اخلاق اسلامى جلد ۳

على تهرانى

- ۳ -


فصل سى و هفتم

در روايت شريف كافى (كه اين رساله متكفل شرح آنست) مدارات با مردم يكى از لشگريان عقل و مكاشفه با آنان يكى از لشگريان جهل شمرده شده . و اولى به معناى تحمل كردن ناملايمات و آزار مردمان و با خوش روئى و نرمش مصادف شدن با آنان است كه در كلمات علماى اخلاق و لسان روايات ديگر از ائمه دين ، از آن بحسن خلق (به معناى اخص) تعبير شده و دومى به معناى پرده درى و اظهار عيب ها و لغزشهاى آنان نمودن است كه ملازم با مدارا نكردن و سازش نداشتن با آنهاست و لذا در روايت شريف ضد آن قرار داده شده و در كلمات علماى اخلاق و در لسان روايات ديگر از آن بسوء خلق (به معناى اخص) تعبير شده .

و بديهى است در صورتى كه غريزه طبيعى خود دوستى در انسان تهذيب يابد و از دام هاى ماديات و تاريكيهاى طبيعت رها گردد و متصف بخيريت شود، ياور عقل و طالب كمال مطلق (حق) و جلوات او مى گردد و خلق را از جهت آنكه جلوه هاى حق هستند بزرگ مى شمارد لذا آزارها و ناملايمات آنان را تا آن حد كه مربوط بشخص اوست (نه به مجتمع يا بآئين يا بساير حقوق و جهات عمومى مورد احترامش) تحمل مى نمايد و با خوشخوئى و خوشروئى و نرمى با همه مصادف مى شود و بر عكس در صورتى كه اين غريزه طبيعى در او گرفتار دام ها و تاريكيهاى ماديات شود و متصف بشريت و ياور جهل (قوه شيطانى واهمه) گرد در مسير تحصيل موهومات و كمالات خيالى (كه از آن جمله خود بزرگ بينى و حساب خود را از ديگران جدا ديدن و عيب گيرى از مردمان است) در مى آيد و با ترش روئى و اخم با مردمان برخورد مى كند و عيب ها و نقصهاى آنان را بى تامل و سريعا براى خوار جلوه دادن آنان اظهار مى نمايد.

در بعضى از آيات و در روايات بسيارى نرمش و حسن خلق مورد ستايش و تشويق قرار گرفته و سختى و سوء خلق مورد مذمت و نكوهش و نهى واقع شده و دارنده اش به گرفتار آمدن به زيانها و ناراحتى هاى دنيوى و عقوبت و عذاب اخروى ، تهديد گشته است كه اينك نمونه اى از آنان را ذكر مى نمائيم .

سوره آل عمران آيه 159: فبما رحمة من الله لنت لهم پس بواسطه رحمت و احسانى كه از جانب خدا به تو رسيد اى پيامبر نرم و خوشرو شدى براى مردمان و پر واضح است كه اين آيه شريفه در مقام منت نهادن بر نبى اكرم است بخاطر اعطاى اين حالت و صفت به او و بديهى است خداى تعالى در قرآن كريم منت نگذارده مگر نسبت به اعطاى چيزهائى كه در كمال عظمت و ارزشند و آثار و نتايج اجتماعى بس درخشانى دارند مانند برانگيختن پيامبران و فرستادن كتابها و آئين ها.

سوره قلم آيه 4: و انك لعلى خلق عظيم و همانا تو داراى اخلاق بزرگى هستى . و مقصود از آن همان حسن خلق و مدارا كردن و نرمش نمودن با مردمان است كه آنها را بسوى حضرتش جلب مى نمايد و تحت سايه تربيت و تهذيبش در مى آورد و لذا خداى تعالى در ذيل آيه ترجمه نموديم ، خطاب به حضرتش نموده و فرموده : و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك و اگر درشت خوى و سختگوى و سخت دل بودى همانا مردمان از دورت پراكنده مى شدند.

و مشاهده مى شود كه خداى تعالى بدى خلق و دارا نبودن نيك خلقى را سبب پراكنده شدن مردمان از دور حضرتش معرفى كرده كه در صورتى كه به فرض محال در او وجود داشت ثمره و نتيجه اى بر پيامبرى و هدايتش مترتب نمى شد.

جامع السعاده چاپ تهران صفحه 170 - از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: من ساء خلقه عذب نفسه و قد يعتريه لاجله الضرر العظيم هر كس بدى خلق او را فراگيرد، نفسش بعذاب مبتلا مى شود و گاهى بخاطر چنين صف نكوهيده اى زيان بزرگى به او مى رسد.

توضيح :

اين روايت بسنده هاى متعدد از جمله در كافى و مجالس صدوق نقل شده است .

و از حضرت رسول اكرم نقل كرده كه فرمود: لما خلق الله الايمان قال اللهم قونى فقواه بحس الخلق و السخاء و لما خلق الله الكفر قال اللهم قونى فقواه بالبخل و سوء الخلق هنگاميكه خدا ايمان را آفريده ايمان گفت خداوندا مرا تقويت كن پس او را به نيك خلقى و سخاوت تقويت نموده و هنگاميكه كفر را آفريد، كفر گفت خداوندا مرا تقويت كن او را به بخل و بدخلقى تقويت فرمود.

توضيح :

مقصود از اين روايت آن است كه نيك خلقى و سخاوت از كمك كاران ايمان و افزايندگان آنند و بد خلقى و بخل از ياوران كفر و شدت دهندگان بدانند معناى آفريدن كفر در اين موضع اشاره به مكتب "امر بين امرين " است كه ما آنرا در دو رساله "توحيد افعالى " و "اسلام ضد استثمار" شرح داده ايم .

