اخلاق اسلامى

شهيد آيت الله دستغيب

- ۲ -


تا كدام جنبه را تقويت كند
اگر انسان در زندگى ، همتش شكم بود، گوسفند كامل مى شود و از اينجا مى رود: نه معرفتى دارد و نه كمالى ، باطنش بهيمه و انعام است همانطورى كه مى تواند خشم و سبعيت و درندگى را تكميل نمايد يا در شهوترانى از خوك نيز بگذرد و يا اگر رياست طلبى و علو بخواهد، پلنگى مى شود كه در تكبر نمونه است . مى گويند اگر پلنگ در كوه يا دامنه آن باشد و انسانى يا حيوانى بالاى سرش حركت كند، حمله مى كند و او را مى درد چون حاضر نيست . بالاى سرش ديگرى را ببيند. اما اگر پايين پايش باشد، و گرسنه نباشد، خطرناك نيست . آدمى در رياست طلبى و علو، كارش به جايى مى رسد كه براى جلوگيرى از پيشرفت رقيبش ، حاضر است به طرف مقابل ، هر گونه صدمه آبرويى يا بدنى بزند تا او عقب مانده و خودش پيش برود. حتى مدرس هم اگر علو بخواهد و بر شاگردانش برترى جويى داشته باشد، او نيز همين طور است .
خلاصه از هر موجودى نمونه اى در بشر قرار داده شده ، اگر انسان توانست خودش را كنترل كند و نخواست خود را جلو بيندازد و طالب شهرت نبود، اميد رستگارى برايش هست . به قدرى نفس آدمى پست است كه گاهى براى يك آفرين و بارك الله ، خودش را در چه مهلكه هايى مى اندازد براى اينكه بگويد او اين كار را كرده است .
حرص ، انسان را به هر جنايتى وا مى دارد
گاهى انسان حريص مى گردد، اندوخته كردن در بعضى از حيوانات آشكار است ، خصوصا ((مورچه )) در تاءمين آتيه ، نمونه است . اگر بشر هم حريص ‍ شد از موش و مورچه هم مى گذرد محمدرضا پهلوى ، ميليونها پول را به خارج مى فرستد، وقتى او را بيرون كردند به دردش بخورد، اين صفت پستى است كه موجب خيانت ورزى ، چپاولگرى ، بى انصافى ، گرانفروشى ، غش و...مى شود ((انسان خيال مى كند مالش او را نگه مى دارد)).(39)
كسى هم پيدا مى شود كه راه ملائكه را پيش مى گيرد و انسان مى شود. و راستى مشكل است ، ((ملا شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشكل !)) انسان بايد سعى كند خدمت كند، علو نخواهد، خدمت خلق را بخواهد، اول و آخر خود را فراموش نكند كه اولش نطفه و آخرش لاشه مردار است .
شنيده ايد كه على عليه السلام به اتفاق ((قنبر)) به بازار رفت و دو پيراهن خريد، آنكه بهتر بود به غلامش قنبر داد. قنبر عرض كرد: ((شما مولاى من و خليفه مسلمانان هستى ))، حضرت فرمود: ((من از خدا شرم مى كنم كه خودم را بر تو ترجيح دهم و مقدم بدارم ))، هم على عليه السلام مخلوق است و هم قنبر. اگر على عليه السلام مقامى داشته باشد، خدا به او داده است . از جهت آفرينش ، هر دو مثل هم هستند، اينها نمونه هايى است كه شيعيان على عليه السلام بايد سرمشق خود قرار دهند بر ديگران برترى نجويند، بايد هر فردى نسبت به فرد ديگر، حالش چنين باشد.
علو و برترى بر ديگران را نخواهد، راحتى خود و زحمت ديگرى را طلب نكند، جوركش و زحمتكش و خدمتگزار ديگران باشد. راحت ديگران را بخواهد، هر چند خودش در زحمت باشد نه بر عكس كه راحت خود و زحمت ديگران را بخواهد.
پاداش گرامى داشتن زاير حسين (ع )
در نجف اشرف ، بعضى موثقين از يكى از شاگردان مرحوم آخوند ملا حسينقلى كه از مجتهدين نجف بود، نقل مى كرد ايشان وقتى بر استاد خود مرحوم آخوند وارد مى شود، استاد مى فرمايد: ديشب چه عملى از شما سر زده ؟ عرض مى كند هيچ چيز، مى فرمايد: نصف شب چكار كردى ؟ عرض ‍ مى كند كارى نكردم ، خواب بودم . آخوند مى فرمايد: نمى شود، حالات ديشب خودت را براى من بگو.
مى گويد: ديشب چند نفر ميهمان داشتيم كه از كربلا براى زيارت غديريه اميرالؤ منين عليه السلام آمده بودند. اطاق هم كوچك بود، پس از شام همه در يك اطاق خوابيده بوديم ، نزديك نصف شب ، بر سينه ام احساس ‍ سنگينى كردم ، نفسم تنگ شده بود، از ناراحتى بيدار شدم ، ديدم يكى از ميهمانها در خواب غلتيده و پاهايش را روى سينه من انداخته است .
خواستم پاهايش را عقب بزنم فكر كردم او ميهمان و زاير حسين و اهل علم مى باشد و پيغمبرمان فرموده : ((اكرموا الضيف (40)؛ ميهمان را گرامى بداريد))، من تحمل زحمت كردم تا خودش به طبع خود، پاهايش را بردارد.
