اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۷ -
فصل سوم : عصبيتهاى اهل
علم
يكى از عصبيتهاى جاهليت ايستادگى در
مطالب علميه است و حمايت كردن از حرفى است كه از خودش يا معلمش يا شيخش
صادر شده ، نه براى اظهار حق و ابطال باطل ، معلوم است اين عصبيت از
جهاتى زشت تر و از حيثياتى نارواتر است از ساير عصبيتها؛ يكى از جهت
متعصب ، زيرا اهل علم ، كه بايد مربى بنى نوع بشر باشد و شاخه شجره
نبوت و ولايت است و به وخامت امور مطلع و عواقب اخلاق فاسده را مى
داند، اگر خداى نخواسته خود عصبيت جاهليت داشته باشد و متصف به صفات
رذيله شيطانيه باشد، حجت بر او تمامتر و مورد مؤ اخذه بيشتر واقع گردد.
كسى كه خود را معرفى كند به اينكه چراغ هدايت مردم و شمع محفل انس و
راهنماى سعادت و معرف طرق آخرت است ، اگر خداى نخواسته عامل به قول خود
نباشد و باطنش با ظاهر مخالف باشد، در زمره اهل ريا و نفاق به حساب آيد
و از علماى سوء و عالم بلاعمل است كه جزاى آن بزرگتر و عذاب آن اليمتر
است ؛ و مثل آنها را در قرآن كريم ذكر فرموده :
بئس مثل القوم الذين كذبوا بآيات الله و الله لا يهدى القوم الظالمين
(169) پس ، بر اهل علم خيلى لازم است كه اين مقامات را
حفظ كنند و خود را كاملا از اين مفاسد پاك كنند تا هم اصلاح آنها شود و
هم اصلاح جامعه را كرده وعظ آنها مؤ ثر گردد و پند آنها در قلوب موقعيت
پيدا كند . فساد عالم موجب فساد امت شود، و معلوم است فسادى كه ماده
فسادهاى ديگر شود و خطيئه اى كه خطيآت ديگر زايد، بالاتر و بزرگتر است
پيش ولى النعم از فساد جزئى غير متعدى .
يكى ديگر از جهات قباحت و وقاحت اين خلق در اهل علم از ناحيه خود علم
است .زيرا اين عصبيت خيانت به علم و حق ناشناسى از آن است ؛ و كسى كه
حامل بار اين امانت گرديد و مخلع به اين خلعت شد، بايد حفظ حرمت آن را
بنمايد و آن را صحيح و سالم به صاحبش تحويل دهد؛ و اگر تعصب جاهليت
كند، البته خيانت به آن كرده و ظلم و تعدى نموده ، و اين خود خطيئه
عظميه اى است .
يكى ديگر از جهات قباحت آن از ناحيه طرف است . زيرا طرف آن در مباحث
علمى اهل علم است ، و او از ودايع الهيه و حفظ حرمتش لازم و هتك آن از
حرمات الهيه و موبقات عظيمه است . و عصبيتهاى بى موقع گاه باعث شود كه
انسان مبتلا به هتك حرمت اهل علم شود . پناه مى برم به خداى تعالى از
اين خطيئه بزرگ .
يكى ديگر از ناحيه متعصب له است ، كه استاد و شيخ انسان است ، كه البته
موجب عقوق شود . زيرا مشايخ عظام و اساطين كرام (نضر الله وجوههم )
طرفدارى حق را مايل و از باطل گريزان ، و سخط كنند بر كسى كه براى
عصبيت جاهليت حق كشى كند و ترويج باطل كند و البته عقوق روحانى بالاتر
است از عقوق جسمانى ، و حق ولادت روحانيه بالاتر است از حق ولادت
جسمانيه .
پس بر اهل علم (زادهم الله شرفا و عظمة ) لازم و حتم است كه خود را از
مفاسد اخلاقى و اعمالى مبرا نمايند، و به حليه اعمال حسنه و اخلاق
كريمه مزين نمايند؛ و خود را از منصب شريفى كه حق تعالى به آنها مرحمت
فرموده منخلع ننمايند، كه خسران آن را جز خداى تعالى كسى نداند.
الحديث التاسع : نفاق
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
من لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسانان من نار.
(170)
معنى دو رويى بين مسلمانان آن است كه
انسان ظاهر حال و صورت ظاهرش را به آنها طورى نمايش دهد كه باطن قلب و
سريره اش به خلاف اوست . مثلا در ظاهر نمايش دهد كه من از اهل مودت و
محبت شما هستم و با شما صميميت و خلوص دارم ، و در باطن به خلاف آن
باشد؛ و در نزد آنها معامله دوستى و محبت كند، و در غياب آنها غير آن
باشد .
و معنى دو زبانى آن است كه با هر كس
ملاقات كند از او تعريف كند و مدح نمايد يا اظهار دوستى و چاپلوسى كند،
و در غياب او به تكذيب او و غيبتش قيام كند.
بنابراين تفسير، صفت اول نفاق عملى است ، و صفت دوم نفاق قولى است . و
شايد كه حديث شريف اشاره باشد به صفت زشت نفاق ؛ و چون اين دو صفت از
اظهر صفات و اخص خواص منافقان است ، به ذكر آنها بالخصوص پرداخته . و
نفاق يكى از رذايل نفسانيه و ملكات خبيثه است كه اينها آثار آن است ؛ و
براى آن درجات و مراتبى است . و ما ان شاء الله در ضمن چند فصل به ذكر
مراتب و مفاسد آن و علاج آن به قدر مقدور مى پردازيم .
فصل اول : مراتب نفاق
براى نفاق و دورويى ، مثل ساير اوصاف و ملكات خبيثه يا شريفه ،
درجات و مراتبى است در جانب شدت و ضعف . هر يك از اوصاف رذيله را كه
انسان درصدد علاج آن برنيايد و پيروى از آن نمايد، رو به اشتداد گذارد
. و مراتب شدت رذايل چون شدت فضايل غير متناهى است . انسان اگر نفس
اماره را به حال خود واگذار كند، به واسطه تمايل ذاتى آن به فساد و
ناملايمات عاجله نفسانيه و مساعدت شيطان و وسواس خناس ميل به فساد كند؛
و رذايل آن در هر روز به اشتداد و زيادت گذارد تا آنجا رسد كه آن رذيله
اى كه از آن پيروى كرده صورت جوهريه نفس و فصل اخير آن گردد و تمام
مملكت ظاهر و باطن در حكم آن درآيد .
