اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۰ -


فصل پنجم : درجات صبر 
براى صبر، به حسب آنچه از احاديث شريفه معلوم مى شود، درجاتى ، و اجر و ثواب آن به حسب درجات آن مختلف است . چنانكه در كافى شريف ، سند به حضرت مولاى متقيان ، اميرمؤ منان رساند:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : الصبر ثلاثة : صبر عند المصيبة ؛ و صبر على الطاعة ؛ و صبر عن المعصية . فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها، كتب الله له ثلاثمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين السماء و الاءرض . و من صبر على الطاعة ، كتب الله له ستمائه درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخوم الاءرض الى العرش . و من صبر عن المعصية ، كتب الله له تسعماءئة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخوم الاءرض الى منتهى العرش . (299)
از اين حديث شريف معلوم مى شود كه صبر بر معصيت افضل است از ساير مراتب صبر؛ چه هم درجات آن بيشتر، و هم سعه بين درجات بسيار زيادتر است . نيز معلوم شود كه سعه بهشت بيش از آن است كه در اوهام ما محبوبين است . و آنچه در تحديد بهشت وارد است كه عرضها كعرض ‍ السماوات و الاءرض ، (300) شايد راجع به بهشت اعمال باشد در كافى شريف سند به حضرت صادق عليه السلام رساند: قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
.
سياءتى على الناس زمان لا ينال فيه الملك الا بالقتل و التجبر؛ و لا الغنى الا بالغضب و البخل ، و لا المحبة الا باستخراج الدين و اتباع الهوى . فمن اءدرك ذلك الزمان فصبر على الفقر و هو يقدر على الغنى و صبر على البغضة و هو يقدر على المحبة و صبر على الذل و هو يقدر على العز، آتاه الله ثواب خمسين صديقا ممن صدق بى .
(301)
بالجمله ، احاديث در اين باب بسيار است ؛ ما اكتفا نموديم به همين چند حديث شريف . براى صبر درجات ديگرى است كه راجع به اهل سلوك و كمل و اولياست ؛ چنانكه از آن درجات صبر فى الله است . و آن ثبات در مجاهده است ، و ترك ماءلوفات و ماءنوسات ، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب . و اين راجع به اهل سلوك است .
الحديث السادس عشر: توبه 
عن معاوية بن وهب ، قال : سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول :
اذا تاب العبد توبة نصوحا، اءحبه الله ، فستر عليه فى الدنيا و الآخرة . فقلت : و كيف يستر عليه ؟ قال : ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب ، ثم يوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه . و يوحى الى بقاع الاءرض ؛ اكتمى عليه ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذنوب .
(302)
فصل اول : حقيقت توبه 
توبه يكى از منازل مهمه مشكله است . و آن عبارت است از رجوع از طبيعت به سوى روحانيت نفس ، بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى نور فطرت و روحانيت محجوب به ظلمت طبيعت شده .
تفصيل اين اجمال اين است كه نفس در بدو فطرت ، خالى از هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است ؛ چنانكه خالى از مقابلات آنها نيز هست . گويى صفحه اى است خالى از مطلق نقوش : نه داراى كمالات روحانى ، و نه متصف به اضداد آن است . ولى نور استعداد و لياقت براى حصول هر مقامى در او وديعه گذاشته شده است .
چون ارتكاب معاصى كند؛ به واسطه آن در دل او كدورتى حاصل شود . و هر چه معاصى بيشتر شود، كدورت و ظلمت افزون گردد تا آنكه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و به شقاوت ابدى رسد . اگر در بين اين حالات ، قبل از فرا گرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را، از خواب غفلت بيدار شد و پس از منزل يقظه به منزل توبه وارد شد و حظوظ اين منزل را به شرايطى ، استيفا كرد، از حالات ظلمانيه و كدورات طبيعيه برگشت مى نمايد به حال نور فطرت اصلى و روحانيت ذاتيه خود . گويى صفحه اى مى شود باز خالى از كمالات و اضداد آن . چنانكه در حديث شريف مشهور است : التائب من الذنب كمن لا ذنب له . (303)
پس معلوم شد كه حقيقت توبه رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوى احكام روحانيت و فطرت . چنانكه حقيقت انابه رجوع از فطرت و روحانيت است به سوى خدا، و سفر و مهاجرت نمودن از بيت نفس به سوى سر منزل مقصود . پس منزل توبه مقدم بر منزل انابه است .
