فصل پنجم: اكراه
از جمله عناوين ثانويه كه در ابواب گوناگون فقه، احكام و آثار ويژهاى بر
آن بار مىشود و در بسيارى موارد احكام آن بر احكام اوليه تقدم دارد، عنوان اكراه
است. ما در اين كتاب، درصدد استنباط احكام فقهى اكراه و بررسى فروع فراوان آن
نيستيم، چه اين خود رسالهاى جداگانه مىطلبد. در اين فصل از كتاب، تنها بررسى
مباحث كلى و فراگير اين عنوان به صورت يك قاعده، مورد اهتمام است.
مفهوم اكراه
صاحب مصباح المنير مىگويد:
كره الامر و المنظر كراهة فهو كريه، مثل قبح قباحة فهو قبيح، و زناً و معناً... و
اكرهته على الامر اكراهاً، حملته عليه قهراً.(1)
بر اساس اين سخن ماده كره در اصل به معناى قبح و كراهة به معناى قباحت است، ولى
هنگامى كه درباب ثلاثى مزيد (باب افعال) استعمال مىشود، به معناى وادار كردن كسى
به كارى از روى قهر خواهد بود.
از معناى لغوى كه بگذريم، در كلمات فقها و ديگران تعريفى روشن و خالى از اشكال براى
اين كلمه نيافتيم. شايد بهترين تعريف براى آن عبارت زير باشد كه بعضى ابراز
نمودهاند:
الاكراه حمل الانسان غيره على ما لا يرضاه قولاً او فعلاً بحيث لو خلّى و نفسه لما
باشره؛(2)
اكراه عبارت است از اين كه انسانى با سخن يا عمل خود شخص ديگرى را به كارى كه مورد
رضاى او نيست وادار نمايد، به نحوى كه اگر تنها خودش بود و فشارى بالاى سرش نبود،
به آن كار مبادرت نمىورزيد.
حسن اين تعريف اين است كه اولاً: با معناى لغوى اكراه، تناسب و همخوانى دارد،
ثانياً: همه اقسام اكراه را در بر مىگيرد، و ثالثاً: با تعريف عناوين مشابهى مانند
اضطرار، تداخل ندارد.
دليلهاى قاعده
علماى شيعه و سنى در اثبات حجيت قاعده اكراه، به آيات و روايات متعددى استناد
نمودهاند از جمله:
1 - آيه 106 سوره نحل:
من كفر بالله من بعد ايمانه الا من أكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر
صدراً فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم؛
كسانى كه پس از ايمان به خداوند كافر شدند، البته نه كسى كه [به زبان] از روى
اكراه كفر ورزيد، در حالى كه ايمان قلبى او پابرجا بود [مانند عمار ياسر] بلكه
كسانى كه از روى شرح صدر [و اختيار] كافر شدند، بر آنها خشم و غضب خداوند و عذاب
بزرگ او خواهد بود.
2 - آيه 33 سوره نور:
و لاتكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصناً لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا و من
يكرههن فانالله من بعد اكراههن غفور رحيم؛
كنيزان خود كه مايل به عفت و پاكدامنىاند را به طمع مال دنيا به زنا وادار منماييد
كه هر كس آنها را به اين كار وادار نمايد خداوند پس از اين اكراه، نسبت به آنان
بخشنده و مهربان است.
3 - صحيحه حريز بنعبدالله سجستانى از امام صادق -عليهالسلام-:
قال رسولالله -صلىالله عليه و آله- رفع عن امتى تسع: الخطأ و النسيان و ما اكرهوا
عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطروا اليه و الحسد و الطيرة و التفكر فى
الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق بشفه؛(3)
رسول خداصلىاللهعليهوآله- فرمود:نه چيز از امت من برداشتهشدهاست:خطا، فراموشى،
آنچه بر آن اكراه شوند، آنچه را ندانند، آنچه از طاقت آنان بيرون باشد، آنچه به
آن اضطرار پيدا كنند، حسد، فال بد و انديشه وسوسه در مردم تا وقتى كه ابراز نشود.
اقسام اكراه
بر اساس آنچه از كلمات فقها، در موارد مختلف استفاده مىشود، اكراه بر دو قسم است:
1 - اكراهى كه شخص مكرَه، به خاطر آن، نه رضايت به انجام كار مورد اكراه دارد و نه
اختيار، مانند اينكه به زور دهان شخص روزهدار را باز كنند و در حلق او آب بريزند.
