اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۶ -
فصل سوم : تاءثير حظوظ
دنيويه در قلب و مفاسد آن
نفس در هر حظى كه از اين عالم مى برد در
قلب اثرى از آن واقع مى شود كه آن تاءثر از ملك و طبيعت است و سبب تعلق
آن است به دنيا. و التذاذات هر چه بيشتر باشد قلب از آن بيشتر تاءثر
پيدا مى كند و تعلق و حبش بيشتر مى گردد، تا آنكه تمام وجهه قلب به
دنيا و زخارف آن گردد. و اين منشاء مفاسد بسيارى است . تمام خطاهاى
انسان و گرفتارى به معاصى و سيآت براى همين محبت و علاقه است .
و از مفاسد بسيار بزرگ آن ، چنانكه حضرت شيخ عارف ما (روحى فداه )، مى
فرمودند، آن است كه اگر محبت دنيا صورت قلب انسان گردد و انس به او
شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش
جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد با سخطناكى و بغض
به او از دنيا برود . و اين فرمايش كمر شكن بايد انسان را خيلى بيدار
كند كه قلب خود را خيلى نگاه دارد . خدا نكند كه انسان به ولينعمت خود
و مالك الملوك حقيقى سخطناك باشد كه صورت اين غضب و دشمنى را جز خداى
تعالى كسى نمى داند.
نيز شيخ بزرگوار ما (دام ظله ) از پدر بزرگوار خود نقل كردند كه در
اواخر عمر وحشتناك بود براى محبتى كه به يكى از پسرهاى خود داشت . و پس
از اشتغال چندى به رياضت از آن علاقه راحت شد و خشنود گرديد و به دار
سرور انتقال پيدا كرد ( رضوان الله عليه ) .
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : مثل الدنيا
كمثل ماء البحر، كلما شرب منه العطشان از داد عطشا حتى يقتله
(130) . و از جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
منقول است كه درهم و دينار كسانى را كه قبل از
شما بودند كشتند، و كشنده شما هم آنهاست .
(131)
فرضا كه انسان مبتلاى به معاصى ديگر نگردد گرچه بعيد بلكه محال عادى
است خود تعلق به دنيا و محبت به آن ، اسباب گرفتارى است ؛ بلكه ميزان
در طول كشيدن عالم قبر و برزخ همين تعلقات است . هر چه آنها كمتر باشد،
قبر انسان روشنتر و مكث انسان در آن كمتر است ؛ و لهذا براى اولياء خدا
بيشتر از سه روز چنانكه در بعضى روايات است عالم قبر نيست ؛ آن هم براى
همان علاقه طبيعى و تعلق جبلى است .
و از مفاسد حب دنيا و تعلق به آن اين است كه انسان را از مردن خائف كند
. و اين خوف ، كه از محبت دنيا و علاقه قلبى به آن پيدا شود، بسيار
مذموم است ، و غير از خوف از مرجع است كه از صفات مؤ منين است . و عمده
سختى مردن همين فشار رفع تعلقات و خوف از خود مرگ است . جناب محقق بارع
و مدقق بزرگ اسلام ، سيد عظيم الشاءن داماد ( كرم الله وجهه ) در قبسات
كه يكى از كتب كم نظير است در باب خود مى فرمايد:
لا تخافنك الموت ، فان مرارته فى خوفه .
(132)
و از مفاسد بزرگ حب دنيا آنكه انسان را از رياضات شرعيه و عبادات و
مناسك باز دارد، و جنبه طبيعت را قوت دهد و تعصى نمايد طبيعت از اطاعت
روح ، و انقياد آن را نكند و عزم انسانى را سست كند و اراده را ضعيف
نمايد؛ با اينكه يكى از اسرار بزرگ عبادات و رياضات شرعيه آن است كه
بدن و قواى طبيعيه و جنبه ملك تابع و منقاد روح گردد و اراده نفس در
آنها كاركن شود و ملكوت نفس بر ملك غالب شود، و به طورى روح داراى
سلطنت و قدرت و نفوذ امر شود كه به مجرد اراده بدن را به هر كار بخواهد
وادار كند، و از هر كار بخواهد باز دارد؛ ملك بدن و قواى ظاهره ملكيه
تابع و مقهور و مسخر ملكوت گردد به نحوى كه بى مشقت و تكلف هر كارى را
بخواهد انجام دهد . و يكى از فضايل و اسرار عبادات شاقه و پر زحمت آن
است كه اين مقاصد از آنها بيشتر انجام گيرد، و انسان به واسطه آنها
داراى عزم مى شود و بر طبيعت غالب مى آيد و بر ملك چيره مى شود . و اگر
اراده تام و تمام شود و عزم قوى و محكم گردد، مثل ملك بدن و قواى ظاهره
و باطنه آن مثل ملائكة الله شود كه عصيان خدا نكنند؛ به هر چه آنها را
امر فرمايد اطاعت كنند، و از هر چه نهى فرمايد منتهى شوند، بدون آنكه
با تكلف و زحمت باشد . قواى ملك انسان هم اگر مسخر روح شد، تكلف و زحمت
از ميان برخيزد و به راحتى مبدل گردد.
بدان اى عزيز و اراده قويه در آن عالم خيلى لازم و كاركن است . ميزان
يكى از مراتب بهشت ، كه از بهترين بهشتهاست ، اراده و عزم است كه انسان
تا داراى اراده نافذه و عزم قوى نباشد، داراى آن بهشت و مقام عالى نشود
. در حديث است كه وقتى اهل بهشت در آن مستقر گردند، يك مرقومه از ساحت
قدس الهى جلت عظمته صادر گردد براى آنها به اين مضمون :
اين كتاب از زنده پايدار جاويدان است به سوى زنده پايدار جاويدان . من
چنانم كه به هر چه بفرمايم بشو مى شود؛ تو را نيز امروز چنان كردم كه
به هر چه امر كنى بشود مى شود .
(133)
ملاحظه كن اين چه مقامى و سلطنتى است ، و اين چه قدرتى است الهى كه
اراده او مظهر ارادة الله شود، معدومات را لباس وجود دهد. از تمام جنات
جسمانى اين قدرت و نفوذ اراده بهتر و بالاتر است . و معلوم است اين
مرقومه عبث و جزاف رقم نشود . كسى كه اراده اش تابع شهوات حيوانى باشد
و عزمش مرده و خمود باشد به اين مقام نرسد . كارهاى حق تعالى از جزاف
مبراست . در اين عالم از روى نظام و ترتيب اسباب و مسببات است ، در آن
عالم هم همين طور است . بلكه آن عالم اليق به نظام و اسباب و مسببات
است . تمام نظام عالم آخرت از روى تناسبات و اسباب است ، نفوذ اراده از
اين عالم بايد تهيه شود دنيا مزرعه آخرت و ماده همه نعم بهشتى و نقم
جهنمى است .