مرحوم آخوند فرموده بود به خاطر همين است كه من در تو از عمل ديشب نورى ملاحظه مى كنم كه سابقه نداشته است ، خيال كردى كار كمى انجام داده اى ؟
آرزو دارم گلى گر نيستم خارى نباشم
آدم بايد سعى كند تا ديگرى راحت باشد نه اينكه راحتى خود بطلبد هر چند ديگرى در زحمت واقع شود. سعى كند بارى از دوش ديگرى بردارد نه اينكه بارى بر دوش ديگران بگذارد. افتاده را بلند كند نه يك نفر را بيندازد، سعى كند به ديگرى آبرو دهد نه اينكه آبروى كسى را بريزد. بكوشد گرسنه اى را سير كند نه اينكه نان كسى را ببرد. از ميان صفت ملائكه و حيوان ، انسان هر كدام را مى تواند دنبال كند.
حيوان نمى خواهد به ديگرى خدمت كند، اما ملائكه كارش خيررسانى و رحمت است .
خلاصه در اينجا هر طور خودت را ساخته باشى در آنجا هم همان طور خواهى شد. اگر در اينجا خود را گرگ ، روباه و بهيمه ساخته باشى ، قهرا در آنجا نيز به همين صورت خواهى شد، اگر اينجا ملك شدى ، آنجا هم ملك هستى و تا ملك صفت نشوى ، جايت در ملكوت عليا و بهشت نيست .
انسان تا با ملائكه سنخيت پيدا نكند، فوج فوج ملائكه به زيارتش ‍ نمى آيند(41) شب اول قبر و بعدش در عوالم ديگر، حشر انسان به همان صورتى خواهد بود كه سنخيت پيدا كرده است .
بشير و مبشر، همان نكير و منكرند
شنيده ايد شب اول قبر دو ملك براى بازپرسى مرده مى آيند، آنان به نام ((نكير و منكر)) مشهورند، ((منكر)) از ماده ((نكر)) به ضم نون به معناى ناخوشايند و به معناى ضرر زننده و ناراحت كننده است . ((نكير و منكر)) براى كيست ؟ براى كسى كه آدم نشد و مرد. اما براى كسى كه آدم شد، ديگر ((نكير و منكر)) نيستند بلكه بشير و مبشرند كه مژده مى دهند.
در دعاى ((ماه رجب )) است كه : ((وادرعنى منكرا و نكيرا و ارعينى مبشرا و بشيرا؛ خدايا! شب اول قبر، نكير و منكر را به من منما بلكه بشير و مبشر را به من بنما)).
پس دو ملك بيشتر نيست ، براى شخص مؤ من كه اينجا خود را اصلاح كرده ((بشير و مبشرند)) و براى غير آنان ((نكير و منكرند)). دست خودت هست ، كسى در آنجا سر و سامان آماده ندارد.(42)
در اين زمينه اشعار جالبى منسوب به اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده است ، پس از مرگ ، هر كس سر و سامانش همان است كه در اينجا ساخته ، تا چه خانه اى براى خودش ساخته باشد، دو وجب در دو وجب يا تا چشم كار مى كند، اگر سعه وجودى پيدا كرده باشد، هيچگونه ضيق و تنگى برايش ‍ نيست ، سعه آدمى پس از مرگ ، تابع سعه صدرش در اين عالم است .
جلسه سوم : موضوع نبوت و شريعت ، انسان است
در اين هفته ، امام خمينى - اطال الله عمره - براى بار چندم تكرار فرمود كه دانشگاهيان و جوانان عزيز بايد مهذب شوند، طلبه ها نيز بايد مهذب شوند كه اگر تهذيب نباشد، مضر و مفسدند. براى اجتماع نفعى نخواهند داشت ، غير از دانشگاهى و طلبه ، هر كس فاسد شد، فسادش كم است ليكن طبيب و مهندس يا مجتهد اگر مهذب نشده از دانشگاه يا مدرسه ، بيرون آمدند علاوه بر اينكه فاسد مفسد هم مى باشند همان طورى كه هر صدمه اى كه ملت ما ديده از دست همين دانشگاه رفته ها يا مدرسه ديده ها به او رسيده است . و اما توده ملت كه اين مراحل را طى نكرده اند، اگر مهذب نشوند فاسدند، ولى به اندازه دو دسته مفسد نيستند.
اساس و موضوع دين و شريعت همه پيغمبران ، ((انسان )) است ، موضوع قرآن ، تزكيه و تهذيب انسان است ؛ اينكه انسان خودش را بشناسد و آفات نفسش را دريابد و در پى اصلاح آن برآيد.
پاكى از خوى حيوانى و خودشناسى
تهذيب به معناى ((پاك كردن )) است پاك كردن از چه ؟ از خويهاى حيوانى ، از عادات حيوانى كه اگر انسان از خويهاى حيوانى پاك شد، خودش را مى شناسد و مى فهمد كه حقيقتش روح است و مال عالم ديگرى است و به آنجا بايد برود. نسبت به خود احساس مسؤ وليت مى كند، تقوا را رعايت مى كند، مقيد و مسؤ ول و متعهد مى شود.
تا وقتى خويهاى حيوانى باقى است ، آدمى خودش را نيز حيوانى مى داند، حقيقتا هم حيوان است . حرص و بخل ، كينه و نفاق ، علو و خشم ...اينها همه خويهاى حيوانى است . هر بشرى كه اين عادات در او باشد، محال است حقيقت خودش را بشناسد و بفهمد كه مال اين عالم نيست ، بلكه براى عالم ديگرى آفريده شده ، مانند ماديگراها و كمونيستها كه در اثر خويهاى حيوانى ، خودشان را با حيوانات يكى دانسته و مرز حيات را مرگ مى دانند.
