فصل چهل و پنجم : در بيان و قار و ضدش خفت
وقار و ضدش خفت در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و اولى كه سكينه و
طمئنينه است ، ملكه اى نفسانى است كه سبب مى شود دارنده اش در گفتار و كردار و
حركات ، آرامش و تاءمل و احتياط و بردبارى به خرج دهد و دومى كه عجله است ، ملكه اى
نفسانى است كه موجب مى شود دارنده اش در گفتار و كردار و حركات ، شتابزدگى و سبكسرى
و بى احتياطى نمايد و پى جوئى از درستى و نادرستى ، مشكلى و آسانى آن نمايد و چيزى
را كه بخاطرش رسيد بى توقف و در همان ابتداء انجام دهد.
و كمتر فضيلتى از فضايل نفسانى است كه در شرافت و موثر بودن در تامين سعادت دنيوى و
اخروى انسان به مرتبه و منزلت اين فضيلت ارزنده (وقار و سكونت خاطر) برسد و لذا در
آثار رسيده از شرع مقدس انبياء و برگزيدگان بر آن ستايش شده اند و يكى از صفات و
نشانه هاى مومنان و بلكه عين ايمان قرار داده شده و در قرآن كريم در مقام اشاره بار
زندگيش ، فرو فرستادن آن را برايشان ياد آورى كرده است .
سوره توبه آيه 26، ثم انزل الله سكينته على رسوله و على
المومنين سپس فرو فرستاد خدا سكينه خود را بر رسولش و بر مومنان .
همين سوره آيه 40، فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم
تروها پس فرو فرستاد خدا سكينه خود را بر او (نبى اكرم) و يارى نمودن او را
به لشگريانى كه شما آنها را نمى ديديد.
اصول كافى جلد 2، صفحه 15، روايت 1، از حضرت باقر نقل كرده كه در پاسخ كسى كه از
تفسير اين آيه انزل السكينة فى قلوب المومنين و فرو
فرستاد سكينه را در دلها مومنان پرسش نمود فرمود سكينه ايمان است .
در اين روايت بسندهاى متعددى از آن حضرت و از حضرت صادق نقل شده .
سفينة البحار جلد 2، صفحه 676، در لغت "وقر" از امالى شيخ صدوق از حلبى نقل كرده كه
گفت از حضرت صادق پرسش نمودم كداميك از خصلت هاى نيكو و ملكات حميده براى انسان
زيباتر است ؟ و در پاسخ فرمود: وقار بلامهابة و سباح بلا طلب
مكافاة و تشاغل بغير متاع الدنيا وقارى كه با گرفتن هيبت بخود، همراه نباشد
و سخاوتى كه با توقع پاداش بر آن ، انجام نگيرد و مشغول و سرگرم شدن به غير متاعهاى
دنيوى (يعنى امور اخروى).
چنانكه كمتر رذيله اى از رذايل اخلاقى است كه در پستى و زيان آورى نسبت به منافع و
مصالح دنيوى و اخروى به اين رذيله اخلاقى (خفت يعنى عجله) برسد، چه اين خلق نكوهيده
، نمى گذارد انسان با معرفت و بصيرت (كه با تاءمل و آرامش حاصل مى شود) كارهايش را
انجام دهد و قهرا نوعا به پشيمانى و زيان دچار مى شود و چنانكه تجربه ثابت كرده :
اينگونه افراد در ميان مردمان به سبك مغزى معروف مى شوند و كسى به آنها و گفتارشان
و كارهاشان ، اهميتى نمى دهد و نزد همگان به پستى و خوارى جلوه مى نمايد و بلكه با
اندك تامل معلوم مى شود كه اين خلق پست از بزرگترين علل و اسباب برگزيدن منافع
دنيوى فانى و لذات پست مادى تباهى آور و ناپايدار، بر نعمتهاى اخروى دائمى و لذتهاى
معنوى پايدار است زيرا همانطور كه در جلد اول در فصل دوم بيان شد: در انسان در اول
زمان وجودش غريزه اى بنام غريزه خود دوستى است كه در پشت غرايز ديگرش قرار دارد. و
آنها را به دلخواه خود رهبرى مى كند و كارش جلب لذتها و آسايش ها و دفع رنج ها
و دردها و نا آسودگى هاست و كسى كه داراى رذيله عجله و شتابزدگى است نزديك نگر است
و هر چيزى را مى خواهد فورا تحصيل نمايد و قهرا در مقام بدست آوردن لذتها و آسودگى
هاى دنيوى بر مى آيد و در اين اقدام عجولانه باكى ندارد كه لذتهاى معنوى دائمى و
آسايش هاى هميشگى اخروى را از دست بدهد. و لذا در اين روايت شريف "خفت " كه همان
عجله است از لشگريان جهل و شيطان قرار گرفته چنانكه وقار (سكونت و طماءنينه ) از
لشگريان عقل شمرده شده چه انسان عاقل كه غريزه مذكور در او مهذب گشته و در مسير
تحصيل كمال حقيقى و رسيدن به غايت و نتيجه انسانى در آمده ، وقار و آرامش و تامل و
تفكر و دور انديشى را از دست نمى دهد و چنين لشگر قدرتمندى در مسير شكوهمندش ، ياور
اوست .
در آيات و روايات بسيارى عجله و عجول مورد نكوهش و مذمت قرار گرفته و گاهى به آثار
و خيم آن اشاره شده كه نمونه اى از آنها را ذكر و ترجمه مى نمائيم :
سوره قيامة آيه 20، 21، كلا بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة
نه چنين است اى انسانهاى عجول شما لذات و آسودگى هاى مجازى و ناپايدار فعلى و شتاب
كننده را مى خواهيد و آسايش هاى حقيقى و دائمى را وامى گذاريد.
سوره دهر آيه 27 ان هولاء يحبون العاجلة و يذرون و رائهم
يوما ثقيلا اين انسانهاى كافر و گناه پيشه (كه گرفتار عجله هستند) سراى
شتابگيرنده (يعنى دنيا و متاعهاى دنيوى) را دوست مى دارند و وامى گذارند پس پشت خود
(يعنى در آينده) روز بس مشكلى را (و براى آن بخاطر آينده نگر نبودن فعاليتى نمى
نمايند).
سفينة البحار جلد 1، صفحه 129، در لغت "ثبت " از امالى شيخ صدوق از حضرت صادق نقل
كرده كه فرمود: مع التثبت تكون السلامة و مع العجلة تكون
الندامة سلامت با وقار (تاءنى و آرامش) و ندامت با عجله (شتابزدگى) است .