پس ، در هر يك از عبادات و مناسك شرعيه علاوه بر آنكه خودش داراى صورت
اخروى ملكوتى است ، كه به آن تعمير بهشت جسمانى شود چنانكه مطابق برهان
و احاديث است
(134) همين طور كه در هر يك از عبادات اثرى در نفس حاصل
شود و كم كم تقويت اراده نفس كند و قدرت آن كامل گردد؛ و لهذا عبادات
هر چه مشقت داشته باشد مرغوب است و اءفضل
الاءعمال اءحمزها .
(135) مثلا؛ در زمستان سرد، شب از خواب از گذشتن و به
عبادت حق تعالى قيام كردن روح را بر قواى بدن چيره مى كند و اراده را
قوى مى كند . و اين در اول امر اگر قدرى مشكل و ناگوار باشد، كم كم پس
از اقدام زحمت كم مى شود و اطاعت بدن از نفس زياد مى شود؛ چنانكه مى
بينيم اهل آن بدون تكلف و زحمت قيام مى كنند . و اينكه ما تنبلى مى
كنيم و بر ما مشكل و شاق است ، براى آن است كه اقدام نمى كنيم ؛ اگر
چند مرتبه اقدام كنيم ، كم كم زحمت مبدل به راحت مى شود . بلكه اهل آن
، التذاذ از آن مى برند بيشتر از آن التذاذى كه ما از مشتهيات دنيايى
مى بريم ؛ پس به اقدام نفس عادى مى شود و الخير عادة .
و اين عبادت چندين ثمره دارد: يكى آنكه خود صورت عمل در آن عالم به
قدرى زيبا و جميل است كه نظير آن در اين عالم نيست و از تصور آن عاجزيم
. و ديگر آنكه نفس صاحب عزم و اقتدار مى شود؛ و اين نتايج كثيره را
دارد كه يكى از آنها را شنيدى . و ديگر آنكه انسان را كم كم ماءنوس با
ذكر و فكر و عبادت مى كند . شايد مجاز به حقيقت نزديك كند انسان را و
توجه قلبى به مالك الملوك شود و محبت به جمال محبوب حقيقى پيدا شود و
محبت قلب و تعلق آن از دنيا و آخرت كم گردد. شايد اگر جذبه ربوبى پيدا
شود و حالتى دست دهد، نكته حقيقى عبادت و سر واقعى تذكر و تفكر حاصل
آيد، و هر دو عالم از نظر افتد و جلوه دوست غبار دو بينى را از دل
بزدايد . و جز خدا كسى نمى داند كه با همچو بنده اى خدا چه كرامت كند .
و چنانكه در رياضات شرعيه و عبادات و مناسك و ترك مشتهيات عزم قوت گيرد
و انسان صاحب عزم و اراده شود، در معاصى طبيعت غلبه كند و عزم و اراده
انسان ناقص شود . چنانكه شمه اى از آن سابق ذكر شد .
فصل چهارم : فطرت كمالى
طلبى
انسان به حسب فطرت اصلى و جبلت ذاتى عاشق كمال تام مطلق است و
شطر قلبش متوجه به جميل على الاطلاق و كامل من جميع الوجوه است ؛ و اين
از فطرتهاى الهيه است كه خداوند تبارك و تعالى مفطور كرده است بنى نوع
انسان را بر آن ؛ و به اين حب كمال اداره ملك ملكوت گردد و اسباب وصول
عشاق كمال مطلق شود؛ ولى هر كسى به حسب حال و مقام خود تشخيص كمال را
در چيزى دهد و قلب او متوجه آن گردد . اهل آخرت تشخيص كمال را در
مقامات و درجات آخرت داده قلوبشان متوجه آنهاست . و اهل الله در جمال
حق كمال و در كمال او جمال را يافته و جهت وجهى
للذى فطر السموات و الاءرض
(136) . گويند، و لى مع الله حال
(137) فرمايند، و حب وصال و عشق جمال او را دارند . و
اهل دنيا چون تشخيص داده اند كه كمال در لذايذ دنياست و جمال دنيا در
چشم آنها زينت يافته ، فطرة متوجه آن شدند؛ و لكن با همه وصف ، چون
توجه فطرى و عشق ذاتى به كمال مطلق متعلق است ، و ساير تعلقات عرضى و
از قبيل خطا در تطبيق است ، هر چه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هر
چه كمالات نفسانى يا كنوز دنيايى يا سلطنت و رياست پيدا كند، اشتياقش
روز افزون ، و آتش عشقش افروخته گردد . مثلا نفس صاحب شهوت هر چه
مشتهيات براى او زيادتر گردد تعلق قلبش به مشتهيات ديگرى كه در دسترس
او نيست بيشتر، و آتش اشتياقش شعله ورتر گردد . و هين طور نفس رياست
طلب اگر قطرى را در زير پرچم اقتدار در آورد، متوجه قطر ديگر گردد؛ و
اگر تمام كره زمين را در تحت سلطنت در آورد، ميل آن كند كه پرواز به
كرات ديگر كند و آنها را متصرف شود ولى بيچاره نمى داند فطرت چيز ديگر
را طالب است . عشق جبلى فطرى متعلق به محبوب مطلق است .
بالجمله ، منظور اين است كه انسان چون قلبا متوجه به كمال مطلق است هر
چه از زخارف دنيا را جمع آورى كند تعلق قلبش بيشتر مى شود و چون تشخيص
داده كه دنيا و زخارف آن كمال است ، حرصش رو به ازدياد گذارد و عشقش
افزونتر شود و احتياجش به دنيا بيشتر گردد و فقر و نيازمندى نصب عين او
گردد . به عكس اهل آخرت ، كه توجه آنها از دنيا سلب شود؛ و هر چه توجه
به عالم آخرت بيشتر كنند، ميل آنها و توجه قلبى آنها به اين عالم كمتر
گردد، تا از تمام دنيا بى نياز شوند و غنى در قلب آنها ظاهر گردد و
عالم دنيا و زخارف آن را ناچيز شمارند چنانكه اهل الله از هر دو عالم
مستغنى هستند و از هر دو نشئه وارسته اند، و احتياج آنها فقط به غنى
على الاطلاق است و جلوه غنى بالذات صورت قلب آنها شده است . هنيئا لهم
. پس مضمون حديث شريف اشاره تواند بود به اينكه شرح داده شد كه مى
فرمايد:
كسى كه صبح و شام كند و دنيا بزرگترين هم او باشد، قرار دهد خداوند فقر
را بين دو چشمش . و كسى كه صبح و شام كند و آخرت بزرگترين هم او باشد،
قرار دهد خداوند غنى را در قلب او .
