اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۵ -


فصل ششم : حسد گاهى مبداء تكبر است  
گاهى چنين اتفاق مى افتد كه فاقد كمال به واجد كمال تكبر كند . مثلا فقير به غنى ، جاهل به عالم . و بايد دانست كه همان طور كه عجب گاهى مبداء تكبر است ، حسد نيز گاهى مبداء آن شود . ممكن است انسان چون خود را فاقد آن كمال ديد كه در غير است ، به آن حسد ورزد؛ و اين سبب شود كه كبر كند به غير و آن را هر چه تواند تذليل و توهين كند . در كافى شريف از حضرت صادق عليه السلام حديث كند كه فرمود كه كبر گاهى مى باشد در اشرار مردم از هر جنس . پس از آن فرمودند:
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گذشت در بعضى از كوچه هاى مدينه ، يك زن سياهى سرگين جمع مى كرد. گفته شد به او: دور شو از سر راه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم . گفت : راه گشاد است !بعضى از همراهان به او قصد تعرض كردند، پيغمبر فرمود: واگذاريد او را كه او متكبر است . (102)
و گاهى در بعضى از اهل علم اين صفت پيدا شود و عذر تراشد كه تواضع براى اغنيا خوب نيست ؛ و نفس اماره به او گويد كه تواضع براى اغنيا ايمان را ناقص كند . بيچاره فرق نمى گذارد بين تواضع براى غناى اغنيا و غير آن . يك وقت رذيله حب دنيا و جذبه طلب شرف و جاه انسان را به تواضع وا مى دارد . اين خلق تواضع نيست ؛ اين تملق و چاپلوسى است ، و از رذايل نفسانيه است . صاحب اين خلق از فقرا تواضع نكند مگر آنكه در آنها طعمى داشته باشد يا طعمه سراغ كند .
يك وقت ، خلق تواضع انسان را دعوت به احترام و فروتنى كند؛ غنى باشد يا فقير، مطمح نظر باشد يا نباشد . يعنى تواضع او بى آلايش است ؛ روح او پاك و پاكيزه است ؛ جاه و شرف مجامع قلب او را به خود جذب نكرده . اين تواضع براى فقرا خوب است ؛ براى اغنيا هم خوب است . هر كس را به فراخور حال او احترام بايد كرد . ولى اين تحقير تو و تكبر تو از اهل جاه و شرف نه از آن است كه متملق نيستى ؛ بلكه براى آن است كه حسودى و خودت هم در اشتباهى . و لهذا اگر به تو احترام غير متوقع كند، او را تواضع كنى و براى او فروتن شوى ؛ در هر صورت ، مكايد نفس و شاهكارهاى او به قدرى دقيق است كه انسان جز پناه به خدا چاره اى ندارد . و الحمدلله اولا و آخرا .
الحديث الخامس : حسد 
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : قال الله عزوجل لموسى بن عمران عليه السلام : يا ابن عمران لا تحسدن الناس على ما آتيتهم من فضلى ، و لا تمدن عينيك الى ذلك ، و لا تتبعه نفسك فان الحاسد ساخط لنعمى صاد لقسمى الذى قسمت بين عبادى و من يك كذلك فلست منه و ليس منى .
(103)
حسد حالتى است نفسانى كه صاحب آن آرزو كند سلب كمال و نعمت متوهمى را از غير؛ چه آن نعمت را خود دارا باشد يا نه ، و چه بخواهد به خودش برسد يا نه . و آن غير از غبطه است ؛ چه كه صاحب آن مى خواهد براى خود نعمتى را كه در غير توهم كرده است ، بدون آنكه ميل زوال آن را از او داشته باشد . و اينكه گفتيم كمال و نعمت متوهم ، زيرا لازم نيست آن چيزى را كه حسود ميل زوال آن را دارد كمال و نعمت باشد فى نفسه ؛ چه بسا چيزهايى كه فى نفسه از نقايص و رذايل است ، ولى حسود آن را كمال گمان كرده زوال آن را مى خواهد يا آنكه چيزى از نقايص انسانيه و كمالات حيوانيه است و حسود چون در حد حيوانيت است آن را كمال داند و زوال آن را مى طلبد . مثلا در بين مردم كسانى هستند كه فتاكى و خونريزى را هنر دانند!و اگر كسى چنين باشد به او حسد ورزند . يا بذله گويى و هرزه سرايى را كمال پندارند و به آن حسد مى كنند . پس ميزان توهم كمال است و گمان نعمت ، نه خود آنها . مقصود آن است كه شخصى كه در غير، نعمتى ديد . چه واقعا نعمت باشد يا نباشد، و زوال آن را مايل بود، چنين شخصى را حسود گويند .
براى حسد اقسامى است و درجاتى ، و به حسب حال محسود، و به حسب حال حسود، و به حسب حال حسد فى نفسه .
