تعصب و لجاج
اشاره
بى ترديد اساسىترين پايه عبوديت و بندگى خدا تسليم و تواضع در برابر حق است
و به عكس هرگونه تعصب و لجاجت مايه دورى از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معنى <وابستگى غير منطقى به چيزى» تا آنجا كه انسان حق را فداى آن
كند و لجاجتبه معنى اصرار بر چيزى استبه گونهاى كه منطق و عقل را زير پا
بگذرار، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز <تقليد كوركورانه» است كه سد راه پيشرفت و
تكامل انسانهاست.
هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمىگرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام
پيشين را مورد بررسى قرار مىدهيم به خوبى مىتوان دريافت كه اين سه امر(تعصب و
لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پر
است از اشارات روشن به اين مساله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن
مىرويم:
از قوم نوح(ع) آغاز مىكنيم، قرآن مجيد مىگويد:
1- و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و
اصروا واستكبروا استكبارا (نوح،7)
2- و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا
(نوح،23)
سپس به داستان هود نگاه مىكنيم، قرآن در باره آنها مىگويد:
3- قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا
ان كنت من الصادقين (سورهاعراف،آيه70)
سپس نوبتبه داستان ابراهيم(ع) مىرسد، قرآن در اين زمينه مىگويد:
4- اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا
آبائنا لها عابدين (سورهانبياء،آيات52 و53)
5- قال هل يسمعونكم اذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون × قالوا بل وجدنا
آبائنا كذلك يفعلون (سورهشعراء،آيات72تا74)
سپس نوبتبه قوم موسى و فرعون مىرسد، مىفرمايد:
6- قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى
الارض و ما نحن لكما بمؤمنين (سورهيونس،آيه78)
سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمىگرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال
دشمنان آن حضرت نمايان مىبينيم:
7- و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا
اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون (سورهبقره،آيه170)
8- اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل الله سكينته
على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها و كان
الله بكل شيئ عليما (سورهفتح،آيه26)
9- و نيز مىفرمايد: و لو نزلناه على بعض الاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا
به مؤمنين (سورهشعراء،آيات198و199)
گاه تعصب اقوام را بر ضد ديگر بيان مىكند و مىفرمايد:
10- و قالت اليهود ليست النصارى على شيئ و قالت النصارى ليست اليهود على شيئ
و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم
القيامة فيما كانوا فيه يختلفون (سورهبقره،آيه113)
در جاى ديگر مساله تقليد كوركورانه و تعصب و لجاجت را به عنوان يك برنامه
عمومى همه اقوام گمراه شمرده، مىفرمايد:
11- و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا
آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون (سورهزخرف،آيه23)
12- و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون (سورهصافات،آيه36)
ترجمه
1- و من(نوح) هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند) تو آنها را
بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود
پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند.
2- و(قوم نوح) گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد(به خصوص) بتهاى
<ود»، <سواع»، <يغوث»، <يعوق» و <نسر» را رها نكنيد!
3- گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را
پدران ما مىپرستيدند، رها كنيم؟! پس اگر راست مىگويى آنچه را(از بلا و عذاب
الهى) به ما وعده مىدهى، بياور(ما آمادهايم)!
4- (به ياد بياور ابراهيم را) آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: <اين
مجسمههاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مىكنيد»؟! گفتند: <ما
پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند»!
5- گفت: <آيا هنگامى كه آنها را مىخوانيد صداى شما را مىشنوند؟! يا سود و
زيانى به شما مىرسانند»؟! گفتند: <ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين
مىكنند».
6- (فرعونيان به موسى) گفتند: <آيا آمدهاى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر
آن يافتيم منصرف سازى و بزرگى(و رياست) در روى زمين، از آن شما دو تن(موسى و
هارون)باشد؟! ما(هرگز) به شما ايمان نمىآوريم»!
7- و هنگامى كه به آنها گفته شود: <از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!»
مىگويند: (نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىنماييم» آيا
اگر پدران آنها چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند(باز از آنها پيروى خواهند
كرد)؟!
8- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت
داشتند
(در مقابل) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل
فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايستهتر و اهل آن
بودند و خداوند به همه چيز داناست.
9- هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجمها(غير عرب) نازل مىكرديم - و او آن را
بر ايشان مىخواند(به خاطر تعصب و لجاج) به آن ايمان نمىآوردند!
10- يهوديان گفتند: <مسيحيان هيچ موقعيتى(نزد خدا) ندارند» و مسيحيان نيز
گفتند: <يهوديان هيچ موقعيتى ندارند(و بر باطلند)» در حاليكه هر دو دسته كتاب
آسمانى را مىخوانند(و بايد از اين گونه تعصبها بركنار باشند) افراد
نادان(ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قيامت
در باره آنچه در آن اختلاف داشتند داورى مىكند.
