اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۸ -
فصل سوم : تفكر در احوال
نفس
يكى از درجات تفكر، فكر در احوال نفس است
كه از آن نتايج بسيار و معارف بيشمار حاصل شود . و ما اكنون نظر به دو
نتيجه داريم : يكى علم به يوم معاد؛ و ديگر علم به بعث رسل و انزال
كتاب ؛ يعنى ، نبوت عامه و شرايع حقه .
يكى از حالات نفس ، حال تجرد آن است كه حكماء شامخين كمتر مساءله اى از
مسائل حكميه را به مثابه آن اهميت داده و مبرهن و واضح نموده اند . و
ما اكنون درصدد اثبات تجرد آن به وجه تفصيلى نيستيم ؛ از اين جهت به
بعضى ادله ، كه مبادى آن كم مؤ ونه است ، اكتفا مى نماييم و به ذكر
مقصد مى پردازيم .
پس ، گوييم كه به اتفاق اطبا و علماء معرفة الاعضا و حكم تجربه ، تمام
اجزاء بدن انسان ، از ام الدماغ ، كه مركز ادراكات و محل ظهور قواى نفس
است ، تا آخرين اجزاء كثيفه صلبه بدن ، از سن 35 سالگى يا 30 سالگى
به بعد رو به انحطاط و نقصان گذارد و به افق ضعف و سستى نزديك شود . و
ما خود نيز تجربه كرديم كه ضعف و سستى در تمام قوا نمايان شود .ولى در
همين موقع ، يعنى از سن سى و چهل به بعد، قواى روحانيه و ادراكات عقليه
كاملتر و رو به ترقى و اشتداد است . از اين ، نتيجه حاصل آيد كه قواى
ادراكيه عقليه جسمانى نيست ؛ چه اگر جسمانى بودى ، چون ساير قواى
جسمانى رو به ضعف گذاشتى . و نتوان توهم كرد كه از كثرت اعمال قواى
فكريه و حصول تجربه قواى عقليه قوى گرديده ، زيرا تمام قواى جسمانيه با
كثرت اعمال آن و به كار انداختن آن رو به انحلال و زوال رود نه رو به
قوت و كمال ؛ و اين خود دليل بر اين است كه قواى عقليه جسمانى نيست .
نيز خواص و آثار و افعال نفس مضاد است با خواص آثار و افعال مطلق اجسام
؛ و اين دليل بر آن است كه نفس جسم نيست . مثلا ما بالضروره مى دانيم
كه يك جسم بيش از يك صورت قبول نمى كند، و اگر بخواهد صورت ديگرى بر او
وارد شود بايد صورت اول از او مفارقت كند تا صورت دوم را قبول نمايد .
مثلا اگر روى صفحه كاغذى يك صورت نقش كنى ، در محلى كه نقش است صورت
ديگر منتقش نشود؛ مگر اينكه صورت اولى بكلى زايل شود . و اين حكم در
تمام اجسام جارى است به ضرورت عقل . اما نفس در عين حال كه صورتى در او
منتقش است صورتهاى مضاده با او نيز در او منتقش مى شود بدون اينكه صورت
اول زائل گردد.
نيز در هر جسمى صورت متناهى نقش بندد، ولى در نفس صورت غيرمتناهيه
منتقش شود؛ و از اين جهت حكم كند بر امور غير متناهيه .
پس ، معلوم شد كه نفس با همه اجسام در خواص و آثار و افعال مضاد است ؛
پس ، آن مجرد است و از سنخ اجسام و جسمانيات نيست ، و مجردات تفاسد
پيدا نمى كنند؛ زيرا فساد بى ماده قابله نشود، و مجرد ماده قابله
ندارد، زيرا آن از لوازم اجسام است ، پس تفاسد بر او جايز نيست .
پس ، از اينها نتيجه حاصل شد كه نفس به خراب بدن و مفارقت از آن فاسد و
خراب نشود؛ بلكه باقى در عالم ديگرى است و فنا براى آن نيست . و اين
معاد روحانى است براى نفوس و ارواح كه قبل از قيامت براى آنها حاصل است
، تا آنكه اراده حق تعلق گيرد به عود آنها به ابدان . و ما اكنون در
مقام اثبات مطلق معاد هستيم در مقابل منكر مطلق ؛ و از اين مقدمات به
وضوح پيوست .
براى نفوس صحت و مرض و صلاح و فساد و سعادت و شقاوتى است كه پى بردن به
طرق و دقايق مصالح و مفاسد آن براى احدى جز ذات مقدس حق ممكن نيست ؛
ناچار در نظام اتم ، كه احسن نظام است و قبل از اين معلوم شد كه منظم
آن حكيم على الاطلاق و واقف بر همه امور است ، تعليم طرق سعادت و شقاوت
و هدايت راه صلاح و فساد ممتنع است اهمال شود؛ زيرا در اهمال آن يا نقص
در علم لازم آيد يا نقص در قدرت يا بخل و ظلم بى جهت . معلوم شد كه ذات
مقدس مبداء از تمام اينها برى است ، او كامل على الاطلاق و مفيض على
الاطلاق است . و در اهمال هدايت طرق سعادت و شقاوت خيلى عظيم در حكمت
وارد آيد و فساد و اختلال بزرگ بر نظام و مملكت آشكار شود . پس ، در
نظام اتم لازم شد كه طريق سعادت و شقاوت و هدايت را اعلام فرمايد . از
اين بيان دو نتيجه واضحه حاصل شد: يكى آنكه شريعت ، كه عبارت از نسخه
اصلاح امراض نفسانيه است ، جز پيش ذات مقدس حق نيست . و ديگر آنكه حق
تعالى اعلام آن را ناچار مى فرمايد . معلوم است چنين مقصد بزرگ و علم
كامل دقيقى كه عقل عقلا از ادراك آن عاجز است و ربط ملك و ملكوت و
تاءثير صور ملكيه در باطن نفس را احدى نداند، لابد بايد به طريق وحى و
الهام واقع شود؛ يعنى ، بايد به تعليم حق باشد . و واضح است كه تمام
افراد بشر قابل اين خلعت نيستند و استعداد اين مقام را ندارند، و در هر
چند قرن يكى پيدا شود كه لايق همچو وظيفه اى باشد و بتواند همچو مقصد
بزرگى را انجام دهد . حق تعالى او را مبعوث فرمايد كه طرق سعادت و
شقاوت را به بشر بفهماند و مردم را به صلاح خود آگاه نمايد . و اين
عبارت از نبوت عامه است .