پس ، اگر آن رذيله شيطانيه باشد، همچون نفاق و دو رويى كه از خواص آن
ملعون است چنانكه قرآن شريف از آن خبر داده بقوله :
و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين
(171)
اگر انسان از اين صفت جلوگيرى نكند و نفس را سر خود كند، به اندك زمان
چنان مهار گسيخته شود كه تمام همت و همش را مصروف اين رذيله كند؛ و با
هر كس ملاقات كند با دورويى و دو زبانى ملاقات كند؛ و خلط و آميزش با
كسى نكند جز آنكه آلوده باشد به كدورت دورنگى و نفاق ؛ و جز منافع شخصى
و خودخواهى و خودپرستى چيزى در نظرش نباشد؛ و صداقت و صميميت و همت و
مردانگى را بكلى زير پا نهد و در تمام كارها و حركات و سكنات دو رنگى
را به كار برد، و از هيچ گونه فساد و قباحت و وقاحت پرهيز نكند . چنين
شخصى از زمره بشريت و انسانيت دور و با شياطين محشور است .
اينها كه گفته شد به حسب مراتب شدت و ضعف در خود جوهر نفاق بود؛ و نيز
به حسب متعلق فساد آن فرق دارد . زيرا گاهى نفاق كند در دين خدا؛ و
گاهى در ملكات حسنه و فضايل اخلاق ؛ و گاهى در اعمال صالحه و مناسك
الهيه ؛ و گاهى در امور عاديه و متعارفات عرفيه و همين طور گاهى نفاق
كند با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام و
گاهى با اوليا و علما و مؤ منين ؛ و گاهى با مسلمانان و ساير بندگان
خدا از ملل ديگر.
البته اينها كه ذكر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند، گرچه تمام
آنها در اصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند
.
فصل دوم : صورت ملكوتى
نفاق
نفاق و دو رويى علاوه بر آنكه خود صفتى است بسيار قبيح و زشت كه
انسان شرافتمند هيچ گاه متصف به آن نيست و داراى اين صفت از جامعه
انسانيت خارج ، بلكه با هيچ حيوانى نيز شبيه نيست ، و مايه رسوايى و
سرشكستگى در اين عالم پيش اقران و امثال و ذلت و عذاب اليم در آخرت است
، و به طورى كه در حديث شريف ذكر فرموده صورتش در آن عالم آن است كه
انسان با دو زبان از آتش محشور گردد، و اسباب رسوايى او پيش خلق خدا و
سرافكندگى او در محضر انبياء مرسلين و ملائكه مقربين گردد. و شدت عذابش
نيز از اين روايت مستفاد شود، زيرا اگر جوهر بدن جوهر آتش شد، احساس
شديدتر و الم بيشتر گردد. پناه مى برم به خدا از شدت آن .
و در حديث ديگر وارد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
مى آيد روز قيامت آدم دو رو، در صورتى كه يكى از دو زبانش از پشت سرش
خارج شده و يكى از آنها از پيش رويش ؛ و هر دو زبان آتش گرفته و تمام
جسدش را آتش زده اند . پس از آن گفته شود اين است كسى كه در دنيا دورو
بود و دو زبان بود؛ معروف شود به اين روز قيامت .
(172)
و مشمول آيه شريفه است كه مى فرمايد: و يقطعون
ما اءمر الله به اءن يوصل و يفسدون فى الارض اءولئك لهم اللعنة و لهم
سوء الدار
(173) منشاء بسيارى از مفاسد و مهالك است كه هر يك دنيا
و آخرت انسان را ممكن است به باد فنا دهد؛ از قبيل تفتين نمودن ، كه به
نص قرآن كريم از قتل نفس بزرگتر است ؛
(174) و مثل نميمه ، كه حضرت باقر عليه السلام فرمايد:
محرمة الجنة على القتاتين المشائين بالنميمة
.
(175) يعنى حرام است بهشت بر سخن
چينهايى كه كارشان آن باشد كه راه روند در نميمه و سخن چينى .؛
و مثل ايذاء مؤ من و سب او و هتك ستر و كشف سر او، و غير اينها كه هر
يك از آنها براى هلاكت انسان سببى مستقل است .
داخل است در نفاق و دو رويى كنايات و اشارات و غمز و لمزهايى كه بعضى
نسبت به بعضى دارند، با آنكه در مقابل آنها اظهار دوستى و صميميت كنند
. و انسان بايد خيلى مواظبت از حال خود كند و در اطوار و اعمال خود
دقيق شود كه مكايد نفس و دامهاى شيطان خيلى دقيق است و كمتر شخصى مى
تواند از آن نجات پيدا كند . ممكن است انسان با يك اشاره در غير موقع
يا يك كنايه بى جا از اهل دورويى و دو زبانى به شمار آيد. و شايد انسان
تا آخر عمر مبتلاى به اين رذيله باشد و خود را صحيح و سالم و پاك و
پاكيزه پندارد . پس ، انسان بايد مثل طبيب دلسوز حاذقى و پرستار شفيق
مطلعى از حالات نفس و اعمال و اطوار خود مواظبت كند؛ و هيچ گاه از
مراقبت كوتاهى نكند و بداند كه هيچ مرضى از امراض قلبيه مستورتر نيست و
در عين حال كشنده تر نيست ؛ و هيچ پرستارى نبايد شفيق تر و دلسوزتر از
انسان به خودش باشد .
فصل سوم : علاج نفاق
علاج اين خطيئه بزرگ و نقص عظيم دو چيز است ؛ يكى تفكر در
مفاسدى كه مترتب بر اين رذيله است ؛ چه در اين دنيا كه اگر انسان به
اين صفت معرفى شد؛ از انظار مردم مى افتد و رسواى خاص و عام مى شود و
بى آبرو و پيش همه اقران و امثال مى گردد و از مجالس خود طردش كنند و
از محافل انس بازماند، و از كسب كمالات و رسيدن به مقاصد بازماند. و
انسان با شرف و وجدان بايد خود را از اين ننگ شرف سوز پاك كند كه
گرفتار اين ذلتها و خواريها نگردد. و چه در عالم ديگر كه عالم كشف
اسرار است ، و هر چه را در اين عالم از نظر مردم پوشانيد در آنجا مستور
كرد . و در آنجا مشوه الخلقة با دو زبان از آتش محشور گردد و با
منافقان و شياطين معذب شود .