اما به حسب حال محسود، چنانكه به كمالات عقليه يا خصال حميده يا مناسك و اعمال صالحه يا امور خارجيه از قبيل مال و منال و عظمت و حشمت و غير آن حسد برند ؛ يا به مقابلات هر يك از اينها حسد برند در صورتى كه كمال توهم شود .
اما به حسب حال حسود، چنانكه حسد از عداوت يا تكبر يا خوف يا غير آن پيدا شود از اسبابى كه بعدها ذكر آن مى شود .
اما به حسب حال حسد فى نفسه ، كه مى توان گفت درجات و تقسيمات حقيقه حسد اين است نه آن سابقيها، پس ، براى آن در جانب شدت و ضعف ، مراتبى است كثيره كه به حسب اسباب مختلف شود، و نيز به حسب آثار اختلاف پيدا كند .
فصلاول بعضى از موجبات حسد
براى حسد اسباب بسيارى است كه عمده آن به رؤ يت ذل نفس برگردد؛ چنانكه در كبر به حسب نوع عكس آن است . همان طور كه انسان كه رؤ يت كمالى در خود كرد و غير را فاقد ديد از آن يك حالت تعزز و ترفع و سركشى براى نفس او پيدا شود و تكبر كند، وقتى كه غير را كامل ديد در او يك حالت ذل و انكسارى رخ دهد كه اگر عوامل خارجيه و مصلحات نفسانيه نباشد حسد توليد كند . و گاه شود كه ذل خود را در همسرى غير با خود پندارد؛ چنانكه صاحب كمال و نعمت بر مثل خود يا تالى تلو خود حسد ورزد . و توان گفت حسد همان حال انقباض و ذل نفس است كه اثر آن ميل زوال نعمت و كمال است از غير. و بعضى ، چنانكه علامه مجلسى قدس ‍ سره نقل فرمودند، اسباب حسد را منحصر كرده اند در هفت چيز:
اول : عداوت
دوم : تعزز . و آن چنان است كه بداند محسود به واسطه نعمتى كه دارد بر او تكبر كند، و او طاقت كبر و فخر او را نداشته باشد . پس زوال آن را بخواهد.
سوم : كبر . و آن چنان است كه حسود بخواهد به صاحب نعمت تكبر كند و ممكن نباشد جز به زوال آن .
چهارم : تعجب . و آن چنان است كه تعجب كند از اينكه اين نعمت بزرگ را اين شخص دارا است . چنانكه خداى تعالى از امم سابقه خبر مى دهد كه گفتند: (ما اءنتم الا بشر مثلنا)؟ (104) تعجب كردند از آنكه كسى كه مثل خود آنهاست فائز به مرتبه رسالت و وحى شود، پس حسد ورزيدند .
پنجم : خوف . و آن چنان است كه بترسد از مزاحمت صاحب نعمت به واسطه آن با مقاصد محبوبه او .
ششم : حب رياست . چنانكه مبتنى باشد رياست او به اينكه كسى در نعمت مساوى او نباشد .
هفتم : خبث طينت . كه كسى را نتواند در نعمت ببيند . (105)
ولى به عقيده نويسنده چنانكه اشاره به آن شده ، غالب اينها، بلكه تمام اينها، برگشت مى كند به رؤ يت ذل نفس ؛ و سبب بلا واسطه حسد به آن معنى كه مشهور حسد را معنى كنند آن است . و اما بنابر آنچه كه ما در معنى حسد گفتيم ، كه خود اين حالت حسد باشد، مضايقه نيست در صحت آنچه ذكر شده است . و در هر صورت ، بحث در اطراف اين معانى خارج از مقصود ما و وضع اين اوراق است .
فصل دوم : مفاسد حسد 
حسد خودش يكى از امراض مهلكه قلبيه است . و از او نيز زاييده شود امراض كثيره قلبيه و كبر و مفاسد اعمالى كه هر يك از موبقات است و براى هلاك انسان سببى مستقل است . و ما به ذكر بعضى از آنها كه پر ظاهر است مى پردازيم ؛ و ناچار مفاسد خفيفه اى دارد كه از نظر نويسنده پوشيده است .