فصل دوم : دشوارى توبه و جبران معاصى  
توفيق توبه صحيحه كامله با حفظ شرايط آن ، چنانكه ذكر مى شود، از امور مشكله است ؛ و انسان كمتر مى تواند نايل به اين مقصد شود؛ بلكه دخول در گناهان ، خصوصا كبائر و موبقات ، باعث مى شود كه انسان را از ياد توبه بكلى غافل كند . اگر درخت معاصى در مزرعه دل انسانى بارمند و برومند گرديد و ريشه اش محكم شد، نتايجى بس ناهنجار دهد: يكى از آنها آنكه انسان را از توبه بكلى منصرف كند؛ و اگر گاهگاهى نيز متذكر آن شود، به تسويف و امروز و فردا و اين ماه و آن ماه كار را مى گذراند، و با خود مى گويد كه در آخر عمر و زمان پيرى توبه صحيحى مى كنم . غافل از آنكه اين مكر با خداست ، ( و الله خير الماكرين ) . (304)
گمان نكن كه پس از محكم شدن ريشه گناهان انسان بتواند توبه ، يا به شرايط آن قيام نمايد . پس بهار توبه ايام جوانى است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقصتر و شرايط توبه سهلتر و آسانتر است . در پيرى حرص و طمع و حب جاه و مال بيشتر است . اين ، مجرب ، و حديث شريف نبوى (305) شاهد بر آن است . گيرم كه انسان بتواند در ايام پيرى قيام به اين امر كند، از كجا به پيرى برسد و اجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشتغال به نافرمانى نربايد و به او مهلت دهد؟
پس ،اى عزيز، از مكايد شيطان بترس و در حذر باش ؛ و با خداى خود مكر و حيله مكن كه پنجاه سال يا بيشتر شهوترانى ، و دم مرگ با كلمه استغفار جبران گذشته مى كنم ، اينها خيال خام است . اگر در حديث ديدى يا شنيدى كه حق تعالى بر اين امت تفضل فرموده و توبه آنها را تا قبل از وقت معاينه آثار مرگ يا خود آن قبول مى فرمايد، (306)، صحيح است . ولى هيهات كه در آن وقت توبه از انسان متمشى شود . مگر توبه لفظ است !قيام به امر توبه زحمت دارد؛ برگشت و عزم برگشت نكردن رياضات علميه و عمليه لازم دارد، و الا خود به خود انسان نادر اتفاق مى افتد كه در فكر توبه بيفتد يا موفق به آن شود؛ يا اگر شد بتواند به شرايط صحت و قبول آن ، يا به شرايط كمال آن ، قيام كند . چه بسا باشد كه قبل از فكر توبه يا عملى كردن آن ، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصى سنگين و ظلمت بى پايان گناهان از اين نشئه منتقل نمايد . آن وقت خدا مى داند كه به چه گرفتاريها و بدبختيها دچار مى شود . جبران معاصى در آن عالم ، فرضا كه اهل نجات باشد، كار سهلى نيست . فشارها و زحمتها و سوختنهايى در دنبال است تا انسان لايق شفاعت شود و مورد رحمت ارحم الراحمين گردد .
پس اى عزيز، هر چه زودتر عزم را محكم و اراده را قوى كن ، و از گناهان ، تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى ، توبه كن ، و مگذار فرصت خداداد از دستت برود . و به تسويلات شيطانى و مكايد نفس اماره اعتنا مكن .
نكته مهمه : شخص تائب پس از توبه نيز، آن صفاى باطنى روحانى و نور خالص فطرى برايش باقى نمى ماند . چنانكه صفحه كاغذى را سياه كنند و باز بخواهند جلا دهند، البته به حالت جلاى اولى بر نمى گردد؛ يا ظرف شكسته را اگر اصلاح كنند، باز به حالت اولى مشكل است عود كند، خيلى فرق است ميانه دوستى كه در تمام مدت عمر با صفا و خلوص با انسان رفتار كند، يا دوستى كه خيانت كند و پس از آن عذر تقصير طلب نمايد . علاوه بر آنكه كم كسى است كه بتواند درست قيام به وظايف توبه بنمايد .
پس ، انسان بايد حتى الامكان داخل در نافرمانى نشود كه اصلاح نفس پس ‍ از فساد از امور مشكله است . و اگر خداى نخواسته گرفتارى پيدا كرد، هر چه زودتر درصدد علاج برآيد كه هم فساد كم را زود مى شود اصلاح كرد، و هم كيفيت اصلاح بهتر مى شود .
اى عزيز، با بى اعتنايى و سرسرى از اين مقام مگذر. تدبر و تفكر در حال خود و عاقبت امر خويشتن كن ، و به كتاب خدا و احاديث خاتم انبيا و ائمه هدى (سلام الله عليهم اجمعين ) و كلمات علماى امت و حكم عقل وجدانى رجوع نما؛ و اين باب را، كه مفتاح ابواب است ، به روى خود بگشا؛ و در اين منزل ، كه عمده منازل انسانيت است نسبت به حال ما، وارد شو و اهميت به آن بده و مواظبت از آن كن . و از خداوند تبارك و تعالى توفيق حصول مطلوب بخواه ؛ و از روحانيت رسول اكرم و ائمه هدى (سلام الله عليهم ) استعانت كن ، و به ولى امر و ناموس دهر، حضرت امام عصر (عجل الله فرجه )پناه ببر، البته آن بزرگوار دستگيرى و دادرسى مى نمايد .
فصل سوم : اركان توبه 
براى توبه كامله اركان و شرايطى است كه تا آنها محقق نشود، توبه صحيحه حاصل نشود . و ما به ذكر عمده آنها مى پردازيم .
يكى از آنها، كه ركن ركين اوست ، ندامت و پشيمانى است از گناهان و تقصيرات گذشته ؛ و ديگر، عزم بر برگشت ننمودن بر آن است هميشه . اين دو در حقيقت محقق اصل حقيقت توبه و به منزله مقومات ذاتيه آن است . و عمده در اين باب تحصيل اين مقام و تحقق به اين حقيقت است . و آن ، چنان صورت پذيرد كه انسان متذكر تاءثير معاصى در روح و تبعات آن در عالم برزخ و قيامت بشود از وجه معقول و منقول . چنانكه در اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام وارد است كه براى معاصى در عالم برزخ و قيامت صورتهايى است به مناسبت آنها، كه در آن عالم داراى حيات و اراده هستند، انسان را از روى شعور و اراده عذاب و آزار مى نمايند؛ چنانكه آتش ‍ جهنم نيز از روى شعور و اراده انسان را مى سوزاند، زيرا آن نشئه نشئه حيات است . پس ، در آن عالم صورتهايى نتيجه اعمال حسنه يا قبيحه ماست كه با ما محشور مى گردد . همين طور براى هر معصيتى در روح اثرى حاصل شود، كه آن را در احاديث شريفه به نقطه سوداء(307) تعبير فرمودند، و آن كدورتى است كه در قلب و روح پيدا و كم كم افزون مى شود و انسان را منتهى مى كند به كفر و زندقه و شقاوت ابدى .