(138)
معلوم است كسى كه توجه قلبش به آخرت باشد، امور دنيا و كارهاى صعب او
در نظرش حقير و سهل شود؛ و اين دنيا را متصرم و متغير و عبورگاه خود و
متجر و دار التربيه خود داند و به هيچ يك از سختى و خوشى آن اعتنا
نكند، و احتياجات او كم گردد و افتقارش به امور دنيا و به مردم آن كم
شود؛ بلكه به جايى رسد كه بى احتياج شود؛ پس امورش جميع شود و تنظيم در
كارش پيدا شود و غناى ذاتى و قلبى پيدا كند . پس ، هر چه به اين عالم
به نظر عظمت و محبت نگاه كنى و قلبت علاقمند به آن شود به حسب مراتب
محبت ، احتياجات زياد شود و فقر در باطن و ظاهر تو نمايان شود، و امورت
متشتت و درهم شود و قلبت متزلزل و غمناك و خائف شود، و امورت بر وفق
دلخواه انجام نگيرد، و آرزو و حرصت روز افزون گردد و غم و حسرت بر تو
چيره شود و ياءس و حيرت در دلت جايگزين گردد. چنانكه در حديث شريف به
بعضى از اين معانى اشاره فرموده :
عن اءبى عبدالله عليه السلام : من كثر اشتباكه
بالدنيا كان اءشد لحسرته عند فراقها
(139) و من تعلق قلبه بالدنيا تعلق قلبه بثلاث خصال :
هم لا يفنى ، و اءمل لا يدرك ، و رجاء لا ينال .
(140)
و اما اهل آخرت هر چه به دار كرامت حق نزديك شوند، قلبشان مسرور و
مطمئن شود، و از دنيا و مافيها منصرف و گريزان و متنفر گردند. و اگر
خداى تعالى براى آنها آجال معينه قرار نداده بود، لحظه اى در اين دنيا
نمى ماندند؛ چنانكه حضرت مولى الموحدين مى فرمايد .
(141) پس آنها در اين عالم مثل اهل اينجا در رنج و تعب
نيستند و در آخرت متسغرق بحار رحمت حق اند .
جعلنا الله و اياكم منهم ان شاء الله .
پس اى عزيز، اكنون كه مفاسد اين علقه را متذكر شدى و دانستى كه انسان
را اين محبت به هلاكت دچار مى كند و ايمان انسان را از دست او مى گيرد
و دنيا و آخرت انسان را آشفته مى كند، دامن همت به كمر زن و هر قدر
توانى بستگى دل را از اين دنيا كم و ريشه محبت را سست كن ، و اين زندگى
چند روزه را ناچيز شمار و اين نعمتهاى مشوب به نقمت و رنج و الم را
حقير دان ، و از خداى تعالى توفيق بخواه كه تو را كمك كند و از اين رنج
و محنت خلاصى دهد و دل تو را ماءنوس به دار كرامت خود كند .( و ما عند
الله خير و اءبقى ) .
(142)
الحديث السابع : غضب
قال اءبو عبدالله عليه السلام :
الغضب مفتاح كل شر
فصل اول : فوايد قوه
غضبيه
قوه غضبيه يكى از نعم بزرگ الهى است كه به واسطه آن تعمير دنيا
و آخرت شود، و با آن حفظ بقاى شخص و نوع و نظام عائله گردد، و مدخليت
عظيم در تشكيل مدينه فاضله و نظام جامعه دارد . اگر اين قوه شريفه در
حيوان نبود، از ناملايمات طبيعت دفاع نمى كرد و دستخوش زوال و اضمحلال
مى گرديد . و اگر در انسان نبود، علاوه بر اين ، از بسيارى از كمالات و
ترقيات باز مى ماند. بلكه حد تفريط و نقص از حال اعتدال نيز از مذام
اخلاق و نقايص ملكات شمرده شود كه بر آن مفاسدى بسيار و معايبى بيشمار
مترتب گردد؛ از قبيل ترس و ضعف و سستى و تنبلى و طمع و كم صبرى و قلت
ثبات در مواردى كه لازم است و راحت طلبى و خمود و زير بار رفتن و
انظلام و رضاى به رذايل و فضايح كه پيش آيد براى خود يا عائله اش و بى
غيرتى و كم همتى . خداى تعالى در صفت مؤ منين فرمايد:
اءشداء على الكفار رحماء بينهم .
(143)
اداره امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود و تعزيرات و ساير
سياسات دينيه و عقليه نشود جز در سايه قوه شريفه غضبيه ؛ پس آنها كه
گمان كردند كشتن قوه غضب و خاموش كردن آن از كمالات و معارج نفس است
، خود خطايى بزرگ و خطئيه عظيمه اى كردند و از حد كمال و مقام اعتدال
غافلند . بيچاره ها ندانند كه خداى تبارك و تعالى در جميع سلسله
حيوانات اين قوه شريفه را عبث خلق نفرموده و در بنى آدم اين قوه را
سرمايه زندگانى ملكى و ملكوتى و مفتاح خيرات و بركات قرار داده . جهاد
با اعداء دين و حفظ نظام عائله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و ساير
نواميس الهيه ، و جهاد با نفس كه اعدا عدو انسان است ،
(144) صورت نگيرد مگر به اين قوه شريفه . حفظ تجاوزات و
تعديات و حدود ثغور و دفع موذيات و مضرات از جامعه و شخص در زير پرچم
اين قوه انجام گيرد. از اين جهت است كه حكما براى دفع خاموشى آن علاجها
قرار دادند . و براى بيدار كردن و تحريك نمودن آن معالجات علمى و عملى
است ، از قبيل اقدام در امور مهمه هايله ، و رفتن در ميدانهاى جنگ ، و
در موقع خود جهاد با اعداى خدا.
در هر صورت ، در باطن ذات انسان و حيوان قوه غضبيه موجود و مودوع است ؛
الا آنكه در بعضى خاموش و افسرده است ، مثل آتشى كه زير خاكستر باشد .
بايد اگر انسان در خود حال خاموشى و سستى و بى غيرتى احساس كرد، با
معالجه به ضد از آن حال بيرون آيد و نفس را در حال اعتدال در آورد، كه
آن شجاعت است كه از ملكات فاضله و صفات حسنه است . كه پس از اين اشاره
اى به آن مى شود.
