اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۹ -
فصل سوم : فرق بين رجا و
غرور
اى عزيز ملتفت باش كه
رجا را از غرور
تميز دهى . ممكن است اهل غرور باشى و گمان كنى اهل رجا هستى . و تميز
آن از مبادى آن سهل است : بين اين حالتى كه در تو پيدا شده و بدان خود
را راجى مى دانى از تهاون به اوامر حق و كوچك شمردن حق و اوامر او پيدا
شده ؛ يا از اعتقاد به سعه رحمت و عظمت آن ذات مقدس ؟ و اگر تميز آن
نيز مشكل است ، از آثار مى توان تميز داد: اگر عظمت حق در دل باشد و
قلب مؤ من به احاطه رحمت و عطاء آن ذات مقدس قيام به اطاعت و عبوديت مى
كند؛ چون تعظيم و عبادت عظيم و منعم از فطريات و تخلف ناپذير است ؛ پس
اگر با قيام به وظايف عبوديت و جد و جهد در طاعت و عبادت ، اعتماد به
اعمال خود نداشته باشى و آنها را به چيزى نشمرى و اميد به رحمت حق و
فضل و عطاى او داشته باشى و خود را به واسطه اعمال خود مستوجب هر ذم و
لوم و سخط و غضب بدانى و تكيه گاه تو رحمت و جود جواد على الاطلاق
باشد، داراى مقام رجا هستى ؛ و شكر خداى
تبارك و تعالى كن و از ذات مقدس بخواه كه آن را در قلب تو محكم كند و
مقام بالاتر از آن را به تو عنايت فرمايد . و اگر خداى نخواسته متهاون
به اوامر حق بودى و بى اهميت و ناچيز شمردى فرموده هاى ذات اقدس را،
بدان كه آن غرور است كه در دل تو پيدا شده از مكايد شيطان و نفس اماره
تو. اگر ايمان به سعه رحمت و عظمت داشتى ، اثرى از آن نمايان بود در تو
. مدعى كه عملش مخالف با دعوايش باشد خود مكذب خود است . شاهد بر اين
كلام در احاديث معتبره بسيار است : عن ابن اءبى
نجران ، عمن ذكره ، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
قلت له : قوم يعملون بالمعاصى و يقولون نرجو، فلا يزالون كذلك حتى
ياءتيهم الموت ، فقال : هؤ لاء قوم يترجحون فى الاءمانى . كذبوا، ليسوا
براجين ، ان من رجا شيئا طلبه ؛ و من خاف من شى ء هرب منه .
(241)
و عن الحسين بن اءبى سارة قال سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول :
لا يكون المؤ من مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا، و لا يكون خائفا راجيا
حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو .
(242)
و بعضى گفته اند مثل كسى كه عمل نكند و انتظار و رجا داشته باشد، مثل
كسى است كه بى مهيا كردن اسباب به اميد مسبب نشيند .
(243) مثل زارعى كه يا بدون افشاندن تخم يا بى مراقبت
نمودن از زمين و آبيارى نمودن و بدون رفع موانع بنشيند به انتظار زراعت
. اين را نتوان گفت رجا دارد؛ بلكه حمق دارد و ابله است . و مثل كسى كه
اصلاح اخلاق نكرده يا از معاصى اجتناب نكرده اعمالى كند، مثل كسى است
كه بذر را در شوره زار كشت كند؛ البته چنين زرعى نتيجه مطلوبه ندهد. پس
رجاء محبوب و متسحسن آن است كه انسان تمام اسبابى كه تحت تصرف اوست و
حق تعالى به عنايت كامله خود به او قدرت عنايت كرده و هدايت به طرق
صلاح و فساد فرموده و امر به تهيه آنها نموده ايجاد كند، پس از آن به
انتظار و اميد آن باشد كه حق تعالى به عنايات سابقه خود اسبابى كه در
تحت اختيار او نيست فراهم و رفع موانع و مفسدات بنمايد .
پس ، بنده اگر زمين دل را از خارهاى اخلاق فاسده و سنگ و شوره هاى
معاصى پاك نمود و بذر اعمال را در او كشت و به آب صافى علم نافع و
ايمان خالص آن را آبيارى كرد و از مفسدات و موانع ، مثل عجب و ريا و
امثال آنها كه به منزله علفهايى است مانع از سبز شدن زراعت ، خالص
نمود، پس از آن به انتظار فضل خدا نشست كه حق تعالى او را ثابت نگه
دارد و عاقبت او را ختم به خير فرمايد، اين رجاء مستحسن است چنانكه حق
تعالى فرمايد: ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و
جاهدوا فى سبيل الله اءولئك يرجون رحمت الله
(244)
فصل چهارم : لميت موازنه
خوف و رجا
ذيل اين حديث شريف مذكور است كه خوف و رجا نبايد يكى بر ديگرى
رجحان داشته باشد . چنانكه در مرسله ابن ابى عمير از حضرت صادق عليه
السلام نيز به همين مضمون وارد است .
(245) و انسان وقتى كه كمال نقص خود را از قيام بن
عبوديت ملاحظه كرد و دقت و ضيق راه آخرت را تفكر نمود، خوف در او حادث
شود به اعلى درجه . و وقتى ملاحظه ذنوب خود نمود و تفكر در حال مردمى
كرد كه عاقبت امر بى ايمان و عمل صالح از دنيا رفتند و حالشان با اينكه
در اول امر خوب بود منجر به بدى شد و مبتلا به سوء عاقبت شدند در او
خوف شديد حادث شود . در حديث شريف كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل
كند، قال :
المؤ من بين مخافتين : ذنب قد مضى لا يدرى ما صنع الله فيه ، و عمر قد
بقى لا يدرى ما يكتسب فيه من المهالك . فهو لا يصبح الا خائفا و لا
يصلحه الا الخوف .
(246)
و در خطبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به همين مضمون وارد است
.
(247) بالجمله ، خود در كمال نقص و تقصير، و حق در كمال
عظمت و جلالت و سعه رحمت و عطاست . و عبد در بين اين دو نظر هميشه در
حد اعتدال خوف و رجاست .
بعضى گفته اند در بعضى اوقات خوف براى انسان نافعتر است ، مثل حال صحت
و سلامت ، تا انسان در كسب كمال و عمل صالح كوشد . و در بعضى حالات رجا
بهتر است ، مثل حال پيدايش امارت موت ، تا انسان ملاقات كند حق را با
حالتى كه محبوبتر است پيش او .
(248) و اين سخن مطابق گفته هاى سابق و احاديث مذكوره
درست نيايد؛ زيرا رجاء محبوب نيز باعث بر عمل و كسب آخرت است ؛ و خوف
از حق هميشه محبوب است و منافات با رجاء واثق ندارد .
بعضى گفته اند خوف از فضايل نفسانيه و كمالات عقليه نيست در دار آخرت ؛
و فقط در دار دنيا، كه دار عمل است ، از امور نافعه است براى فعل
عبادات و ترك معاصى و بعد از خروج از دنيا فايده اى ندارد؛ به خلاف رجا
كه منقطع نشود و در دار آخرت نيز باقى است ، زيرا بنده هر چه از رحمت
خدا بيشتر نايل شود، طمعش به فضل حق افزون گردد، زيرا خزاين رحمت وجود
حق تناهى ندارد . پس ، خوف منقطع شود و رجا باقى ماند .