اما مفاسد خودش ، پس بس است براى آن آنچه صادق مصدق خبر داده است ، قال اءبو عبدالله عليه السلام : افة الدين الحسد و العجب و الفخر (106) و عن اءبى جعفر عليه السلام ان الرجل لياءتى باءى بادرة فيكفر و ان الحسد لياءكل الايمان كما تاءكل النار الحطب (107)
معلوم است ايمان نورى است الهى كه قلب را مورد تجليات حق ، جل جلاله ، قرار دهد؛ چنانكه در احاديث قدسيه منقول است : لا يسعنى اءرضى و لا سمائى بل يسعنى قلب عبدى المؤ من (108) اين نور معنوى ، اين بارقه الهيه ، كه قلب را وسيع تر از جميع موجودات قرار مى هد، منافات دارد با آن تنگى و تاريكى كه در قلب از كدورت اين رذيله پيدا مى شود . اين صفت خبيث و زشت چنان قلب را گرفته و تنگ مى كند كه آثار آن در تمام مملكت باطن و ظاهر پيدا شود . قلب محزون و افسرده ، سينه گرفته و تنگ ، چهره عبوس و چين در چين شود . البته اين حالت نور ايمان را باطل كند و قلب انسانى را بميراند؛ و هر قدر قوت پيدا كند، نور ايمان رو به ضعف گذارد . تمام اوصاف معنويه و صوريه مؤ من منافى است با آثارى كه از حسد در ظاهر و باطن پيدا شود: مؤ من خوش بين است به خداى تعالى و رو برگردان است از تقديرات او؛ چنانكه در حديث شريف ذكر شده . مؤ من بدى مؤ منين را نمى خواهد و آنها را عزيز دارد؛ حسود بر خلاف آن است . مؤ من حب دنيا بر او غلبه نكرده ؛ حسود از شدت حب دنيا گرفتار اين رذيله شده . مؤ من خوف و حزنى ندارد جز از مبداء تعالى و مرجع ؛ حسود خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ مى زند . مؤ من گشاده جبين است و بشر او در صورت اوست ؛ جسود جبينش درهم و عبوس است . مؤ من متواضع است ؛ حسود تكبر كند در بسيارى از اوقات . پس حسد آفت ايمان است و آن را مى خورد آن سان كه هيزم را آتش . بس ‍ است در زشتى اين رذيله كه ايمان را كه سرمايه نجات آخرت و حيات قلوب است از دست انسان بگيرد و او را مفلس و بيچاره كند . و از مفاسد بزرگى كه از لوازم غير منفكه حسد است غضبناكى بر خالق و ولى نعمت و اعراض از تقديرات اوست . امروز حجابهاى ظلمانى غليظ عالم طبيعت و اشتغال به آن تمام مدارك ما را محجوب كرده و چشم و گوش ما كور و كر است ؛ نه مى فهميم كه غضبناكيم از مالك الملوك و رو برگردانيم ، و نه مى دانيم صورت اين غضب و اعراض در ملكوت و مسكن دائمى اصلى ما چيست . همين به گوش ما مى رسد از قول امام صادق عليه السلام و من يك كذلك فلست منه و ليس منى . نمى فهميم اين برائت حق تعالى از ما و اين بيزارى چه مصيبتى است و چه چيزها در زير سر دارد . كسى كه خارج شد از ولايت حق و بيرونش كردند از زير پرچم رحمت ارحم الراحمين ، ديگر اميد نجات براى او نيست ؛ شفاعت شافعان نصيب او نخواهد شد: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه (109) كى شفاعت مى كند كسى را كه سخطناك به خداست و از حرز ولايت او خارج است و ريسمان مودت ما بين او و مالك رقابش پاره شده ؟ و اسواءتا، و احسرتا، بر آنچه خود ما به سر خود آورديم !هر چه انبيا و اوليا فرياد كردند و ما را از خواب خواستند بيدار كنند، بر غفلت ما روز بروز افزوده شد و شقاوت ما زياد شد .
و از مفاسد اين خلق ، از قرار فرموده علماى آخرت ، فشار قبر و ظلمت آن است ؛ زيرا مى فرمايند صورت قبرى و برزخى اين اخلاق فاسده رديه ، كه فشار روحى دارد و كدورت قلبى دارد، فشار و ظلمت قبر است . تنگى و فراخى قبر تابع انشراح صدر و عدم آن است .
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون رفتند در تشييع جنازه سعد در صورتى كه تشيع كردند او را هفتاد هزار فرشته . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سر خود را به سوى آسمان بلند كرد پس از آن گفت : آيا مثل سعد فشار داده مى شود؟ راوى به امام عليه السلام عرض مى كند: فدايت شوم براى ما نقل شده كه سعد استخفاف به بول مى كرد . فرمود: معاذ الله !فقط يك درشتى و بدى در خلق او بود با اهل خانه اش . (110)
تنگى و فشار و كدورت و ظلمتى كه در قلب به واسطه حسد پيدا مى شود در كمتر از اخلاق فاسده است . در هر حال ، صاحب اين خلق هم در دنيا معذب و مبتلاست ، و هم در قبر در فشار و ظلمت است ، و هم در آخرت گرفتار و بيچاره است . اينها مفاسد خود حسد است در صورتى كه از او خلق فاسدى ديگر يا عمل باطل فاسدى توليد نشود؛ و كم اتفاق افتد كه آن ، سبب فساد ديگر نشود؛ بلكه از او سيئات اخلاقى و اعمال ديگرى زاييده شود؛ مثل كبر در بعضى موارد، چنانكه گذشت ؛ و غيبت و نميمه و فحش و ايذا و غير آنكه هر يك از موبقات و مهلكات است .