11- و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كنندهاى
نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: <ما پدران خود را بر آيينى
يافتيم و به آثار آنان اقتدا مىكنيم»!
12- و پيوسته مىگفتند: <آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها
كنيم»؟!
تفسير و جمعبندى
برنامه عمومى اقوام منحرف!
همانگونه كه در بالا اشاره شد اين رذايل سهگانه اخلاقى يعنى <تعصب» و
<لجاجت»و <تقليد كوركورانه» يك برنامه عام براى همه اقوام زشتكار پيشين بوده
است، آنها به خاطر وابستگى شديد به افكار و برنامههاى خرافى، و لجاجت و اصرار
بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروى نياكانشان ادامه مىدادند و به اين طريق،
خرافات بىاساس از نسلى به نسل ديگر منتقل مىشد، وصداى دلنشين مردان الهى كه
براى هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعرههاى جاهلانه آنان گم مىشد.
نخست از داستان نوح(ع) شروع مىكنيم مىبينيم كه بتپرستان عصر آن پيامبر
اولوالعزم به قدرى لجوج و متعصب بودند كه حتى از شنيدن صداى اين منادى توحيد
وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح(ع) مىخوانيم:
<و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اى خدا) آنها را
بيامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر سر و صورت
مىپيچيدند و در مخالفتبا حق اصرار ورزيدند و شديدا تكبر كردند»! (و انى كلما
دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا
استكبارا) (1)
آرى تعصب و لجاج آنها به قدرى شديد بود كه اجازه نمىدادند ذرهاى از امواج
صوتى نوح(ع) كه حامل پيام حقيقتبود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند
و اين گونه گريز از حقيقتبه راستى عجيب و خطرناك است.
در آيه بعد چهره ديگرى از همين رذايل اخلاقى در قوم نوح(ع) به چشم مىخورد،
قرآن در باره آنها مىگويد: <آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد
مخصوصا بتهاى(بزرگ) <ود»، <سواع»، <يغوث»، <يعوق» و <نسر» را رها نكنيد»، (و
قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا) (2)
اما چرا و به چه دليل دست از اين بتهاى رنگارنگ كه ساخته و پرداخته
دستخودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستى، و هم بر مقدرات
سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلى بر آن جز تعصب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوى پيامبرشان هود(ع) با آنها سخن مىگويد،
مىفرمايد: <قوم عاد به قدرى لجوج و متعصب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن
حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يكتا را
بپرستيم و آنچه را پدران ما مىپرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كارى نخواهيم
كرد، هر كارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به
ما وعده مىدهى بياور اگر راست مىگويى»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر
ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) (3)
به اين ترتيب بر اثر تعصب و لجاج و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان
هستى است در نظر آنها امرى وحشتناك، و پرستش بتهاى بى عقل و شعور امرى شايسته
و با ارزش جلوه مىكرد، و حتى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن
است كمترين اعتنايى به احتمال عذاب الهى نمىكردند و مصرا از او مىخواستند كه
به تهديدهاى خود جامه عمل بپوشاند، اين خيرهسرى چيزى جز محصول تعصب و لجاج
نبود.
آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوى عذاب الهى شتافتند
و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصب خشك و
تقليد غلط!
در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره <نمرود» و
نمروديان است، مىفرمايد: <هنگامى كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت
اين مجسمههاى بىروحى را كه شما همواره پرستش مىكنيد چيست»؟ (اذ قال لابيه و
قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون) (4)
ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه <گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را
عبادت مىكنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) (5)
و هنگامى كه ابراهيم(ع) با صراحتبه آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان
در گمراهى آشكارى بودهايد بيدار نشدند، ابراهيم(ع) بى اعتبار بودن اين خدايان
ساختگى و بى ارزش را از طريق بتشكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل
نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پردههاى جهل و تعصب و لجاجت را به
سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان
دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش بر ابراهيم(ع) سرد و خاموش و
گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پيوستباز هم اين
اسيران زنجيرهاى جهل و تعصب و لجاج به بهانههاى ديگرى همچون سحر به راه خود
ادامه دادند.
اينها همه نشان مىدهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزاد
انديشى و رسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مىشوند تن به هر ذلت
و حقارتى مىدهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مىشكنند ولى تسليم
حق نمىشوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بتپرستى لجوجانه قوم <نمرود» مىكند، هنگامى كه
ابراهيم(ع) با دليل بسيار روشن و قاطع، بتپرستى را ابطال مىنمايد و به آنها
مىگويد: <آيا آنها را كه مىخوانيد صداى شما را مىشنوند؟ يا سود و زيانى به
شما مىرسانند»؟ (قال هل يسمعونكم اذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون) (6)
آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به
تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: <ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين
مىكردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون) (7)
در حالى كه اگر انسان مىخواهد تقليد كند حد اقل بايد از عالم و دانشمندى
تبعيت كند كه او را به واقعيتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود!
