تهيئه و ضد آن بغى در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و در لغت تهيئه به
معناى گرفتن هيئت واحد و تغيير نكردن در آن است و مقصود از آن در اينجا، تانى و
ثبات در حالت و مسير است و بغى به معناى تعدى و تجاوز است و مقصود از آن در اينجا
تغيير حالت دادن و تجاوز كردن از حالت قبلى و خلاصه طاووس صفت هر روز به شكلى در
آمدن است .
و بديهى است انسان عاقل كه غريزه طبيعى خود دوستى در او تهذيب شده و بسوى كمال
حقيقى به حركت در آمده ، مسيرش و غايت و معشوقش واحد و در حركتش بسوى مطلوب ثابت
است و قهرا تلونى در او ديده نمى شود و هميشه هيئت و حالت واحدى دارد و همانند كوه
ثابت قدم است و بادهاى تند و سخت حوادث او را متزلزل نمى كند و از مسيرش منحرف نمى
نمايد و بر عكس انسان جاهل كه غريزه مذكور در او به دامهاى ماديات و سبز و سرخ
دنياويات دچار آمده و به اين طرف و آن طرف براى تحصيل كمالات خيالى و موهوم پوياست
، هر روز هيبت و شكلى بخود مى گيرد و رنگ عوض مى كند و نان را به نرخ روز مى خورد
هر صدائى او را بسوى خود مى كشد.
نظافت و ضد آن قدر در اين روايت ، دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و در لغت ، نظافت
به معناى پاكيزگى و قدر به معناى ناپاكيزگى است و بديهى است انسان عاقل كه غريزه
طبيعى خود دوستى در او تهذيب شده باطنش از پليديهاى اعتقادات جاهليت و كثافتهاى
ملكات رذيله پاكيزه است و قهرا نظافت و پاكيزگى از باطنش هم سرايت مى كند و هميشه
از كثافت ها و چركينهاى ظاهرى نيز، بدن ، لباس ، منزل و خلاصه آنچه را كه مورد
تماسش واقع مى شوند را، پاكيزه نگه مى دارد و از آلوده شدن به نجاستها و كثافتهاى
ظاهرى هم تنفر دارد و رنج ميبرد و لذا از نبى اكرم روايت شده :
النظافة من الايمان پاكيزگى از ايمان سرچشمه مى گيرد
و بر عكس انسان جاهل كه غريزه طبيعى مذكور در او دچار بندهاى ماديات دامهاى
دنياويات شده ، باطنش انباشته از پليديهاى كفر شرك و ساير اعتقادات نادرست و پر
گشته از صفات نكوهيده و ملكات رذيله است و قهرا اين پليديها از باطنش بظاهرش سرايت
مى كند و از ملوث شدن بدن و لباس ساير چيزهائى كه با آنها سروكار دارد، به نجاست
هاى ظاهرى ، باك ندارد و نسبت به آن بى مبالات است و لذا مى توان گفت :
القذارة من الكفر پليدى و چركينى از كفر منشاء مى
گيرد.
حيا و ضدش خلع
(16) در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل جهلند و اولى كه ترجمه
فارسيش شرم است ، غريزه اى است كه وجودش در نفس انسان موجب مى شود از انجام محرمات
شرعى و قبيحات عقلى و مذمومات عرفى ، بخاطر پرهيز از ملامت و بدگوئى و حفظ آبرو،
باز ايستد و خود را در اقدام بر آنها محصور و منفعل يابد و دومى كه ترجمه فارسيش ،
دريدن و برداشتن پرده شرم از چهره است ، غريزه اى است كه وجودش در نفس انسان موجب
مى شود كه از ارتكاب محرمات شرعى و قبيحات عقلى و مذمومات عرفى باكى نداشته باشد و
انفعال و سرافكندگى اى از ملامت خوبان و بدگوئى درستان در او حاصل نگردد.
و بديهى است انسان عاقل كه غريزه طبيعى خود دوستى در او تهذيب شده و در مسير تحصيل
كمال حقيقى (خداى تعالى و خوشنودى او) در آمده ، داراى ياور شرم است و اين ياور با
ارزش او را حتى از انجام كارهائى كه شرعا و عقلا هم حرام نيست و فقط عرفا و نزد
مردمان مذموم و مورد نفرت است ، نگه مى دارد چه رسد به كارهائى كه شرعا و عقلا حرام
و قبيح است و بر عكس انسان جاهل كه غريزه طبيعى خود دوستى در او بدام ماديات و
ببردگى دنياويات ، مبتلا شده ، داراى لشگر شيطان بى شرمى است و در راه بدست آوردن
لذات و همانى و رسيدن به نتايج خيالى شيطانى از انجام هيچ عملى خود را محصور نمى
بيند و از هيچ تهديد و ملامت و مذمت و آبرو ريزى اى منفعل نمى شود و روايات بسيارى
در مدح حياء (شرم) و مذمت خلع (بى شرمى) رسيده كه اينك نمونه اى از آنها را ذكر و
ترجمه مى كنيم :
اصول كافى جلد دوم صفحه 106 - روايت 1 ، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود:
الحياء من الايمان و الايمان فى الجنة شرم از ايمان
سرچشمه مى گيرد و ايمان دارنده اش را به بهشت مى برد.
مصدر مذكور روايت 2، از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: الحياء و
العفاف و العى (اعنى عى اللسان لاعى القلب) من الايمان شرم و عفت و گرفتگى
يعنى گرفتگى زبان و حفظ آن از گفتار بى فائده نه گرفتگى قلب ، از ايمان منشاء مى
گيرند.