و از نبى اكرم روايت كرده : انما هلك الناس العجلة و لوان
الناس تثبتوا لم يهلك احد منحصرا مردمان هلاك شدند بواسطه عجله كردن و اگر
داراى آرامش و تامل بودند، كسى از آنها هلاك نمى شد.
توضيح : مقصود از اين هلاكت بيشتر و در رتبه اول ، هلاكت اخروى است و معلوم شد كه
اين خلق رذيله است كه انسانهاى مبتلا را وامى دارد كه مطامع دنيوى و لذات مادى فعلى
و بقول اين چنين افرادى نقد را بر نعمت هاى اخروى و لذتهاى معنوى آينده كه بقول
اينها نسيه است ، مقدم دارند و در نتيجه به چنين هلاكتى دچار گردند.
و نيز از آن حضرت روايت كرده : ان التانى من الله و العجلة
من الشيطان همانا آرامش و با تامل كار كردن از خداست و شتابزدگى و بى تامل
كار كردن از شيطان است و چه خوب سروده شده اين شعر:
مكن در مهمى كه دارى شتاب |
|
ز راه تاءنى عنان
بر متاب |
كه اندر تاءنى زيان كس نديد |
|
ز تعجيل بسيار خجلت
كشيد |
و لازم به ياد آورى است كه وقار و آرامش داشتن و با تامل و تفكر كار كردن و عجله و
شتابزدگى ننمودن براى اين است كه انسان پيش از آنكه به گفتارى يا كردار و حركتى
اقدام كند خوبى و بدى ، سود و زيان ، عاقبت و نتيجه آن را سنجش كند و صحيحا فعل يا
ترك آن را انتخاب نمايد. ولى اگر خوبى و سود و عاقبت بخيرى و با نتيجه بودن چيزى از
اول معلوم باشد مانند احسان به خلق و انجام واجبات و عمل به خيرات و مبرات ، سزاوار
است هر چه زودتر آن را انجام دهد و تاخير نيندازد كه در تاخير آفت هاى بسيارى است
چه ممكن است انسان بعدا به انجام آن موفق نشود و از تاخير پشيمان گردد و لذا گفته
اند در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست و در اين باره رواياتى رسيده كه بعضى از آنها
را نقل و ترجمه مى كنيم :
اصول كافى جلد 2 صفحه 142، روايت 1، از حضرت صادق نقل كرده كه مى فرمود:
اذا هم احدكم بخير فلايوخره الخ چون يكى از شما كار
خيرى را قصد كرد انجام دهد، به انجامش شتاب گيرد و تاخير مى فكند.
مضمون اين روايت با سندهاى متعددى كه مى توان گفت بحد تواتر رسيده ، نقل شده .
مصدر مذكور روايت 3، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: پدرم مى فرمود:
اذا هممت بخير فبادر فانك لاتدرى ما يحدث چون قصد
انجام كار خير را كردى در آن سرعت بگير زيرا نمى دانى بعدا چه پيش مى آيد.
مصدر مذكور روايت 4، از حضرت باقر از رسول اكرم نقل كرده :
ان الله يحب من الخير مايعجل همانا خدا از كارهاى خوب آن را دوست مى دارد كه
با عجله و شتابزدگى انجام شود.
فصل چهل و ششم : در بيان سعادت و ضدش شقاوت
و در آن دو بحث است :
بحث اول :
سعادت و ضدش شقاوت در اين روايت دو لشگر
ديگر براى عقل و جهلند و سعادت كه مى توان در لغت فارسى رستگارى را بجاى آن گذارد،
بحسب موارد استعمال و بر طبق آنچه از آن در ذهن مى آيد، تنها درباره صاحبان عقل
استعمال مى شود و آن كس را سعيد و رستگار مى گويند كه به غايت و حكمت و كمالش رسيده
باشد ولى از آن جهت كه رسيده يعنى سعادت و رستگارى ، اسم براى حالت رسيدنش بغايت و
كمالش مى باشد و شقاوت كه ضد سعادت است و مى توان در فارسى بجاى آن نارستگارى را
گذارد همانند سعادت در صاحبان عقل استعمال مى شود و به كسى شقى و نارستگار مى گويند
كه به غايت و حكمت و كمالش نرسيده باشد يا به ضد آن رسيده باشد ولى از آن جهت كه
نرسيده يعنى شقاوت و نارستگارى اسم براى حالت نرسيدنش به غايت و كمالش مى باشد.
به عبارت روشنتر كسى كه به نتيجه و حكمت مطلوب از او برسد، رسيدنش را سعادت و
رستگارى مى گويند و كسى كه به نتيجه و حكمت مطلوب از او نرسد، نرسيدنش يا رسيدنش به
ضدش را شقاوت و نارستگارى مى گويند.
بنابر اين در اين روايت كه سعادت ياور عقل قرار داده شده و شقاوت ياور جهل ، مقصود
از آن اين است كه انسان عاقل ، كه غريزه خود دوستى در او تهذيب شده و از بند ماديات
و بردگى دنياويات رسته و متصف بخير شده و بسوى كمال حقيقى به حركت در آمده با كمك
شايستگى و قابليت قبليش ، به حكمت و كمال مطلوب از او (كه وصول بجنة الماوى و رضوا
الله و شهود حق است) نائل مى آيد چنانكه انسان جاهل كه غريزه مذكور در او به تارهاى
و همانى ماديات و دامهاى تخيلى دنياويات ، گرفتار آمده و متصف بشر شده و در مسير
تحصيل كمالات باطل و موهوم در آمده ، با كمك ناشايستگى و نادرستى قابليت قبليش ، به
حكمت و غايت و كمال مطلوب از او از جهت آن كه انسان است نمى رسد و بلكه به ضدش (كه
آتش الهى و خشم خدائى و ظلمانى الوجود شدن است) مى رسد.
