجازه بازگشتبه مدينه را داد، چرا كه اگر
مىماندند نه تنها كارى از آنها ساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل
ديگران مىپاشيدند!
به همين دليل آيه47 سوره توبه در باره جمعى از اين گونه افراد
مىخوانيم: <لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا...; اگر آنها همراه شما(به
سوى ميدان جهاد) خارج مىشدند جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما
نمىافزودند»!
بايد توجه داشت كه <خبل» و <خبال» به معنى اضطراب و ترديدى است كه از
ضعف عقل و عدم قدرت بر تصميمگيرى حاصل مىشود كه يكى از عوامل آن ترس و
وحشت زياد است كه موجب مىشود انسان تعادل فكرى خود را از دستبدهد.
در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعتياران پيامبر(ص) رو به رو
مىشويم، شجاعتى كه از منطق ايمان سرچشمه مىگرفت، آنها به خوبى مىديدند
كه در ميدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى
خدا مىرود: راهى به سوى <شهادت» پيش مىرود كه نهايت آن سعادت است و راهى
به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن، كه آن هم باعث افتخار در دنيا و
آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم به شكست استيا مرگ
ذلتبار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت.
بديهى است كسى كه چنين درك و ديدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود
راه نمىدهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قل هل تربصون بنا الا
احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا
فتربصوا انا معكم متربصون) (9)
و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت
زاييده از ايمان و منطق قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين) بود.
در ششمين آيه، با چهره ديگرى از شجاعت اين دينباوران شجاع در جنگ احد
روبرو مىشويم:
مىدانيم در احد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه
سنگرهاى حساس خود را رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكستسختى
شدند، و ضايعات فراوانى به بار آمد، و طبق آنچه در تواريخ آمده است دشمن
پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ در اثناى راه مكه از بازگشتخود
پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و از فرصتبه دست
آمده استفاده كنند و ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.
هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) از اين مساله آگاه شد ابتكار مهمى به خرج
داد، دستور داد لشكر اسلام حتى كسانى كه جراحتى در ميدان احد بر تن داشتند
به استقبال لشكر دشمن بروند.
اين دستور بسيار مؤثر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به
گونهاى كه ترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدد به خطر نيفكنند و
به مكه بازگشتند.
آيه مورد بحثبه اين معنى اشاره كرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها
را از دشمن مىستايد، مىفرمايد: <آنها كه دعوت خدا و پيامبر(ص) را پس از
آنكه جراحاتى به آنها رسيده بود اجابت كردند(و در حالى كه هنوز زخمهاى
ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى ميدان حمراء الاسد شتافتند آرى) كسانى
از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگى دارند»، (الذين
استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا
اجر عظيم) (10)
سپس ايمان و شهامت را چنين مىستايد: <آنها كسانى بودند كه مردم به آنان
گفتند: مردم(لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كردهاند، از آنان بترسيد،
اما(نه تنها نترسيدند بلكه) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى
است و بهترين حامى ماست»! (الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم
فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل) (11)
در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فورا به ميدان بازگردند و در
صفوف مقدم جاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامتبى نظير بود كه وسوسههاى دشمن
را خنثى كرد، و با چنين حضورى در ميدان جنگ او را مايوس و ناكام نمود.
به هر حال حمراء الاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقت احد را در كام
قريش تلخ كرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى
موقتا عقب نشستند ولى ابتكار عمل را از دست ندادهاند، و دشمن بايد منتظر
ضربات آينده مسلمين باشد.
به اين ترتيب نه تنها از يك شكستخطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه
پيروزيهاى آينده را نهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و
با توكل بر پروردگار چراغ اميد را در قلبها فروزان ساختند.
از آيه فوق استفاده مىشود كه سخنان وحشتانگيز بعضى از شياطين كه
مسلمانان را از اجتماع لشكر قريش مىترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها
ايجاد نكرد، بلكه بر ايمانشان افزود، و ميزان توكل آنها را بالا برد، اين
به خاطر آن بود كه متذكر وعدههاى الهى و صدق گفتار پيامبر(ص) شدند كه اگر
در ميدان احد به دستور حضرتش عمل مىكردند، هرگز آن شكست نيز به وجود
نمىآمد.