مصدر مذكور روايت 4 ، از حضرت باقر يا حضرت صادق نقل كرده كه فرمود:
الحياء و الايمان مقر و نان فى قرن فاذا ذهب احدهما تبعه
صاحبه شرم و ايمان به يك ريسمان بسته شده اند پس چون يكى از آن دو برود
ديگرى هم در پى آن مى رود.
مصدر مذكور روايت 5، از حضرت صادق نقل كرده : لا ايمان لمن
لاحياء له كسى كه شرم ندارد، ايمان ندارد.
مصدر مذكور از رسول اكرم نقل كرده : الحياء حياء ان حياء عقل
و حياء حمق فحياء العقل هم العلم و حياء الحمق هو الجهل شرم دو گونه است شرم
از روى عقل و شرم از روى احمقى ، پس شرم از روى عقل دانائى است و شرم از روى احمقى
نادانى است .
توضيح :
معلوم شد شرمى كه از ياوران انسان عاقل در كسب سعادت و تحصيل كمال حقيقى
است محصور و خوددار بودن از انجام كارهائى است كه شرعا يا عقلا يا عرفا، مورد مذمت
و ملامت است و اما شرم از كم روئى و ضعف نفس كه در اثر آن انسان از پرسش از احكام
دين و وظائف الهى و انسانى و خيلى كارهاى ديگر كه شرعا و عقلا و عرفا شايسته و
ممدرح است باز مى ماند، علامت احمقى است و لذا نبى اكرم در اين روايت شرم را بر دو
گونه قسمت فرمود و گونه اول را از صفات عقل و عين دانائى و گونه دوم را از آثار حمق
و عين نادانى شمرد.
و در پايان اين بحث يادآور مى شويم : كه شرم در انسان از انجام كارهاى قبيح و مذموم
در صورتى پيدايش مى يابد كه اولا كسى را كه از او شرم مى كند هنگام انجام عمل قبيح
يا مذموم ، حاضر بيابد و ثانيا او را بزرگ بشمارد و ثالثا او را دوست بدارد ولى اگر
او را حاضر نبيند يا بزرگش نشمارد يا مورد محبتش نيابد، شرم از وى در نفسش پيدايش
نمى يابد.
بنابراين در صورتى انسان از انجام محرمات شرعى و گناهان ، شرم مى كند كه خدا را
(چنانكه قرآن كريم در سوره علق آيه 14، فرموده الم يعلم بان
الله يرى آيا انسان سركش و بدكار ندانسته كه خدا او و عملش را مى بيند و در
بعضى از روايات رسيده : فان لم تكن تراه فانه يراك
اگر تو نيستى كه او را ببينى بى شك او تو را مى بيند) در همه جا حاضر و خود را
هميشه در محضر او بيابد و نيز او را داراى عظمت و بزرگوارى بداند و نيز دوستدار
حضرتش باشد.
قصد و ضدش عدوان در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و قصد به معناى
استقامت و ميانه روى است و عدوان به معناى انحراف و تجاوز از ميانه روى است و قرآن
كريم در سوره نحل آيه 9، مى فرمايد: و على الله قصد السبيل و
منها جائر و بر خداست تعيين راه راست و بعضى از راه ها كج و منحرف است و در
سوره لقمان آيه 19، مى فرمايد: واقصد فى مشيك در راه
رفتنت ميانه روى كن نه خيلى تند برو نه خيلى آهسته و در همين سوره آيه 32 مى
فرمايد: فلما نجاهم الى البر فمنهم مقتصد پس هنگامى
كه خدا آنها را بسوى خشكى نجات داد بعضى از آنها، راست رو بودند و بر اخلاص خود
درباره او باقى ماندند.
و مقصود از قصد در اينجا كه از صفات و لشگريان عقل قرار داده شده يا راست پوئى و بر
روى صراط مستقيم به سير بسوى خدا ادامه دادن است و يا ميانه روى در زندگى و معيشت ،
و مقصود از ضدش عدوان بنابر اول منحرف شدن از راه راست و از مسير بسوى خدا براه هاى
كج و معوج شيطانى و بطرف هواهاى نفسانى است . و بنابر دوم زياده روى كردن در زندگى
و معيشت و مبتلا شدن به اشراف و تبذير و تعيشات مترفانه و اشرافى مابانه است و
بديهى است در صورتى كه غريزه خود دوستى در انسان تهذيب شود و بسوى تحصيل كمال مطلق
به حركت در آيد، راهش مستقيم و بسوى خداست و نيز با چنين تهذيبى در زندگى و معيشت
جانب اقتصاد و ميانه روى را از دست نمى دهد زيرا همانطور كه در شرح زهد و شرح قناعت
گفتيم : تجاوز از زندگى اقتصادى و معيشت ميانه روانه علاوه بر حرمت شرعى ، انسان را
بطور قهرى در بند شهوات و دريوزگى هواهاى نفسانى در مى آورد و انسان عاقل و مهذب و
در مسير حق بحركت در آمده از آن با نهايت شدت اجتناب مى كند. و بر عكس در صورتى كه
غريزه طبيعى خود دوستى در انسان دچار دامهاى شيطانى و بندهاى مادى شود، بسوى هواهاى
نفسانى و كمالات شيطانى پويا مى شود و قهرا از راه راست و بسوى خدا، منحرف مى شود
و! راه هاى كج و معوج كه بالاخره او را به اعماق جهنم طبيعت مى رساند وارد مى گردد
و نيز به زياده روى در تعيشات و لذت بريهاى مادى و خلاصه به اسراف و تبذير مبتلا مى
شود و از برادران شياطين بحساب مى آيد.