بعد از اثبات نبوت عامه و اينكه شريعتى براى بشر خداى خداى تعالى تشريح
فرموده و طرق هدايت را به آنها فهمانده و آنها را تحت نظم و نظام در
آورده ، اثبات حقيت دين اسلام احتياج به هيچ مقدمه ندارد جز نظر كردن
به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع در جميع مراحلى كه
تصور مى شود احتياج انسان ، از معارف حقه و ملكات نفسانيه ، تا وظايف
نوعيه و شخصيه و تكاليف فرديه و اجتماعيه . و اين يكى از معانى حديث
شريف است كه مى فرمايد: الاسلام يعلو و لا يعلى
عليه
(207) . زيرا هر چه عقول بشر ترقى كند و ادراكات آنها
زياد گردد، وقتى به حجج و براهين اسلام نظر كنند، پيش نور هدايت آن
خاضعتر شوند و حجتى در عالم غلبه بر آن نكند.
محصل برهان ما بر اثبات نبوت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم
اين شد كه همين طور كه اتقان خلقت كائنات و حسن ترتيب و نظم آن ما را
هدايت مى كند كه موجودى منظم اوست كه علمش محيط به دقايق و لطايف است ،
اتقان احكام يك شريعت و حسن نظام و ترتيب كامل آن ، كه متكفل تمام
احتياجات مادى و معنوى ، دنيوى و اخروى ، اجتماعى و فردى است ، ما را
هدايت مى كند به آنكه مشرع و منظم آن يك علم كذا،ظ: عالم محيط مطلع بر
تمام احتياجات عائله بشر است ؛ و چون به بداهت عقل مى دانيم كه از عقل
يك نفر بشر، كه تاريخ حيات او را همه مورخين ملل نوشته اند و شخصى بوده
كه تحصيل نكرده و در محيط عارى از كمالات و معارف تربيت شده ، اين
ترتيب كامل و نظام تام و تمام صادر نتواند شد، بالضروره مى فهميم كه از
طريق غيب و ماوراء الطبيعه اين شريعت تشريع شده و به طريق وحى و الهام
به آن بزرگوار رسيده .
فصل چهارم : فضيلت بيدارى
شب
باقى ماند بر ذمه ما بيان دو فقره ديگر از حديث شريف كه مى
فرمايد: جاف عن الليل جنبك و اتق الله ربك
.جناب اميرالمومنين (سلام الله عليه ) در اين كلام مبارك ، قرين
اعمال قلبيه و تفكرات منبهه و تقواى پروردگار، بيدارى شب و تجافى از
فراش را براى عبادت قرار داده است ؛ و اين دليل بر كمال فضيلت و اهميت
آن است . چنانكه در احاديث شريفه از اين عمل شريف خيلى تمجيد شده ، و
سيره ائمه هدى و مشايخ عظام و علماء اعلام بر مواظبت بر آن بوده بلكه
بيدارى در آخر شب را با قطع نظر از عبادت اهميت مى دادند . در كتاب
وسائل الشيعه ، كه مدار مذهب و مرجع علما و فقهاست ، 41 حديث در فضل آن
، و چندين حديث بر كراهت ترك آن ذكر فرموده ، و باز حواله به سابق و لا
حق مى فرمايد .
(208) و البته احاديث در كتب ادعيه و غيره بيش از حد
احصاست ؛ ولى ما براى تيمن و تبرك به ذكر چند حديث مى پردازيم .
عن معاوية بن عمار، قال سمعت اءبا عبدالله عليه
السلام يقول :
كان فى وصية النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعلى عليه السلام قال :
يا على اءوصيك فى نفسك بخصال فاحفظها عنى ، ثم قال : اللهم اءعنه الى
اءن قال و عليك بصلاة الليل . و عن اءبى عبدالله عليه السلام :
(209)
قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لجبرئيل ، عظنى ، فقال : يا محمد،
عش ما شئت ماشئت فانك ميت ؛ و اءحبب ما شئت فانك مفارقه ؛ و اعمل ما
شئت فانك ملاقيه ، و اعلم ، اءن شرف المؤ من قيامه بالليل ، و عزه كفه
عن اءعراض الناس .
(210)
اختصاص دادن به ذكر، و موعظه نمودن رسول الله صلى الله عليه و آله و
سلم را به اين امر، از كمال اهميت آن كشف مى كند . و اگر جبرئيل امين
چيزى مهمتر از آن را مى دانست در مقام موعظه آن را عرض مى كرد . و
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
فمن رزق صلاة الليل من عبد، اءو اءمة ، قام لله مخلصا، فتوضاء وضوءا
سابغا، و صلى لله عزوجل بنية صادقة و قلب سليم و بدن خاشع و عين دامعة
، جعل الله تعالى خلفه تسعة صفوف من الملائكة ، فى كل صف ما لا يحصى
عددهم الا الله ، اءحد طرفى كل صف بالمشرق و الآخر بالمغرب ؛ فاذا فرغ
، كتب الله عزوجل له بعددهم درجات .
(211)
و عن اءنس : سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : يقول : ما
اتخذ الله ابراهيم خليلا الا الطعام و الصلاة بالليل و الناس نيام
.
(212) اگر نبود براى نماز شب جز اين يك فضيلت ، كفايت
مى كرد، ولى براى اهلش ؛ و آن امثال من نيست . ما نمى دانيم خلعت
خلت چه خلعتى است و دوست گرفتن حق تعالى
بنده اى را چه مقامى است ؛ تمام عقول عاجز است از تصور آن . تمام
بهشتها را اگر به خليل دهند به آنها نظر نكند . تو نيز اگر محبوب عزيزى
يا صديق محبوبى داشته باشى و بر تو وارد شود، از هر ناز و نعمتى غفلت
كنى و به جمال محبوب و لقاء صديق از آنها مستغنى گردى ، با آنكه اين
مثل خيلى بى تناسب و فرق بين المشرقين است . و
عن اءبى عبدالله عليه السلام :
ما من عمل حسن يعمله العبد الا وله ثواب فى القرآن الا صلاة الليل ؛
فان الله لم يبين ثوابها لعظم خطرها عنده ، فقال : تتجافى جنوبهم عن
المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقونَ فلا تعلم نفس ما
اخفى لهم من قرة اءعين جزاء بما كانوا يعملون .