فصل دوم : مذمت افراط غضب
چنانكه حال تفريط و نقص از اعتدال از صفات رذيله و موجب مفاسد
بسيارى است ، كه شمه اى از آن را شنيدى ، همين طور حد افراط و تجاوز از
حد اعتدال نيز از رذايل اخلاقى و موجب فسادهاى بيشمار است . كفايت مى
كند در فساد آن حديث شريف كافى : قال رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم : الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل
(145)
چه بسا باشد كه انسان غضب كند و از شدت آن از دين خدا برگردد و نور
ايمان را خاموش كند و ظلمت غضب و آتش آن ، عقايد حقه را بسوزاند؛ بلكه
كفر جحودى پيدا كند و او را به هلاكت ابدى رساند؛ و در وقتى تنبه پيدا
كند كه پشيمانى سودى ندارد . و تواند بود كه همين آتش غضب كه در قلب
بروز كند و آن جمره شيطان است ، چنانكه
حضرت باقر العلوم عليه السلام فرمايد: ان هذا
الغضب جمرة من الشيطان توقد فى قلب ابن آدم
(146) صورتش در آن عالم صورت آتش غضب الهى باشد .
چنانكه حضرت باقر العلوم عليه السلام فرمايد در حديث شريف كافى :
مكتوب فى التوراة فيما ناجى الله عزوجل به موسى
عليه السلام : يا موسى ، اءمسك غضبك عمن ملكتك عليه اءكف عنك غضبى
(147)
هيچ آتشى از آتش غضب الهى دردناكتر نيست . چنانكه در حديث وارد است كه
از حضرت عيسى بن مريم عليه السلام حواريين از سؤ ال كردند: چه چيز از
همه اشيا سخت تر است فرمود سخت ترين اشيا غضب خداست . گفتند: به چه چيز
حفظ كنيم خود را از آن ؟ فرمود: به آنكه غضب نكنيد .
(148)
پس ، معلوم شد كه غضب خدا از هر چيز سخت تر و شديدتر است و آتش غضبش
سوزنده تر است ؛ و صورت غضب در اين عالم صورت آتش غضب خداست در آن عالم
. و خداى تبارك و تعالى مى داند كه اين چه فشارى و چه زحمتى است غير از
سوختن و گداختن . تو گمان مى كنى احاطه جهنم مثل اين احاطه هاست كه تو
تصور مى كنى ؟ احاطه اينجا فقط به سطح ظاهر است ، ولى احاطه آنجا به
ظاهر و باطن و به سطوح و اعماق است . و اگر خداى نخواسته صورت غضب در
انسان ملكه راسخه گردد كه فصل اخيرش صورت غضب گردد . مصيبت افزون شود،
و صورت برزخ و قيامت صورت سبع است آن هم سبعى كه در اين عالم نظير
ندارد؛ زيرا سبعيت انسان را در اين حال مقايسه با هيچ يك از حيوانات
نتوان كرد: همان طور كه در جانب كمال احدى از موجودات همتراز وى اين
اعجوبه دهر نيست ، در جانب نقص و اتصاف به صفات رذيله و ملكات خسيسه
نيز با او هيچ يك از موجودات در ميزان مقايسه نيايد . (اولئك كالانعام
بل هم اءضل )
(149) در شاءن او وارد شده فهى
كالحجارة اءو اءشد قسوة
(150) درباره قلوب قاسيه بشر نازل گرديده است .
اينها كه شنيدى شمه اى است از فساد اين نايره سوزناك غضب در صورتى كه
از آن معاصى و مفاسد ديگر بروز نكند و خود آتش درونى ظلمانى در باطن
درهم پيچيده و محبوس شود و مختنق شده اطفاء نور ايمان كند؛ چنانكه شعله
مختنق به هم پيچيده و با دودهاى ظلمانى ملتوى شده نور را منطقى نمايد
ولى خيلى بعيد است ، بلكه عادتا از جمله ممتنعات است ، كه در حال شدت
غضب اشتعال نايره آن ، انسان از ساير معاصى بلكه موبقات و مهلكات نجات
پيدا كند . چه بسا به واسطه غضب يك دقيقه و شدت اشتعال اين جمره ملعونه
شيطانى انسان به پرتگاههاى هلاكت افتد: سب انبيا و مقدسات ، نعوذ بالله
، كد؛ قتل نفس مظلومه كند و هتك حرمات نمايد، و دنيا و آخرت خود را به
باد فنا دهد. چنانكه در حديث شريف است : عن اءبى
عبدالله عليه السلام : كان اءبى يقول : اءى شى ء اءشد من الغضب ؟ ان
الرجل ليغضب فيقتل النفس التى حرم الله و يقذف المحصنة .
(151)
و بيشتر فتنه هاى بزرگ و كارهاى فجيع در اثر غضب و اشتعال آن واقع شده
. انسان در حال سلامت نفس بايد خيلى خوفناك باشد از حالت غضبناكى خود .
و اگر داراى اين آتش سوزان است ، در وقتى كه حالت سكونت براى نفس است
درصدد علاج برآيد و با تفكر در مبادى آن و مفاسد آن در حال اشتداد و
آثار و مفاسد آن در آخر امر بلكه خود را نجات دهد . فكر كند قوه اى را
كه خداى تعالى براى حفظ نظام عالم و بقاى نوع و شخص و ترتيب نظام عائله
و تمشيت بنى الانسان و حفظ حدود و حقوق مرحمت فرموده ، و در سايه آن
بايد نظام ظاهر و باطن و عالم غيب و شهادت اصلاح شود، اگر انسان در
خلاف آن و بر ضد مطلوبات حق تعالى و خلاف مقاصد الهى صرف كند، چه قدر
خيانت كرده و مستحق چه ملامتها و عقوبتهايى است . و چقدر ظلوم و جهول
(152) است كه رد امانت حق تعالى را نكرده ، سهل است ،
او را صرف در راه عداوت و تحصيل غضب او كرده . معلوم است چنين شخصى
امان از غضب الهى ندارد . پس از آن ، تفكر كند در مفاسد اخلاقى و
اعمالى كه از غضب توليد شود؛ و آثار اين خلق ناهنجار است كه هر يك ممكن
است انسان را تا ابد مبتلا كند: در دنيا گرفتار زحمت و بليه نمايد، و
در آخرت گرفتار عذاب و عقاب .
اما مفاسد اخلاقى ، مثل كينه بندگان خدا كه از اين خلق زاييده شود؛
بلكه گاهى منتهى شود به كينه انبيا و اوليا؛ بلكه كينه ذات مقدس واجب
الوجود و ولى النعم !و معلوم است قباحت و فساد آن چقدر عظيم است . پناه
مى برم به خداى تعالى از شر نفس سركش كه اگر عنانش لحظه اى گسيخته شود،
انسان را به خاك مذلت مى نشاند و به هلاكت ابد مى كشاند . و مثل حسد،
كه شمه اى از فضايح آن را در سابق شنيدى در شرح حديث پنجم ؛ و غير از
اينها از مفاسد ديگر .
