اخلاق اسلامى

شهيد آيت الله دستغيب

- ۱ -


نام كتاب : اخلاق اسلامى
نام نويسنده : شهيد آيت الله دستغيب
پيشگفتار
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((بعثت لاتمم مكارم الاخلاق )).(1)
((برگزيده شدم تا خويهاى پسنديده را كامل گردانم )).
گفتار و كردار آدمى حتماً به دنبال علم ، اعتقاد و ملكات است . وقتى فعل اختيارى از روى اراده صادر مى گردد با تصور موضوع و فايده و شوق به آن انجام مى گيرد؛ مثلا شخص ، احساس تشنگى مى كند و مى داند آب در نزديكى اوست و خاصيت آشاميدن آب نيز رفع تشنگى است ، اين مطالب را مى داند لذا دست به سوى جام آب دراز مى كند و مى آشامد، مى بيند اين يك كار معمولى وقتى بر طبق اراده واقع شود حتما ناشى از علم و به تعبيرى ناشى از تصور موضوع ، فايده و تصديق به آن است .
مثالى نيز نسبت به ملكات مى آوريم ، كسى كه بخيل است در مواردى كه به نيازمند ديگرى علم پيدا مى كند اصلا اراده كمك و همراهى به آن شخص ‍ در او پيدا نمى شود، بر عكس فرد كريم به مجرد برخورد به نيازمند بدون درنگ در صدد احسان به وى بر مى آيد چون كرمش موجب برانگيخته شدن و احسان كردنش مى گردد.
اينها امور محسوس است . در شرع مقدس اسلام براى تحصيل عقايد و ملكات پسنديده ، دستورات ويژه اى رسيده تا به بركت پيدا شدن ملكات فاضله در مرحله عمل نيز نتيجه كامل گرفته شود و به واسطه عقايد حقه و علوم صحيح و مطابق واقع ، كار انسان نيز تصحيح گردد.
روايات متعددى از طريق ائمه اطهار عليهم السلام رسيده كه مكارم اخلاق را در درجه عالى ، مربوط به انبياء عليهم السلام دانسته و آن را عطيه الهى مى شمردند و مردم را تشويق مى فرمايند كه به تحصيل اخلاق فاضله اهتمام ورزند.(2)
محمد در برترين درجات اخلاق
مكتب انبيا مكتب انسان سازى است . انبيا خودشان دست پرورده خدايند و ماءمورند كه مردم را تزكيه نمايند. در راءس ايشان وجود مقدس حضرت خاتم الا نبياء صلى الله عليه و آله و سلم است كه خود، تربيت شده خداست و در قرآن كريم مى فرمايند: ((خداوند به تو ياد داده آنچه نمى دانستى )).(3 ) و او را از هر جهت از اخلاق فاضله بى نياز كرد تا بتواند عايله اش را كه امت او تا قيامت هستند بهره مند سازد.(4) و از مقام اخلاقى او چنين تعبير مى فرمايد ((هر آينه تو بر اخلاق بزرگ هستى .))(5) آنگاه برنامه اش ‍ را تزكيه و تعليم ، پاكسازى و ياددهى ، معين مى فرمايد.(6)
اميرالمؤ منين عليه السلام درباره تربيت الهى نسبت به حبيبش محمد صلى الله عليه و آله و سلم چنين مى فرمايدك ((هر آينه خداوند بزرگترين ملك از ملائكه اش را از زمان باز گرفته شدن او (محمد) صلى الله عليه و آله و سلم از شير، همراهش ساخت و شبانه روز او را به راه خوبيها و خويهاى نيك ، وامى داشت )).(7)
در عين حال مكرر از خداوند متعال حسن خلق ، درخواست مى نمود و دورى از اخلاق زشت را طلب مى كرد.(8)
خداوند متعال ، پاك كننده است
شكى نيست كه ((مزكى ؛ يعنى پاك كننده )) خداوند است . در قرآن مجيد مى فرمايد: ((بلكه خداوند، پاك مى فرمايد هر كس را كه بخواهد))(9) و هيچ كس نمى تواند خودش را تزكيه كند بلكه با تبعيت از دستورات شرع مقدس ، وسيله تزكيه الهى را فراهم مى سازد. چگونه مى تواند خودش را پاك كند و حال آنكه نخست بايد آن را خوب بشناسد و بديهاى آن را بداند و از راهها و چگونگى اصلاح آن نيز آگاه باشد.
بديهى است از شناسايى نفس خود، خيلى كم آگاهيم . و به تعبير قرآن مجيد در اين زمينه از علم به عالم امر، جز اندكى به شما داده نشده است .(10 )
زحمت تهذيب و تحصيل اخلاق نيك
مطلب ديگر آن است كه طبع انسانى از همان كودكى به اشيا انس پيدا مى كند؛ با شير مادر، اسباب بازى و سپس به پول علاقه مند مى شود و حب ذات يعنى خود دوستى را نيز تقويت و دنبال مى كند. بچه كوچك براى جلب منفعت شخصى ، خوراك لذيذ يا بازيچه جالب ، چگونه كوشش ‍ مى كند و اگر به او ندادند چگونه بى تابى مى كند.
در قرآن مجيد نيز مى فرمايد: ((هر كس بخل نفسش را نگهداشت پس ‍ ايشانند رستگاران ))(11) معلوم مى شود كه نفس همه ، داراى صفت ((بخل )) است كه اگر نگهداشته شود موجب رستگارى است ، پس همه بايد برنامه تهذيب اخلاق را دنبال نمايند هر چند بر خلاف ميل نفس است اما چاره اى از آن نيست .