و نيز روايت شده كه نزد آن حضرت گفته شد: فلان زن روزها را روزه مى گيرد و شب ها را به عبادت و قيام مى گذراند ولى بد اخلاق است و همسايگانش را مى آزارد فرمود: لا خير فيها هى من اهل النار خيرى در او نيست و او از اهل آتش است .

و نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: سوء الخلق يفسد العمل كما يفسد الخل العسل بدى خلق ، عمل را تباه مى كند چنانكه سركه عسل را فاسد مى سازد.

توضيح :

اين روايت بسنده هاى متعدد در كافى و غير آن نقل شده است و نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: سوء الخلق ذنب لايغفر بدى خلق ، گناهى است غير بخشودنى .

وسائل الشيعه جلد 11 صفحه 323 - روايت 2، از نبى اكرم نقل كرده كه فرمود: ابى الله لصاحب لخلق السى ء بالتوبه قيل و كيف ذاك يا رسول الله قال لانه اذا تاب من ذنب وقع فى ذنب اعظم منه خدا از قبول توبه دارنده خلق بد، امتناع نموده پرسش شد بچه علت ؟ پاسخ داد: به علت آنكه هنگاميكه از گناهى توبه كند بخاطر بدى خلقش دچار گناه بزرگ ترى از آن مى شود.

كتاب مذكور صفحه 324 روايت 7 - از نبى اكرم نقل كرده كه فرمود: عليكم بحسن الخلق فان حسى الخلق فى الجنة لامحالة و اياكم و سوء الخلق فان سوء الخلق فى النار لامحالة . بر شما باد به نيك خلقى چه مسلم نيكو خلق جايگاهش در بهشت است و جدا به پرهيزيد از بد خلقى چه مسلم بد خلق در آتش است .

كتاب مذكور صفحه 325 - روايت 8، از حضرت امير مومنان نقل كرده كه فرمود: ما من ذنب الاوله توبة ما من تائب الاوقد تسلم له توبته خلا السى ء الخلق لانه لايتوب من ذنب الاوقع فى غيره اشرمنه هيچ گناهى نيست مگر آنكه برايش توبه است و هيچ توبه كننده اى نيست مگر آنكه توبه اش قبول مى شود مگر آدم بد اخلاق چه همانا توبه نمى كند از گناهى مگر آنكه واقع مى شود در گناه بدتر از آن .

هر كس تاءمل در اين آيات و روايات نمايد و ناراحتى هائى را كه به بد اخلاق از بد اخلاقيش مى رسد، ملاحظه كند، بى هيچ شك در مقام رفع آن و تحصيل حسن خلق بر مى آيد اگر چه با تظاهر بخش اخلاقى و خوددارى از بد اخلاقى باشد و بالاخره خوش اخلاقى را سجيه و عادتش مى نمايد.

اصول كافى جلد دوم صفحه 99 - روايت 1: از حضرت باقر روايت كرده كه فرمود: ان اكمل المومنين ايمانا احسنهم خلقا همانا كامل ترين مومنان در ايمان ، نيكوترين آنهايند در خلق .

مصدر مذكور روايت 2 - از حضرت زين العابدين از رسول اكرم نقل كرده كه فرمود: ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامه افضل من حسن الخلق در ترازوى عمل هيچ كس چيزى كه با فضيلت تر از حسن خلق باشد گذارده نمى شود.

مصدر مذكور صفحه 100 - روايت 4، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: ما يقدم المومن على الله بعمل بعد الفرايض احب الى الله من ان يسع الناس بخلقه هيچ مومنى عملى را براى خدا نمى آورد كه بعد از نمازهاى يوميه ، نزد او محبوبتر باشد از اينكه حسن خلقش يعنى مدارا و نرمشش ، مردمان را فرا گيرد.

مصدر مذكور روايت 6: از حضرت صادق از رسول اكرم نقل كرده كه فرمود: اكثر ما تلج به امتى الجنه تقوى الله و حسن الخلق بيشترين عملى كه با آن امت من در بهشت داخل مى شوند، تقوا براى خدا و نيك خلقى است .

مصدر مذكور روايت 7 - از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود: ان الخلق الحسن يميث الخطيئه كما تميث الشمس الجليد همانا خلق نيكو، گناه را زائل و نابود مى كند همانطور كه آفتاب يخ را آب مى نمايد.

توضيح :

اين روايت بسنده هاى متعدد  نقل شده است .

مصدر مذكور روايت 8، از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود: البر و حسن الخلق يعمر ان الديار و يزيدان فى الاعمار نيكوئى و حسن خلق ، شهرها را آباد و عمرها را زياد مى نمايد.

مصدر مذكور روايت 12، از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود ان الله تبارك و تعالى ليعطى العبد من الثواب على حسن الخلق كما يعطى المجاهد فى سبيل الله يغدو عليه و يروح همانا خداى تعالى عطا مى كند به بنده اش در پاداش بر نيك خلقى به اندازه آن عطيه اى كه به مجاهد در راهش در پاداش بر فعاليتها و مبارزات هميشگى و شبانه روزيش ، مى دهد.

مصدر مذكور صفحه 102 روايت 17، از حضرت صادق از اميرمومنان نقل كرده كه فرمود: المومن ماءلوف و لا خير فيمن لا ياءلف و لا يولف مردمان ، با مومن (بخاطر حسن خلق و مدارا و نرمشى كه در اوست) الفت مى گيرند و نيست خيرى در كسى كه با كسى الفت نمى گيرد و كسى هم با او الفت نمى گيرد.