پس ، لازم است بر انسان عاقل كه دامن همت به كمر زند و خود را از اين ننگ و ايمان خود را از اين آتش سوزان و آفت سخت نجات دهد؛ و خود را از اين فشار فكر و تنگى قلب در اين عالم ، كه خود يك عذابى است دائمى (مادام العمر)، و از فشارها و ظلمتهاى قبر و عالم برزخ و غضب خداوند تعالى رهايى دهد . قدرى تفكر كند كه چيزى كه اينقدر مفاسد دارد لازم العلاج است ؛ در صورتى كه حسد تو براى محسود هم هيچ ضررى ندارد . از حسد تو نعمت از او زايل نمى شود؛ بلكه براى او نفع دنيوى و اخروى هم دارد؛ زيرا گرفتارى تو، كه حسود و دشمن اويى ، و عذاب و حزن تو براى او خود منفعتى است ؛ مى بيند خود متنعم است و تو از تنعم او معذبى ، اين خود نعمتى براى او مى شود . اگر تو تنبه به اين نعمت دومى نيز پيدا كنى ،
براى تو عذاب ديگر و فشار فكر ديگر مى شود، و او را اين عذاب نعمتى است ، و همين طور؛ پس تو هميشه در رنج و غم و فشارى ، و او در نعمت و فرح و انبساط است . و در آخرت نيز حسد تو براى او نفع بخشد؛ خصوصا اگر به غيبت و تهمت و ساير موذيات منجر شود كه حسنات تو را به او دهند و تو بيچاره و مفلس شوى و او داراى نعمت و عظمت . اگر قدرى در اين امور تفكر كنى ، البته خود را از اين رذيله پاك مى كنى و نفس را از اين مهلكه نجات مى دهى .
گمان مكن كه رذايل نفسانى و اخلاق روحى ممكن الزوال نيست . اينها خيال خامى است كه نفس اماره و شيطان القا مى كند، مى خواهد تو را از سلوك راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد . انسان تا در اين دار تغير و نشئه تبدل است ، ممكن است در تمام اوصاف و اخلاق تغيير پيدا كند . و هر چه ملكات محكم هم باشد تا در اين عالم است قابل زوال است ؛ منتها به حسب اختلاف شدت و ضعف ، زحمت تصفيه تفاوت مى كند. البته اول پيدايش صفتى در نفس با زحمت و رياضت كمى او را مى توان ازاله كرد، مثل نهال نو رسى كه ريشه ندوانيده باشد و متمكن در زمين نشده باشد؛ ولى بعد از آنكه آن صفت متمكن در نفس شد و از ملكات مستقره نفس ‍ گرديد، زوالش ممكن است ولى زحمتش زياد مى شود؛ مثل درختى كه كهنسال شده و ريشه كرده ، زحمت كندنش زيادتر است . تو هر چه ديرتر در فكر و قلع ريشه هاى مفاسد روحى افتى ، ناچار زحمت و رياضتت بيشتر گردد .
اى عزيز، اولا مگذار مفاسد اخلاقى يا عملى در مملكت ظاهر و باطنت وارد شود كه اين خيلى سهلتر است از آنكه بعد از ورود بخواهى اخراج آنها كنى ؛ همان طور كه دشمن را اگر نگذارى وارد سرحد مملكت يا وارد قلعه شود آسانتر است دفع آمدن تا بعد از وارد شدن و برج و بارو را گرفتن درصدد دفع و اخراج برآيى . و اگر وارد شد، هر چه ديرتر درصدد دفع برآيى زحمتت زياد مى شود و قوه داخلى رو به نقصان مى گذارد . شيخ جليل ما و عارف بزرگوار، آقاى شاه آبادى (روحى فداه )، فرمودند كه تا قواى جوانى و نشاط آن باقى است بهتر مى توان قيام كرد در مقابل مفاسد اخلاقى و خوبتر مى توان وظايف انسانيه را انجام داد . مگذاريد اين قوا از دست برود و روزگار پيرى پيش آيد كه موفق شدن در آن حال مشكل است . و بر فرض موفق شدن ، زحمت اصلاح خيلى زياد است . پس ، انسان عاقل كه تفكر كرد در مفاسد چيزى ، اگر وارد در آن نيست ، گرد آن نمى گردد و خود را آلوده نمى كند .
