حكم ثانويه در تشريع اسلامى

على‏اكبر كلانترى

- ۱۸ -


فصل هشتم: مقدميت

ديگر از عناوين ثانويه، كه اصولى‏ها در مورد آن بحث‏هاى فراوان و عميقى كرده‏اند و فقها در ابواب گوناگون فقه بدان استدلال نموده‏اند، عنوان «مقدميت» است.

ثانوى بودن عنوان مقدميت

مقصود از ثانوى بودن عنوان مزبور، اين است كه ممكن است عملى فى حدنفسه و به لحاظ حكم اولى، مباح يا مكروه يا مستحب باشد، ولى چون انجام دادن عملى واجب بر آن مبتنى و متوقف است، مقدمه‏اش نيز واجب باشد، يا چون مقدمه فعل حرامى واقع مى‏شود، حرام باشد.
البته در مورد واجب بودن مقدمه واجب، بحث و گفت‏وگوى زيادى است، جمعى وجوب شرعى آن را انكار كرده‏اند، بعضى نيز در اين مسئله، تفصيل داده‏اند. تفصيل نيز به گونه‏هاى مختلف است، هم‏چنان‏كه در مورد مقدمه حرام نيز، علما، ديدگاه واحدى ندارند، ولى به هر حال اين اندازه مورد پذيرش همه است كه مقدمه واجب به حكم عقل واجب است.
مرحوم نائينى در اين باب مى‏نويسد:
هم‏چنان‏كه امور غير واجبه بالذات به تعلق نذر و عهد و يمين و امر آمر، لازم الاطاعه و اشتراط در ضمن عقد لازم و نحو ذلك، واجب و لازم‏العمل مى‏شود، همين‏طور هم اقامه واجبى هم بر آن متوقف شود، لا محاله عقلاً لازم العمل و بالعرض واجب خواهد بود، چه اتّصاف مقدمه واجب بر آن عقلاً موجب لازم اتيان است، و اين مقدار از لزوم مقدمه فيمابين تمام علماىِ اسلامى، اتفاقى و از ضروريات است.(1)