ديگران براى تو و تو براى خدا هستى
انسان ماديگرا صريحا مى گويد همانطور كه حيوانات آزادند، بشر نيز بايد آزاد باشد! چقدر در شناسايى خويش تنزل كرده است ! كه خود را با حيوان يكى مى پندارند در حالى كه چهارپايان براى بشر آفريده شده اند.(43) بلكه خداوند آنچه در زمين است ، براى بشر آفريده و مسخر او گردانيده است .(44) مرتبه انسان فوق ماده و ماديات و طبيعت است . تمام مواد براى بشر، و بشر هم براى خداست (45) و براى رسيدن به ملكوت عليا و مقامات عاليه اى كه برايش تدارك شده است ، نعمتهايى كه از حقيقتش كسى آگاه نيست .(46)
براى تهذيب نفس ، نخست بايد به يقين دانست كه انسان غير اين بدن است تا وقتى انسان نفهميده كه نفس ناطقه اى دارد و آن نيز از عالم مجردات است ؛ چگونه در صدد شناختن عيبها سپس مداواى آنها برمى آيد؟! لذا براى تجرد نفس ، بياناتى به زبان ساده عرض مى شود.
چرا بدن مرده احساس ندارد؟
آنكه ادراك دارد، روح و نفس ناطقه است ، اين گوشت و پوست و رگ و استخوان ، مركب و آلت براى ((روح )) هستند، چشم و گوش و زبان ، وسيله ديدن و شنيدن و گفتن روح هستند، نه اينكه از خود اين اعضا كارى برآيد وگرنه چرا موقعى كه شخص مى ميرد، بدنش احساس ندارد. اگر اين زبان گوشتى ، نطق داشت ، زبان الاغ و شتر كه چند برابر زبان بشر است ، پس بايد نطق آنها بيشتر باشد، پس خود اين زبان گوشتى ، چيزى نيست كه قدرت بيان داشته باشد بلكه تنها يك وسيله است .
((چشم ))، جز مختصر پيه ، چيزى نيست كه اشياء را تشخيص بدهد، يا گوش ‍ جز ماده ، چيزى نيست كه شنوايى داشته باشد، بلكه ((نفس )) است كه مى گويد، مى بيند، مى شنود، مى چشد و مى بويد و اين زبان و چشم و گوش ‍ فقط وسيله اند.
احاطه علمى دليل بر تجرد نفس
آدمى بايد اين معنا را دريابد كه ((من )) محيط بر اين بدن ، خود بدن نيست ؛ زيرا ماده علم ندارد، هيچ جزئى از اجزاى عالم ماده احاطه و اطلاع ندارد؛ برگهاى درخت از يكديگر اطلاعى ندارند، انگشت دست از ساير انگشتها بى خبر است و خلاصه هيچ جزء مادى به ساير اجزاى ماده ، احاطه ندارد؛ چون همه در عرض هم هستند و از اين جهت مساويند، ليكن ((من )) از سر تا پايم آگاهى دارم ، اگر سوزنى به كف پايم فرود رود فورا مى فهمم . ((من )) كيستم كه اگر كوچكترين چيزى به بدنم تماس پيدا كند آگاه مى شوم . آنكه مى خوابد و بيدار مى شود، اگر جايى از بدنش زخم شود، در مقام علاجش ‍ برمى آيد و همچنين بدن را اداره مى كند؛ پس ((من ))، غير از اين بدن هستم .
استعداد احاطه به تمام مواد
انسان موجودى است كه خداوند در او استعداد احاطه به تمام مواد را قرار داده است ، حتى علويات ، حركت كره ماه را در مى يابد و مى داند كه فلان روز در فلان ساعت و دقيقه و ثانيه در كجاى فضا قرار گرفته و موشك را رها مى سازد تا سه روز ديگر به ماه برسد، از كره زهره و غيره با خبر است ، خصوصيات كرات آسمانى و خواص موجودات زمينى ، خشكى و دريايى را مى تواند بفهمد، اينها همه شاهدان ((تجرد روح )) هستند.
خاك از هيچ چيز اطلاعى ندارد؛ يعنى ماده به طور كلى محال است محيط شود، احاطه علمى پيدا نمايد. پس آدمى چيزى است فوق ماده كه مى تواند به همه موادش از عرش تا فرش احاطه پيدا كند. پس ((من )) يعنى ذات آدمى غير از اين بدن است ، بدن با مرگ متلاشى مى شود نه با ذات ؛ يعنى خود آدمى يا به تعبير ديگر براى ((روح )) مرگ نيست ، چنانچه پيامبر گرامى اسلام فرمود: شما براى جاودانه بودن آفريده شده ايد نه براى از بين رفتن .(47)
مرگ ، مرز انفصال روح از بدن است نه مرز حيات روح ، مرگ براى بشر به منزله پياده شدن از مركب است ، راكب وقتى به مقصد رسيد از مركب پياده مى شود. به تعبير امام عليه السلام لباسش عوض مى شود، لباس ماده كه كثيف و مزاحم بود، با مرگ عوض مى شود و لباس لطيف و غير مادى ، ((بدنى مثالى )) و ((بدن برزخى )) جايگزين مى گردد. مثل پرنده اى كه در قفس ‍ بود و در قفس باز شد و بيرون پريد. آرى ، اين تشبيه امام عليه السلام است كه در آن پرنده روح از قفس تن آزاد شده و به عالم وسيع ارواح ، وارد مى گردد.