تزكيه پيش از تعليم
در دو آيه قرآن كه برنامه انبيا يادآورى شده است (12). و وجه آن شايد چنين باشد كه نخست بايد زمينه مساعد را آماده نمود و سپس نهال علم را غرس ‍ كرد تا بارور شود وگرنه :

زمين شوره سنبل برنيارد   در او تخم عمل ضايع مگردان
عالم بى عمل ، پايانى همچون ((بلعم باعور)) دارد. آن عالم فاسدى بوده است كه در قرآن او را به سگ مثل مى زند(13) يا همچون الاغى كه كتابها را حمل نمايد.(14)
اخلاق علمى و عملى
براى تهذيب نفس و تحصيل اخلاق فاضله ، از مسير علم و عمل دو راه اساسى است : ((تخليه و تحليه )) و يا به تعبيرى : تزكيه و پاك شدن همراه با آراسته شدن به كمالات ، از اين دو را ميسر مى گردد.
كسى كه تصميم دارد از ملكات رذيله پاك شود و به اخلاق نيك آراسته گردد، نخست بايد از روى علم ، صفات ناپسند و پسنديده را بشناسد آن گاه از راههايى كه معلم بزرگ اخلاق ، حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام معين فرموده اند، صفات ناشايست را از خود بزدايد و ملكات فاضله را به دست آورد.
نكته اى كه بايد يادآورى شود اين است كه چون ((مزكى )) خداست تاءكيد مى شود كه بايد تحصيل اين كمالات را از خدا خواست و از او يارى جست . همانطورى كه در روايات وارده در اصول كافى ، در باب مكارم اخلاق ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هر كس اين صفات و فضايل را داراست ، خداى را بر آن سپاس گويد و هر كس ندارد، آن را از خدا بخواهد)).
اهتمام شهيد دستغيب به مجالس اخلاق
شهيد مظلوم ما به تهذيب طلاب علوم دينى ، علاقه خاصى داشت . درس ‍ اخلاق را هر پنجشنبه برايشان مى گفت و نسبت به آنان اهتمام بيشترى مى ورزيد و مى فرمود: شما بايد الگو و نمونه اخلاق اسلامى در اجتماع باشيد، هر چه بيشتر مهذب شويد، در تهذيب اجتماع كوشيده ايد چون شما بايد بيش از گفته هايتان مردم را با كارها و اخلاقتان هدايت كنيد و به اخلاق اسلامى آشنا سازيد.
پس از تاءكيد امام امت رحمه الله به وحدت دانشجو و روحانى ، آن بزرگوار كه سخت به منويات امام اهتمام داشت ، از جوانان دانشجو درخواست نمود تا در جلسه اخلاق مزبور كه هر پنجشنبه در ((مدرسه علميه حسينيه قوام )) تشكيل مى شد، شركت نمايد.
انبوه جوانان پسر و دختر نيز اين دعوت را پذيرفتند و آن بزرگوار هر هفته درباره اخلاق اسلامى ، داد سخن مى داد.
در مجموع ، سيزده مجلس از اين سخنرانيها ضبط گرديد و تعطيلات متعدد، مانع ادامه اين بحثها بود. آن مظلوم بنا داشت در سال جارى نيز آن را دنبال نمايد ليكن لقاى خداوند برايش بهتر بود و دست منافقين از خدا بى خبر او را از ما گرفت .
خودشناسى و خداشناسى ، مقدمه اخلاق
اين بحثهاى جالب كه از نوار پياده شد، آن را مطالعه مى كنيد، از خودشناسى شروع مى شود. هر كس بايد بفهمد كه براى جهان ديگر و عالم فوق ، به دنيا آمده است ؛ هدف را فراموش ننمايد. بايد آفريدگارش را بشناسد و وظيفه اى كه نسبت به او دارد بداند.
بخش ديگر، اهتمام آن شهيد به معرفى اخلاق انسانى و حيوانى است . نخست بايد كسى كه در راه ((تهذيب )) گام بر مى دارد، خويهاى زشت را بشناسد تا از آنها بپرهيزد و خويهاى پسنديده را بداند تا به دنبال تحصيل آنها برود.
نمونه هايى از خويهاى ناپسند
آن گاه بعضى از اخلاق ناشايست را عنوان مى كند، درباره كبر، حرص ، بخل و حب دنيا بحثها مى نمايد. در موضوع خشم سخنها دارد و خشم رحمانى و شيطانى را شرح مى دهد. حد وسط افراط و تفريط را با بيانى بسيار رسا و جالب پياده مى نمايد. افسوس كه عمرش كفاف نداد تا اين بحثها را ادامه دهد و اجتماع را از سخنان جانفزايش بهره مند سازد.
اما خداى را شكر كه كتاب ((قلب سليم )) او سالهاى قبل مكرر به چاپ رسيده و هم اكنون نيز تجديد چاپ مى شود. در اين كتاب ، يك دوره اخلاق با قلمى شيوا و رسا با كمال سادگى و روانى ، گردآورى شده ، اميد است از اين كتاب جالب بهره مند گرديم .
