فصل ششم: اضطرار
مفهوم اضطرار
جوهرى مىگويد:
قد اضطرّ الى الشىء اى ألجىء اليه؛(1)
به چيزى اضطرار پيدا كرد؛ يعنى به آن مجبور شد.
در لسانالعرب آمدهاست:
الاضطرار: الاحتياج الى الشىء.(2)
سبب اينكه انسان به كارى مجبور مىشود و به تعبير جوهرى به آن الجاء پيدا مىكند،
احتياج و نياز او است؛ مثلاً انسان به خاطر احتياج مالى، به فروختن خانه خود اضطرار
پيدا مىكند. از اينرو مىتوان كلام ابنمنظور را ناظر به سبب پيدايش اضطرار دانست
و سخن جوهرى را ناظر به خود اضطرار. به هر حال بيان جوهرى خالى از ابهام نيست. سخن
ابنمنظور نيز از اين جهت مورد ملاحظه است كه در غير موارد ضرورت و اضطرار نيز،
كلمه احتياج به كار مىرود. چنانكه صاحب جواهر در مبحث نكاح به مناسبتى مىنويسد:
هى اوسع دائرة من الضرورة؛(3)
حاجت دامنهاى وسيعتر از ضرورت دارد.
حتى به حسب نوشته بعضى، هر يك از اين دو عنوان، در موردى خاص استعمال مىشود، مثلاً
محمصانى مىنويسد:
فحالة الاضطرار او الضرورة هى بعرف الاصوليين ما التجأ فيها المرء الى حفظ دينه او
نفسه او ماله او عقله او نسله من الهلاك، و الحاجة هى ما كانت لازمة لصلاح المعيشة؛(4)
حالت اضطرار يا ضرورت در عرف اصولىها، حالتى است كه در آن، شخص، ناگزير مىشود دين
يا جان يا مال، يا عقل و يا نسل خود را از نابودى حفظ كند، و حاجت عبارت است از
آنچه در صلاح زندگى و معيشت، لازم مىباشد.
ابنعربى در ذيل آيه173 بقره مىنويسد:
ان المضطر هو المكلف بالشىء الملجأ اليه المكرَه عليه، و لا يتحقق اسم المكره الا
لمن قدر على الشىء، و من خلقالله فيه فعلاً لم يكن له عليه قدرة كالمرتعش لايسمّى
مضطراً و لا ملجأ؛(5)
مضطر، عبارت است از مكلفى كه به چيزى مجبور و اكراه شود و اسم مكره تحقق پيدا
نمىكند، مگر درباره كسى كه بر چيز مورد اكراه، قادر باشد و كسى كه در او خصوصيتى
آفريده شده كه از اختيار او خارج است، مانند مرتعش، مضطر و مجبور ناميده نمىشود.
بر اساس اين بيان، اولاً: عنوان «مضطر» تنها بر شخص مكلف صدق مىكند نه بر مجنون و
كودك كه به لحاظ شرعى تكليف ندارند، ثانياً: امورى كه تحت اختيار انسان نيست، مانند
حركت ارتعاشى، اضطرار اطلاق نمىشود و ثالثاً: اضطرار و اكراه از لحاظ وجود و تحقق
خارجى، يكى هستند.
البته مطلب اخير، چنانكه پيش از اين گفتيم، صحيح به نظر نمىرسد، علاوه بر اينكه
اين كلام به جاى تعريف مضطر و اضطرار مصاديق خارجى آن را بيان مىكند، لذا شايد
بهترين تعريف براى اضطرار، تعريف مرحوم طبرسى در ذيل آيه مزبور باشد:
الاضطرار كل فعل لا يمكن المفعول به الامتناع منه و ذلك كالجوع الذى يحدث للانسان
فلا يمكنه الامتناع منه؛(6)
اضطرار، هر كارى است كه شخص مبتلا به آن نتواند از آن خوددارى نمايد، مانند گرسنگى
كه براى انسان پيش مىآيد و شخص نمىتواند از آن امتناع ورزد.