خود فراموشى
كمونيستها، هم خودشان خفه شده اند و هم هر كس كه مغالطه هايشان را باور كند خفه مى شود. كسى كه خودش را حيوانى تصور كرد، مسؤ وليتى براى خودش نشناخت و به هر شهوتى آلوده گرديد، واقعا هم حيوان است . اين در اثر فراموش كردن خداست كه در نتيجه خودشان هم فراموش ‍ مى شوند.(48) بايد برگردند و خودشان را بيابند، خوديابى هم پس از آن است كه خويهاى حيوانى از بين برود، تا آدمى راه حيوانات را رها نكند، انسان نمى شود و خودش را پيدا نمى كند و در آخر هم حيوانى از كار در مى آيد تا وقتى انسان در فكر اين است كه زندگى پر زرق و برقى داشته باشد، دنبال جاه و رياست ، خودخواهى و قلدرى و استبداد بود، در خودش فرو مى رود و خواسته هاى خودش را دنبال مى نمايد، خودش را پيدا نكرده و حيوان است ، نه اينكه در قالب حيوان مى رود و تناسخ باشد، تناسخ ، كفر است كه مى گويند كسى كه شرير است پس از مرگ ، روحش در بدن شريرى ديگر مى رود اين طور نيست بلكه خود اين ذات آدمى است كه حريص و بخيل است ، صورتش حيوان است نه اينكه در بدن حيوان مى رود، صورتش ‍ بدترين شكلهاست كه قرآن مى فرمايد: ((گنهكاران به چهره هايشان شناخته مى شوند))(49)، فرداى قيامت معلوم مى شود چكاره است .
هفته گذشته سؤ الهاى متعددى در ياداشتهايى كه به دست من دادند، كرده اند از آن جمله : ((روز قيامت در چه سنى برانگيخته مى شويم ؟ و آيا به همين شكل كه هستيم محشور مى شويم يا با اشكال مختلف ؟ و ديگر آنكه آيا عدالت است گناهى كه در جوانى كرده ايم اين بدن عقوبتش را در حال پيرى بچشد؟)).
اما پاسخ قسمت اول از اين سؤ ال :
مؤ منين ، جوان به بهشت مى روند
هر چند اصل قيامت از روى دليل عقل ثابت است ، اما كيفيت و خصوصيات آن را كسى نمى داند و هيچكس به آن آگاه نيست ، جز از طريق وحى و آنچه در روايات اهل بيت عليهم السلام رسيده باشد. در اين زمينه رواياتى وارد شده كه بهشتيان ، جوان محشور مى شوند، مردها در سن 32 سالگى و زنها 16 سالگى و در همين سن هم مى مانند، در بهشت پيرى نيست ، آنجا عالم ديگرى است كه با اين عالم قابل قياس نيست .
ضمنا سنين 32 و 16 سالگى اشاره به كمال بهجت و سرور است ، كمال جوانى و قدرت كه هيچ نوع فتور و سستى در آن راه ندارد، در اين سنين است .
اما پاسخ قسمت دوم از اين سؤ ال كه به چه شكلى وارد محشر مى شويم ؟
اين را نيز بايد از طريق وحى و روايات ائمه عليهم السلام آگاه گرديد.
بر صورتهايى مانند سيرتها محشور مى شوند
در ((تفسير قمى )) در ضمن تفسير آيه شريفه : ((در صور دميده مى شود پس ‍ شما گروه گروه مى آييد)).(50) روايت كرده است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى پرسند كه اين آيه راجع به كفار است يا مسلمين ؟ حضرت مى فرمايد:
((راجع به مسلمين است كه ده صف وارد محشر مى شوند، برخى به صورت ميمون و بعضى خنزير و گروهى وارونه ؛ پاره اى كور و گروهى زبانشان را مى جوند و از آن چرك جارى است و...(51) گروهى نيز محشور مى شوند در حالى كه صورتهايشان چون ماه در شب چهارده ، نورافشانى مى نمايند مانند ملك مى باشند و بر فراز اجتماع محشر، در حركتند)).
درباره زنهاى بهشتى مى فرمايد: ((جمال زن بهشتى نسبت به جمال حورالعين ؛ مانند جمال حور است نسبت به زنان ديگر)).(52)
خلاصه هر كس بر طبق سريره اش محشور مى شود تا باطنش چطور باشد، اگر خوى ((ملك )) پيدا كرد، فرداى قيامت جمالى برتر از ملائكه دارد و اگر درنده اى شد و خوى خشم و شهوترانى را در خودش پرورش داد، مصداق همان روايت مشهور است كه مى فرمايد:
((مردمان به صورتهايى وارد محشر مى شوند كه بوزينه ها و خوكها نسبت به آنان زيبايند از منظره خودشان به قدرى وحشت دارند كه آرزو مى كنند زودتر آنان را در گودال جهنم جا دهند تا مردم آنان را در اين منظره نبينند. چقدر ناراحت هستند كه دوزخ آسايشگاه نسبى براى آنان است )).(53)
بلى كسى كه خوى درندگى داشته باشد، چنين است ، سگ با دندان مى گزد اما او با زبان و قلم مى درد و نيش مى زند، باكى ندارد كه با زبان و نوشته اش ‍ آبروى كسى را بريزد و يا دلى را به درد آورد. خلاصه در قيامت ، شكل هر كسى مانند باطنش و ملكاتش مى باشد تا سريره اش چه باشد، اگر باطنش ‍ انسان باشد در بهترين شكلها و اگر حيوان باشد در بدترين صورتها محشور مى گردد.
اما پاسخ قسمت سوم از اين سؤ ال كه پرسيدند: ((گناهانى كه در جوانى كرده ايم آيا عدالت است در حال پيرى عقوبت آن را تحمل كنيم ؟!)).
اگر عرض مرا دقت كرده باشيد، پاسخ اين سؤ ال نيز روشن شده است . گوشت و پوست ، آلت فعل نفس است . ((من )) گناه مى كنم و ((من )) بايد معذب باشم ، روح و ذات ، مرتكب گناه شده و بدن ، تنها وسيله و آلت بوده است ، لذا در ((من )) جوانى و پيرى ، فرقى نمى كند هر چند صد ساله باشد، در بيست سالگى ، من ، من است و گناه بيست سالگى و پنجاه سالگى و هفتاد سالگى همه اش گناه من است و تكليف خداوندى هم بر روى گوشت و پوست نيست بلكه بر ذات آدمى است كه اراده مى كند و با اراده كردنش ‍ مى جنبد، منتها با اين بدن .