خواندن براى به كار بستن است
نكته اى كه در اينجا بايد متذكر شوم اين است كه مطالعه كتاب اخلاقى نه تنها براى دانستن بلكه براى به كار بستن است و دانستن مقدمه عمل كردن مى باشد. كسانى كه اين كتاب را مى خوانند، حجت الهى بر آنان تمام مى شود. هر چند اگر اين كتاب و امثال آن را نمى دانستند نيز حجت نداشتند؛ زيرا به آنان گفته مى شود، چرا دنبال آن نرفتيد.
اينك كه مفاسد حب دنيا، كبر، حرص و غيره را شناختيم ، بايد به دنبال درمان اين بيماريهاى خانمانسوز برآييم ، به همان چاره هاى علمى و عملى كه آن شهيد مظلوم ، در اين كتاب و كتاب شريف ((قلب سليم )) متذكر شده است .
اداى حق را فراموش نكنيد
ضمنا يادآور مى شوم كه حق معلم خيلى زياد است ، مبادا در اداى حقوق ، كوتاهى نماييم . در هنگام زندگى ، اداى حق در دنيا مطابق وضع دنيوى و پس از مرگ نيز مطابق وضع اخروى است . اينك كه اين معلم اخلاق و مهذب نفوس از ميان ما رفته است ، بايد تا آنجايى كه امكان دارد، حقش را ادا كرد هر چند حق بزرگ او ادا شدنى نيست .
او عنايتى خاص به دعاى خير مؤ منين داشت ، لذا در مقدمه كتاب ((داستانهاى شگفت )) مى نويسد: اين داستانها را نوشتم تا پس از من ، عزيزى از آنها استفاده برده و حال خوشى نصيبش گردد، باشد كه مرا به دعاى خير ياد كند، يا در وصيتنامه اش راجع به محل دفن خود مى نويسد: جايى دفن شوم كه از دعاى عابرين بهره مند گردم ، لذا اداى حق آن معلم اخلاق به انجام درخواستش مى باشد، او را از دعاى خير فراموش ننماييم و با ذكر صلوات و قرائت فاتحه ، روانش را شادتر سازيم .
همچنين همراهان باوفايش و فرزند دلبند من ((سيد محمد تقى دستغيب )) جوان عزيزى كه در عنفوان شباب از كمالات جد بزرگوارش بهره ها برده بود و او را در شهادت نيز تنها نگذاشت و ياران صميمى ديگر كه جانشان را در طبق اخلاص نهادند و با امام جمعه محبوب خود رهسپار لقاى خداوندى شدند: عبداللهى ، جبارى ، منشى ، سادات ، جوانمردى ، رفيعى ، جعفرى و حبيب زاده . خداوندا! روان همه آنان را شاد فرما و به درجاتشان بيفزا و رحمت بى پايانت را شامل حال آنان و ما بگردان . آمين يا رب العالمين !
تشكر و قدردانى
در خاتمه ، وظيفه خود مى دانم تا از همه كسانى كه در نشر اين كتاب همكارى كرده اند؛ كسانى كه نوار گرفته و در اختيار ما گذاشتند، مدير، حروفچين ، كارگردان محترم چاپخانه و همه كسانى كه به نوعى در ((انتشارات كتابخانه مسجد جامع عتيق )) كمك مى نمايند، تشكر و قدردانى نمايم و از درگاه خداى تعالى براى آنان اجر جزيل آرزو مى نمايم ، بمنه و كرمه .
شيراز - فروردين ماه 1361
سيد محمد هاشم دستغيب
جلسه اول : سد شكسته شده تجديد نشود
غرض از اين مجلس همانطورى كه امام امت فرمود اين است كه بعضى مطالب مهم بايد تكرار شود نه اينكه بگوييم و رد شويم بلكه براى تاءثير و تاءثر بايد تكرار كرد، همانطور كه مطالب بسيارى در قرآن مجيد تكرار شده است .
امام خمينى - اطال الله عمره - هر دستورى كه مى دهد، هر امرى كه مى فرمايد، بر همه لازم است آن را اطاعت كنند و كوچك نگيرند هر چه ايشان امر مى فرمايد مصالح كلى را در نظر مى گيرد. ايشان در روز ((وحدت دانشجو و روحانى )) دستور داد و فرمود: شما در اين انقلاب توانستيد سدى را كه رضاخان و پسرش بين دانشگاه و حوزه هاى علميه ، ميان دانشجويان و طلاب ايجاد كردند به قسمى كه هر دو از يكديگر جدا باشند، اين دو نيرو با هم يكى نشوند كه مزاحم امپرياليزم شوند بشكنيد، انقلاب اين سد را شكست ، شما نگذاريد اين سد دوباره ايجاد شود.
چرا از هم جدا باشيم ؟
از اول انقلاب ديديد كه چگونه به روحانيون در اين ورق پاره ها و بعضى از سخنرانيها اهانت مى كردند و مى خواستند قشر جوان را از روحانيت جدا كنند تا دوباره امپرياليزم بتواند بياد و بچاپد. شما دام را از دانه بشناسيد. دانشجويان بايد با طلاب يكى باشند. هدف هر دو دسته خدمت به خلق باشد، دانشكده پزشكى به خلق خدمت كند. حوزه هاى علمى نيز همچنين . آن كسى كه متخصص در طب مى شود براى معالجه امراض بدن مردم است ، آن كس هم كه از حوزه هاى علمى ، متخصص بيرون مى آيد و به اصطلاح ((مجتهد)) مى شود براى معالجه امراض قلبى و بيماريهاى نفس و اجتماع است ؛ هر دو يك هدف دارند و آن خدمت به خلق و كشور است ، پس چرا از هم جدا باشند.