بحث دوم :
در مكتب توحيدى اسلام ، انسان با آنكه در حدوث و بقاء و در اصل وجود و
تكامل و حالت پايانيش (كه يا سعادت و يا شقاوت است) مخلوق خداى تعالى است ولى
همانند ساير موجودات اين عالم ماده ، موجود طبيعى و مولود خانه ماده و محيط تغيير و
حركت است و روى ميزان كيفيات و اندازه هائى ، هستى به او افاضه مى شود و در شكل
گيرى اين كيفيت ها و اندازه ها قبل از حدوثش عواملى مانند محيط جغرافيائى تكونش ،
پدر و مادر و آباء و اجدادش و مواد غذائى اى كه مبدء نشوش گشته ، دخالت دارد و بعد
از حدوث در مرحله طفليش عوامل ديگ رمانند شير يا غذاهاى ديگرى كه به آنها تغذيه مى
شود. دامن مادر و پدر، كيفيت اخلاق و روش زندگى پدر و مادر و برادران و خواهران و
ساير افرادى كه در محيط كوچك پرورش طفلى او با او تماس پيدا نموده اند دخالت دارند
و در مرحله نوجوانيش عوامل سومى مانند معلمان ، مربيان ، دوستانى كه در اين مرحله
با او تماس مى گيرند و مواد غذائى كه مصرف مى نمايد، دخالت دارند و در مرحله جوانى
تا پايان زندگيش عوامل چهارمى مانند همسر و ساير اشياء و افرادى كه در زندگى با او
شركت نموده و يا برخوردى داشته اند و مواد غذائى اى كه مصرف نموده ، دخالت دارند.
پس در مكتب توحيدى اسلام اگر چه انسان بهمان كيفيتى كه وجود مى گيرد و نشو و نما مى
نمايد و تحصيل صفات و ملكاتى مى كند و بالاخره سعيد يا شقى مى شود و از عالم ماده و
حركت به عالم معنويت و ثبات منتقل مى شود، مخلوق خداى تعالى و مستند به اوست ولى
فعل حضرتش نسبت به او بر ميزان استعدادات و قابليات بى شمارى است كه اجمالا كليات
آن را ياد آور شديم . در اينجا براى ارائه دليل بر اين ادعا بعضى از آيات و رواياتى
كه صريح در آنند، نقل و ترجمه مى نمائيم :
سوره طه آيه 50 قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى
موسى گفت . پروردگار من كسى است كه داد بهر چيزى خلق لايق به او را سپس راه نمود او
را بسوى رشد و تكاملى كه مستعد آن بود.
توضيح : خداى تعالى در اين آيه با لطيف ترين تعبير فهمانيده كه ايجادش بر طبق
قابليات خلقى است چه نفرموده : هر چيزى را خلق كرديم بلكه فرموده : حق هر چيزى را
به او داديم و با اضافه كلمه خلق به ضميرى كه به كل شى بر مى گردد رسانيده كه
آفرينش و رهبرى او مطابق و مناسب شايستگى يا ناشايستگى هر چيزى است .
سوره قمر آيه 49 انا خلقناه بقدر همانا هر چيزى را با
اندازه گيرى آفريديم .
توضيح : در اين آيه خداى تعالى با تصريح به اين مطلب كه آفريدگاريش روى اندازه گيرى
است ، رسانيده كه آفرينشش نسبت به وجود اشياء و استكمالات و فعليات پس از وجود، به
گزاف صورت مى گيرد بلكه بطور ضرورت بر ميزان و مقدار وسعت و ضعف قابليت اصل وجود و
قابليات كمالات وجود، است .
سوره بنى اسرائيل آيه 18 تا 20 من كان يريد العاجلة عجلنا له
فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصلاها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و
سعى لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء
ربك و ما كان عطاء ربك محظورا هر كس تنها اين جهان شتابنده (و لذات ناپايدار
آن) را خواهد (و براى آن كوشش كند) بشتاباينم براى او در آن آنچه را بخواهيم (و
بدهيم مال و متاع دنيوى را) به آن كس كه (روى ميزان استعداد تكون يافته) اراده كنيم
سپس براى او آماده مى كنيم دوزخ را كه در آيد در آن در حالى كه نكوهيده و رانده شده
باشد از رحمت خدا - و هر كس آخرت را بخواهد و براى آن شتاب كند و كوشش نمايد با
كوششى كه براى آخرت سزاوار است و دارنده ايمان باشد پس چنان افرادى شتاب و
كوششهاشان مقبول و پسنديده است هر يك از اين دو گروه را (كه خواستاران دنيا و
جويندگان آخرتند) كمك كنيم از بخشش پروردگار تو و نيست بخشش پروردگار تو (از
كوشنده خواه مومن باشد و خواه كافر، خواه سعيد باشد و خواه شقى) باز داشته شده .
توضيح :
خداى تعالى در اين آيات ، ظهور فعل خود و كيفيت ايجاد حضرتش را در عالم
طبيعت از ناحيه خواسته و كوشش و فعل خلق دانسته و مدد و كشش خود را شامل حال
خواستاران لذات دنيوى ناپايدار و طالبان لذات اخروى پايدار و خلاصه شامل حال
گمراهان شقى و هدايت يافته گان سعيد همه نموده و خود را دهنده هستى بر طبق قابليات
و استعدادات شايسته يا ناشايسته ، معرفى كرده است .
و از اين بيان معناى سعادت و شقاوت ذاتى كه بعضى خواسته اند
از دو حديثى كه از نبى اكرم روايت شده الشقى من شقى فى بطن
امه و السعيد من سعد فى بطن امه شقى كسى است كه در شكم مادرش شقى شده باشد و
سعيد كسى است كه در شكم مادرش سعيد شده باشد.
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة مردمان معدنهائى
هستند همانند معدنهاى طلا و نقره استفاده كنند، معلوم شد: چه شكم مادر (به معناى
وسيع آن كه آب ، خاك ، صلب هاى پدرها، رحمهاى مادرها، مواد غذائى كه مبدء نشو و
رشدند، محيطهاى تربيت و تعليم و كار و كوشش و هر چيز دگرى كه دخالت در شكل گيرى
استعداد و اندازه انسانها دارند را شامل است) محل تكون شقاوت يا سعادتند و نيز همين
مذكورات (مانند معدنهاى طلا، نقره ، آهن ، سرب ، گچ ، آهك اقسام سنگها، الماس ،
فيروزه ، عقيق و امثال اينها كه به حسب موقعيت و استعداداتشان اين اشياء پر قيمت يا
كم قيمت يا متوسط القيمت در آنها تكون مى يابند) محل تكون شكل گيرى اقسام انسانهاى
متنوع و مختلف مى باشند كه بحسب موقعيت ها و استعداداتشان انسانهاى خوب (به مراتبى
كه دارد) يا بد (به مراتبى كه دارد) يا متوسط (بمراتبى كه دارد) تكون مى يابند و
بعضى از آنها در درجه اى از سعادت و بعضى از آنها در درجه اى از شقاوت قرار مى
گيرند.