و در آثار رسيده از شرع مقدس ، درباره رعايت اقتصاد در زندگى ، شديدا تاكيد شده و
اسراف و تبذير در زندگى ، در نهايت مورد انكار و تهديد قرار گرفته و حتى از گناهان
كبيره معرفى گشته است كه اينك نمونه اى از آنها را ارائه مى دهيم :
سفينة البحار جلد اول صفحه 615 در لغت "سرف " از حضرت صادق روايت كرده
ان القصد امريحبه الله و ان السرف يبغضه حتى طرد النواة
فانها تصلح لشى ء و حتى صبك فضل شرابك همانا مراعات اقتصاد در زندگى چيزى
است كه خدا دوست مى دارد و همانا اسراف و زياده روى در آن مورد غضب اوست حتى افكندن
هسته خرمائى هم اسراف و مورد خشم اوست زيرا آنرا هم مى توان به مصرفى (مانند توليد
حرارت لازم براى زندگى) رسانيد و حتى ريختن باقيمانده آبت نيز اسراف است .
توضيح :
با ملاحظه اين روايت و امثال فراوانش ، در مى يابيم كه در اين عصر در ميان
مسلمانان حتى در ميان قشر متوسط الحال آنها، چه اندازه اسراف مى شود و تا چه حدى
مواد حياتى كه با رنجهاى طاقت فرسائى ، كشاورزان و كارگران توليد كرده اند، زياده
از حد مصرف مى شود و بهدر مى رود، من خود مرارا افرادى را كه به حساب متدين و
فهميده و حتى مدعى اهل علم بودن ، بوده اند، ديده ام كه هنگام وضو گرفتن شير آب را
باز مى نمودند و تا تمام شدن وضو شان حتى مسح كشيدنشان نمى بستند با آنكه نزد همه
روشن است كه با چند مشت آب مى توان وضو گرفت و قهرا با سه چهار مرتبه بازكردن و
بستن شير مى توان آن چند مشت را برداشت كرد بى آنكه مازاد بر آن بهدر برود و بلكه
چاه خانه را پر كند و علاوه پيش چشم همگان است كه در شهرها ايام تابستان خيلى از
محله در مضيقه كمى و قطع آب قرار مى گيرند و آبهاى جارى در لوله ها با هزينه هنگفتى
استخراج از چاه ها مى شود و در صورت افزايش مصرف آب اين هزينه به مقدار زيادى
بالا ميرود، و نيز ديده ام ظرف هاى غذا را كه هنوز مقدار معتنابهى غذا در ميان
آنهاست روى همديگر جمع مى كردند و هنگام شستن ، آن غذاها را كه چندين نفر را سير مى
كرد به ميان چاه فاضل آب سرازير مى نمودند و گاهى در كوچه ها و معابر، انسان منظره
اى از به در دادن مواد غذائى را مشاهده مى كند، كه در مسلمان بودن و بلكه در انسان
بودن فاعلان آن شك مى كند.
بحار الانوار جلد 75، صفحه 305، چاپ جديد و سفينة البحار موضع مذكور از تفسير عياشى
از ابان بن تغلب از حضرت صادق نقل كرده اند: اترى الله اعطى
من اعطى من كرامته عليه و منع من منع من هوان به عليه ، لا ولكن المال مال الله
يضعه عند الرجل و دايع و جوز لهم ان ياكلوا قصدا و يشربوا قصدا و يلبسوا قصدا
ينكحوا قصدا و يركبوا قصدا و يعودوا بما سوى ذلك على فقراء المومنين و يلموا به
شعثهم فمن فعل ذلك كان ماياكل حلالا و يشرب حلالا و يركب و ينكح حلالا و من عدا ذلك
كان عليه حراما ثم قال : لاتسرفوا ان الله لايحب المسرفين اترى الله ائتمن رجلا على
مال له ان يشترى فرسا بعشرة آلاف درهم و يجزيه بعشرين درهما؟! و يشترى جارية بالف
دينار و يجزيه بعشرين دينارا؟! و قال : لاتسرفوا ان الله لايحب المسرفين آيا
مى پندارى آنها را كه خدا (روى عوامل طبيعى و موقعيت هاى اقتصادى) چيزى داده
بزرگوارشان دانسته ؟! و آنها را كه از آن محروم كرده خوارشان شمرده ؟! نه اين
پندارى نادرست است بلكه همه دارائيها از آن خداست كه برسم امانت در اختيار افراد
قرار مى دهد و فقط تجويز كرده با مراعات صرفه جوئى و ميانه روى بخورند و بياشامند و
بپوشند و ازدواج نمايند و از وسيله سوارى استفاده كنند و مازاد بر آن را بر
نيازمندان مومنان برگردانند، و بدن وسيله وضع نابسامان اين گروه را سامان بخشند. پس
كسى كه طبق اين وظيفه رفتار كند استفاده از غذا و آن و زناشوئى و وسيله سوارى برايش
مشروع و حلال است و آنكه از آن تجاوز كند و سرباز زند بهره بردارى از اينها بطور
كلى برايش حرام است . آنگاه به استناد به آيه شريفه اسراف و زياده روى مى كند
زيرا خدا مسرفان را دوست نمى دارد) فرمود: آيا گمان مى كنى كسى را كه خدا بمالى
امين كرده او را مالك و صاحب اختيار كرده و مجاز است هر گونه تصرفى را به دلخواه
خويش بنمايد (مثلا) وسيله سوارى ئى را به دو هزار درهم خريدارى كند در حالى كه يك
وسيله سوارى بيست درهمى او را كافى است و يا براى ازدواج هزار دينار خرج نمايد در
صورتى كه مى تواند با بيست دينار ازدواج كند آرى اسراف و زياده روى مكنيد بى شك
مسرفان و زياده روى كنندگان را خدا دوست نمى دارد.