(213)
آيا اين قرة العينى كه خداى تعالى ذخيره
فرموده و مخفى نموده ، كه هيچ كس بر آن آگاه نيست ، چيست و چه خواهد
بود؟ اگر از جنس انهار جاريه و قصور عاليه و نعمتهاى گوناگون بهشتى بود
بيان مى فرمود، چنانكه براى ساير اعمال بيان فرموده ، و ملائكه الله بر
آن مطلع شدند . معلوم مى شود غير اين سنخ است و عظمت آن بيشتر از آن
است كه گوشزد كسى توان كرد خصوصا براى ساكنين عالم دنيا نعمتهاى عالم
را مقايسه مكن به نعمتهاى اينجا؛ گمان مكن بهشت مثل باغستانهاى دنيا
منتها قدرى وسيعتر و عاليتر است ؛ آنجا دار كرامت حق و مهمانخانه الهى
است ؛ تمام اين دنيا مقابل يك تار موى حور العين بهشتى نيست ، بلكه
مقابل يك تار از حله هاى بهشتى كه براى اهل آن فراهم شده نيست ؛ با اين
تفصيل حق تعالى جزاى نمازگزار در شب را اينها قرار نداده و در مقام
تعظيم آن بدان بيان ذكر فرموده . ولى هيهات كه ايمان ما سست و اهل يقين
نيستيم ، و الا ممكن نبود اين طور به غفلت بگذارنيم و تا صبح با خواب
گران هماغوش شويم . چنانكه بيدارى شب انسان را به حقيقت و سر نماز آگاه
كند و با ذكر و فكر حق انس بگيرد و شبها مطيه معراج قرب او شود
(214) كه ديگر جز جمال جميل حق براى او جزايى نتواند
بود .
اى واى به حال ما اهل غفلت كه تا آخر عمر از خواب بر نمى خيزيم و در
سكر طبيعت باقى هستيم ، بلكه هر روز بر مستى و غفلت ما مى افزايد . جز
مقام حيوانيت و ماءكول و مشرب و منكح آنها چيز ديگر نمى فهميم ، و هر
چه مى كنيم ، گرچه از سنخ عبادات هم باشد، باز براى اداره بطن و فرج مى
كنيم . گمان كردى كه نماز خليل الرحمن مثل نماز ما بوده ؟ خليل عرض
حاجت به جبرئيل امين نفرمود و ما حاجات خود را از شيطان اگر گمان كنيم
حاجت روا كن است مى طلبيم !ولى باز نااميد نباشد شد . ممكن است پس از
مدتى بيدارى شب و انس و عادت به آن ، خداى تعالى كم كم دستگيرى فرمايد
و با يك لطف خفى خلعت رحمت بر تو بپوشاند . ولى از سر عبادت مجملا غافل
مباش و همه را به تجويد قرائت و تصحيح ظاهر فقط مپرداز . اگر نمى توانى
مخلص شوى ، لااقل براى آن قرة العينى كه حق تعالى مخفى فرموده بكوش و
يادى از فقير عاصى كه از همه درجات به حيوانيت قناعت كرده اگر مايل شدى
بكن ، و با توجه و خلوص نيت بخوان : اللهم
ارزقنى التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و الاستعداد
للموت قبل حلول الفوت .
(215)
فصل پنجم : تقوا
تقوا از
وقايه به معنى نگاهدارى و در عرف
و لسان اخبار، عبارت است از حفظ نفس از مخالفت اوامر و نواهى حق و
متابعت رضاى او . و كثيرا استعمال شود در حفظ بليغ و نگاهدارى كامل نفس
از وقوع در محظورات به ترك مشتبهات : و من اءخذ
بالشبهات ، وقع فى المحرمات و هلك من حيث لا يعلم
(216)، و من رتع حول الحمى يوشك
اءن يقع فيه
(217)
تقوا گرچه از مدارج كمال و مقامات نيست
ولى بى آن نيز حصول مقامى امكان ندارد؛ زيرا مادامى كه نفس ملوث به لوث
محرمات است ، داخل در باب انسانيت و سالك طريق آن نيست ؛ و مادامى كه
تابع مشتهيات و لذايذ نفسانيه است و حلاوت لذايذ در كام اوست ، اول
مقام كمالات انسانيه براى او رخ ندهد .
فصل ششم : تقواى عامه
چنانكه براى اين بدن صحت و مرضى است و علاج و معالجى ، براى نفس
انسانى و روح آدميزاده نيز صحت و مرض و سقم و سلامتى و علاج و معالجى
است . صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طريق انسانيت ، و مرض و
سقم آن اعوجاج از طريق و انحراف از جاده انسانيت است . اهميت امراض
نفسانيه هزاران درجه بيشتر از امراض جسمانيه است ، زيرا غايت اين امراض
منتهى مى نمايد انسان را به حلول موت ، و همين كه مرگ آمد و توجه نفس
از بدن سلب شد، تمام امراض جسمانيه و خللهاى ماديه از او مرتفع شود و
هيچ يك از آلام و اسقام بدنيه براى او باقى نماند و ليكن اگر خداى
نخواسته داراى امراض روحيه و اسقام نفسيه باشد، اول سلب توجه نفس از
بدن و حصول توجه به ملكوت خويش ، اول پيدايش امراض و اسقام آن است .
مثل توجه به دنيا و تعلق به آن ، مثل مخدراتى است كه انسان را از خود
بى خود نموده ؛ و سلب علاقه روح از دنياى بدن باعث به خود آمدن آن است
. و همين كه به خود آمد . آلام و اسقام و امراضى كه در باطن ذات داشت
همه به او هجوم كند و تمام آنها كه تا آن وقت مخفى و مثل آتش زير
خاكستر پنهان بود هويدا گردد . و آن امراض و آلام يا از او زايل نشود و
ملازم او باشد؛ يا اگر زايل شدنى باشد، پس از هزاران سال تحت فشارها و
زحمتها و آتشها و داغها مرتفع شود: آخر الدواء
الكى
(218) . قال تعالى : يوم بحمى
عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم
(219)
و منزله اطباء مشفق است كه با كمال شفقت و علاقه مندى به صحت مرضى نسخه
هاى گوناگون به مناسبت حال آنها براى آنها آوردند و آنها را هدايت
فرمودند به طرق هدايت : (ما طبيبانيم شاگردان حق .