و نيز از اين بيان ، معناى رواياتى كه آفرينش شقاوت و سعادت را پيش از آفرينش
انسانها دانسته ، دريافت شد چه روشن شد كه مبادى قابلى سعادت يا شقاوت آنها، داراى
كشش طولانى اى است كه از رحم مادر اوليشان زمين و صلب پدر اوليشان عوامل جوى و
آسمانى شروع مى شود و برحم مادر انسانيشان و صلب پدر بشرى شان مى رسد و بالاخره تا
پايان زندگى مادى و انتقالشان از آن به زندگى معنوى ادامه مى يابد. و اينك يكى از
آن روايات :
اصول كافى جلد 1: باب سعادت و شقاوت روايت 1، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود:
ان الله خلق السعادة و الشقاء قبل ان يخلق خلقه فمن خلقه
الله سعيدا لم يبغضه ابدا و ان عمل شرا ابغض عمله و و لم يبغضه و ان كان شقيا لم
يحبه ابدا و ان عمل صالحا احب عمله و ابغضه لما يصير اليه فاذا احب الله شيئا لم
يبغضه ابدا و اذا ابغض شيئا لم يحبه ابدا همانا خدا آفريد سعادت و شقاوت را
پيش از آنكه خلقش را بيافريند پس كسى را كه خدا سعيد آفريده هيچگاه دشمنش نمى دارد
و اگر كار بدى از او سرزند عملش را دشمن مى دارد و كسى را كه شقى آفريده هيچگاه
دوست نمى دارد و اگر عمل شايسته اى از او سرزند عملش را دوست مى دارد زيرا بالاخره
پايانش بر شقاوت است . پس چون خدا چيزى را دوست بدارد هيچگاه آن را دشمن نمى دارد و
چون چيزى را دشمن دارد، هيچگاه آن را دوست نمى دارد.
و ذيلا يادآور مى شويم كه تحقيق مذكور در بيان سعادت و شقاوت ، وجود اختيار و
انتخاب را از انسان نفى نمى نمايد بلكه فقط بر تاثير عوامل قبلى و بعدى در انتخاب و
اختيار او تاكيد مى نمايد لذا تربيت يافتگان و سعادتمندان در هر جامعه اى وظيفه
دارند كه تنها بر رستگارى خود نينديشند و در تربيت نمودن و آگاهى بخشيدن و اصلاح
كردن ساير افراد آن جامه و مساعد نمودن فضاى اجتماعى براى رشد انسانى ، كوشا باشند
و از نبى اكرم رسيده : با كوشش پيگير و مبارزه خستگى ناپذير، بزرگوارى و رستگارى را
به اولاد خود (نسل آينده) به ارث رسانيد.
فصل چهل و هفتم : در بيان توبه و ضدش اصرار
و در آن پنج بحث است :
بحث اول :
توبه عبارت است از بازگشت از گناه قولى و
فعلى و فكرى يا پاك نمودن قلب از گناهان و بازگشت از دورى حق تعالى به نزديكى به او
يا ترك گناهان در زمان حال و عزم حتمى بر ترك آن در آينده و تلافى نمودن تقصيرات
گذشته يا بازگشت از مخالفت حق بسوى موافقت او، و اصرار عبارت است از باقى ماندن بر
گناه و تلافى ننمودن تقصيرات گذشته يا باقى ماندن بر مخالفت با حق و رجوع نكردن
بسوى حق .
و در تحقيق توبه شرط است كه انسان به كيفيت گناه و تقصير و مخالفتى كه انجام داده
شناسا باشد زيرا توبه بازگشت از گناه و تلافى تقصير و رجوع از مخالفت است و در
صورتى كه كيفيت گناه و مخالفت خود را نداند، طريق بازگشت و شكل تلافى را نمى داند و
قهرا توانا بر آن نيست .
گناهان مخالفت ها يا مربوط به حق الله و يا مربوط بحق الناس است ، و مقصود از اول
اين است كه گناهكار فقط با دستورات خداى تعالى مخالفت كرده باشد و در آن پاى ضايع
كردن حق مخلوقى در ميان نباشد و مقصود از دوم اين است كه ، گناهكار علاوه بر آنكه
مخالفت با فرامين و قوانين خداى تعالى را كرده و از آن جهت بايد پشيمان شود و با
خداى خود عهد كند كه ديگر اقدام بر آن ننمايد، حقوقى از مردمان را نيز ضايع كرده كه
بايد ترميم نمايد.
و در قسم اول يا تنها پشيمانى از گناه و تصميم گرفتن به عدم بازگشت بر آن ، كافى
است مانند شرابخوارى از مال خود(17)
و ساير محرماتى كه تنها ميان بنده و خداست و يا علاوه بر آن بايد تا آنجا كه قدرت
دارد، گذشته را تلافى و قضا نمايد مانند ترك نمازها و روزه هاى واجب و ندادن خمس ،
زكات و كفارات و مانند اينها.
و در قسم دوم كه بطور كلى علاوه بر پشيمانى و تصميم گرفتن به بازگشت ننمودن بايد
رضايت كسى كه حقش را ضايع كرده بدست آورد و حقى كه ضايع شده ، يا مالى يا جانى يا
عرضى يا ناموسى يا دينى است .
اگر مالى باشد در صورتى كه صاحبش زنده و شناخته شده باشد، بايد با برگردانيدن آن به
او يا با بدست آوردن حليت از او، برائت ذمه تحصيل كرد و در صورتى كه مرده باشد بايد
همين رفتار را با ورثه اش انجام داد و اگر صاحبش و نيز ورثه صاحبش را نشناسد و
خلاصه براى او رسانيدن آن به صاحبش يا به وارث صاحبش را نشناسد و خلاصه براى او
رسانيدن آن به صاحبش يا به وارث صاحبش مقدور نباشد بايد از طرف او در راه خدا به
محتاجان بدهد و در صورتى كه دستش تهى باشد و نتواند با يكى از رفتارهاى مذكور برائت
ذمه تحصيل كند، نزد خداى تعالى تضرع و انابه نمايد كه او را راضى نمايد و خوب است
تا مى تواند به نيت او كارهاى نيكو از قبيل نماز خواندن و ذكر گفتن ، انجام دهد تا
ثوابش بجاى آن مال به او برسد و راضى شود.
و اگر جانى باشد در صورتى كه جنايت خطائى باشد ديه لازم را بايد بپردازد، و اگر
عمدى باشد بايد خود را در اختيار كسى كه بر او جنايت كرده يا اولياء او قرار دهد تا
قصاص كنند و يا با گرفتن چيزى و يا بدون گرفتن چيزى از او در گذرند.
