اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۱۱ -
الحديث الثامن عشر: غيبت
عن اءبى عبدالله
عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
الغيبة اءسرع فى دين الرجل المسلم من الاءكلة فى جوفه .
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
الجلوس فى المسجد انتظار الصلاة عبادة ما لم
يحدث . قيل : يا رسول الله و ما يحدث ؟ قال :
الاغتياب .
(336)
فصلاول : تعريف غيبت
فقها (رضوان الله عليهم اجمعين ) براى
غيبت تعريفهاى بسيارى كردند كه بيان و مناقشه در طرد و عكس هر
يك خارج از وظيفه اين اوراق است مگر به طور اجمال . شيخ محقق سعيد شهيد
مى فرمايد:
براى آن دو تعريف است : اول و آن مشهور بين فقهاست :
هو ذكر الانسان حال غيبته
بما يكره نسبته اليه ، مما يعد نقصانا فى العرف بقصد الانتقاص و الذم .
و الثانى : التنبيه على ما يكره نسبته اليه ...
(337)
تعريف دوم اعم است از اول در صورتى كه ذكر
به معنى قول باشد؛ چنانكه متفاهم عرفى است ؛ زيرا
تنبيه اعم است از قول و كتابت و حكايت و
غير آن از ساير طرق تفهيم . و اگر ذكر
اعم از قول باشد، چنانكه مطابق لغت است ، مرجع هر دو تعريف به يك امر
برگردد، و مفاد اخبار نيز دلالت بر اين دو تعريف دارد .
مثل ما فى وصية النبى صلى الله عليه و آله و سلم
لاءبى ذر (رضوان الله عليه ):
قلت : يا رسول الله ، و ما الغيبة ؟ قال : ذكرك
اءخاك بما يكره . قلت : يا رسول الله ، فان كان فيه الذى يذكر
به ؟ قال : اعلم اءنك اذا ذكرته بما هو فيه اغتبته ؛ و اذا ذكرته بما
ليس فيه ، فقد بهته
(338)
در نبوى مشهور وارد است : هل تدرون ما الغيبة ؟
فقالوا: الله و رسوله اءعلم ، قال ذكرك اءخاك بما يكره ...
(339) و اين برگشت كند به معنى اول ، بنا بر متفاهم
عرفى معنى ذكر؛ يا معنى دوم ، بنابر
اعميت ذكر از قول . و غايب بودن برادر را
نفرمود، زيرا از مفهوم غيبت معلوم بوده و محتاج به ذكر نبوده . برادر
نيز معلوم است كه برادر ايمانى است نه نسبى . و ما يكره عبارت است از
چيزهايى كه نقصان عرفى است .
و قصد انتقاص و مذمت گرچه در حديث شريف
ابى ذر، و نبوى مشهور، مذكور نيست ، ليكن از فحواى كلام متفاهم مى شود؛
بلكه صدر روايت ابى ذر دلالت بر آن دارد و مستغنى از ذكر بوده ؛ زيرا
در صدر روايت است :
الغيبة اءشد من الزنا
. قلت : و لم ذاك يا رسول الله ؟ قال : لاءن الرجل يزنى فيتوب
الى الله فيتوب الله عليه ، و الغيبة لا تغفر حتى يغفرها صاحبها ... ثم
قال : و اءكل لحمه من معاصى الله
(340)
از اين دو جمله معلوم شود كه با قصد انتقاص مقصود است ؛ و الا اگر
تلطفا و ترحما ذكرى از غير شود، معصيت او نيست تا محتاج به آمرزش شود،
و اكل لحم او نيست .
اعميت غيبت از ذكر قولى نيز معلوم شود از روايت عايشه :
دخلت علينا امراءة ، فلما ولت ، اءومات بيدى
اءنها قصيرة ، فقال صلى الله عليه و آله و سلم اغتبتها .
(341) بلكه عرف از نفس اخبار غيبت خصوصيت تلفظ را نمى
فهمد، بلكه آن را از جهت افهام نوعى مورد حرمت مى داند؛ يعنى ، اختصاص
تلفظ به ذكر از باب اين است كه غالبا با تلفظ واقع مى شود؛ نه از جهت
خصوصيت آن است .
از اطلاق بسيارى از اخبار معلوم مى شود كه كشف سر مؤ منين حرام است .
يعنى ، عيوبى كه از مؤ منين مستور و مخفى است ، چه خلقى يا خلقى يا
عملى باشد، حرام است اظهار و افشاء آن ، چه شخص متصف راضى به آن باشد
يا نه ؛ و چه قصد انتقاص در كار باشد يا نباشد . ولى از ملاحظه مجموع
اخبار استفاده مى شود كه قصد انتقاص دخيل در حرمت است ؛ مگر آنكه نفس
عمل از امورى باشد كه ذكر آن و اشاعه آن محرم شرعى باشد، چون معاصى خدا
كه صاحب معصيت نيز نمى تواند اظهار آن كند و از جمله اشاعه فاحشه است .
و اين مربوط به حرمت غيبت نيست . بعيد نيست اظهار مستورات مؤ منين در
صورت عدم رضايت آنها نيز محرم باشد، ولو قصد انتقاص در كار نباشد .
فصل دوم : چند حديث در
حرمت غيبت
حرمت غيبت فى الجمله اجماعى ، بلكه از
ضروريات فقه و از كبائر و موبقات است . آنچه لازم است در اين مقام ذكر
آن ، تنبه دادن بر فساد اين سيئه موبقه و تبعات آن است كه بلكه ان شاء
الله با تفكر در آن بدان مبتلا نشويم ؛ يا اگر خداى نخواسته شديم ،
بزودى توبه كنيم و قلع ماده فساده آن را كرده نگذاريم با اين آلودگى و
ابتلاى به اين كبيره ايمان كش از اين عالم منتقل شويم ، كه براى اين
موبقه كبيره در عالم غيب و پس پرده ملكوت صورت مشوه زشتى است كه علاوه
بر بدى آن موجب رسوايى در ملاء اعلى و محضر انبياء مرسلين و ملائكة
مقربين مى شود . صورت ملكوتى آن همان است كه خداوند تبارك و تعالى در
كتاب كريمش اشاره به آن مى فرمايد و احاديث شريفه نيز صراحتا و اشارتا
بيان كرده اند . قال الله عزوجل : و لا يغتب
بعضكم بعضا اءيحب اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه .
(342). ما غافليم از آنكه اعمال ما عينا با صورتهاى
مناسبه با آنها در عالم ديگر به ما رجوع مى كند. نمى دانيم كه اين عمل
صورت مردار خوردن است . صاحب اين عمل همان طور كه چون سگهاى درنده
اعراض مردم را دريده و گوشت آنها را خورده ، در جهنم نيز صورت ملكوتى
اين عمل به او رجوع مى كند .
فى رواية اءن رسول الله لما رجم الرجل فى الزنا،
قال رجل لصاحبه : هذا اءقعص كما يقعص الكلب . فمر النبى معهما بجيفة ،
فقال : انهشا منها . فقالا: يا رسول الله
ننهش جيفة ؟!فقال : ما اءصبتما من اءخيكما اءنتن من هذه
(343)
آرى ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به قوت نور بصيرت و مشاهده
مى ديد عمل آنها را كه گندش از مردار بيشتر و صورت آن فضيحتر و فظيعتر
است . عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
1 من مشى فى غيبة اءخيه و كشف عورته ، كانت اءول خطوة خطاها وضعها فى
جهنم و كشف الله عورته على رؤ وس الخلائق .