البته اگر در اين تعريف، به جاى «فعل» تعبير به «حالت» مىكرد، بهتر بود و مثالى
نيز كه مىآورد (گرسنگى) حالتى از انسان است، نه فعلى از افعال او.
تفاوت اضطرار با ضرورت
تنها تفاوتى كه در كلمات لغتدانان بين اين دو كلمه ديده مىشود اين است كه اولى
مصدر و دومى اسم مصدر است:
الضرورة اسم لمصدر الاضطرار.(7)
برخى فقها، اين دو را به يك مضمون دانستهاند. چنانكه عبارتى از شيخ گوياى اين
نكته است:
الجزية تؤخذ من المشركين صغاراً، فلا يجوز ان نعطيهم نحن ذلك و ان كان مضطراً كان
ذلك جايزا، و الضرورة من وجوه منها: ان يكون اسيراً فى ايديهم...؛(8)
جزيه از مشركان، به منظور تن دادن آنان به حاكميت اسلامى گرفته مىشود، در نتيجه،
جزيه دادن ما مسلمانان به آنان، روا نيست و در صورتى كه به اين كار اضطرار باشد،
جايز است و ضرورت ممكن است به چند صورت باشد: يك صورت اينكه شخص مسلمانى در دست
آنان اسير باشد....
برداشت يكى از نويسندگان معاصر اهلسنت نيز همين است و مىنويسد:
فحالة الاضطرار او الضرورة هى بعرف الاصوليين ما التجأ فيها المرء الى حفظ دينه او
نفسه او ماله او نسله من الهلاك.(9)
حالت اضطرار يا ضرورت، در عرف علماى اصول، حالتى است كه شخص در زمينه حفظ دين يا
جان يا مال يا نسل خود از نابودى پيدا مىكند.
ولى به نظر مىرسد همچنانكه امام راحل يادآور شده، ضرورت از جهت مورد اعم از
اضطرار است؛ زيرا در برخى موارد، تنها كلمه ضرورت به كار مىرود. معظمله در رساله
تقيه خود، به مناسبتى مىنويسد:
انالضرورةاعم منالاضطرار منحيث المورد فربما لا يضطر الانسان على شىء لكن
الضرورة تقتضى الاتيان به، كما اذا كان فى تركه ضرر على حوزة المسلمين او رئيس
الاسلام او كان مورثاً لهتك حرمة مقام محترم؛
ضرورت به حسب مورد، از اضطرار اعم است، چه بسا انسان، به چيزى اضطرار ندارد، ولى
ضرورت، اقتضاى انجام آن را دارد، مثل اينكه انجام ندادن آن كار موجب وارد آمدن
زيان به سرزمين مسلمين يا حاكم اسلامى و يا سبب هتك حرمت شخصيت محترمى شود.
دليلهاى قاعده
در اينكه عروض عنوان ثانوى اضطرار، موجب مىشود پارهاى از احكام اولى، واجب
الاتباع نباشند، بحثى نيست. آيات و رواياتى كه بر اين مطلب دلالت دارند، برخى، در
مواردى خاص وارد شدهاند، برخى نيز مجرايى عام دارند. در زير به مهمترين آيات و
روايات وارده در اين زمينه، اشاره مىكنيم:
1 - آيه 173 سوره بقره:
انما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزيز و ما أهلّ به لغير الله فمن اضطرّ غير
باغ و لا عاد فلا اثم عليه انالله غفور رحيم؛
خداوند تنها، مردار و خون و گوشت خوك، و هر چه كه به اسم غير خدا ذبح شدهباشد را
حرام نمود. پس هر كس به خوردن آنها، اضطرار پيدا كند، در صورتى كه ستمگر نباشد و
از حد تجاوز ننمايد، بر او گناهى نيست. خداوند بخشنده و مهربان است.
2 - آيه 3 سوره مائده:
حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهلّ لغير الله به و... فمن اضطرّ فى
مخمصة غير متجانف لاثم فانالله غفور رحيم؛
بر شما، مردار و خون و گوشت خوك و آن ذبيحهاى كه به نام غير خدا كشته شود و...