پزشك نااهل و عالم بى عمل
لذا هفته اى يك روز در اين محل با هم باشيم براى هدف دوم و آن اينكه امام امت فرمود: هم دانشجويان بايد مذهب شوند و هم طلاب ؛ اگر تهذيب در كار نباشد، زيانشان براى اجتماع بيشتر است . اگر فردى متخصص در طب ولى غير مهذب از دانشگاه بيرون بيايد زيانش بيشتر است و اگر يك نفر مجتهد ولى غير مهذب باشد او هم به مراتب زيانش بيشتر است . امام نمونه هايى هم درباره ((دكتر احمدى )) كه در زمان پهلوى مخالفين او را با يك آمپول مى كشت ذكر فرمود. فتواى اعدام مرحوم نورى را نيز يك روحانى نما صادر نمود.
خودسازى همراه با تعليم
همراه درس خواندن بايد تهذيب نفس و آدم شدن هم باشد. در قرآن مجيد نيز برنامه پيغمبران عليهم السلام را تزكيه و تعليم دانسته است (15) وگرنه انسان مانند الاغ است كه كتابها بار آن كنند.(16) گاه مى شود كه انسان مانند ((بلعم باعور)) چون آدم نشده بود با آن همه علم به جنگ لشكريان موسى نيز مى آيد و ادعا مى كند كه من بالاترم و قرآن مجيد او را به سگ مثل مى زند.(17)
خلاصه به خودسازى بايد بيشتر از تحصيل علم اهميت داد و راه تهذيب بدون رياضت نمى شود، زحمت كشيدن لازم دارد. در نهج البلاغه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: ((وإ نما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاءتى امنة يوم الخوف الا كبر)).(18)
((من خود را رياضت مى دهم به تقوا، براى اينكه فرداى قيامت ، در عالم ديگر با كمال امن و اطمينان وارد گردم )).
گام نخست در تهذيب ، تفكر است
بدون زحمت نمى شود، نفس را بايد مهار كرد و لجام زد، عمده راه تهذيب ، طريق تفكر و عمل است كه به نحو اختصار عرض مى كنم : راه عمده اى كه از قرآن مجيد استفاده مى گردد ((انديشه )) است ، براى ((رياضت فكرى ))، راه را كه به ما نشان داده است . چندين جاى قرآن دستور انديشه و نظر و تاءمل داده است . انسان بايد برگردد اول خودش را ببيند و فكر كند تا آخر خودش ‍ را نيز دريابد، فكر كند كه چه بودم و حالا چيستم و بعد چه مى شوم ، از كجا آمده ام و به كجا مى روم و براى چه آمده ام .
انديشه در مبداء تكوين (نطفه )
اول همه ما قطره آبى بوديم ، خداوند دستور مى فرمايد: ((بايد انسان بنگرد از چه آفريده شده است ، از قطره آب جهنده آفريده شده است ، آبى كه از ميان پشت و سينه ها خارج مى شود)).(19) اگر زياد در اين انديشه فرو رود، بهره هاى گوناگونى نصيبش مى شود، فكر در ساختمان عظيم بدن ، صورت بندى عجيبى كه خداوند در اين بدن فرموده است ، از اين يك قطره ، بدنى ساخته كه كارخانه هاى مختلفى را در بر دارد از چشم ، گوش و كبد و غيره ، دستگاه قلب با تصفيه خانه عجيبش ، چندين كار مى كند، خون دائما در اين رگها جريان دارد.
به قول يكى از بزرگان : شرط نقاشى اين است كه در محل ثابت و در سطح و جاى روشنى باشد، در حالى كه در ظلمات ثلاث : تاريكى شكم ، مشيمه و رحم همچنين در جوب آب كه محل غير ثابت است ، نقاشى فرموده است آن هم چه نقاشى ؟ چشم بادامى و ابرويى كه حكم ناودان دارد، يا نقاشى داخلى ، قلب به شكل صنوبرى كه هر كدام اگر غير از اين شكل باشد، نتيجه مطلوب را نمى دهد. اين يك رشته فكر براى شناسايى خدا و شناسايى بنده بودن خود، قدرت لايزالى خدا، نامحدود و غير متناهى است ، بر هر چيزى تواناست ، از اين فكر هم اصول عقايد و معارفش تاءمين مى شود و هم تهذيب نفس ، آنچه عرض كردم ، درباره ((معرفت )) بود كه انسان در پرتو آن به علم و قدرت بى پايان خداوند پى مى برد.
انديشه ، جلو تخيلات فاسد را مى گيرد
از همين فكر كه هر فردى ، نخست نطفه گنديده بوده و هيچگونه دانش و توانايى نداشته است بلكه اصلا ((من )) نبود(20) صد سال ديگر هم مشت خاكى بيشتر نيستيم ، اول هيچ ، آخر هم هيچ ، اين ((من )) در وسط چيست ؟ اين تخيل كه براى خودش قدرتى تصور مى كند و اين هستى كه قطعاً هست ، زبان و چشم و گوش و غيره را از خود مى بيند، اين تخيل بايد اصلاح شود و بفهمد قدرت مال ديگرى است كه اين بدن را ساخته و به حركت واداشته است . اگر اين حقيقت را دريافت ، ديگر ((من من )) نمى كند. و جلو افتادنها، تقدم و تاءخرها، افتخارها و طلب شهرت كردنها و خود را برتر از ديگران دانستنها از ميان مى رود. من و ديگران كه همه اولمان يكى و آخرمان هم يكى است در اين وسط چه مزيتى در ذات يكى بر ديگرى پيش آمده است ؟ هيچيك از ما توانايى بر جلب نفع يا دفع ضرر از خود را نداريم (21) كيست كه بتواند جلو پيرى يا شكست خويش را بگيرد؟ اول و آخر خودش ‍ را فراموش مى كند لذا قدرت را از خودش مى بيند و در نتيجه من من مى كند.