و اما مفاسد اعمالى ، پس محصور نيست . شايد در آن حال رده اى گويد، يا
سب انبيا و اولياء نعوذ بالله ، كند يا هتك حرمات الهيه و خرق نواميس
محترمه نمايد، يا قتل نفوس زكيه كند، يا خانمان بيچاره اى را به خاك
مذلت نشاند و نظام عائله اى را مختل كند، و كشف اسرار و هتك استار
نمايد، و ديگر از مفاسد بيشمار كه در حال فوران اين آتش ايمان سوز
خانمان خراب كن انسان به آن مبتلا شود . پس اين خلق را مى توان گفت ام
امراض نفسانيه و كليد هر شر است ؛ و در مقابل آن كظم غيظ و فرو نشاندن
نايره غضب ، جوامع كلم و نقطه نقطه تمركز محاسن و مجمع كرامات است .
چنانكه در حديث شريف كافى وارد است .
(153)
پس از آنكه انسان عاقل در حال سكونت نفس و خاموشى غضب ملاحظه مفاسد آن
و مصالح كظم غيظ را نمود، لازم است بر خود حتم كند كه با هر قيمتى است
و با هر رنجى و زحمتى ممكن است اين آتش سوزان و نايره فروزان را از قلب
خود فرو نشاند و دل خود را از ظلمت و كدورت آن صافى نمايد . و اين با
قدرى اقدام و بر خلاف نفس و خواهش آن رفتار نمودن و تدبر نمودن در
عواقب امر و نصيحت نمودن نفس كارى است بس ممكن . چنانكه تمام اخلاق
فاسده را مى توان از ساحت نفس خارج كرد، و جميع محاسن و ملكات حسنه را
مى توان در قلب وارد كرد و روح را با آن متحلى نمود.
فصل سوم : علاج غضب در
حالاشتعال آن
براى علاج غضب در حال اشتعال آن نيز علاج علمى و عملى است . اما
علمى ، تفكر در اين امور كه ذكر شد، كه آن نيز از طرق معالجات عمليه
است در اين حال .
اما عملى ، پس عمده آن انصراف نفس است در اول پيدايش آن ؛ چون اين قوه
مثل آتش كم كم اشتعال پيدا مى كند و رو به اشتداد مى گذارد تا اينكه
تنورش سوزان و نايره اش سخت فروزان شود و عنان را از دست بكلى بگيرد و
نور عقل و ايمان را خاموش كند و چراغ هدايت را يكسره منطفى نمايد و
انسان را بيچاره كند . بايد انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زياده نشود
و نايره آن شدت پيدا نكرده ، خود را به وسايلى منصرف كند: يا به رفتن
از آن محلى كه اسباب غضب در آنجا فراهم شده ؛ و يا به تغيير حال : اگر
نشسته است برخيزد، و اگر ايستاده است بنيشيند؛ يا به ذكر خداى تعالى
اشتغال پيدا كند بلكه بعضى ذكر خدا را در حال غضب واجب دانند؛
(154) و يا مشغول كارهاى ديگر شود . در هر صورت ،
ابتداى ظهور آن خيلى سهل است جلوگيرى از آن . و اين دو نتيجه دارد:
يكى آنكه در آن حال نفس را ساكن كند و شعله غضب را فرونشاند . و ديگر
آنكه سبب معالجه اساسى نفس شود . اگر چندى انسان مواظب حال خود باشد و
با نفس چنين معامله كند، بكلى حال تغيير پيدا مى كند و رو به اعتدال مى
گذارد . و به بعض اين معانى اشاره فرموده در احاديث شريفه :
عن اءبى جعفر عليه السلام قال :
ان هذا الغضب جمرة من الشيطان توقد فى قلب ابن آدم ، و ان اءحدكم اذا
غضب احمرت عيناه و انتفخت اءوداجه و دخل الشيطان فيه ، فاذا خاف اءحدكم
ذلك من نفسه ، فليلزم الاءرض ؛ فان رجز الشيطان ليذهب عنه عند ذلك .
(155)
و عن ميسر قال : ذكر الغضب عند اءبى جعفر عليه السلام ، فقال :
ان الرجل ليغضب فما يرضى اءبدا حتى يدخل النار، فاءيما رجل غضب على قوم
و هو قائم فليجلس من فوره ذلك ، فانه سيذهب عنه رجز الشيطان ، و اءيما
رجل غضب على ذى رحم فليدن منه فليمسه ، فان الرحم اذا مست سكنت .
(156)
از اين حديث شريف دو علاج عملى استفاده شود براى حال ظهور غضب ؛ يكى
عمومى كه آن نشستن و تغيير وضع دادن است چنانكه در حديث ديگر است كه
اگر نشسته بود و غضب كرد برخيزد .
(157) و از طرق عامه منقول است كه پيغمبر خدا صلى الله
عليه و آله و سلم ، وقتى عضب مى فرمود، اگر ايستاده بود مى نشست ، و
اگر نشسته بود به پشت مى خوابيد، غضبش ساكن مى شد .
(158) و ديگر علاج خصوصى راجع به ارحام كه اگر رحمى غضب
كرد بر رحم خود، او را مس كند غضبش مى نشيند . اينها معالجه شخص غضبناك
از خودش .
و اما ديگران اگر بخواهند علاج او را كنند در حال ظهور غضب ، اگر در
اول امر باشد به يك نحوى از انحاى علمى و عملى كه ذكر شد مى توان او را
علاج كرد . ولى اگر شدت كرد و اشتعال پيدا نمود، نصايح بر خلاف نتيجه
دهد . و علاج آن بسيار در اين حال مشكل است ، مگر به تخويف كسى كه از
او حشمت برد . زيرا ظهور غضب براى كسانى بشود كه انسان خود را بر آنها
غالب و چيره ببيند يا لااقل قوه خود را با آن متساوى يابد و اما بر
كسانى كه نفس حس غلبه آنها را كند غضب ظهور پيدا نكند، بلكه غليان و
جوشش خون قلب موجب اشتعال باطنى گردد، آن در باطن مختنق شود و حزن در
قلب توليد شود . پس علاج حال شدت غضب و فوران آن كارى است بس دشوار و
مشكل .
فصل چهارم : علاج غضب به
قلع اسباب آن
از معالجات اساسى غضب قلع ماده آن است به برطرف كردن اسباب
مهيجه آن . و آن امور بسيارى است كه ما بعضى از آن را كه مناسب با اين
اوراق است ذكر مى كنيم .