و اگر خداى نخواسته وارد شد، هر چه زودتر درصدد اصلاح بر مى آيد و نمى گذارد ريشه كند . و اگر خداى نخواسته ريشه كرد، با هر زحمت و مشقتى است ريشه او را مى كند كه مبادا ثمره برزخى و آخرتى برسد و ميوه آن را بار دهد، كه اگر با آن خلق فاسد از اين عالم ، منتقل شد، قلع آن از دست خود او خارج مى شود و تا در آخرت يا برزخ يك خلق از اخلاق نفسانى بخواهد تبديل شود هيهات است !در حديث است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، كه هر يك از اهل بهشت و جهنم مخلدند در آن به واسطه نيات خود . (111)
نيات فاسده ، كه زاييده اخلاق رذيله است ، ممكن نيست زائل شود مگر آنكه منشاء آن زائل گردد. در آن عالم ملكات به قدرى با شدت و قوت ظهور مى كند كه زوال آن يا ممكن نيست آن وقت انسان مخلد است در جهنم و اگر با فشارها و سختيها و آتشها زائل شود، پس از قرنهاى ربوبى شايد زائل شود . پس ،اى عاقل چيزى را كه با يك ماه يا يك سال زحمت جزئى دنيايى با اختيار خود ممكن است اصلاح كرد و گرفتارى دنيا و آخرت را به آخر رساند، نگذار بماند و تو را هلاك كند .
فصل سوم : ريشه فسادهاى اخلاقى 
پيش از اين ذكر شد (112) كه ايمان غير از علم است . كليه مفاسد اخلاقى و اعمالى از اين است كه قلب بيخبر از ايمان است و آنچه عقل ادراك به واسطه برهان عقلى يا اخبار انبيا كرده به قلب نرسانده و دل از او بيخبر است . يكى از معارفى كه حكيم و متكلم و عامه مردم از اهل شرايع تصديق دارند و جاى شبهه براى احدى نيست ، آن است كه آنچه به قلم قدرت حكيم على الاطلاق ، جلت قدرته ، جريان پيدا كرده ، از وجود و كمالات آن و از بسط نعمت و تقسيم آجال و ارزاق ، بهترين نقشه و جميلترين نظام است و مطابق با مصالح تامه ؛ و نظام كلى اتم نظام متصور است . منتهى هر يك به لسان خاص خود و اصطلاح مخصوص به فن خود طورى بيان اين لطيفه الهيه و حكمت كامله را كرده ؛ اين مطلب در لسان همه جريان دارد و هر كس به اندازه سعه علم و عقلش براى آن برهانى اقامه كرده ؛ ولى چون از حد قيل و قال تجاوز نكرده و به مرتبه قلب و حال نرسيده ، لسانهاى اعتراض باز است و هر كس حظ ايمانى ندارد، به لسانى تكذيب قول و برهان خود كند . فسادهاى اخلاقى هم روى اين زمينه است آن كس كه حسد مى ورزد و زائل شدن نعمت غير را آرزو كند و كينه صاحب نعمت را در دل دارد، بداند كه ايمان ندارد كه حق تعالى از روى صلاح تام اين نعمت را نصيب او كرده و دست فهم ما از آن كوتاه است . و بداند كه ايمان ندارد به عدل خداى تعالى و قسمت را عادلانه نمى داند. تو در اصول عقايد مى گويى خداى تعالى عادل است ، اين جز لفظ چيز ديگر نيست : ايمان به عدل با حسد منافى است . تو اگر او را عادل مى دانى ، تقسيم او را هم عادلانه بدان . چنانكه در حديث شريف فرمود حق تعالى مى فرمايد: حسود روبرگردان است از قسمتهايى كه بين بندگان كرده ام ، و غضبناك است از نعمتهاى من . قلب فطرة در مقابل قسمت عادلانه خاضع است و از جور و اعتساف فطرة گريزان و متنفر است . از فطرتهاى الهيه ، كه در كمون ذات بشر مخمر است ، حب عدل و خضوع در مقابل آن است ، و بغض ظلم و عدم انقياد در پيش آن است ؛ اگر خلاف آن را ديد، بداند در مقدمات نقصانى است . اگر ساخط از نعمت و معرض از قسمت شد، از آن است كه آن را عادلانه نمى داند؛ بلكه ، نعوذبالله ، جائرانه مى داند؛ نه اينكه قسمت را عادلانه مى داند و از او معرض است ؛ و نقشه را مطابق نظام اتم و مصالح تامه مى داند و غضبناك از اوست . هيهات كه ايمان ما ناقص است و مطالب عقلى برهانى از حد عقل و ادراك به حد قلب وارد نشده . ايمان به گفتن و شنيدن و خواندن و بحث و قيل و قال نيست ؛ خلوص نيت مى خواهد خداجو خداياب است ؛ معارف طلب معارف جوست . من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و اءضل سبيلا (113) و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور (114)
فصل چهارم : علاج عملى حسد 