لباس خاركنى اياز و كاخ سلطنتى
اهل معرفت ، داستانى را از ((اياز و سلطان محمود)) نقل كرده اند كه شنيدنى است ، وقتى سلطان محمود، اياز را به غلام خصوصى خود پذيرفت ، داستانهايى دارد. علاقه مخصوصى از اين غلام نسبت به خود دريافته بود كه او را مقرب و دربان ويژه و همه كاره خودش گردانيد.
حسودها و دشمنها نيز ناراحت بودند كه چرا غلامى اين قدر مقرب سلطان باشد لذا مرتب در مقام سعايت بودند. روزى به سلطان گزارش دادند كه اياز؛ ذخاير و گنجينه هاى تو را دزديده و در محلى ذخيره كرده و خيالهايى دارد، حجره اى را معين كرده و در آن هميشه قفل است و هيچ كس را هم به آن راه نمى دهد، فقط خودش هر از چندى تنها مى آيد، وارد مى شود و آنچه را دزديده ذخيره مى كند و سپس خارج شده و دوباره در را قفل مى كند، مى خواهد خزينه را خالى كند!!
سلطان باور نمى كرد ولى براى اينكه به آنان هم بفماند، دستور داد تا ماءمورين بروند در را بشكنند و هر چه يافتند بياورند. وقتى كه وارد شدند ديدند هيچ چيز جز چاروقى ، لباس و كفش خاركنى (كه سابق مى پوشيده ) و پوستين كهنه اى در آنجا نيست .
حفار آوردند و كندند، هر چه حفر كردند چيزى نيافتند، به سلطان گفتند: سلطان ، اياز را احضار كرد و پرسيد علت اين كار چيست ؟ چرا يك حجره را اختصاص به چاروق و پوستين داده اى و در آن را قفل كرده اى ، متهم مى گردى ، اينها چيزى نيست كه خودت را را مورد سوء ظن قرار مى دهى .
اياز پاسخ داد: من حقيقتش را به سلطان گزارش مى دهم : من اول يك خاركن بيشتر نبودم ، حالا كارم رسيده به جايى كه وزير سلطان شده ام ، براى اينكه حال اولم يادم نرود، لباس زمان خاركنى را در اين حجره قرار داده ام و هر روز نگاهى به آن مى كنم و ياد خودم مى آورم و به خودم مى گويم : اى اياز! تو همان خاركن هستى و اين لباست هست ، حالا كه لباس حضور مى پوشى وضع اولت را فراموش نكنى و غرور تو را نگيرد، مبادا خيانت و تجاوز كنى و...سلطان شاد شد و اياز مقربتر گرديد.
اين داستان براى فرد فرد ما آموزنده است : (فلينظر الانسان مم خلق ).(22)
هر كس هستى ، اولت را نگاه كن ، تو همان آب گنديده هستى ، آخرت را نيز ياد كن ، قبرت را در نظر داشته باش كه جيفه مى شوى .
امام امت چقدر تعبير جالبى فرمود: ((رئيس جمهور بايد فراموش نكند كه ملت او را از پاريس آوردند. و نخست وزير بايد فراموش نكند كه ملت او را از زندان بيرون آوردند، مبادا مقام ، آنان را فريب دهد)).
فراموشى بدترين بلاها
اهل معرفت فرموده اند: بدترين بلاها ((نسيان ذات )) است ، اين كه آدمى خود را گم كند و فراموش نمايد كه كيست (23) و چيست ، كجا بود و كجا هست و كجا خواهد رفت ؟ همه اش سرگرم امورى باشد كه خارج از ذاتش هست و ربطى به حقيقتش ندارد، سرگرم به مال دنيا و جاه و انواع سرگرميها شود، تمام دنيا سرگرمى است ، مال و جاه و رياست و شهوتش ، زرق و برقش ‍ آدمى را سرگرم مى كند، مشغولش مى كند تا از كار ديگر بازش دارد و به فكر خودش نمى افتد، به اوضاع دنيا، شهرت ، تقدم و جلو افتادنها سرگرم مى شود. به يك بارك الله و آفرين هر كارى مى كند. ديده ايد بسيارى از دخترهاى شانزده - هفده ساله چگونه با يك تبليغ تو خالى گروهكها حاضراند روزنامه بفروشند و شبها اعلاميه هايشان را در خانه ها بيندازند يا بعضى از پسرها را چگونه با يك جملات فريبنده اى فريب مى دهند.
خضوع ، تنها براى خدا
آدم در برابر هيچ موجودى غير از خداوند نبايد خضوع كند سجده و خضوع بايد تنها براى خدا باشد. همه از جهت بنده خدا و نيازمند به خدا بودن يكسانند: ((اى مردم ! شما همه نيازمند به خدا هستيد و خدا بى نياز است )).(24)
هيچ طبقه اى بر ديگر طبقات برترى ندارد، ميزان برترى نزد خدا، تقواست ؛ معنا ندارد فردى تابع و اسير فرد ديگرى گردد آن هم صرف هواپرستى ، ذلتى از اين بالاتر مى شود؟
آزادى در پرهيزگارى است
اميرالمؤ منين عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: ((فان تقوى الله ... عتق من كل ملكة )).(25)
هر كس راه تقوا را پيش گرفت ، آزاد است و محكوم نفسش نيست . غير اهل تقوا براى خواسته نفسش ذليل و خاضع مى گردد.