مصدر مذكور بسندهاى متعدد از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود: ان حسى الخلق بصاحبه درجة الصائم القائم همانا نيك خلقى بدارنده اش مى رساند درجه و مقام روزه گير و قيام كننده در راه انجام عبادات را.

سلامت از عيب و ضدش مماكره ، نيز دو صفتى هستند كه در روايت شريف اولى از لشگريان عقل و دومى از لشگريان جهل شمرده شده اند، و بديهى است سالم و خالى بودن از عيب (مانند حيله نمودن دغل كارى ، گول زدن و امثال آن) براى عقل در راه كسب سعادت ، ياورى بس قدرتمند است كه با تهذيب غريزه طبيعى خود دوستى و در مسير تحصيل كمال و سعادت حقيقى در آوردنش ، تحصيل مى شود و قهرا دارنده چنين قوه اى از هر عيب و نادرستى اى متنفر و مبرا مى شود و بر عكس مكارى و دغلكارى و امثال آن ، يارى كننده توانائى براى جهل و قوه شيطانى است كه با گرفتارى غريزه طبيعى خود دوستى به بندهاى ماديت و تاريكيهاى طبيعت و در آمدنش در مسير خواستارى كمالات موهوم بهركار شيطانى (كه از جمله آنها مكر نمودن و گول زدن ديگران است) اقدام مى كند.

كتمان و ضدش افشاء نيز دو سفتى هستند كه در روايت شريف اولى از لشگريان عقل و دومى از لشگريان جهل شمرده شده اند و كتمان ، پنهان نمودن و افشاء، آشكار كردن رازهاست و گاهى نسبت به رازهاى خود شخص و گاهى نسبت به رازهاى ديگران و گاهى نسبت به رازها و اسرار سازمان اجتماعى و نظامى جمعيت و هم هدفان خود كه در مقام مبارزه و مجاهده با دشمنان فضيلت و انسانيتند بويژه هنگام ضعف تشكيلاتى و در اقليت واقع بودن گروه داراى هدف و ايده خدائى و انسانى ، ملاحظه مى شود و كتمان راز در هر سه مقام از صفات نيكو و داراى آثار ارزنده و ياور عقل و موجب رسيدن به نتايج مطلوب و اهداف خدائى و انسانى بس ارزنده است چنانكه افشاى راز در هر سه مقام از صفات نكوهيده و در پى آورنده آثار زيان بخش و نرسيدن به نتايج مطلوب و هدفها و يار بس ‍ كمك كننده براى جهل و شيطان و اهرمن صفتان زمانه است ما در اين باره تنها بذكر و ترجمه روايات سازنده و نقل گفتارهائى آموزنده از حكما و عارفان اكتفا مى كنيم :

جامع السعاده چاپ تهران سنگى صفحه 340، از رسول اكرم نقل كرده كه فرمود: اذا حدث الرجل الحديث ثم التفت فهى امانه هنگاميكه شخصى خبر و مطلبى را حكايت كرد سپس از آن در گذشت ، پس آن خبر و مطلب امانت است و افشاى آن خيانت است .

و نيز از آنحضرت نقل كرده كه فرمود: الحديث بينكم امانة خبرها و گفتگوهائى كه ميان خود مى نمائيد امانت است (و قهرا افشاى آنها خيانت است).

و نيز روايت كرده ان من الخيانه ان نحدث بسر اخيك همانا از خيانت است كه راز برادرت را افشا و نقل نمائى .

و نيز نقل كرده كه عبدالله بن سنان از حضرت صادق پرسش نمود: عورة المومن على المومن حرام ؟ فقال نعم فقال يعنى سفليه قال ليس حيث تذهب انما هو اذاعة سره عورت مومن بر مومن حرام است ؟ پاسخ داد بلى پس پرسش كرد: مقصود شما از عورت ، آندو عورتى است كه در پائين قامت انسان قرار دارد؟ پاسخ داد: ذهنت را كجا سير مى دهى . مقصود افشا و آشكار كردن راز اوست .

و از اميرمومنان روايت كرده كه فرمود: قولوا الخير تعرفوا به و اعلموا الخير تكونوا من اهله و لا تكونوا عجلا مذاييع الخ بگفتار نيكو اقدام كنيد تا به نيكوئى معروف شويد و اعمال نيكو انجام دهيد تا از اهل نيكوئى ها قرار گيريد و نباشيد عجولان و افشاء و آشكار كننده رازها.

اصول كافى جلد 2 - صفحه 660، روايت 1 - از ابن ابى عوف نقل كرده كه گفت : شنيدم حضرت صادق مى فرمود: المجالس ‍ بالامانة مجلس ها امانتند و گفتگوهائى را كه در آنها مى شود نبايد نقل و افشا كرد.

مصدر مذكور روايت 2 - همين مضمون را از نبى اكرم نقل كرده و روايت 3 - از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: المجالس ‍ بالامانة و ليس لاحدان يحدث بحديث يكتمه صاحبه الخ گفتگوهائى كه در مجلس ها مى شود، امانت است و كسى اين حق را ندارد كه خبرى را كه مربوط بكسى است و آن را پنهان مى دارد نقل نمايد.

صدرالمتاءلهين در شرح اصول كافى خود در تشريح اين موضع از روايت شريف از نبى اكرم روايت كرده كه فرمود: المجالس ‍ بالامانة الا ثلاثه 1 - مجلس يسفك فيه دم حرام 2 - مجلس يستحل فيه دم حرام 3 - مجلس يستحل فيه مال حرام من غير حله مجالس و گفتگوهاى در آنها امانت است و نبايد رازهاى يافته شده در آنها، افشا و نقل گردد مگر سه مجلس : 1 - مجلسى كه در آن خون محترمى ريخته شود 2 - مجلسى كه در آن خون محترمى حلال شمرده شود 3 - مجلسى كه در آن مال محترمى از غير جهتى كه حلال است ، حلال شمرده گردد.