علاوه بر علاج علمى ، كه شمه اى از آن ذكر شد، علاج عملى نيز براى اين رذيله فضيحه است . و آن چنان است كه با تكلف اظهار محبت كنى با محسود و ترتيب آثار آن را مى دهى ، و مقصودت از آن علاج مرض باطنى باشد . نفس تو را دعوت مى كند كه او را اذيت كن ،توهين كن ، دشمن داشته باش ، مفاسد او و مساوى او را به تو عرضه مى دارد، تو به خلاف ميل نفس ‍ به او ترحم كن و تجليل و توقير نما؛ زبان را به ذكر خير او وادار كن ؛ نيكوييهاى او را بر خود و بر ديگران عرضه دار؛ صفات جميله او را خاطر نشان خود كن . گرچه اينها كه مى كنى در اول امر با تكلف است ، از روى مجاز و غير واقع است ، لكن چون مقصود اصلاح نفس و برطرف كردن اين نقص و رذيله است به حقيقت نزديك مى شود و كم كم تكلف كم مى شود و نفس عادى مى شود و واقعيت پيدا مى كند . لااقل به نفس عرضه دار و بفهمان كه اين شخص بنده خداست و شايد خداوند تعالى به او نظر لطف داشته كه او را متنعم كرده و اختصاص داده به خاصه نعم خود. خصوصا اگر محسود اهل علم و ديانت باشد و حسد به واسطه آنها باشد، كه البته حسد ورزيدن به آنها قبيحتر و عداوت با آنها عاقبتش بدتر است . البته به نفس ‍ بايد فهماند كه اينها بندگان خاص خدا هستند كه توفيق الهى شامل حالشان شده و آنها را به اين نعمت عظمى اختصاص داده . و اين نعم بايد محبت در نفس ايجاد كند نسبت به صاحبان آنها؛ و بايد انسان آنها را محترم دارد و خاضع نسبت به آنها باشد؛ پس اگر ديد كه چيزهايى كه بايد موجب محبت و خضوع شود در نفس ضد آن بروز كرد، بداند كه شقاوت به او چيره شده و ظلمت به باطن او غلبه كرده ؛ و حتما درصدد اصلاح از طرق علميه و عمليه برآيد . و بداند كه اگر درصدد محبت برآمد زود موفق مى شو؛ زيرا نور محبت قاهر است بر ظلمت و كدورت ، و خداى تبارك و تعالى وعده فرموده كه مجاهدان را هدايت كند و آنها را به لطف خفى خود اعانت فرمايد و توفيق عنايت نمايد .
فصل پنجم : حديث رفع  
در بعضى از احاديث شريفه وارد شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برداشته شده است از امت من نه چيز، و از جمله آنها حسد است در صورتى كه ظاهر نشود به دست يا زبان . (115) البته امثال اين حديث شريف نبايد مانع شود از حديث در قلع اين شجره خبيثه از نفس ‍ پاك كردن روح را از اين آتش ايمان سوز و آفت دين برانداز . زيرا كم اتفاق مى افتد كه اين ماده فساد قدم به نفس بگذارد و در نفس توليد فسادهاى گوناگون نكند و به هيچ نحو از او اثرى ظاهر نگردد و ايمان انسان محفوظ بماند . با اينكه در احاديث صحيحه وارد شده كه اين صفت ايمان را مى خورد و آفت ايمان است ، (116) و خداى تعالى از صاحب آن برائت كرده و خود را از او و او را از خود نفى كرده . پس يك چنين امر بزرگى و فساد مهمى را كه به واسطه آن همه چيز انسان در خطر است نبايد انسان از او غفلت كند به واسطه حديث رفع مغرور گردد . پس ،تو جديت خود را بكن و شاخه هاى او را بزن و درصدد اصلاح باش و نگذار از او ترشحى در خارج بشود، آن وقت ريشه آن سست مى شود و از نمو و ترقى مى افتد. و اگر در بين رياضت و اصلاح مرگ در رسيد، رحمت الهى شامل حالت مى شود و با رحمت واسعه و بركت روحانيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مشمول عفو مى شوى ؛ و با رقه رحمانيه اگر بقيه اى از آن مانده باشد، مى سوزاند و نفس را پاك و پاكيزه مى كند .
اما آنچه در روايت حمزة بن حمران وارد است : عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : ثلاثة لم ينج منها نبى فمن دونه ؛ التفكر فى الوسوسة فى الخلق ، و الطيرة ، و الحسد الا اءن المؤ من لا يستعمل حسده (117) يا آنكه مبالغه فرموده اند و مقصود كثرت ابتلاى به آن است . يا اينكه اين تركيب كنايه از كثرت ابتلاست ، بدون آنكه مقصود بالذات خود مضمون جمله باشد . يا آنكه حسد را اعم از غبطه اراده فرمودند مجازا. يا آنكه ميل زوال بعض نعم از كفار را كه استعمال مى كنند در ترويج مذهب باطل خود، حسد نام نهاده اند . و الا از حسد به معناى حقيقى خودش انبيا و اوليا عليهم السلام پاك و پاكيزه اند . قلبى كه آلوده به مساوى اخلاقى و قذارات باطنى شد، مورد وحى و الهام الهى نشود و مورد تجليات ذاتى و صفاتى حق نگردد . پس ، بايد يا توجيهى از روايت شود به نحوى كه ذكر شد، يا به نحو ديگر، يا رد علمش به قائلش (صلوات الله عليه ) شود .