حرام شدهاست پس هركس از روى اضطرار درايام تنگى و قحطى، نه بهقصد
گناه،چيزىازآنچه حرام شدهبخورد [مورد مؤاخذه واقع نمىشود، چراكه] خداوند
بخشنده و مهربان است.
3 - آيه 119 سوره انعام:
و ما لكم الّاتأكلوا مما ذكر اسمالله عليه و قد فصّل لكم ما حرّم عليكم الا ما
اضطررتم اليه...؛
و چرا شما از آنچه به آن - موقع ذبح - نام خدا، برده شده نمىخوريد و حال آنكه
بىگمان خداوند به تفصيل بيان نمود آنچه را بر شما حرام شده، مگر اينكه به آن
اضطرار داشتهباشيد.
4 - حديث معروف رفع كه متن آن گذشت و در آن جمله «و ما اكرهوا عليه» آمدهبود.
5 - روايت احمد بنيحيى از امام صادق -عليهالسلام-:
من اضطر الى الميتة و الدم و لحم الخنزير فلم يأكل شيئاً من ذلك حتى يموت فهو كافر؛(10)
هر كس به خوردن مردار و خون و گوشت خوك اضطرار پيدا كند، ولى از آنها نخورد تا
اينكه از گرسنگى بميرد، كافر است.
6 - روايت از علىعليه السلام-:
كلما اضطرّ اليه العبد فقد اباحه الله له و احلّه؛(11)
خداوند مباح و حلال فرمودهاست براى بنده، هر آنچه را كه به آن اضطرار يابد.
مجارى قاعده
در تبيين مجارى قاعده اضطرار، ذكر دو نكته مفيد است:
اولاً: اضطرار، عنوانى است ثانوى و معناى تقدم پيدا كردن حكم آن بر احكام اوليه -
در موارد تقدم - تنها رفع آثار اين احكام است، مثلاً اجراى حد و كيفر اخروى كه از
آثار شرابخوارى است، با اضطرار به اين كار، برداشته مىشود.
اما اگر فرض نموديم برخى احكام و آثار، متعلق به خود عنوان اضطرار است و تنها در
فرض تحقق اين عنوان موضوعيت پيدا مىكند، بديهى است عنوان اضطرار، رافع چنين احكام
و آثارى نيست، مثلاً حكم «وجوب اكتفا به مقدار نياز در هنگام اضطرار به ارتكاب
حرام» كه از آثار مربوط به اضطرار است، با عروض اين عنوان، رفع نمىشود، بلكه بايد
گفت با عروض آن، ثابت مىشود.
در اشاره به همين نكته محقق خراسانى هنگام بحث از حديث رفع مىنويسد:
ان المرفوع فيما اضطر اليه و غيره مما اخذ بعنوانه الثانوى انما هو الآثار المترتبة
عليه بعنوانه الاولى، ضرورة ان الظاهر ان هذه العناوين صارت موجبة للرفع و الموضوع
للأثر مستدع لوضعه فكيف يكون موجباً لرفعه؛(12)
آنچه در مورد اضطرار و ديگر عناوين ثانويه، برداشته شده، آثارى است كه بر شىء به
عنوان اولى آن بار مىشود؛ زيرا بديهى است كه به حسب ظاهر، عناوين مزبور موجب رفع
اثر مىشوند و حال آنكه اگر عنوانى به منظور بار شدن اثر خاص خود، وضع شدهباشد،
چنين عنوانى، مستلزم وضع آن اثر است، با اينحال چگونه ممكناست موجب رفع آناثر
باشد؟
- چنانكه از عبارت صاحب كفايه هم استفاده مىشود، نكته مزبور، اختصاص به عنوان
اضطرار ندارد، بلكه به طور كلى تمام آثارى كه بر عناوين ثانويه، مترتب مىشوند، با
عروض اين عناوين رفع نمىشوند. حتى بايد گفت احكامى (مانند وجوب دو سجده سهو) كه
مترتب بر عناوين ثانويهاى (مانند سهو) - كه از محل بحث خارج است - با پيدايش اين
عنوان نيز، ثابت مىشود نه رفع.(13)
ثانياً: مرورى بر ابواب فقه نشان مىدهد فقها اين عنوان را در جايى به كار مىبرند
كه نهى و منعى در كار باشد؛ يعنى تنها در محدوده احكام الزامى حرمت و وجوب، و در
مورد احكام غير الزامى، گرچه اين عنوان قابل تحقق است، مثل اينكه انسان به ارتكاب
عملى مكروه يا ترك كارى مستحب، اضطرار پيدا كند، ولى از آنجا كه مخالفت نمودن با
اينگونه احكام، بدون اضطرار نيز جايز است، فقها از آن بحثى به ميان نياوردهاند.