عقاب آخرتى غير از عقوبت دنيوى است
از جمله معارف راجع به معاد اين است كه انسان بداند كه عقاب عالم آخرت مانند عقاب در دنيا نيست ؛ مثلا كسى را مى آورند و در زندان مى اندازند، ناخنهايش را مثل زمان طاغوت مى كشند؛ آنجا وضع ديگرى است ، نمى شود با عقوبتهاى دنيوى مقايسه كرد. بحث تجسم اعمال را نمى خواهم عنوان كنم . و همچنين آتشى كه از خود شخص زبانه مى كشد(54) و خلاصه هر چه بخواهيم جهنم و عذابهاى آن را در ذهن خود تصور كنيم ، از عهده آن بر نخواهيم آمد، همين اندازه به طور سربسته بايد بدانيم كه آنجا مثل اينجا نيست و كيفيت و خصوصيات آن هم از ضروريات مذهب نيست كه دانستن و اعتقاد به آن لازم باشد.
خلاصه پاسخ اين شد كه عقوبت براى روح است و بدن مرتبا تحليل مى رود، بدنى كه سلولهايش عوض مى شود، بدل ما يتحلل مى رسد، بدن امسال غير از بدن سال گذشته است و خلاصه عقوبت ، ربطى به بدن ندارد علاوه بر اينكه بدن هم باقى نمى ماند.
تكامل در آخرت
سؤ ال ديگرى كه كرده اند اين است كه آيا در آن دنيا تكامل هست يا نه ؟ آيا كسى كه مى ميرد يا شهيد مى شود از اعمال اهل دنيا با خبر است يا نه ؟
پاسخ قسمت اول : هر كس هر چه مى شود در دنيا مى شود اين قانون كلى الهى است ، مرگ كه آمد پرونده اعمال بسته مى شود. عبارتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمودند: ((الدنيا مزرعة الاخرة ))(55) آدمى تا روى خاك است ، برايش زمان كشت است ، پس از مرگ ، هنگام برداشت مى باشد نه كشت . هر چه اينجا كرده ، آنجا برمى دارد، اگر مراد از تكامل يعنى كسى كه كشت نكرده چيزى به او بدهند، اينكه درست نيست ، البته باب فضل و كرم و شفاعت به جاى خود، ولى صحبت اين است كه : توقع داشته باشد نماز نخوانده ، ثواب نماز به او بدهند، صدقه اى كه نداده ، ثوابش را انتظار داشته باشد، احسان نكرده ، پاداش ‍ احسان را مطالبه كند. هر چه كردى بايد پاداش همان را از خدا بخواهى .
اگر رحم داشتى توقع رحمت داشته باش
اينانى كه مى گويند خدايا! به ما رحم كن ، جا دارد به آنان گفته شود آيا خودت رحم مى كنى ؟ رحم خوب است يا بد؟ اگر خوب است چرا خودت رحم نمى كنى ؟ هر چيزى كه آدمى نمونه اى از آن در خودش باشد - از صفات كمالى - توقع داشته باشد كه خدا هم با او همانگونه معامله كند.
آنانى كه مى گويند: ((الهى العفو؛ از ما درگذر و ما را پاك كن )) بايد از او پرسيد خودت در عمرت از چند نفر درگذشتى ؟! بسيارى هستند وقتى با ديگرى دعوا دارند اگر به آنان بگويى بگذر، عفو كن ، اعتنا نمى كنند آنگاه توقع عفو از خدا و خلق دارند.
در قرآن مجيد مى فرمايد: ((از يكديگر درگذريد آيا دوست نمى داريد خدا از شما درگذرد))(56) مى بينى طرف پول ندارد در مطالبه طلبت پافشارى نكن .
رفتار حضرت سجاد(ع ) با زيردستان
در كتاب اقبال ((سيد بن طاووس )) دارد كه وقتى عيد فطر مى شد، حضرت سجاد عليه السلام غلامان و كنيزان خود را جمع مى فرمود و آنگاه كارهاى خلافى كه در ظرف يك سال هر كدامشان انجام داده بودند و حضرت آنها را يادداشت فرموده بود، يادآور مى شد و سپس مى فرمود:
((امروز روز عيد است ، همه شما را عفو و آزاد نمودم ، شما هم بگوييد خدايا! على بن حسين از ما درگذشت ، تو هم از خطاهاى او درگذر و او ما را آزاد نمود، تو هم او را از آتش دوزخ آزاد فرما)).
حقيقت كجا، موهومات و خيالات و ادعاهاى واهى ما كجا! آنچه از خدا مى خواهى بايد در خودت نمونه اى از آن باشد، ((ارحم الراحمين )) و ((فى موضع العفو و الرحمه )) خداوند در محل عفو و رحمت ، ارحم الراحمين است ، حالا تو در موضع عفو هستى يا انتقام ؟ اگر در موضع انتقام هستى ، پس چرا توقع عفو دارى ؟
اگر مراد از تكامل ، يعنى كشت نكرده چيزى به انسان بدهند، اين طور نيست و توقعش هم بى جاست .
اما اگر مراد از تكامل ، كمال آدمى از جهت بهجتها، سرورها و شهودهاست ، بلى ، قطعا چنين است يك عمر نسبت به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم علاقه داشت ، پس از مرگ ، تكامل مى يابد؛ يعنى ساعت مرگ كه جمال محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام را مى بيند، از معرفت به شهود مى رسد و آنچه دانسته بود در مى يابد. پس بعد از تكامل در ادراكات ، بهجتها و سرورها وجود دارد.