سدّ ذرايع

بحث مقدمه و مقدميت در ميان اهل‏سنت نيز از ديرباز، مطرح بوده‏است، البته آن‏ها نسبت به آن دسته از مقدمات كه در مسير وقوع حرام و مفسده قرار دارند و به تعبير خودشان ذريعه و وسيله تحقق مفسده هستند، اهتمام بيش‏ترى نشان داده‏اند، و بسيارى از آن‏ها، براى اين موضوع، باب مستقلى در اصول گشوده‏اند.
دكتر وهبه زحيلى در اين زمينه مى‏گويد:
وسيله به حرام، نيز حرام است و وسيله واجب، واجب است، و اين موضوع بر اساس قاعده مشهور وجوب مقدمه واجب است (ما لا يتمّ الواجب الّا به فهو واجب). مالك و احمد، اصل ذرايع را اصلى از اصول حقه دانسته‏اند، خواه وسيله، به غايت معين شده‏باشد و خواه معين نشده‏باشد كه بيش‏تر علما نسبت به حالت اول، اتفاق نظر دارند. ابن‏قيم در اين باره گفته‏است: «ان سدّ الذرايع ربع الدين» آن‏گاه حدود صد دليل از آيات و احاديث در مورد معتبر بودن وسيله ذكر مى‏كند. ابوحنيفه و شافعى، در برخى زمينه‏ها، به اين اصل عمل كرده، و در زمينه‏هاى ديگرى نيز آن را رد نموده‏اند. ابن‏حزم ظاهرى آن را كاملاً مردود دانسته‏است.(2)
از نظر كسانى كه در ابواب فقه، به موضوع سد ذرايع تمسك جسته‏اند، وسايل و مقدماتى كه زمينه‏ساز تحقق حرام و موجب فساد در بين مردم و جامعه مى‏شوند، حكم حرمت پيدا مى‏كنند و از اين‏رو سدّ نمودن آن‏ها، واجب است و بايد از آن‏ها ممانعت به عمل آورد تا ماده و ريشه فساد، قطع شود.
البته عكس اين مطلب هم صادق است؛ يعنى امورى كه وسيله تحقق مطلوبى از مطلوبات شارع، و مصلحتى از مصالح جامعه شوند، حكم وجوب پيدا مى‏كنند و راه آن‏ها باز گذاشته مى‏شود (فتح ذرايع)، ولى در بيش‏تر موارد، كلمه ذرايع، در مورد افعال و طرقى كه منجر به شر و فساد و زمينه‏ساز تحقق مفسده مى‏شوند، به كار مى‏رود.(3)
كسانى كه سدّ ذرايع را معتبر دانسته‏اند، براى اثبات اين اعتبار به كتاب و سنت و عمل صحابه استدلال نموده‏اند.
از كتاب به آياتى مانند: «و لا تسبّوا الذين يدعون من دون‏الله فيسبّوا الله عدواً بغيرعلم»(4) و آيه «يا ايّها الذين آمنوا لا تقولوا راعناً و قولوا انظرنا و اسمعوا»(5) استدلال‏كرده‏اند.
در آيه اخير خداوند از اين‏كه مسلمانان، كلمه «راعناً» را به كار ببرند، نهى فرموده‏است؛ زيرايهود همين تعبير را جهت ناسزاگويى به‏پيامبرصلى‏الله‏عليه‏وآله- استعمال مى‏كردند و قرآن نيز به منظور سدّ نمودن ذريعه فساد، از آن نهى فرمود.
در استدلال به سنت نيز مى‏گويند:
پيامبر -صلى‏الله عليه و آله- به منظور سد نمودن وسيله تضييق بر مردم، از احتكار نهى فرمود، و نيز به هدف سد كردن ذريعه رباخوارى، از اين‏كه طلب‏كار از بده‏كار خود قبول هديه كند نهى فرمود، مى‏گويند صحابه نيز به اين اصل عمل نموده‏اند، و در اين زمينه، برخى امور را نيز شاهد مى‏آورند.
دكتر عبدالكريم زيدان پس از يادآورى نكات بالا مى‏نويسد:
سد ذرايع، اصلى‏معتبر و مصدرى است فقهى كه‏مى‏توان از طريق آن، احكام رابه‏دست‏آورد. مجتهدهاو در رأس آن‏ها، امام مالك و امام احمد بن‏حنبل، به‏اين اصل، استدلال كرده‏اند.(6)
البته بررسى نظريات و گفته‏هاى اهل‏سنت در اين زمينه و نيز نقد و تحليل ادله آن‏ها، و هم‏چنين بررسى اين‏كه آيا مقصود علماى شيعه از مقدمه حرام و واجب، دقيقاً و عيناً همان است كه علماى اهل‏سنت در مورد سدّ و فتح ذرايع مى‏گويند، يا اين‏كه ميان اين عناوين، تفاوت وجود دارد، نياز به مطالعه و تحقيق بيش‏تر دارد، و پرداختن به آن، مقصود اين رساله نيست.(7)

دفع يك شبهه

در اين‏جا ممكن است گفته شود كسانى كه قائل به وجوب مقدمه شده‏اند، وجوب آن را به حكم قانون لازمه بين وجوب ذى المقدمه و وجوب مقدمه، مترشح و گرفته شده از وجوب ذى المقدمه، مى‏دانند؛ يعنى هر وجوبى كه ذى المقدمه دارد، همان را مقدمه آن نيز دارد، و فرض اين است كه وجوب ذى المقدمه، وجوب و حكم اولى است، و به اين ترتيب، ثانوى بودن عنوان مقدميت و ثانويت وجوب مقدمه، بى‏مفهوم است.
در رد اين شبهه احتمالى مى‏گوييم: ترشحى بودن وجوب مقدمه منافاتى با ثانويت آن ندارد؛ زيرا آن‏چه در اتصاف حكم به ثانويت، نقش دارد، عارضى و غير ذاتى بودن آن است، نه ترشحى و غير مستقل بودن آن و ملاك در اين اتصاف، عارضى بودن حكم مقدمه است، نه انتزاعى بودن آن.

فصل نهم: شرطيت

از جمله عناوينى كه بسيارى آن را ثانوى شمرده‏اند، عنوان شرطيت است. در حقيقت اين عنوان، بر گرفته از قاعده «المؤمنون عند شروطهم» و بر اساس تعبيرى ديگر «المسلمون عند شروطهم» است كه داراى كاربرد و آثار فراوانى در ابواب گوناگون فقه است.
فقها بر اساس همين قاعده، گفته‏اند بر هر شخص مسلمان و با ايمانى، واجب است به التزامات و تعهداتى كه در مورد ديگران بر عهده مى‏گيرد، وفا نمايد؛ زيرا روشن است معصوم -عليه‏السلام- با بيان اين قانون و كبراى كلى، در مقام انشاى حكم است، نه درصدد گزارش از يك امر خارجى.
با توجه به همين نكته با لحاظ اين‏كه «المؤمنون» يا «المسلمون» جمع معرَّف به الف و لام، و در نتيجه مفيد عموم است، و نيز با عنايت به اين‏كه «شروطهم» هم جمع مضاف و مفيد عموم است، مى‏توان گفت: مفاد قاعده مزبور اين است كه بر همه مسلمانان و اهل ايمان، واجب است به تمامى شروط و تعهداتى كه گردن مى‏نهند، وفا و عمل نمايند.(8)