پس ، انسان عاقل اگر تنبه بر اين معانى پيدا كرد، و به فرموده هاى انبيا و اولياء عليهم السلام به قدر قول يك نفر طبيب معالج اعتنا كرد، لابد از معاصى پرهيز مى كند و گرد آنها نمى گردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر و پشيمان مى گردد و صورت ندامت در قلبش ظاهر مى شود . و نتيجه اين پشيمانى خيلى بزرگ و آثار آن خيلى نيكوست . و عزم بر ترك مخالفت و معصيت بر اثر ندامت حاصل شود . همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان و توفيقات الهيه شامل حال او شود، و به حسب نص آيه شريفه (ان الله يحب التوابين ) (308) و اين روايت شريفه ، محبوب حق تعالى شود اگر در اين توبه خالص باشد .
بايد انسان با رياضات علمى و عملى و تفكرات و تدبرات لايقه لازمه در تخليص توبه بكوشد؛ و بفهمد كه محبوبيت پيش حق تعالى به ميزان حساب در نيايد . خدا مى داند صورت حب حق در آن عوالم چه انوار معنويه اى است و خداوند تبارك و تعالى با محبوب خود چه معامله مى فرمايد .
اى انسان چه قدر ظلوم و جهولى و قدر نعم ولى النعم را نمى دانى . سالها در نافرمانى و ستيزه با چنين ولى نعمى كه تمام وسايل آسايش و راحت تو را فراهم فرموده بدون آنكه براى او، نعوذ بالله ، فايده و عايده اى تصور شود، به سر بردى و هتك حرمت كردى و بى حيايى و سر خودى را به آخر رساندى ؛ اكنون كه نادم شدى و برگشت نمودى و توبه كردى ، حق تعالى تو را محبوب خود گرفت . اين چه رحمت واسعه و نعم وافره اى است !
خداوندا!ما عاجزيم از شكر نعم تو؛ لسان ما و همه موجودات الكن است از حمد و ثناى تو؛ جز آنكه سر خجلت پيش افكنيم و از بى حياييهاى خويش ‍ عذر بخواهيم چاره اى نداريم . ما چه هستيم كه لايق رحمتهاى تو باشيم ، ولى سعه رحمت و عموم نعمت تو بيش از آن است كه در حوصله تقرير آيد. اءنت كما اءثنيت على نفسك . (309)
نيز بايد انسان بكوشد تا آنكه صورت ندامت را در دل قوت دهد تا ان شاء الله به بيت احتراق وارد شود. و آن چنان است كه به واسطه تفكر در تبعات و آثار موحشه معاصى ندامت را در دل قوت دهد، و نمونه (نار الله الموقدة ) (310) را خود به اختيار خود در دل خود روشن كند و قلب را به آتش ندامت محترق كند تا آنكه همه معاصى از آن آتش بسوزد و كدورت و زنگار قلب مرتفع شود . بداند كه اگر اين آتش را در اين عالم خود براى خود روشن نكند، و اين در جهنم را، كه خود باب الابواب بهشت است ، به روى خود مفتوح نكند، از اين عالم كه منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناكى براى او تهيه شود و ابواب جهنم به روى او باز و ابواب بهشت و رحمت به روى او منسد گردد.
خداوندا، سينه سوزناكى به ما عنايت فرما، و از آتش ندامت جذوه اى در قلب ما بيفكن و آن را به اين آتش دنيايى بسوزان و كدورت قلبيه ما را برطرف فرما، و ما را از اين عالم بى تبعات معاصى ببر . انك ولى النعم و على كل شى ء قدير.
فصل چهارم : شرايط توبه 
عمده شرايط دو امر است ؛ چنانكه عمده شرايط كمال نيز . و ما در اين باب مى پردازيم به ذكر كلام شريف حضرت مولى الموالى ، زيرا آن در حقيقت از جوامع كلم و كلام ملوك و ملوك كلام است . روى فى نهج البلاغة :
اءن قائلا قال بحضرته عليه السلام : اءستغفر الله . فقال له : ثكلتك اءمك !اءتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين ؛ و هو اسم واقع على ستة معان : اءولها الندم على ما مضى . و الثانى العزم على ترك العود اليه اءبدا . و الثالث اءن تؤ دى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله سبحانه اءملس ليس عليك تبعة . و الرابع اءن تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤ دى حقها. و الخامس اءن تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت ، فتذيبه بالاءحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد . و السادس اءن تذيق الجسم اءلم الطاعة كما اءذقته حلاوة المعصية .
(311)
اين حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عود است . پس از آن ، بر دو شرط مهم قبول آن ، كه رد حقوق مخلوق و رد حقوق خالق است . انسان به مجرد آنكه گفت توبه كردم ، از او پذيرفته نمى شود . انسان تائب آن است كه هر چه از مردم به ناحق برده رد كند؛ و اگر حقوق ديگرى از آنها در عهده اوست ، و ممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد . و هر چه از فرايض الهيه ترك كرده ، قضا كند . و اگر تمام آنها را ممكنش نيست ، قيام به مقدار امكان كند . بداند كه اينها حقوقى است كه براى هر يك از آنها مطالبى است ، و در نشئه ديگر از او به اشق احوال مطالبه مى كنند؛ و در آن عالم راهى براى تاءديه آنها ندارد جز آنكه حمل بار گناهان ديگران ، و رد اعمال حسنه خود نمايد . پس ، در آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلاص ندارد.
اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نمايش ‍ دهند و تو را از توبه منصرف و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امور هر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است . اگر نمازهاى فوت شده و روزه ها و كفارات و حقوق خدايى بسيار و حقوق مردم بيشمار است ، گناهان متراكم است و خطايا متزاحم ، از لطف خدا ماءيوس و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالى اگر تو به مقدار مقدور اقدام كنى ، راه را بر تو سهل مى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد.
ياءس از رحمت حق بزرگترين گناهى است كه در نفس گمان نمى كنم هيچ گناهى بيشتر از آن تاءثير نمايد . انسان ماءيوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش ‍ را فرا بگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه با هيچ چيز اصلاحش ‍ نمى توان نمود . مبادا از رحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد . رحمت حق از همه چيز بزرگتر و به هر چيز شامل است : داد حق را قابليت شرط نيست . (312) تو از اول چه بودى ؟ در ظلمت عدم قابليت و استعدادى نيست ؛ حق (جل و علا) بى استحقاق و استعداد و بدون سؤ ال و سابقه دعا تو را نعمت وجود و كمالات وجود بخشيد؛ بسط بساط نعم غير محصوره و رحمتهاى غير متناهيه فرمود ، و تمام موجودات مسخر تو كرد؛ اكنون هم از عدم صرف و از نابودى محض ‍ حالت بدتر نشده . خداوند وعده رحمت داده ، تو يك قدم پيش بيا و به سوى درگاه اقدس او قدم گذار ، او خود از تو با هر وسيله اى هست دستگيرى فرمايد . و اگر نتوانستى تاءديه حقوق او كنى ، از حقوق خود مى گذرد؛ و حقوق ديگران را اگر نتوانستى تاءديه نمايى ، جبران مى فرمايد . قضيه جوان نباش (313) را، كه در عهد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود، شنيدى .
اى عزيز، راه حق سهل است و آسان ، ولى قدرى توجه مى خواهد . اقدام بايد كرد . با تسويف و تاءخير امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز زياد كردن كار را سخت مى كند؛ ولى اقدام در امر و عزم بر اصلاح امر و نفس راه را نزديك و كار را سهل مى كند . تو تجربه و چندى اقدام كن ، اگر نتيجه گرفتى ، صحت مطلب بر تو ثابت مى شود؛ و الا راه فساد باز است و دست گنهكار تو دراز .
اما آن دو امر ديگر كه جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است از شرايط كمال توبه و توبه كامله است ؛ نه آنكه توبه بدون آنها تحقق پيدا نمى كند يا قبول نمى شود، بلكه توبه بدون آنها كامل نيست .
براى هر يك از منازل سالكان مراتبى است كه به حسب حالات قلوب آنها فرق مى كند . شخص تائب اگر بخواهد به مرتبه كمال آن نايل شود، بايد تدارك تروك را كه كرد تدارك حظوظ را نيز بكند . يعنى حظوظ نفسانيه اى كه در ايام معاصى براى او حاصل شده بود بايد تدارك كند . و آن به اين نحو صورت پذيرد كه آثار جسميه و روحيه اى كه در مملكت او حاصل شده بود از معاصى ، درصدد برآيد كه از آن بكلى حك نمايد تا نفس به صقالت اوليه و روحانيت فطريه خود عود كند و تصفيه كامله براى او حاصل آيد؛ چنانكه دانستى كه براى هر معصيتى و هر لذتى در روح اثرى حاصل آيد؛ چنانكه در جسم نيز قوتى حاصل شود از بعضى از آنها . پس شخص تائب بايد مردانه قيام و آن آثار را بكلى قلع كند؛ و رياضات جسميه و روحيه به خود دهد تا تبعات و آثار آن بكلى مرتفع شود . همان طور كه حضرت مولا دستور داده است .
پس به واسطه رياضات جسميه و امساك از مقويات و مفرحات و گرفتن روزه مستحبى و يا واجبى ، اگر به عهده اوست ، گوشت حاصل از معاصى يا در ايام معاصى را ذوب كند . و به واسطه رياضات روحيه و عبادات مناسك ، حظوظ طبيعت را تدارك كند؛ زيرا در ذائقه روح صورت لذات طبيعيه موجود است ، و تا آن صورتها متحقق است ، نفس متمايل به آنها و قلب عاشق به آنهاست ، و بيم آن است كه خداى نخواسته باز نفس سركشى كند و عنان را از دست بگيرد . پس بر سالك راه آخرت و تائب از معاصى لازم است كه الم رياضت و عبادت را به ذائقه روح بچشاند؛ و اگر شبى در معصيت و عشرت به سر برده ، تدارك آن شب را بكند به قيام به عبادت خدا؛ و اگر روزى را به لذات طبيعيه نفس را مشغول كرده ، به صيام و مناسك مناسبه جبران كند؛ تا نفس بكلى از آثار و تبعات آن ، كه حصول تعلقات و رسوخ محبت به دنياست ، پاك و پاكيزه شود . البته توبه در اين صورت كاملتر مى شود و نورانيت فطريه نفس عود مى كند . و پيوسته در خلال اشتغال به اين امور تفكر و تدبر كند در نتايج معاصى و شدت باءس ‍ حق تعالى و دقت ميزان اعمال و شدت عذاب عالم برزخ و قيامت ، و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند كه تمام اينها نتايج و صور اين اعمال قبيحه و مخالفت با مالك الملوك است . اميد است كه پس از اين علم و تفكر، نفس از معاصى متنفر و انزجار تام و تمام برايش حاصل شود، و به نتيجه مطلوبه در باب توبه برسد و توبه او كامل و تمام شود .