از شگفتىهاى اين جنگ آن است كه پيامبر(ص) فرمود: <تنها كسانى كه در احد
شركت كردند به ميدان حمراء الاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين
پيكار شركت جويند، تا به دشمن بفهماند لشكر احد حتى با وجود آن همه مجروحان
جنگى باز نيرومند و آماده پيكار است، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه
نيافته، و اين همان است كه دشمن را به شدت مضطرب ساخت.
در ادامه اين آيات، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جبان و
ترسو و شجاعان مؤمن اشاره مىكند، و چنين مىفرمايد: <اين فقط شيطان است كه
پيروان خود را مىترساند، از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان
داريد»، (انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم
مؤمنين) (12)
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى
دارد و هدفش تضعيف روحيه مؤمنان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از
زير بار مسئوليتها فرار كنند، در حالى كه مؤمنان راستين هيچ گونه ترس و
وحشتى جز از خدا ندارند!
مطابق اين تعبيرات، ترس و جبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و
شهامت داراى ريشه ايمانى است، آرى شجاعت از آثار ايمان است، چرا كه مؤمن با
اتكاء به خدا كه قدرتش ما فوق همه قدرتهاستخود را در همه صحنهها پيروز
مىبيند و افراد ضعيف الايمان با اتكاء به قدرت خود كه به هر حال شكستپذير
استخويش را ناتوان مشاهده مىكنند و به همين دليل ترس و وحشت در صحنههاى
مهم زندگى بر آنها چيره مىشود.
در داستان غزوه <حمراء الاسد» شياطين انس و جن دستبه دست هم دادند تا
قدرت لشكر قريش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رويارويى با آنها
بترسانند، در حالى كه به تعبير قرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين
گونه امور مىترسند، و اولياء الله وحشتى به خود راه نمىدهند. (13)
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحثيكى از صفات ويژه مبلغان رسالتهاى الهى
پاك بودن از رذيله ترس از غير خدا ذكر شده، مىفرمايد: <آنها كسانى بودند
كه تبليغ رسالتهاى الهى را مىكردند و از او مىترسيدند و از هيچ كس جز
خدا ترسى به خود راه نمىدادند و همين بس كه خداوند حسابگر است»! (الذين
يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا)
(14)
تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى
بودن از رذيله خوف و ترس است.
اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين استبه پيامبر اسلام(ص) در درجه اول
و در درجه بعد به همه پيروان راستين او هشدار مىدهد كه در مقام ابلاغ
رسالتهاى الهى از هيچ چيز و هيچ كس جز خدا ترس و واهمهاى نداشته باشند و
مفهوم اين سخن آن است كه افراد جبان و ترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و
نه قادر بر اين كار!
بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در
مقام تبليغ رسالت الهى نبايد تقيه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه
تقيه به معنى ترس و وحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيه هميشه ناشى از
ترس نيست، بلكه گاه هدف جلب و جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به
صورت تدريجى است، و شايد گفتار ابراهيم <هذا ربى» در برابر ستارهپرستان و
ماهپرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است(دقت كنيد).
نتيجه نهايى
از آيات قرآن مجيد كه نمونههاى روشنى از آن در بالا آمد، اهميتشجاعت و
شهامت و نقش اين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادى انسانها روشن از يك
سو، و آثار سوء رذيله ترس و جبن از سوى ديگر آشكار مىشود.
درست است كه در اين آيات، شجاعت و ترس به طور مستقل و مستقيم مورد بحث
واقع نشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين
گرديده است.
جبن و ترس در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى نكوهش از اين رذيله اخلاقى بازتاب گستردهاى دارد از
جمله:
1- امام باقر(ع) مىفرمايد: <لايكون المؤمن جبانا و لاحريصا و لاشحيحا;
انسان با ايمان نه ترسوست و نه حريص و نه بخيل»! (15)
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه <ترس» و <حرص» و <بخل» با
روح ايمان سازگار نيست، چرا كه مؤمن، متكى به خداست، و آن كس كه چنين
تكيهگاهى دارد ترسى به خود راه نمىدهد، و نه بخيل و حريص است زيرا او به
فضل و كرم الهى اميدوار مىباشد، و با اين حال حرص و بخلى به او راه
نمىيابد.