اولى و ثانوى بودن عنوان شرطيت

با اين توضيح، ثانويت عنوان شرطيت نيز روشن مى‏شود؛ زيرا چه بسا ممكن است حكم اولى امرى اباحه يا مثلاً استحباب باشد، ولى چون انسان، در ضمن عقدى صحيح،(9) اجراى آن را پذيرفته، انجام آن، واجب گردد.
ظاهر، بلكه صريح كلمات بسيارى از بحث كنندگان درباره شرط، در مباحث خيارات به ويژه خيار شرط، نيز ثانويت عنوان مزبور است، و بر همين اساس، برخى در مورد تنافى ميان احكام اوليه و حكم شرط، ادله احكام اوليه را حمل بر حكم اقتضايى و ادله وجوب وفا به شرط را حمل بر علت تامه نموده‏اند. برخى نيز چنان‏كه از كلمات امام راحل در كتاب بيع، ظاهر مى‏شود، براى رفع اين تنافى، سخن از حكومت به ميان آورده‏اند.(10)
در ميان محققان، به حسب ظاهر تنها كسى كه حكم مورد بحث را ثانوى نمى‏داند، امام است زيرا معظّم‏له پس از اين‏كه دليل نفى حرج و دليل برخى ديگر از احكام ثانويه را، حاكم بر ادله احكام اوليه مى‏داند مى‏نويسد:
و دليل الشرط على فرض كونه من الادلة الاحكام الثانوية ليس بهذه المثابة؛ لان وزان مثله قوله «من شرط شرطاً فليف بشرطه» وزان قوله تعالى «اوفوا بالعقود»؛(11)
بر فرض اين‏كه دليل شرط، از جمله ادله احكام ثانويه باشد، به سان دليل حرج، حاكم بر ادله احكام اوليه نيست زيرا موقعيت حديث «من شرط شرطاً فليف بشرطه» موقعيت جمله «اوفوا بالعقود» در سخن خداى تعالى است.
بلكه ايشان پس از اين گفتار، به گونه صريح مى‏نويسد: «ليس الشرط من الاحكام الثانوية»،(12) ولى در اين مبحث و ديگر مباحث معظم له، دليلى از ايشان بر اين مدعا نيافتيم. البته از اين دو كلام، ظاهر مى‏شود، كه آن‏چه ايشان نفى كرده‏است، ثانوى بودن حكم شرط است، نه ثانوى بودن عنوان شرطيت، و بسيار محتمل است دليل معظم له در اين نفى، اين باشد كه مستفاد از ادله‏اى مانند «من شرط شرطا فليف بشرطه»، وجوب وفا به شرط است، و اين به معناى تغيير حكم اولى چيزى به خاطر مشروط شدن آن نيست، از باب مثال اگر فروشنده به مشترى گفت اين جنس را به فلان قيمت مى‏فروشم، به شرطى كه فلان مبلغ را به فقرا تصدق كنى، تصدق نمودن به فقرا بر حكم اولى خود (استحباب) باقى است؛ آن‏چه واجب است، وجوب وفا به اين شرط است، همان‏گونه كه اگر كارى، متعلق نذر، واقع شد، آن‏چه واجب مى‏شود، وجوب وفا به نذر است، در حالى كه امر منذور، بر همان حكم اولى خود باقى است.
اگر مقصود معظم له اين باشد، بايد گفت: سخن ايشان منافاتى با ثانويت عنوان شرطيت ندارد و تنها تمايزى كه ميان ديدگاه ايشان با ديدگاه ديگران وجود دارد اين‏است كه برحسب اين ديدگاه، عروض عنوان شرطيت بر چيزى، موجب تغييرپيدا كردن حكم اوّلى آن نمى‏شود، در حالى كه ظاهر كلمات ديگران تغيير حكم‏آن چيز پس از اين عروض است. تفصيل بيش‏تر اين نكته در بخش نخست كتاب گذشت.