پس ، انسان عاقل كه اين مفاسد را ديد و براى اين خلق جز زشتى و پليدى
نتيجه اى نديد، بر خود حتم و لازم كند كه اين صفت را از خود دور كند، و
وارد شود در مرحله عمل كه طريقه ديگر علاج نفس است . و آن چنان است كه
انسان مدتى با كمال دقت مواظبت كند از حركات و سكنات خود و كاملا مداقه
در اعمال خويش كند، و بر خلاف خواهش و آرزوى نفس اقدام كند و مجاهده
نمايد؛ و اعمال و اقوال خود را در ظاهر و باطن خوب كند و تظاهرات و
تدليسات را عملا كنار گذارد؛ و از خداى متعال در خلال اين احوال توفيق
طلب كند كه او را بر نفس اماره و هواهاى آن مسلط كند و در اين اقدام و
علاج با او همراهى فرمايد . خداوند تبارك و تعالى فضل و رحمتش بر
بندگان بى پايان است ، و هر كس به سوى او و اصلاح خود قدمى بردارد، با
او مساعدت فرمايد و از او دستگيرى نمايد . و اگر چندى بدين حال باشد،
اميد است كه نفس صفا پيدا كند و كدورت نفاق و دورويى از او زايل گردد و
آيينه قلب و باطنش از اين رذيله پاك و پاكيزه گردد و مورد الطاف حق و
رحمت ولى النعمه حقيقى گردد؛ زيرا مبرهن است و به تجربه نيز پيوسته است
كه نفس تا در اين عالم است از اعمال و افعال صادره از خود منفعل مى
گردد، چه اعمال صالحه و چه فاسده ؛ در هر يك از اعمال در نفس اثرى حاصل
شود؛ اگر عمل نيكو و صالح است ، اثر نورانى كمالى ؛ و اگر به خلاف آن
است ، اثر ظلمانى ناقص در آن حاصل شود تا يكسره قلب يا نورانى شود يا
ظلمانى و منسلك در سلك سعدا شود يا اشقيا . پس ، تا در اين دار عمل و
منزل زراعت هستيم ، با اختيار خود مى توانيم قلب را به سعادت يا شقاوت
كشانيم و رهين اعمال و افعال خود هستيم فمن يعمل
مثقال ذرة خيرا يرهَ و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .
(176)
فصل چهارم : اقسام نفاق
اى عزيز، يكى از مراتب نفاق و دو رويى و دو زبانى نفاق با
خداوند متعال و دو رويى كردن با مالك الملوك و ولى النعم است ، كه ما
در اين عالم مبتلاى به آن هستيم و از آن غافليم ؛ و پرده هاى ضخيم جهل
و نادانى و حجابهاى ظلمانى خودخواهى و حب دنيا و نفس به طورى آن را به
ما مستور كرده كه بعيد است تا پس از كشف سراير و رفع حجب و كوچ كردن از
عالم طبيعت و رخت بستن از دار غرور و نشئه غفلت انگيز تنبه بر آن پيدا
كنيم . اكنون به خواب غفلت فرو رفته و سكر طبيعت و مستى هوا و هوس ما
را گرفته و تمام زشتيها و اخلاق و اعمال و اطوار فاسده را در نظر ما
خوب و زيبا جلوه مى دهد . يك وقت هم كه از خواب بيدار شويم و از اين
مستى و سرگرمى به خود آييم ، كار از دست رفته و در زمره منافقان و دو
رو و دو زبانان محشور شده با دو زبان از آتش يا دو صورت مشوه زشت محشور
شويم ؛ و هر چه فرياد كنيم : (رب ارجعون كلا)
(177) جواب آيد .
و اين دو رويى چنان است كه من و تو در تمام مدت عمر اظهار كلمه توحيد و
دعوى اسلام و ايمان ، بلكه محبت و محبوبيت ، مى كنيم ؛ هر كدام هر قدر
اشتها داريم دعوى مى كنيم . اگر از عامه خلق و عوام هستيم ، دعوى اسلام
و ايمان يا زهد و خلوص كنيم و اگر از اهل علم و فقاهت هستيم دعوى كمال
اخلاص و ولايت و خلافت رسول كنيم ، و متشبث مى شويم به قول منقول از
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم : اللهم
ارحم خلفائى
(178) و قول صاحب الامر (روحى له الفداء):
انهم حجتى
(179) و ساير اقوال منقوله از ائمه هدى (سلام الله
عليهم ) در شاءن علما و فقها. و اگر از اهل علوم عقليه هستيم ، دعوى
ايمان حقيقى برهانى و خود را صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين
دانيم و ديگر مردم را ناقص العلم و الايمان شماريم ، و آيات قرآنى و
احاديث شريفه را در شاءن خود فرو مى خوانيم . و اگر از اهل عرفان و
تصوفيم ، دعوى معارف و جذبه و محبت و فناء فى الله و بقاء بالله و
ولايت امر، و هر چه از اين مقوله الفاظ جالب در نظر آيد مى نماييم . و
همين طور هر طايفه اى از ما به زبان قال و ظهور حال دعوى مرتبه اى براى
خود كند و نمايش حقيقتى از حقايق رايجه را دهد. پس ، اگر اين ظاهر با
باطن موافق شد و اين علن با سر مطابق افتاد و در اين دعوى صادق و مصدق
بود، هنيئا و لاءرباب النعيم نعيمهم . و الا اگر مثل نويسنده رو سياه
زشت مشوه الخلقة باشد، بداند كه از زمره منافقان و در سلك دو رويان و
دو زبانان است ؛ و به علاج خود قيام كند و تا فرصت از دست نرفته براى
حال بدبختى خود و روز ذلت و ظلمت خود فكرى نمايد.
اى عزيز مدعى اسلام ، در حديث شريف كافى از حضرت رسول صلى الله عليه و
آله و سلم منقول است : المسلم من سلم المسلمون
من يده و لسانه .
(180)
چه شده است كه من و تو به هر اندازه كه قدرت داشته باشيم و دستمان برسد
آزار زير دستان را روا مى داريم و از ايذا و ظلم به آنها مضايقه نداريم
؛ و اگر با دست نتوانستيم آزارشان كنيم ، با تيغ زبان در حضور آنها، و
گرنه در غياب اشتغال به كشف اسرار و هتك استار آنها پيدا مى كنيم و به
تهمت و غيبتشان مى پردازيم . پس ، ما كه مسلمانان از دست و زبانمان
سالم نيستند، دعوى اسلاميتمان مخالف با حقيقت و قلبمان مخالف با علنمان
است ؛ پس در زمره منافقان و دو رويانيم .
اى مدعى ايمان و خضوع قلب ، در بارگاه ذو الجلال اگر تو به كلمه توحيد
دارى و قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات خداى
تعالى ثابت ندانى ، اگر قلبت موافق با ظاهرت است و باطنت موافق با
دعويت است ، چه شده است كه براى اهل دنيا اينقدر قلبت خاضع است ؟ چرا
پرستش آنها را مى كنى ؟ جز اين است كه آنها را مؤ ثر در اين عالم مى
دانى و اراده آنها را نافذ و زر و زور را مؤ ثر مى دانى ؟ چيزى را كه
كاركن در اين عالم نمى دانى اراده حق تعالى است . پيش تمام اسباب ظاهرى
خاضعى ، و از مؤ ثر حقيقى و مسبب جميع اسباب غافل ، با همه حال دعوى
ايمان به كلمه توحيد مى كنى !پس ، تو نيز از زمره مؤ منان خارج و در
سلك منافقان و دو زبانان محشورى .
و اى مدعى زهد و اخلاص ، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار كرامت او
زهد از مشتهيات دنيا مى كنى ، چه شده است كه از مدح و ثناى مردم ، كه
فلان اهل صلاح و سداد است ، اينقدر خوشحال مى شوى و در دل غنج و دلال
مى كنى ، و براى همنشينى با اهل دنيا و زخارف آن جان مى دهى ، و از
فقرا و مساكين فرار مى كنى ؟ پس ، بدان كه اين زهد و اخلاص حقيقى نيست
. زهد از دنيا براى دنياست ، و قلبت خالص براى حق نيست ، و در دعواى
خود كاذبى و از دو رويان و منافقانى .