سفينة البحار موضع مذكور از حضرت هادى نقل كرده كه در نامه اى به محمد بن حمزه نوشت
: عليك بالاقتصاد و اياك و الاسراف فانه من فعل الشيطنة
بر تو باد كه مراعات اقتصادى در زندگى نمائى و از اسراف شديدا بپرهيزى زيرا از
رفتار شيطانى است .
كتاب مذكور جلد 2، صفحه 431، در لغت "قصد" از حضرت صادق روايت كرده
ضمنت لمن اقتصدان ان لايفتقر من براى كسى كه با
اقتصاد زندگى كند، عهده دار شده ام كه نيازمند نشود.
وسائل الشيعه جلد 11، صفحه 260، روايت 33، از حضرت رضا روايت كرده كه در نامه اش
بمامون ، اسراف و تبذير را در عداد گناهان كبيره شمرد اجتناب از آنرا از شرايط حصول
ايمان قرار داد.
راحت ضدش تعب در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و بديهى است انسان عاقل
كه غريزه طبيعى خود دوستى در او تهذيب شده و از دوستدارى مطالع دنيوى و زخارف مادى
رسته و حق صفات و ملكاتى كه راى روح انسان درد و رنج آورند است خالص گرديده ، در
وسعت و كمال راحتى است ولى انسان جاهل كه غريزه مذكور در او بدام لذات خيالى و به
بردگى سبز و سرخ دنيوى ، مبتلا شده در پى رياست ها، تحصيل منصب ها، مال اندوزيها،
رقابت ها در راه ماده گرائيها و ساير مشتهيات نفسانى مى افتد و هميشه در تعب و سختى
و رنج و اندوه است و دائما قلبش از كينه ها، آزها، حسدها و ساير اخلاق رذيله (كه
همانند آتشهائى شعله ورند و درونش را در دنيا و آخرت مى سوزانند) انباشته است .
سهولت و ضدش صعوبه در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و مقصود از اولى سهل
و داراى نرمش بودن است كه وجودش در انسان او را محبوب و قابل وفاقت و پذيرش مى
نمايد و قهرا توده مردم به او مى گروند و در صورتى كه عالم و خود ساخته باشد از
تربيت و سازندگيش بهره مند مى شوند.
از نبى اكرم روايت شده : المومنون هينون لينون الخ
مومنان با نرمش و سهلند و خداى تعالى خطاب به پيامبرش فرمود:
ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك و اگر تو خشن و سخت دل بودى ، مردم
از دورت پراكنده مى شدند و قهرا براهنمائى و ساختن آنان موفق نمى گشتى .
و مقصود از دومى سخت بودن و قابل انعطاف نبودن است كه وجودش در انسان ، او را مبغوض
و غير قابل معاشرت مى نمايد و قهرا توده مردم حتى گاهى زن و فرزند و پدر و مادرش هم
از او منزجر مى شوند و بر فرض آنكه داراى كمالات علمى باشد بخاطر اين صفت نكوهيده و
خلق ناپسند، كسى از علمش آموزش نمى گيرد و بهرمند نمى گردد.
عافيت و ضدش بلا، در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و مقصود از عافيت ،
سلامت و رهائى از عيب هاى نفسانى است كه در نتيجه آن ، انسان در زندگى اخروى ،
وجودى سالم دارد و از نعمت هاى مهيا شده برايش برخوردار مى گردد و مقصود از بلاء
ناسلامتى و مبتلا شدن بعيب هاى نفسانى است كه در نتيجه آن انسان در زندگى اخروى ،
وجودى سالم دارد و از نعمت هاى مهيا شده برايش برخوردار مى گردد و مقصود از بلاء
ناسلامتى و مبتلا شدن بعيب هاى نفسانى است كه در نتيجه آن انسان در زندگى اخروى ،
وجودى بيمار دارد و مورد هجوم دردها، رنجها و عذابهاى گوناگونى كه اعمالش برايش
مهيا كرده ، واقع مى شود.
لذا شماره بلاء از لشگريان جهل و شيطان در اين روايت ، منافاتى با مدح بلاء و علامت
بودنش براى دوستان خدا در روايات ديگر، ندارد مانند: البلاء
للولاء پيدايش ابتلاءات و گرفتاريهاى دنيوى براى دوستى با خداست
ان اشد الناس بلاا الانبياء ثم الذين يلونهم الخ
همانا شديدترين مردمان در مبتلا شدن برنجها و ناآسودگى ها، انبياء هستند و سپس آنها
كه نزديك به آنها و پهلوى آنها قرار دارند.
و بديهى است از لوازم قهرى تهذيب غريزه خود دوستى در انسان (كه در آن صورت خداجو و
خواستار خوشنودى او مى گردد و از بدى ها و نادرستى ها متنفر مى گردد) سلامتش از
فسادهاى اخلاقى و بيماريهاى اخروى است چنانكه از لوازم قهرى گرفتار آمدن اين غريزه
در انسان جاهل و پيرو شيطان ، بدام هاى ماديات و دوستدارى مطامع دنيوى بيمارگونه
شدن و مبتلا گشتن به رذايل اخلاقى و فسادهاى معنوى است .