(344)
2 من اغتاب امراء مسلما، بطل صومه و نقض وضوؤ ه و جاء يوم القيامة يفوح
من فيه رائحة اءنتن من الجيفة ، يتاءذى به اءهل الموقف . و ان مات قبل
اءن يتوب ، مات مستحلا لما حرم الله عزوجل .
(345)
3 مررت ليلة اءسرى بن على قوم يخمشون وجوههم باءظافيرهم . فقلت : يا
جبرئيل ، من هؤ لاء؟ قال : هولاء الذين يغتابون الناس و يقعون فى
اءعراضهم .
(346)
پس معلوم شد كه شخص مغتاب در برزخش رسوا و مفتضح ، و در موقفش پيش
اهل آن خجل و شرمسار است ، و در جهنم نيز با رسوايى و بى آبرويى خواهد
به سر برد؛ بلكه بعض مراتب آن نيز اسباب رسوايى در اين عالم شود.
خداوند تبارك و تعالى غيور است و هتك مستور مؤ منين و كشف عورات آنها
هتك ناموس الهى است . اگر انسان بى حيايى را از حد گذراند و هتك حرمات
الهيه نمود، خداوند غيور مستورات او را، كه به لطف و ستاريت خود ستر
فرموده بود، مكشوف مى فرمايد، و در بين مردم در اين عالم ، و ملائكه و
انبيا و اوليا عليهم السلام در آن عالم مفتضح مى شود .
شيخ صدوق سند به حضرت صادق عليه السلام رساند كه فرمود:
و من اغتابه بما فيه ، فهو خارج من ولاية الله
تعالى ، داخل فى ولاية الشيطان .
(347) معلوم است كسى كه از ولايت حق خارج و در ولايت
شيطان داخل شود، اهل نجات و ايمان نخواهد بود . چنانكه در حديث سابق
اسحاق بن عمار نيز گذشت كه اسلام مغتاب لسانى است و ايمان در قلبش
وارد نشده . معلوم است كسى كه مؤ من به خدا باشد و مصدق به روز جزا و
معتقد به رسيدن به صور اعمال و حقايق سيئات ، چنين موبقه كبيره را، كه
در عوالم غيب و شهادت و در نشئه دنيا و برزخ و عقبى او را رسوا و مفتضح
و از ولايت حق خارج و به ولايت شيطان داخل مى كند، مرتكب نشود . اگر ما
اقدام بدين امر بزرگ كرديم ، بايد بفهميم كه سرچشمه خرابى دارد و حقيقت
ايمان در قلب ما وارد نشده . اگر ايمان وارد قلب شود، كارها اصلاح مى
شود: آثار آن سرايت مى كند به تمام ظاهر و باطن و سر و علن . پس ، بايد
مرض قلب را علاج نماييم . از احاديث ظاهر شود كه همان طور كه سستى
ايمان و عدم خلوص آن موجب مفاسد اخلاقى و اعمالى شود، اين مفاسد نيز
موجب نقصان ايمان ، بلكه زايل شدن آن ، مى شود .
اين معصيت از جهت ديگر هم از معاصى شديدتر و تبعاتش بيشتر است . و آن
اينكه علاوه بر جنبه حق الله ، جنبه حق الناس هم دارد، و خداوند نمى
آمرزد مغتاب را تا صاحبش از او راضى شود؛ چنانكه در حديث شريف با چندين
طريق به همين مضمون وارد شده : عن اءبى ذر، عن
النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى وصية له قال :
يا اءباذر اياك و الغيبة !فان الغيبة اءشد من الزنا قلت : و لم ذاك يا
رسول الله ؟ قال : لاءن الرجل يزنى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه ، و
الغيبة لا تغفر حتى يغفرها صاحبها .
(348)
اگر خداى نخواسته انسان با حقوق مردم از دنيا برود، كارش بسيار مشكل
شود . در حقوق الهى سر و كار با كريم و رحيم مى باشد كه در ساحت مقدسش
بغض و كينه ، عداوت و تشفى راه ندارد؛ ولى اگر سر و كار با بندگان شد،
ممكن است گرفتار كسى شود كه داراى اين گونه اخلاق باشد و از انسان بدين
زوديها نگذرد يا هيچ وقت از او راضى نشود . پس ، بر انسان لازم است كه
مواظب باشد، كه مطلب بسيار خطرناك و امر بسيار مشكل است .
احاديث در تشديد امر غيبت بيش از اين است كه در حوصله اين اوراق بگنجد
. و ما به ذكر مختصرى از آن قناعت مى كنيم . عن
النبى صلى الله عليه و آله و سلم :
1 يؤ تى باءحد يوم القيامة فيوقف بين يدى الرب عزوجل و يدفع اليه كتابه
، فلا يرى حسناته فيه . فيقول : الهى ، ليس هذا كتابى فانى لا اءرى فيه
حسناتى . فيقال له : ان ربك لا يضل و لا ينسى ، ذهب عملك باغتياب الناس
. ثم يؤ تى بآخر و يدفع اليه كتابه ، فيرى فيه طاعات كثيرة . فيقول :
الهى ، ما هذا كتابى ، فانى ما عملت هذه الطاعات . فيقال له : ان فلانا
اغتابك فدفع حسناته اليك ...
(349)
2 اءدنى الكفر اءن يسمع الرجل من اءخيه كلمة يحفظها عليه يريد اءن
يفضحه بها، اءولئك لا خلاق لهم .
(350)
اين مختص از اخبار اين باب ؛ در صورتى كه عناوين ديگر نيز به غيبت
منطبق مى شود از قبيل اهانت مؤ من و اذلال و احتقار و استخفاف و تعبير
و احصاء عثرات ، كه هر يك براى هلاكت انسان سببى است مستقل . و اخبار
وارده در مذمت هر يك از آنها كمرشكن است . و ما از ذكر آنها چشم
پوشيديم براى اختصار .
فصل سوم : ضررهاى اجتماعى
غيبت
چنانكه اين معصيت كبيره و اين موبقه عظيمه از مفسدات ايمان و
اخلاق و ظاهر و باطن است ، همين طور اين رذيله مفاسد اجتماعى و نوعى
نيز دارد؛ و از اين جهت از بسيارى از معاصى قبح و فشادش افزون مى باشد
.