پس ، اين دو مقام از متممات و مكملات منزل توبه است . البته انسان كه در مرحله اولى مى خواهد وارد منزل توبه شود گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند، و به نظرش راه صعب و منزل پرزحمت آيد و يكسره ترك آن كند. هر مقدارى كه حال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آنكه وارد طريق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مى كند . پس نبايد سختى راه انسان را از اصل مقصد باز دارد؛ زيرا مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ، هر زحمتى در راه آن آسان مى شود . چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگى بالاتر است ، و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دائمى عظيمتر؟ با ترك توبه و تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاك دائم برسد؛ و با دخول در اين منزل ، ممكن است سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد . پس وقتى مقصد بدين عظمت است ، از زحمت چند روزه چه باك ؟
اقدام به قدر مقدور هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى را به امور دنيايى كه عقلا اگر نتوانستند به مقصد عالى خود برسند، از مقصد كوچك دست بر نمى دارند؛ و اگر مطلوب كامل را نتوانستند تحصيل كنند، از مطلوب ناقص صرف نظر نمى كنند؛ تو نيز اگر به كمال آن نمى توانى نايل شوى ، از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن باز نمان و هر مقدارى ممكن است در تحصيل آن اقدام كن .
فصل پنجم : نتيجه استغفار 
از امورى كه براى شخص تائب لازم است پناه بردن به مقام غفاريت حق تعالى و تحصيل حالت استغفار است . از حضرت حق (جل جلاله ) و مقام غفاريت آن ذات مقدس با زبان قال و حال و سر و علن در خلوات ، با عجز و ناله و تضرع و زارى ، طلب كند كه بر او ستر كند ذنوب و تبعات آن را . البته مقام غفاريت و ستاريت ذات مقدس اقتضا مى كند ستر عيوب و غفران تبعات ذنوب را . چون صور ملكوتيه اعمال به منزله وليده انسان ، بلكه بالاتر از آن است و حقيقت توبه و صيغه استغفار به منزله لعان است ؛ حق تعالى به واسطه غفاريت و سترش آن وليده ها را با لعان مستغر از او منقطع مى فرمايد . و هر يك از موجودات كه اطلاع بر حال انسان پيدا كردند، چه از ملائكه و كتاب صحائف جرائم ، چه از زمان و مكان و اعضا و جوارح خود او، آنها را از آن گناه محجوب ، و همه را انسا مى فرمايد؛ چنانكه در حديث شريف اشاره به آن شده است كه مى فرمايد: ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب . و ممكن است وحى حضرت حق تعالى به اعضا و جوارح و بقاع ارض به كتمان معاصى ، كه در حديث شريف است ، همين انساء آنها باشد؛ چنانكه ممكن است فرمان به عدم شهادت باشد . و شايد مراد رفع آثار معاصى از اعضا باشد كه به واسطه آن شهادت تكوينى حاصل آيد؛ چنانكه اگر توبه نكند، هر يك از اعضايش ممكن است به لسان قال يا حال شهادت دهند و بر كرده هاى او در هر حال . چنانكه مقام غفاريت و ستاريت حق اقتضا كرده است كه الان كه در اين عالم هستيم ، اعضاى ما شهادتى بر اعمال ما ندهند، و زمان و مكان كرده هاى ما را مستور دارند، همين طور در عوالم ديگر، اگر با توبه صحيحه و استغفار خالص از دنيا برويم ، اعمال ما را مستور مى دارند؛ يا آنكه از اعمال ما بكلى محجوب مى شوند. و شايد مقتضاى كرامت حق (جل جلاله ) دومى باشد كه انسان تائب پيش احدى سرافكنده نباشد و خجلت زدگى نداشته باشد .
فصل ششم : تفسير توبه نصوح 
در تفسير توبه نصوح اختلافاتى است ، كه ذكر آن مجملا در اين مقام مناسب است . ما در اينجا اكتفا مى نماييم به ترجمه كلام محقق جليل ، شيخ بهائى (قدس الله نفسه ) (314) . محدث خبير، مجلسى رحمة الله عليه نقل مى فرمايد كه شيخ بهائى فرموده است :
همانا ذكر كرده اند مفسرين در معنى توبه نصوح وجوهى . يكى آنكه مراد توبه اى است كه نصيحت كند مردم را؛ يعنى دعوت كند مردم را كه بياورند مثل آن را براى ظاهر شدن آثار جميله آن در صاحبش . يا آنكه نصيحت كند صاحبش را تا از جاى بكند گناهان را، و ديگر عود نكند به سوى آنها هيچ گاه .
ديگر آنكه نصوح توبه اى است كه خالص باشد براى خداوند؛ چنانكه عسل خالص از شمع را عسل نصوح گويند . و خلوص آن است كه پشيمان شود از گناهان براى زشتى آنها، يا براى آنكه خلاف رضاى خداى تعالى هستند؛ نه براى ترس از آتش . جناب محقق طوسى در تجريد حكم فرموده است به اينكه پشيمانى از گناهان براى ترس از آتش توبه نيست .
ديگر آنكه نصوص از نصاحة است ، و آن خياطت است . زيرا توبه مى دوزد از دين آنچه را گناهان پاره كرده است . يا آنكه جمع مى كند ميانه تائب و اولياى خدا و احباى او، چنانكه خياطت جمع مى كند ما بين پارچه هاى لباس .