2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: <الجبن و الحرص و
البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظن بالله سبحانه; ترس و حرص و بخل، صفات زشتى
است كه در سوء ظن به خداوند سبحان خلاصه مىشود»! (16)
اين حديث توضيح ديگرى استبر آنچه در حديثبالا آمد، و ريشه اصلى اين
صفات رذيله را تبيين مىكند.
3- اميرمؤمنان على(ع) دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مىكند،
چرا كه ترس آنها از آفات مشورت است مىفرمايد: <لاتشركن فى رايك جبانا
يضعفك عن الامر و يعظم عليك ما ليس بعظيم; هرگز با انسان ترسو مشورت نكن
چرا كه تو را از كارهاى مهم بازمىدارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو كوچك
جلوه مىدهد»! (17)
همين معنى در عهدنامه مالك اشتر به شكل ديگرى مطرح شده است، امام(ع)
مالك را از مشورت با بخيلان و ترسوها و حريصان نهى مىكند. (18)
4- اين موضوع به قدرى مهم است كه در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم كه
دستور مىداد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شركت نكنند(مبادا مايه تضعيف
روحيه ديگران بشوند) مىفرمايد: <من احس من نفسه جبنا فلايغز; كسى كه در
خود ترسى احساس مىكند در جنگ شركت نكند»!
5- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(ع) حديثبالا را شكافته و با صراحت
مىگويد: <لايحل للجبان ان يغزو، لانه ينهزم سريعا و لكن لينظر ما كان يريد
ان يغزو به فليجهز به غيره; جايز نيست افراد ترسو در جنگ شركت كنند چرا كه
به سرعت فرار مىكنند(و مايه تضعيف ديگران مىشوند) ولى لازم است صلاح و
تجهيزات خود را در اختيار ديگران قرار دهند». (19)
1- ترس معقول و نامعقول
بى شك منظور از جبن و ترس در اينجا جبن و ترس معقول نيستبلكه جبن و ترس
نامعقول است، توضيح اينكه:
ترس از امورى كه واقعا خطرناك استيكى از پديدههاى روحى و طبيعى و از
نعمتهاى بزرگ خداست، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى
زندگى خود را از دست مىدهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهور و
بىپروايى در مقابل خطر مىكنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به
اين طرف و آن طرف، از يك خيابان پر رفت و آمد مىگذرد، چنين كسى به يقين در
معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.
اين گونه ترسها خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در مورد مواد غذايى
مشكوك يا مسائل اقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از
خطراتى است كه انسان را تهديد مىكند.
ترس مذموم آن است كه انسان از عواملى بترسد كه در خور ترسيدن نيست، هر
خطر موهومى را جدى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه
چيز و به اصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال
عدم موفقيت واهمه داشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى
است، مايه شكست و ذلت و زبونى است.
اين جهان در همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است، موانع، مشكلات و خطرها
هميشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را
به طور جدى آماده مقابله با آنها نسازد موفق نخواهد شد.
غالبا ممكن نيست ما دستبه كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين
شده باشد، يا هيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك
پندار باطل است. اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مىشود و آثار منفى صفت
رذيله ترس و جبن خود را نشان مىدهد.
هر كشاورزى احتمال خشكسالى و آفت را مىدهد، هر تاجرى احتمال نوسان
قيمتها و دگرگونى وضع بازار را مىدهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات
ديگر را مىدهد، و در هر عمل جراحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين
احتمالات ترتيب اثر داده شود بايد دست روى دستبگذاريم و هيچ كارى نكنيم و
فقط در انتظار مرگ باشيم.
به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدى را پيشبينى كرد و راه مقابله
با آن را شناخت، و از بى پروايى و تهور پرهيز نمود، در عين حال احتمالات
نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتى كه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سد
راه انسان شود.