يكى از مقاصد بزرگ شرايع و انبياء عظام (سلام الله عليهم ) كه علاوه بر
آنكه خود مقصود مستقل است ، وسيله پيشرفت مقاصد بزرگ و دخيل تام در
تشكيل مدينه فاضله مى باشد، توحيد كلمه و توحيد عقيده ، و اجتماع در
مهام امور و جلوگيرى از تعديات ظالمانه ارباب تعدى است ، كه مستلزم
فساد بنى الانسان و خراب مدينه فاضله است . اين مقصد بزرگ ، كه مصلح
اجتماعى و فردى است ، انجام نگيرد مگر در سايه وحدت نفوس و اتحاد همم و
الفت و اخوت و صداقت قلبى و صفاى باطنى و ظاهرى ؛ به طورى كه نوع بنى
آدم تشكيل يك شخص دهند، و جمعيت به منزله يك شخص و افراد به منزله اعضا
و اجزاء آن باشد؛ و تمام كوششها حول يك مقصد بزرگ الهى و يك مهم عظيم
عقلى ، كه صلاح جمعيت و فرد است ، چرخ زند . اگر چنين مودت و اخوتى در
بين يك نوع يا يك طايفه پيدا شد، غلبه كنند بر تمام طوايف و مللى كه بر
اين طايفه نباشند . چنانكه از مراجعه به تواريخ ، خصوصا تاريخ جنگهاى
اسلام و فتوحات عظيمه آن ، مطلب خوب روشن مى شود، كه در اوايل طلوع اين
قانون الهى ، چون شمه اى از اين اتحاد و وحدت در بين مسلمين بوده و
مساعى آنها مشفوع به تخليص نيات نوعا بوده ، در مدت كمى چه فتوحات
بزرگى كردند، و در اندك زمانى به سلطنتهاى بزرگ آن زمان ، كه عمده آن
ايران و روم بوده ، غلبه كردند و با عده كم بر لشكرهاى گران و جمعيتهاى
بى پايان غالب شدند . پيغمبر اسلام عقد اخوت بين مسلمين اجرا فرمود و
به نص (انما المؤ منون اخوة )
(351) اخوت بين مؤ منين برقرار شد .
عن العقر قوفى ، قال : سمعت اءباعبدالله عليه
السلام يقول : قال سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول :
1 اتقوا الله و كونوا اخوة بررة متحابين فى الله متواصلين متراحمين ؛
تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا اءمرنا و اءحيوه .
(352)
2 يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل و التعاون على التعاطف و المؤ
اساة لاءهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بعض حتى تكونوا كما اءمركم عزوجل
: (رحماء بينهم ...)
(353)
3 تواصلوا و تباروا و تراحموا، و كونوا اخوة اءبرار كما اءمركم الله
عزوجل .
(354)
مسلمين ماءمورند به دوستى و مواصلت و نيكويى به يكديگر و مودت و اخوت و
معلوم است آنچه موجب ازدياد اين معانى شود، محبوب و مرغوب است ؛ و آنچه
اين عقد مواصلت و اخوت را بگسلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد، مبغوض
صاحب شرع و مخالف مقاصد بزرگ اوست . پر واضح است كه اين كبيره موبقه
اگر رايج شود در بين جمعيتى ، موجب كينه و حسد و بغض و عداوت شده ؛
درخت نفاق و دورويى در آنها ايجاد كند و برومند نمايد، و وحدت و اتحاد
جامعه و پايه ديانت را سست كند . و از اين جهت بر فساد و قبح آن افزوده
گردد.
پس بر هر مسلم غيور ديندارى لازم است براى حفظ شخص خود از فساد و نوع
اهل دين از نفاق و نگهدارى حوزه مسلمين و نگهبانى وحدت و جمعيت و احكام
عقد اخوت ، خود را از اين رذيله حفظ كند، و اگر خداى نخواسته تاكنون
داراى اين عمل زشت بوده ، از آن توبه كند، و در صورت امكان و عدم فساد،
از صاحبش استرضا و استحلال نمايد، و الا براى او استغفار، و ترك اين
خطيئه را نموده ، و ريشه صداقت و وحدت و اتحاد را در قلب خود كشت كرده
، تا از اعضاى صالحه جامعه به شمار آيد و يكى از اجزاى دخيله در چرخ
اسلام باشد .
فصل چهارم : علاج اين
موبقه
علاج اين خطيئه عظيمه چون خطيئات ديگر به
علم نافع و عمل توان نمود.
اما علم ، پس چنين است كه انسان تفكر كند در فايده مرتبه بر اين عمل و
آن را مقايسه كند با نتايج سوء و ثمرات زشتى كه بر آن مترتب است ، و آن
را در ميزان عقل گذاشته از آن استفتا نمايد . البته انسان با خود دشمنى
ندارد؛ تمام معاصى از روى جهالت و نادانى و غفلت از مبادى آن و نتايج
آن صادر مى شود . اما فايده خيالى مترتب بر آن ، آن است كه انسان به
قدر چند دقيقه قضاى شهوت نفسانى خود را در ذكر مساوى مردم و كشف عورات
آنها كرده ، و با بذله گويى و هرزه سرايى ، كه ملايم با طبيعت حيوانى
يا شيطانى است ، صرف وقت نموده مجلس آرايى نموده و تشفى قلبى از
محسودان نموده است .
اما آثار زشت آن ، شمه اى از آن را در فصلهاى سابق شنيدى . اكنون شمه
اى از آن را گوش كن و عبرت گير و در ميزان مقايسه گذار . البته اين
تفكر و موازنه نتايج حسنه دارد . اما آثار آن در اين عالم ، آن است كه
انسان از چشم مردم مى افتد و اطمينان آنها از او سلب مى شود . طباع
مردم بالفطره مجبول به حب كمال و نيكويى و خوبى و متنفر از نقص و پستى
و زشتى است ؛ و بالجمله ، فرق مى گذارند بين اشخاصى كه احتراز از هتك
مستور و كشف اغراض و سراير مردم كنند، و غير آنها . حتى خود مغتاب نيز
شخص محترز از اين امور را از خود ممتاز داند، فطرة و عقلا . اگر كار را
از حد گذراند و پرده ناموس اعراض و مردم را دريد، خداوند او را در همين
عالم رسوا مى كند .
(355) بايد انسان بترسد از آن رسوايى كه به دست حق
تعالى واقع شود كه جبران پذير نخواهد بود . پناه مى برم به خداوند از
غضب حليم . بلكه ممكن است هتك حرمات مؤ منين و كشف عورات آنها انسان را
منتهى به سوء عافيت كند؛ زيرا اگر اين عمل در انسان ملكه شد، تاءثيراتى
در نفس دارد كه يكى از آنها اينكه توليد بغض و عداوت مى كند به صاحبش ؛
و كم كم زياد مى شود . و ممكن است اين بغض و عداوت باعث شود كه در وقت
مردن كه كشف بعض حقايق بر انسان شود، به واسطه رؤ يت مقامات آنها و
اكرام و اعظام حق تعالى از آنها به حق تعالى بغض پيدا كند . انسان
بالجمله دشمن دوست دشمن است ، و مبغض محب مبغوض است ؛ پس ، با دشمنى حق
و ملائكه او، از اين عالم منتقل شده به خذلان ابدى و شقاوت دائمى رسد .