و از حضرت عيسى نقل كرده كه فرمود: انما يتجالس المتجالسان بالامانة لا يحل لاحدهما ان يفشى على صاحبه ما يكره همانا دو نفر كه با هم مى نشينند و گفتگو مى كنند به قصد و نيت آنكه اين نشستن و گفتگو امانت است آنرا انجام مى دهند و قهرا براى هيچ يك از آن دو جايز نيست كه افشاء و آشكار كند آنچه را كه رفيقش راضى نيست .

و نقل كرده كه از بعضى از ادباء پرسش شد: چگونه راز را پنهان و حفظ مى نمائى ؟ پاسخ داد: سينه من قبر راز است و چنانكه قبر ممكن نيست جسد ميت را بيرون اندازد ممكن نيست راز را سينه من خارج نمايد.

و اين عبارت صدور الاحرار قبور الاسرار سينه هاى آزادگان قبرهاى رازهاست از حكما معروف است و اين اشعار را بعضى از شعرا در اين باره سروده .

و ما السرفى صدرى كثا و بقبره لانى   ارى المقبور ينتظر النشرا
و للكننى انساه حتى كاننى   بما كان منه لم احط ساعة خبرا

و نيست راز در سينه من همانند جسدى در قبر زيرا براى آن جسد انتظار برانگيخته شدن از قبر در روز قيامت هست ولى من ، راز در سينه ام را فراموش مى كنم حتى گويا ابدا و در هيچ زمانى دانا بآن نبوده ام .

و يكى از حكما رازش را به برادرى دينى ابراز كرد و سپس از او پرسيد آنرا حفظ كردى ؟ پاسخ داد بلكه آنرا فراموش كردم .

و از بايزيد بسطامى سئوال شد: چه سنف مردمانى شايسته مصاحبت و رفاقتند؟ جواب داد: آنها كه اگر آنچه از تو خدا مى داند بدانند، پنهان مى دارند و منتشر نمى نمايند.

افشاى راز يكى از نشانه هاى احمقى است چنانكه كتمان راز يكى از نشانه هاى عاقلى است چه احمق دلش در دهانش و عاقل زبانش ‍ در قلبش مى باشد و احمق است كه توانا به پنهان داشتن آنچه در درونش است نيست و قهرا آنرا از جهتى كه خودش متوجه نيست آشكار مى نمايد و لذا از واجب ترين واجبات ، پرهيز كردن از همنشينى و گفتگو با احمق است و بلكه پرهيز از ديدار اين سنف هم پسنديده و مطابق با عقل و احتياط است .

و در پايان اين فصل يادآورى مى شويم : كه پنهان داشتن اسرار سازمانى گروه دارنده هدف راقى الهى و انسانى خواه مربوط به مناسبات و روابط اجتماعى و تاكتيك هاى سياسى و خواه مربوط به مناسبات و روابط نظامى و تاكتيك هاى جنگى باشد، از مهم ترين اقسام كتمان سر و از لازم و واجب ترين آنهاست و حقير در رساله تقيه در اسلام فصل چهارم آن را با مستندات قرآنى و روائيش به عنوان تقيه كتمانيه شرح داده ام و در اينجا بنقل و ترجمه چند روايت درباره آن اكتفا مى نمايم :

وسائل الشيعه جلد 11 صفحه 461، از حضرت صادق نقل كرده كه مى فرمود: التقيه ترس المومن و التقيه حرز المومن و لا ايمان لمن لا تقيه له تقيه (راز پوشى) سپر مومن و زره و حافظ اوست (در مسير ستيزه و نبرد با دشمنان خدا و فضيلت) و كسيكه رفتارش بر طبق قانون تقيه و راز پوشى نباشد مومن نيست .

مصدر مذكور صفحه 471 - روايت 3، از حضرت باقر روايت كرده كه فرمود: خالطوهم بالبرانيه و خالفوهم بالجوانيه اذا كانت الامره صبيانيه . هنگامى كه رياست و حكومت ميان شما بچه گانه (و صرفا بخاطر رسيدن رئيس بخواسته هاى نفسانى و لذت هاى وهمى) باشد، شما با مجتمع در خارج از فضاى منزل (و بيرون از محيط همفكران و همرزمان) خلطه و آميزش داشته باشيد و خود را يكى از آنان بشمار آريد (تا اسرار سازمانى شما، پنهان ماند و كشف نشود) و در داخل منزل (و هنگام اجتماع با همفكران و هم مسلكان) با روش آنان مخالفت كنيد و مخفيانه با اصول صحيح در صدد تهيه قوا و قدرت براى اصلاح محيط و اجتماع باشيد.

مصدر مذكور صفحه 494 - روايت 7، از حضرت صادق روايت كرده كه در تفسير اين آيه شريفه و يقتلون الانبياء بغير حق (13) فرمود: اما والله ما قتلوهم بايسافهم و لكن اذاعوا عليهم و افشوا سرهم فقتلوا آگاه باشيد بخدا قسم آنان انبيائشان را با شمشيرهاشان نكشتند ولى فعاليتهاى سرى آنان را منتشر نمودند و آشكار ساختند رازهاشان را پس بدست ظالمان و مسلطان جوامع خود كشته شدند.