(249)
محدث محقق ، مجلسى رحمة الله فرمايد كه حق اين است كه بنده مادامى كه
در دار تكليف است ، لابد است از خوف و رجا، و بعد از مشاهده امور آخرت
، يكى از آنها لابد بر ديگرى رجحان پيدا مى كند .
(250)
نويسنده گويد: آنچه ذكر كردند از غلبه خوف در عالم آخرت مطابق آنچه ذكر
شد در معنى رجا درست نيايد . و بر فرض صحت ، راجع به متوسطين است كه
خوف و رجاء آنها راجع به ثواب و عقاب است . و اما حال خواص و اوليا
غير از آن است كه ذكر كرده اند، زيرا خوف و رجايى كه از مشاهده عظمت و
جلال حاصل شود به معاينه امور آخرت زايل نشود و رجحان بر يكديگر پيدا
نكند؛ بلكه آثار جلال و عظمت و تجليات جمال و لطف در عالم آخرت بيشتر
است ، و خوف حاصل از عظمت حق از لذايذ روحانيه است و منافات با آيه
كريمه اءلا ان اءولياء الله لا خوف عليهم و لا
هم يحزنون
(251) ندارد . چنانكه با تاءمل معلوم شود و آنچه از آن
قائل نقل شد كه خوف از فضائل نفسانيه نيست ، خوف از جلال و عظمت نيست ؛
زيرا آن كمال است .
الحديث الرابع عشر: امتحان و ابتلا
عن اءبى عبدالله عليه السلام :
ان فى كتاب على عليه السلام اءن اءشد الناس بلاء النبيون ، ثم الوصيون
، ثم الاءمثل فالاءمثل ، و انما يبتلى المؤ من على قدر اءعماله الحسنة
؛ فمن صح دينه و حسن عمله ، اشتد بلاؤ ه ، و ذلك اءن الله تعالى لم
يجعل ثوابا لمؤ من و لا عقوبة لكافر، و من سخف دينه و ضعف عقله قل بلاؤ
ه ، و ان البلاء اءسرع الى المؤ من التقى من المطر الى قرار الاءرض .
(252)
فصل اول : امتحان و نتيجه
آن و چگونگى نسبت آن به ذات مقدس حق
نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم
ملك ، در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه ، بلكه در جميع
ادراكات و فعليات ، بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق
(جل و علا). و ادراكات ضعيفه جزئيه اول در او پيدا شود، از قبيل احساس
لمس و حواس ظاهره ديگر؛ و پس از آن ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او
حادث گردد. ولى در جميع ملكات باز بالقوه باشد؛ و اگر تحت تاءثيراتى
واقع نشود، به حسب نوع ملكات خبيثه در او غالب و متمايل به زشتى و
ناهنجارى گردد؛ زيرا دواعى داخليه از قبيل شهوت و غضب و غير آن او را
طبعا به فجور و تعدى و جور دعوت كند؛ و پس از تبعيت آنها به اندك زمانى
حيوانى بس عجيب و شيطانى بى اندازه غريب گردد . و چون عنايت حق تعالى و
رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذب به تقدير
كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله بال است براى بنى آدم كه مى
تواند به واسطه آنها از حضيض جهل و نقص و زشتى و شقاوت به اوج علم و
معرفت و كمال و جمال و سعادت پرواز نمايد و خود را از تنگناى ضيق طبيعت
به فضاى وسيع ملكوت اعلى رساند : يكى مربى باطنى ، قوه عقل و تميز؛ و
ديگر مربى خارجى ، انبيا و راهنمايان . و اين دو هيچ كدام بى ديگرى
انجام اين مقصد ندهند، چه عقل بشر خود نتواند كشف طرق سعادت و شقاوت
كند و راهى به عالم غيب و نشئه آخرت پيدا كند، و هدايت و راهنمايى
پيمبران بدون قوه تميز و ادراك عقلى مؤ ثر نيفتد .
پس حق (تبارك و تعالى ) اين دو نوع مربى را مرحمت فرموده كه به واسطه
آنها تمام قواى مخزونه و استعدادات كامنه در نفوس به فعليت تبديل كذا،
ظ: تبدل پيدا كند . و اين دو نعمت بزرگ را حق تعالى براى امتحان بشر و
اختبار آنها مرحمت فرموده ؛ زيرا بدين دو نعمت ممتاز شوند افراد انسان
از يكديگر، و سعيد و شقى و مطيع و عاصى و كامل و ناقص از هم جدا شوند .
چنانكه جناب ولايت مآب فرمايد: و الذى بعثه
بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة .
(253)
ابن ابى يعفور از حضرت صادق عليه السلام نقل كند:
لابد للناس من اءن يمحصوا و يميزوا و يغربلوا و
يستخرج فى الغربال كثير .
(254) و عن منصور: قال لى اءبوعبدالله عليه السلام :
يا منصور، ان هذا الاءمر لا ياءتيكم الا بعد اياس ، و لا و الله حتى
تميزوا، و لا و الله حتى تمحصوا، و لا و الله حتى يشفى من يشقى و يسعد
من يسعد.
(255)
در حديث ديگر است از حضرت ابوالحسن عليه السلام قال : ( يخلصون كما
يخلص الذهب )(256)
و در كافى شريف ، سند به حضرت صادق عليه السلام رساند: قال :
ما من قبض و لا بسط الا و لله فيه مشيئة و قضاء
و ابتلاء
(257) . در حديث ديگر از حضرت منقول است قال :
انه ليس شى ء فيه قبض اءو بسط مما اءمر الله به
اءو نهى عنه الا و فيه لله عزوجل ابتلاء و قضاء .
(258) قبض در لغت امساك و
منع و اخذ، و بسط نشر و اعطاست . پس ، هر
عطا و توسعه و منعى و هر امر و نهى و تكليفى براى امتحان است .
پس ، معلوم شد كه بعث رسل و نشر كتب آسمانى همه براى امتياز بشر و جدا
شدن اشقيا از سعدا و مطيعين از عاصين است . و معنى امتحان و اختبار حق
همين امتياز واقعى خود بشر است از يكديگر، نه علم به امتياز؛ زيرا علم
حق تعالى ازلى و متعلق و محيط به هر چيز است قبل از ايجاد.
پس ، نتيجه امتحان مطلقا كه اين دو كه ذكر شد از بزرگترين آنهاست
امتياز سعيد و شقى است . در اين امتحان و اختبار نيز حجت خدا بر خلق
تمام شود و هلاكت و شقاوت و سعادت و حيات هر كسى از روى حجت و بينه
واقع گردد و راه اعتراض باقى نماند. هر كس تحصيل سعادت و حيات جاويدان
نمايد، به هدايت و توفيق حق است ؛ زيرا تمام اسباب تحصيل را مرحمت
فرموده . و هر كس تحصيل شقاوت نمايد رو به هلاكت رود و تبعيت نفس و
شيطان كند، با فراهم بودن در جميع طرق هدايت و اسباب كسب سعادت ، خود
به اختيار خود به هلاكت و شقاوت فرو رفته و حجت بالغه حق بر او تمام
است . (لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ) .