ولى اين حجاب تعصب و لجاج به قدرى ضخيم است كه اجازه نمىدهد كمترين نور آفتاب
هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسى(ع) است،
آنها بر آيين بتپرستى نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: <(اى موسى)
آيا آمدى كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازى؟ و بزرگى(و
رياست) در روى زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان
نمىآوريم»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا (8) عما وجدنا عليه آبائنا و
تكون لكما الكبرياء فى الارض و ما نحن لكما بمؤمنين) (9)
آنها هرگز از خود سؤال نمىكردند كه آيين موسى(ع) حق استيا باطل و در برابر
آيين نياكانشان چه امتيازى دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان
خود را حفظ كنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعى براى ما همين است و بس، سپس
آن را با سوء ظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسى(ع) به عنوان آيين الهى ارائه
مىدهد در واقع مقدمهاى استبراى رسيدن به مقاصد سياسى و حكومتبر مردم، نه
خدايى در كار است و نه وحى آسمانى! اين بدبينى نيز از آثار همان تعصب و لجاج
بود كه جهت فرار از حق، عذر و بهانههاى واهى براى خود مىتراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسى(ع) بر
افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافى نياكانشان را از دست مىدهند، و هم حكومتى
را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به
پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون
همه چيز را براى ادامه حكومتخود مىخواستند، تصورشان اين بود كه موسى و هارون
نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كردهاند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مىيابد تا عصر رسول خدا(ص) مىرسد.
در هفتمين آيه نيز مىبينيم كه عامل اصلى انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه
و تعصب است كه درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان اين صفات رذيله
مىبندد، مىفرمايد: <هنگامى كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل
كرده است پيروى كنيد مىگويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى
مىنماييم»، (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه
آبائنا...) (10)
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكنى به آنها مىدهد و
مىگويد: <مگر نه اين است كه پدران آنها چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند»؟
(...اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون) (11)
تعبيرات آيه نشان مىدهد كه آنها انكار نمىكردند كه آنچه را پيغمبر آورده
<ما انزل الله» و فرمان الهى است، بلكه به قدرى گرفتار جهل و تعصب بودند كه
آيين نياكانشان را بر آن مقدم مىشمردند، نياكانى كه واقف به جهل و گمراهيشان
بودند.
به اين ترتيب جهل و تعصب سبب مىشود كه انسان به راحتى ما انزل الله را رها
سازد و شتبه حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيه مىاندازد كه كفار
با ديدن آن همه آيات و نشانههاى حقانيت پيامبر اكرم(ص) به خاطر تعصبهاى جاهلى
ايمان نياورند و اين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مىفرمايد:
<به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليت
داشتند(به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق
برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مومنان نازل
فرمود(تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بايستد، و آنها را
به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند و خداوند بر هر
چيز غالب است»، (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل
الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و
اهلها و كان الله بكل شيئ عليما) (12)
حميت از ماده حمى(بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در
بدن انسان يا اشياى ديگر به وجود مىآيد، به همين دليل به حالت تب، حمى(بر وزن
كبرى) گفته مىشود.
سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبر و تعصب، حميت اطلاق شده است، چرا كه همه
اينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مىكند.
جالب اينكه در اين آيه حميتبه جاهليت اضافه شده كه اشارهاى به تعصبهاى
برخاسته از جهل و نادانى، و سكينه كه نقطه مقابل آن استبه خدا نسبت داده شده
است كه آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ايمان.
در بحثهاى آينده پيرامون تعصب منفى و مثبت نكته اضافه شدن حميتبه جاهليت
روشنتر خواهد شد.
× × × در نهمين آيه اشاره به نكته ديگرى شده است كه پرده از روى تعصب شديد
مشركان عرب در عصر جاهليتبرمىدارد، مىفرمايد: <هرگاه قرآن را بر بعضى از
عجمها (غير عربها) نازل مىكرديم و او آن را به ايشان مىخوانده، به آن ايمان
نمىآوردند»، (و لو نزلناه على بعض الاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين)
(13)
يعنى نژادپرستى و تعصب قومى آنها به قدرى شديد بود كه اگر قرآن با تمام
معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوقالعاده و محتواى بى نظير بر فردى غير عرب نازل
مىشد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمىداد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبى نشان مىدهد كه رذيله اخلاقى <تعصب و لجاج» تا چه
حد مىتواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضى از مفسران براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كردهاند ولى
روشنترين و مناسبترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روى همين اصل در بعضى از روايات اسلامى پيغمبر اكرم(ص) افراد متعصب و لجوج
را در سرنوشتشوم اعراب جاهلى شريك مىشمرد و مىفرمايد: <من كان فى قلبه حبة
من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كس در دلش به
اندازه دانه خردلى عصبيتباشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور
مىكند»، (دانه خردل دانه بسيار ريزى است كه همواره به عنوان ضرب المثل براى
خردى ذكر مىشود). (14)
در دهمين آيه، چهره ديگرى از اين رذيله اخلاقى در اقوام مختلف ديده مىشود و
آن اينكه هر گروهى به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترين مىداند، و ديگران را
نفى مىكند گويى تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ، و همين امر
سبب درگيرى مستمر در ميان اقوام مىشود، مىفرمايد: <يهود گفتند مسيحيان(نزد
خدا) هيچ ارزشى ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشى ندارند، در حالى كه
هر دو گروه، كتاب آسمانى را مىخواندند(كه به آنها دستور مىداد بايد از
اينگونه تعصبها به كنار باشند) آرى افراد نادان(از مشركان عرب) نيز سخنى
همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت در باره اختلاف آنها داورى خواهد كرد»،
(و قالت اليهود ليست النصارى على شيئ و قالت النصارى ليست اليهود على شيئ و هم
يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيامة
فيما كانوا فيه يختلفون) (15)
از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه اين گونه تعصبها و
خودبينىها از جهل و نادانى سرچشمه مىگيرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار اين
رذيله اخلاقى خواهد شد.