(220) . و منزله اعمال روحيه و قلبيه و اعمال ظاهريه و
بدنيه منزله دواى امراض است ؛ چنانكه منزله تقوا در هر مرتبه از مراتب
آن منزله پرهيز از چيزهاى مضر است براى مرض ؛ تا پرهيز در كار نباشد
ممكن نيست مرضى مبدل به سلامت شود و نسخه طبيب مؤ ثر افتد .
در امراض جسمانيه گاهى ممكن است كه با ناپرهيزى جزئى باز دوا و طبيعت
غالب آيد و صحت عود كند؛ زيرا طبيعت خود حافظ صحت است و دوا معين آن ؛
وليكن در امراض روحيه امر خيلى دقيق است ، زيرا طبيعت بر نفس از اول
امر چيره شده و وجهه نفس رو به فساد و منكوس است : (ان النفس لامارة
بالسوء)
(221)
از اين جهت به مجرد ناپرهيزى امراض بر او غلبه و رخنه ها از اطراف بر
او باز كند تا صحت را بكلى از بين ببرد .
پس ، انسان مايل به صحت نفس و شفيق به حال خود و علاقه مند به صحت ، پس
از تنبه به اينكه راه خلاصى از عذاب اليم منحصر است به عمل كردن به
دستور انبيا و دستورهاى آنها منحصر استن به دو چيز؛ يكى اتيان به
مصلحات و مستصحات نفسانيه و ديگر پرهيز از مضرات و مؤ لمات آن ، و
معلوم است كه ضرر محرمات در مفسدات نفسانيه از همه چيز بيشتر است و از
اين سبب محرم شده اند، و واجبات در مصلحات از هر چيز مهمتر است و از
اين جهت واجب شده اند، و افضل از هر چيز و مقدم بر هر مقصد و مقدمه
پيشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانيه اين دو مرحله است كه اگر
كسى مواظبت به آنها كند از اهل سعادت و نجات است ، و مهمترين اين دو
تقواى از محرمات است و اهل سلوك نيز اين مقام را مقدم شمارند، و از
مراجعه به اخبار و آثار و خطب نهج البلاغة واضح شود كه حضرات معصومين
نيز به اين مرحله بيشتر اهميت داده اند . پس ،اى عزيز اين مرحله اول را
خيلى مهم شمار و مواظبت و مراقبت در امر آن نما كه اگر قدم اول را درست
برداشتى و اين پايه را محكم كردى ، اميد وصول به مقامات ديگر است ، و
الا رسيدن به مقامات ممتنع و نجات بس مشكل مى شود . جناب عارف بزرگوار
و شيخ عالى قدر ما
(222) مى فرمودند كه مواظبت به آيات شريفه آخر سوره
حشر، از آيه شريفه
يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد
(223) تا آخر سوره مباركه با تدبر در معنى آنها در
تعقيب نمازها خصوصا در اواخر شب كه قلب فارغ البال است ، خيلى مؤ ثر
است در اصلاح نفس . نيز براى جلوگيرى از شر نفس و شيطان دوام بر وضو را
سفارش مى فرمودند و مى گفتند وضو به منزله لباس جندى است . و در هر حال
از قادر ذوالجلال و خداوند متعال (جل جلاله ) با تضرع و زارى و التماس
بخواه كه تو را توفيق دهد در اين مرحله ، و از تو يارى فرمايد در حصول
ملكه تقوا.
اوايل امر قدرى مطلب سخت و مشكل مى نمايد، ولى پس از چندى مواظبت زحمت
به راحت مبدل مى شود و مشقت به استراحت ؛ بلكه به يك لذت روحانى خالصى
بدل مى شود كه اهلش آن لذت را با جميع لذات مقابل نكنند. و ممكن است ان
شاء الله پس از مواظبت شديد و تقواى كامل از اين مقام به مقام تقواى
خواص ترقى كنى كه آن تقواى از مستلذات نفسانيه است . زيرا لذت روحانى
را كه چشيدى ، از لذات جسمانيه كم كم منصرف شوى و از آنها پرهيز كنى ؛
پس راه بر تو آسان شود، و لذات فانيه نفسانيه را چيزى نشمارى ، بلكه از
آنها متنفر شوى و زخارف دنيا در چشمت زشت و ناهنجار آيد ؛ و بيابى كه
از هر يك از لذات اين عالم در نفس اثرى و در قلب لكه سودايى حاصل شود
كه باعث شدت انس و علاقه به اين عالم شود؛ و اين خود اسباب اخلاد در
ارض گردد و در حين سكرات موت به ذلت و سختى و زحمت و فشار مبدل گردد،
چه عمده سختى سكرات موت و نزع روح و و شدت آن در اثر همين لذات و علاقه
به دنياست . و چون انسان وجدان اين معنى كرد، لذات اين عالم را از نظرش
بكلى بيفتد و از دنيا و زخارف آن متنفر و گريزان شود . و اين خود
ترقى از مقام دوم است به مقام سوم تقوا . پس ، راه سلوك الى الله آسان
شود و طريق انسانيت براى او روشن و وسيع گردد، و قدم او كم كم قدم حق و
رياضت او رياضت حق گردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گريزان شود و در
خود عشق به حق مشاهده كند و به وعده هاى بهشت و حور و قصور قانع نشود،
و مطلوب و منظور ديگرى طلب كند و از خودبينى و خودخواهى متنفر گردد .
پس ، تقوا از محبت نفس نمايد و متقى از توجه به خود و خودخواهى شود . و
اين مقامى است بس شامخ و رفيع و اول مرتبه حصول روايح ولايت است . و حق
تعالى او را در كنف لطف خود جاى دهد و از او دستگيرى فرمايد و مورد
الطاف خاصه حق شود .
الحديث الثانى عشر: توكل
عن على بن سويد، على اءبى الحسن الاول
عليه السلام :
ساءلته عن قول الله عزوجل : و من يتوكل على الله فهو حسبه .