قوام و ضدش مكاثره در اين روايت دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و مقصود از اولى ،
اكتفا كردن در بدست آوردن مايحتاج زندگى و گرد آوردن اموال مورد نياز، بدست رنج خود
است كه نتيجه اش قائم بودن به نفس و اجتناب از استثمار كردن ديگران است و مقصود از
دومى ، افزون ثروت و مظاهر تعيشات مانند زمينها، باغها، كاخ ها، وسائل سواريها،
زنها، فرزندها و ساير جلوه هاى مادى است كه بى هيچ شك اين گونه ثروتها و مظاهر تعيش
در سطح بالا و گاهى در سطح طاغوتى و افسانه اى جز با چپاول دست آوردهاى ديگران كه
همان استثمار انسان از انسانهاست ، بوجود نمى آيد و لذا از اميرمومنان روايت شده :
مامن نعمة موفورة الافى جنبها حق مضيع هيچ نعمت و
ثروت انبوه و انباشته اى نيست مگر آنكه در پهلويش حقى ضايع شده و دست آوردى چپاول
گشته . و تحف العقول چاپ بيروت صفحه 279، از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود:
المال اربعة الف و اثناعشر الف دره كنز و لم يجتمع عشرون
الفا من حلال و صاحب الثلاثين الفاها لك و ليس من شيعتنا من يملك ماة الف
مال تا چهار هزار درهم است . دوازده هزار درهم گنج است (كه قرآن كريم ممنوع اعلام
كرده) بيست هزار درهم از حلال جمع نمى شود. دارنده سى هزار درهم بهلاكت افتاده . از
شيعيان و پيروان ما نيست كسى كه صاحب صد هزار درهم شود.
و بديهى است انسان عاقل كه مهار بر غريزه طبيعى خود دوستى خود زده و آنرا در راه
خداجوئى و حق طلبى به حركت در آورده ، بدست آورده هاى خود در زندگانى اكتفا مى كند
و بلكه از آنهم به مقدار كفايت در زندگى مقتصدانه اى كه براى خود تعيين كرده ، نگه
مى دارد و مابقى را در جهت تامين نيازهاى عمومى به مصرف مى رساند و بر عكس انسان
جاهل كه عنان اين غريزه از كفش بيرون رفته و در نظرش سبز و سرخ دنيا جلوه كرده و از
يادت حق و خلق غافل شده در پى افزودن به ثروتهايش انسانهائى را و گاهى گروههاى
انبوهى را و گاهى ملت مملكتى را و گاهى ملتهاى ممالكى را، در يوق بردگى و زنجير
استثمار در مى آورد و خانمان هائى را ويران مى كند و سلامت هائى را به خطر مى افكند
و جانهائى را تلف مى نمايد و زندگى هائى را به افسردگى و تباهى و مردن تدريجى مى
كشاند.
و در قرآن كريم سوره اى درباره تكاثر (افزايش ثروت در اثر استثمار ديگران) آمده كه
اينك نقل و ترجمه مى نمائيم : الهاكم التكاثر حتى زرتم
المقابر - كلا سوف تعلمون - ثم كلا سوف تعلمون - كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون
الجحيم - ثم لترونها عين اليقين - ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم شما را فخر
فروشى (بخلق زير بار ستم و زنجير بردگى) در اثر افزايش ثروت (كه قهرا با استثمار
آنان صورت گرفته) از ياد روز پاداش ، غافل و مشغول كرد، تا آنكه در همين حال بس
نكوهيده ، ناگهان اجلتان فرا رسيده و مرگ گريبان گيرتان شد و در قبرهايتان جاى گزين
شديد، نه چنين است كه فخر فروشى به زيادى اموال و فرزندان براى شما سزاوار باشد و
بسود شما تمام شود بلكه سريعا به عاقبت و خيم آن آگاه مى شويد. سپس حقا و حقيقتا چه
زود دانا مى شويد و به خطاى خود متوجه مى گرديد، نه چنين است كه شما مى پنداريد اگر
مى دانستيد چه در پيش داريد و چه كارى به صلاح شماست ، رفتار شما چنين نمى بود،
موكدا دوزخ را مى بينيد، سپس در آن داخل شده و با يقينى كه از هر گونه شك و ابهامى
خالى است آن را لمس مى كنيد، سپس از نعمتهائى كه در دست شما بود سئوال مى شويد (و
مى فهميد كه اين عقوبتها در اثر تجاوزگرى و كوس طبقه برتر و فرد برتر زدن و استثمار
نمودن و برده كردن توده ضعيف شما را فرا گرفت .
حقير رساله اى بنام "اسلام ضد استثمار" در ممنوع و مردود بودن استثمار انسان از
انسان كه لازمه مكاثره است نگاشته و در آن ادله خود را بر اين مطلب ارائه داده و
موارد اين استثمار و مكاثره را بيان نموده ام كه بطور كلى مى توان آن بيان را با
چند جمله ارائه داد: هر جا ارزشى كه شخص با كار اقتصادى و انتفاعيش ، توليد كرده به
او برگردد، قوام و اكتفا كردن انسان بدست رنج خود است و هر جا، ارزشى كه ديگران با
كار اقتصادى و انتفاعيشان توليد كرده اند، در جيب ريزد و چپاول كند، مكاثره و
استثمار انسان از انسان است و نيز هر جا شخصى با كار احتكارى و سلطه جويانه نه
اقتصادى و انتفاعيش ، ارزشى را غصب كند از قبيل مكاثره و اكتفا نكردن به قوام ،
يعنى به دست رنج مشروع خود است .