يكى از آنها حب نفس است كه از آن حب مال و جاه و شرف و حب نفوذ اراده و
بسط قدرت توليد شود؛ و اينها نوعا اسباب هيجان آتش غضب شود. زيرا انسان
داراى اين محبتها به اين امور خيلى اهميت دهد و موقعيت اينها در قلبش
بزرگ است ؛ و اگر فى الجمله مزاحمتى در يكى از اينها برايش پيش آمد
كند، و يا احتمال مزاحمت دهد، بى موقع غضب كند و جوش و خروش نمايد، و
متملك نفس خود نشود، و طمع و حرص و ساير مفسدات كه از حب نفس و جاه در
دل پيدا شده عنان را از دست او بگيرد و كارهاى نفس را از جاده عقل و
شرع خارج كند . ولى اگر حبش شديد نباشد، به امور اهميت كم دهد، و سكونت
نفس و طماءنينه حاصله از ترك حب جاه و شرف و ساير شعبات آن نگذارد نفس
بر خلاف عدالت قدمى گذارد . و انسان بى تكلف و زحمت در مقابل ناملايمات
بردبارى كند و عنان صبرش گسيخته نشود و بى موقع و بى اندازه غضب
نكند. و اگر حب دنيا از دلش بيخ كن شود و قلع اين ماده فاسده بكلى
شود، تمام مفاسد نيز از قلب هجرت كند و تمام محاسن اخلاقى در مملكت روح
وارد گردد.
سبب ديگر از مهيجات غضب آن است كه انسان غضب و مفاسد حاصله از آن را،
كه از اعظم قبايح و نقايص و رذايل است ، به واسطه جهل و نادانى كمال
گمان كند و از محاسن شمرد . چنانكه بعضى از جهال آنها را جوانمردى و
شجاعت و شهامت و بزرگى دانند و از خود تعريفها و توصيفها كنند كه ما
چنين و چنان كرديم ، و شجاعت را، كه از اعظم صفات مؤ منين و از صفات
حسنه است ، اشتباه به اين رذيله مهلكه كردند.
اكنون بايد دانست كه شجاعت غير از آن است و موجبات و مبادى و آثار و
خواص آن غير از اين رذيله است . مبداء شجاعت قوت نفس و طماءنينه آن و
اعتدال و ايمان و قلت مبالات دنياست . اما غضب از ضعف نفس و تزلزل آن و
سستى ايمان و عدم اعتدال مزاج روح و محبت دنيا و اهميت دادن به آن و
خوف از دست رفتن لذايذ نفسانيه است . و لهذا اين رذيله در زنها بيشتر
از مردها، و در مريضها بيشتر از صحيحها، و در بچه ها بيشتر از بزرگها،
و در پيرها از جوانها بيشتر است . و شجاعت عكس آن است . و كسانى كه
داراى رذايل اخلاقى هستند زودتر غضبناك شوند از كسانى كه فضايل مآب
اند؛ چنانكه مى بينيم بخيل زودتر و شديدتر غضب كند اگر متعرض مال و
منالش شوند از غير او .
اينها راجع به مبادى و موجبات شجاعت و غضب . و اما در آثار نيز مختلف
اند . شخص غضبناك در حال شدت و فوران غضب مثل ديوانه ها عنان عقلش
گسيخته شده مثل حيوانات درنده بدون ملاحظه عواقب امور و بدون رويه و
حكم عقل تهاجم كند و افعال و اطوار زشت و قبيح از او صادر شود؛ متملك
زبان و دست و پا و ساير اعضاى خود نيست ؛ چشم و لب و دهن را به طورى
زشت و بدتركيب كند كه اگر در آن حال آيينه به دست او دهند از زشتى صورت
خود خجل و شرمسار گردد. بعضى از صاحبان اين رذيله به حيوانات بى شعور،
بلكه به جمادات ، غضب كنند؛ هوا و زمين و برف و باد و باران و ساير
حوادث را سب كنند اگر خلاف مطلوبات آنها جريان پيدا كند . گاهى بر قلم
و كتاب و كاسه و كوزه غضب كنند، آنها را درهم شكنند يا پاره كنند . اما
شخص شجاع در جميع اين امور به خلاف آن است . كارهايش از روى رويه و
ميزان عقل و طماءنينه نفس است . در موقع خود غضب مى كند و در موقع
خود حلم و بردبارى ؛ و هر چيز او را حركت ندهد و به غضب نياورد. و در
موقع غضب به اندازه غضب كند و با تميز و عقل انتقام كشد . مى فهمد از
كه انتقام كشد و به چه اندازه و به چه كيفيت انتقام كند، و از كه عفو و
اغماض نمايد . در وقت غضب عنان عقلش در دستش است و به حرفهاى زشت و
اعمال ناهنجار مبادرت نكند . كارهايش همه از روى ميزان عقل و شرع و عدل
و انصاف است ؛ به طورى اقدام كند كه در آخر كار پشيمان نشود.
پس ، انسان آگاه نبايد بين اين خلق ، كه يكى از اوصاف انبيا و اوليا و
مؤ منين و از فضايل كمالات نفسانيه است ، و ديگرى ، كه از صفات شيطان و
وسوسه خناس و رذايل نفسانيه است ، فرق نگذارد و در اشتباه بيفتد . ولى
حجاب جهل و نادانى و حجاب حب دنيا و نفس چشم و گوش انسان را مى بندد و
انسان را بيچاره و هلاك مى كند .
و اسباب ديگرى براى غضب ذكر كرده اند مثل عجب و افتخار و كبر و مراء و
لجاج و مزاح و غير آن ، كه تفصيل هر يك موجب طول مقام و مقال و ملالت
حال گردد. و شايد بيشتر يا تمام آنها به اين دو مبداء و مطلب برگشت
كند، يا به واسطه و يا بلا واسطه .
الحديث الثامن : عصبيت
عن اءبى عبدالله عليه السلام : قال رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم :
من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية ، بعثه الله يوم القيامة مع
اءعراب الجاهلية .
(159)
عصبيت يكى از اخلاق باطنه نفسانيه است كه آثار آن مدافعه كردن و حمايت
نمودن از خويشاوندان و مطلق متعلقان است ، چه تعلق دينى و مذهبى و
مسلكى باشد، يا تعلق وطنى و آب خاكى يا غير آن ، مثل تعلق شغلى و استاد
و شاگردى و جز اينها. و اين از اخلاق فاسده و ملكات رذيله اى است كه
منشاء بسيارى از مفاسد اخلاقى و اعمالى گردد . و خود آن فى نفسه مذموم
است گرچه براى حق باشد؛ يا در امر دينى باشد و منظور اظهار حق نباشد؛
بلكه منظور غلبه خود يا هم مسلك خود يا بستگان خود باشد . اما اظهار حق
و ترويج حقيقت و اثبات مطالب حقه و حمايت براى آن يا عصبيت نيست ، يا
عصبيت مذمومه نيست . ميزان در امتياز اغراض و مقاصد و قدم نفس و شيطان
و حق و رحمان است . و به عبارت ديگر، انسان در عصبيتهايى كه مى كشد و
حمايتهايى كه مى كند از بستگان و متعلقان خود، يا نظرش محض اظهار حق و
اماته باطل است ، اين عصبيت ممدوحه و حمايت از جانب حق و حقيقت است و
از بهترين صفات كمال انسانى و خلق انبيا و اولياست ؛ و علامت آن ، آن
است كه حق با هر طرف هست از آن طرف حمايت كند گرچه از متعلقان او
نباشد، بلكه از دشمنان او باشد . چنين شخصى از حمايت كنندگان حماى
حقيقت و در زمره طرفداران فضيلت و حاميان مدينه فاضله به شمار آيد و
عضو صالح جامعه و مصلح مفاسد جمعيت است . و اگر نفسيت و قوميت او را
تحريك كرد كه اگر باطلى هم از خويشاوندان و منسوبان خود ببيند با آنها
همراهى كند و از آنها حمايت كند، چنين شخصى داراى ملكه خبيثه عصبيت
جاهليت است ، و از اعضاى فاسده جامعه و مفسد اخلاط صالحه است ، و در
زمره اعراب جاهليت به شمار رود و آنها يك دسته از عربهاى بيابان نشين
بودند قبل از اسلام در زمان غلبه ظلمت و جهالت و نادانى ؛ و در آنها
اين خلق زشت و ملكه ناهنجار كمال قوت را داشته . بلكه در مطلق عرب الا
كسانى كه به نور هدايت مهتدى هستند اين خلق بيشتر است از ساير طوايف .