(224) فقال : التوكل على الله درجات ، منها اءن يتوكل
على الله فى اءمورك كلها، فما فعل بك كنت عنه راضيا، تعلم اءنه لا
ياءلوك خيرا و فضلا، و تعلم اءن الحكم فى ذلك له ؛ فتوكل على الله
بتفويض ذلك اليه وثق به فيها و فى غيرها.
(225)
فصلاول : معانى توكل و
درجات آن
براى توكل معانى متقاربه اى با
تعبيرات مختلفه نمودند به حسب مسالك مختلفه : بعضى گفته اند:
التوكل على الله انقطاع العبد فى جميع ما ياءمله
من المخلوقين .
و بحث در مفهوم لزومى ندارد . آنچه گفتنى است آنكه براى آن درجات
مختلفه است به حسب اختلاف مقامات بندگان ، و چون علم به درجات توكل
مبتنى است بر علم به درجات عباد در معرفت ربوبيت حق (جل جلاله ) ناچار
ذكرى از آن در ميان آريم .
يكى از اصول معارف ، كه مقامات سالكين بدون آن حاصل نشود، علم به
ربوبيت و مالكيت حق و كيفيت تصرف ذات مقدس است در امور. و ما وارد در
اين بحث از وجهه علمى نشويم ، زيرا مبتنى است بر تحقيق جبر و تفويض ، و
آن با وضع اين اوراق مناسبتى ندارد، و فقط بيان درجات مردم را در معرفت
به آن مى نماييم .
مردم در معرفت ربوبيت ذات مقدس بسى مختلف و متفاوتند. عامه موحدين حق
تعالى را خالق مبادى امور و كليات جواهر و عناصر اشيا مى دانند، و تصرف
او را محدود مى دانند و احاطه ربوبيت را قائل نيستند . اينها به حسب
لقلقه لسان گاهى مى گويند مقدر امور حق است و همه چيز در تحت تصرف اوست
و هيچ موجودى بى اراده مقدسه او موجود نشود، ولى صاحب اين مقام نيستند،
نه علما و نه ايمانا و نه شهودا و وجدانا. اين دسته از مردم ، كه ما
خود نيز گويى داخل آن هستيم ، علم به ربوبيت حق تعالى ندارند و
توحيدشان ناقص است و از ربوبيت و سلطنت حق محجوبند به اسباب و علل
ظاهره ، و داراى مقام توكل ، كه اكنون سخن در آن است ، نيستند جز لفظا
و ادعاءا؛ لهذا در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق نكنند و جز به
اسباب ظاهره و مؤ ثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند؛ و اگر گاهى
توجهى به حق كنند و از او مقصدى طلبند، يا از روى تقليد است يا از روى
احتياط، زيرا ضررى در آن تصور نكنند و احتمال نفع نيز مى دهند، در اين
حال رائحه اى از توكل در آنها هست ؛ ولى اگر اسباب ظاهره را موافق
ببينند. بكلى از حق تعالى و تصرف او غافل شوند . اينكه گويند توكل
منافات ندارد با كسب و عمل ، مطلب صحيحى است ، بلكه مطابق برهان و نقل
است ، ولى احتجاب از ربوبيت و تصرف او و مستقل شمردن اسباب منافى توكل
است . اين دسته از مردم كه در كارهاى دنيايى هيچ تمسك و توكلى ندارند،
راجع به امور آخرت خيلى لاف از توكل زنند!در هر علم و معرفت يا تهذيب
نفس و عبادت و اطاعت كه تهاون كنند و سستى و تنبلى نمايند، فورا اظهار
اعتماد بر حق و فضل او و توكل بر او نمايند . مى خواهند بدون سعى و عمل
با لفظ خدا بزرگ است و
متوكليم به فضل خدا درجات آخرتى را تحصيل كنند!در امور دنيا
گويند سعى و عمل و توكل با اعتماد به حق منافات ندارد، و در امور آخرت
سعى و عمل را منافى با اعتماد به فضل حق و توكل بر او شمارند . اين
نيست جز از مكايد نفس و شيطان ، زيرا اينها نه در امور دنيا و نه در
امور آخرت متوكلند و در هيچ يك اعتماد به حق ندارند؛ لكن چون امور
دنيوى را اهميت مى دهند، به اسباب متشبث مى شوند، و به حق و تصرف او
اعتماد نكنند؛ و بعكس كارهاى آخرت را چون اهميت نمى دهند و ايمان حقيقى
به يوم معاد و تفاصيل آن ندارند، براى آن عذرى مى تراشند . گاهى مى
گويند خدا بزرگ است ، گاهى اظهار اعتماد به حق و شفاعت شافعين مى كنند،
با اينكه تمام اين اظهارات جز لقلقله لسان و صورت بى معنى چيز ديگر
نيست و حقيقت ندارد .
طايفه دوم اشخاصى هستند كه يا با برهان يا با نقل معتقد شوند و تصديق
كردند كه حق تعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤ ثر در دار وجود، و
قدرت و تصرف او محدود به حدى نيست . اينها در مقام عقل توكل به حق
دارند، يعنى اركان توكل پيش آنها عقلا و نقلا تمام است ، از اين جهت
خود را متوكل دانند . و دليل بر لزوم توكل نيز اقامه كنند؛ زيرا اركان
توكل را ثابت نمودند، و آن چند چيز است : يكى آنكه حق تعالى عالم به
احتياج عباد است ؛ يكى آنكه قدرت دارد به رفع احتياجات ؛ يكى آنكه بخل
در ذات مقدسش نيست ؛ يكى آنكه رحمت و شفقت بر بندگان دارد؛ پس ، لازم
است توكل كردن بر عالم قادر غير بخيل رحيم بر بندگان ، زيرا قائم به
مصالح آنها مى شود و نگذارد از آنها فوت شود مصلحتى ، گرچه خود آنها
تميز ندهند مصالح را از مفاسد . اين طايفه گرچه عملا متوكلند، ولى به
مرتبه ايمان نرسيده ، و از اين جهت در امور متزلزند و عقل آنها با قلب
آنها در كشمكش است و عقل آنها مغلوب است ، زيرا قلوب آنها متعلق به
اسباب و از تصرف حق محجوب است .