تعبير به <الذين لايعلمون» (كسانى كه نمىدانند) مفهوم وسيع و گستردهاى
دارد كه مشركان عرب يكى از آن بودند و لذا بعضى از مفسران آن را به قوم نوح، يا
همه امتهاى پيشين كه بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصب و لجاجتبودند، تفسير
كردهاند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلى و عمومى است و نشان مىدهد كه در تمام
طول تاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مىكرده
است، مىفرمايد: <اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده
نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر
آيينى يافتيم و به آثار و روش آنها اقتدا مىكنيم»! (و كذلك ما ارسلنا من قبلك
من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم
مقتدون) (16)
اين تعبير نشان مىدهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين
پيامبران الهى همان تعصب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است.
و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مىشود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مىخوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصب و لجاج
بزرگترين انبياى الهى و عقل كل را متهم به جنون مىكردند و آن را بهانه
مخالفتخود با آيين آنها قرار مىدادند، مىفرمايد: <آنها پيوسته مىگفتند: آيا
ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم»؟ (و يقولون ائنا لتاركوا
آلهتنا لشاعر مجنون) (17)
عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه
نمىفهميدند اين سخن يك گفتار ضد و نقيض است، <شاعر بودن» احتياج به تفكر و
ذوق سليم و آگاهى كافى از دقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده
شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست.
همچنين گاه آنها را متهم به <سحر» و <جنون» مىكردند در حالى كه سحر نيز
احتياج به آگاهى قابل ملاحظهاى نسبتبه بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى
خاصى را مىطلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشى از جهل
و تعصب بود.
نتيجه نهايى
يك نگاه اجمالى به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد
اين حقيقت را اثبات مىكند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاى
كوركورانهاى است كه از تعصب و لجاجت و وابستگى بى قيد و شرط نسبتبه امورى كه
با تمايلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مىسازد ناشى مىشود.
ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقى صفحات تاريخ بشريت را سياه كرده و
پيامبران الهى را با مشكلترين موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زيادى بر خاك
ريخته است و همين معنى براى پى بردن به آثار زيانبار آن كافى است.
اگر اين رذيله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريت چهره ديگرى
داشت و پيشرفت تكامل تمدنها شتاب ديگرى پيدا مىكرد، و نيروهاى خلاق در مسير
سعادت انسانها به كار مىافتاد، و به جاى اينكه به صورت سيل ويرانگرى در آيد،
نهرهاى منظمى از معارف الهيه را تشكيل مىداد كه همه جا مايه عمران و آبادى
قلوب بود.
تعصب و لجاجت در احاديث اسلامى
پيش از آنكه به تحليل معنى تعصب و سرچشمه و انگيزهها و آثار زيانبار آن
بپردازيم لازم است نگاهى به احاديث اسلامى كه در اين زمينه وارد شده
استبيفكنيم، چرا كه بسيارى از مسايل مورد نظر در لا به لاى اين احاديثبه صورت
اجمالى مطرح شده است.
احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونههايى از آن اشاره
مىكنيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: <من كان فى قلبه حبة من خردل من
عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كسى در دلش به اندازه دانه
خردلى عصبيتباشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مىكند».
(18)
اين تعبير نشان مىدهد كه اين رذيله اخلاقى به قدرى خطرناك است كه
پايينترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.