اين روشنترين تعريفى است كه براى مساله شجاعتبه عنوان يكى از صفات
فضيله و ترس به عنوان يكى از صفات رذيله مىتوان كرد.
در حديثى از امام حسن مجتبى7 در تعريف جبن چنين مىخوانيم: <الجراة على
الصديق و النكول عن العدو; جبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر
دشمنان ناتوان باشى»! (20)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مىخوانيم كه در پاسخ از سؤال در باره
معنى شجاعت فرمود: <موافقة الاقران و الصبر عند الطعان; هماهنگى با اقران و
ايستادگى در برابر ضربات دشمن». (21)
قرآن مجيد در يك جا مىفرمايد: <و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة; با
دستخود خويشتن را به هلاكت نيفكنيد»! (22)
و در جاى ديگر در وصف مؤمنان راستين مىگويد: <...اشداء على الكفار...;
آنها در برابر كافران سخت و شديدند(و ترس و واهمهاى به خود راه
نمىدهند)». (23)
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مىتوان نتيجه گرفت كه شجاعتبه عنوان
يك فضيلتحد وسطى است در ميان <تهور» و <جبن».
2- آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى
اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و
به يقين يكى از عوامل قطعى شكست و زبونى و ذلت است.
ملتهاى بسيارى را در طول تاريخ مىشناسيم كه با داشتن عده و عده فراوان
سالها گرفتار زبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى
با شهامت پيدا كردند تمام توان آنها بسيجشد و به سرعت عقبماندگى خود را
جبران كردند و به اوج عزت و عظمت رسيدند.
شجاعت پيامبر اسلام(ص) به هنگام هجرت در ميدان بدر و احد، و در ميدان
احزاب و در ساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفتسريع اسلام
بود.
به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على(ع) آمده است كه فرمود:
<الشجاعة عز حاضر و الجبن ذل ظاهر; شجاعت عزت حاضر است و جبن ذلت آشكار»!
(24)
و در جاى ديگر فرمود: <الشجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة; شجاعتيارى
حاضر و فضيلت آشكار است».
يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى
بزرگ بازمىدارد، زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست، و
انسانهايى را مىطلبد كه بتوانند از سد مشكلات عبور كنند، و اين كار از
افراد ترسو ساخته نيست.
بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و
محدود خواهد بود، و هرگز نمىتوانند دستبه كارهاى مهم اجتماعى خواه جنبه
انقلابى داشته باشد يا اصلاحى بزنند!
اين مساله تا آنجا پيش مىرود كه در اسلام از مشورت مديران موفق جامعه
در كارهاى مهم با افراد جبان و ترسو نهى شده است، چرا كه آنها هميشه آيه
ياس مىخوانند و مديران را از انجام كارهاى مهم بازمىدارند!
اميرمؤمنان على(ع) به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى
خود نپذيرد، چرا كه آنها سبب تضعيف او مىشوند، لاتدخلن فى مشورتك... جبانا
يضعفك عن الامور. (25)
و در جاى ديگر آمده است: <و يعظم عليك ما ليس بعظيم; و موضوعات كوچك را
در نظر تو بزرگ نشان مىدهند».
3- ريشههاى جبن
1- ضعف ايمان و سوء ظن به خدا، زيرا افراد با ايمان داراى توكل و اميد
به لطف خداوند و اعتقاد به وعدههاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و
زبون نخواهند شد، و از حوادث هر قدر بزرگ باشد نمىترسند، اين همان است كه
در فرمان معروف مالك اشتر آمده است كه امام(ع) مىفرمايد: <ان البخل و
الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله; بخل و ترس و حرص، غرائز و
تمايلات متعددى هستند كه جامع آنها سوء ظن به خداى بزرگ است»!
2- احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جبن و ترس است، به
همين دليل هر اندازه به افراد شخصيت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مىشود
و از همين رو در حديث امام اميرمؤمنين آمده است كه: <شدة الجبن من عجز
النفس و ضعف اليقين; شدت ترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مىگيرد»!
(26)
3- <عدم آگاهى و جهل» در بسيارى از اوقات سبب ترس مىشود، انسان از
اشخاص و جانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمىشناسد مىترسد، ولى
هنگامى كه به قدر كافى آگاهى مىيابد ضعف او زايل مىشود.