طايفه سيم آنانند كه تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها
ايمان آورده به اينكه مقدر امور حق تعالى و سلطان و مالك اشيا اوست ؛ و
با قلم عقل در الواح دلها اركان توكل را رسانده اند . اينها صاحب مقام
توكل هستند. ولى اين طايفه نيز در مراتب ايمان و درجات آن بسيار
مختلفند تا به درجه اطمينان و كمال آن رسد كه آن وقت درجه كامله توكل
در قلوب آنها ظاهر شود و تعلق و دلبستگى به اسباب پيدا نكنند و دل آنها
چنگ به مقام ربوبيت زند و اطمينان و اعتماد به او پيدا كند .
پس ، توكل را درجاتى است و شايد درجه اى را كه حديث شريف متعرض شده
است توكلى است كه در طايفه دوم باشد، زيرا مبادى آن را علم قرار داده .
و شايد اشاره به درجات ديگر باشد . زيرا براى توكل درجات ديگرى به
تقسيم ديگر است . و حصول توكل و رضا و تسليم و ساير مقامات به تدريج
گردد: ممكن است اول در پاره اى امور و در اسباب غائبه خفيه توكل كند؛
پس از آن كم كم به مقام مطلق رسد، چه اسباب ظاهره جليه داشته باشد يا
اسباب باطنه خفيه ، و چه در كارهاى خود باشد يا بستگان و متعلقان خود.
از اين جهت در حديث شريف فرمود يكى از درجات آن است كه در تمام امورت
توكل كنى .
فصل دوم : فرق بين توكل و
رضا
مقام رضا غير از مقام توكل است ؛
بلكه از آن شامختر و عاليتر است ، زيرا متوكل
طالب خير و صلاح خويش است ، و حق تعالى را كه فاعل خير داند وكيل كند
در تحصيل خير و صلاح ؛ و راضى فانى كرده
است اراده خود را در اراده حق و براى خود اختيارى نكند؛ چنانكه از بعضى
اهل سلوك پرسيدند: ما تريد؟ قال :
اريد اءن لا اريد مطلوب او مقام
رضا بود .
امام در حديث شريف كه فرموده است : فما فعل بك
كنت عنه راضيا مقصود از آن ، مقام رضا نيست ؛ و لهذا دنبال آن
فرموده : بدانى كه حق تعالى هر چه مى كند خير و
فضل تو در آن است . گويى حضرت خواسته است در سامع ايجاد مقام
توكل فرمايد، لهذا براى آن مقدماتى ترتيب داده است : اول فرموده :
تعلم انه لا ياءلوك خيرا و فضلا و پس از
آن فرموده است : و تعلم اءن الحكم فى ذلك له
. البته كسى كه بداند حق تعالى قادر است بر هر چيز، و خير و فضل
او را از دست ندهد، مقام توكل براى او حاصل شود؛ زيرا دو ركن بزرگ توكل
همان است كه ذكر فرموده ، و دو ركن يا سه ركن ديگر را براى وضوح آن ذكر
نفرموده .
پس ، نتيجه از مقدمات مذكوره و مطويه معلومه حاصل شود كه هر چه حق
تعالى كند موجب خشنودى و رضايت است ، زيرا خير و صلاح در آن است ؛ پس
مقام توكل حاصل آيد، و لهذا تفريع فرموده است :
فتوكل على الله .
فصل سوم : فرق بين تفويض
و توكل و ثقه
تفويض نيز غير از توكل است ؛
چنانكه ثقه غير از هر دو است . از اين
جهت آنها را در مقامات سالكان جداگانه شمرده اند . زيرا تفويض آن است
كه بنده حول و قوت را از خود نبيند و در تمام امور خود را بى تصرف داند
و حق را متصرف ؛ اما در توكل چنان نيست ، زيرا متوكل حق را قائم مقام
خود كند در تصرف و جلب خير و صلاح .
و در حديث شريف كه فرمود: فتوكل على الله بتفويض
ذلك اليه ، تواند بود كه چون توكل نيست مگر با رؤ يت تصرف خويش
، لهذا براى خود وكيل اتخاذ نموده و در امرى كه راجع به خود مى داند،
حضرت خواسته است او را ترقى دهد از مقام توكل به تفويض ، و به او
بفهماند كه حق تعالى قائم مقام تو نيست در تصرف ، بلكه خود متصرف ملك
خويش و مالك مملكت خود است .
اما ثقه نيز غير از توكل و تفويض است ؛
چنانكه خواجه فرموده : الثقه سواد عين التوكل و
نقطة دائرة التفويض و سويداء قلب التسليم
(226) يعنى مقامات ثلاثه بدون آن حاصل نشود . بلكه روح
آن مقامات ثقه به خداى تعالى است ؛ و تا بنده وثوق به حق تعالى نداشته
باشد داراى آنها نشود . پس ، معلوم شد نكته آنكه حضرت پس از توكل و
تفويض فرمودند: ثق به فيها و فى غيرها .
الحديث الثالث عشر: خوف و رجا
عن الحارث بن المغيرة ، اءو اءبيه ، عن
اءبى عبدالله عليه السلام قال :
قلت له : ما كان فى وصيد لقمان ؟ قال : كان فيها الاءعاجيب ؛ و كان
اءعجب ما كان فيها اءن قال لابنه : خف الله عزوجل خيفة لو جئته ببر
الثقلين لعذبك ؛ و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك . ثم قال
اءبوعبدالله عليه السلام كان اءبى يقول : انه ليس من عبد مؤ من الا و
فى قلبه نوران : نور خيفة ، و نور رجاء، لو وزن هذا لم يرد على هذا؛ و
لو وزن هذا لم يزد على هذا
(227)
اين حديث شريف دلالت دارد بر اينكه خوف و رجا هر دو بايد به مرتبه كمال
باشد؛ و ياءس از رحمت و ايمنى از مكر بكلى ممنوع است ؛ چنانكه احاديث
بسيار بر آن دلالت كند،
(228) و كتاب كريم تنصيص بر آن فرمايد .
(229) و ديگر آنكه بايد هيچ يك بر ديگرى رجحان نداشته
باشد .