و اى مدعى ولايت از جانب ولى الله و خلافت از جانب رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم اگر مطابق حديث شريف احتجاج هستى
صائنا لنفسه ، حافظا لدينه مخالفا على هواه ،
مطيعا لاءمر مولاه
(181) . و اگر برگ شاخه ولايت و رسالتى و مايل به دنيا
نيستى ، و مايله به قرب سلاطين و اشراف و منزجر از مجالست با فقرا
نيستى ، اسمت مطابق با مسمى و از حجج الهيه در بين مردم هستى ، و الا
در زمره علما سوء و در زمره منافقان ، و از طوايف ديگر كه ذكر شد حالت
بدتر و عملت زشت تر و روزگارت تباه تر است ، زيرا حجت بر علما تمام تر
است .
و اى مدعى حكمت الهى و علم به حقايق و مبداء و معاد، اگر عالم به حقايق
و ربط اسباب و مسبباتى ، و اگر راستى عالم به صور برزخيه و احوال بهشت
و دوزخى ، بايد آرام نداشته باشى و تمام اوقات خود را صرف تعمير عالم
باقى نمايى و از اين عالم و مشتهيات آن فرار كنى . تو مى دانى كه چه
مصيبتها در پيش است و چه ظلمتها و عذابهاى طاقت فرسايى در جلو است ، پس
چرا از حجاب الفاظ و مفاهيم قدمى بيرون نگذاشتى و ادله و براهين حكميه
در دلت به قدر بال مگسى تاءثير نكرده ؟ پس با اين حال بدان كه از زمره
مؤ منين و حكما خارج و در صف منافقان محشورى . و واى به حال كسى كه صرف
عمر و همت در علوم ما بعد الطبيعه كرده و سكر طبيعت نگذاشت لااقل يكى
از حقايق در قلب او وارد شود .
اى مدعى معرفت و جذبه و سلوك و محبت و فنا، تو اگر به راستى اهل الله و
از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنايى ، هنيئا لك !ولى اينقدر دعويهاى جزاف
، كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف مى كند، مخالف با محبت تو اگر از
اولياى حق و محبين و مجذوبينى ، خداوند مى داند؛ به مردم اينقدر اظهار
مقام و مرتبت مكن ، و اينقدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به
مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غصب مكن . بدان كه اين بندگان خدا
عزيزند و قلوب آنها پر قيمت است ؛ بايد صرف محبت خدا شود؛ اينقدر با
خانه خدا بازى مكن و به ناموس او دست درازى مكن : (فان للبيت ربا
(182) پس اگر در دعوى خود صادق نيستى ، در زمره دو
رويان و اهل نفاقى . بگذرم ، بيش از اين طول كلام سزاوار نيست .
اى نويسنده كه اظهار مى كنى بايد فكرى براى روز سياه كرد و از اين
بدبختى بايد خود را نجات داد، اگر راست مى گويى و قلبت با زبانت همراه
است و سر و علنت موافق است ، چرا اينقدر غافلى و قلبت سياه و شهوات
نفسانيه بر تو غالب است و هيچ در فكر سفر پر خطر مرگ نيستى . عمرت گذشت
و دست از هوا و هوس برنداشتى ؛ عمرى را در شهوت و غفلت و شقاوت گذراندى
. عنقريب اجل مى رسد و پايبند و گرفتار اعمال و اخلاق زشت و ناهنجار
خودى . تو خود واعظ غير متعظى و در زمره منافقان و دو رويانى ؛ و بيم
آن است كه اگر به اين حال بگذرى ، با دو زبان از آتش و دو صورت از آتش
محشور شوى .
خداوندا، ما را از اين خواب طولانى بيدار كن ؛ و از مستى و بى خودى
هشيار فرما؛ و دل ما را به نور ايمان صفا بده ؛ و به حال ما ترحم فرما؛
ما مرد اين ميدان نيستيم ، تو خود ما را دستگيرى نما و از چنگال شيطان
و هواى نفس نجات بده . بحق اءوليائك محمد و آله الطاهرين ، صلوات الله
عليهم اءجمعين .
الحديث العاشر: هواى نفس و درازى آرزو
قال اءميرالمؤ منين عليه السلام :
انما اءخاف عليكم اثنتين ، اتباع الهوى ، و طول الاءمل ، اءما اتباع
الهوى فانه يصد عن الحق و اءما طول الاءمل فينسى الآخرة .
(183)
مقام اول : ذم اتباع هواى
نفس
فصل اول : انسان در ابتداء امر حيوان بالفعل است
نفس انسانى گرچه به يك معنى ، كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج
است ، مفطور بر توحيد بلكه جميع عقايد حقه است ولى از اول ولادت آن در
اين نشئه و قدم گذاشتن در اين عالم ، با تمايلات نفسانيه و شهوات
حيوانيه نشو و نما كند؛ مگر كسى كه مؤ يد من عندالله باشد و حافظ قدسى
داشته باشد . و آن چون از نوادر وجود است ، جزو حساب ما نيايد؛ ما
معترض حال نوع هستيم .
و در مقام خود مبرهن است كه انسان در اول پيدايش ، پس از طى منازلى ،
حيوان ضعيفى است كه جز به قابليت انسانيت امتيازى از ساير حيوانات
ندارد . و آن قابليت ميزان انسانيت فعليه نيست . پس ، انسان حيوانى
بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم ؛ و در تحت هيچ ميزان جز شريعت
حيوانات ، كه اداره شهوت و غضب است ، نيست . و چون اين اعجوبه دهر ذات
جامع يا قابل جمعى است ، از اين جهت براى اداره آن دو قوه صفات شيطانى
را از قبيل كذب و خديعه و نفاق و نميمه و ساير شيطنتهاى ديگر نيز به
كار مى برد؛ و با همين سه قوه ، كه اصول مفسدات و مهلكات است ، ترقى
كند؛ و اينها نيز در او نمو و ترقى روز افزون نمايند. و اگر در تحت
تاءثير مربى و معلمى واقع نشود، پس از رسيدن به حد رشد و بلوغ يك حيوان
عجيب و غريبى شود كه در هر يك از شؤ ون مذكوره گوى سبقت از ساير
حيوانات و شياطين ببرد، و از همه قوى تر و كامل تر در مقام حيوانيت و
شيطنت شود . و اگر بر همين حال روزگار بر او بگذرد، و جز تبعيت هواى
نفس در شؤ ون ثلاثه نكند، هيچ يك از معارف الهيه و اخلاق فاضله و اعمال
صالحه در او بروز نكند؛ بلكه جميع انوار فطريه او نيز خاموش گردد. پس ،
تمام مراتب حق كه از اين سه مقام كه ذكر شد، يعنى معارف الهيه و اخلاق
و ملكات فاضله و اعمال صالحه ، خارج نيست ، زيرپاى هواهاى نفسانيه
پايمال گردد، و متابعت از تمايلات نفسانيه و ملايمات حيوانيه نگذارد در
او حق به هيچ يك از مراتب جلوه كند، و ظلمت هواى نفس تمام انوار عقل و
ايمان را خاموش كند، و ولادت ثانويه ، كه ولاديت انسانيه است ، براى او
رخ ندهد؛ و در همان حال بماند و ممنوع و مصدود از حق و حقيقت شود تا
آنكه از اين عالم با همين حال رحلت كند . و در آن عالم ، كه كشف سريره
شود، خود را جز حيوان يا شيطانى نيابد، و انسانيت اصلا يادى نكند؛ و در
آن حال در ظلمتها و وحشتهاى بى پايان بماند تا خداى تعالى چه خواهد .