عزيزم ، با بندگان خدا، كه مورد رحمت و نعمت او هستند و مخلع به خلعت
اسلام و ايمانند، دوستى پيدا كن و محبت قلبى داشته باش . مبادا به
محبوب حق دشمنى داشته باشى كه حق تعالى دشمن دشمن محبوب خود است ، و،
تو را از ساحت رحمت خود طرد كند . بندگان خاص خدا در بين بندگان مخفى
هستند، و معلوم نيست اين دشمنى تو و هتك ستر و كشف عورت اين مؤ من
برگشت به هتك ستر خدا نكند . مؤ منين اولياء حقند . دوستى با آنها
دوستى با حق است ؛ و دشمنى آنها دشمنى با حق است . بترس از غضب حق و
برحذر باش از خصومت شفعاء روز جزا؛ ويل لمن
شفعاوه خصماؤ ه . قدرى تفكر كن در نتايج دنيويه و اخرويه اين
معصيت ، در آن صورتهاى موحشه مدهشه كه در قبر و برزخ و قيامت به آن
مبتلا مى شوى ، و مراجعه كن به كتب معتبره اصحاب (رضوان الله عليهم ) و
اخبار ماءثوره از ائمه اطهار (سلام الله عليهم ) كه حقيقة كمر شكن است
؛ پس ، موازنه و مقايسه كن بين يك ربع ساعت هرزه گويى و بذله سرايى و
قضاى شهوت خيالى ، و هزاران هزار سال گرفتارى ، در صورتى كه اهل نجات
باشى و با ايمان از اين عالم بروى ؛ و الا مقايسه كن آن را با خلود در
جهنم و عذاب اليم هميشگى .
علاوه بر اين ، تو اگر دشمنى دارى با شخصى كه از او غيبت مى كنى ،
مقتضاى دشمنى آن است كه از او غيبت نكنى اگر ايمان به احاديث دارى ؛
زيرا در حديث وارد است كه حسنات غيبت كن منتقل مى شود به نامه عمل كسى
كه از او غيبت كرده ، و سيئات اين به نامه آن منتقل مى شود . پس
خواستى دشمنى با او كنى ، با خود دشمنى كردى . پس بدان با خداوند نمى
توانى ستيزه كنى . خداوند قادر است با همين غيبت تو آن شخص را در نظر
مردم عزيز و محترم كند؛ و تو را به واسطه همين در نظر آنها خوار و
ناچيز كند؛ و در محضر كروبيين نيز همين معامله را كند: نامه اعمال تو
را از سيئات پر، پس تو را مفتضح كند، و نامه اعمال او را از حسنات پر،
و او را معزز و محترم كند . پس ، بفهم كه با چه قادر جبارى در ستيزه
هستى ، و از دشمنى او بترس .
اما عملى ، به اين است كه تا چندى با هر زحمت شده كف نفس از اين معصيت
كرده ، مهار زبان خود را در دست گرفته ، كاملا از خود مراقبت كنى ؛ و
با خود قرار داد كنى كه چندى مرتكب اين خطيئه نشوى ، و حساب خود را
بكشى ؛ اميد است ان شاء الله پس از مدت كمى اصلاح شده قلع ماده آن بشود
. و كم كم كار بر تو آسان مى شود؛ پس از چندى احساس مى كنى كه طبعا از
آن منزجر و متنفرى ؛ پس راحتى نفس و التذاذ آن در ترك اين مى شود .
فصل پنجم : ترك غيبت در
موارد جايز اولى است
علما و فقها (رضوان الله عليهم ) مواردى را از حرمت غيبت استثنا
فرمودند كه در كلمات بعضى بالغ بر ده موضوع مى شود . و ما درصدد شمردن
آنها نيستيم . آنچه لازم است در اين مورد ذكر كنيم اين است كه انسان
بايد در همه موارد از مكايد نفس ايمن نباشد و با كمال دقت و احتياط تام
مشى كند؛ و درصدد عذر تراشى نباشد كه يكى از موارد استثنا را به دست
آورده به عيبجويى و بذله گويى سرگرم شود .
مكايد نفس بسيار دقيق است . ممكن است انسان را از راه شرع گول زند وارد
در مهالك كند . مثلا غيبت متجاهر به فسق گرچه جايز است ، بلكه در بعض
موارد كه موجب ردع او شود واجب است و از مراتب نهى از منكر به شمار مى
آيد، ولى انسان بايد ملاحظه كند كه داعى نفسانى او در اين غيبت آيا
همين داعى شرعى الهى است ، يا داعى شيطانى . اگر داعى الهى دارد، از
عبادات به شمار مى آيد؛ بلكه غيبت با قصد اصلاح متجاهر و عاصى از او ضح
مصاديق احسان و انعام به اوست ، گرچه خودش نفهمد . ولى اگر مشوب به
فساد و هواهاى نفسانى است ، درصدد تخليص نيت برآيد و از اعراض مردم
بدون قصد صحيح اعراض كند، بلكه عادت دادن نفس را به غيبت در مورد جايز
نيز مضر است ؛ زيرا نفس مايل به شرور و قبايح است ، ممكن است به واسطه
احتراز ننمودن از آن در موارد جايز، كم كم وارد شود به موارد محرمه .
چنانكه ورود در شبهات با آنكه جايز است نيكو نيست ؛ چون آنها حماى
محرمات است و ممكن است انسان به واسطه ورود در آنها در محرمات نيز وارد
شود . انسان بايد حتى الامكان نفس را پرهيز از اين امور دهد و از
چيزهايى كه احتمال سركشى نفس در آنها مى رود احتراز كند .
بلى ، در مواردى كه غيبت واجب مى شود، مثل مورد سابق و بعضى موارد
ديگر، البته بايد اقدام نمود، ولى نيت را از هواى نفس و متابعت شيطان
بايد تخليص نمود . ولى در موارد جواز ترك آن اولى و احسن است . هر امر
جايزى را انسان نبايد مرتكب شود؛ خصوصا اين طور از امور كه مكايد نفس
و شيطان در آن خيلى كارگر است . در روايت است كه حضرت عيسى (سلام الله
عليه ) با حواريين به مردار سگى گذشتند . حواريين گفتند: چقدر بوى اين
مردار بد است !حضرت عيسى عليه السلام فرمود:
چقدر دندانهاى او سفيد است
(356) البته مربى نوع بشر بايد صاحب چنين نفس تزكيه شده
اى باشد . راضى نشد از مصنوع حق تعالى ذكر سوء شود . آنها نقص او را
ديدند، آن حضرت كمال آن را گوشزد كرد . و از حضرت رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم روايت شده : طوبى لمن شغله
عيبه عن عيوب الناس .
(357) انسان خوب است همان طور كه تفحص از عيوب مردم
مى كند، قدرى از عيوب خود تفحص كند . چقدر زشت است كه انسان داراى
هزاران معايب از خود غفلت كند . اگر انسان قدرى در حالات و اخلاق و
اعمال خود سير كند و به اصلاح آنها بپردازد، كارهايش اصلاح مى شود .
اگر خود را خالى از عيب بداند، از كمال نادانى اوست . هيچ عيبى بالاتر
از آن نيست كه انسان عيب خود را نفهمد و با آنكه مجموعه عيوب است به
عيوب ديگران بپردازد .
فصل ششم : حرمت استماع
غيبت
چنانكه غيبت حرام است ، گوش كردن به آن نيز رفيق آن است در حرمت
. بلكه از بعض روايات ظاهر شود كه مستمع مثل مغتاب در همه عيوب حتى
وجوب استحلال و كبيره بودن آن . مثل النبوى صلى
الله عليه و آله و سلم : المستمع اءحد المغتابين
(358) و عن على عليه السلام : السامع اءحد المغتابين
.