4- <عافيتطلبى» يكى ديگر از اسباب ترس است، چرا كه هميشه شجاعت در عين
اينكه پيروزى مىآفريند مشكلات و ناراحتىهايى را نيز ممكن استبه همراه
داشته باشد كه باب طبع عافيتطلبان ترسو نيست.
5- بروز حوادث تلخ و ناگوار غالبا سبب مىشود كه انسانها به نوعى ترس
گرفتار شوند، زيرا اين حوادث تلخ ذهنيتهاى ترسآلودى در انسان به وجود
مىآورد كه گاه تا آخر عمر با اوست و جز با روانكاوى صحيح برطرف نمىگردد.
6- افراط در احتياط مىتواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد
ترس، چرا كه به انسان مىگويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى
از ريشههاى اصلى ترس است.
7- انكار نمىتوان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين
پديده شوم مؤثر است، گروهى از افراد را مىبينيم كه به خاطر ضعف قلب يا
ناتوانى اعصاب، يا ضعفهاى ديگر جسمانى، از همه چيز مىترسند، در حالى كه از
اين حالت متنفرند ولى نمىتوانند آن را از خود دور سازند.
آنها مىگويند: چه كنيم اين ترس دستخودمان نيست، و بى اختيار بر ما
تحميل مىشود، ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير
نباشد.
4- طرق درمان و پيشگيرى
يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى - همانند درمان ساير رذايل - از
يكسو انديشيدن در ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است. هنگامى كه افراد جبان و
ترسو آثار نكبتبار و ذلت و زبونى ناشى از ترس بىجا و عقب ماندگى و
محروميتحاصل از آن را در زندگى خود يا ديگران مشاهده كنند غالبا به فكر
تجديد نظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيله مىافتند.
پرداختن به قطع ريشهها راه مهم ديگر درمان آن است، هنگامى كه ابرهاى
تيره و تار سوء ظن بالله از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكل بر
جان او نور افشان شود ظلمات خيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مىكشاند
برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياج به مطالعه و دقت فراوان دارد.
يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنههاى رعبآور و
تكرار آن است، فى المثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت
دارند ولى هنگامى كه چند بار تكرار شود وحشت آنها فرومىريزد.
بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحش مىشوند ولى با تمرين و
تكرار اين وحشت از بين مىرود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع
مىترسند ولى غالبا اين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت.
يكى از فلسفههاى تمرينها و مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از
دلهاى سربازان و افسران و فرماندهان است.
در كلمات قصار اميرمؤمنان(ع) اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى
فرمايد: <اذا هبت امرا فقع فيه، فان شدة توقيه اعظم مما تخاف منه; هنگامى
كه از چيزى مىترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس از خود آن سختتر و
وحشتناكتر است»! (27)
مرحوم علامه خويى; در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مىگويد:
بسيار مىشود كه براى انسان كارى پيش مىآيد كه به خاطر جبن و جهل از آن
وحشت مىكند... و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مىشود. در
اينجا امام(ع) تشويق به دور ساختن ترس از خود مىكند چرا كه در بسيارى از
اوقات تحمل ترس ناشى از ترديد و دو دلى، سختتر از افتادن در آن امر خوفناك
است.
سپس مىافزايد: مكتشفان و محققان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات
بزرگى نايل شدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده
وارد شدند و به سير درياها پرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند،
و از اين طريق هم ثروت فراوانى به دست آوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به
علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظهاى كردند و به گفته شاعر:
چو ترسى ز امرى بينداز خويش در آن و بپيراى تشويش خويش دو دل بودن و خود
نگهداشتن بسى سختتر مىكند قلب ريش (28)
آرى اين يك واقعيت است كه ترديدها و دو دلىها و ترس از عواقب خطرناك يك
كار غالبا بيش از خود آن انسان را رنج مىدهد.
در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مىشود از جمله:
<ام المقتول تنام و ام المهدد لاتنام; مادر مقتول به خواب مىرود، ولى
مادر كسى كه تهديد به مرگ شده به خواب نمىرود»!