انقلاب اسلامى ، مقدمه ظهور حضرت مهدى (عج )
سؤ ال ديگرى هست كه در زمينه بحث ما نيست ، ولى پاسخش به نظرم سودمند است ، لذا آن را عنوان مى كنم .
وقتى امام زمان (عج ) ظهور مى فرمايد، دنيا پر از ظلم و جور است و حضرت آن را پر از عدل و داد مى فرمايد با اينكه مى گوييم جمهورى اسلامى مقدمه اى است براى ظهور امام زمان (عج ) آيا ميان اين دو منافاتى وجود دارد؟
پاسخ : اين مغالطه اى است كه القا كرده اند و قبلا هم از افرادى شنيده ام . امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - كه مى آيد، طبق روايات متعددى : ((زمين را پر از عدل و داد مى كند، پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد)).(57)
پس اگر جمهورى اسلامى آن طورى كه سزاوار است درست پياده شود، عدل را مى گستراند لذا ظهور حضرت به تاءخير مى افتد، پس بايد كارى كنيم و بگذاريم دنيا خرابتر بشود تا امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - زودتر ظهور بفرمايد!!
اين اشخاص معناى روايت را بد فهميده اند و ندانسته تطبيق نموده اند، پيغمبران و امامان هرگز برخلاف مجارى خلقت حركت نمى كنند ((جبر)) در كار نيست ، هيچ پيغمبر و امامى ماءمور به اعمال زور و جبر تكوينى نيست ؛ يعنى پيغمبر بيايد و اختيار را از بشر بگيرد و مردم بدون اختيار ايمان بياورند و نمازخوان بشوند، اينكه غلط است ؛ چون ايمان و عبادت اين طورى كه به زور باشد، ارزش ندارد.
در قرآن مجيد مى فرمايد: ((و اگر پروردگار تو مى خواست ، تمام كسانى كه روى زمين هستند، همگى ايمان مى آوردند))،(58) ولى بنا نيست چنين باشد، چهارپايان هميشه در حال ركوع و مار و مور، هميشه در حال سجودند، اما از بشر اين طور مى خواهد كه با اختيار خودش براى عظمت خداوند خم شود و به سجده بيفتد، ظالم بايد اختيار داشته باشد تا اگر ظلم كرد بشود او را عقوبت كرد و به او بگويند مى توانستى ظلم نكنى و كردى ، اگر اختيار از بشر گرفته شود كجا شقاوت و سعادت او آشكار مى گردد، ظهور كمالات در انسان به سبب اختيار است .
امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - كه زمين را پر از عدل و داد مى فرمايد، نه اينكه اختيار مردم را از آنان مى گيرد و به زور همه را مؤ من و عادل مى كند، يا مثلا با توپ و تفنگ عدل را برقرار مى كند، اين اسلحه ها براى شكست دادن دولتها و تسلط بر افراد است ، اما اصلاح اجتماع كه با اسلحه نمى شود، همه ديديم حكومت ننگين پهلوى سقوط كرد اما آيا همه ملت هم اصلاح شد؟ عدل و داد بر پا شد؟ اما زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - با قدرت هم بيايد و قدرتها را از بين ببرد، ولى با اين كار كه بسط عدل نمى شود.
بسط عدل ، يك دفعه نمى شود بلكه به تدريج حاصل مى شود و ابتدايش از وقتى است كه بشر آمادگى قبول عدل را پيدا كند و ملتها از خود حركتى نشان دهند.
امام باقر عليه السلام فرمود: ((وقتى حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - ظاهر شود دست رحمت بر سر بندگان خدا كشيده مى شود و رشد عقلى پيدا مى كنند)).(59)
انقلاب اسلامى ايران بلاشك مقدمه ظهور حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - است . خيال نكنيد امام (عج ) وقتى مى آيد كه همه ظالم باشند و به زور يك دفعه همه را عادل مى كند، بلكه مردم رشد عقلى پيدا مى كنند و مى فهمند كه راه پيغمبران را نبايد رها كنند. ديديد در مدت كوتاهى همه فهميدند كه رژيم پهلوى باطل است و عامل ترويج شهوات و اسباب لهو و لعب و قمار و چپاولگرى ملت مى باشد لذا همه ، كلمه واحده شدند و با رهبرى واحد، انقلاب را پيش بردند، اميدواريم تفرقه هايى كه شياطين انداخته اند نيز برطرف گردد و روز به روز رشد عقلى ملتها بيشتر گردد.
تجربه مشروطه نبايد تكرار شود
اگر ملت امروز، پنجاه سال قبل بود، طولى نمى كشيد كه پس از زمان كوتاهى ، حكومت طاغوت برمى گشت ، همانطورى كه در اوايل مشروطه برگشت ، مشروطه خواهان ديكتاتورى را ساقط كردند ولى چون ملت رشد و آگاهى كافى نداشت ، ديكتاتورى به نحو بدترى با حكومت رضاخانى برگشت و كرد آنچه كرد و شد آنچه شد.
اما اكنون گروهكهاى منحرف ، به روحانيت جسارت مى كنند و كمبودها را به روحانيت نسبت مى دهند، ولى مى بينيم فقط در افراد اندكى كه هنوز بى خبرند اثر مى كند و در توده ملت ، تاءثير نمى گذارد. با يك نطق امام امت ، همه خنثى مى شود با روشنگرى امام ، كيد شياطين فاش مى گردد با يك جمله كه مى فرمايد: ((و هر كس براى ملت نافع تر است ، بيشتر مورد حمله واقع مى گردد و ايادى آمريكا بيشتر او را مورد شتم و اهانت قرار مى دهند؛ زيرا مزاحم هدفهاى آنان است و مانع چپاولگرى ابرقدرتهاست و حقه هايشان را برملا مى سازد)).