(359) مقصود از سامع نيز
مستمع است . بلكه از روايات بسيارى ظاهر مى شود كه رد غيبت واجب است :
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
1 اءلا، و من تطول على اءخيه فى غيبة سمعها فيه فى مجلس فردها عنه ، رد
الله عنه اءلف باب من الشر فى الدنيا و الآخرة . فان هو لم يردها و هو
قادر على ردها، كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرة .
(360)
2 يا على ، من اغتيب عنده اءخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره ، خذله
الله فى الدنيا و الآخرة .
(361)
3 من رد عن اءخيه غيبة سمعها فى مجلس ، رد الله عنه اءلف باب من الشر
فى الدنيا و الآخرة فان لم يرد عنه و اءعجبه ، كان عليه كوزر من اغتاب
.
(362)
گاه مى شود كه مستمع علاوه بر آنكه رد غيبت كه واجب است نمى كند، مغتاب
را به غيبت وادار مى كند، يا به شركت با او و همنفس شدن و عجبهاى بى
موقع پى در پى گفتن ؛ يا اگر از اهل صلاح به شمار آيد، به واسطه ذكرى
يا استغفارى يا چيزهاى ديگرى ، كه وسايل شيطانى است ، مغتاب را به غيبت
وادار كند . و تواند بود كه حديث شريف كه وزر او را هفتاد مرتبه مثل
وزر مغتاب قرار داده ، اشاره به چنين اشخاصى باشد .
تتميم : شيخ بزرگوار و محقق عالى مقدار، شهيد سعيد (رضوان الله عليه )
را كلامى است كه ما تتميم مى كنيم اين مقام را به ترجمه آن كلام شريف :
از پليدترين انواع غيبت ، غيبتى است كه بعض اشخاص كه در صورت اهل علم و
فهم و اهل ريا هستند، مى كنند . زيرا آنها مقصود خود را مى فهمانند به
صورت اهل صلاح و اهل تقوا. اينها غيبت و اظهار مى كنند كه ما از آن
پرهيز مى كنيم ، ولى نمى دانند، به واسطه نادانى و جهل خود، كه آنها
جمع بين دو زشتى نموده اند؛ ريا و غيبت . و مثل اين است كسى كه ذكر شود
پيش او انسانى ، بگويد: الحمدالله كه ما مبتلا به حب رياست نيستيم . يا
مثلا مبتلا به حب دنيا نيستيم . يا ما صفات كذايى را نداريم . يا بگويد
نعوذ بالله از كمى حيا؛ يا از بى توفيقى . يا بگويد خداوند ما را حفظ
كند از فلان عمل مثلا . بلكه گاهى مجرد حمد خدا غيبت است ، اگر از آن
عيب كسى فهميده شود؛ منتها اين غيبتى است كه در صورت اهل صلاح واقع شده
. اين شخص خواسته كه عيب كند غير را به قسمى از كلام كه مشتمل بر غيبت
و رياست ، و دعواى خلاصى از عيب و مبرا بودن از آن دارد با آنكه واقع
است در آن ؛ بلكه بزرگتر از آن . و از طريق غيبت آن است كه گاهى پيش از
آنكه بخواهد غيبت كسى كند، از او مدحى مى كند و مثلا مى گويد: فلانى چه
حالات خوبى دارد!در عبادات كوتاهى نمى كند؛ ولى به واسطه كم صبرى ، كه
همه ما به آن مبتلا هستيم ، سستى در عبادات براى او پيدا شده . خود را
مذمت مى كند و مقصودش مذمت از اوست !و از خود مى خواهد مدح كند به
تشبيه كردن خود را به اهل صلاح در مذمت كردن از خود . اين شخص جمع كرده
بين سه فاحشه غيبت و ريا و تزكيه نفس . و گمان مى كند كه از صالحين است
و از غيبت تعفف مى كند!اين چنين شيطان بازى مى كند با اهل جهل و نادانى
در صورتى كه اشتغال به علم و عمل پيدا كردند بدون آنكه طريقه را محكم
كنند . پس ، شيطان تعقيب كند آنها را و به مكايد خود حبط كند عمل آنها
را و به آنها بخندد.
از اين قبيل است آنكه اگر در مجلسى غيبتى شود و بعضى حاضرين نشنوند و
يكى از آنها بخواهد غافلين را متوجه كند به غيبت ، بگويد: سبحان الله
چه چيز عجيبى است !اين شخص ذكر خدا كند و آن را وسيله تحقق باطل و خبث
خود قرار دهد؛ مع الوصف به حق تعالى در اين ذكر منت گذارد .اين نيست جز
از جهل و غرور .
از اين قبيل است آنكه بگويد: فلان شخص براى او فلان اتفاق افتاد يا
مبتلا به فلان چيز شد، بلكه بگويد: براى رفيق ما يا دوست ما چنين
ابتلايى پيش آمد كرد، خداوند ما و او را بيامرزد . اين شخص اظهار دعا
و تاءلم و دوستى و رفاقت كند و غيبت خود را با اين امور انجام مى دهد .
و خداوند از خبث باطن و فساد نيت او مطلع است . او به واسطه جهل خود
نمى داند كه غضب حق به او بيشتر است از جهال كه متجاهر به غيبت هستند.
از اقسام خفيه غيبت ، گوش كردن به آن است از روى تعجب ؛ زيرا او اظهار
تعجب مى كند كه نشاط مغتاب زياده گردد در غيبت و او را وادار به غيبت
مى كند به تعجب . مثلا مى گويد: من تعجب مى كنم از اين حرف !من تاكنون
نمى دانستم آن را!من از فلانى اين كار را نمى دانستم !مى خواهد تصديق
كند با اين كلمات مغتاب را و از او طلب زيادت كند با لطايف ، با آنكه
تصديق غيبت نيز غيبت است و گوش كردن به آن ، بلكه سكوت كردن به وقت
شنيدن آن ، غيبت است .
(363)
گاه شود كه عناوين ديگر بر غيبت نيز افزوده و بر فساد و قبح و عقاب آن
افزوده گردد؛ مثل آنكه شخص مغتاب در پيش روى آن كس كه غيبت او را كند
اظهار دوستى و مدح و منقبت از او كند . اين از مراتب نفاق و دو زبانى
است كه در اخبار از آن مذمت بليغ شده است . عن
اءبى عبدالله عليه السلام : من لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم
القيامة و له لسانان من نار .
(364) اين است صورت اين عمل قبيح و نتيجه اين نفاق در
عالم آخرت .
الحديث التاسع عشر: اخلاص
عن اءبى عبدالله عليه السلام فى قول الله
تعالى : (ليبلوكم اءيكم اءحسن عملا )
(365) قال :
ليس يعنى اكثركم عملا، و لكن اءصوبكم عملا. و انما الاصابة خشية الله و
النية الصادقة و الخشية . الابقاء على العمل حتى يخلص اءشد من العمل ،
و العمل الخالص ، الذى لا تريد اءن يحمدك عليه اءحد الا الله تعالى ؛ و
النية اءفضل من العمل ، اءلا، و ان النية هى العمل ، ثم تلا قوله عزوجل
: (قل كل يعمل على شاكلته )
(366) يعنى على نيته .