پس از بيان اين دو نكته مىگوييم، گرچه مورد برخى از ادله اين قاعده مانند آيه اول
و دوم، تنها اضطرار به برخى محرمات است، ولى لسان بسيارى ديگر از ادله آن مطلق يا
عام است و به حسب ظاهر تمامى احكام الزامى را در بر مىگيرد. همچنانكه صدق اين
عنوان و جريان احكام آن به حال و موقعيت خاصى، منحصر نيست.
با اين وجود از عبارت شيخ طوسى در نهايه استفاده مىشود كه وى جواز ارتكاب برخى
محرمات مانند خوردن مردار به خاطر ضرورت را تنها مربوط به موردى مىداند كه خطر
جانى در ميان باشد. وى مىنويسد:
و لا يجوز ان يأكل الميتة الا اذا خاف تلف النفس فاذا خاف ذلك أكل منها ما أمسك
رمقه و لا يمتلأُ منه؛(14)
جايز نيست انسان، مردار بخورد، مگر اينكه بترسد - در صورت نخوردن از آن - جانش تلف
مىشود و در اين فرض، بايد از مردار به مقدار سدّ رمق بخورد نه به اندازه سيرى.
شهيد ثانى، پس از نقل عبارت مزبور از شيخ مىنويسد:
وافقه عليه تلميذه القاضى و ابنادريس و العلامة فى المختلف.(15)
شاگرد شيخ، يعنى قاضى ابنبرّاج، و نيز ابنادريس و علامه در مختلف، در اين مورد با
او موافقت كردهاند.
ولى همانگونه كه پيدا است، چنين تقييدى نه با معناى لغوى اضطرار، سازگار است و نه
چنانكه گفتيم با اطلاق آيات و رواياتى كه در صدر بحث گذشت همخوانى دارد. از
اينرو صاحب جواهر گرچه نخست در تأييد نظر شيخ مىنويسد: «و لعله المتيقن من
الرخصة، و لخبر المفضل و مرسل محمد بنعبدالله و محمدبنعذافر المتقدمين»،(16)
ولى بلافاصله به آن اشكال مىكند و مىنويسد:
عنوانى كه در ادله ترخيص وارد شده، عنوان «المضطر» است كه بىترديد در غير موردى كه
شيخ گفته نيز محقق مىشود. روايات مزبور نيز - با چشمپوشى از اشكال سندى آنها -
دلالتى بر اختصاص ندارند. آيه مخمصه(17)
نيز علاوه بر اينكه هيچكس آن را به اضطرار خاصى، مقيد نكرده، نمىتواند اطلاق
ديگر ادله را مقيد كند.(18)
با عنايت به آنچه گفتيم، صاحب شرايع، نيز حكم اضطرار را به حالت خاصى، مقيد
نمىكند و مىنويسد:
اما المضطر فهو الذى يخاف التلف لو لم يتناول، كذا لو خاف المرض بالترك، و كذا لو
خشى الضعف المؤدّى الى التخلّف عن الرفقة مع ظهور اَمارة العطب، او ضعف الرّكوب
المؤدّى الى خوف التلف، فحينئذٍ يحلّ له التناول ما يزيل تلك الضرورة.(19)
مضطر، كسى است كه مىترسد اگر [از چيز مورد اضطرار] نخورد، تلف مىشود يا بيمار
مىگردد. همچنين است اگر بترسد [در صورت نخوردن آن] دچار ضعف و جدا افتادن از
قافله مىشود، در صورتى كه نشانه سختى يا سستى كه منجر به ترسيدن او از تلف شدن
مىشود، آشكار باشد. در اين فرض، خوردن آن چيز، به مقدار رفع ضرورت، جايز است.