پس ، اين حال تبعيت كامل است از هواى نفس ، كه منع كامل كند از حق . و
از اينجا مى توان فهميد كه ميزان بازماندن از حق متابعت هواى نفس است
؛
و مقدار بازماندن نيز متقدر شود به مقدار تبعيت . مثلا اگر به واسطه
تعليم انبيا و تربيت علما و مربيان ، مملكت انسانيت اين انسان كذايى ،
كه در اول ولادت با آن سه قوه هماغوش بود و با ترقى و تكامل او آنها
نيز ترقى و تكامل مى كردند، در تحت تاءثير تربيت واقع شد، و كم كم
تسليم قوه مربيه انبيا و اولياء عليهم السلام گرديد، ممكن است چيزى بر
او نگذرد جز آنكه قوه كامله انسانيه ، كه در او به طريق استعداد و
قابليت وديعه گذاشته شده بود، فعليت پيدا كند و ظهور نمايد و تمام شؤ
ون و قواى مملكت برگردد به شاءن انسانيت . شيطان ايمان آورد به دستش ؛
چنانكه در دست رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آورد، فرمود:
(ان شيطانى آمن بيدى .
(184)
شيطان من به دست من ايمان آورد . و مقام
حيوانيت او تسليم مقام انسانيتش شود، به طورى كه مركب مرتاض راهوار
عالم كمال و ترقى و براق آسمان پيماى راه آخرت شود و ابدا سرخودى نكند
و چموشى ننمايد . و بعد از تسليم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع ،
عدالت در مملكت بروز كند و حكومت عادله حقه تشكيل شود كه كاركن در آن و
حكمفرماى در آن حق و قوانين حقه باشد، و قدمى بر خلاف حق در آن گذاشته
نشود و بكلى از باطل و جو عارى و برى گردد.
پس ، همان طور كه ميزان در منع حق و صد آن اتباع هواى نفس است ، ميزان
در جلب حق و پيدايش آن متابعت مطلقه كامله عقل است ، منازل غير متناهيه
است ، به طورى كه هر قدمى كه به تبعيت هواى نفس برداشته شود، به همان
اندازه منع از حق كند و حجاب از حقيقت شود و از انوار كمال انسانيت و
اسرار وجود آدميت محجوب گردد؛ و به عكس ، هر قدمى كه بر خلاف ميل نفس و
هواى آن بردارد، به همان اندازه رفع حجاب شود و نور حق در مملكت جلوه
كند.
فصل دوم : ذم اتباع هوى
خداوند تبارك و تعالى در ذم اتباع نفس و هواى آن فرمايد:
و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله .
و من اءضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله
(185)
و در كافى شريف سند به حضرت باقر عليه السلام رساند:
قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
:
يقول الله عزوجل : و عزتى و جلالى و عظمتى و كبريائى و نورى و علوى و
ارتفاع مكانى لا يؤ ثر عبد هواه على هواى الا شتتت عليه اءمره و لبست
عليه دنياه و شغلت قلبه بها، و لم اءوته منها الا ما قدرت له . و عزتى
و جلالى و عظمتى و نورى و علوى و ارتفاع مكانى لا يؤ ثر عبد هواى على
هواه الا ستحفظته ملائكتى و كفلت السموات و الارضين رزقه ، و كنت له من
وراء تجارة كل تاجر و اءتته الدنيا و هى راغمة .
(186)
اين حديث شريف از محكمات احاديث است كه مضمونش شهادت دهد كه از سرچشمه
زلال علم خداى تبارك و تعالى است ، گو كه به حسب سند مرمى به ضعف باشد
. ما اكنون درصدد شرح آن نيستيم .
و از حضرت مولى اميرالمؤ منين عليه السلام جز اين حديث كه ما به شرح آن
پرداختيم ، منقول است كه فرمود: ان اءخوف ما
اءخاف عليكم اثنتان : اتباع الهوى ...
(187) و از جانب صادق (سلام الله عليه )، حديث شده كه
فرمود: احذروا اءهواء كم كما تحذرون اءعداء كم ؛
فليس شى ء اءعدى للرجال من اتباع اءهوائهم و حصائد اءلسنتهم
(188)
اى عزيز، بدان كه خواهش و تمناى نفس منتهى نشود به جايى و به آخر نرسد
اشتهاى آن ؛ اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند
قدم بردارد؛ و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند، ناچار شود با چندين
تمناى آن همراهى كند . اگر يك در به روى خواهش نفس باز كنى . لابدى كه
درهاى بسيارى به روى آن باز كنى . يك وقت به واسطه يك متابعت نفس به
چندين مفاسد و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى ، تا آنكه خداى نخواسته
در دم آخر جميع راه حق را بر تو منسد كند؛ چنانكه خداى تعالى در نص
كتاب كريم از آن خبر داده است .
(189) و البته امير مؤ منان و ولى امر و مولا و مرشد و
متكفل هدايت و راهنماى عايله انسانيت از اين خوف دارد و ترسناك است .
بلكه روح مكرم و رسول اكرم و ائمه هدى (صلى الله عليه و آله و عليهم
اجمعين ) در اضطراب و وحشت است كه مبادا برگهاى درخت نبوت و ولايت
ريخته شود و خزان گردد .
پس ، اگر با رسول خدا آشنايى دارى و اگر محبت مولا اميرالمؤ منين را
دارى و دوست اولاد طاهرين آنها هستى ، قلب مبارك آنها را از ترس و
اضطراب بيرون بياور .
در آيه شريفه در سوره هود وارد است :
فاستقم كما اءمرت و من تاب معلك
(190) و در حديث وارد است كه جناب رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود: ( شيبتنى سورة هود لمكان هذه الآية )
(191)، شيخ عارف كامل شاه آبادى (روحى فداه ) فرمودند
با اينكه اين آيه شريفه در سوره شورى
(192) نيز وارد است ، ولى بدون (و من تاب معك )
(193)، جهت اينكه حضرت سوره هود
را اختصاص به ذكر دادند براى آن است كه خداى تعالى استقامت امت را نيز
از آن بزرگوار خواسته است و حضرت بيم آن داشت كه ماءموريت انجام نگيرد،
و الا خود آن بزرگوار استقامت داشت ، بلكه آن حضرت مظهر اسم حكيم
عدل است .