و نيز گفتهاند: <كل امر من خير او شر فسماعه اعظم من عيانه; هر كار خير
و شرى شنيدنش از ديدنش بزرگتر است». (29)
يكى ديگر از طرق درمان جبن و ترس، پاك بودن و پاك زيستن است; زيرا افراد
آلوده غالبا از نتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى
آفتابى و برملا شود در هراسند، به همين دليل در حديث معروف علوى آمده است:
<ما اشجع البرئ و اجبن المريب; چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسوست
انسان مسالهدار»! (30)
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: <لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع
الشجاعة و كان الجبن مع الكذب; اگر اشياء از هم جدا شوند(و گروهبندى گردد)
صدق و راستى همراه شجاعتخواهد بود و ترس همراه دروغ»! (31)
5- آثار شجاعت در زندگى انسانها
نقطه مقابل صفت رذيله جبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحثهاى
مربوط به آن در لا به لاى مباحث جبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه
مقابله در غالب بحثها روشن مىشود، شناخت مفهوم جبن و ترس بدون شناخت
مفهوم شجاعت مشكل است، همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعتبدون شناخت جبن و
ترس دشوار مىباشد.
با اين حال براى تكميل بحثهاى گذشته لازم به نظر مىرسد كه توضيحات
بيشترى در باره شجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و
احاديث اسلامى داشته باشيم.
1- در فرمان مالك اشتر كه <جامعترين فرمان الهى سياسى» براى كشوردارى
است در موارد متعددى به اين مساله اشاره فرموده است. در يك جا به مالك
هشدار مىدهد كه افراد ترسو و حريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.
در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر(يا همه معاونان و كارگزاران)
مىفرمايد: <ثم الصق بذوى المروآت و الاحساب و اهل البيوتات الصالحة و
السوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة و السفىء و السماحة، فانهم جماع
من الكرم و شعب من العرف; رابطه خود را با افراد با شخصيت و اصيل و
خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و با شهامت و
سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركز
نيكى هستند»! (32)
در اينجا امام(ع) مساله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته
انسانى و فرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: <الشجاعة زين، الجبن شين;
شجاعت زينت است و ترس عيب است». (33)
3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مىفرمايد: <السخاء و الشجاعة غرائز
شريفة يضعها الله سبحانه فى من احبه و امتحنه; سخاوت و شجاعت صفات شريفى
است كه خداوند سبحان آن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است
قرار مىدهد». (34)
4- پيغمبر اكرم(ص) در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مىكند
كه يكى از آنها شجاعت است. (35)
و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مىكند كه باز
يكى از آنها شجاعت است. (36)
5- در حديث ليلة المبيت(شبى كه على(ع) به جاى پيامبر(ص) در بسترش خوابيد
تا آن حضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مىخوانيم: صبحگاهان هنگامى كه
محاصره كنندگان خانه پيامبر(ص) به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله
كردند، على(ع) را به جاى پيامبر(ص) در بستر ديدند و با سخنان زشتى نسبتبه
مقام والاى على(ع) اهانت كردند، امام(ع) فرمود: اين سخنان را در باره من
مىگوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده - و از جمله آنها -
اين افتخار را ذكر فرمود: <و من الشجاعة ما لو قسم على جميع جبناء الدنيا
لصاروا به شجعانا; خداوند آن قدر شجاعتبه من عطا فرموده كه اگر بر تمام
افراد ترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد»! (37)
6- در خطبه معروف امام سجاد على بن الحسين(ع) در شام نيز مىخوانيم كه
امام در آغاز خطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: <ايها الناس: اعطينا ستا و
فضلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة
فى قلوب المؤمنين; اى مردم! خداوند شش موهبتبه ما عطا فرموده و به هفت چيز
ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت،
فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دلهاى مؤمنان»! (38)
7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق(ع) پايان مىدهيم - هر چند
سخن در اين زمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر(ص)
آوردند پيامبر(ص)(به خاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل
آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن فرد تعجب نمود و عرض كرد چگونه مرا
از ميان همه آنها آزاد كردى؟! فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من
داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش(ص) آن را دوست دارند;
<الغيرة الشديدة على حرمك، و السخاء، و حسن الخلق، و صدق اللسان و الشجاعة;
غيرت شديد نسبتبه ناموست، و سخاوت، و خسن خلق، و راستگويى و شجاعت»!
هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره
مسلمانان شايسته قرار گرفت. (39)
از احاديثبالا و روايات متعدد و آياتى كه در بحثبالا داشتيم ارزش
والاى اين فضيلت اخلاقى كاملا روشن مىشود، و اهميتى را كه اسلام براى آن
قائل است در لا به لاى اين روايات و احاديث نمايان است.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مىرسد كه <شجاعت» معنى وسيع و گستردهاى
دارد كه دليرى در ميدان نبرد يكى از شاخههاى آن است. شجاعت در ميدان
سياست، در مسائل علمى، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و
شجاعت در مقام قضاوت و داورى و مانند آن هر كدام يكى از شاخههاى مهم شجاعت
محسوب مىشود، لذا در بعضى از روايات مىخوانيم: <الصبر شجاعة; صبر نوعى
شجاعت است». (40)
در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: <اشجع الناس اسخاهم; شجاعترين مردم
كسى است كه از همه با سخاوتتر باشد»! (41)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مىخوانيم: <لو تميزت الاشياء لكان
الصدق مع الشجاعة و كان الجبن مع الكذب; هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و
راستى در كنار شجاعت و ترس در كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت». (42)
اين احاديث هر كدام به يكى از شاخههاى شجاعت اشاره مىكند كه در مفهوم
جامع اين واژه درج شده است(دقت كنيد).
1- انبياء، 51.
2- همان،57.
3- انبياء، 58.
4- نمل، 10.
5- طه، 21.
6- بقره، 250.
7- احزاب،13.
8- احزاب، 22.
9- توبه، 52.
10- آل عمران، 172.
11- همان،173.
12- آل عمران، 175.
13- در تركيب جمله <انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه» دو عقيده در ميان
مفسران وجود دارد كه در مفهوم آيه بسيار اثر مىگذارد، بعضى <اولياء» را
فاعل(يا به منزله فاعل با تقدير من اوليائه) دانستهاند، مطابق اين تفسير
پيروان شيطان بودند كه به تهديد و ارعاب مردم پرداختند، در حالى كه بعضى
ديگر براى <اولياء» معنى و مفعولى قائلند همان گونه كه ظاهر آيه شريفه، طبق
قرائت مشهور دلالت دارد، بنابراين مطابق اين نظر معنى آيه چنين مىشود:
<شيطان تنها مىتواند در پيروانش مانند منافقين نفوذ كند و آنها را بترساند
نه در مؤمنين».
14- احزاب،39.
15- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 301.
16- غررالحكم.
17- غررالحكم، حديث10349.
18- نهج البلاغه، نامه53.
19- بحارالانوار، جلد97، صفحه49.
20- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 370; تحف العقول، كلمات امام مجتبى7
حديث 1.
21- همان مدرك، جلد 2، صفحه 1412.
22- بقره، 195.
23- فتح،29.
24- هر دو حديث در شرح فارسى غرر و درر آمدى جلد7 صفحه 171 آمده است.
25- نهج البلاغه، نامه53.
26- شرح فارسى غررالحكم، جلد 4، صفحه 185.
27- كلمات قصار، جمله 175.
28- منهاج البراعة، جلد 21، صفحه 252.
29- شرح نهج البلاغه، جلد 18، صفحه177.
30- غررالحكم، شماره9626.
31- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 172.
32- نهج البلاغه، نامه53.
33- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 171.
34- غررالحكم، شماره 1820.
35- بحارالانوار، جلد26، صفحه 265.
36- همان مدرك، صفحه 244.
37- بحارالانوار، جلد19، صفحه83.
38- بحارالانوار، جلد 45، صفحه 138.
39- بحارالانوار، جلد 18، صفحه 108.
40- نهج البلاغه، حكمت 4.
41- غررالحكم، شماره2899.
42- شرح فارسى غرر، جلد 5، صفحه 118، حديث7597.