شهيد ثانى نيز در شرح عبارت مىنويسد:
ما ذكره من تفسير الاضطرار هو المشهور بين الاصحاب.(20)
آنچه محقق به عنوان تفسير اضطرار گفتهاست ميان علماى شيعه، مشهور است.
امام خمينى نيز با نگرشى وسيع، در اين زمينه مىنويسد:
همه محرمات مزبور، در حالت ضرورت، مباح مىباشد، يا به سبب اينكه حفظ جان و باقى
ماندن رمقش، بر خوردن آنها توقف دارد، يا به خاطر پديدار شدن بيمارى شديدى كه در
صورت نخوردن شىء حرام، عادتاً تحمل نمىشود، يا به اين سبب كه با ترك چنين كارى،
به ضعف مفرطى كه منجر به بيمارى مىشود مبتلا مىگردد، يا منجر به جدا افتادن از
كاروان مىشود....
و از جمله موارد اضطرار، موردى است كه نخوردن محرمات، منجر به چنان گرسنگى و تشنگى
شود كه عادتاً قابل تحمل نباشد.
از ديگر موارد آن، موردى است كه در صورت ترك چنين خوردنى، بترسد نفس محترمهاى تلف
شود، مانند زن حاملهاى كه از تلف شدن جنين خود بترسد و مثل زن شير دهندهاى كه
نسبت به تلف نوزادش، ترسان است، بلكه از جمله موارد اضطرار، ترس از به درازا كشيدن
بيمارى است به نحوى كه عادتاً تحمل نمىشود يا در صورت نخوردن حرام، درمانش مشكل
مىشود.
و معيار در همه جا، ترسى است كه از علم يا ظن به ترتب اين عواقب حاصل مىشود، بلكه
ترسى كه از احتمال عقلايى پيدا شود نيز چنين است نه از صرف وهم و خيال.(21)
موارد استثنا
دليلهاى قاعده مورد بحث، همانگونه كه گذشت اطلاق دارد، به نحوى كه در برداشت
ابتدايى از آنها، هر كار حرامى بايد به سبب اضطرار، حلال باشد، اما همانگونه كه
در مورد برخى قواعد ديگر هم گفتيم، بىترديد اين اطلاق، از پارهاى محرمات، انصراف
دارد؛ يعنى محرماتى كه شارع نسبت به آنها اهتمام ويژه دارد و از مذاق او استفاده
مىشود كه حتى در حالت اضطرار هم راضى به ارتكاب آنها نيست.
در اينگونه موارد نيز فقيه بايد به سراغ قاعده اهم و مهم برود و از تتبع و بررسى
ادله، مذاق شارع را به دست آورد، از باب مثال مىدانيم نمىتوان امورى، مانند قتل،
مجروح كردن، و بريدن اعضاى ديگران را به خاطر ضرورت و اضطرار، جايز دانست و انسان
نمىتواند به هدف نجات دادن خود يا بستگانش، ديگران را در معرض نابودى قرار دهد،
مثلاً اگر كشتى و قايق، به سبب سنگينى محمولهاش، در حال غرق شدن باشد، كسى از
سرنشينان آن حق ندارد به منظور سبك شدن محموله و نجات جان خود، ديگرى را به آب
اندازد.
الضرورات تتقدر بقدرها
از جمله احكام قاعده اضطرار، كه خود مىتواند به عنوان يك قاعده فرعى، ولى مهم در
فقه مطرح شود، اين است كه مخالفت با احكام الزامى اسلام در ظرف اضطرار، تنها به
مقدار رفع اضطرار، جايز است.