(367)
فصلاول : معناى ابتلا و
امتحان حق تعالى
ليبلوكم اشاره است به قول خداى
تعالى : ... الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم
اءيكم اءحسن عملا .
(368)
تحقيق آن است كه موت عبارت است از انتقال
از نشئه ظاهره ملكيه به نشئه باطنه ملكوتيه . يا آنكه موت عبارت است از
حيات ثانوى ملكوتى بعد از حيات اولى ملكى . بر هر تقدير، امر وجودى است
، بلكه اتم از وجود ملكى است ؛ زيرا حيات ملكى دنيوى مشوب به مواد
طبيعيه ميته است و حيات آنها عرض زايل است ، به خلاف حيات ذاتى ملكوتى
كه در آنجا براى نفوس استقلال حاصل شود . و آن دار دار حيات و لوازم
حيات است . بالجمله ، حيات ملكوتى كه از آن تعبير به موت شود تا به سمع
شنوندگان سنگين نيايد متعلق جعل و خلقت ، و تحت قدرت ذات مقدس است .
فصل دوم : توجيه نسبت
ابتلا به حق تعالى
معنى اختيار و امتحان و كيفيت
آنها را به حق تعالى (جل جلاله ) پيش از اين در شرح بعضى احاديث مذكور
داشتيم ، به طورى كه جهل بر ذات مقدس لازم نيايد، و محتاج به تكلفات و
تاءويلات نباشد .
اينكه فرموده است : ( اءيكم اءحسن عملا) و امتحان را كه راجع به
نيكوترى اعمال قرار داده ، آن نيز برگشت
به همين معنى كه ذكر شد كند، بنابراين حديث شريف ؛ زيرا
احسنيت را تفسير به
اصوبيت فرموده ، و اصوبيت را به
خشيت و نيت صادقه
ارجاع نموده ، و اينها صور باطنيه نفس و مورد امتيازات واقعيه
ارواحند، يا آنكه مظاهر امتيازات غيبيه ذاتيه هستند؛ بلكه بنا بر تاءثر
قلب و باطن از اعمال ظاهريه ، كه پيش از اين ذكر شد،
(369) اين امتيازات نيز به واسطه اعمال واقع شود؛ پس ،
امتحان اعمال امتحان ذاتيات نيز هست .
اگر آيه شريفه را بر ظاهر خود حمل كنيم و قطع نظر از تفسير امام عليه
السلام كنيم ، نيز امتحان به همان معنى
مذكور خواهد بود؛ زيرا نفس حصول در نشئه دنيا و خلقت موت و حيات ،
موجب امتيازات اعمال حسنه و سيئه است .
فصل سوم :
خشيت و نيت صادقه
موجب صوابعمل است
در اين حديث شريف صواب و نيكويى عمل را مبتنى بر دو اصل شريف
قرار داده است ، و ميزان در كمال و تماميت آن را اين دو اصل قرار داده
: يكى خوف و خشيت از حق تعالى ؛ و ديگر نيت صادقه و اراده خالصه . بر
ذمه ماست كه ارتباط اين دو اصل را با كمال عمل و صواب و درستى آن بيان
نماييم .
پس ، گوييم كه خوف و ترس از حق تعالى موجب تقواى نفوس و پرهيزگارى
آنهاست ؛ و آن باعث شود كه قبول آثار اعمال را بيشتر نمايد .
تفصيل اين اجمال آنكه هر يك از اعمال حسنه يا سيئه را در نفس تاءثيرى
است ؛ پس اگر آن عمل از سنخ عبادات و مناسك باشد؛ تاءثيرش آن است كه
قواى طبيعيه را خاضع قواى عقليه و جنبه ملكوت نفس را بر ملك قاهر و
طبيعت را منقاد روحانيت نمايد تا برسد به آن مقام كه جذبات روحيه دست
دهد و به مقصود اصلى رسد . هر عملى كه اين تاءثير را بيشتر كند و اين
خدمت را بهتر انجام دهد، آن عمل مصابتر و مقصود اصلى بر آن بهتر مترتب
است . و غالبا افضليت اعمال را ميزان همين است . و توان حديث معروف
اءفضل الاعمال اءحمزها
(370) را نيز به همين نكته منطبق نمود.
پس از معلوم شدن اين مقدمه ، بايد دانست كه تقوا نفوس را صاف و پاك كند
از كدورات و آلايش ؛ و البته اگر صفحه نفوس از حجب معاصى و كدورات آنها
صافى باشد، اعمال حسنه در آن مؤ ثرتر و اصابه به غرض بهتر نمايد، و سر
بزرگ عبادات بهتر انجام گيرد . پس ، خشيت از حق را، كه مؤ ثر تام در
تقواى نفوس است ، يكى از عوامل بزرگ اصلاح نفوس و دخيل در اصابه اعمال
و حسن و كمال آنها بايد شمرد؛ زيرا تقوا علاوه بر آنكه خود يكى از
مصلحات نفس است ، مؤ ثر در تاءثير اعمال قلبيه و قالبيه انسان و موحب
قبولى آنها نيز هست ؛ چنانكه خداى تعالى فرمايد: ( انما يتقبل الله من
المتقين ) .
(371)
عامل بزرگ دوم در اصابه و كمال اعمال ، كه فى الحقيقه به منزله قوه
فاعله است ، (چنانكه خشيت و تقواى حاصل از آن به منزله شرايط تاءثير
است و در حقيقت قابل نمايند و رفع مانع كنند) نيت صادقه و اراده خالصه
است كه كمال و نقص و صحت و فساد عبادات كاملا تابع آن است ؛ و هر قدر
عبادات از تشريك و شوب نيات خالصتر باشند كاملترند . هيچ چيز در عبادات
به اهميت نيت و تخليص آن نيست ، زيرا نسبت نيات به عبادات ، نسبت ارواح
به ابدان و نفوس به اجساد است ؛ چنانكه پيكره آنها از مقام ملك نفس و
بدن آن صادر شود و نيت و روح آنها از جنبه باطن نفس و مقام قلب صادر
شود و هيچ عبادتى بى نيت خالصه مقبول درگاه حق تعالى نيست ؛ الا آنكه
اگر خالص از ريا و شرك ظاهرى ملكى نباشد و آن ريايى است كه فقها( رضوان
الله عليهم ) ذكر فرمودند موجب بطلان و عدم اجزاى ظاهر است ؛ و اگر
خالص از تشريك باطنى نباشد، گرچه به حسب ظاهر شرع و حكم فقهى صحيح و
مجزى است ، ولى به حسب باطن شرع و حقيقت اسرار عبادات ، صحيح نيست . پس
، ملازمه نيست بين صحت عبادت و قبول آن ، چنانكه در اخبار نيز ذكر اين
مطلب بسيار است .