پس اى برادر من ، اگر تو خود را از متابعان آن حضرت مى دانى و مورد
ماءموريت آن ذات مقدس ، بيا و نگذار آن بزرگوار در اين ماءموريت خجل و
شرمسار شود به واسطه كار زشت و عمل ناهنجار تو . تو خود ملاحظه كن اگر
اولاد يا ساير بستگان تو كارهاى زشت و نامناسب كنند كه با شؤ ون تو
مخالف باشد، چه قدر پيش مردم خجل و سرشكسته مى شوى ؛ بدان كه رسول اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام پدر حقيقى امت
اند به نص خود آن بزرگوار كه فرمود: اءنا و على اءبوا هذه الاءمة .
(194) يعنى من و على دو پدر اين
امتيم )؛ و اگر ما را در محضر ربوبيت حاضر كنند و حساب كشند در مقابل
روى آن بزرگواران و از ما جز زشتى و بدى در نامه عمل نباشد، به آن
بزرگوارها سخت مى گذرد و آنها در محضر حق تعالى و ملائكه و انبيا
شرمسار شوند . پس ، ما چه ظلمى بزرگ كرديم به آنها، و به چه مصيبتى
مبتلا شديم و خداى تعالى با ما چه معامله خواهد كرد؟
پس ،اى انسان ظلوم جهول كه به خود ظلم كنى و به اولياء نعم خود، كه جان
و مال و راحت خود را در راه هدايت تو فدا كردند و با اشد مصيبتها و
ابتلا كشته شدند و زن و فرزند آنها اسير و دستگير شد همه در راه هدايت
و نجات تو در عوض آنكه تشكر از زحمات آنها كنى و پاس مراحم آنها را
نگاه دارى ؛ چنين ظلم فاحشى كنى و گمان كنى كه فقط ظلم به نفس كردى .
قدرى از خواب غفلت بيدار شو و پيش نفس خود خجلت بكش ؛ و بگذار آنها را
با همان ظلمتهايى كه از اعداى دين ديدند؛ ديگر تو كه دعوى دوستى مى كنى
به آنها ظلم مكن كه ظلم از دوست و مدعى دوستى ناگوارتر است .
فصل سوم : تعداد هواهاى
نفسانيه
هواهاى نفسانى بسيار مختلف و گوناگون است
به حسب مراتب و متعلقات . و گاهى به قدرى دقيق است كه انسان خود نيز از
آن غافل شود كه آن كيد شيطانى و هواى نفسانى است ، مگر آنكه او را تنبه
دهند و از غفلت بيدار كنند . و با همه اختلاف تمامت آنها در سد راه حق
و منع طريق خدا شركت دارند، گرچه در مراتب آن متفاوت اند: چنانكه اهل
اهويه باطله و اتخاذ خدايان از طلا و غير آن - چنانكه خداى تعالى از
آنها خبر دهد (اءفراءيت من اتخذ الهه هواه )
(195) و ديگر آيات شريفه - به طورى از خدا بازمانند . و
اهل متابعت هواهاى نفسانى و اباطيل شيطانى در ساير عقايد باطله يا
اخلاق فاسده ، طور ديگر از حق محجوب شوند . و اهل معاصى كبيره و صغيره
و موبقات و مهلكات ، به حسب درجات آن ، به نوعى از سبيل حق باز مانند .
و اهل متابعت هواى نفس در مشتهيات نفسانيه مباحه و صرف همت و كثرت
اشتغال به آن ، نوع ديگر از راه حقيقت باز مانند . و اهل مناسك و
اطاعات صوريه براى تعمير عالم آخرت و اداره مشتهيات نفسانيه و رسيدن به
درجات يا خوف از عذاب و رهايى از دركات ، به طورى ديگر محجوب از حق و
سبيل آن مانند . و اصحاب تهذيب نفس و ارتياض آن براى ظهور قدرت نفس و
رسيدن به جنت صفات ، به نوعى محجوب از حق و از لقاء آن هستند. و اهل
معارف و سلوك و جذبات و مقامات عارفين ، كه نظرى جز لقاء حق و وصول به
مقام قرب ندارند، نيز نوعى ديگر محجوب از حق اند چون در آنها نيز از
خودى آثارى هست .
پس ، هر يك از اهل مراتب مذكوره بايد تفتيش حال خود كنند و خود را از
هواهاى نفسانيه پاك و پاكيزه كنند تا از سبيل حق بازنمانند و از راه
سلوك حقيقت گمراه نگردند، و ابواب رحمت و عواطف ، در هر مقامى هستند،
به روى آنها مفتوح گردد. و الله ولى الهداية و التوفيق .
مقام دوم : ذم طولامل
فصل اول : طول امل موجب نسيان آخرت است
اول منزل از منازل انسانيت منزل يقظه و بيدارى است . و براى اين
منزل ، چنانكه شيخ عظيم الشاءن شاه آبادى (دام ظله ) بيان فرمودند، ده
بيت است كه اكنون در مقام تعداد آن نيستيم ؛ ولى آنچه اكنون لازم است
بيان شود اين است كه انسان تا تنبه پيدا نكند كه مسافر است و لازم است
براى او سير و داراى مقصد است و بايد به طرف آن مقصد ناچار حركت كند و
حصول مقصد ممكن است ، عزم براى او حاصل
نشود و داراى اراده نگردد. و هر يك از اين امور داراى بيان و شرحى است
كه به ذكر آن اگر بپردازيم ، به طول انجامد.
از موانع بزرگ اين تيقظ و بيدارى ، كه اسباب نسيان مقصد و نسيان لزوم
سير شود و اراده و عزم را در انسان مى ميراند، آن است كه انسان گمان
كند وقت براى سير وسيع است ؛ اگر امروز حركت به طرف مقصد نكند، فردا مى
كند؛ و اگر در اين ماه سفر نكند، ماه ديگر سفر مى كند . و اين حال طول
امل و درازى رجا و ظن و بقا و اميد حيات و رجاء سعه وقت انسان را از
اصل مقصد، كه آخرت است ، و لزوم سير به سوى او و لزوم اخذ رفيق و زاد
طريق باز مى دارد؛ و انسان بكلى آخرت را فراموش مى كند و مقصد از ياد
انسان مى رود . و خدا نكند كه انسان سفر دور و دراز پرخطرى در پيش
داشته باشد و وقت او تنگ باشد و عده و عده براى او خيلى لازم باشد، و
هيچ نداشته باشد، و با همه وصف از ياد اصل مقصد بيرون رود. و معلوم است
اگر اين نسيان حاصل شد، هيچ در فكر زاد و توشه برنيايد و لوازم سفر را
تهيه نكند؛ و ناچار وقتى سفر پيش آيد، بيچاره شود و در آن سفر افتاده و
در بين راه هلاك گردد و راه به جايى نبرد .