و اگر عرضى باشد مانند آن كه به او فحش داده باشد يا غيبتش را نموده باشد يا تهمت
به او زده باشد و امثال اينها، بايد نزد آنها كه چنين آبروريزيهائى را نزدشان انجام
داده برود و آن شخص را از چنان گفتارها و رفتارهائى تبرئه نمايد و نيز در صورتى كه
فسادى لازم نيايد و موجب خشم و وقوع نزاع و اختلاف ميانشان نباشد، نزد خود او هم
برود و خواستار رضايتش گردد در غير اين صورت خوب است برايش خيرات و مبراتى انجام
دهد تا ثوابش به او برسد و در روز پاداش از حقش درگذرد.
و اگر ناموسى باشد به اينكه نعوذ بالله مسلمانى را به كفر يا گمراهى يا بدعت گزارى
نسبت داده باشد و يا آنكه خودش در ميان مردم بدين سازى يا افكنده بدعت در دينشان يا
به نفى دين حق اقدام كرده باشد در فرض اول بايد به تمام آنهائى كه اين خبر دروغ به
ايشان رسيده ، دروغ بودن كلام خود را اطلاع دهد و ساحت مبراى آن شخص را از آن تهمت
تبرئه نمايد و در صورتى كه اين كار تا اندازه اى و يا بطور كلى ممكن نباشد پس از
توبه و استغفار از آن ، از خدا با تضرع و خشوع خواستار شود تا او را در روز پاداش
راضى نمايد و در فرض دوم ، بايد تمام آنهائى را كه در اثر گفتار و عمل ناشايسته و
گمراه كننده او به گمراهى افتاده اند، بسوى حق باز گرداند.
و خلاصه در توبه از حقوق مردمان ، علاوه بر پشيمانى و تصميم گرفتن به بازگشت نكردن
، بايد در صورت امكان رضايت خاطر آنان را بدست آورد و الا بدادن صدقات و انجام
عبادات و ساير كارهاى نيك به نيت اين كه ثوابشان به آنها برسد، اقدام نمايد و از
خداى تعالى با تضرع و خشوع خواستار شود كه در روز پاداش رضايت آنها را برايش جلب
نمايد.
بحث دوم :
وجوب فورى توبه از گناهان و مخالفت با دستورات و قوانين الهى ، از امورى
است كه عقل با اندك توجه درك مى كند چه بديهى است كه در گناهان و مخالفت با خداى
تعالى ، پيروى از هواهاى نفسانى و شياطين و دشمنان خدا، نهفته است و لازمه چنين
مخالفت و پيروى اى دورى از حضور حق و محرومى از رسيدن به سعادت ابدى است و تنها راه
و وسيله از براى تطهير نفس انسانى از آنها، پشيمانى و بازگشت بسوى خدا و تلافى و
ترميم خطاها و گناهان گذشته است و در شرع مقدس در آيات و روايات متواترى از راه هاى
متعدد و با بيانات متفنن ، ارشاد بر آن شده و وجوب موكدش گوش زد گشته است كه اينك
نمونه اى از آنها را نقل و ترجمه مى نمائيم :
سوره مريم آيه 60 - 61 فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و
اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا - الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة
پس بجا ماند پس از ايشان فرزندانى كه نماز را ضايع كردند و از خواسته هاى نفسانى
خود پيروى نمودند پس زود باشد كه برسند بسزاى گمراهى و تباهى خود جز آنها كه توبه
كردند و ايمان آوردند و رفتار شايسته نمودند پس آنها در بهشت داخل مى شوند.
سوره فرقان آيه 69 ، 70 يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد
فيه مهانا - الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا دو چندان شود براى او عذاب
در روز قيامت و هميشه در حال خوارى در آن ميماند مگر آنكه كسى توبه كند و ايمان
آورد و رفتارى شايسته انجام دهد.
سوره قصص آيه 67 - فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان
يكون من المفلحين پس آنها كه توبه كردند و ايمان آوردند و رفتار شايسته
نمودند، باشد كه باشند از رستگاران .
سوره حجرات آيه 11 - و من لم يتب فاولئك هم الضالمون
و كسانى كه از گناهان توبه ننمايند همانا ستمگرانند.
سوره بروج آيه 10 - ان الذين فتنوا المومنين و المومنات ثم
لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم همانا آنها كه مومنان و مومنان را در فتنه افكندند
سپس توبه نكردند پس براى آنهاست عذاب دوزخ .
سوره تحريم آيه 8 - يا ايهاالذين آمنوا توبوا الى الله توبة
نصوحا اى مومنان از گناهان بسوى خدا توبه كنيد توبه اى خالص و غير قابل
بازگشت بگناه .
وسائل الشيعه جلد 11، صفحه 358، روايت 8، از جابر نقل كرده كه گفت از حضرت باقر
شنيدم مى فرمود: التائب من الذنب كمن لاذنب له المقيم على
الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء توبه كننده مانند كسى است كه گناهى براى او
نيست و آن كس كه به انجام گناه مشغول است و بر آن ادامه مى دهد ولى با زبان
استغفر الله مى گويد همانند مسخره كننده است (نسبت
بخدا و احكامش).
مصدر مذكور روايت 10 - از اميرمومنان روايت كرده : من تاب ،
تاب الله عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه و بقاع الارض ان تكتم عليه و نسيت الحفظة
ما كانت كتبت هر كس از گناهش توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد و اعضايش و
قطعه هائى از زمين (كه گناه در آن انجام شده) دستور مى گيرند كه گناهش را بپوشانند
و حافضانى كه آن گناه را بر او نوشته اند
فراموشش مى نمايند.
- از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از نبى اكرم نقل كده كه فرمود:
اعترفوا بنعم الله ربكم و توبوا الى الله من جميع ذنوبكم فان
الله يحب الشاكرين من عباده بنعمت هاى خدا پروردگارتان ، اعتراف كنيد و بسوى
او از تمام گناهانتان توبه كنيد زيرا خدا شكر گزاران از بندگانش را دوست مى دارد.