2- در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: <ان الله يعذب الستة بالستة،
العرب بالعصبية، و الدهاقين بالكبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و
التجار بالخيانة، و اهل الرساتيق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز
عذاب مىكند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تكبر، و حاكمان را به
خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را
به خاطر جهل و نادانى»! (19)
جالب اينكه تعصب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالى كه همه
آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: <ليس منا من دعا الى عصبية،
و ليس منا من قاتل على عصبية، و ليس منا من مات على عصبية; كسى كه مردم را دعوت
به تعصب كند از ما نيست، و كسى كه به خاطر تعصب بجنگد از ما نيست، و كسى كه با
تعصب بميرد از ما نيست»! (20)
4- اميرمؤمنان على(ع) در خطبه معروف <قاصعه» كه اساس آن بر نفى تكبر و تعصب
است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابليس را تعصب و تكبر مىشمرد، و مىفرمايد:
<هنگامى كه خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(ع) سجده كنند، همگى اطاعت
كردند جز ابليس» سپس مىافزايد: <اعترضته الحمية فافتخر على آدم بخلقه و تعصب
عليه لاصله فعدو الله امام المتعصبين، و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية;
تكبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم(ع) به خاطر خلقتخويش افتخار كرد، و از
جهت اصل و ريشه خود نسبتبه او تعصب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواى
متعصبان، و سر سلسله مستكبران است، و كسى است كه بناى تعصب را پى ريزى كرد»!
(21)
5- در حديث ديگرى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: <من تعصب او تعصب له فقد خلع
ربق الايمان من عنقه; هر كس تعصب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصب بورزند،
رشتههاى ايمان را از گردن خود بازگردانده است». (22)
مىدانيم <تعصب» و <لجاجت» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر
دو را تحتيك عنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاج نيز روايات زيادى
داريم از جمله:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: <اياك و اللجاجة، فان اولها جهل و
آخرها ندامة; از لجاجتبپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيمانى است»!
(23)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است كه فرمود: <اللجاج اكثر
الاشياء مضرة فى العاجل و الآجل; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر
است». (24)
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: <اللجاج بذر الشر; لجاجتبذر شر و
بدى است»! (25)
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: <اللجاجة تسل الراى; لجاجت آراء انسان
را سست، و او را به خطا مىافكند». (26)
5- و نيز از همان حضرت آمده است: <ليس للجوج تدبير; لجوج مديريت و تدبير
ندارد». (27)
با توجه به رواياتى كه در بالا آمد تاثير تخريبى اين دو رذيله اخلاقى(تعصب و
لجاج) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مىشود تا آنجا كه انسان را از
ايمان و اسلام بيگانه ساخته، و به سوى كفر و شرك و اقتداى به شيطان و رها كردن
رشته محكم ايمان سوق مىدهد كه دلايل آن را در بحثبعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصب و انگيزههاى آن
<تعصب» از ماده <عصب» در اصل به معنى رشتههايى است كه مفاصل استخوانها و
عضلات را به هم پيوند مىدهد، سپس اين ماده به معنى هر نوع وابستگى شديد فكرى و
عملى آمده است كه غالبا بار منفى دارد هر چند وابستگىهاى مثبت نيز در مفهوم آن
افتاده است كه شرح آن در بحثهاى آينده به خواستخدا خواهد آمد.
بديهى است وابستگىهاى غير منطقى نسبتبه شخص يا عقيده و يا چيزى انسان را
به لجاجت و تقليد كوركورانه نسبتبه آن وادار مىكند، و سرچشمه بسيارى از
كشمكشها و جنگها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.
هرگاه اين گونه تعصبها از ميان جامعه انسانى برود و مردم تسليم منطق و حرف
حساب باشند بسيارى از اختلافات برچيده مىشود و آرامش بر جوامع بشرى حاكم
مىشود.
چنين تعصبى كه نتيجه مستقيم آن لجاج و تقليد كوركورانه است از امور زير
سرچشمه مىگيرد:
1- حب ذات و علاقه شديد به نياكان - حب ذات افراطى سبب مىشود كه انسان
نسبتبه هر چيزى كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از
جمله نسبتبه پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگى شديد عامل انتقال بسيارى از خرافات و زشتىها به بهانه حفظ آداب
و سنن، از نسلى به نسل ديگر مىباشد، و حجابى در برابر معرفت و شناختحق است.
دفاع و طرفدارى شديد از قوم و قبيله گاه به جايى مىرسد كه بدترين افراد
قبيله و زشتترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسيار زيبا جلوه مىكند
در حالى كه بهترين افراد قبايل ديگر و عالىترين آداب و سنن آنها در نظر آنها
زشت و بى معنى است!
2- پايين بودن سطح فكر فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاهتر و فرهنگ آنها
ضعيفتر باشد، تعصبهاى جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاى كوركورانه در ميان آنها
بيشتر است، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كاملتر شود توجه او به
منطق و استدلال و نفى تعصب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاى تقليد
كوركورانه بيشتر مىشود.
3- شخصيتزدگى عامل ديگرى براى تعصب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصى در
نظر انسان چنان قداست پيدا مىكند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج
مىشود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پايينى قرار داشته باشد و همين امر
سبب مىشود كه عدهاى چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و
مال خود را از دستبدهند، بى آنكه در محتواى سخنان و رفتار او كمترين انديشه
كنند!