فصل دوم : سفر پر خطر
آخرت
پس اى عزيز، بدانكه يك سفر پرخطر لازمى در پيش است كه عده و عده
آن و زاد و راحله آن علم و عمل نافع است ، و وقت سفر معلوم نيست چه وقت
است ؛ ممكن است وقت خيلى تنگ باشد و فرصت از دست برود . انسان نمى داند
چه وقت كوس رحيل مى زنند و بايد ناچار كوچ كند . اين طول امل كه من و
تو داريم ، كه از حب نفس و مكايد شيطان و شاهكارهاى آن ملعون است ، به
طورى ما را از توجه به عالم آخرت باز داشته كه در فكر هيچ كار نيفتيم .
و اگر مخاطرات سير و موانع حركت داشته باشيم ، درصدد اصلاح آن به توبه
و انابه و رجوع به حق برنياييم و هيچ درصدد جمع زاد و راحله نباشيم ،
ناگاه اجل موعود در رسد و ما را بى زاد و راحله و بى تهيه سفر ببرد، نه
عمل صالحى داريم و نه علم نافعى ؛ و مؤ ونه آن عالم روى اين دو مطلب
چرخ مى زند، و ما هيچ يك را تهيه نكرديم . اگر عملى هم كرده باشيم ،
خالص و بى غل و غش نبوده ؛ بلكه با هزاران موانع قبول به جا آورديم . و
اگر علمى تحصيل نموديم ، علم بى حاصل و نتيجه بوده كه خود يا لغو و
باطل است و يا از موانع بزرگ راه آخرت است . اگر اين علم و عمل ما نافع
بود، در ما كه سال هاى سال است دنبال آن هستيم بايد تاءثير واضحى كرده
باشد و در اخلاق و اطوار ما تفاوتى حاصل شده باشد؛ چه شده است كه علم و
عمل چهل پنجاه ساله ما در قلوب ما اثر ضد بخشيده و دل هاى ما را از سنگ
خارا سخت تر كرده ؟ از نماز كه معراج مؤ منان است ما را چه حاصل شده ؟
كو آن خوف و خشيتى كه لازم علم است ؟ اگر خداى نخواسته با اين حال كه
هستيم ما را كوچ دهند، خسارتهاى بزرگى و حسرتهاى بسيارى در پيش داريم
كه زايل شدنى نيست .
پس ، نسيان آخرت از امورى است كه اگر ولى الله اعظم ، اميرالمؤ منين
(سلام الله عليه ) بر ما بترسد از آن و از موجب آن ، كه طول امل است ،
حق است ؛ زيرا او مى داند اين چه سفر پر خطرى است . و انسانى كه بايد
آنى راحتى نداشته باشد و در هر حال مشغول جمع زاد و راحله باشد و دقيقه
اى ننشيند، اگر نسيان كرد آن عالم را و به خواب رفت و نفهميد كه چنين
عالمى هم هست و چنين سيرى هم در پيش است ، چه به سر او خواهد آمد و به
چه بدبختيهايى خواهد گرفتار شد . خوب است قدرى در حال آن حضرت و حضرت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه اشرف خليفه و معصوم از خطا و
نسيان و لغزش و طغيان هستند، تفكر كنيم و بفهميم كه ما در چه حال هستيم
و آنها در چه حال بودند. علم آنها به بزرگى سفر و خطر آن ، از آنها
راحت را سلب كرده ، و جهل ما نسيان در ما ايجاد كرده . حضرت ختمى مرتبت
به قدرى رياضت كشيد و قيام در مقابل حق كرد كه قدم هاى مباركش ورم كرد
و از طرف ذات مقدس حق (جل جلاله ) آيه نازل شد:
طهَ ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى
(196) و
(197) و جناب اميرالمؤ منين عليه السلام كه حالات و
عبادات و خوفش از حق تعالى معلوم است . پس ، بدان كه سفر خيلى پرخطر
است ، و اين نسيان و فراموشى كه در ما است از مكايد نفس و شيطان است ،
و اين اميدها و آمال طولانى و دراز از دامهاى بزرگ ابليس و از مكايد
نفس است . پس ، از اين خواب برخيز و تيقظ و تنبه پيدا كن . بدان كه
مسافرى و داراى مقصدى . مقصد تو عالم ديگر است و تو را از عالم خواهى
نخواهى مى برند . اگر تهيه سفر و زاد و راحله آن را ديدى ، در اين سفر
درمانده نشوى و در اين سير بيچاره نشوى ؛ و الا فقير و بيچاره و بينوا
گردى ؛ و خواهى رفت به سوى شقاوتى كه سعادت ندارد؛ ذلتى كه عزت ندارد،
فقرى كه غنا دنبالش نيست ، عذابى كه راحت ندارد، آتشى كه خاموشى پيدا
نكند، فشارى كه برطرف شدن ندارد، حزن و اندوهى كه خوشحالى در پى آن
نيست ، حسرت و ندامتى كه آخر ندارد .
اى عزيز ببين مولا در دعاى كميل در
مناجات با خداى تعالى چه عرض مى كند: اءنت تعلم
ضعفى عن قليل من بلاء الدنيا و عقوباتها تا آنكه مى گويد:
و هذا ما لا تقوم له السموات و الاءرض
اين چه عذابى است كه آسمانها و زمين طاقت آن را ندارد و براى تو تهيه
شده و باز تنبه ندارى و روز بروز غفلت و خوابت افزوده مى شود .
هان ،اى دل غافل !از خواب برخيز و مهياى سفر آخرت شو (فقد نودى فيكم
بالرحيل )
(198) صداى رحيل و بانگ كوچ بلند است . عمال حضرت
عزرائيل در كارند و تو را در هر آن به سوى عالم آخرت سوق مى دهند و باز
غافل و نادانى .
اللهم اين اءساءلك التجافى عن دار الغرور، و
الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت
(199)
الحديث الحادى عشر: تفكر
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
كان اءميرالمؤ منين عليه السلام يقول : نبه بالتفكر قلبك : و جاف عن
الليل جنبك ؛ و اتق الله ربك .
(200)
فصل اول : فضيلت تفكر
براى تفكر فضيلت بسيار است . تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد
خزائن كمالات و علوم ، و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است . در قرآن
شريف و احاديث كريمه تعظيم بليغ و تمجيد كامل از آن گرديده ، و از تارك
آن تعيير و تكذيب شده ، و در كافى شريف سند به حضرت صادق عليه السلام
رساند كه فرمود: اءفضل العبادة ادمان التفكر فى
الله و فى قدرته
(201) . و در حديث ديگر يك ساعت تفكر را از عبادت يك شب
بهتر دانسته .
(202) و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه
تفكر يك ساعت از عبادات يك سال بهتر است
(203)و در حديث ديگر است كه تفكر يك ساعت بهتر است از
عبادات شصت سال
(204)؛ در هر صورت ، براى آن درجات و مراتبى است ، و
براى هر مرتبه اى نتيجه يا نتايجى است كه ما به ذكر بعضى مى پردازيم .