به فرموده شيخ بهائى - اعلى الله مقامه - اگر پرده عقب رود، مى بينيد كه انسان پيش روى سگى سجده مى كند، براى سگى خضوع مى كند، همان سگ نفس .
مى خواهد رئيس شود چقدر بايد زير بار ذلت برود. محمد رضاى معدوم را فراموش نكرده ايد به فرموده امام امت ، عكسش را با رئيس جمهور آمريكا ديدم كه چگونه به حالت ذلت در برابر او ايستاده است چون ذليل سلطنت است و مى بيند بدون وابستگى به آمريكا، نمى تواند سوار باشد لذا زير بار هر گونه ذلت و اطاعت از اجنبى مى رود.
اگر كسى از زير بار ذلت نفسش آزاد شود، راستى كه زندگى مال اوست . همان تعبير رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: ((المحيى محياكم و الممات مماتكم ))(26)؛ زندگى ، زندگى شماست و مردن هم مردن شما، اى كسانى كه چيزى شما را ذليل نمى كند، نه مال ، نه جاه و نه شهوات ، آزاديد. اسير چيزى نشديد، تنها در يك جا سر فرود آورديد و آن هم ((الله )) است . چقدر خوب سروده حافظ شيرازى :
خيال خواجگيم بود، بندگى تو كردم   هواس سلطنتم بود، خدمت تو گزيدم
خواجه مطلق ، عبدالله است ، هر كس بنده خدا شد، سلطان حقيقى و بزرگ واقعى است . زندگى ، زندگى اوست و ديگران به صورت زنده و مرده حقيقى اند.
ظاهرش چون گور كافر پر حلل   باطنش قهر خدا عزوجل
چهارده سوگند براى اهميت تهذيب نفس
تهذيب نفس يعنى آزاد ساختن آن ، يعنى نفس را از قيد هواها و هوسها رهانيدن .
در هيچ مطلبى در قرآن مجيد اينگونه تاءكيد نشده ، چهارده سوگند در سوره شمس ياد مى فرمايد: (والشمس و ضححا # ... قد اءفلح من زكها # و قد خاب من دسها)(27) از بس مهم است خداوند به موجودات عظيم و مخلوقهاى بزرگ خود سوگند ياد مى كند آن وقت ، مطلبش را بيان مى فرمايد كه هر آينه كسى تزكيه نفس كرد، رستگار شد و در دنيا و آخرت ، سعادتمند و داراى حيات طيبه است . واى بر كسى كه نفسش را مهار نكند بلكه او را رها ساخته به هر شهوتى روى آورد تا به جايى برسد كه ديگر نتواند آن را لجام نمايد.
پس بايد سعى كنيم خودساز شويم ، اهميت دهيد حقايق را، سعى كنيم انسان شويم ، از بى بند و بارى بيرون آييم ، آنچه مى گوييم به كار بنديم . و خلاصه بحث امروز اين شد كه بايد رشته تفكر را در مبداء آفرينش خود فراموش نكنيم تا علاوه بر آشنايى به علم و قدرت خداوند، از غرور و خودبينى خويش نيز بكاهيم .
جلسه دوم : لزوم تفكر در خلقت انسان
(فلينظر الا نسن مم خلق # خلق من مآء دافق # يخرج من بين الصلب و الترائب # إ نه على رجعه ى لقادر).(28)
قوه عقل براى تعقل و انديشه
رشته بحث در لزوم تفكر بود. هر قوه اى كه خداى تعالى در بشر قرار داده است ، براى غايت و نتيجه است و لازم است هر شخصى ، آن قوه را به كار بيندازد. وگرنه مسئول است و خودش را از خيرات و بركاتى كه توسط آن قوه به او مى رسد، محروم كرده است . قوه عاقله ، تعقل و تفكر، بزرگترين نعمتى است كه خداوند به بشر داده است و بزرگترين امتياز انسان از حيوان است .
در قرآن مجيد كه مى فرمايد: ((هر آينه انسان را گرامى داشتيم ))(29)، به اعتبار همين قوه عاقله است كه اگر انسان آن را به كار انداخت ، به آن سعادتى كه برايش آفريده شده مى رسد وگرنه آن قوه ، خشكيده و از بين مى رود و در نتيجه ، گاهى انسان تا اسفل السافلين نيز مى رسد.
در سوره ((تبارك )) راجع به اينكه چرا اين بشر جهنمى مى شود، از قول اهل جهنم اين گونه مى فرمايد: ((گفتند اگر ما گوش به اندرز مى داديم يا تعقل و تفكر مى كرديم ، از اهل دوزخ نمى شديم )).(30)
((فلينظر)) يعنى حتما بايد بشر تفكر كند كه از چه آفريده شده تا به بركت اين تفكر، خداى خود را بشناسد و بفهمد چگونه از قطره آبى گنديده ، چنين دستگاههاى عظيمى آفريده است . از نطفه به علقه و سپس مضغه و پس از آن ، استخوان و صورت بندى ، آن گاه گوشت بر آن مى رويد و خداوند پس ‍ از تكميل ، نفس ناطقه و روح را به آن افاضه مى فرمايد. و انسان وقتى به اين عالم آمد و به حد عقل رسيد، لازم است فكر كند كه من چه بودم و چه شدم .