مستدرك الوسائل كتاب امر بمعروف باب 23، از ابواب امر و نهى از حسن بصرى نقل كرده كه گفت از امير مومنان در روزى كه عثمان كشته شد شنيدم كه از رسول اكرم نقل كرد كه مى فرمود: ان التقية من دين الله و لادين لمن لا تقية له و الله لولا التقية ما عبدالله فى الارض دولة ابليس فقال رجل ما دولة ابليس فقال اذا ولى امام هدى فهو دولة الحق على ابليس و اذا ولى امام ضلالة فهى دولة ابليس الخ همانا تقيه (و راز دارى و مخفى كارى در سازمان دينى و هدفى) از دين من است و كسيكه داراى آن نباشد داراى دين نيست و اگر به روش تقيه عمل نمى شد كسى در زمين ، خدا را در مدت قدرت و سلطنت ابليس عبادت نمى كرد. شخصى پرسش نمود: مقصود از سلطنت و دولت ابليس چيست ؟ پاسخ داد: در هر زمان امام هادى عادل بر اجتماع حكومت كند، دولت حق است و هر زمان سلطان گمراه و فاسق بر اجتماع سلطنت نمايد، دولت ابليس است .

توضيح :

در اين روايت شريف كه امام متقيان از اشرف مخلوقات و خاتم سفراى الهى و صاحب دين و شرع اكمل نقل كرده ، وجوب و لزوم اين نوع كتمان سر و رازدارى سازمانى براى مجاهدان راه حق و مبارزان با نظامات شيطانى ، كاملا استفاده مى شود.

فصل سى و هشتم : در بيان صلاة و ضدش اضاعه

در نزد عارفان بحقايق و بينايان بمصالح فردى و اجتماعى انسانها، از بهترين سجايا و عادتهاى انسان عاقل ، پرستش خدا و نيايش بسوى او و اظهار خضوع و خشوع براى او و هميشه متوجه بودن به حضرتش و متذكر بودن بيادش مى باشد و بر عكس سركشى از عبادت و پرستش او و گردنكشى از فرامينش و فراموشى از حضرتش ، از بدترين حالات و صفات انسانهاى احمق و جاهل است كه آنان را همسان با بهائم و درندگان و ساير حيوانات مى كند و بلكه آنان را از آنها هم پستر مى نمايد.

و علت وجوب نماز بر انسان و گزاردن بار تعهدات و تكاليف بر دوش اين نوع فقط، وجود قوه عاقله در آنها است كه آنها را قابل تكامل شايسته تقرب يافتن بحق نموده ولى ساير حيوانات بخاطر نداشتن اين قوه شريف چنين قابليتى را ندارند و لذا از برداشتن بار تعهدات و تكاليف و سئوال و جواب و عقاب و ثواب ، فارغند.

و چنان كه اهل بصيرت گفته اند: نماز كاملترين عبادات است و در آن خصوصيات و مزايائى است كه مجموع آنها يكجا در هيج يك از عبادتها و كارهاى نيك ديگر يافت نمى شود و مى توان بطور فشرده آن خصوصيات و مزايا را در شش خصلت خلاصه كرد: 1 - حضور قلب 2 - تفهم 3 - تعظيم 4 - هيبت 5 - رجاء 6 - حياء و ما هر يك از اين شش خصلت را تشريح مى نمائيم .

حضور قلب عبارت است از اين كه قلب نمازگزار از غير خدا و از غير آنچه در نماز از افعال و اقوال انجام مى دهد و مى گويد، خالى باشد و قهرا توجه تام و علم كامل بافعاليكه (مانند قيام ، ركوع و سجود) انجام مى دهد و اقواليكه (مانند قرائت ذكر ركوع و ذكر سجود) مى گويد، دارد و فكرش در امور ديگر، سير نمى كند.

و بنابرين در صورتى انسان نمازگزار، اين خصلت نيكو را دارا مى شود كه در تمام حالات نماز از هر چيزى جز خدا و آنچه انجام مى دهد و مى گويد فكرش را فرا گرفته باشد.

تفهم عبارت است از دريافت معناى كلامى كه انسان مى گويد و يا مى شنود و اين معنا غير حضور قلب است چه ممكن است قلب و فكر انسان حاضر و مشغول به لفظ باشد ولى حاضر و مشغول به معناى آن نباشد. پس مقصود از تفهم در نماز درك معنا و توجه به معانى الفاظ و عباراتى است كه نمازگزار به آنها تكلم مى كند و بلكه علاوه ، درك معناى افعال و توجه به اشاراتى است كه با آنها انجام مى شود.

و لازم به تذكر است كه افراد نمازگزار در فهم معناى قرائت و ساير اذكار تحميدى و تسبيحى متفاوتند زيرا معناى آنها داراى ظاهر و باطن و هر يك از ظاهر و باطن آنها هم داراى مراتبى از لطافت و دقتند و قهرا هر كس باندازه معرفتش معناى آنها را در مى يابد.

و در اين مقام (مقام فهم معناى افعال و اقوال نماز) نمازگزار باندازه دركش و مرتبه فهمش ، از كارهاى نكوهيده و تباهى آور باز داشته مى شود و قرآن كريم فرموده : ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر نماز، نمازگزار را از كارهاى زشت و عملهاى منكر و تباهى آور باز مى دارد.

تعظيم ، عبارت است از اينكه نمازگزار علاوه بر حضور قلب و درك آنچه در نماز مى گويد، عظمت معبود و مسجود و احسان بى انتهايش او را فرا گرفته باشد و اين حقيقت نيز داراى مراتب است و افراد نمازگزار نسبت به آن داراى مقامات متفاوتند زيرا مبدء تعظيم غير، معرفت شخص نسبت به عظمت و كمال و تعالى آن غير است و قهرا به هر اندازه اين معرفت بيشتر و شديدتر باشد تعظيم عميق تر و شديدتر است .