بحث سوم :
توبه كه عبارت از پشيمانى از گناه و تصميم برترك آن در آينده و تدارك
گذشته و محو آثار گناه است ، تنها با پشيمانى از گذشته و تصميم بر ترك در آينده
تحقق نمى گيرد و گناهكار نمى تواند به اين كار بسنده كند بلكه بايد آثارى كه از آن
در جوهر نورانى قلب انسانى پيدايش يافته و آن را تيره و تاريك كرده ، با آب رياضات
و نور طاعات شستشو كند و زايل نمايد و قهرا آسانى و مشكلى ونا ممكنى اين كار بسته
به مقدار تاءثرى است كه نفس انسانى از انجام گناهان و تجاوزها پذيرفته و در صورتى
كه گناه كوچك و كم باشد به ويژه از روى جهالت انجام شده باشد با همان پشيمانى از
گذشته و تصميم بر ترك در آينده زايل مى شود و در صورتى كه گناه بزرگ و زياد باشد
ولى از روى نادانى انجام شده باشد و زمانى طولانى بر آن نگذشته باشد، با پشيمانى و
تصميم مذكور و مقدارى رياضت كشيدن با جلوگيرى نفس از خواسته هايش و وادار كردنش
بطاعت ها، زايل مى شود و در صورتى كه چنان گناهانى از روى دانائى و خداى نخواسته از
روى عناد با حق و دوستى شديد ماديات به ويژه رياست ها و منصب هاى دنيوى باشد، زوال
آن بزودى امكان پذير نيست و بايد بهمان مقدار كه نفس سركش از سركشى هايش لذت برده ،
درد و رنج رياضات شرعى را بچشد و سختى قيام به طاعات را در مدت طولانى اى تحمل
نمايد تا آن كدورتهاى شهوى و تاريكيهاى سبعى و شيطانى از آن زايل گردد و گاه مى شود
كه در اثر كثرت گناهان و بزرگى آنها و طولانى شدن زمان آن ، كدورت و سياهى تمام قلب
انسانى را فرا مى گيرد و ديگر علاجى برايش جز داخل شدن در آتش دوزخ نيست . لذا در
بعضى از روايات رسيده : قلب انسان در ابتداء سفيد و نورانى است و با گناه اول نقطه
سياهى اى در آن مى افتد و در صورتى كه توبه نكند و به گناهش ادامه دهد، آن نقطه
سياهى رو به افزايش مى گذارد تا تمام قلب را فرا گيرد و در آن صورت ، منكر حق و
مخلد در آتش مى گردد.
و به همين جهت حضرت زينب هنگامى كه يزيد اشعارى را كه دلالت بر كفرش داشت در مجلس
خواند، با خطاب بر او اين آيه را قرائت فرمود ثم كان عاقبة
الذين اساؤ ا السؤ ان كذبوا به آيات الله و كانوا بها يستهزؤ ن سپس عاقبت
آنها كه در ستم ها و كارهاى بد خود ادامه دادند اين است كه نشانه هاى خدا را تكذيب
مى نمايند و آنها را مورد مسخره قرار مى دهند.
و نيز از همين جهت است كه در اصول كافى جلد اول صفحه 47 روايت 1 - از حضرت صادق نقل
كرده كه فرمود: يا حفص يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر
للعالم ذنب واحد اى حفص براى جاهل هفتاد گناه بخشيده مى شود پيش از آنكه
براى عالم يك گناه بخشيده شود و روايت 3 - از آن حضرت نقل كرده كه فرمود:
اذا بلغت النفس ههنا و اشاره بيده الى حلقه لم يكن للعالم
توبة ثم قرء انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة سوره نساء 17 -
چون نفس به گلو رسيد توبه عالم قبول نمى شود، منحصرا براى خداست كه بپذيرد توبه
آنهائى را كه از روى نادانى ، بدى را انجام مى دهند.
مناسب است در اينجا كلامى كه از اميرمومنان درباره تفسير توبه صادر شده (و نهج
البلاغه عبده چاپ بيروت قسمت آخر صفحه 233 - آن را نقل كرده) ذكر و ترجمه كنيم :
و قال لقائل قال بحضرته استغفر الله : تكلتك امك اتدرى ما
الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين و هو اسم واقع على ستة معان اولها الندم على ما
مضى و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم
حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتودى
حقها و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق
الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد و السادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته
حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر الله به كسى كه نزدش "استغفرالله " گفت
، فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى حقيقت استغفار چيست ؟ استغفار درجه
بلند رتبتان نزد خداست و آن نامى است كه بر مجموع شش معنا گزارده شده : 1 - پشيمانى
بر آنچه از تقصيرات و گناهان در گذشته انجام داده اى 2 - تصميم بگيرى كه براى هميشه
آنها را ترك كنى 3 - حقوق خلق را ادا نمائى بطورى كه خدا را در حالى كه از حق خلقى
تهى هستى ملاقات نمائى 4 - بر انجام هر واجبى كه ضايع كرده اى همت گمارى و حق آن را
ادا نمائى 5 - بگوشت هائى كه از حرام روئيده نظر افكنى همه را با رياضات آب نمائى
تا پوستت را به استخوانت بچسبانى و آنگاه ميان آن دو گوشت جديدى از حلال برويد 6 -
رنج اطاعت و زحمت پيروى از احكام شرع را به پيكرت كه شيرينى معصيت را چشيده ،
بچشانى و در اين هنگام بگوئى "استغفر الله "
بنابر اين توبه با اين شرايط، تكوينا، آثار نكوهيده و مفاسد معصيت ها و نادرستيهاى
گذشته را، مرتفع مى نمايد و تقصيرات و حق كشى ها و حق برى هاى رفته را ترميم مى كند
و تكوينا شخص معصيت كار، پاك و درستكار مى گردد و لذا اشكال پيروان بعضى از مكاتب
مادى كه گفته اند: تشريع توبه در اسلام انسانها را به تجاوز و گناه جزى ء كند، از درك نادرست آنها
نسبت به حقيقت اين واژه ، سرچشمه گرفته و بر عكس مى گوئيم : اگر توبه با شرايطى كه
ذكر شده در مكتب اجتماعى اى پذيرفته نشود، انسانهائى كه مرتكب گناه مى شوند، از
نجات و مورد بخشش قرار گرفتن مايوس مى گردند و پس از آن در اثر اين حالت نااميدى در
فسادها و گناهها غرق مى گردند چه مى گويند آب كه از سر ما گذشت و ديگر فرق نمى كند
كه يك نى باشد يا صد نى .