پديده بدون پديد آورنده محال است
نخستين تفكر: آيا مى شود چيزى خود به خود پيدا شود؟ قطعا هر آفريده شده اى ، آفريننده اى دارد.
مرحوم سيد بن طاووس در كتاب ((كشف المحجه )) مى فرمايد: اين معنا، يعنى هر پديده اى پديد آورنده مى خواهد، فطرى بشر است . انسان از همان ايامى كه به حد تميز و شعور مى رسد، مى فهمد هر اثرى كه فعليت پيدا كرد و تحقق خارجى يافت ، يعنى پيدا شد، حتما پيدا كننده اى دارد.
مثال مى زنند كه اگر بچه دو - سه ساله ، نشسته است و از پشت سرش به طورى كه متوجه شما نشود، چيزى جلويش بگذارند، پيش از آنكه بچه به سوى آن شى ء دست دراز كند، به آورنده آن نگاه مى كند و به دنبال شخص ‍ آورنده مى گردد چون مى فهمد اين چيزى كه اينجا نبود و پيدا شد، حتما پديد آورنده اى مى خواهد.
اين كه هر پديده اى قطعا پديد آورنده اى دارد، فطرى و از بديهيات اوليه است و خصوصيات پديد آورنده از خود پديده معلوم مى شود، اگر پديده پر از اعمال علم و حكمت باشد، معلوم مى شود پديد آورنده اش بسيار دانا، حكيم مطلق و تواناى محض است .
اگر كسى بگويد ((ساعت )) خودش درست شده يا حيوانى آن را درست كرده است ، آيا كسى از او مى پذيرد؟ بديهى است ساعتى كه اين طور منظم كار مى كند، چرخهاى كوچك و بزرگ به هم متصل و هر كدام كارى را انجام مى دهد، حتما داراى سازنده اى است كه از علم و قدرت برخوردار مى باشد، البته در حد خودش .
دانش و توانايى پديد آورنده از خود پديده معلوم است اگر انسان در بدن خود دقت كند مى بيند از مغز سر تا پنجه پايش يك رگ يا عصب بدون حكمت و فايده وجود ندارد بلكه همه آنها داراى حكمت و مصلحت هستند.
ناخن ، براى دفع فضولات و تكيه انگشت
براى نمونه به يكى از دو مورد از اعضا كه كمتر به آن توجه داريم ، اشاره مى نمايم : از جمله اجزاى بدن ، ((ناخن )) است كه فضولات و زيادتهاى غذايى است كه مصرف مى شود چيزهايى كه به درد كار بدن نمى خورد و جزء بدن نمى شود، به صورت مدفوع و موهاى بدن و بخش ديگر به صورت ناخن ، دفع مى گردد. حكمتش چيست ؟ اين صورت ناخن و اين استحكامش براى چيست ؟ چندين حكمت برايش ذكر شده ، اين ناخن با اين استحكامش تكيه اى است براى سر انگشت .
همانطور كه مى دانيد، انسان توسط انگشتان دستش خيلى از كارها را انجام مى دهد، چيزهايى را كه برمى دارد و مى گذارد و كم و بيش سنگين است ، نياز به تكيه دارد، فشار به انگشتها مى آيد، اگر ناخن نباشد و تكيه نداشته باشد، انسان نمى تواند چيز سنگين را بردارد لذا وقتى ناخن خودتان را از بيخ مى گيريد، در برداشتن چيزهاى سنگين احساس ناراحتى مى كنيد، حالا ملاحظه كنيد اين ناخن كه يك عضو پيش پا افتاده اى است و مرتبا آن را دور مى اندازيم ، چقدر خاصيت در آن نهفته است ؟!
گودى وسط پا براى راحتى كارهاى پا
حديثى در جلد چهاردهم بحارالانوار است كه يك نفر حكيم هندى كه موحد و مسلمان نبود به مدينه آمد و خدمت حضرت امام صادق عليه السلام رسيد. در اثناى صحبت ، حضرت عنوان فرمود كه چرا وسط پاها فرو رفتگى دارد؟ قبلا حكيم مدعى بود همه چيز را مى داند اما از اين سؤ ال حضرت ، فرو ماند و عرض كرد نمى دانم خودتان بفرماييد.
خلاصه فرمايش امام آن است كه فرمود: اگر همه سطح پا يكسان بود، راه رفتن مشكل مى نمود ولى چون وسط آن مقدارى گود است لذا راه رفتن آسان است . مثالى هم مى زند و مى فرمايد: سنگى كه روى زمين افتاده است اگر بخواهند آن را بلند كنند زحمت دارد ولى اگر گوشه اى از اين سنگ برآمدگى داشته باشد، بلند كردن آن با اهرم آسان است به قسمى كه از عهده يك نفر هم برمى آيد. خداوند كف پا را برآمده قرار داد تا مردم به سهولت بتوانند راه بروند و حركت كنند.
آيا آنكه آفريده نمى داند؟
(اءلا يعلم من خلق ...)(31) آيا آفريننده اين بدن علم ندارد؟ آيا ماده است ؟ آيا وجدانت مى پذيرد؟!