فصلاول : انسان عارف را
دو نظر است
انسان عارف به حقايق و مطلع از نسبت بين ممكن و واجب (جل و علا)
داراى دو نظر است :
يكى نظر به نقصان ذاتى خود و جميع ممكنات و سيه رويى كائنات ، كه در
اين نظر علما يا عينا بيابد كه سر تا پاى ممكن در ذل نقص و در بحر
ظلمانى امكان و فقر و احتياج فرو رفته ازلا و ابدا و به هيچ وجه از خود
چيزى ندارد و ناچيز صرف و بى آبروى محض و ناقص على الاطلاق است ؛ بلكه
اين تعبيرات نيز در حق او درست نيايد و از تنگى تعبير است و ضيق مجال
سخن ، و الا نقص و فقر و احتياج فرع شيئيت است و براى جميع ممكنات و
كافه خلايق از خود چيزى نيست . در اين نظر اگر تمام عبادات و اطاعات و
عوارف و معارف را در محضر قدس ربوبيت برد، جز سرافكندگى و خجلت و ذلت و
خوف چاره اى ندارد . چه اطاعت و عبادتى ؟ از كى براى كى ؟ تمام محامد
راجع به خود اوست ، و ممكن را در او تصرفى نيست . و در اين مقام
فرمايد: ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك
من سيئة فمن نفسك
(230) چنانكه در مقام اول فرمايد: (قل كل من عندالله )
(231) . پس ، در اين نظر خوف و حزن و خجلت و سرافكندگى
انسان را فرا گيرد .
و ديگر نظر به كمال واجب و تسلط بساط رحمت و سعه عنايت و لطف او . مى
بيند اين همه بساط نعمت و رحمتهاى گوناگون ، بى سابقه استعداد و قابليت
است ؛ ابواب الطاف و بخشش را به روى بندگان گشوده است بى استحقاق ؛ نعم
او ابتدايى و غير مسبوق به سؤ ال است ؛ چنانكه حضرت سيد الساجدين ، زين
العابدين عليه السلام در ادعيه صحيفه و غير آن مكرر اشاره فرموده اند
بدين معنى ؛
(232) پس رجاء او قوت گيرد و اميدوار به رحمت حق گردد .
كريمى كه كرامتهاى او به محض عنايت و رحمت است ، و مالك الملوكى كه بى
سابقه سؤ ال و استعداد به ما عناياتى فرموده كه تمام عقول از علم به
شمه اى از آن عاجز و قاصر است ، و عصيان اهل معصيت به مملكت وسيع او
خللى وارد نكند و طاعت اهل طاعت در آن افزونى نياورد؛ بلكه هدايت آن
ذات مقدس طرق اطاعت را و منع آن ذات اقدس از عصيان ، براى عنايت
كريمانه و بسط رحمت و نعمت است ، و براى رسيدن به مقامات كمال و مدارج
كماليه و تنزيه از نقص و زشتى و تشوه است . پس ، اگر برويم در درگاه عز
و جلالش و پيشگاه رحمت و عنايتش و عرض كنيم : بارالها، ما را لباس
هستى پوشانيدى و تمام وسايل حيات و راحت ما را فوق ادراك مدركين فراهم
فرمودى و تمام طرق هدايت را به ما نمودى ، تمام اين عنايات براى صلاح
خود ما و بسط رحمت و نعمت بود، اكنون ما در دار كرامت تو و در پيشگاه
عز و سلطنت تو آمديم و با ذنوب ثقلين ، در صورتى كه ذنوب مذنبين در
دستگاه تو نقصانى و بر مملكت تو خللى وارد نياورده ؛ با يك مشت خاك كه
در پيشگاه عظمت تو به چيزى و موجودى حساب نشود چه مى كنى جز رحمت و
عنايت ؟ آيا از درگاه تو جز اميد رحمت چيز ديگر متوقع است ؟
پس ، انسان هميشه بايد بين اين دو نظر متردد باشد: نه نظر از نقص خود و
تقصير و قصور از قيام به عبوديت ببندد؛ و نه نظر از سعه رحمت و احاطه
عنايت و شمول نعمت و الطاف حق (جل جلاله ) بپوشد .
فصل دوم : قصور مكن از
قيام به عبادت حق
براى خوف و
رجا مراتب و درجاتى است حسب حالات بندگان و مراتب معرفت آنها؛
چنانكه خوف عامه از عذاب است ، و خوف حاصله از عتاب ، و خوف اخص خواص
از احتجاب . و ما اكنون درصدد شرح آن نيستيم ، و آنچه راجع به مطلب
سابق است با بيانى ديگر ذكر مى نماييم .
پس ، بدان كه حق تعالى را احدى از مخلوق نتواند بسزا عبادت كند، زيرا
عبادت ثناى مقام آن ذات مقدس است ، و ثناى هر كسى فرع معرفت به اوست ،
و چون دست آمال بندگان از عز جلال معرفت ذات او بحقيقت كوتاه است ، پس
به ثناى جمال و جلال او نيز نتواند قيام كرد؛ چنانكه اشرف خلايق و اعرف
موجودات به مقام ربوبيت اعتراف به قصور و عرض كند:
ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك
(233) و جمله دوم به منزله تعليل است براى جمله اول . و
قال اءنت كما اءثنيت على نفسك
(234) . پس قصور ذاتى حق ممكن اسصت ، و علو ذاتى مخصوص
ذات كبريائى (جل جلاله ) .