چنانكه در حديث شريف از حضرت امير عليه السلام منقول است كه
خداوند تعالى عذاب كند شش طايفه را به شش چيز: عرب را به عصبيت ؛ و
دهقانان را به كبر؛ و اميران را به ستم ؛ و فقيهان را به حسد؛ و تاجران
را به خيانت ؛ و اهل رستاق را به نادانى .
(160)
فصلاول : مفاسد عصبيت
از احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت استفاده شود كه خلق عصبيت
از مهلكات و موبقات و موجب سوء عاقبت و خروج از ايمان است ، و آن از
ذمائم اخلاق شيطان است . عن اءبى عبدالله عليه
السلام : من تعصب اءو تعصب له فقد خلع ربق الايمان من عنقه
(161) . يعنى از ايمان بيرون رود و سرخود گردد . و لابد
متعصب له براى رضايت داشتن او به عمل متعصب با او در جزا شريك است ؛
چنانكه در حديث است كه كسى كه راضى باشد به كار قومى ، از آنها به شمار
آيد؛
(162) و الا راضى نباشد و منزجر باشد از خلق آنها مشمول
حديث شريف نيست .
و عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : من تعصب
عصبه الله بعصابة من النار
(163)
و عن على بن حسين عليها السلام قال : لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة
بن عبدالمطلب و ذلك حين اءسلم غضبا للنبى
(164)
و قضيه اسلام حضرت حمزه به چند طور نقل شده است
(165) كه از مقصد ما خارج است .
بالجمله ، معلوم است كه ايمان ، كه عبارت است از نور الهى و از خلعتهاى
غيبيه ذات مقدس حق جل و علاست بر بندگان خاص و مخلصان درگاه و مخصوصان
محفل انس ، منافات دارد با چنين خلقى كه حق و حقيقت را پايمال كند و
راستى و درستى را زير پاى جهل و نادانى نهد. البته آيينه قلب اگر به
زنگار خودخواهى و خويشاوند پرستى و عصبيت بى موقع جاهليت محجوب شود، در
او جلوه نور ايمان نشود و خلوتگاه خاص ذوالجلال تعالى نشود . قلب كسى
مورد تجليات نور ايمان و معرفت گردد و گردن كسى بسته حبل متين و عروه
وثيق ايمان و گروگان حقايق و معارف است كه پايبند قواعد دينيه و ذمه او
رهين قوانين عقليه باشد، و متحرك به تحريك عقل و شرع گردد و هيچيك از
عادات و اخلاق و ماءنوسات وجود او را نلرزاند و مايل از راه مستقيم
نكند. وقتى انسان دعوى اسلام و ايمان مى تواند نمايد كه تسليم حقايق و
خاضع براى آنها باشد و مقاصد خود را هر چه بزرگ است فانى در مقاصد
ولينعمت خود كند و خود و اراده خود را فداى اراده مولاى حقيقى كند .
البته چنين شخصى از عصبيت جاهليت عارى و برى گردد، و وجهه قلبش به سوى
حقايق متوجه و پرده هاى ضخيم جهل و عصبيت چشم او را نگيرد؛ و در مقام
اجراى حق و اظهار كلمه حقيقت پاى بر فرق تمام تعلقات و ارتباطات نهد و
تمام خويشاونديها و عادات را در پيشگاه مقصد ولى النعم قربان كند؛ و
اگر عصبيت اسلاميت با عصبيت جاهليت تعارض كند، عصبيت اسلاميت و حق
خواهى را مقدم دارد .
انسان عارف به حقايق مى داند كه تمام عصبه ها و ارتباطات و تعلقات يك
امور عرضيه زايله اى است ، مگر ارتباط بين خالق و مخلوق و عصبه حقيقيه
كه آن امر ذاتى غير قابل زوال است كه از تمام ارتباطها محكمتر و از
جميع حسب و نسبها بالاتر است . در حديث وارد است كه رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم فرمود: كل حسب و نسب منقطع يوم
القيامة الا حسبى و نسبى
(166)
معلوم است حسب و نسب آن حضرت روحانى و باقى است و از تمام عصبيتهاى
جاهليت دور است . آن حسب و نسب روحانى در آن عالم ظهورش بيشتر و كمالش
هويداتر است . اين ارتباطهاى جسمانى ملكى ، كه از روى عادات بشريه است
، به اندك چيزى منقطع شود؛ و هيچيك از آنها در عوالم ديگر ارزشى ندارد،
مگر ارتباطات در تحت نظام ملكوتى الهى باشد و در سايه ميزان قواعد
شرعيه و عقليه باشد كه ديگر آن انفصام و انقطاع ندارد .
فصل دوم : صورت ملكوتيه
عصبيت
در شرح بعضى از احاديث سالفه گذشت كه ميزان در صورتهاى ملكوتى و
برزخى و قيامتى ملكات و قوت آن است ؛ و آن عالم محل بروز سلطان نفس
است ، و ملك بدن تعصى از آن نكند . ممكن است در آن عالم انسان به صورت
حيوانات يا به صورت شيطان محشور شود . و در اين حديث شريف كه ما به شرح
آن پرداختيم كه مى فرمايد: كسى كه در دلش حبه
خردلى عصبيت باشد، بر انگيزاند خداوند او را با اعراب جاهليت
تواند اشاره به آن معنى كه ذكر شد باشد .