بحث چهارم :
توبه اى كه با كيفيت صحيح و شرايطش كه در بحث گذشته تا اندازه اى بيان
شد، واقع شود، مسلم مقبول است و در اين بحث نمونه اى از آيات و روايات رسيده در اين
باره را ذكر و ترجمه مى نمائيم و بعضى از نكات لازم را متذكر مى شويم :
سوره شورى آيه 25 - و هو الذى يقبل التوبة من عباده و يعفوا
عن السيئات و اوست كسى كه از بندگانش توبه را مى پذيرد و از گناهان (كه از
آنها توبه شده) در مى گذرد.
سوره نساء آيه 110 - و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر
الله يحدالله غفورا رحيما و هر كس انجام دهد بدى اى را يا بر نفسش ستم كند
سپس توبه نمايد و از پروردگارش خواستار آمرزش شود، خدا را مى يابد آمرزنده و
بخشاينده .
سوره غافر آيه 3 - غافر الذنب و قابل التوب خدا
بخشاينده گناه و پذيرنده توبه است .
وسائل الشيعه جلد 11 - صفحه 359 - روايت 11، از حضرت صادق از پدر بزرگوارش و او از
پدران گراميش از رسول اكرم نقل كرده : و الله باسط يده عند
كل فجر لمذنب الليل هل يتوب فيغفر له و يبسط يده عند كل مغيب الشمس لمذنب النهار هل
يتوب فيغفر له و خدا دست آمرزشش را در هر صبحگاهى مى گشايد براى گناهكار در
شب كه آيا توبه مى كند تا او را ببخشايد و هر غروبگاهى مى گشايد براى گناهكار در
روز كه آيا توبه مى نمايد تا از او درگذرد.
اصول كافى جلد 2، صفحه 434، روايت 6، از حضرت باقر نقل كرده كه به محمد بن مسلم
فرمود: ذنوب المومن اذا تاب منها، مغفوره له فليعمل المومن
لما يستاءنف بعد التوبة و المغفرة اما و الله انها ليست الا لا هل الايمان قلت فان
عاد بعد التوبة و الاستغفار من الذنوب و عاد فى التوبة ؟ فقال : يا محمد بن مسلم
اترى العبد المومن يندم على ذنبه و يستغفر منه و يتوب ثم لايقبل الله توبته ؟ قلت
فانه فعل ذلك مرارا، يذنب ثم يتوب و يستغفر فقال كلما عاد المومن بالاستغفار و
التوبة عاد الله عليه بالمغفرة و ان الله غفور رحيم يقبل التوبة و يعفو عن السيئات
فاياك ان تقنط المومنين من رحمة الله گناهان مومن (چون از آنها توبه كرد)
بخشوده شده است پس از توبه و بخشش خدا بايد براى آينده عمل نيك نمايد (و از گذشته
فكرش راحت باشد) ولى متوجه باش كه بخدا قسم توبه تنها براى اهل ايمان است ، پرسش
نمودم : اگر پس از توبه دگر باره گناه كند و باز توبه نمايد آيا توبه اش پذيرفته مى
شود؟ در پاسخ فرمود: اى محمد بن مسلم آيا گمان مى كنى كه چون بنده مومن بر گناهش
نادم و پشيمان شد و از خدايش خواستار آمرزش گرديد، خدا قبولش نمى كند توبه اش
را؟! عرض كردم اين كار را مكرارا انجام داده ، فرمود: هر بار مومن با توبه و
استغفار، بخدا رجوع كند، خدا هم با آمرزش و مغفرت بر او رجوع مى نمايد همانا خدا
آمرزنده و بخشاينده است و توبه را مى پذيرد و گناهان را مى آمرزد. پس مواظب باش كه
مومنان را از بخشايش خداى تعالى ماءيوس ننمائى .
توضيح :
در اين روايت قبول توبه مشروط شده به ايمان توبه كننده و اين بخاطر آن است
كه خود شرك و كفر گناه و بلكه بزرگترين گناه و ظلم است و قهرا توبه از رفتارهاى
ناشايسته ديگر گر چه اگر بشرايطش انجام شود (كه نوعا اين انجام با شرك كفر سازش
ندارد) كدورتها و تاريكيهائى كه توسط آنها در نفس انسانى حاصل شده مرتفع مى شود ولى
تارى و تاريكى اى كه از خود شرك و كفر در قلب انسان افكن ده شده جز از ناحيه توبه
از آن و خلاصه جز از ناحيه مومن شدن قابل زايل شدن و زدوده گشتن نيست و آياتى كه در
آن تصريح شده : خدا شرك را نمى بخشايد به همين مطلب گوياست و اينك يكى از آنها
ان الله لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء
سوره نساء آيه 48 - همانا خدا شرك را نمى بخشايد و مى بخشايد پائين تر از آن را
براى آنكس (كه در اثر شايستگى خود او) بخواهد و نيز در اين روايت قبولى توبه مومنى
كه پس از توبه كردن دوباره مرتكب گناه مى شود، تضمين شده و مسلم مقصود آن است كه در
صورتى كه در هر بار واقعا مراعات كيفيت و شرايط توبه را نموده باشد، توبه اش قبول
مى شود و اين نوعا درباره كسانى كه مرتكب گناهانى از روى جهالت و غلبه شهوت مى شوند
و زود پشيمان مى گردند، صدق مى كند نه درباره آنها كه عالما عامدا و در اثر حس
بزرگى طلبى و رياست خواهى مرتكب جنايات و گناهانى مى شوند و آيه 17 - 18 - از سوره
نساء صريحا دلالت بر اين مطلب بحث سوم ما دارد: انما التوبة
على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و
كان الله عليما حكيما - و ليست التوبد للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم
الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنالهم عذابا اليما
منحصرا پذيرش توبه بر خدا مخصوص آنهاست كه كار بد را از روى نادانى انجام مى دهند
سپس در زمان نزديك توبه مى نمايند پس آنهايند كه خدا توبه شان را مى پذيرد و مى
باشد خدا دانا و محكم كار - و نيست پذيرش توبه شامل آنها كه بديها را انجام مى
دهند و چون يكى از آنها را مردن فرا رسد گويد همانا من حالا ديگر توبه كردم و نيز
نيست پذيرش توبه براى آنها كه مى ميرند در حالى كه كافرند آنها هستند كه برايشان
عذابى دردناك مهيا كرديم .