4- انزواى اجتماعى و فكرى يكى ديگر از اسباب تعصب است - وقتى انسان در خودش
و محيط فكرى و اجتماعيش فروبرود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بيخبر
بماند نسبتبه آنچه در اختيار اوستسخت وابسته مىشود، و در برابر آن تعصب
مىورزد، در حالى كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه
كند نقطههاى قوت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشكار مىگردد، و به او اجازه
مىدهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاى منفى تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفى شديدى دارد كه در زندگى انسانهاى متعصب و لجوج به
زودى ظاهر مىشود.
1- تعصب يعنى وابستگى غير منطقى به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصى، همان
گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمى بر ديده عقل انسان مىافكند، و او را از
درك حقايق و خير و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم
مىسازد.
به همين دليل در احاديثسابق خوانديم كه لجوج مديريت و تدبير ندارد، و در
حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصب از درك بديهيات واماند، و رشته عبوديت و
بندگى را از گردن خويش برداشت و براى هميشه رانده درگاه الهى شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزانى است كه پيوندهاى وحدت و اتحاد را در جامعه بشرى
مىسوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مىپاشد و نيروهايى را كه
بايد صرف پيشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامىدارد، به همين
دليل در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: <اللجاج ينتج الحروب و يوغر
القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن مىسازد و دلها را پر از كينه و دشمنى
مىكند». (28)
3- تعصب و لجاج سبب مىشود كه دوستان از هم دور شوند و محبتها به عداوتها
مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج يكى از عوامل مهم كفر است، و بسيارى از امتهاى پيشين تنها
به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصب و لجاج نسبتبه آيين نياكانشان مانع
پذيرش حق شد(شرح اين معنى را در تفسير آيات گذشته خوانديم).
5- تعصب و لجاج مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا كه سبب مىشود
انسان مدتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مىرسد
سرانجام خسته و وامانده از راهى كه رفته استبازمىگردد.
روى همين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: <ثمرة اللجاج
العطب; ثمره لجاجتشكستخوردن و هلاكت است». (29)
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيمانى است همان گونه كه در احاديث
گذشته به آن اشاره شده بود كه <آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت»!
6- تعصب و لجاجت در بسيارى از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج
مىسازد و او را به جاهايى مىكشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روى اين جهت
در بعضى از احاديث اسلامى از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده است كه مىفرمايد:
<لامركب اجمح من اللجاج; هيچ مركبى سركشتر از مركب لجاجت نيست»! (30)
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنياى انسان را بر باد مىدهد و هم آخرت او
را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوتها و جدايىها و اشتباهات فراوان و از دست
دادن آرامش مىشود و در آخرت سبب دورى از رحمتخدا، و اين همان است كه در روايت
اميرمؤمنان على(ع) خوانديم: <اللجاج اكثر الاشياء مضرة فى العاجل و الآجل;
لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت»!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقى(تعصب و
لجاجت و تقليد كوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون
رابطه بسيار نزديكى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را
با هم عنوان كرديم.
انگيزههاى تعصب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصبهاى كور و مخرب قبل از هر
چيز برخاسته از جهل و نادانى است، به همين دليل هر قومى جاهلتر باشند، تعصب و
وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحول
در وضع خود، گامهايى به سوى تكامل بردارند، و همين تعصب و لجاجت عامل عقب
ماندگى آنها مىشود.
در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم(ص) مىفرمود: <از لجاجتبپرهيزيد
كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيمانى است»!
عامل ديگر تعصب و لجاج، خودخواهى است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند
سخت علاقهمند و وابستهاند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همين
كه احساس مىكنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا مىشوند و
چشم و گوش خود را بر همه چيز مىبندند.
گاه راحتطلبى و تنبلى نيز انگيزه تعصب و لجاجت مىشود، زيرا انتقال از وضع
موجود به وضعى ديگر در بسيارى از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع
دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را
دارند سخت مىچسبند، و از آن جدا نمىشوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
<تعصب» و <حميت» و <تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و
شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به كار مىرود.
به طور كلى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غير منطقى باشد تعصب مذموم
است، و اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان <تعصب جاهليت» ياد
شده است، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روى علم و آگاهى
باشد تعصب مثبت و ممدوح است.
امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره
مىفرمايد:
در يك جا مىگويد: <فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية، و احقاد
الجاهلية، فانما تلك الحمية تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته
و نفثاته; شرارههاى تعصب و كينههاى جاهليت را كه در قلب شما پنهان شده است،
خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهىها و
فساد و وسوسههاى شيطان است». (31)
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصب و لجاج است در جاى
ديگرى مىفرمايد: <فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و
محامد الافعال، و محاسن الامور التى تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات
العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة
للبر، و المعصية للكبر، و الاخذ بالفضل، و الكف عن البغى...; اگر قرار است
تعصبى در كار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاى خوب، و
اعمال و امورى كه افراد باشخصيت و شجاع از خاندانهاى(برجسته) عرب داشتند قرار
دهيد... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان، وفاى به
عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچى از تكبر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»!