ادله

در اثبات لازم‏العمل شدن كارى به خاطر عروض عنوان شرطيت بر آن، به ادله زير تمسك شده‏است:

الف - روايات‏ (13)

1 - روايت بزرج:
قلت لابى‏الحسن -عليه‏السلام- و انا قائم: جعلنى الله فداك ان شريكاً لى كانت تحته امرأة فطلّقها، فبانت منه فأراد مراجعتها، و قالت المرأة: لا والله لا أتزوجك ابداً حتى تجعل لى عليك الّا تطلقنى و لا تزوج علىّ، قال: و فعل؟ قلت: نعم قد فعل جعلنى الله فداك، قال: بئس ما صنع و ما كان يدريه ما وقع فى قلبه فى جوف الليل و النهار، ثم قال له: اما الآن فقل له فليتمّ للمرأة شرطها، فان رسول‏الله -صلى‏الله عليه و آله- قال: «المؤمنون عند شروطهم؛(14)
در حالى كه ايستاده‏بودم، به امام كاظم‏عليه السلام- عرض كردم: فدايت شوم! شريك من، همسر خود را طلاق داد و زنش از او جدا شد، وى دوباره تصميم گرفته به همسر خود رجوع كند، ولى زن گفت: به خدا سوگند! هرگز با تو ازدواج نمى‏كنم، مگر اين‏كه بپذيرى ديگر مرا طلاق ندهى و همسر ديگرى اختيار نكنى. حضرت پرسيد: و او هم پذيرفت؟ عرض كردم: آرى، فدايت شوم. حضرت فرمود: كار ناشايستى كرد، او چه مى‏داند شبانه‏روز در دل او چه خواهد گذشت (ممكن است از كار خود پشيمان شود و نياز به طلاق دادن داشته‏باشد). سپس حضرت به منصور فرمود: اما اكنون كه چنين شده، به شرطى كه درباره همسرش گردن نهاده، وفا كند؛ زيرا رسول خداصلى‏الله عليه وآله- فرمود «اهل ايمان بايد به شرطهاى خود ملتزم باشند».
2 - روايت عبدالله بن‏سنان از امام صادق -عليه‏السلام-:
المسلمون عند شروطهم الا كلّ شرط خالف كتاب‏الله عزّ و جلّ فلا يجوز؛(15)
امام صادق‏عليه‏السلام- فرمود: بايد مسلمانان به شرطهايى كه گردن مى‏نهند، وفاكنند،مگر شرطى كه با كتاب خداوند مخالف باشد كه در اين صورت وفاى به‏آن‏واجب نيست.
3 - روايت اسحاق بن‏عمار:
عن جعفر عن أبيه -عليه‏السلام- ان على بن‏ابى‏طالب -عليه‏السلام- كان يقول: من شرط لامرأته شرطاً فليف لها به فان المسلمين عند شروطهم الا شرطاً حرّم حلالاً او احلّ حراماً؛(16)
امام صادق‏عليه‏السلام- از پدر خود نقل فرمود: على بن‏ابى‏طالب‏عليه‏السلام- مى‏فرمود: هر كس براى همسر خود، به شرطى، گردن نهد، واجب است به آن شرط وفا كند؛ زيرا مسلمانان بايد به شرطهاى خود پاى‏بند باشند، مگر آن شرط كه كار حلالى را حرام يا كار حرامى را حلال نمايد.

ب - اجماع

فقها در ادوار گوناگون به وجوب وفا به شروط صحيحى كه در ضمن عقد لازم قيد شوند، اجماع دارند.
برخى در مناقشه به اين دليل، به مدركى بودن آن اشاره كرده و گفته‏اند ادعاى اجماع با وجود رواياتى كه در اين زمينه، وارد شده، تمام نيست؛ زيرا روشن است كه مدرك همه، همين روايات است. اشكال ديگر اين‏كه مورد اين اجماع بر فرض ثبوت آن، شروطى است كه ضمن عقود لازم، بيايد، حال آن‏كه مقصود و مدعا، اثبات وجوب وفا به شروط است، اعم از شروط ضمن عقد و شروطى كه بيرون از عقد، مورد تبانى قرار مى‏گيرند و سپس عقد را، با توجه به آن‏ها، جارى مى‏سازند.(17)