الحديث السادس : حب دنيا 
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
من اءصبح و اءمسى و الدنيا اءكبر همه جعل الله الفقر بين عينيه و شتت اءمره ، و لم ينل من الدنيا الا ما قسم له . و من اءصبح و اءمسى و الآخرة اءكبر همه ، جعل الله الغنى فى قلبه و جمع له اءمره .
(118)
براى دنيا و آخرت اطلاقاتى است به حسب انظار ارباب علوم و ميزان معارف و علوم آنها، كه بحث از حقيقت آن به حسب اصطلاح علمى مهم به امر ما نيست ، و صرف همت در فهم اصطلاحات و در و قبول جرح و تعديل باز دارد پياده را ز سبيل . (119) آنچه در اين باب مهم است فهم دنياى مذمومه است كه انسان طالب آخرت اگر بخواهد از آن احتراز كند، باخبرت احتراز نمايد . و آنچه اعانت كند انسان را در اين سلوك راه نجات ، و ما آن را ان شاء الله در ضمن چند فصل بيان مى كنيم . و از خداى تعالى توفيق مى طلبيم در سلوك اين طريق .
فصلاول : كلام مولانا مجلسى رحمة الله در حقيقت دنياى مذمومه
جناب محقق خبير و محدث بى نظير، مولانا مجلسى (عليه الرحمة ) مى فرمايد:
آنچه از مجموع آيات و اخبار ظاهر مى شود به حسب فهم ما، اين است كه دنياى مذمومه مركب است از يك امورى كه انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستى او و تحصيل آخرت . پس دنيا و آخرت با هم متقابل اند هر چه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شود، از آخرت است اگر چه به حسب ظاهر از دنيا باشد؛ مثل تجارات و زراعات و صناعاتى كه مقصود از آنها معيشت عيال باشد براى اطاعت امر خدا، و صرف كردن آنها در مصارف خير و اعانت كردن به محتاجان و صدقات و باز ايستادن از سؤ ال از مردم ، و غير آن ؛ و اينها همه از آخرت است گرچه مردم آن را از دنيا دانند . و رياضات مبتدعه و اعمال ريائيه ، گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد، از دنياست ؛ زيرا باعث دورى از خدا شود و قرب به سوى او نياورد؛ مثل اعمال كفار و مخالفان . (120)
از يكى از محققان نقل فرمايد كه دنيا و آخرت تو عبارت است از دو حالت از حالات قلب تو؛ آنچه نزديك است و قبل از مردن ، نامش دنياست . و آنچه بعد از اين آيد و پس از مردن است ، نامش آخرت است . پس آنچه براى تو در آن حظ و نصيب و شهوت و لذت است قبل از موت ، آن دنياست در حق تو . (121)
فقير گويد كه مى توان گفت كه دنيا گاهى گفته مى شود به نشئه نازله وجود كه دار تصرم و تغيير مجاز است ؛ و آخرت به رجوع از اين نشئه به ملكوت و باطن خود كه دار ثبوت و خلود و قرار است . و اين نشئه براى هر نفسى از نفوس و شخصى از اشخاص متحقق است و اين نشئه نازله دنياويه گرچه خود بذاته ناقص و اخيره مراتب وجود است ولى چون مهد تربيت نفوس ‍ قدسيه و دار التحصيل مقامات عاليه و مزرعه آخرت است ، از احسن مشاهد وجوديه و اعز نشئات و مغتنمترين عوالم است پيش اوليا و اهل سلوك آخرت . و اگر اين مواد ملكيه و تغييرات و حركات جوهريه طبيعيه و اراديه نبود و خداى تعالى مسلط نكرده بود بر اين نشئه تبدلات و تصرمات را، احدى از نفوس ناقصه به حد كمال موعود خود و دار قرار و ثبات خود نمى رسيد، و نقص كلى در ملك و ملكوت وارد مى شد . و آنچه در لسان قرآن و احاديث وارد شده از مذمت اين عالم در حقيقت به خود او رجوع نمى كند، به حسب نوع و اكثريت ؛ بلكه به توجه به آن به علاقه قلبيه و محبت به آن رجوع مى كند .