(259)
فصل دوم : شدت ابتلاء
انبياو اوصيا و مؤ منين
هر عملى كه از انسان صادر مى شود، بلكه هر چه در ملك بدن واقع
شود و متعلق ادراك نفس شود، از آن يك نحو اثرى در نفس واقع شود؛ چه
اعمال حسنه باشد يا سيئه ؛ كه از اثر حاصل از آنها در لسان اخبار به
نكته بيضا و نكته
سودا تعبير شده ؛
(260) و چه از سنخ لذايذ باشد يا آلام . مثلا از هر
لذتى كه از مطعومات يا مشروبات و جز آنها انسان مى برد، در نفس اثرى از
آن واقع مى شود و ايجاد علاقه و محبتى در باطن روح به آن مى شود و توجه
نفس به آن افزون مى شود. و هر چه در لذات و مشتهيات بيشتر غوطه زند،
علاقه و حب نفس به اين عالم شديدتر و ركون و اعتمادش بيشتر شود؛ و نفس
تربيت شود به علاقه دنيا؛ و هر چه لذايذ در ذائقه اش بيشتر شود؛ ريشه
محبتش بيشتر گردد؛ و هر چه اسباب عيش و عشرت و راحت فراهمتر باشد، درخت
علاقه دنيا برومندتر گردد. و هر چه توجه نفس به دنيا بيشتر گردد، به
همان اندازه از توجه به حق و عالم آخرت غافل گردد، چنانكه اگر ركون نفس
بكلى به دنيا شد و وجهه آن مادى و دنياوى گرديد، سلب توجه از حق تعالى
و دار كرامت او بكلى گردد و (اءخلد الى الاءرض و اتبع هواه )
(261) شود .
پس ، استغراق در بحر لذايذ و مشتهيات قهرا حب به دنيا؛ و حب به دنيا
تنفر از غير آن آورد . چنانكه بعكس ، اگر انسان از چيزى بدى ديد و
ادراك ناملايمات كرد، صورت آن ادراك در نفس ايجاد تنفر نمايد . و هر چه
آن صورت قويتر باشد، آن تنفر باطنى قويتر گردد . چنانكه اگر كسى در
شهرى رود كه در آنجا امراض و آلام بر او وارد شود و ناملايمات خارجى و
داخلى بر او رو آورد، قهرا از آنجا متنفر و منصرف شود . و هر چه
ناملايمات بيشتر باشد، انصراف و تنفر افزون شود . و اگر شهر بهترى سراغ
داشته باشد، كوچ به آنجا كند . و اگر نتواند به آنجا حركت كند، علاقه
به آنجا پيدا كند و دلش را به آنجا كوچ دهد.
پس ، اگر انسان از اين عالم هر چه ديد بليات و آلام و اسقام و گرفتارى
ديد و امواج فتنه ها و محنتها بر آن رو آورد، قهرا از آن متنفر گردد و
دلبستگى به آن كم شود و اعتماد بر آن نكند. و اگر به عالم ديگرى معتقد
باشد و فضاى وسيع خالى از هر محنت و المى سراغ داشته باشد، قهرا بدانجا
سفر كند. و اگر سفر جسمانى نتوان كرد، سفر روحانى كند و دلش را بدانجا
فرستد . پر واضح است كه تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حب به
دنيا و غفلت از حق تعالى و آخرت است . و حب به دنيا منشاء هر خطيئه است
؛
(262) چنانكه تمام اصلاحات نفسانى و اخلاقى و اعمالى از
توجه به حق و دار كرامت آن و از بى علاقگى به دنيا و عدم ركون و اعتماد
به زخارف آن است .
پس ، معلوم شد از اين مقدمه كه حق تعالى عنايت و الطافش به هر كس
بيشتر باشد و مراحم ذات مقدس شامل حال هر كس زيادتر باشد، او را بيشتر
از اين عالم و زخارف آن پرهيز دهد، و امواج بليات و فتن را بر او بيشتر
متوجه فرمايد، تا اينكه روحش از اين دنيا و زخارف آن منصرف و منزجر
گردد و به مقدار ايمانش رو به عالم آخرت رود و وجهه قلبش متوجه به آنجا
گردد . و اگر نبود براى تحمل شدت ابتلا مگر همين يك جهت ، هر آينه
كفايت مى كرد . و در احاديث شريفه اشارت به اين معنى دارد:
عن اءبى جعفر عليه السلام :
ان الله تعالى ليتعاهد بالبلاء كما يتعاهد الرجل اءهله بالهدية من
الغيبة و يحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض
(263)
در حديث ديگر نيز به همين مضمون وارد است .
(264) گمان نشود كه محبت حق و شدت عنايت ذات اقدس به
بعضى بندگان نعوذ بالله جزاف و بى جهت است ؛ بلكه هر قدمى كه مؤ من و
بنده خدا به سوى او بردارد، حق تعالى به قدر ذراعى به او نزديك شود .
(265) مثل مراتب ايمان و تهيه اسباب توفيق ، مثل انسانى
است كه با چراغى در راه تاريك حركت كند؛ هر قدمى كه بردارد، جلو او
روشن گردد و راهنمايى براى قدم ديگر نمايد . هر قدمى كه انسان به سوى
آخرت بردارد، راه روشنتر شود و عنايات حق به او بيشتر گردد و اسباب
توجه به عالم قرب و تنفر از عالم بعد را فراهم فرمايد . و عنايات ازليه
حق تعالى به انبيا و اوليا به اسطه علم ازلى اوست به اطاعت آنها در
زمان تكليف . چنانكه شما اگر دو بچه داشته باشيد كه در حال طفوليت آنها
علم پيدا كنيد كه يكى موجبات رضايت شما را فراهم مى كند و يكى موجبات
سخط و غضب شمارا، البته عنايت شما از اول به آن مطيع بيشتر از ديگرى
است .
ديگر از نكات شدت ابتلاى بندگان خاص اين است كه آنها در اين ابتلا و
گرفتاريها به ياد حق افتند و مناجات و تضرع در درگاه قدس ذات مقدس
نمايند و ماءنوس با ذكر و فكر او گردند. و طبيعى بنى الانسان است كه در
وقت بليات تشبث به هر ركنى كه احتمال نجات در او دهند پيدا مى كنند،
و در وقت سلامت و راحت غفلت از آن پيدا مى كنند؛ و چون خواص ركنى جز حق
سراغ ندارند، بدان متوجه شوند و انقطاع به مقام قدس او پيدا كنند.و حق
تعالى از عنايتى كه به آنها دارد، خود سبب انقطاع را فراهم فرمايد .