فصل چهل و چهارم : در بيان حكمت و ضدش هوا
و در آن سه بحث است :
بحث اول :
براى حكمت معناى بسيارى ذكر كرده اند كه در
واقع يا از مبادى و علت هاى آن و يا از آثار و لوازم آن و يا از مصاديق و افراد آن
هستند. ما ابتدا آن معانى را ذكر مى نمائيم و سپس به بيان معناى ماهيت آن كه از آن
مبادى و علت ها، منشاء گرفته و آن آثار و لوازم را در پى آورده و آن مصاديق و موارد
را در خود جاى داده است و مقابل و ضد هواى نفسانى شيطانى است ، مى پردازيم :
اين معانى براى حكمت در كتب لغات و تفاسير ذكر شده :
1 - عدل 2 - علم 3 - فلسفه كه عبارت است از علم به حقايق اشياء و توضيح كائنات از
طريق صحيح و به آن طور كه در واقع بر آنند بقدر توانائى و عمل نمودن بر وفق و طبق
آن 4 - شناسائى دين و دانا شدن به تاءويل قرآن 5 - علم به احكامى كه راهى براى درك
آنها جز از ناحيه پيامبران وجود ندارد 6 - گفتار موافق با حق 7 - صفتى است براى
قرآن كريم 8 - سنت نبى اكرم 9 - مواعظ و حرام ها و حلالهاى قرآن 10 - اطاعت خدا و
اجتناب كردن از گناهان كبيره 11 - شناسائى امام 12 - شناسائى امام زمان 13 - معرفت
خصوصيات و شناسائى عينيات 14 - فقيه و دانا شدن در دين 15 - نورى است كه خدا در قلب
مومن جايگزين مى كند كه به آن روشنى مى بخشايد و قهرا چيزها را درست درك مى كند و
راه تحصيل سعادت را در مى يابد 16 - توسط در قوه فكرى ميان جربزه و بلاهت كه اولى
عبارت است از متمركز نشدن ذهن در حقيقت و گذشتن از آن و در نتيجه به مراء و جدال و
سفسطه مبتلا شدن و دومى عبارت است از كندى ذهن و توانا نبودنش براى رسيدن به حقيقت
و قهرا توسط مابين اين دو همان توانائى قوه فكرى به رسيدن به حقيقت و پا بر جا شدن
در آن است
17 - محكم كارى در نهادن هر چيزى در محل خود و انجام هر عملى در جاى مناسبش .
مى توان معناى آخرى را تفسير ماهيت حكمت قرار داد و بقيه معانى را يا از مبادى و
اسباب و يا از لوازم و آثار و يا از مصاديق و افراد آن ماهيت معرفى كرد چه رعايت
عدالت (معناى اول) لازمه و اثر محكم كارى در نهادن هر چيزى در جاى خود و انجام هر
كارى در موقعيت خود است و معناى دوم و سوم يعنى داشتن علم كامل و از طريق درست به
اشياء و مواضع و موقعيت هاى آنها، از مبادى و اسباب آن است زيرا در غير اين صورت
بواسطه ندانستن ، توانا به محكم كارى در نهاد هر چيزى در موقعيت خود و بجاى خود
نيست و معناى چهارم و پنجم نيز از مبادى و اسباب آن است زيرا جزء علم كامل از طريق
درست به اشياء است و معناى ششم (گفتار موافق با حق) از مصاديق و افراد آن است زيرا
يكى از موارد محكم كارى در گذاردن اشياء بجاى خود، القاء گفتار بر طبق حق واقع است
معناى هفتم و هشتم و نهم نيز از مصاديق و افراد آن است زيرا قرآن كرى و سنت رسول
عظيم و مواعظ و حرامها و حلالهاى قرآن ، با بهترين وجه ، هر شيئى و هر عملى را در
جاى خود و در مرتبه خود و در موقعيت مناسب با خود، گذارده اند كه اندك تجاوز از آن
تعليم شايسته و درست انسان را در خلاف واقعيات و بر ضد مصالح و منافع فردى و
اجتماعى خود مى افكند و به جهان بينى هاى باطل غير واقعى و سيستم هاى زندگانى
نادرست و فساد و زيان افروز، مبتلا مى نمايد و لذا بحق ، حكمت و حكيم يكى از صفت ها
و اسم هاى قرآن كريم و سنت نبى عظيم است و معناى دهم نيز از مصاديق و افراد آن است
زيرا در صورتى كه خدا را اطاعت كند و گناهان كبيره را مرتكب نشود، اطاعت و رفتارش
را بجاى خود گذارده و در مطابق و مناسب قرار دادن آنها با موقعيت خود، محكم كارى
نموده و معناى يازدهم و دوازدهم از مبادى آن است زيرا در صورتى كه امام خود يا مقام
سرپرستى و رهبرى عصر و زمان خود را نشناسد بواسطه نيافتن رهبر و راهنما، نمى تواند
در بجا كار كردن و به وظيفه رفتار نمودن ، محكم و درست كار باشد و معناى سيزدهم نيز
از مبادى آن است زيرا در صورتى كه چنين معرفتى را نداشته باشد، محل و موقعيت و
مناسب بودن كارها را نمى شناسد و قهرا چهاردهم نيز از مبادى آن است زيرا در صورتى
كه فقيه و دانا در دين نباشد نمى تواند در بجاى خود و در موقعيت خود گذاردن افعال
خود (كه در ارتباطش با حق و نفس و خلق انجام مى دهد) محكم كارى باشد و معناى
پانزدهم نيز از مبادى آن است زيرا نورى كه خدا در قلب مومن جايگزين مى كند و قلب
توسط آن روشن مى شود و چيزها را روشن مى نمايد و درست در زير ادراك در مى آورد، سبب
مى شود انسان مواضع اشياء و موقعيتها و مناسبت هاى كارها را تشخيص دهد و در نتيجه
در نهادن اشياء در مواضع خود و انجام كارها در موقعيت و مناسبت هاى خود موفق گردد و
معناى شانزدهم از مصاديق و افراد آن است زيرا يكى از افراد محكم كارى در گذاردن
اشياء بجاى خود، رسانيدن قوه فكرى به حقيقت و ايستا كردنش روى آن است چنانكه يكى از
مصاديق از جا و موضع خود تجاوز دادنش ، نرساندن آن به حقيقت و يا تجاوز دادن آن از
حقيقت و كشاندنش به انكار حقيقت و مبتلا شدن به مغالطه و سفسطه است .