ديگر آنكه نصوح وصف براى تائب است ، و اسناد آن به توبه از قبيل اسناد مجازى است . يعنى توبه نصوح توبه اى است كه نصيحت مى كنند صاحبان آن خود را به اينكه به جاى آورند آن را به كامل ترين طورى كه سزاوار است توبه را بدان نحو آورند تا آنكه آثار گناهان را از قلوب پاك كند بكلى . و آن به اين است كه آب كنند نفوس را به حسرتها و محو كنند ظلمات بديها را به نور خوبيها . (315)
فصل هفتم : موجودات را علم و حيات است  
هر يك از موجودات داراى علم و حيات و شعور است ؛ بلكه تمام موجودات داراى معرفت به مقام مقدس حق (جل و علا) هستند؛ چنانكه وحى به اعضا و جوارح و به بقاع ارض به كتمان و اطاعت آنها از فرمان الهى و تسبيح تمام موجودات ، كه در قرآن شريف نص بدان شده و احاديث شريفه مشحون به ذكر آن است ، (316) خود دليل بر علم ادراك و حيات آنها،بلكه دليل بر ربط خاص بين خالص و مخلوق است كه احدى از آن مطلع نيست جز ذات مقدس حق تعالى و من ارتضى من عباده . (317) اين خود يكى از معارف است كه قرآن كريم و احاديث ائمه معصومين گوشزد بنى الانسان فرمودند .
الحديث السابع عشر: ذكر خدا 
عن اءبى جعفر عليه السلام قال :
مكتوب فى التوراة التى لم تغير اءن موسى عليه السلام ساءل ربه فقال : يا رب ، اءقريب اءنت منى فاءناجيك ، اءم بعيد فاءناديك ؟ فاءوحى الله عزوجل اليه ؛ يا موسى ، اءنا جليس من ذكرنى . فقال موسى : فمن فى سترك يوم لا ستر الا سترك ؟ فقال : الذين يذكروننى فاءذكرهم و يتحابون فى فاءحبهم ؛ فاءولئك الذين اذا اردت اءن اءصيب اءهل الاءرض بسوء، ذكرتهم فدفعت عنهم بهم
. (318)
محدث محقق ، مرحوم مجلسى رحمة الله عليه مى فرمايد:
گويا غرض حضرت موسى از اين سؤ ال اين بوده كه آداب دعا را سؤ ال كند، با علمش به اينكه حق تعالى اقرب است به ما از حبل وريد به احاطه علمى و قدرت و عليت . يعنى ، آيا دوست دارى مناجات كنم تو را چنانكه نزديك مناجات مى كند؛ يا صدا زنم تو را چنانكه بعيد صدا مى زند . به عبارت ديگر، وقتى به سوى تو نظر مى كنم تو از هر نزديكى نزديكترى ؛ و وقتى به سوى خودم نظر مى كنم خود را در غايت دورى مى بينم . پس نمى دانم در دعا حال تو را ملاحظه كنم يا حال خود را . و احتمال مى رود اين سؤ ال از غير يا از قبل غير باشد ، مثل سؤ ال رؤ يت . (319)
فصلاول : احاطه قيومى حق تعالى
محتمل است كه جناب موسى حال عجز خود را از كيفيت دعا بيان مى كند. عرض مى كند: بار پروردگارا، تو منزهى از اتصاف به قرب و بعد تا چون قريبان يا بعيدان تو را بخوانم ؛ پس من متحيرم در امر و هيچ گونه دعا را در خور پيشگاه جلال تو نمى دانم . تو خود به من اجازه ورود به دعا و كيفيت آن را مرحمت فرما؛ و تعليم فرما مرا آنچه مناسب مقام قدس توست . پس ‍ جواب از مصدر جلال عزت صادر شد كه من حضور قيومى دارم و در جميع نشئات ؛ همه عوالم محضر من است ؛ من جليس آنانم كه يادم كنند و همنشين كسانى هستم كه متذكرم شوند . البته آن ذات مقدس متصف به قرب و بعد نشود و احاطه قيومى و شمول وجودى دارد به جميع دايره وجود و سلسله تحقق . اما آنچه در آيات شريفه كتاب كريم الهى وارد است از توصيف حق تعالى به قرب ، مثل قوله تعالى : و اذا ساءلك عبادى عنى فانى قريب (320) و نحن اءقرب اليه من حبل الوريد (321) و غير اينها، مبنى بر يك نحو مجاز و استعاره است ؛ و الا ساحت مقدسش ‍ منزه از قرب و بعد حسى و معنوى است ؛ چه اينها مستلزم يك نحو تحديد و تشبيه است كه حق تعالى منزه از آن است . بلكه حضور قاطبه موجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقى است ؛ و احاطه آن ذات مقدس به ذات ذرات كائنات و سلاسل موجودات احاطه قيومى است ؛ و آن از غيرسنخ حضور حسى و معنوى و احاطه ظاهرى و باطنى است .
از اين حديث شريف و بعضى احاديث ديگر استفاده شود رجحان اسرار به ذكر و استحباب ذكر قلبى و سرى ؛ چنانكه در آيه شريفه نيز فرمايد: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة (322) و در حديث شريف وارد است كه ثواب اين ذكر را احدى نمى داند غير از خداى تعالى براى عظمت آن . (323) در بعضى حالات و مقامات و طريان بعضى عناوين ، گاه شود كه رجحان در اعلان ذكر باشد، مثل ذكر پيش اهل غفلت براى تذكر آنها. چنانكه در حديث شريف كافى است كه ذاكر خداى (عزوجل ) در بين غافلين مثل قتال كننده است در بين محاربين . (324) و از عدة الداعى ابن فهد منقول است : قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم : من ذكر الله فى السوق مخلصا عند غفلة الناس و شغلهم بما فيه ، كتب الله له اءلف حسنة ، و غفر الله له يوم القيامة مغفرة لم تخطر على قلب بشر . (325) .
همين طور مستحب است در اذان اعلامى و خطبه و غير آن اجهار به ذكر.