مى گويد ما همه جا كه رفتيم و حتى به كرات ديگر نيز كه رفته اند خدا را نديده اند، هر جا گشته اند او را نديده اند. خودت بايد بفهمى ، و عقلت را قاضى قرار دهى . بينايى تو و ديگران تا چه حد است ؟ چشم حيوانى كه در تمام حيوانات مشترك است ، ماده بين و جسم بين است آن هم جسم مركب و كثيف را مى تواند ببيند و جسم لطيف مثل هوا را نمى تواند ببيند، پس ‍ چطور هر چه را نديدى ، منكر مى شوى ؟ هوايى كه بر كره خاك ، محيط است و جسم مركب است ولى از بس لطيف است ، چشم آنرا نمى بيند ولى حس مى شود، تنفس مى شود و توقع نداشته باش آن را ببينى . يا ليوان تميز و پر از آب صاف ، از ليوان خالى تشخيص داده نمى شود. خلاصه در ديدن ، مقتضى ها و عدم موانع متعدد شرط است آيا مى توانى منكر قوه برق شوى ؟ در حالى كه آن را نمى بينى ؟ آيا نفس خودت را نمى بينى ؟ هيچ وقت عقل نمى گويد هر كه و هر چه را نديدم ، پس وجود ندارد.
برهان ساده براى معاد
(انه على رجعه ى لقادر)(32) نسبت به معاد هم پس از تفكر در اين دستگاه عظيم حاصل مى گردد، آيا كسى كه اين دستگاه عظيم را آفريد، غرضى نداشت ؟
اين همه نكات حكمت و علم كه در اين مخلوقات بكار رفته براى چيست ؟ مثلا آفرينش انسان براى همين دو روزه زندگى دنياست كه بخورد، بخوابد، توليد مثل كند و دفع نمايد، شهوترانى و خشم بورزد و بميرد و تمام شود؟ اين كارى بيهوده است :
((آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما بازگشت نمى كنيد؟!)).(33)
راستى اگر معاد نباشد، دستگاه آفرينش ، لغو و بيهوده خواهد بود، بخورد و خالى كند كه هر كدام غايت براى ديگرى شود: بخورد كه خالى كند و خالى كند كه بخورد، اين دور است و غير عقلايى .
اگر وحى هم نبود، آدمى طبق عقلش حكم مى كرد كه بايد سراى و عوالم ديگرى باشد تا انسان براى آنجا آفريده شده باشد وگرنه خود اين عالم ، منزل و مقصد اصلى براى بشر نخواهد بود، آن هم با اين همه ناملايمات و ناراحتيهايى كه در آن است ؛ انواع بيماريها و گرفتاريها، ابتلا به حسد حاسدين و شر اشرار، پس بايد عالم ديگرى باشد كه آنجا سعادت و خوشى مطلق باشد اينجا وطن حيوان است و وطن انسان ، آخرت مى باشد.
مى پرسند چگونه مى شود انسان پس از خاك شدن و تحولات گوناگون ، دوباره زنده شود؟ پاسخش را در آيه تلاوت شده ، ذكر مى فرمايد: (إ نه على رجعه ى لقادر)؛ ((به درستى كه خداوند بر بازگرداندنش تواناست و دوباره آن را پديد مى آورد)).
آنچه در عالم خاك وجود دارد، نمونه اى است از اصل قدرت و علم خداوندى : ((نيست چيزى مگر اينكه نزد ما خزينه هاى آن است و ما فرو نفرستاديم آن را مگر به مقدار معلوم و معين )).(34) ((خزينه )) در عالم غيب است . قطراتى از آن در اين عالم ماده نشر پيدا مى كند؛ مثلا يكى از خزاين غيبى الهى ((بوى خوش )) است كه ذره اى از آن در اين عالم ماده پخش شده است ، انواع رياحين و گلها و عطريات از آن جمله است . اصل خزينه ، بوى محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد كه اصل بهشت است ، بوهاى خوش دنيوى در محدوده معين و مشخصى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، از حيث مدت هم محدود و تا زمان معينى معطر است ، اما بوى بهشت بنابر روايتى كه از حضرت صادق عليه السلام رسيده است ، مى فرمايد: ((تا دو هزار سال راه ، بوى بهشت به مشام مى رسد))، چه خزينه اى است ؟!
ضمنا بقيه روايت هم نافع است ، مى فرمايد: ((مع الوصف ، كسى كه قاطع رحم و عاق والدين شد، بوى بهشت را هم نمى شنود (يعنى تا چه رسد به اينكه به بهشت درآيد و از نعمتهاى آن برخوردار گردد).))
پرهيزگاران از نعمتهاى جاودانى بهره مندند
خداى تعالى نعمتهاى باقى را براى اهل تقوا آماده فرموده است (35)(36)، به شرطى كه به زمين نچسبيده و پيروى هوا را رها كرده باشند(37) فرداى قيامت ، پنهانيها آشكار مى شود(38)،آنچه سرش بود به صورت در مى آيد، غلبه معنا بر صورت است . صورت در عالم ماده مستور است اما در قيامت شكل باطنى آشكار مى شود. راستى بشر معجون عجيبى است ، از هر موجودى نمونه اى در او هست كه مى تواند آن را تكميل نمايد: از درندگى مانند گرگ و پلنگ و از شكم خوارگى ، مثل گوسفند و غيره از شهوترانى همچون خوك و از حقه بازى ، مانند روباه ، از طرف ديگر خيرخواهى و كمك رسانى كه در ملائكه است در انسان نيز وجود دارد و انسان در مدتى كه در اين دنياست مى تواند هر كدام از اين جهات را تكميل كند.