گرچه اين نكته ، بلكه نكته سابقه ، نسبت به انبيا و اولياء كمل درست
نيايد؛ چه آنها مقامشان مقدستر و قلبشان محكمتر از آن است كه به اين
امور علاقه به دنيا پيدا كنند، يا در توجه و انقطاعشان به حق فرقى حاصل
شود . و تواند بود كه انبيا و اولياء كمل چون به نور باطنى و مكاشفات
روحانى يافته اند كه حق تعالى به اين عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد و
دنيا و هر چه در اوست خوار و پست است در پيشگاه مقدس او، از اين جهت
اختيار كردند فقر را بر غنا و ابتلا را بر راحتى و بليات را بر غير
آنها، چنانكه احاديث شريف بر اين معنى است .
(266)
در حديث است كه جبرئيل كليد خزاين ارض را در حضور خاتم النبيين صلى
الله عليه و آله و سلم آورد و عرض كرد در صورت اختيار آن از مقامات
اخروى شما نيز چيزى كم نشود . حضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود
و فقر را اختيار فرمود. و در كافى شريف سند به حضرت صادق عليه السلام
رساند، قال : ان الكافر ليهون على الله حتى لو
ساءله الدنيا بما فيها اءعطاه ذلك
(267) و اين از خوارى دنياست در نظر كبرياى حق . و در
حديث است كه حق تعالى از وقتى كه عالم اجسام را خلق فرموده به آن نظر
لطف فرموده است .
(268)
ديگر از نكات شديد ابتلاء مؤ منين آنكه براى آنها درجاتى است كه به
آنها نايل نشوند مگر با بليات و امراض و آلام .
(269) و ممكن است اين درجات صورت اعراض از دنيا و اقبال
به حق باشد؛ و ممكن است براى خود اين بليات صورت ملكوتى باشد كه نيل به
آنها نشود مگر با ظهور در عالم ملك و ابتلاء آنها به آن . چنانكه در
حديث شريف كافى سند به حضرت صادق عليه السلام رساند:
انه ليكون للعبد منزلة عند الله ؛ فما ينالها
الا باحدى الخصلتين : اما بذهاب ماله ، اءو ببلية فى جسده
(270)
و در خبر شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارد است كه حضرت رسول صلى
الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد . حضرت فرمود به آن مظلوم كه
براى تو درجه اى است در بهشت ؛ نمى رسى به آن مگر به شهادت .(271)
البته صورت ملكوتى شهادت در راه خدا حاصل نمى شود مگر به وقوع آن در
ملك و در اخبار متواتر وارد است كه براى هر عملى صورتى است در عالم
ديگر .
(272) و در كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است
: ان عظيم الاءجر لمع عظيم البلاء؛ و ما اءحب
الله قوما الا ابتلاهم .
(273) و احاديث به اين مضمون بسيار است .
فصل سوم : ابتلاء انبيا
به امراض جسمانى
محدث بزرگ ، مجلسى رحمة الله فرمايد:
در اين احاديث (يعنى احاديث ابتلاء انبيا كه وارد شده از طرق عامه و
خاصه ) دلالت واضحه است بر آنكه انبيا و اوصيا در امراض حسيه و بليات
جسميه مثل غيرشان هستند . بلكه آنها اولى به آن هستند از غير، براى
بزرگ شدن اجر آنها كه موجب تفاضل در درجات است . و اين منافات با مقام
آنها ندارد؛ بلكه آن موجب تثبيت امر آنها شود . و اگر آنها مبتلا نشوند
به بليات ، با آنكه از دست آنها معجزات و خارق عادات صادر مى شود، گفته
شود درباره آنها آنچه نصارا درباره پيغمبرشان گفتند . و اين تعليل در
روايات وارد است .
(274)
محقق مدقق طوسى (عطر الله مرقده ) در تجريد فرمايد در ضمن آنچه بايد از
آن مبرا باشند: و هر چه تنفر از آن حاصل آيد
و علامه علماى اسلام (رضوان الله عليهم ) فرمايد در شرح آن :
و بايد منزه باشد از امراض منفره ، مثل سلس و
جذام و برص ؛ براى اينكه اينها تنفر آورد و منافى با غرض از بعثت است
.
(275)
نويسنده گويد: گرچه مقام نبوت تابع كمالات نفسانيه و مدارج روحانيه است
و ربطى به مقام جسمانيت ندارد و امراض و نقايص جسمانيه ضررى به مقام
روحانى آنها نرساند و مراض منفره از علو شاءن و عظمت رتبه آنها چيزى
ناقص نكند، اگر مؤ كد كمالات آنها نباشد و مؤ يد درجات آنها نگردد،
چنانكه اشاره به آن شد، ليكن آنچه اين دو محقق اشاره بدان كردند خالى
از وجه نيست ؛ زيرا چون عامه مردم تميز ما بين مقامات را نمى دهند و
گمان مى كنند كه نقص جسمانى از نقص روحانى يا ملازم با اوست ، و بعضى
از نقايص را منافى با مقام علو شاءن و عظمت مرتبت دانند، لهذا عنايت حق
چنان اقتضا كند كه پيغمبران را كه صاحب شريعت و مبعوث به رسالت هستند
به امراضى كه موجب تنفر اطباع و استيحاش مردم است مبتلا نفرمايد . پس ،
عدم ابتلاى آنها نه براى آن است كه ابتلاى به آن نقص مقام نبوت است ؛
بلكه براى اكمال فايده تبليغ است . بنابراين ، مانع ندارد ابتلاى بعض
انبيا كه صاحب شريعت نيستند، و ابتلاى اولياء بزرگ و مؤ منين به اين
گونه بليات . چنانكه حضرت ايوب و جناب حبيب نجار مبتلا بودند . و اخبار
كثيره وارد شده در ابتلاى حضرت ايوب .
(276) بالجمله ، اين نحو از امراض ضررى به حال مؤ منين
و نقص براى آنها و انبيا عليهم السلام نيست ، بلكه ترفيع رتبه و علو
مقام و درجه است .
فصل چهارم : دنيا دار
ثواب و عقاب حق تعالى نيست
اين عالم دنيا براى نقص و قصور و ضعفى كه در آن است نه دار
كرامت و جاى ثواب حق تعالى است ، و نه محل عذاب و عقاب ؛ زيرا دار
كرامت حق عالمى است كه نعمتهاى آن خالص و اختلاط به نقمت ندارد و راحت
آن مشوب به تعب و رنج نيست . و در اين عالم چنين نعمتى امكان ندارد؛
زيرا دار تزاحم است و به هر نعمتى انواع رنج و زحمت و نقمت اختلاط دارد
. بلكه حكما گفته اند لذات اين عالم دفع آلام است .
(277) و توان گفت كه لذاتتش موجب آلام است ، زيرا اينجا
هر لذتى در پى رنج و الم و تعبى دارد . بلكه ماده اين عالم تعصى دارد
از قبول رحمت خالص و نعمت غير مشوب . و همين طور عذاب و زحمت و رنج و
تعب اين عالم نيز خالص نيست ؛ بلكه هر رنجى و تعبى محفوف به نعمتهايى
است . و هيچ يك از آلام و اسقام و رنج و محنت در اين عالم غير مشوب
نيست ؛ و مواد اين عالم تعصى دارد از قبول عذاب خالص مطلق . و دار عذاب
و عقاب حق دارى است كه در آن عذاب محض و عقاب خالص باشد . آلام و اسقام
آنجا مثل اين عالم نيست كه به عضوى متوجه باشد؛ يك عضو سالم و عضو ديگر
در تعب و زحمت . و به بعض آنچه ذكر شد اشاره فرموده در حديث شريف ،
آنجا كه فرمايد: و ذلك اءن الله لم يجعل الدنيا
ثوابا لمؤ من و لا عقوبة لكافر .