(32)
به اين ترتيب امام(ع) به هر دو شاخه <تعصب» در اين خطبه اشاره فرموده، و
فرزندش امام سجاد(ع) در برابر اين سؤال كه عصبيت چگونه است، هر دو شاخه را در
برابر يكديگر قرار داده چنين مىفرمايد: <العصبية التى ياثم عليها صاحبها ان
يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين! و ليس من العصبية ان يحب الرجل
قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم; تعصبى كه دارنده آن مرتكب گناه
مىشود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و
به خاطر تعصب بدان را بر نيكان مقدم بشمرد) ولى تعصب اين نيست كه انسان به
طايفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است كه آنها را در ظلمشان يارى
دهد». (33)
مطابق اين حديث وابستگى به قوم و طايفه تا آن حد كه به آنها علاقه داشته
باشد و در كارهاى خير آنان را يارى دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگى نه
تنها او را به انجام كار خلافى دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاى محبت آميز و
سازنده نموده است، تعصب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگىهاى قومى و
مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتى بدان وابسته را بر نيكان غير
وابسته مقدم بشمرد.
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: <لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة
ابن عبدالمطلب، و ذلك حين اسلم غضبا للنبى فى حديث السلا (34) الذى
القى على النبى9; هيچ تعصبى وارد بهشت نمىشود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب
(35) و اين زمانى بود كه اسلام آورد و به خاطر(بى احترامى به پيامبر(ص)
از جهت) بچهدان حيوانى كه بر آن حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت(و به يارى آن
حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)». (36)
بديهى است تعصب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم(ص) در مقابل مشركان كثيف و
ننگين و بى منطق چيزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصب ممدوح است، اگر
حمزه(ع) به خاطر تعصب چيزى بر خلاف حق و عدالت انجام مىداد مذموم بود.
4- تقليد سازنده و كوركورانه
<تقليد» نيز همانند <تعصب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و
به تعبير دقيقتر براى تقليد چهار قسم تصور مىشود كه سه قسم آن منفى است و يك
قسم آن مثبت.
نخست <تقليد جاهل از جاهل» است كه گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه
نادان ديگرى تبعيت كنند و اعتقادات و رسوم و سنتهاى غلط آنان را پذيرا گردند،
اين گونه تقليد است كه در آيات قرآن شديدا از آن مذمتشده و از اسباب لجاجت و
تعصب و گاه از آثار محسوب مىشود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم ديگر، و
ايستادن در برابر انبياى الهى و داعيان به سوى حق است.
دوم <تقليد عالم از جاهل» است كه بدترين نوع تقليد مىباشد و آن اينكه
انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصب، علم خود را رها ساخته و چشم و
گوش بسته به دنبال جاهلان بيفتد.
مساله عوامزدگى و تسليم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقليد عالم از
جاهل است.
سوم <تقليد عالم از عالم ديگر» استبه اين صورت كه انسان آگاه، زحمتبحث و
بررسى و تحقيق در باره بعضى از مسائل را به خودندهد و چشم و گوش بسته به دنبال
عالمى بيفتد، روشن است كه اين تقليد نيز نكوهيده است، هر چند مانند قسم اول و
دوم نيست، زيرا بر علما و دانشمندان هر امت لازم استبه تحقيق و بررسى مسائل
بپردازند و با داشتن سرمايههاى علمى در برابر تقليد كوركورانه تسليم نشوند، به
همين دليل در فقه اسلامى آمده است كه تقليد كردن بر مجتهد حرام است، و يكى از
تعبيرهاى معروفى كه در اجازههاى اجتهاد نوشته مىشود <يحرم عليه التقليد»
مىباشد، مگر اينكه رشته تخصصى آن دو عالم از هم جدا باشد(مانند طبيب متخصص قلب
كه مثلا در بيمارى چشم خود به متخصصان چشمپزشكى مراجعه مىكنند) و يا متخصصى
كه به استاد خود رجوع مىكند كه در واقع هر دو از قبيل قسم چهارم است كه به آن
اشاره خواهد شد.
نوع چهارم <تقليد جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبير
ديگر مراجعه غير متخصصين به متخصصين هر فن، و باز به تعبير ديگر آنچه را انسان
نمىداند از كسانى كه آگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند(درست مانند
مراجعه بيماران به اطباء در بيمارىهاى مختلف) اين مساله پايه زندگى فردى و
اجتماعى انسان را تشكيل مىدهد.
توضيح اينكه: علوم و فنون و دانشها به حدى وسيع و گسترده است كه يك انسان
هرگز نمىتواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطلاع باشد، از قديم الايام چنين
بوده و در عصر ما كه علوم به شاخههاى بسيار متعدد و پيشرفتهاى تقسيم شده اين
مساله ظاهرتر و آشكارتر است تا آنجا كه حتى يك انسان نمىتواند مثلا در تمام
رشتههاى پزشكى يا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشتههاى ديگر.