از اين مهم به «الضرورات تتقدر بقدرها» تعبير مىشود. گاهى نيز براى رساندن اين
مقصود از تعبيرات «ما جاز لعذر بطل بزواله» و «ما ابيح الضرورة يقدّر بقدرها»
استفاده مىشود. به هر حال تا آنجا كه نگارنده مىداند، فقها براى اين حكم، دليلى
اقامه نكردهاند. سبب آن نيز وضوح مطلب است؛ زيرا به حكم بديهى عقل، هرگاه مولا به
سبب اضطرار بندهاش، به او، در مخالفت برخى از احكام الزامى خود، رخصت داد، اين
ترخيص تا وقتى است كه عذر باقى باشد و با ارتفاع عذر، رخصت نيز برداشته مىشود.
به ديگر سخن، اين جواز مخالفت، به حكم عقل، داراى دو تقييد است. يكى تقييد به حسب
مقدار، مثلاً انسان مضطر تنها مىتواند به مقدار ضرورت و رفع اضطرار، از مردار يا
گوشت خوك، استفاده نمايد.
و يكىهم تقييد بهحسب زمان؛يعنى ايناباحهو ترخيص،مادامى است كه حالت اضطرار باقى
باشد، و به محض رفع اين حالت، اباحه مزبور نيز برداشته مىشود.
اين قاعده، علاوه بر اينكه بايد در زمينههاى فردى، مورد اهتمام باشد، در امور
اجتماعىو احكام حكومتى نيز لازمالاجرا است،از بابمثال هرگاه دولت اسلامى از باب
اضطرار، اقدام به نرخگذارى كالاها نمود، اولاً: بايد اينكار را تنها به مقدار رفع
ضرورت انجام دهد؛ يعنى اين كار را تنها در مورد كالاهايى انجام دهد كه قيمت آنها
از حد متعارف فراتر رفتهاست و ثانياً: به محض عادى شدن اوضاع، از آن رفع يد نمايد؛
زيرا شارع در وضعيت عادى، مصلحت جامعه اسلامى را در عدم نرخگذارى كالاها ديدهاست
و بعيد نيست سبب اين موضعگيرى، نقش آن در شكوفايى و رشد اقتصادى جامعه و ايجاد
بسترى مناسب براى رقابت سالم در امر تجارت و توليد باشد. در اينجا به نمونههايى
از عمل فقها به اين قاعده اشاره مىكنيم:
شيخ طوسى در مورد خوردن مردار هنگامى كه جان در خطر باشد مىنويسد:
فاذا خاف ذلك أكل منها ما أمسك رمقه و لا يمتلأ منه؛(22)
هرگاه بر جان خود بترسد، به اندازه سد رمق، نه در حد سيرى، از مردار بخورد.
محقق در مبحث نكاح شرايع مىنويسد:
يجوز عند الضرورة... و يقصر الناظر منها على ما يضطرّ الى الاطلاع عليه، كالطبيب
اذا احتاجت المرأة اليه للعلاج؛(23)
نگاه كردن به زن نامحرم در هنگام ضرورت، جايز است... و بايد شخص نگاهكننده به
مقدارى كه بدان اضطرار دارد، اين كار را انجام دهد، مانند نگاه كردن پزشك، در صورتى
كه زن در معالجه به او نيازمند باشد.
صاحب جواهر نيز در مواضعى از كتاب خود، عمل به اين قاعده را مورد اشاره قرار
مىدهد. از جمله در كتاب نكاح در مورد شخصى كه به خاطر تبذير در مالش، محجور
شدهاست، ولى اضطرار به ازدواج دارد مىنويسد:
ان الاضطرار الى النكاح جاز للحاكم او غيره، بل وجب عليه أن يأذن له فيه دفعاً لما
يلحقه من الضرر فى الدنيا او الآخرة او فيهما مقتصراً على ما تندفع به الضرورة مما
يليق بحاله؛(24)
اگر شخص محجور، به ازدواج كردن اضطرار پيدا كند، براى حاكم شرع يا غير او جايز است،
امكان اين كار را فراهم آورند، بلكه بر حاكم واجب است به آن شخص اجازه اين كار را
بدهد تا ضرر دنيوى يا اخروى يا هر دو گونه ضرر را از آن شخص دور نمايد.