(372)
تعريف جامع شرك در عبادت ، كه تمام مراتب آن را شامل گردد، ادخال رضاى
غير حق است در آن ، چه رضاى خود باشد يا غير خود؛ الا آنكه اگر رضاى
غير خود از ساير مردم باشد، شرك ظاهر و رياى فقهى است ؛ و اگر رضاى خود
باشد، شرك خفى باطنى است ؛ و در نظر اهل معارف باطل و ناچيز است و
مقبول درگاه حق نيست . مثلا كسى كه نماز شب بخواند براى وسعت روزى ، يا
صدقه دهد براى رفع بليات ، يا زكات دهد براى تنميه مال ، يعنى اينها را
براى حق تعالى بكند و از عنايت او اين امور را بخواهد، اين عبادات گرچه
صحيح و مجزى است و با اتيان به اجزا و شرايط شرعيه ، اين آثار نيز بر
او مترتب شود، لكن اين عبادت حق تعالى نيست ، و داراى نيت صادقه و
اراده خالصانه نخواهد بود؛ بلكه اين عبادت براى تعمير دنيا و رسيدن به
مطلوبات نفسانيه دنيويه است ؛ پس عمل او مصاب نيست . و انسان داراى اين
نحو عبادات ، رضاى حق را به هيچ وجه داخل در آنها نكرده تا تشريك باشد؛
بلكه فقط بت بزرگ را پرستيده : مادر بتها بت نفس
شماست .
(373)
اين گونه عبادات را حق تعالى به واسطه ضعف ما و رحمت واسعه خود به يك
مرتبه قبول فرموده ؛ يعنى ، آثارى بر آنها مترتب فرموده و عناياتى در
مقابل آنها قرار داده كه اگر انسان به شرايط ظاهريه و اقبال قلب و حضور
آن و شرايط قبول آنها قيام كند، تمام آن آثار بر آنها مترتب شود و تمام
وعده ها انجاز گردد .
اينها حال عبادت عبيد و اجرا . اما عبادت احرار كه براى حب حق تعالى
واقع مى شود، و خوف از جهنم و شوق بهشت محرك آنها نيست ، اول مقام
اوليا و احرار است . و براى آنها مقامات و معارج ديگر است كه به بيان
نيايد و از حوصله خارج است .
قلوبى كه در آن غير حق راه داشته باشد و دستخوش شرك و شك باشد، چه شرك
جلى و چه شرك خفى ، از درجه اعتبار در محضر قدس پروردگار ساقط است . و
از شرك خفى است اعتماد بر اسباب و ركون بر غير حق . حتى در روايت وارد
است كه تحويل انگشترى براى ياد ماندن مطلبى در خاطر از شرك خفى است .
(374) و راه داشتن غير حق در دل از شرك خفى به شمار مى
رود . اخلاص نيت اخراج غير حق است از منزلگاه آن ذات مقدس . چنانكه
براى شك نيز مراتبى است كه بعضى از آن را شك جلى و بعضى را شك خفى بايد
دانست كه از ضعف يقين و نقصان ايمان حاصل شود . مطلق اعتماد بر غير حق
و توجه به مخلوق از ضعف يقين و سستى ايمان است ؛ چنانكه تزلزل در امور
نيز از آن است .
پس ، هر كس كه در قلب او غير حق باشد و توجه به اغيار داشته باشد چه از
امور ملكى مادى باشد يا امور معنوى ، چه صور اخروى يا كمالات و مدارج ،
بالجمله هر چه غير حق است از اهل دنياست و زاهد نيست در دنيا، و محروم
از آخرت حقيقى و بهشت لقاست ، گرچه داراى مراتب ديگر از كمالات معنوى و
بهشتهاى عالى مرتبه باشد؛ چنانكه اهل دنيا در اموال دنيوى و مقامات آن
مختلفند . و آن مقامات از اهل الله بودن بسى دور است .
فصل چهارم : تعريف اخلاص
از شيخ اجل بهائى منقول است كه اصحاب قلوب براى آن تعريفاتى
كرده اند: قيل : تنزيه العمل عن اءن يكون لغير
الله فيه نصيب . و قيل : اءن لا يريد عامله عوضا فى الدارين
(375) و از صاحب غرائب البيان نقل شده است :
مخلصان آنها هستند كه عبادات خدا كنند به طورى كه نبينند خود را در
عبوديت او و نه عالم و اهل آن را؛ و تجاوز نكنند از حد عبوديت در
مشاهده ربوبيت . پس ، وقتى كه ساقط شد از بنده حظوظ او از خاك تا عرش ،
راه دين را سلوك كرده . و آن طريق بندگى و عبوديتى است كه خالص باشد از
ديدن حوادث به واسطه شهود روح جمال پروردگار را . و اين است دينى كه حق
تعالى اختيار فرموده است براى خود و از غير حق تخليص فرمود آن را و
فرمود (الا لله الدين الخالص ) .
(376) و دين خالص نور قدم است پس از متلاشى شدن حدوث
، در بيابان نور عظمت و وحدانيت . گويى خداى تعالى دعوت فرموده بندگان
خدا را بر سبيل تنبيه و اشاره به سوى تخليص نمودن سر خود را از اغيار
در اقبال آنها به سوى او .
فصل پنجم : اخلاص بعد از
عمل
آنچه در حديث شريف است كه الابقاء على
العمل حتى يخلص اءشد من العمل تحريض بر آن است كه انسان از
اعمال بايد مراعات و مواظبت نمايد، چه در حين اتيان آن و چه بعد از آن
. زيرا گاه شود كه انسان در حال اتيان عمل آن را بى عيب و نقص تحويل
دهد و خالى از ريا و عجب و غير آن باشد، ولى بعد از عمل به واسطه ذكر
آن به ريا مبتلا شود . چنانكه در حديث شريف كافى وارد است :
عن اءبى جعفر عليه السلام اءنه قال :
الابقاء على العمل اءشد من العمل ، قال : و ما الابقاء على العمل ؟ قال
: يصل الرجل بصلة و ينفق لله وحده لا شريك له ، فكتب له سرا؛ ثم يذكرها
فتمحى ، فتكتب له علانية ؛ ثم يذكرها فتمحى ، فتكتب له رياء
(377)
انسان تا آخر عمرش هيچ گاه از شر شيطان و نفس ماءمون نيست . گمان نكند
كه عملى را كه به جا آورد براى خدا، و رضاى مخلوق را در آن داخل نكرد،
ديگر از شر نفس خبيث در آن محفوظ ماند؛ اگر مواظبت و مراقبت از آن
ننمايد، ممكن است نفس او را وادار كند به اظهار آن . گاه شود كه اظهار
آن به كنايه و اشاره نمايد؛ مثلا نماز شب خود را بخواهد به چشم مردم
بكشد، با حقه و سالوس از هواى خوب يا بد سحر و مناجات يا اذن مردم ذكرى
كند؛ و با مكايد خفيه نفس عمل خود را ضايع و از درجه اعتبار ساقط كند .