با اين حال چارهاى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه
كنند، اين يك اصل مسلم است كه از سوى تمام عقلاى جهان به رسميتشناخته شده است
و رها كردن آن سبب از هم پاشيدگى تما پيوندهاى اجتماعى مىشود.
در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است، هرگز نمىتوان
انتظار داشت كه همه مردم در همه رشتههاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از
اين رشتهها به اندازهاى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به
بحث و بررسى بيشتر دارد(مانند علم فقه).
طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم
مراجعه كنند.
ولى البته در مورد اصول دين كه پايههاى اصلى دين را تشكيل مىدهد و هر كس
به فراخور حالش مىتواند در باره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم
خود به دست آورد، و تقليد در آن جايز نيست، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل
شناخت.
به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمىشود، اين مصداق ...انا
وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون (37) نيستبلكه مصداق
...فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون (38) است.
تعصب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است، ارتباطى با اين مساله
ندارد.
5- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اول توجه به
انگيزهها و ريشهها و از بين بردن آن است، و با توجه به اينكه ريشه تعصب، حب
ذات افراطى، پايين بودن سطح فرهنگ، شخصيتزدگى، و انزواى اجتماعى و فكرى است،
براى از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و
ملل ديگر و گروههاى مختلف اجتماعى بياميزند، حب ذات در آنها تعديل گردد، و
گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تا پايههاى تعصب و
لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثار و پيامدهاى زيانبار آن توجه شود، كه اين خود عامل ديگرى
براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى است.
هنگامى كه انسان توجه داشته باشد كه تعصب و لجاج، پردهاى بر فكر و عقل او
مىاندازد و او را از درك صحيح بازمىدارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتحاد را در
جامعه بشرى پاره مىكند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها مىپاشد، و مايه
درد و رنج انسانها مىگردد، و حتى گاه او را به پرتگاههايى كه هرگز انتظار آن
را نداشته است مىكشاند، به يقين توجه به اين امور، او را از مركب سركش تعصب و
لجاج پايين مىآورد، و از بيراهههاى خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمون
مىگردد.
يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن استبه اين
معنى كه انگيزهها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم:
مثلا كسى كه داراى تعصب شديد نسبتبه مسائل نادرستى است، به جاى اينكه
انگيزه تعصب را در او بميرانيم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازيم.
اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه
خوانديم كه مىفرمايد: <اگر بنا هست تعصب داشته باشيد سعى كنيد تعصب شما به
خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». (39)
يعنى اگر بناست وابستگى توام با اصرار نسبتبه چيزى داشته باشيد اين وابستگى
را سبتبه فضايل اخلاقى قرار دهيد.
6- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل <تعصب» و <لجاج» و <تقليد كوركورانه» تسليم در برابر حق است
كه از فضايل مهم اخلاقى محسوب مىشود، يعنى انسان حق را نزد هركس، حتى دورترين
و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا
گردد.
اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهىها و گام
نهادن در صراط مستقيم است.
اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و كسانى كه از حب ذات افراطى
دورند و از وابستگىهاى تعصب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل
نمىشود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و
تهذيب نفس است. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام(ص) چنين مىفرمايد:
<فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا
مما قضيت و يسلموا تسليما; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر
اينكه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس
ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشد»! (40)
و در جاى ديگر مىفرمايد: <و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله
امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم...; هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى
كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته
باشند...». (41)
البته تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مىشود، يكى
تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر
تسليم در برابر قضا و قدر الهى و خواستههاى او، در برابر اعتراض و نارضايى و
ناشكرى.
موضوع بحث ما در اينجا معنى اول است و معنى دوم به خواستخدا در بحث <رضا و
تسليم» خواهد آمد.
1- نوح،7.
2- همان،23.
3- اعراف، 70.
4- انبياء، 52.
5- انبياء،53.
6- شعراء،73 ، 72.
7- شعراء، 74.
8- <لتلفتنا» از ماده <لفت»(بروزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات
نيز از همين ماده گرفته شده و به معنى توجه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر
است.
9- يونس، 78. شده و به معنى توجه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر است.
10- بقره، 170.
11- همان.
12- فتح،26.
13- شعراء،199 - 198.
14- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبية، حديث3.
15- بقره،113.
16- زخرف،23.
17- صافات،36.
18- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبية).
19- كافى، جلد 8، صفحه 162، حديث17.
20- سنن ابى داوود، حديث 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.
21- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
22- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، حديث 2.
23- ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 2770(ماده لجاجه).
24- همان مدرك.
25- همان مدرك.
26- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره179.
27- غررالحكم.
28- غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمة، باب اللجاجة).
29- همان مدرك.
30- همان مدرك(ماده لجاجت).
31- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
32- همان مدرك، بند76 تا79.
33- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبية، حديث7).
34- بچهدان حيوان.
35- منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
36- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308.
37- زخرف،23.
38- نحل،43.
39- نهج البلاغه، خطبه 192.
40- نساء، 65.
41- احزاب،36.