اينجا دار تكليف و مزرعه آخرت و عالم كسب
، و عالم آخرت دار جزا و سزا و ثواب و عقاب است . آنها كه متوقعند كه
حق تعالى هر كس را كه در اين عالم مرتكب معصيت و فحشايى شد، فورا جلو
او را بگيرد و دست او را منقطع و او را قلع و قمع فرمايد، غافل از آن
هستند كه خلاف ترتيب و مخالف سنة الله جاريه است . اينجا دار امتحان و
امتياز شقى از سعيد و مطيع از عاصى است ؛ و عالم ظهور فعليات است نه
دار بروز نتايج اعمال و ملكات . و اگر نادرا حق تعالى ظالمى را گرفتار
كند، مى توان گفت از عنايات حق تعالى به آن ظالم است . اگر اهل معصيت و
ظلم را به حال خودشان واگذار فرمايد استدراج
است . چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: سنستدرجهم
من حيث لا يعلمونَ و اءملى لهم ان كيدى متين
(278) و لا يحسبن الذين كفروا
اءنما نملى لهم خير لاءنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم غذاب
اليم
(279) و در مجمع البيان روايت كند از حضرت صادق عليه
السلام : اذا اءحدث العبد ذنبا، جدد له نعمة
فيدع الاستغفار فهو الاستدراج .
(280)
فصل پنجم : شدت بليات
روحيه تابع شدت ادراك است
در ذيل حديث شريف كه مى فرمايد: و من سخف
دينه و ضعف عقله قل بلاؤ ه ، چنين ظاهر شود كه بليات اعم از
جسمانيه و روحانيه است ؛ زيرا اشخاص ضعيف العقل و كم ادراك به مقدار
ضعف عقل و ادراك خود از بليات روحانيه و ناملايمات عقليه ماءمونند . به
خلاف كسانى كه عقلشان كامل و ادراكشان شديد است ، كه به مقدار كمال عقل
و شدت ادراك خود بليات روحانى آنها زياد شود . و هر چه ادراكات كاملتر
و روحانيت قويتر باشد، بليات بيشتر و ادراك ناملايمات افزون گردد . و
تواند بود كه فرموده حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم :
ما اءوذى نبى مثل ما اءوذيت )
(281) نيز به اين معنى برگردد . زيرا هر كس عظمت و
جلالت ربوبيت را بيشتر ادراك كند و مقام مقدس حق (جل و علا) را زيادتر
بشناسد، از عصيان بندگان و هتك حرمت آنها بيشتر متاءثر و متاءلم گردد؛
و نيز هر كس رحمتش و عنايت و لطفش به بندگان خدا بيشتر باشد، از اعوجاج
و شقاوت آنها بيشتر اذيت شود؛ و البته خاتم النبيين صلى الله عليه و
آله و سلم در اين مقامات و ساير مدارج كماليه از انبيا و اوليا و ساير
بنى الانسان كاملتر بوده ، پس اذيتش بيشتر و تاءثرش بالاتر بوده .
الحديث الخامس عشر: صبر
عن اءبى بصير، قال
سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول :
ان الحر حر على جميع اءحواله ؛ ان نابته نائبة ، صبر لها؛ و ان تداكت
عليه المصائب ، لم تكسره و ان اءسر و قهر و استبدل باليسر عسرا؛ كما
كان يوسف الصديق الاءمين لم يضرر حريته اءن استعبد و قهر و اءسر؛ و لم
تضرره ظلمة الجب و وحشته و ما ناله ، اءن من الله عليه فجعل الجبار
العاتى له عبدا بعد اذكان له مالكا؛ فاءرسله و رحم به اءمة ، و كذلك
الصبر يعقب خيرا . فاصبروا و وطنوا اءنفسكم على الصبر توجروا .
(282)
فصلاول : اسارت شهوت
منشاء همه اسارتها
انسان اگر مقهور سلطه شهوت و هواهاى نفسانيه گرديد، رقيت و
عبوديت و ذلت در او به قدر مقهوريتش در تحت سلطه آنها زياد شود . معنى
عبوديت از كسى ، خضوع تام و اطاعت از اوست . انسان مطيع شهوات و مقهور
نفس اماره بنده فرمانبر آنهاست ؛ و هر چه آنها امر كنند، با كمال
خضوع اطاعت كند . و در پيشگاه آنها عبد خاضع و بنده مطيع گردد تا كار
به جايى رسد كه اطاعت آنها را مقدم دارد بر اطاعت خالق سماوات و ارض ،
و بندگى آنها را برگزيند بر بندگى مالك الملوك حقيقى . و در اين حال
عزت و حريت و آزاد مردى از قلبش رخت بندد، و غبار ذلت و فقر و عبوديت
بر چهره قلبش بنشيند، و خاضع اهل دنيا گردد و قلبش در پيش اهل دنيا و
صاحبان حشمت سجده كند و براى به دست آوردن مشتهيات نفسانيه خود؛ از
همنوع خود ذلتها و منتها كشد و خواريها در راه تعمير بطن و فرج برد؛ و
تا اسير بند شهوت و نفس است ، از هيچ گونه خلاف شرف و فتوت و حريتى
مضايقه نكند؛ و سر به زير بار اطاعت هر كس و ناكس در آورد، و از هر
ناچيز منت كشد به مجرد احتمال حصول مطلوب پيش او، گرچه آن شخص از ساير
خلق بى ارزشتر و پست تر و احتمال موهوم باشد . گويند
وهم در باب طمع حجت است . آنها كه بنده
دنيا و شهوت خويشند و طوق بندگى هواى نفس را در گردن نهادند، بندگى هر
كسى كه دنيا را پيش او سراغ دارند، يا احتمال مى دهند، مى كنند و خاضع
او مى شوند . و اگر در ظاهر، زبان منيت و عفت نفس گشايند، تدليس محض
است ، و اعمال و اقوال آنها اين كلام را تكذيب كنند . اين اسارت و رقيت
از امورى است كه انسان را هميشه در زحمت و ذلت و رنج و تعب دارد .
انسان با شرف و عزت نفس بايد با هر وسيله و جديت خود را از آن پاك و
پاكيزه كند . رهايى از اين قيد خوارى و مذلت به معالجه اساس نفس است ؛
و آن با علم و عمل نافع صورت گيرد:
اما عمل ، پس آن به ارتياضات شرعيه و مخالفت نفس است . در مدتى آن را
از محبت مفرط به دنيا و تبعيت شهوات و هواهاى نفسانيه منصرف كند تا
آنكه نفس عادت به خيرات و كمالات كند. .