انسان داراى اين رذيله وقتى از اين عالم منتقل شد، شايد خود را يكى از
اعراب جاهليت ببيند كه نه ايمان به خداى تعالى دارد، نه به رسالت و
نبوت معتقد است ؛ و به هر صورت كه صورت آن طايفه است خود را محشور
ببيند، و خود نيز نفهمد كه در دنيا اظهار عقيده حقه مى كرده و در سلك
امت رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم منسلك بوده . چنانكه در حديث
وارد است كه اهل جهنم اسم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را
فراموش كنند و خود را نتوانند معرفى كنند، مگر بعد از آنكه اراده حق
تعالى به خلاص آنها تعلق گيرد .
(167) و چون اين خلق به حسب بعضى احاديث از خواص شيطان
است ، شايد اعراب جاهليت و انسان داراى عصبيت جاهليت به صورت شيطان
محشور گردد . عن اءبى عبدالله عليه السلام :
ان الملائكة كانوا يحسبون اءن ابليس منهم ، و كان فى علم الله اءنه ليس
منهم ؛ فاستخرج ما فى نفسه بالحمية و الغضب ، فقال : (خلقتنى من نار و
خلقته من طين ) .
(168)
پس اى عزيز، بدان كه اين خلق خبيث از شيطان است ؛ و اغلوطه آن ملعون و
قياس باطل غلطش به واسطه اين حجاب غليظ بود . اين حجاب كليه حقايق را
از نظر مى برد، بلكه تمام رذايل را محاسن جلوه مى دهد و تمام محاسن غير
را رذيله نمايش دهد؛ و معلوم است كار انسانى كه جميع اشيا را بر غير
خود ببيند به كجا منتهى شود . و علاوه بر آنكه خود اين رذيله موجب هلاك
انسان است ، منشاء بسيارى از رذايل نفسانى و مفاسد اخلاقى و اعمالى شود
كه ذكر آنها موجب ملالت است .
پس ، انسان عاقل كه اين مفاسد را از اين خلق فاسد فهميد و به شهادت
صادق مصدق رسول اكرم و اهل بيت معظمش (صلوات الله عليهم اءجمعين )
اذعان كرد كه اين ملكه انسان را به هلاكت مى كشاند و اهل آتش مى كند،
بايد درصدد علاج نفس برآيد . و اگر خداى نخواسته در دل او از اين خلق
به قدر خردلى هست ، خود را از آن پاك و پاكيزه كند كه در وقت مهاجرت از
اين عالم و انتقال به عالم آخرت و رسيدن اجل مقدر پاك باشد و با نفس
صافى منتقل شود . و بايد بداند انسان كه مجال بسيار كم است و وقت تنگ
است ، زيرا انسان نمى داند چه وقت روز ارتحال اوست .
اى نويسنده ، شايد در همين حال كه مشغول نوشتنى ، اجل مقدر برسد و تو
را با اين همه رذايل اخلاقى منتقل كند به عالمى كه بازگشت ندارد .
اى عزيز،اى مطالعه كننده اين اوراق ، عبرت كن از حال اين نويسنده كه
اكنون در زير خاك و در عالم ديگر گرفتار اعمال زشت و اخلاق ناهنجار
خويش است ، و تا فرصت داشت به بطالت و هوا و هوس عمر عزيز را گذراند و
آن سرمايه الهى را ضايع و باطل كرد؛ تو ملتفت خود باش كه نيز روزى مثل
مايى و خودت نمى دانى آنچه روز است ؛ شايد الآن كه مشغول قرائتى باشد .
اگر تعللى كنى ، فرصت از دست مى رود .اى برادر من ، اين امور را تعويق
نينداز كه تعويق انداختنى نيست . چه قدر آدمهاى صحيح و سالم با موت
ناگهانى از اين دنيا رفتند و ندانيم عاقبت آنها چيست ؟ پس فرصت را از
دست مده و يك دم را غنيمت شمار كه كار خيلى اهميت دارد و سفر خيلى
خطرناك است . دستت از اين عالم ، كه مزرعه آخرت است ، اگر كوتاه شد،
ديگر كار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نتوانى كرد؛ جز حسرت و حيرت و
عذاب و مذلت نتيجه نبرى . اولياى خدا آنى راحت نبودند و از فكر اين سفر
پرخوف و خطر بيرون نمى رفتند . حالات على بن الحسين عليهم السلام ،
امام معصوم ، حيرت انگيز است . ناله هاى اميرالمؤ منين عليه السلام ولى
مطلق ، بهت آور است . چه شده است كه ما اين طور غافليم ؟ كى به ما
اطمينان داده جز شيطان كه كارهاى ما را از امروز به فردا مى اندازد .
مى خواهد اصحاب و انصار خود را زياد كند و ما را با خلق خود و در زمره
خود و اتباع خود محشور كند . هميشه آن ملعون امور آخرت را در نظر ما
سهل و آسان جلوه دهد و ما را با وعده رحمت خدا
و شفاعت شافعين از ياد خدا و اطاعت او
غافل كند . ولى افسوس كه اين اشتهاى كاذب است و از دامهاى مكر و حيله
آن ملعون است . رحمت خدا الآن به تو احاطه كرده ؛ رحمت صحت و سلامت و
حيات و امنيت و هدايت و عقل و فرصت و راهنمايى اصلاح نفس . در هزاران
رحمت گوناگون حق تعالى غوطه ورى و استفاده از آنها نمى كنى و اطاعت
شيطان مى كنى . اگر از اين رحمتها در اين عالم استفاده نكنى ، بدان كه
در آن عالم نيز بى بهره هستى از رحمتهاى بى تناهى حق و از شفاعت شفيعان
نيز محروم مانى . جلوه شفاعت شافعان در اين عالم هدايت آنهاست ، و در
آن عالم . باطن هدايت شفاعت است . تو از هدايت اگر بى بهره شدى ، از
شفاعت بى بهره اى ، و به هر قدر هدايت شدى ، شفاعت شوى . شفاعت رسول
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مثل رحمت حق مطلق است ، محل قابل بايد
از او استفاده كند . اگر خداى نخواسته شيطان با اين وسايل ايمان را از
چنگ تو ربود، ديگر قابليت رحمت و شفاعت نخواهى داشت . بلى ، رحمت حق
سرشار است در دو دنيا؛ تو اگر طالب رحمتى ، چرا از اين رحمتهاى پياپى
كه در اين عالم مرحمت فرموده و بذر رحمتهاى عوالم ديگر است برخوردار
نمى شوى .اين همه انبيا و اولياء خدا تو را دعوت كردند به خوان نعمت و
مهمانخانه الهى ، نپذيرفتى و با يك وسوسه خناس و القاء شيطانى همه را
كنار گذاشتى . محكمات كتاب خدا و متواترات احاديث انبياء و اوليا و
ضروريات عقول عقلا و براهين قطعيه حكما را فداى خطرات شيطانى و هواهاى
نفسانى كردى .اى واى به حال من و تو از اين غفلت و كورى و كرى و جهالت
!
|