هيبت عبارت است از پروا داشتن و يك نحوه ترسان بودن كه در شخص از بزرگ شمردن و با جلالت ديدن كسى كه از او پروا دارد و ترسان است ، حاصل مى شود و به ترسان بودن از عقوبت كسى يا بيمناك بودن بخاطر نادرستى و تباهى عمل يا بعل بدخلقى كه به شخص عارض مى شود هيبت گفته نمى شود.

پس منشاء و علت هيبت ، تعظيم است و چون معلوم شد: افراد نمازگزار نسبت بآن داراى مقامات متفاوتند، قهرا نسبت به هيبت هم داراى مراتب و مقامات متفاوتند و از سيد الساجدين (عليه السلام) روايت شده : هنگامى كه براى نمازگزاردن وضوء مى گرفت رنگ مباركش زرد مى شد و چون به نماز خواندن مى ايستاد، لرزشى به اندامش مى افتاد. از علت اين حالت پرسش شد؟ در پاسخ فرمود: نمى دانيد كه پيش روى چه كسى مى ايستم .

رجاء عبارت است از انس و اميد به خداى تعالى كه در شخص نمازگزار در اثر مشاهده رحمت خدا و عنايتش به او (و نه ديدن عمل خود) وجود مى گيرد و نمازگزاران در اين مقام هم متفاوتند چه هر مقدار معرفتشان به رحمت و عنايت حضرتش بخود، بيشتر باشد اميدشان به او افزون تر است .

حياء عبارت است از خجلت و شرمسارى اى كه نمازگزار را، از ناچيز و ناقابل ديدن عملش نسبت به عظمت خداى تعالى و نعمت ها و عنايت هاى او كه يكى از آنها توفيق نمازگزارى است ، فرا مى گيرد و نمازگزاران در اين مقام نيز متفاوتند چه هر اندازه معرفت به واقعيت داشته باشند و خود و اعمالشان را نسبت به حق و عنايات تازه و رحمتهاى و نعمتهاى جديدى از حق بخود بيابند، حيا و شرم وجود آنها را بيشتر متصرف مى شود.

براى اين حالات و مقامات شش گانه ، علت ها و انگيزه ها و برانگيزنده هاى بسيارى است كه به بعضى از آنها در تعريفهاشان اشاره شد و در اينجا با شرح بيشتر و فراگيرنده ترى مى گوئيم :

علت و باعث حضور قلب در نماز:

انسان هميشه نسبت به چيزى كه اهميت مى دهد و بزرگ مى شمارد و براى خود لازم و داراى منفعت مى يابد، متوجه و عاشق است و قهرا در هنگام اشتغال به آن از غيرش غافل است پس حضور قلب براى نمازگزار در صورتى حاصل مى شود كه همتش و علاقه اش به نماز مصروف باشد نه بغير آن و در صورتى اين معنا تحقق مى گيرد كه ايمان و تصديق داشته باشد: آخرت بهتر و باقى تر از دنيا است و رضا و ديدار حق برتر و جاويدتر از رضا و وصال ديگران است . و اگر براى درك و معرفت ، شناسائى و بينائى به پستى دنيا و ناچيزى ذخارف و تنعمات و ناپايدارى صحبت ها و عشرتهاى آن اضافه شود، حضور قلب نزد خداى تعالى و اعراض و فراموشى از چيزهاى ديگر در نماز افزايش مى يابد و بتماميت نزديكتر مى شود.

علت و باعث تفهم :

و پس از تحصيل حضور قلب ، مقام تفهم براى انسان نمازگزار در صورتى حاصل مى شود كه بمعانى و اشاراتى كه نماز در بردارنده آنهاست دانا باشد و علاوه التفات به آنها را براى خود سودمند و كمال بيابد و توجه به امور ديگران را ناچيز و بى ارزش بداند و اين حالت را (يعنى سودمند و داراى كمال ديدن توجه بمعانى و اشاراتيكه در فعلها و گفتارهاى نمازست را) مى توان با تفكر در بيمقدارى امور دنيوى و لذتهاى خيالى جسمانى تحصيل كرد و ممكن است در ابتداى كار انسان در نماز ميان توجه بمعانى و حقايق آن و توجه بامور دنيوى و خيالى در تردد باشد يعنى گاهى به آنها و گاهى به اينها رو آورد ولى در اثر تكرار و تمرين اخطار دادن بذهن كه مطامع دنيوى و لذات خيالى بى مقدار است و لذائذ اخروى (كه در راءس آنها خشنودى حق و ملاقات با اوست) با ارزش است ، يكسره در سرتاسر نماز التفات بمعانى و حقايق آن معطوف و مصروف مى گردد و جائى در قلبش براى التفات نسبت به چيزهاى ديگر يافت نمى شود.

علت و باعث تعظيم :

تعظيم ، حالت و مقامى است كه از حصول دو معرفت براى انسان حاصل مى شود 1 - معرفت بجلال و عظمت و كمال حقتعالى چه در صورتيكه عظمت كسى نزد انسان مسلم نباشد، نزدش سرفرود نمى آورد و لزوم بزرگ شماريش را درك نمى نمايد 2 - خود را كوچك و نيازمند به حق دانستن چه در صورتيكه بعظمت او معتقد باشد ولى خود را كوچك نشمارد و نيازمند به او نبيند، خشوع و انكسار در خود نسبت به او حس نمى نمايد.