بحث دوم :
از بحث گذشته معلوم شد: ماهيت حكمت ، عبارت است از محكم كارى در گذاردن
هر چيز در مكانها و محلهاشان و در انجام عملها و كارها در جاى مناسب و موقعيت
مخصوصشان . و نيز معلوم شد كه وجود چنين ماهيتى متوقف به اين است كه فاعل نسبت
حقيقت چيزها و فعلها و احوال و صفت هاى ظاهرى و باطنى و مصالح و مفاسدشان ، دانا و
شناسا باشد و دانشش به ارتباطات ميان اسباب و مسببات و به وقت هاى مخصوص و مناسب
چيزها و فعل ها، محيط باشد چه محكم كارى به گذاردن هر چيز و انجام هر عمل در موضع و
مقام مناسبش ممكن نيست مگر توسط دانائى و شناسائى مذكور و بى شك عمل هائى كه از
چنين تعقل و دانشى سرچشمه گيرند (چنانكه قرآن كريم فرموده) خير كثير است و قهرا هوا
كه در اين روايت ضد و مقابل آن قرار داده شده ، عبارت است از رفتار كردن با چيزها و
انجام كارها از روى انگيزه هاى نفسانى و هوسهاى شيطانى بى آنكه مواضع لايق به آنها
و مصالح و مفاسد واقعى آنها، بر طبق شناسائى عقلانى مذكور ملاحظه شود.
حكمت ، داراى سه درجه است چنانكه هوا نيز در مقابل آن داراى سه درجه است . ما دو
درجه از درجات سه گانه حكمت (كه ضد و مقابل هر درجه ، درجه اى از هواست) را بيان مى
كنيم و از بيان درجه سوم بخاطر دقت و عمومى نبودن فهمش چشم مى پوشيم .
درجه اول :
داشتن اين درجه از حكمت دارنده را وامى دارد كه در صدد برآيد حق هر چيز
و رفتارى را ادا كند و از حد و اندازه اش نگذراند و از وقت و موقعيت مناسبش پيش
نيندازد و در چنين كارى بايد حقوق و اندازه اى چيزها را بداند چه هر چيزى داراى حق
و اندازه اى اس چنانكه قرآن كريم فرموده : اعطى كل شى ء خلقه
ثم هدى و او بهر چيزى ، آفرينش مناسب با اندازه اش را داد سپس در راه تكامل
رهنمونش گشت و قهرا شخص يا خود بايد در اين دانش خدائى قدمى راسخ داشته باشد و آن
را از پروردگارش دريافت نموده باشد (چنانكه انبياء و اولياء چنين هستند) و يا بايد
از منابع وحى الهى و معادن حكمت ربوبى ، بهره مند شده و دريافت داشته باشد.
در اين درجه ، انسان حكمت را در فراگرفتن حقوق و اندازه هاى چيزها و هوا را در ترك
اين فراگرفتن و پرداختن بامور لهوى مى يابد.
درجه دوم :
داشتن اين درجه حكمت ، دارنده را موفق مى كند كه با شهود عينى و آگاهى
واقعى ، مقصود خداى تعالى را از وعده هائى كه بر عقوبت نسبت به انجام كارهائى داده
، درك كند و بداند كه آن وعده ها بخاطر مفسدهائى است كه در آنها نهفته و به جهت
مصلحت هائى است كه در ترك آنها وجود دارد و نيز بداند كه هر آن حكمى كه حضرتش بر
بندگان نموده ، از محض عدل و محبت بوده و هيچگاه ستمى بر كسى روا نداشته است چنانكه
قرآن كريم فرموده : ان الله لايظلم مثقال ذرة همانا
خدا باندازه ذره ناچيزى هم ستم نمى نمايد و بداند كه هر آنچه بر او روا نداشته و به
او نداده بخاطر احسان و نيكوئى به او بوده چه وجودش براى وى زيان داشته است چنانكه
قرآن كريم فرموده : و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى
ان تحبوا شيئا و هو شر لكم واى بسا كراهت مى دارد چيزى را كه برايتان خير و
خوبى است و اى بسا چيزى را دوست مى داريد كه برايتان شر و بدى است .
و در اين درجه انسان حكمت را در پيروى از دستورات خداى تعالى و خوشنودى از احكام و
داده هايش و هوا را در مخالفت از دستوراتش و ناخوشنودى از احكام و داده هايش مى
يابد.
بحث سوم :
آيات و روايات بسيارى در مدح حكمت و تشويق بر آن و مذمت هواى نفس و تهديد
بر آن رسيده كه نمونه اى از آنها را ذكر و ترجمه مى كنيم :
سوره بقره آيه 269 يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد
اوتى خيرا كثيرا خدا حكمت را به هر كس (در اثر شايستگيش) بخواهد مى دهد و هر
كس حكمت داده شود همانا خير و خوبى بسيارى داده شده .
خداى تعالى در بيش از هفت موضع از قرآن ، در مقام امتنان و خواستارى شكرگزار و
قدردانى از امتهاى گذشته و اين امت مرحومه ، نعمت تعليم حكمت را ياد آورى كرده كه
اينك يكى از آنها:
سوره جمعه آيه 2، هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو
عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
اوست آنكه برانگيخت در ميان مردمانى كه از دانش بى بهره بودند و نمى خواندند و نمى
نوشتند، پيامبرى را از گروه آنها كه آيات و نشانه هاى او را برايشان مى خواند و از
آلايش ها پاكشان مى گرداند و كتاب و حكمت را به آنها مى آموزد و اگر چه بودند پيش
از اين در گمراهى آشكار.