انسان بايد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد، و مهار
نفس سركش را از دست ندهد كه به مجرد غفلت مهار را بگسلاند و انسان را
به خاك مذلت و هلاكت كشاند؛ و در هر حال به خداى تعالى پناه برد از شر
شيطان و نفس اماره ان النفس لامارة بالسوء الا
ما رحم ربى
(378)
تخليص نيت از تمام مراتب شرك و ريا و غير آن ، و مراقبت و ابقاء بر آن
، از امور بسيار مشكل و مهم است ؛ بلكه بعض مراتب آن جز براى خلص
اولياء الله ميسر ميسر و ميسور نيست ، زيرا نيت عبارت است از اراده
باعثه به عمل ؛ و آن تابع غايات اخيره است ؛ چنانكه اين غايات تابع
ملكات نفسانيه است كه باطن ذات و شاكله آن را تشكيل دهد . كسى كه داراى
حب جاه و ريا است و اين حب ملكه نفسانيه و شاكله روح او شده است ، غايت
آمال او رسيدن به آن مطلوب است ، و افعال صادره از او تابع آن غايت است
و داعى و محرك او همان مطلوب نفسانى است و اعمال او براى وصول به آن
مطلوب از او صادر گردد .
مادامى كه اين حب در قلب اوست ، عمل او خالص نتواند شد . كسى كه حب نفس
و خودخواهى ملكه و شاكله نفس اوست ، غايت مقصد و نهايت مطلوب او رسيدن
به ملايمات نفسانيه است و محرك و داعى او در اعمال همين غايت است ؛ چه
اعمال او براى وصول به مطلوبات دنيويه باشد، يا مطلوبات اخرويه . بلكه
مادامى كه انانيت و خودخواهى و خودبينى در كار است ، اگر براى تحصيل
معارف و كمالات روحيه نيز اقدامى كند يا قدمى زند، براى خود و نفسانيت
خويش است ؛ و آن نيز خودخواهى است نه خداخواهى . معلوم است خودخواهى و
خداخواهى با هم جمع نشود . بلكه اگر خدا را خواهد، براى فرد خواهد و
غايت مقصد و نهايت مطلوب خود و نفسانيت است .
پس ، معلوم شد كه تخليص نيت از مطلق شرك كار بسيار بزرگى است كه از هر
كس نيابد، و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نيات است ، زيرا نيت
صورت فعليه و جنبه ملكوتيه عمل است . در حديث شريف اشاره به همين مطالب
مى نمايد: و النية اءفضل من العمل . اءلا، و ان
النية هى العمل . اين مبنى بر مبالغه نيست ، چنانكه بعضى احتمال
داده اند، بلكه مبنى بر حقيقت است ؛ زيرا نيت صورت كامله عمل و فصل
محصل اوست ، و صحت و فساد و كمال و نقص اعمال به آن است . چنانكه عمل
واحد به واسطه نيت گاهى تعظيم و گاهى توهين است ؛ و گاهى تام و گاهى
ناقص است ؛ و گاهى از سنخ ملكوت اعلا است و صورت بهيه جميله دارد، و
گاهى از ملكوت اسفل و صورت موحشه مدهشه دارد . ظاهر نماز على بن ابى
طالب عليه السلام و نماز فلان منافق در اجزا و شرايط و صورت ظاهرى عمل
هيچ تفاوتى ندارد، ليكن آن يك با آن عمل معراج الى الله كند و صورتش
ملكوت اعلاست ؛ و ديگرى با آن عمل به جهنم سقوط كند و صورتش ملكوت اسفل
است و از شدت ظلمت شبيه ندارد . به واسطه چند قرص نان جوين كه خانواده
عصمت عليه السلام در راه خدا مى دهند، چندين آيه خداى تعالى در مدح
آنها فرو مى فرستد .
(379) جاهل گمان مى كند دو سه روز گرسنگى و غذاى خود را
به فقرا دادن امر مهمى است . با اينكه صورت اين قبيل اعمال از هر كس مى
شود صادر شود و چيز مهمى نيست ، اهميت آن به واسطه قصد خالص و نيت
صادقانه است . روح عمل قوى و لطيف و از قلب سليم صافى صادر است كه
داراى اينقدر اهميت است . صورت ظاهر نبى اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم و ساير مردم فرقى نداشت ، لهذا بعضى از اعراب غريب كه به حضور
مباركش مى رسيدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند، مى پرسيدند: كدام
يك پيغمبر هستيد؟
(380) آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را از غير
ممتاز مى كند، روح بزرگ قوى لطيف آن سرور است ، نه جسم مبارك و بدن
شريفش .
پس ، تمام حقيقت اعمال همان صور اعمال و جنبه ملكوتيه آنهاست كه نيت
است . از اين بيان معلوم مى شود كه حضرت صادق عليه السلام در اين حديث
شريف اول نظر به صور اعمال و مواد آنها فرموده ، و فرموده است جزء صورى
افضل از جزء مادى و نيت افضل از عمل است ، چنانكه گوييم روح افضل از
بدن است . و لازم نيايد كه عمل بى نيت صحيح باشد، و بدن بى روح بدن
باشد؛ بلكه به تعلق نيت به عمل و روح به بدن آن يك عمل و اين يك بدن
گردد . و اين معجون مختلط از نيت و عمل و روح و بدن ، جزء صورى ملكوتى
هر يك افضل از جزء مادى ملكى آن است . و اين معنى حديث مشهور است :
نية المؤ من من خير من عمله .
(381)
در ثانى آن حضرت نظر فرموده به فناى عمل در نيت و ملك در ملكوت ، و
فرموده است : اءلا و ان النية هى العمل .
عمل همان نيت است ، و غير نيت چيزى در كار نيست . و تمام اعمال در نيات
فانى هستند و از خود استقلالى ندارند . پس از آن ، استشهاد فرمود به
قول خداى تعالى : (قل كل يعمل شاكلته ) هر كس بر شاكله خود عمل مى
نمايد، و اعمال تابع شاكله نفس است . و شاكله نفس گرچه هياءت باطنى روح
و ملكات مخمره در آن است ، لكن نيات شاكله ظاهريه نفسند . توان گفت كه
ملكات شاكله اوليه نفس ، و نيات شاكله ثانويه آن هستند، و اعمال تابع
آنهاست ، چنانكه حضرت فرموده است : شاكله نيت است . از اينجا ظاهر شود
كه طريق تخليص اعمال از جميع مراتب شرك و ريا و غير آن ، منحصر به
اصلاح نفس و ملكات آن است ، كه آن سرچشمه تمام اصلاحات و منشاء جميع
مدارج و كمالات است . چنانكه اگر انسان حب دنيا را به رياضات علمى و
عملى از قلب خارج كند، غايت مقصد او دنيا نخواهد بود؛ و اعمال او از
شرك اعظم ، كه جلب انظار اهل دنيا و حصول موقعيت در نظر آنهاست ، خالص
و جلوت و خلوت و سر و علن او مساوى شود . و اگر با رياضات نفسانيه
بتواند حب نفس را از دل بيرون كند، به هر مقدارى كه دل از خودخواهى
خالى شد خداخواه و اعمال او از شرك خفى نيز خالص شود . و مادامى كه حب
نفس در دل است و انسان در بيت مظلوم نفس ، مسافر الى الله نيست ؛ بلكه
از مخلدين الى الارض است . و اول قدم سفر الى الله ترك حب نفس و قدم بر
انانيت و فرق خود گذاشتن است . و ميزان در سفر همين است .
در ضمير ما نمى گنجد به غير دوست كس
|
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را
دوست بس .
|
|