امام زمان و گسترش عدالت
پس معناى ظهور امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و بسط عدل نه اين است كه مثلا شب همه جا ظلم است صبح كه حضرت ظاهر شد همه جا پر از عدل مى شود، بلكه خود مردم به اختيار، عدل را مى پذيرند.
بلى قلدرها و طاغوتهايى كه ملتها را مستضعف كرده اند و آنان را كه چون خار سر راهند از ميان برمى دارند. پس تا مردم ، آماده پذيرفتن عدل نشده باشند، هنگام ظهور امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - نشده است هر چند عادل ترين افراد در راءس حكومت قرار بگيرد، تا خود مردم رشد عقلى پيدا نكنند، نمى شود بسط عدل داد. در معاشرت افراد در خانه ، كوچه ، بازار و خيابان نسبت به زن و فرزند، شوهر، پدر و مادر، رفيق و بيگانه بالاخره عدل در افراد وقتى قابل پياده شدن است كه هر فردى عادل شود و اين معنا جز به رشد عقلى فرد فرد مردم ، ميسر نخواهد بود.
شكر خداى را كه طليعه رشد عقلى در كشور ما پيدا شده است و زمينه اش ‍ هم در كشورهاى همجوار مسلمان آماده شده ، رشدى كه در ملت مسلمان ايران پيدا شده ، موجب ترس ابرقدرتها گرديده است ، مى ترسند به كشورهاى ديگر نيز سرايت كند و دست آنان را از جهانخوارى ، كوتاه نمايد.
در ميان خود ملت آمريكا نيز هستند افرادى كه زمينه رشد در آنان پيدا شده و فهميده اند كه به راه كج مى روند، انحرافات ، فسادها، خلاف عدلها را كه در دولتها و ملتهاست درك كرده و كمى آماده پذيرفتن عدل شده اند، لذا كم كم زمينه ظهور حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - در سراسر جهان ان شاء الله پيدا مى شود.
جلسه چهارم : كيفيت تكوين و خلقت انسان
(فلينظر الا نسن مم خلق # خلق من ماء دافق # يخرج من بين الصلب و الترائب ).(60)
هفته گذشته عرض شد خداى تعالى امر مى فرمايد كه آدمى در مبداء تكوين خودش ، دقت كند، بايد تاءمل نمايد در اين معنا كه در قطره آبى كه همه از آن متنفرند، اين دستگاه عظيم بدن مشتمل است بر كارخانه هاى متعدد و استخوانهاى اصلى و فرعى . د رخود كف دست مى گويند 34 استخوان است كه اگر آنها نباشند، شخص به زحمت مى افتد، هر انگشتى داراى سه بند است ، براى مشت پر كردن ، چيز برداشتن ، باز كردن و بستن .
انسان بايد دقت كند و ببيند كه اين دستگاه عظيم بدنش سرتاسر، حكمت است . يك عضو بدون فايده آفريده نشده است ، يك رگ زيادى ، يك استخوانى كه نفعى نداشته باشد، يافت نمى شود، اگر كسى خيال كند كه عضوى بى فايده است ، بايد در فهم خودش خدشه كند.
تقريبا سى يا چهل سال قبل ، اطبا مى گفتند در بدن ، يك عضو زيادى هست و نامش را ((زايده اعور)) مى گفتند تكه روده اى كوچك به اندازه سه بند انگشت است كه اعور مى گويند يعنى ماده غذا وقتى وارد آن مى شود، راه گذشتن ندارد و بايد برگردد و بر اثر اينكه برنمى گردد، آنجا متعفن مى گردد و بيمارى ايجاد مى گردد، لذا مرسوم شده بود، افراد سالم مى رفتند و اين زايده را جراحى مى كردند.
اما با پيشرفت علم طب ، متوجه اشتباه سابقين شدند و فهميدند كه اين روده زيادى نيست و داراى خاصيت و وظيفه مهمى است . هر گاه روده ها مبتلا به تعفن گردد، اين به اصطلاح زايده ، شيپور خطر است . احساس درد مى كند و شخص مريض خودش را به طبيب مى رساند و اگر اعور نبود، روده ها مبتلا مى گرديد و انسان وقتى خبردار مى شد كه ديگر فايده اى نداشت .
چرا احساس درد، رحمت است ؟
خود اين درد براى انسان نعمت است ، خداى تعالى آن را در بدن قرار داده كه با حس درد در مقام علاج برآيد، اگر عضوى فاسد شود و آدمى دردش را احساس نكند، دنبال دوا نيز نمى رود و بدن را به فساد مى كشاند.
همين سرطان كه مى گويند خطرناك است چون ابتدا انسان حس درد نمى كند لذا دنبال دوا نيز نمى رود، وقتى درد را مى فهمد كه ديگر علاجش ‍ دشوار است و بدن را از بين مى برد.
غرضم از اين بيان اين است كه آدمى در آفرينش خودش بايد دقت كند به قول ((شيخ الرئيس )): ((هر كس علم هيئت و تشريح را نداند در خداشناسى مردانه نيست )).
و بعضى اين جمله را به حضرت رضا عليه السلام نسبت داده اند: ((من لم يعرف الهيئة و التشريح فهو عنين فى معرفة الله )) كه در خداشناسى ضعيف و ناقص است ، هر چه انسان در علم تشريح و شناسايى حكمتهاى اعضاى بدن خود، انديشه كند، به علم و قدرت بى نهايت آفريدگارش ، بيشتر پى مى برد، يك چنين ساختمانى آيا مى شود سازنده اش علم تشريح نداند، تصادف شده باشد و يا به قول ماديها انتخاب طبيعت باشد؟
انتخاب طبيعت تناقضى آشكار
((انتخاب )) يعنى چه ؟ يعنى كسى كه صاحب فهم و شعور است . بهترينش را برمى گزيند، انتخاب كننده بايد شعور، علم و ادراك داشته باشد تا آنچه بهتر است ، برگزيند. اگر طبيعت شعور ندارد پس انتخاب يعنى چه ؟ آيا در نطفه شعور هست تا صورت بدن و تشكيلات آن را مرتب كند و هر چيزى را به جاى خودش قرار دهد.