و بر انبياء گراميش در چند آيه عطاى نعمت حكمت را منت گزارده كه اينك يكى از آنها.
سوره مائده آيه 110، و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و
نيز بياد آور اى عيسى هنگامى را كه بياموختم به تو كتاب و حكمت را.
و در حدود 88 موضع از قرآن خود را به حكيم توصيف فرموده و بديهى است اين خود، بر
شدت عظمت اين وصف و نهايت بلندى رفعتش ، دلالت دارد و در چند جاى ديگر از كتاب كريم
، خود اين كتاب به اين وصف توصيف شده .
سفينة البحار جلد 1، صفحه 291، در لغت "حكم " از حضرت كاظم روايت كرده : كه در
وصيتش به هشام بن حكم فرمود: ان الكلمة من الحكمة ضالة
المومن الخ همانا كلمه اى از حكمت گم شده مومن است كه هميشه در پى جستجوى از
آن است و هر كجا آنرا بيابد با اشتياق بر مى دارد.
كتاب مذكور صفحه 292، از لقمان در وصيت هايش به پسرش نقل كرده .
يا بنى تعلم الحكمة تشرف بها فان الحكمة تدل على الدين و
تشرف العبد على الحر و ترفع المسكين على الغنى و تقدم الصغير على الكبير الخ
اى پسرك من حكمت بياموز كه توسط آن داراى شرافت مى شوى زيرا حكمت دلالت بر ديندارى
دارد و بنده را بر آزاد برترى مى دهد و ندار را بر دارنده مزين مى بخشد و كوچك را
بر بزرگ پيش مى اندازد.
و از رسول اكرم نقل كرده : كلمة حكمة يسمعها المومن فيعمل
بها خير من عبادة سنة كلمه حكمتى كه مومن ميشوند پس بر طبق آن عمل مى كند،
بهتر از عبادت يكسال است .
سوره نساء آيه 135، فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا پس
پيروى مكنيد هواى نفس خود را تا به عدالت رفتار نمودن موفق شويد.
سوره ص آيه 26، فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك
عن سبيل الله پس داورى كن ميان مردمان بحق و پيروى مكن هواى نفس را كه تو را
از راه خدا (و رستگارى) گمراه مى نمايد.
سوره نازعات آيه 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن
الهوى فان الجنة هى الماوى ولى هر كس پروا كند مقام پروردگارش را و باز دارد
نفسش را از هوا پس مسلم بهشت جايگاه اوست .
سوره قصص آيه 50 و من اضل ممن اتبع هواه و چه كسى
گمراه تر شده از آن كس كه پيروى هواى نفسش را نموده .
اصول كافى جلد 2، صفحه 335، روايت 1، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود:
احذروا اهواء كم كما تحذرون اعدائكم فليس شى ء اعدى للرجل
من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم بپرهيزيد از هواهاى نفسانى تان آنچنانكه
مى پرهيزيد از دشمنانتان پس نيست چيزى دشمن تر براى مردمان از پيروى كردن هواهاى
نفسانى شان و چيده شده هاى زبانهايشان (كه همان سخنان بيجا و نادرست و آتش افروز
است).
مصدر مذكور روايت 3، از امير مومنان روايت كرده : انما اخاف
عليكم اثنتين : اتباع الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فانه يصد عن الحق و اما
طول الامل فينسى الاخرة تنها از دو چيز بر شما ترسانم . پيروى كردن از هواى
نفس و آرزوهاى دور و دراز زيرا پيروى هوا شما را از پيرى حق باز مى دارد و آرزوهاى
دو و دراز، آخرت (و معنويات) را از يادتان مى برد.
اين روايت از نبى اكرم هم نقل شده .
مصدر مذكور روايت 4، از حضرت صادق نقل كرده كه مى فرمود:
لاتدع النفس و هواها فان هواها رداها و ترك النفس و ما تهوى اذاها و كف النفس
عماتهوى دواها نفس را با هواهايش وامگذار زيرا هلاكتش در اجراى هواهايش
نهفته است و واگذاردن آن با هواهايش ، آزار دادن و بيمار نمودن آن است و نگهداريش
از هواهايش ، داروى درمان آن است .
سفينة البحار جلد 2، صفحه 728، در لغت "هوا" از اميرمومنان نقل كرده :
اشجع الناس من غلب هواه شجاع ترين مردمان كسى است كه
بر هوايش پيروز شود.
مصدر مذكور از حضرت باقر نقل كرده كه فرمود: ان الله يقول
بجلالى و جمالى و بهائى و علائى و ارتفاعى لايوثر عبد هواى على هواه الا جعلت غناه
فى نفسه و همه فى آخرته و كففت عنه ضيعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و كنت له من
وراء تجارة كل تاجر همانا خداى تعالى مى فرمايد: قسم بجلال و جمال و روشنائى
و بزرگوارى و رفعتم هيچ بنده اى خواسته ها و دستورات مرا بر هواى نفسش برنميگزيند و
مقدم نمى دارد مگر آنكه بى نيازى او را در نفسش جايگزين مى كنم (تا به كسى نيازمند
نباشد) و دلبستگيش را در آخرت و خانه ابديش قرار مى دهم و تمشيت كار و حرفه اش را
خود عهده دار مى شوم و آسمانها و زمين روزى او را ضمانت مى نمايند و من خود براى او
در پشت تجارت هر تاجرى مراقبم .