پس ، معلوم شد كه براى انسان دو دنياست : يكى ممدوح و يكى مذموم . آنچه ممدوح است ، حصول در اين نشئه كه دار التربية و دار التحصيل و محل تجارت مقامات و اكتساب كمالات و تهيه زندگانى سعادتمند ابدى است كه بدون ورود در اينجا امكان پذير نيست . چنانكه حضرت مولى الموحدين و اميرالمؤ منين (صلوات الله عليه ) در يكى از خطبه هاى خود مى فرمايد پس از آنكه شنيد از يك نفر ذم دنيا مى كند :
ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها؛ و دار غنى لمن تزود منها؛ و دار موعظة لمن اتعظ بها؛ مسجد اءحباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اءولياء الله اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة . (122)
و قول خداى تعالى : ( و لنعم دار المتقين ) (123)، به حسب روايت عياشى از حضرت باقر عليه السلام ، تفسير به دنيا شده است . (124)
پس ، عالم ملك ، به يك معنى مذمتى ندارد؛ و آنچه مذموم است دنياى خود انسان است ، به معنى وجهه قلب به طبيعت و دلبستگى و محبت آن است كه آن منشاء تمام مفاسد و خطاهاى قلبى و قالبى است . تعلق قلب و محبت دنيا عبارت از دنياى مذموم است ؛ و هر چه دلبستگى به آن زيادتر باشد، حجاب بين انسان و دار كرامت او و پرده ما بين قلب و حق بيشتر و غليظتر شود . و آنچه در بعضى از احاديث شريفه است كه براى خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت ، (125) حجابهاى ظلمانى تواند همين تعلقات قلبيه باشد به دنيا . و هر قدر تعلقات بيشتر باشد، حجابها زيادتر است . و هر چه تعلق شديدتر باشد، حجاب غليظتر و خرق آن مشكلتر است .
فصل دوم : سبب زياد شدن حب دنيا 
انسان چون وليده همين عالم طبيعت است و مادر او همين دنياست و اولاد اين آب و خاك است ، حب اين دنيا در قلبش از اول نشو و نما مغروس ‍ است ؛ و هر چه بزرگتر شود، اين محبت در دل او نمو مى كند . و به واسطه اين قواى شهويه و آلات التذاذيه كه خداوند به او مرحمت فرموده براى حفظ شخص و نوع ، محبت او روز افزون شود و دلبستگى او رو به ازدياد گذارد . و چون اين عالم را محل التذاذات و تعيشات خود مى پندارد و مردن را اسباب انقطاع از آنها مى داند، و اگر به حسب برهان حكما يا اخبار انبيا( صلوات الله عليهم ) عقيده مند به عالم آخرت شده باشد و به كيفيت و حيات و كمالات آن ، قلبش باز از آن بى خبر است و قبول ننموده ، چه رسد به آنكه به مقام اطمينان رسيده باشد؛ لهذا حبش به اين عالم خيلى زياد مى شود . و نيز چون فطرة انسان حب بقا دارد و از فنا و زوال متنفر و گريزان است ، و مردن را فنا گمان مى كند، گرچه عقلش هم تصديق كند كه اين عالم دار فنا و گذرگاه است و آن عالم باقى و سرمدى است ، ولى عقيده ورود در قلب است ؛ بلكه مرتبه كمال آن اطمينان است ؛ چنانكه حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام از حق تعالى مرتبه اطمينان را طلب كرد و به او مرحمت گرديد (126) پس چون قلوب يا ايمان به آخرت ندارند، مثل قلوب ما گرچه تصديق عقلى داريم ، يا اطمينان ندارند، حب بقا در اين عالم را دارند و از مرگ و خروج از اين نشئه گريزانند. و اگر قلوب مطلع شوند كه اين عالم دنيا پست ترين عوالم است و دار فنا و زوال و تصرم و تغير است و عالم هلاك و نقص است ، و عوالم ديگر كه بعد از موت است هر يك باقى و ابدى و دار كمال و ثبات و حيات و بهجت و سرور است ، فطرة حب آن عالم را پيدا مى كنند و از اين عالم گريزان گردند. و اگر از اين مقام بالا رود و به مقام شهود و وجدان رسد و صورت باطنيه اين عالم را و علاقه به اين عالم را و صورت باطنيه آن عالم را و علاقه به آن را ببيند، اين عالم براى او سخت و ناگوار شود و تنفر از آن پيدا كند؛ و اشتياق پيدا كند كه از اين محبس ظلمانى و غل و زنجير زمان و تصرم خلاص شود؛ چنانكه در كلمات اوليا اشاره به اين معنى شده است : حضرت مولى الموالى مى فرمايد: و الله لابن اءبى طالب آنس بالموت من الطفل بندى اءمه (127) زيرا آن سرور حقيقت اين عالم را مشاهده كرده به چشم ولايت ، و جوار رحمت حق تعالى را به هر دو عالم ندهد . و اگر به واسطه مصالحى نبود، در اين محبس ظلمانى طبيعت نفوس طاهره آنها لحظه اى توقف نمى كرد . بيشتر ناله اوليا از درد فراق و جدايى از محبوب است و كرامت او؛ چنانكه در مناجاتهاى خود اشاره بدان كرده اند؛ (128) با اينكه آنها احتجابات ملكى و ملكوتى را نداشته اند و تعلقات عالم در آنها نبوده و قلوب آنها خطيئه طبيعى نداشته ، ولى وقوع در عالم طبيعت خود حظ طبيعى است ؛ و التذاذ قهرى كه در ملك حاصل مى شد، براى آنها ولو به مقدار خيلى كم هم باشد اسباب حجاب بوده . چنانكه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه مى فرمود: ليغان على قلبى و اءنى لاءستغفرالله فى كل يوم سبعين مرة (129)