اما علم ، به آن است كه انسان به نفس خود بفهماند و به قلب خويشتن
برساند كه مخلوقات ديگر چون خود ضعيف و محتاج و فقير و بينوا هستند؛ و
آنها نيز مثل خود من در تمام امور جزئيه و كليه محتاج به غنى مطلق و
قادر توانا هستند؛ و آنها قابل آن نيستند كه حاجت كسى را برآورند، و
كوچكتر از آن هستند كه نفس به آنها متوجه و قلب خاضع آنها گردد، و همان
قدر توانايى كه به آنها عزت و شرف و مال و منال داده قادر است به هر كس
بدهد. حقيقتا انسان را عار آيد كه به واسطه شكم خود يا راه انداختن
شهوت خويش اينقدر ذلت و خوارى به خود راه دهد، و از اين مخلوق بى همه
چيز و فقراى بى دست و پا و اذلاء بى دانش و بينش منت كشد . منت اگر مى
كشى ، از غنى مطلق و خالق سماوات و ارض بكش ؛ كه اگر توجه به ذات مقدس
او پيدا كردى و دلت خاضع در محضر او گرديد، از هر دو عالم وارهى و طوق
عبوديت مخلوق را از گردن بيرون كنى به واسطه عبوديت حق ، چنان حالتى در
قلب پيدا شود كه قهر و سلطنت بر همه عوالم كند؛ و براى روح حالت عظمت و
رفعتى پيدا شود كه جز در پيشگاه ربوبيت ، و آنها كه اطاعت آنها اطاعت
ذات مقدس حق است ، سر به اطاعت احدى ننهد . و اگر به حسب پيش آمد
روزگار تحت سلطه و قدرت كسى باشد، قلب را از آن لرزه نيفتد و استقلال و
حريت نفس محفوظ ماند؛ چنانكه حضرت يوسف و حضرت لقمان را عبوديت ظاهريه
به حريت و آزادى قلبى آنها ضرر نرساند .
اى بسا قدرتمندان و داراى سلطنتهاى ظاهره كه از حريت و آزادى نفس و
بزرگوارى و بزرگ منشى بويى نبردند، و بدين جهت از مخلوق ناچيز نيز تملق
گويند. از حضرت على بن الحسين (سلام الله عليهما) منقول است :
انى لآنف اءن اءطلب الدنيا من خالقها، فكيف من مخلوق مثلى ؟
(283)اى عزيز، تو اگر عار ندارى از طلب دنيا، لااقل از
مخلوق ضعيف كه مثل خود توست طلب مكن . بفهم كه مخلوق را قدرتى نيست
براى تعمير دنياى تو . گيرم كه با هزار منت و ذلت اراده او را جلب كردى
، اراده او در ملك حق كار كن ، و كسى را تصرفى در مملكت مالك الملوك
نيست ؛ پس اينقدر براى اين چند روزه دنيا و شهوات محدوده موقته از
خلق بى همه چيز تملق مگو؛ از خداى خود غافل مشو و حريت و آزادى خود را
حفظ كن و قيد عبوديت و اسارت را از گردن خود بردار و در جميع احوال
آزاد شو؛ چنانكه در حديث شريف فرمايد: ان الحر
حر على جميع اءحواله . غنا به غناى قلب ، بى نيازى از حالات روح
است ، به امور خارجيه غير مربوطه به انسان نيست . من خود در ميان اهل
ثروت و مال و منال كسانى را ديدم كه اظهارات آنها را هيچ فقير با
آبرويى نمى كرد و بيانات آنها شرم آور بود!آن بيچاره غبار ذلت و مسكنت
چهره قلبش را فرو گرفته بود . ملت يهود با آنكه در دنيا به نسبت جمعيت
خود متمول و با ثروت ترين سكنه ارض هستند، مع ذلك ذلت و مسكنت و فقر
و فاقه از چهره آنها ظاهر و تمام مدت عمر را با زحمت و خوارى و عجز و
بى نوايى به سر مى برند. اين نيست مگر همان فقر قلبى و ذلت روحى . در
بين اهل زهد و درويش منشى كسانى را ديديم كه قلوب آنها به قدرى غنى و
بى نياز است كه به همه ملك دنيا از روى بى اعتنايى نظر مى كنند، و به
جز ذات مقدس حق تعالى احدى را لايق عرض حاجت نمى دانند . تو خود نيز در
حالات اهل دنيا و اهل طلب رياست با نظر دقت و تفتيش مطالعه كن ، ببين
ذلت و تملق آنها از مردم از سايرين بيشتر است . مريدپرورها و مدعيان
ارشاد، خواريها مى كشند و ارادتها مى ورزند تا چند روزى بطن و فرج را
تعمير كنند .
اينها كه ذكر شد مفاسد دنيايى است . اگر پرده برداشته شود، معلوم مى
شود كه صورت اين اسارت در تحت قيود و كند و زنجيرهاى شهوات و هواهاى
نفسانيه چه صورتى است . شايد اين سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع است ، و
خداى تعالى از آن اطلاع داده ،
(284) و آن حبس و غلى كه براى ماست ، در اين دنيا صورت
همين اسارت و رقيت در تحت فرمان شهوت و غضب باشد . خداى تعالى مى
فرمايد: (و وجدوا ما عملوا حاضرا)
(285) و (لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت )
(286) آنچه به ما مى رسد در آن عالم ، صورت اعمال خود
ماست .
سلسله هاى پيچ در پيچ شهوات و هواها را پاره كن و كند قلب را بشكن و از
اسارت بيرون بيا و در اين عالم آزادانه زيست كن تا در آن عالم آزاد
باشى ؛ و گرنه صورت اين اسارت را در آنجا حاضر خواهى ديد . و بدان كه
آن طاقت فرساست . اولياى خدا با آنكه از رقيت بكلى خارج و به حريت
مطلقه نايل بودند، با اين حال دلهاى آنها چنان لرزان بود و از عاقبت
امر چنان ناله و جزع مى نمودند كه عقول متحير از آن است .
فصل دوم : پيروى شهوات
مانع تحصيل مقامات معنوى است
گرچه مطالبى را كه در اين اوراق است از امور رايجه و مكررات
بايد به شمار آورد، ولى باكى از اين تكرار نيست . تذكر نفس و تكرار حق
امر مطلوبى است ؛ و از اين جهت در اذكار و اوراد و عبادات و مناسك
تكرار مطلوب است . و نكته اصلى آن عادت دادن نفس و مرتاض نمودن آن است
. پس ، از تكرار ملول مشو؛ و بدان كه تا انسان در قيد اسارت نفس و
شهوات آن است و سلسله هاى طولانى شهوت و غضب در گردن اوست ،
به هيچ يك از مقامات معنوى و روحانى نايل نمى شود، و سلطنت باطنيه نفس
و اراده نافذه آن بروز و ظهور نمى كند و مقام استقلال و عزت نفس ، كه
از بزرگترين مقامات كمال روحانى است ، در انسان پيدا نمى شود . بلكه
اين اسارت و رقيت باعث مى شود كه انسان سرپيچ از اطاعت نفس نباشد در
هيچ حال .