علت و باعث هيبت :

پروا نمودن و ترسان بودن از حق در اثر حصول معرفت به عظمت و قدرت و نافذالامر بودن حضرتش و ناچيز بودن خود و در همه چيز نيازمند بودنش به او تعالى ، براى انسان پيدايش مى يابد و قهرا پيدايش مراتب و درجات آنهم بسته به پيدايش مراتب و درجات معرفت مذكور است . و لذا هيبت و خشيت حق در انبياء و اولياء و علماى بالله بيشتر از ديگران و در آنها نيز به حسب مراتب شناسائى شان نسبت به عظمت حق و روى ميزان در توحيد، متفاوت است و قرآن كريم سوره فاطر آيه 28 - فرموده : انما يخشى الله من عباده العلما تنها بندگان عالم بالله از خداى تعالى ترسان و پروا دارند.

علت و باعث رجاء

رجاء از شناخت لطف و كرم وجود عام حق تعالى و شمول احسان و رحمتش بر همه موجودات و از علم براستى وعده حضرتش ‍ بثواب و پاداش بر نماز گزاردن در انسان نمازگزار حاصل مى شود.

علت و باعث حياء

حياء از ادراك كوتاهى كردن در عبادت و ناتوانى در قيام بر عظيم حق و انجام وظائف در راه او، در نمازگزار پيدايش مى يابد و با اطلاع بر عيبهائى كه در اوست و تمايلاتيكه نسبت بامور دنيوى فانى در او وجود گرفته و فرصت هائى كه براى تكامل و سير بسوى خدا برايش پيش آمده و از دست داده ، اين حالت و مقام (حياء) در او افزايش مى يابد.

نماز بر دو گونه است 1 - نماز ظاهرى كه همان اجزاء يازده گانه است كه با ايجاد مقدمات مخصوص به قصد قربت و با شرايط خاصى انجام مى شود و پس از انجام ، بحسب ظاهر شرع مقدس ، برائت ذمه از اين تكليف حاصل مى نمايد و ديگر لازم نيست اعاده يا قضا نمايد.

احكام و مسائل اين نماز در كتب فقهى و رساله هاى عملى ذكر شده و اين نوشته اخلاقى ، جاى آنها نيست .

2 - نماز باطنى كه پس از تحصيل صفات و مقامات شش گانه اى كه شرح داديم و به منزله روح چنين نمازى هستند، با انجام فعل ها و گفتارها و ترك امورى با كيفيت هاى مخصوص و در بردارنده حقايق و اسرارى (كه بمنزله پيكر و اعضاى پيكر آن روحند) بجا آورده مى شود.

و اينك آن فعل ها و گفتارها و نمونه اى از حقايق و اسرارى كه در آنهاست را ذكر مى نمائيم و خواستاران تفصيل را بدو كتاب "اسرار الصلاه " و "آداب الصلاه " اثر استاد امام خمينى روحى له الفداء، ارجاع مى دهيم .

1 - تحصيل طهارت :

نمازگزار علاوه بر آنكه لباسها و بدنش را با آب طاهر، از نجاسات ظاهرى تطهير مى نمايد و با انجام غسل يا وضوء يا تيمم تحصيل طهارت ظاهرى مى كند، روحش را از نجاسات معنوى (گناهان و اخلاق نكوهيده و صفات ناپسنديده) با آب توبه و انابه و پشيمانى نسبت به كوتاهى هايش درباره خداى تعالى و وظائف خدائى و انسانى ، مى شود و با تصفيه آن از رذايل اخلاقى و ملكات نكوهيده ، تحصيل طهارت باطنى مى كند.

2 - ستر عورت :

نمازگزار علاوه بر آن كه عورت ظاهرى خود را از چشم خلق اين جهان و ساكنان اين كره خاكى ، پنهان مى نمايد، عورتهاى باطنى خود يعنى كارهاى بد و حالات و ملكات نكوهيده اى كه در اوست ، حساب مى كند و پيش خود مجسم مى نمايد و با پوشش حياء و توبه و تذلل و تلافى و ترميم گذشته و تصفيه حساب هاى خلقى و خالقى ، از ديد ساكنان ملكوت اعلى و اهل آسمان جبروت پنهان مى نمايد و با تمام وجود و به زبان همه جوارح و اعضايش بسوى معبودش نيايش مى كند و مى گويد از مقام قربت دور شدم و بنادرستى ها آلوده و چركين شدم و اينك پشيمانم و به سوى تو و ستاريتت رو آوردم و عنايات و احسانها و الطاف پنهانى و آشكارت را بياد آوردم و از تو چشمداشت پوشش و بخشش دارم .

3 - استقبال :

نماز گزار علاوه بر آنكه جلو رويش و ظاهر بدنش را از جهات جغرافيائى ديگر بجز قبله مى گرداند و به سوى قبله (كعبه مقدس) در مى آورد، وجه و صورت قلبش را از ساير امور و اشياء غير معبودش بر مى گرداند و خالص بسوى او در مى آورد و اين را هم مى داند كه همانطور كه اگر روى ظاهر و ظاهر بدنش را از جهات ديگر بجز از قبله بر نگرداند، ممكن نيست بسوى قبله در آورد، ممكن نيست وجه و روى قلبش را تا از ماسواى معبودش برنگرداند، بسوى معبودش در آورد.