در چنين فرضى، حاكم بر آنچه ضرورت پيدا مىكند، و شخص محجور، سزاوار آن است، بسنده
مىكند.
ابننجيم با توجه به همين قاعده مىگويد:
نبايد شخص مضطر، از مردار، جز به مقدار سدّ رمق بخورد، و كسى كه در امر خواستگارى،
مورد مشورت قرار گيرد، در صورتى كه بتواند با اشاره، مطلب خود را گويد، مثلاً بگويد
اين كار برايت صلاح نيست، نبايد به گونه صريح، واقع را بيان نمايد.(25)
پىنوشتها:
1 . اسماعيل بنحماد جوهرى، الصحاح، ماده ضرر.
2 . ابنمنظور، لسان العرب، ماده ضرر.
3 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج29، ص88.
4 . صبحى محمصانى، فلسفة التشريع فى الاسلام، ص303.
5 . ابنعربى، احكام القرآن، ج1، ص55.
6 . فضل طبرسى، مجمع البيان، ج1، ص257.
7 . ابنمنظور، لسان العرب، ماده ضرر.
8 . شيخ طوسى، المبسوط، ج2، ص52.
9 . صبحى محمصانى، فلسفة التشريع فى الاسلام، ص303.
10 . حر حاملى، وسائل الشيعة، ج16، ابواب الاطعمة المحرمة،
باب56، ح3.
11 . حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج16، ص166.
12 . محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول، ج2، ص175.
13 . مرحوم حكيم در شرح كلام بالا از كفايه و با اشاره به مفاد
حديث رفع كه مبناى كلام مزبور است، مىنويسد:
«يعنى ان العناوين المذكورة فى الحديث مختلفة بعضها اولية كالطيرة و الحسد و التفكر
و بعضها ثانوية كما عداه. و المرفوع فى القسم الاول اثر العنوان الاولى المذكور فى
الحديث، و اما المرفوع فى الثانى فليس اثر العنوان الثانوى المذكور بل المرفوع اثر
العنوان الاولى لان الظاهر من الحديث ان العلة فى الرفع هو العنوان الثانوى، و من
المعلوم ان آثار العنوان الثانوى يكون العنوان الثانوى عليه لثبوتها لا لرفعها.
فيلزم ان يكون العنوان الثانوى علّة لثبوتها و رفعها، و هو ممتنع» (حقائق الاصول،
ج2، ص230).
14 . شيخ طوسى، النهاية، ص586.
15 . زينالدين عاملى، مسالك الافهام، ج2، ص249.
16 . در خبر مفضل بنعمر چنين مىخوانيم:
«انالله تعالى... خلق الخلق فعلم ما تقوم به ابدانهم و ما يصلحهم فأحلّه لهم و
أباحه تفضّلاً منه عليهم به لمصحلتهم و علم ما يضرهم فنهاهم عنه فحرّمه عليهم، ثم
اباحه للمضطر، و أحلّه له فى الوقت الذى لا يقون بدنه الا به فأمر أن ينال منه بقدر
البلغة لا غير ذلك» متن مرسله محمدبنعبدالله و محمد بنعذافر نيز به همين صورت است
(حر عاملى، وسائل الشيعة، ج16، ابواب الاطعمة المحرمة، باب1، ح1).
17 . مائده (5) آيه3.
18 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج36، ص427.
19 . محقق حلى، شرايع الاسلام، ج3، ص181.
20 . زينالدين عاملى، مسالك الافهام، ج2، ص 249.
21 . امام خمينى، تحرير الوسيلة، ج2، ص169 - 170.
22 . شيخ طوسى، النهاية، ص586.
23 . محقق حلى، شرايع الاسلام، ج2، ص269.
24 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج29، ص192.
25 . ابننجيم، الاشباه و النظائر، ص82.