چون سلطنت نفس اماره و شيطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقيت و
طاعت آنها گذاشتند و خضوع در پيشگاه آنها نمودند، آنها قانع به معاصى
تنها نمى شوند، كم كم از معصيتهاى كوچك انسان را به معاصى بزرگ ، و از
آن به سستى عقايد، و از آن به ظلمت افكار، و از آن به تنگناى جحود، و
از آن به بغض و دشمنى انبيا و اوليا مى كشانند. و نفس كه در تحت سلطه و
رقيت آنهاست نتواند از آن سرپيچى نمايد . پس ، عاقبت امر طاعت و اسارت
خيلى وخيم است و به جاهاى خيلى هولناك انسان را ممكن است بكشد . انسان
عاقل رؤ وف به حال خود، بايد به هر وسيله اى شده خود را از اين اسارت
خارج كند، و تا فرصت دارد و قواى او سالم است و حيات و صحت و جوانى
برقرار است و قوا بكلى مسخر نشده ، در مقابل آن قيام كند؛ و مدتى
مواظبت اوقات خويش كند و مطالعه در حالات نفس كند و حالات گذشتگان و
سوء عاقبت آنها را مداقه نمايد و گذشتن اين چند روزه را به باطن قلب
خود بفهماند و قلب را بيدار كند و به قلب بفهماند حقيقت منقول از رسول
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:
الدنيا مزرعة الآخرة .
(287) اگر اين چند روزه كشت نكنيم ، فرصت از دست مى
رود؛ عالم ديگر كه فرا رسيد و موت حلول كرد، تمام اعمال منقطع و آمال
پايمال مى گردد. و اگر خداى نخواسته با اين عبوديت شهوات و اسارت
هواهاى نفسانيه ملك الموت در رسد، شيطان ممكن است مقصد آخر را كه ربودن
ايمان است انجام دهد، و با ما طورى سلوك كند كه با دشمنى حق و انبيا و
اولياء و از دنيا برويم . و خدا مى داند كه در پس اين پرده چه بدبختيها
و ظلمتها و وحشتهاست .
هان اى نفس خسيس و اى دل غافل !از خواب برخيز و در مقابل اين دشمنى كه
سالهاست تو را افسار كرده و در قيد اسيرى درآورده و به هر طرف مى خواهد
مى كشاند و به هر عمل زشتى و خلق ناهنجارى دعوت و وادار مى نمايد قيام
كن و اين قيود را بشكن و زنجيرها را پاره كن و ذلت و خوارى را كنار
گذار و طوق عبوديت حق (جل جلاله ) را به گردن نه كه از هر بندگى و
عبوديتى وارهى و به سلطنت مطلقه در دو عالم نايل شوى .
اى عزيز، با آنكه اين عالم دار جزا و محل بروز سلطنت حق نيست و زندان
مؤ من است ،
(288) اگر تو از اسارت نفس بيرون آيى و به عبوديت حق
گردن نهى و دل را موحد كنى و قلب را به نقطه مركزيه كمال مطلق متوجه
كنى ، در همين عالم آثار آن را به عيان مى يابى ؛ چنان وسعتى در قلبت
حاصل شود كه از تمام عوالم فسحت و سعه آن بيشتر گردد:
لا يستعنى اءرضى و لا سمائى بل يسعنى قلب عبدى
المؤ من .
(289) و چنان غنا در آن ظاهر گردد كه تمام ممالك باطن و
ظاهر را به پشيزى نشمرى ، و چنان اراده ات قوى گردد كه متعلق به ملك و
ملكوت نگردد و دو عالم را لايق خود نداند .
طيران مرغ ديدى تو ز پاى بند شهوت
|
به در آى تا ببينى طيران آدميت
(290)
|
فصل سوم : معناى صبر و
آنكه صبر نتيجه حريت از قيد نفس است
از نتايج بزرگ و ثمرات عظيمه اين حريت و خروج از عبوديت نفس ،
صبر در بليات و نوائب است . و بر ذمه ماست كه بيان معناى
صبر و اقسام و ثمرات آن و ارتباط آن را
به حريت بنماييم .
صبر را چنانكه محقق طايفه حقه و مدقق
فرقه محقه ، كامل در علم و عمل ، نصير الدين طوسى (قدس الله لنفسه
القدوسى ) تعريف نمودند، عبارت از نگاهدارى نفس
است از بيتابى نزد مكروه .
(291) صبر را از مقامات متوسطين محسوب داشتند؛ زيرا
مادامى كه نفس مصيبات و بليات را مكروه شمارد و آن را جزع باطنى از
آنها باشد، مقام معرفتش ناقص است ؛ چنانكه مقام رضاى به قضا و خشنودى
از توجه بليات مقام شامخترى است ؛ گرچه آن را نيز از مقامات متوسطين
محسوب نماييم . همين طور صبر در معاصى و بر طاعات نيز از نقصان معرفت
به اسرار عبادات و صور معاصى و طاعات است ؛ زيرا اگر كسى حقيقت عبادت
را بفهمد و به صور برزخيه بهيه آن ايمان داشته باشد، و همين طور به صور
برزخيه موحشه معاصى مؤ من باشد، صبر در اين مقامات براى او معنى ندارد،
بلكه مطلب منعكس مى شود: اگر براى او خوشى و راحتى پيش آمد كند يا كارش
منجر به ترك عبادتى يا فعل معصيتى شود، آنها نزد او مكروه افتد و جزع
باطنى او بيشتر باشد از جزع اهل صبر در بليات و مصيبات . از جناب عبد
صالح عارف به وظايف عبوديت ، صاحب مقامات و كرامات ، على بن طاوس
(قدس الله نفسه ) منقول است كه روز اول تكليف را جشن مى گرفته و عيد
محسوب مى كرده .
(292) آيا براى اين روح لطيف بايد فعل طاعات را صبر در
مكروهات كامنه در باطن به شمار آورد؟!ما كجا هستيم و اين بندگان
فرمانبر حق كجا. ما باز گمان مى كنيم حق تعالى تحميل به ما فرموده و
تكاليف را زحمت و كلفت مى دانيم . اگر يكى از ما هم زحمت كشد و در اول
وقت فريضه را بجا آورد، مى گويد كه انسان بايد كار را بكند زودتر خود
را راحت كنيم !همه بدبختيهاى ما از جهل و نادانى و نقصان و فقدان ايمان
است .
فصل چهارم : نتايج صبر
براى صبر نتايج بسيار است ، كه از جمله آنها ارتياض و تربيت نفس
است . اگر انسان مدتى در پيشامدهاى ناگوار و بليات روزگار و در مشقت
عبادات و مناسك و تلخى ترك لذات نفسانيه ، به واسطه فرمان حضرت ولى
النعم ، صبر كند و تحمل مشاق بنمايد، كم كم نفس عادت مى كند و مرتاض
مى شود و از چموشى بيرون مى آيد و سختى تحمل مشاق بر آن آسان مى شود، و
براى نفس ملكه راسخه نوريه پيدا مى شود كه به واسطه آن از مقام صبر
ترقى مى كند و به مقامات عاليه ديگر نايل مى شود . بلكه صبر در معاصى
منشاء تقواى نفس ، و صبر در طاعات منشاء انس به حق ، و صبر در بليات
منشاء رضا به قضاى الهى شود . و اينها از مقامات بزرگ اهل ايمان است .