ج - لزوم وفاى به شرط

بعضى در مقام استدلال گفته‏اند: شروطى كه در ضمن عقد صحيح و لازم واقع مى‏شوند، از توابع و ملحقات همان عقد، محسوب مى‏شوند. در نتيجه، همان‏گونه كه دليل وجوب وفا به عقد، بر لزوم وفا نمودن به اين عقد، دلالت دارد، بر وجوب وفا كردن به شروط آن نيز دلالت دارد.
مناقشه اين دليل نيز چنان‏كه محقق بجنوردى يادآور شده،(18) اين است كه اولاً: اين دليل نيز مانند دليل سابق، اخص از مدعا است و ثانياً: شروط گرچه در ضمن عقود و معاهدات باشند، ولى به هر حال، خود التزاماتى هستند غير از آن عقود و معاهدات، لذا در بحث شرط فاسد گفته‏اند فساد شرط، به عقد سرايت نمى‏كند، به همين ترتيب در اين‏جا هم مى‏توان گفت وجوب وفا به عقد، به شرط سرايت نمى‏كند، بلكه وجوب وفا به شرط، خود به دليل ديگرى نيازمند است.

اقسام شرط

مى‏توان از مجموعه مطالبى كه درباره عنوان شرطيت گفتيم، چنين استنباط نمود كه حوزه اين عنوان در فقه، ابواب معاملات به معناى اعم آن است. مى‏توان بر اساس همين حقيقت و به اعتبار وجوب و عدم وجوب وفا به شرط، شروط را داراى اقسام زير دانست:
1 - شروطى كه در ضمن عقد لازم، مطرح شوند؛
2 - شروطى كه در ضمن عقد جايز، مطرح شوند؛
3 - التزامات ابتدايى و تعهدات مستقلى، كه هيچ ارتباطى به عقد لازم ندارند؛
4 - شروطى كه بيرون از عقد لازم به روى آن‏ها تبانى و توافق شود، سپس عقد مبنى بر آن‏ها واقع گردد، بى‏آن‏كه در متن عقد نيز ذكرى از آن‏ها به ميان بيايد.
فقها در وجوب و عدم وجوب وفا به شروط چهارگانه فوق و ديگر آثار و احكام مربوط به آن‏ها، مباحث طولانى و در عين حال دقيق و جالبى دارند كه طرح همه آن‏ها، از حوصله اين كتاب خارج است.
تنها به نحو اجمال بايد گفت وجوب وفا به شروط قسم اول، قدر متيقن ادله اين مسئله و مورد پذيرش همه است، همان‏گونه كه عدم وجوب وفا به شروط قسم دوم و سوم نيز امرى مسلم است.
دليل روشنى كه مى‏توان در مورد حكم قسم دوم آورد اين است كه فرض جواز و عدم لزوم خود عقد است، پس عدم وجوب وفا به شرط در ضمن آن، به طريق اولى ثابت است. در مورد قسم سوم نيز مى‏توان گفت ادله‏اى مانند «المؤمنون عند شروطهم» از چنين شروطى انصراف دارد. به فرض هم كه اين سخن تمام نباشد، مى‏توان گفت اجماع بر عدم شمول ادله مزبور نسبت به اين قسم شروط است.
در ميان اقسام مزبور، تنها قسم چهارم، مورد بحث و اختلاف است.(19)

شروط صحيح بودن شرط

آن‏گاه مى‏توان شرطيت را به عنوان ثانوى، منشأ اثر دانست كه شرط، صحيح باشد و فقها صحت شرط را منوط به چند امر دانسته‏اند(20) كه مهم‏ترين آن‏ها عبارت‏اند از:
1 - مقدور بودن عمل به شرط براى كسى كه آن را بر گردن گرفته‏است؛ زيرا در غير اين صورت، شرط و اشتراط در نظر عقلا، لغو خواهد بود و به اين مى‏ماند كه انسان آن‏چه را كه تملك ندارد، به ديگرى هبه كند، جمله «المؤمنون عند شروطهم» نيز از چنين شروطى، انصراف دارد.
2 - مشروعيت و جواز شرط از نظر شرع؛ يعنى امرى كه منع شرعى دارد، مورد شرط قرار نگيرد. البته مى‏توان اين شرط را در شرط نخست داخل دانست؛ زيرا فرقى نيست در اين‏كه عدم مقدوريت كارى، به خاطر منع شرعى باشد، يا روى جهاتى ديگر.
3 - بايد در انجام شرط، غرضى معتدبه و عقلايى باشد؛ زيرا در غير اين صورت شرط، لغو است و ادله وفاى به شروط از آن انصراف دارد.
4 - منافى نبودن شرط با مضمون و مقتضاى عقد، مثلاً مى‏دانيم مقتضاى عقد بيع، تمليك مالى در مقابل مال ديگر است. حال اگر فروشنده گفت اين مال را مى‏فروشم به فلان قيمت به شرطى كه تمليكى صورت نگيرد، چنين شرطى، باطل است، بلكه مى‏توان اصل عقد را نيز در اين صورت، باطل دانست؛ زيرا معناىِ چنين عقدى، قصد تحقق دو امر متناقض از سوى فروشنده است.
5 - مجهول نبودن شرط، در صورتى كه شرط، در ضمن عقدى باشد كه غررى بودن آن موجب بطلان آن مى‏شود، مانند بيع، نه عقودى، مانند صلح كه اصلاً بناى آن بر جهالت است.