4 - قيام :

نمازگزار علاوه بر آنكه در حال گفتن تكبيرة الاحرام و قرائت حمد و سوره و تسبيحات چهارگانه مى ايستد، خود را در برابر حق ايستا و حاضر مى يابد و قهرا تمام اعضا و جوارحش ساكن و خاضع مى شوند و هيچ گونه حركت و قبض و بسطى از آنها در آن حالت حضور، پيدايش نمى يابد و نيز بياد ايستادنش در قيامت براى محاسبه و سنجش اعمال مى افتد و بمراقبت و مواظبتش در انجام نيكوئيها و ترك بديها مى افزايد.

5 - تكبير:

نمازگزار علاوه بر آنكه در ابتدا و سرلوحه نماز، با زبانش تكبير (الله اكبر) مى گويد، قلبش هم بر طبق زبانش به اين كلمه مقدس گويا مى شود و برابر حق براى هيچ چيز و هيچ كسى عظمتى نمى يابد از چيزى و كسى جز او پيروى نمى كند و هواهاى نفسانى و خواسته هاى طاغوتان و تجاوزكاران را هيچگاه بر فرامين او مقدم نمى كند و در امتثال اوامر و ترك نواهيش ملاحظه هيچ كس را حتى پدر و مادرش و اولادش را نمى نمايد و در اين راه از ملامت هيچ ملامت كننده و هيچ رنج و محذورى ترسى بخود راه نمى دهد و در غير اين صورت نمازگزار دروغ گوست چه آن هواى نفس يا آن خواسته فردى ئى را كه مقدم بر امر الله كرده بزرگتر از الله دانسته است .

6 - قرائت :

نمازگزار علاوه بر آنكه در ركعت اول و دوم نماز، سوره حمد و سوره ديگرى را با شرايط ظاهرى كه در فقه بيان شده ، قرائت مى كند، نه فقط متوجه معانى آيات است بلكه معانى آيات ابتدا به قلبش وارد شود و به پيروى از قلب و باطنش زبانش بر اداى آنها گويا مى گردد و در حقيقت زبانش ترجمان قلبش مى باشد و با گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم پناه مى برم بخدا از شر شيطان رانده شده " تمام وسوسه ها و خودخواهى ها و خودنمائى ها را از روحش مى زدايد و با اين پاك سازى روحى براى داخل شدن در باب رحمت حق شايسته مى گردد و با گفتن "بسم الله الرحمن الرحيم بنام خداى بخشاينده مهربان " قلبش شهادت مى دهد كه تمام رحم ها در دنيا و آخرت از جانب او فيضان رحمت اوست و هيچ موجودى جز او را سزاوار ستايش و شكر نمى داند و قهرا به گفتن الحمد لله رب العالمين ستايش و شكرگزارى تنها براى پروردگار عالميان است " اقدام مى نمايد و تصريح مى كند كه تمام نعمتها و خيرها و بركت هائى كه به او مى رسد فقط از خداست و عوامل ديگر خواه طبيعى باشند و خواه انسانى وسايط فيض او هستند و در نتيجه هيچگاه براى رسيدن به نعم هدفى اقتصادى در استخدام تجاوزكاران و نادرستان در نمى آيد و براى رسيدن به آن دست بكارهاى نادرست و تباهى آور نمى زند و در اينجا دوباره پروردگارش را به بخشايندگى و مهربانى توصيف مى كند و مى گويد الرحمن الرحيم و انواع لطف ها و رحمت ها و نعمتهاى پنهانى و آشكاراى او را در مد نظر مى آورد و اميدواريش ‍ نسبت به پروردگارش افزوده مى شود و با گفتن مالك يوم الدين اوست فرمانرواى روز جزا" انواع غضب ها و قهرهاى حق بر ظالمان و معصيت كاران و كافران و آثار عقوبت و بازخواست او بر آنان (كه همه آثار وضعى و تكوينى رفتار و اخلاق خود آن نادرستان است) در قلبش منعكس مى شود و باب پروا داشتن از خدا و دستوراتش برويش گشاده مى گردد و با تحصيل مقام اميدوارى برحمت حق و پروا داشتن از معصيت او مى گويد: اياك نعبد و اياك نستعين تو را فقط عبادت و پرستش مى كنم و از تو تنها در تمام امورم يارى مى جويم باب اخلاص و توحيد را بروى خود مى گشايد و خود را بنده و نيازمند حق و حق را مولا و اعطا كننده تمام نيازمندى هايش مى بيند و غيرش را شايسته پرستش و يارى جستن نمى داند و در اينجا با گفتن اهدنا الصراط المستقيم ما را براه راست هدايت كن " دست حاجت به سوى او در مهم ترين و بزرگترين نيازمنديهايش دراز مى كند و از او مى خواهد كه موفقش گرداند تا در راه راست كه او را به نعت هاى معنوى كه سرلوحه آنها خشنودى او و مشاهده قلبى باطنى جمالش مى باشد، بحركت در آورد و اين حركت را تا پايان راه در او ادامه دهد با گفتن صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين راه آنها كه مورد احسان و انعام تو قرار گرفتند نه راه آنها كه مورد غضب تو واقع شدند يا گمراه گشتند" راه راست مورد اشتياق و خواستاريش را توضيح مى دهد و مى گويد: اى معبود من آن راه ، راه كسانى است كه مشمول عنايتت هستند يعنى راه انبياء و اولياء و پيروان آنان است نه راه تجاوزگران رانده شده از درگاهت يعنى طاغوتان و تجاوزكاران و كمك كاران و ياران جيره خوار آنها و نه راه گمراهان و گول خوردگان است يعنى آنها كه در اثر وسوسه ها و تبليغات زهر آگين طاغوتان و تجاوزكاران از روى جهالت بگمراهى افتادند و در مسير آنها واقع گشتند.