فصل دوم : ياد خداوند موجب مى شود خدا بنده را ياد كند  
از اين حديث شريف استفاده شود كه ذكر خداوند و دوستى نمودن با يكديگر در راه او داراى چند خصلت است : يكى از آنها آن است كه ذكر كردن بنده خداوند را موجب شود ذكر كردن خداوند او را . چنانكه احاديث ديگرى نيز بدين مضمون وارد است . (326) و اين ذكر مقابل آن نسيانى است كه حق تعالى درباره ناسى از آيات مى فرمايد: كذلك اءتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى . (327)
چنان كه نسيان آيات و كورى باطنى از رؤ يت مظاهر حق سبب عماى در عالم ديگر شود، تذكر آيات و اسماء و صفات و يادآورى حق و جمال او قوت دهد بصيرت را و رفع حجب نمايد به قدر قوت تذكر و نورانيت آن .
چنانكه تذكر آيات حق و ملكه شدن آن ، بصيرت باطنى را به قدرى قوت دهد كه جلوه جمال حق را در آيات مشاهده نمايد؛ و تذكر اسماء و صفات موجب شود كه حق را شهود كند؛ و تذكر ذات بى حجاب آيات و اسماء و صفات رفع جميع حجب كند .
همين طور كه تذكرات ثلاثه رفع حجب سه گانه نمايد، محبت با يكديگر در راه خدا سبب حب خدا شود .
معلوم است اين محبوبيت نيز داراى مراتب است ؛ چنانكه حب فى الله از حيث شوب و خلوص نيز داراى مراتب كثيره است . و محبوب مطلق محجوب از وصال نخواهد شد در شريعت عشق ، و بين او و محبوبش ‍ حجابى نخواهد ماند . بدين بيان مى توان ربط داد بين دو سؤ ال جناب موسى عليه السلام ؛ زيرا پس از آنكه آن حضرت شنيد كه حق تعالى فرمود من جليس ذاكرم هستم ، وعده وصال و وصول به جمال ، كه در دل داشت ، از محبوب شنيد، خواست ارباب وصال را استقصا كند تا به همه شؤ ون قيام به وظيفه نمايد، عرض كرد: فمن فى سترك يوم لا ستر الا سترك ؟ كيانند در پناه تو؟ كه از تعلقات رسته و در قيد حجب نيستند و به وصال جمال جميل تو رسند؟ فرمايد: دو طايفه : آنها كه متذكر منند ابتداءا . يا آنكه در راه من با يكديگر محبت ورزند . اينها در پناه من و جليس منند و من جليس آنانم . پس معلوم شد كه براى اين دو طايفه يك خصلت بزرگى است ، و نتيجه آن يك خصلت بزرگ ديگر . زيرا حق تعالى ياد آنها كند و آنها محبوب حق شوند؛ و نتيجه آن آن است كه در ستر و پناه حق واقع شوند در روزى كه سترى نيست ، و جليس آنها حق باشد در خلوتگاه مطلق . ديگر از خصلتها آن است كه خداوند عزت به واسطه كرامت آنها رفع عذاب از بندگان خود فرمايد؛ يعنى تا آنها بين بندگان هستند به واسطه آنها عذاب و بليات فرو نفرستند .
فصل سوم : فرق بين منزل تفكر و تذكر 
تذكر از نتايج تفكر است ؛ لهذا منزل تفكر را مقدم دانسته اند . تا انسان در راه طلب و دنبال جستجوست ، از مطلوب محجوب است ؛ چنانكه به وصول به محبوب از تعب تحصيل فارغ آيد . و قوت و كمال تذكر بسته به قوت و كمال تفكر است . آن تفكر كه نتيجه اش تذكر تام معبود است ، در ميزان ساير اعمال نيايد و با آنها در فضيلت طرف مقايسه نشود؛ چنانكه در روايات شريفه از عبادت يك سال و شصت سال و هفتاد سال ، تفكر يك ساعت را بهتر شمرده اند . (328)
معلوم است غايت و ثمره مهمه عبادات ، حصول معارف و تذكر از معبود حق است ، و اين خاصيت از تفكر صحيح بهتر حاصل مى شود . شايد تفكر يك ساعت ابوابى از معارف به روى سالك بگشايد كه عبادت هفتاد سال نگشايد يا انسان را چنان متذكر محبوب نمايد كه از مشقتها و زحمتهاى چندين ساله اين مطلوب حاصل نشود .
تذكر از محبوب و به ياد معبود به سر بردن نتيجه هاى بسيارى براى عموم طبقات دارد: اما براى كمل و اوليا و عرفا، كه خود آن غايت آمال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند، هنيئا لهم . اما براى عامه و متوسطين ، بهترين مصلحات اخلاقى و اعمالى و ظاهرى و باطنى است . انسان اگر در جميع احوال و پيشامدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند، البته از امورى كه خلاف رضاى اوست خوددارى و نفس را از سركشى جلوگيرى كند . اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم از غفلت از ياد حق و عذاب و عقاب اوست . غفلت از حق كدورت قلب را زياد و نفس و شيطان را بر انسان چيره و مفاسد را روز افزون كند؛ و يادآورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را براند؛ و حب دنيا را كه منشاء خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند؛ و هم را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد .
پس اى عزيز، در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هر چه بكنى كم كردى .دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا صورت قلب صورت ذكر حق شود،و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره وكمال اقصاى نفس گردد؛ كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتربراى معايب نفس و راهبرى خوبتر در معارف الهيه يافت نشود . پس اگر طالب كمالاتصوريه و معنويه و سالك طريق آخرت و مسافر و مهاجر الى الله هستى ، قلب را عادتبده به تذكر محبوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالىفصل چهارم : ذكر تام آن است كه حكمش به تمام مملكت سرايت كند
گرچه ذكر حق از صفات قلب است و اگر قلب متذكر شد تمام فوايدى كه براى ذكر است بر آن مترتب مى شود، ولى بهتر آن است كه ذكر قلبى متعقب به ذكر لسانى نيز گردد . اكمل و افضل تمام مراتب ذكر آن است كه در نشئات مراتب انسانيه سارى باشد و حكمش به ظاهر و باطن و سر و علن جارى شود؛ پس ، در سر وجود حق (جل و علا) مشهود باشد و صورت باطنيه قلب و روح صورت تذكر محبوب باشد، و اعمال قلبيه و قالبيه تذكرى باشد، و اقاليم سبعه ظاهريه و ممالك باطنيه مفتوح به ذكر حق و مسخر به تذكر جميل مطلق باشند . بلكه اگر حقيقت ذكر صورت باطنى قلب شد و فتح مملكت قلب به دست آن گرديد، حكمش در ساير ممالك و اقاليم سرايت مى كند: حركات و سكنات چشم و زبان و دست و پا و اعمال ساير قوا و اعضا با ذكر حق انجام گيرند و بر خلاف وظايف انجام امرى ندهند؛ پس حركات و سكنات آنها مفتوح و مختوم به ذكر حق شود . اين غايت القصواى كمال انسانى و منتهى الآمال اهل الله است . و به هر مرتبه كه از اين مقام نقصان حاصل شود و نفوذ ذكر كم شود، كمال انسانى به همان اندازه ناقص گردد؛ و نقصان ظاهر و باطن هر يك به ديگرى سرايت كند؛ زيرا نشئات وجود انسانى با هم مرتبط و از هم متاءثرند . از اينجا معلوم مى شود كه ذكر نطقى و زبانى ، كه از تمام مراتب ذكر نازلتر است ، نيز مفيد است ؛ زيرا اولا زبان در اين ذكر به وظيفه خود قيام كرده ، گرچه قالب بى روحى باشد . ثانيا ممكن است اين تذكر پس از مداومت و قيام به شرايط آن ، اسباب باز شدن زبان قلب نيز شود . شيخ عارف كامل ما، جناب شاه آبادى (روحى فداه ) مى فرمودند:
شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مى خواهد تعليم كلمه كند: تكرار مى كند تا اينكه او به زبان مى آيد و كلمه ادا مى كند . پس از آنكه او ادا كرد، معلم از طفل تبعيت مى كند؛ و سختى آن تكرار برطرف مى شود و گويى از طفل به او مددى مى رسد . همين طور كسى كه ذكر مى گويد بايد به قلب خود، كه زبان ذكر باز نكرده ، تعليم ذكر كند .
نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود . و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود . اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شد، و پس از گشوده شدن زبان قلب ، زبان از آن تبعيت كرده به مدد آن يا مدد غيبى متذكر مى شود .
اعمال ظاهريه صوريه لايق مقام غيب و حشر در ملكوت نشوند، مگر آنكه از باطن روحانيت و لباب قلب به آن مددى رسد و او را حيات ملكوتى بخشد . و آن نفخه روحى ، كه خلوص نيت و نيت خالص صورت اوست . به منزله روح و باطن است كه به تبع آن جسد نيز محشور در ملكوت شود و لايق قبول درگاه گردد . لهذا در روايات شريفه وارد است كه قبولى اعمال به قدر اقبال قلب است . (329) با همه وصف ، ذكر لسانى نيز محبوب و مطلوب است و انسان را به حقيقت مى رساند؛ لهذا در اخبار و آثار از ذكر لسانى مدح عظيم شده ، و كمتر بابى مثل باب ذكر كثير الحديث است . (330) در آيات شريفه كتاب كريم نيز بسيار از آن مدح شده ؛ (331) گرچه غالب آنها منزل بر ذكر قلبى يا ذكر با روح است ؛ ولى تذكر حق در هر مرتبه محبوب است . ما در اين مقام ختم كلام مى كنيم به ذكر چند حديث شريف براى تيمن و تبرك .
فصل پنجم بعض احاديث در فضيلت ذكر خدا 
قال اءبو عبدالله عليه السلام :
ما من مجلس يجتمع فيه اءبرار و فجار فيقومون على غير ذكر الله عزوجل الا كان حسرة عليهم يوم القيامة
. (332)
معلوم است انسان پس از آنكه بر او منكشف شد در قيامت نتايج بزرگ ذكر خدا، و خود را از آن محروم ديد و فهميد كه چه نعمتها و بهجتها از دستش ‍ رفته و ديگر قابل جبران نيست ، حسرت و ندامت بر او رو آور گردد. پس ‍ انسان بايد تا فرصت دارد، غنيمت شمارد و مجالس و محافل خود را از ذكر خدا خالى نگذارد .
عن ابن فضال رفعه قال : قال الله عزوجل لعيسى عليه السلام :
يا عيسى ، اذكرنى فى نفسك ، اءذكرك فى نفسى ، و اذكرنى فى ملاك اءذكرك فى ملا خير من ملا الآدميين ، يا عيسى ، اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات ، و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الى ؛ و كن فى ذلك حيا و لا تكن ميتا .
(333)
تبصبص حركت دم سگ است از خوف يا طمع . و اين كنايه از شدت التماس و مسكنت است و مقصود از زندگى در ذكر، توجه و حضور قلب است .
عن اءبى عبدالله عليه السلام : ان الله عزوجل يقول : من شغل بذكرى عن مساءلتى ، اءعطيته اءفضل ما اءعطى من ساءلنى . (334) عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
... و اعلموا اءن خير اءعمالكم عند مليككم و اءزكاها و اءرفعها فى درجاتكم و خير ما طلعت عليه الشمس ذكر الله سبحانه و تعالى ؛ فانه اءخبر عن نفسه فقال : اءنا جليس من ذكرنى .
(335)
اخبار فضيلت ذكر و كيفيت و آداب و شرايط آن به قدرى زياد است كه در حوصله احصاى اين اوراق درنيايد .