چون دست بندگان از ثنا و عبادت ذات مقدس كوتاه بود و بدون معرفت و
عبوديت حق ، هيچ يك از بندگان به مقامات كماليه و مدارج اخرويه نرسند،
حق تعالى به لطف شامل و رحمت واسعه خود بابى از رحمت و درى از عنايت به
روى آنها باز كرد، به تعليمات غيبيه و وحى و الهام به توسط ملائكه و
انبيا و آن باب عبادت و معرفت است . طرق عبادت خود را بر بندگان آموخت
و راهى از معارف بر آنها گشود تا رفع نقصان خويش حتى الامكان و تحصيل
كمال ممكن بكنند، و از پرتو نور بندگى هدايت شوند به عالم كرامت حق و
روح و ريحان و جنت نعيم ، بلكه به رضوان الله
اكبر رسند . پس ، فتح باب عبادت و عبوديت از نعمتهاى بزرگى است
كه تمام موجودات رهين آن نعمتند و شكر آن نعمت را نتوانند كنند؛ بلكه
هر شكرى فتح باب كرامتى است كه از شكر آن نيز عاجزند . پس ، اگر انسان
علم به اين مشرب پيدا كرد و قلبش از آن مطلع گرديد، معترف به تقصير
شود؛ و اگر عبادت جن و انس و ملائكه مقربين را در درگاه حق (جل و علا)
برد باز خائف و مقصر باشد . و نيز بندگان و اولياء خاص او، كه دل آنها
به نور معرفت روشن گرديده ، قلبشان به طورى از خوف لرزان و دلشان
متزلزل است كه اگر تمام كمالات به آنها روى آورد و مفتاح همه معارف به
دست آنها داده شود، ذره اى خوف آنها كم نگردد و تزلزل آنها تخفيف پيدا
نكند . سبحان الله و لا حول و لا قوة الا بالله . پناه مى برم به خداى
تعالى . خدا مى داند بايد قلب انسان پاره پاره شود و دل انسان از خوف
ذوب شود و سر به بيابان گذارد، چقدر انسان غافل است !
ديگر آنكه تمام عبادات و اطاعات ما براى تحصيل اغراض خويش و محرك ما حب
نفس است ، و فى الحقيقة زهد دنيا براى آخرت است ، و آن مثل زهد دنيا
براى دنياست پيش احرار؛ پس ، اگر عبادت ثقلين را در محضر قدس ربوبيت
ببريم ، جز بعد از ساحت مقدس چيز ديگرى استحقاق نداريم . حق تبارك و
تعالى ما را دعوت نموده به مقام قرب و بارگاه انس خود و
خلقنك لاءجلى
(235) فرموده و غايت خلقت را معرفت به خود قرار داده و
طرق معارف و راه عبوديت را به ما نشان داده ، با اين وصف ما جز به
تعمير بطن به چيز ديگر مشغول نيستيم و جز خودخواهى مقصد ديگرى نداريم .
پس ،اى انسان بيچاره كه عبادات و مناسك تو بعد از ساحت قدس آورد و
مستحق عتاب و عقاب كند، به چه اعتماد دارى ؟ و چرا خوف از شدت باءس حق
تو را بى آرام و دل تو را خون ننموده . آيا تكيه گاهى دارى ؟ آيا به
اعمال خود وثوق و اطمينان دارى ؟ اگر چنين است واى به حال تو و معرفتت
به حال خود و مالك الملوك !و اگر اعتماد به فضل حق و رجا به سعه رحمت و
شمول عنايت ذات مقدس دارى ، بسيار بجا و بحق و به محل وثيقى اعتماد
كردى و به پناهگاه محكمى پناه بردى .
خداوندا، بارالها، ما دستمان از همه چيز كوتاه است و خود مى دانيم كه
ناقص و ناچيزيم و لايق درگاه تو و فراخور بارگاه قدس تو چيزى نداريم ؛
سر تا پا نقص و عيب هستيم و ظاهر و باطن ما به لوث معاصى و مهلكات و
موبقات آغشته است ؛ ما چه هستيم كه اظهار ثناى تو كنيم !جايى كه اولياء
تو گويند: اءفبلسانى هذا الكال اءشكرك
(236) و عجز و ضعف و قصور خود را اعلان كنند، ما اهل
معصيت و محجوبين از ساحت كبريا چه بگوييم . جز آنكه با لقلقه لسان عرض
كنيم رجاء ما به مراحم توست و اميد و ثقه ما به فضل و مغفرت تو، و به
وجود و كرم آن ذات مقدس است . چنانكه در لسان اولياء تو وارد است :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
قال الله تبارك و تعالى : لا يتكل العاملون لى
على اءعمالهم التى يعملونها لثوابى ، فانهم لو اجتهدوا و اءتعبوا
اءنفسهم اءعمارهم فى عبادتى كانوا مقصرين غير بالغين فى عبادتهم كنه
عبادتى فيما يطلبون عندى من كرامتى و النعيم فى جناتى و رفيع الدرجات
العلى فى جوارى ؛ و لكن برحمتى فليثقوا و بفضلى فليرجوا و الى حسن الظن
بى فليطمئنوا؛ فان رحمتى عند ذلك تدركهم ، و منى يبلغهم رضوانى ، و
مغفرتى تلبسهم عفوى ؛ فانى اءنا الله الرحمن الرحيم و بذلك تسميت .
(237)
نيز از اسباب خوف تفكر در شدت باءس حق و دقت سلوك راه آخرت ، و خطرات
متوجه بر انسان در ايام حيات و در حين موت ، و سختيهاى برزخ و قيامت ،
و مناقشات در حساب و ميزان است ؛ چنانكه ملاحظه آيات و اخبارى كه وعده
هاى حق تعالى را شامل است رجاء كامل آورد . حديث كنند كه حق تعالى به
طورى در قيامت بسط بساط رحمت كند كه شيطان طمع مغفرت حق كند .
(238) در اين عالم كه حضرت حق به حسب روايت نظر لطف به
آن نفرموده از وقتى كه خلقت فرموده آن را
(239) و رحمت در آن نازل نشده مگر ذره اى نسبت به عوالم
ديگر، اين همه رحمت و نعمت الهى و لطف و بخشش ذات مقدس سر تا پاى هه را
فراگرفته ، و هر چه پيدا و ناپيداست سفره نعم و عطاى حضرت بارى تبارك و
تعالى است كه اگر جميع عالم بخواهند به شمه اى از نعمت و رحمت او احاطه
كنند نتوانند؛ پس چه خواهد بود در عالمى كه عالم كرامت و مهمانخانه
عطاى ربوبيت و جايگاه رحمت و بسط رحيميت و رحمانيت است ؛ شيطان حق دارد
طمع به رحمت كند و اميد عطاى حق نمايد .
پس ، حسن ظن خود را به حق كامل كن و اعتماد به فضل او نما، (ان الله
يغفر الذنوب جميعا)
(240) خداى تعالى همه را در بحر عطا و رحمت خود مستغرق
نمايد . تخلف در وعده حق محال است ، گرچه
تخلف در وعيد ممكن است و چه بسا بسيار
واقع شود . پس دل خوش دار به رحمت كامل او .
|