اين مژگان چشمانتان را دقت كنيد و اين موهاى ريز كه اطراف پلك چشم را گرفته است ، ببينيد مژگانهاى فوق ، مقدارى رو به بالا برآمدگى دارد. و مژگانهاى زير متمايل به پايين هستند، آن وقت در جفت شدنش بالا و پايين كنار هم جفت مى گردند.
اگر اين تمايل و انحنا را نداشتند و طرز قرار گرفتنشان كاملا محاذى هم بود كنار هم جفت نمى شدند بلكه مژه ها روى هم قرار مى گرفتند و لابلاى آنها منافذى پيدا مى شد و از گرد و غبار و چيزهايى كه نبايد به چشم برسد، مصون نبود. مى بينيد كه خداوند از يك مژه و طرز قرار گرفتن آن ، غفلت نكرده است ، مراعات آسايش بشر و حفظ چشم و اين عضو مهم و فعال را فرموده است .
ميليونها سلول براى هر عضو بدن
در ((علم تشريح )) از سابق تا كنون و از اين به بعد، تحقيقات فراوان شده و مى شود و كتابهاى بسيارى تدوين گرديده و مى گردد و هنوز قايلند كه حكمتهاى بسيارى راجع به اعضاى بدن بر ما مخفى مى باشد و ممكن است بعدا آشكار گردد، همانطورى كه خيلى از چيزها را ما فهميديم در حالى كه ديگران پى نبرده بودند.
((قوه سامعه ))، گوش داراى سه ميليون ذرات (سلول ) است كه اگر مقدارى از آن نباشد، قوه سامعه كار نمى كند. يكى از بستگان ما كه قوه شنيدن نداشت ، تحت معاينات دقيق طبى قرار گرفت و اين طور اظهار نظر كردند كه از سه ميليون جزء گوش ، تقريبا شانزده هزار جزء را ندارد لذا قوه سامعه اش را از دست داده است .
واقعا حيرت آور است (فلينظر الا نسن مم خلق )(61) فكرى در اصل آفرينش خود بكن و ببين خداوند چه كرده است .
((الحكيم و العليم )) از ((سماء الله )) است ، حكمت مطلق و علم كامل را در افعال خدا ملاحظه كن و قدرت بى نهايت را كه در اين بدن ظاهر كرده ، ملاحظه نما.
((شيخ الرئيس )) جمله جالبى دارد كه مى گويد: ((مردم ، آهن ربا را كه مى بينند مثقالى آهن را جذب و بلند مى كند، تعجب مى نمايند ليكن تعجب نمى كنند از اينكه نفس ناطقه خودشان ، بدن به اين سنگينى را بلند مى كند و به راحتى حركت مى دهد)).(62) همين بدن را وقتى كه مرد چند نفر به زحمت حمل مى كنند. اين چه قدرتى است كه به مجرد اراده ، حركت مى كند. اين قدرت از كجاست ؟ خدا چه قدرتى به نفس داده است ؟!
خضوع در برابر احسانهاى خداوند
اين رشته فكر را بايد دنبال كنيم . در تشريح بدن ، زياد مطالعه كنيد، تفكر كنيد، آن وقت بگوييد: (...تبارك الله احسن الخالقين ).(63)
در عين حالى كه آدمى اين چيزها را مى فهمد، عقل مى گويد بايد در برابر چنين آفريدگار دانا و توانايى خاضع باشيم .
بزرگان گفته اند و درست گفته اند: ((الانسان عبيد الا حسان ؛ آدمى برده نيكى است ))، اگر كسى به او احسان كرد، به حسب فطرتش او را دوست مى دارد و در وجدانش براى او خاضع مى گردد. اگر كسى اين معنا را متوجه شود كه غرق در احسان خداوندى است و جز نعمت خدا چيزى نيست ، چقدر براى حق خاضع مى گردد.
پيش از زوال نعمت ، آن را بشناسيم
چند سال قبل ، گوشهايم چرك كرده بود و چند روز چيزى نمى شنيدم ، به ناچار نزد دكتر گوش رفتم ، آن را پاك نمود، پس از آنكه شستشو كرد، نخستين صدايى را كه شنيدم ، شادى فوق العاده اى به من دست داد، گفتم خدايا! چه نعمتى بزرگ به من داده بودى و من التفات نداشتم . بدبختى آدمى در اين است كه تا نعمتى از او گرفته نشود، قدرش را نمى داند، اميدوارم شما منتظر نباشيد نعمت را از شما بگيرند تا نعمت شناس ‍ شويد.
نعمت ((زبان )) كه اگر نطق گرفته شود، معلوم مى شود چه نعمتى است ، چقدر بايد با آن ياد خدا كنى ، ((الله اكبر)) بگويى ، تا آخر عمر خدا را فراموش نكنى ، كفور نباشى ، كار اين بشر به جايى مى رسد كه گاهى منكر خدا مى شود، مانند چهارپايان از نعمتهاى خدا بهره مى برد، بدون اينكه نعمت شناس باشد.(64)
خدايى كه اين همه نعمتهاى داخلى و خارجى ، مادى و معنوى عنايت فرموده ، زمين و آسمان و كرات را مسخر بشر كرده است ، نبايد سپاسگزارش ‍ باشد؟ همين شكر تو را به مقامات و كمالات مى رساند.