فصل دوم : تفكر در مصنوع
يكى از درجات تفكر، فكرت در لطايف صنعت و اتقان آن و دقايق خلقت
است . به قدرى كه در طاقت بشر است . و نتيجه آن علم به مبداء كامل و
صانع حكيم است . و اين عكس برهان صديقين است ؛ زيرا مبداء برهان در آن
مقام حق تعالى (عز اسمه ) است ؛ و در اين مقام مبداء برهان مخلوقات است
، و از آنها علم به مبداء و صانع حاصل شود . و اين برهان عامه است و
آنها را حظى از برهان صديقين نيست ؛ و لهذا شايد بسيارى انكار نمايند
كه نظر در حق مبداء علم به خود او شود، و علم به مبداء موجب شود علم به
مخلوق را .
بالجمله ، تفكر در لطايف و دقايق صنعت و اتقان نظام خلقت از علوم نافعه
و از فضايل اعمال قلبيه و افضل از جميع عبادات است ؛ زيرا نتيجه آن
اشرف نتايج است . گرچه جميع عبادات نتيجه اصلى و سر واقعى آنها حصول
معارف است ، ولى كشف اين سر و حصول اين نتيجه براى ما نشود؛ و براى آن
اهلى است كه هر عبادتى براى آنها بذر مشاهده يا مشاهداتى است . در هر
صورت ، اطلاع بر لطايف صنعت و اسرار خلقت به حقيقت تاكنون براى بشر
ميسر نگرديده . و به طورى پايه آن دقيق و محكم است و نظام آن از روى
اسلوب كمال است كه در هر موجودى ، اگر چه حقير به نظر آيد، اگر بشر با
كمال علمى كه در قرنها حاصل كردند دقيق شوند، به هزار يك از آن اطلاع
پيدا نكنند، تا چه رسد به آنكه نظام كلى جملى را در تحت نظر درآورند و
بخواهند با افكار جزئيه ناقصه خود پى به لطايف و دقايق آن برند.
ما اكنون نظر شما را جلب مى كنيم به يكى از دقايق خلقت كه نسبتا نزديك
به افهام و از محسوسات به شمار آيد تو خود حديث
مفصل بخوان از اين مجمل .
اى عزيز، نظر كن و تفكر نما در اين نسبتى كه در بين شمس و زمين است به
مسافت معين و حركت خاص كه زمين دارد به دور خود و شمس ، كه با مدار
معينى حركت مى كند كه شب و روز و فصول از آن حاصل مى شود؛ چه اتقان صنع
و حكمت كاملى است كه اگر با اين ترتيب نبود، يعنى شمس نزديك بود يا
دور بود، در صورت اول از حرارت و در صورت دوم از سرما و برودت ، در
زمين تكوين معدن و نبات و حيوان نمى شد . چنانكه با همين نسبت ساكن بود
زمين ، توليد روز و شب و فصول نمى شد، و بيشتر زمين يا تمام آن قابل
تكوين نمى شد . ماه را، كه تاءثير در تربيت موجودات زمين دارد، در سير
با زمين مختلف قرار داده ، به طورى كه شمس وقتى در شمال زمين است ، قمر
در منطقه جنوبى ؛ و به عكس ، وقتى آن يك در منطقه جنوبى است ، اين يك
در منطقه شمالى است ، براى انتفاع سكان ارض از آنها . اينها يكى از
امور محسوسه ضروريه است ؛ لكن احاطه به دقايق و لطايف آن جز خالق آن ،
كه علمش محيط است ، احدى پيدا نكند.
چرا اينقدر دور رفتيم ، اگر كسى در خلقت خود، به قدر سعه علم و طاقت
خود، تفكر نمايد، اولا در مدارك ظاهره خود كه آنها بر طبق مدركات و
محسوسات ساخته شده براى هر دسته از مدركاتى كه در اين عالم يافت مى شود
قوه ادراكى قرار داده شده ، با چه وضعيت و ترتيب محير العقولى ؛ و امور
معنويه را، كه با حواس ظاهره ادراك نتوان كرد، حواس باطنه قرار داده
شده كه آنها را ادراك نمايد . از علم الروح و قواى روحانيه نفس ، كه
دست بشر از اطلاع آن بر آن كوتاه است ، صرف نظر نما؛ علم بدن و تشريح و
ساختمان طبيعى و خواص هر يك از اعضاى ظاهره و باطنه را در تحت نظر و
فكر بياور؛ ببين چه نظام غريبى و ترتيب عجيبى است ، با آنكه علم بشر با
صدها قرن سال به هزار يك آن نرسيده و تمام علما اظهار عجز خود را با
زبان فصيح مى نمايند؛ با اينكه بدن اين انسان در مقابل ديگر موجودات
زمين يك ذره ناقابلى است ، و زمين و همه موجودات آن در مقابل نظام شمسى
قدر قابلى ندارد، و تمام منظومه شمسى ما در مقابل منظومات شمسيه ديگر
قدر محسوسى ندارد؛ و تمام اين نظامات كليه و جزئيه با يك ترتيب منظم و
نظام مرتبى بنا شده است كه به ذره اى از آن كسى ايراد نتواند كرد، و
عقول تمام بشر از فهم دقيقه اى از دقايق آن عاجز است . آيا پس از اين
تفكر، عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آنكه اذعان كند به آنكه يك
موجود عالم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست اين موجودات
را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده ؟ ( اءفى الله شك
فاطر السموات و الارض ) .
(205)
اين همه صنعت منظم ، كه عقول بشر از فهم كليات آن عاجز است ، بى ربط و
خود به خود پيدا نشده . كور باد چشم دلى كه حق را نبيند و جمال جميل او
را مشاهده نكند . نابود باد كسى كه با اين همه آيات و آثار باز در شك و
ترديد باشد . ولى چه كند انسان بيچاره كه گرفتار اوهام است ؟ اگر شما
تسبيح خود را ارائه دهيد و دعوى كنيد كه اين تسبيح خود به خود بدون
آنكه كسى او را تنظيم كرده باشد منظم شده ، همه بشر به عقل شما مى
خندند . مصيبت آنجاست كه اگر ساعت بغلى را در آورده همين دعوى را
درباره آن نيز نماييد، آيا شما را از زمره عقلا خارج مى كنند و تمام
عقلاى عالم شما را رمى به جنون مى كنند يا نه ؟ آيا كسى كه اين نظام
ساده جزئى را از رشته علل و اسباب خارج دانست ، بايد گفت مجنون است و
از حقوق عقلا بايد او را محروم دانست ، پس چه بايد كرد با كسى كه اين
نظام عالم ،نه بلكه اين انسان و نظام روح و بدن او را مدعى است خود به
خود پيدا شده ؟ او را باز بايد در زمره عقلا حساب كرد؟ آيا كدام بى خرد
از اين بى خردتر است . (قتل الانسان ما اءكفره )
(206) مرده باد انسان كه باز زنده به علم نيست و در بحر
ضلالت خود غوطه ور است .
|