پى‏نوشتها:‌


1 . محمدحسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص‏50.
2 . وهبه زحيلى، پايه و منابع اجتهادى مشترك، ص‏37 (هفتمين كنفرانس بين‏المللى وحدت اسلامى، شهريور1373).
فتحى رضوان نيز مى‏نويسد:
«لمّا كان لكل غاية وسيلة، او ذريعة تتذرع بها اليه، فقد درج بعض الفقهاء على أن يجعلوا حكم الوسيلة او الذريعة فرعاً من الحكم على الغاية، فاذا كانت الغاية مصلحة كانت الوسيلة جائزة و مشروعة، و اذا كانت الغاية مفسدة، كانت الوسيلة محرمة و غير جايزة. و يضربون المثل على ذلك بأسرى المسلمين يقعون فى أيدى أعداء الاسلام، ثم يطلبون فدية لفكّ أسرهم، فالاصل هو ان دفع المال للأعداء تقوية لهم، و لكن فى هذه الحالة، يجوز دفع المال بعكس ما لو طلب قاطعوا طريق شراء سلاح منا، فبيعه لهم حرام لانه وسيلة الى مفسدة» (من فلسفة التشريع الاسلامى، ص‏35).
3 . عبدالكريم زيدان، المدخل لدراسة الشريعة الاسلامية، ص‏221،204.
4 . انعام (6) آيه‏108.
5 . بقره(2) آيه‏104.
6 . عبدالكريم زيدان، المدخل لدراسة الشريعة الاسلامية، ص‏204.
7 . شايد بتوان برخى از كلمات بزرگان را شاهد بر وحدت اين دو عنوان گرفت، مانند شهيد اول كه در بيان احكام مقدمه، مى‏نويسد: «الذريعة تنقسم بانقسام الاحكام الخمسة باعتبار ما هى وسيلة اليه لان الوسائل تتبع المقاصد، فالواجب: ما وقى به دمه و ماله و لا طريق الا به، و كذا اذا كان طريقاً الى دفع مظلمة عن الغير، و هو مسلم او معاهد و المستحب: ما كان طريقاً الى المستحب. كان يحسّن خلقه للظالم ليحسّن خلقه. و المكروه: ما كان لمجرد خَوَر اى ضعف، فى الطبع، لا لدفع ضرر. و الحرام: ما كان طريقاً الى زيادة شرّ الظالم و ترغيبه فى الظلم، ...، و المباح: ما عدا ذلك» (القواعد و الفوائد، ج‏2، ص‏159).
8 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج‏3، ص‏220.
9 . علت تقييد به «ضمن عقدى صحيح» اين است كه فقها هنگام بحث از قاعده «المؤمنون عند شروطهم» هم شروط ابتدايى را مطرح مى‏كنند و هم شروط در ضمن عقد را، ولى آن‏چه در لزوم عمل به اين قاعده، مسلّم و متيقن است، شروط در ضمن عقد است.
10 . امام خمينى، البيع، ج‏4، ص‏111.
11 . همان.
12 . همان، ص‏112.
13 . البته در دلالت برخى از اين روايات بر مقصود، اشكال و مناقشه است.
14 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏15، ابواب المهور، باب‏20، ح‏4.
15 . همان، ج‏12، ابواب الخيار، باب‏6، ح‏2.
16 . همان، ح‏5.
17 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج‏3، ص‏221.
18 . همان، ص‏222.
19 . براى اطلاع بيش‏تر ر.ك: مرتضى انصارى، مكاسب، ص‏282 و ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهيه، ج‏3، ص‏251 به بعد.
20 . براى اطلاع بيش‏تر ر.ك: ميرزا حسن بجنورى، همان، ص‏225 - 258.