بحث پنجم :
در اين روايت شريف كه مشغول شرح آنيم ، توبه از
لشگريان عقل و اصرار بر گناه از لشگريان جهل قرار داده شده و بديهى است : انسان
عاقل كه غريزه خود دوستى در او تهذيب شده و متصف بخير گشته و در راه تحصيل كمال
حقيقى به حركت در آمده هميشه در راه باز گشت بحق است و او را با گناهان ظاهرى
سروكارى نيست و قهرا معناى توبه درباره او عبارت است از زدودن هر فكر و هر خاطرى جز
فكر او و خاطره او از قلب و ترك هر قصورى در معرفت حضرتش و نفى هر حكم و اثر و فعلى
از غير او و در نهايت رجوع مطلق به اوست چنانكه انسان جاهل كه غريزه خود دوستى در
او گرفتار به دامهاى ماديات و تارهاى دنياويات شده و متصف بشر گشته و در مسير تحصيل
لذات خيالى و شهوتهاى وهمى در آمده ، داراى لين لشگر "اصرار" نكوهيده و فساد انگيز
است و در انجام گناهان و نادرستى ها، اصرار مى ورزد و انجام هر تجاوز و نادرستى اى
او را به انجام تجاوز بزرگتر و نادرستى تباهى آورترى مى كشاند.
و در اينجا ياد آور مى شويم : كه در شرع مقدس گناهان كبيره و صغيره ، تقسيم شده و
از ظاهر بعضى از آيات و برخى از روايات ، استفاده مى شود كه اجتناب از گناهان كبيره
و نيز انجام بعضى از عبادات مانند نمازهاى يوميه ، گناهان صغيره را، زايل مى نمايد.
ولى اولا تعريف هاى مختلفى (مانند آنها كه وعده عذاب بر آن داده شده ، آنها كه در
قرآن كريم ذكر گشته) براى گناهان كبيره شده و حتى مى توان گفت در شرع مقدس تعريف
صريحى كه اجمال را بر طرف كند براى آن نشده لذا احتمال كبيره بودن يك يك گناهان
داده مى شود و ثانيا - همانطور كه در عده اى از روايات رسيده كه از جمله آنها اين
گفتار حضرت صادق است : لا صغيرة مع الاصرار هيچ گناهى
در صورت تكرار صغيره نيست ، گناه صغيره هم با تكرار و توبه نكردن از آن در اولين
بار، گناه كبيره مى شود و قهرا اگر گناه صغيره اى را هم بتوان تشخيص داد، فقط انجام
يك مرتبه آن صغيره است و ثالثا نسبت به ساحت قدس حق و نسبت به صفحه پاك و روشن قلب
انسانى هر گناهى بزرگ است و پروا داشتن از مقام پروردگار و دلسوز بودن براى آن صفحه
نا آلوده و صاف ، مقتضى ترك هر گناهى (اگر چه اسم صغيره بر آن گذارده شود) است .
استغفار و ضدش اغترار در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و اولى به معناى
خواستارى پوشش و بخشش گناه و تقصير از درگاه خداى تعالى است و دومى به معناى مغرور
بودن و باكى از گناه و تقصير نداشتن است كه قهرا اين حالت نكوهيده سبب مى شود كه
گناهكار در مقام توبه و طلب پوشش و آمرزش از حق تعالى برنيايد و حتى به ياد آنكه
گناهى انجام داده نيفتد. و بديهى است : انسان عاقل كه غريزه خود دوستى در او تهذيب
شده و لايق ناميده شدن به لغت زيباى خير گشته و از غفلت ها و هواهاى نفسانى رسته ،
هميشه به ياد نقصانهاى امكانى خود و كوتاهى هايش در برابر عظمت و نعمت حق است و از
او خواستار پوشش نقصانها و رفع آنها و بخشايش بر كوتاهى هايش مى باشد و بر عكس
انسان جاهل كه غريزه مذكور در او گرفتار تاريهاى ماديات و تاريكيهاى فراموشى زاى
دنياويات شده ، به تاختن مركب در آن فضاهاى تار و تاريك سرگرم است و از وجود انسانى
خود هم غافل است چه رسد به آنكه به بدى گناهان و تباهى انگيزى نادرستى هايش متوجه
شود و قهرا در مقام استغفار و طلب پوشش حق بخشايش حضرتش بر نمى آيد و در اين باره
روايات بسيارى رسيده كه اينك يكى از آنها:
اصول كافى جلد دوم صفحه 437، روايت 3، از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود:
العبد اذا اذنب ذنبا اجله الله سبع ساعات فان استغفرالله لم
يكتب عليه شى ء و ان مضت الساعات و لم يستغفر كتب عليه سيئته و ان المومن ليذكر
ذنبه بعد عشرين سنه حتى يستغفر ربه فيغفر له ان الكافر ليناه من ساعته بنده
چون گناهى كند، خداى تعالى هفت ساعت مهلتش مى دهد و اگر در آن ساعت ها خواستار پوشش
و آمرزش شد، چيزى بر او نوشته (و در لوح قلبش آلودگى اى حاصل) نمى شود و اگر آن
ساعت ها گذشت و خواستار بخشش نشد، بر او نوشته مى شود و همانا مومن گناهش را بياد
مى آورد اگر چه پس از بيست سال باشد و از آن طلب آمرزش مى كند تا آمرزيده شود و
همانا كافر از همان ساعت اول گناه ، آنرا فراموش مى نمايد.
و در پايان ، اين نكته لازم بيادآورى است كه همانطور كه اشاره كرديم ، محل استغفار
تنها، موارد انجام محرمات و ترك واجبات نيست بلكه دوستان پاك و خالص خدا و حتى
معصومان درگاه حضرتش نيز بايد با تمام وجود و از جمله با زبان خواستار پوشش و آمرزش
از نقصانهاى وجود مادى خود و كوتاهى هاى امكانى شان گردند و بازگشتن شان را به
ماءمن انس و مقام وصال معشوق و معبودشان ، طلب نمايند و بلكه اينها (همانطور كه از
مطالعه سيره و زندگى ائمه ما بدست مى آيد) از گناهكاران و نادرستان هم در اين كار
كوشاترند و بايد هم باشند چه اينها هستند كه درد فراق و دورى از معشوق و لذت شهود و
وصال محبوب را دريافته اند. و در اينجا از روايتى كه از حضرت صادق نقل شده يارى مى
گيريم :
اصول كافى جلد دوم صفحه 438، روايت 4، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود رسول اكرم در
هر روز هفتاد بار بسوى خدا توبه مى كرد راوى گفته ، پرسش نمودم ، آيا مى فرمود
استغفر الله و اتوب اليه در پاسخ فرمود: نه ولى مى
فرمود: اتوب الى الله .