در احاديث شريفه اهل بيت عصمت ستايش بليغ از صبر گرديده ؛ چنانكه در
كافى شريف سند به حضرت صادق (سلام الله عليه ) رساند:
الصبر من الايمان بمنزلة الراءس من الجسد؛ فاذا
ذهب الراءس ، ذهب الجسد؛ و كذلك اذا ذهب الصبر، ذهب الايمان .
(293)
در حديث ديگر سند به حضرت سجاد، على بن الحسين عليها السلام رساند:
الصبر من الايمان بمنزلة الراءس من الجسد؛ و لا
ايمان لمن لا صبرله .
(294)
صبر كليد ابواب سعادات و منشاء نجات از مهالك است . بلكه صبر بليات را
بر انسان آسان و مشكلات را سهل مى نمايد و عزم و اراده را قوت مى دهد و
مملكت روح را مستقل مى نمايد . و جزع و بيتابى علاوه بر عارى كه خود
دارد و كاشف از ضعف نفس است ، انسان را بى ثبات و اراده را ضعيف و عقل
را سست مى كند . جناب محقق خبير خواجه نصير قدس سره فرمايد:
و هو يمنع الباطن عن الاضطراب ، و اللسان عن الشكاية ، و الاءعضاء عن
الحركات غير المعتادة .
(295)
بعكس ، انسان غير صابر باطن و قلبش مضطرب و وحشتناك و دلش لرزان متزلزل
است . و اين خود بليه اى است فوق بليات و مصيبتى است بالاترين مصيبتها
كه سربار انسان مى شود و راحتى را سلب مى كند . اما صبر تخفيف مى دهد
مصيبت را، و قلب غالب مى شود بر بليات و اراده قاهر مى شود بر مصيبات
وارده . همين طور انسان غير صابر و بى شكيب زبانش به شكايت پيش هر كس و
ناكس باز شود؛ و اين علاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيت به سست عنصرى
و كم ثباتى و افتادن از نظر خلق ، پيش ملائكة الله و در درگاه قدس
ربوبيت از ارزش مى افتد . بنده اى كه نتواند يك مصيبت كه از حق و محبوب
مطلق به او مى رسد تحمل كند؛ و انسانى كه از ولى نعمت خود، كه هزاران
هزار نعمت ديده و هميشه مستغرق نعمتهاى اوست ، يك بليه ديد زبان به
شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى و تسليمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس درست
است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد ايمان ندارد .
اگر تو به جناب ربوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرت
كامله او بدانى و كسى را متصرف در امور ندانى ، البته از پيشامدهاى
روزگار و از بليات وارده شكايت پيش غير حق تعالى نكنى ؛ بلكه آنها را
به جان و دل بخرى و شكر نعم حق كنى .
پس ، آن اضطرابهاى باطنى و آن شكايتهاى زبانى و آن حركات زشت غير معتاد
اعضا همه شهادت دهند كه ما از اهل ايمان نيستيم . تا نعمت در كار است ،
صورتا شكرى مى كنيم ، و آن نيز مغزى ندارد، بلكه براى طمع ازدياد است .
وقتى كه مصيبت پيشامد كرد، يا درد و مرضى رو آورد، شكايتها از حق تبارك
و تعالى پيش خلق مى بريم و زبان اعتراض و كنايه گويى را باز كرده ، پيش
كس و ناكس شكوه ها مى كنيم . كم كم اين شكايتها و جزع و فزعها در نفس
تخم بغض به حق و قضاى الهى مى كارد؛ و آن بتدريج سبز مى شود و قوت مى
گيرد تا آنكه ملكه مى شود؛ بلكه خداى نخواسته صورت باطن ذات صورت دشمنى
ذات مقدس شود . آن وقت عنان از كف گسيخته و مهار اختيار از چنگ رها شود
و انسان به هيچ وجه نتواند ضبط حال و خيال نمايد و ظاهر و باطن رنگ
دشمنى حق تعالى گيرد، و با يك پارچه بغض و عداوت مالك النعم از اين
عالم منتقل گردد و به شقاوت ابدى و ظلمت هميشگى دچار شود . پناه مى برم
به خدا از بدى عاقبت و ايمان مستود(ع ) پس ، صحيح است كه مى فرمايد:
وقتى كه صبر برود ايمان مى رود.
پس اى عزيز، مطلب بس مهم و راه خيلى خطرناك است . از جان و دل بكوش و
در پيشامدهاى دنيا صبر و بردبارى را پيشه خود كن ، و در مقابل بليات و
مصيبات مردانه قيام كن ، و به نفس بفهمان كه جزع و بيتابى علاوه بر
آنكه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليات و مصيبات فايده اى ندارد؛ و
شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پيش مخلوق ضعيف بى قدرت و قوه
مفيد نخواهد بود . چنانكه اشاره به آن در حديث شريف كافى فرمايد:
عن سماعة بن مهران ، عن اءبى الحسن عليه السلام
قال : قال لى :
ما حبسك عن الحج ؟ قال قلت : جعلت فداك ، وقع على دين كثير و ذهب مالى
؛ و دينى الذى قد لزمنى هو اءعظم من ذهاب مالى ؛ فلولا اءن رجلا من
اءصحابنا اءخرجنى ما قدرت اءن اءخرج . فقال لى : ان تصبر تغتبط، و الا
تصبر ينفذ الله مقاديره ، راضيا كنت اءم كارها .
(296)
پس معلوم شد كه جزع و بيتابى مفيد نيست ، بلكه ضررهاى بس هولناك دارد و
هلاكتهاى بس ايمان سوز در دنبال آن است ؛ و صبر و بردبارى خود داراى
ثواب جزيل و اجر جميل و صور بهيه و تمثال شريف برزخى است ؛ چنانكه در
ذيل حديث شريف كه ما به شرح آن پرداختيم فرمايد:
و كذلك الصبر يعقب خيرا؛ فاصبروا و وطنوا اءنفسكم على الصبر توجروا
پس صبر را عاقبت خير است در اين عالم ، چنانكه از تمثيل به حضرت يوسف
عليه السلام معلوم مى شود، و موجب اجر است در آخرت . و در حديث شريف
كافى سند به ابوحمزه ثمالى رحمة الله عليه رساند،
قال : قال اءبو عبدالله عليه السلام : من ابتلى من المؤ منين ببلاء
فصبر عليه ، كان له مثل اءجر اءلف شهيد
(297) اما اينكه براى صبر صورت بهيه برزخيه است ، علاوه
بر اينكه مطابق قسمى از برهان است ، در احاديث شريفه نيز ذكر شده است ؛
چنانكه در كافى شريف سند به حضرت صادق رساند:
اذا دخل المؤ من قبره ، كانت الصلاة عن يمينه و
الزكاة عن يساره و البر مطل عليه و يتنحى الصبر ناحية ؛ فاذا دخل عليه
الملكان اللذان يليان مساءلته ، قال الصبر للصلاة و الزكاة و البر:
دونكم صاحبكم ؛ فان عجزتم عنه فاءنا دونه .
(298)
|