به اين قسم، اكراه اِلجايى و تام، گفته مىشود.
2 - اكراهى كه به خاطر آن، شخص مكرَه، رضايت به انجام عمل مورد اكراه ندارد، ولى با
اين وجود نسبت به انجام يا ترك آن، اختيار دارد؛ مثل اينكه شخصى را تهديد كنند و
بگويند اگر فلان كار را انجام ندهى، تو را حبس مىكنيم، يا ضرب و شتم خواهيم نمود.
اين قسم، به اكراه غير الجايى و اكراه ناقص، موسوم است.
چنانكه مرحوم كاشفالغطاء مىگويد:
الاكراه الملجىء هو الحمل على الفعل بغير قصد من الفاعل كما لو أوجر الماء فى حلق
الصائم او أركب انسان غيره، بان رفعه و وضعه على الدابة و هكذا و القسم الثانى هو
الذى يصدر فيه الفعل بارادة الفاعل، و لكن انبعاث الارادة و القصد وقعا دفعاً للضرر
و خوفاً من التهديد و الوعيد بالضرب الشديد او غيره باتلاف نفس او قطع عضو، او اخذ
مال او هتك عرض او حبس و نحو ذلك. فالملجىء يسلب الارادة و الرضاء و غير الملجىء
يسلب الرضاء و طيب النفس دون الارادة؛(4)
اكراه الجايى؛ يعنى وادار كردن شخص بر كار، بىآنكه فاعل، قصد انجام آن كار را
داشتهباشد؛ مثل اينكه در حلق انسان روزهدار آب بريزند، يا شخصى ديگرى را بلند
كند و بر حيوان سوار نمايد.
قسم دوم اكراه، در موردى است كه عمل به اراده فاعل انجام مىگيرد، ولى اراده و قصد
او به انجام كار از آنجا پيدا شدهاست كه ضرر را از خود دور كند، يا چون به كتك
شديد يا كشته شدن يا قطع عضو يا گرفتن مال يا هتك آبرو و يا رفتن به زندان و يا...
تهديد شده و از اين بابت مىترسد، چنين ارادهاى در او پيدا شدهاست.
در نتيجه مىتوان گفت: اكراه كننده به اكراه الجايى، اراده و رضايت اكراه شونده را
سلب مىكند و اكراه كننده به غير اكراه الجايى، رضايت و خشنودى اكراه شونده را سلب
مىكند، نه اراده او را.
از عبارت وى و نيز عبارات برخى ديگر استفاده مىشود كه اين تقسيم، بر اساس كيفيت
اكراه و چگونگى تحقق آن از سوى شخص اكراه كننده است؛ يعنى گاهى وى به گونهاى رفتار
مىكند كه رضايت و اراده شخص مورد اكراه را سلب مىنمايد، و گاهى نيز به نحوى است
كه تنها رضايت او را منتفى مىكند.
البته در برخى ابواب فقه، به خاطر تناسب، به جاى اراده، تعبير به قصد مىشود؛ از
باب مثال صاحب جواهر هنگام بحث از شروط لزوم عقد رهن مىنويسد:
يعتبر فى لزومه الاختيار فلا ينعقد مع الاكراه الذى لم يخرجه عن قصد اللفظ و
المعنى، فانه اذا تعقبه الرضا بعد ذلك لزم على الاقوى، اما اذا كان اكراهاً مخرجاً
له عن القصد المزبور فلا يصح، و ان تعقبه القصد و الرضا بعد ذلك كما حررّ فى
محله...؛(5)
در لازم بودن عقد رهن، اختيار شرط است، از اينرو اگر شخص به گونهاى اكراه شود كه
قصد لفظ و معنا از او سلب نشود، عقد رهن منعقد نمىگردد و در همين فرض اگر پس از
اجراى عقد، شخص رضايت دهد، بنابر فتواى من، عقد مزبور، لازم مىشود، ولى در صورتى
كه شخص به گونهاى اكراه شود كه قصد لفظ و معنا از او سلب گردد، عقد صحيح نخواهد
بود، گرچه پس از آن، قصد و رضايت پيدا شود. همچنانكه اين مطلب در جاى خود نوشته
شدهاست.
نويسندهاى از اهلسنت، برخلاف آنچه گفتيم؛ يعنى با توجه به نوع تهديد و وعيد،
اكراه را به دو قسم الجايى و غير الجايى تقسيم نموده و گفتهاست:
الاكراه ملج و هو ما يفوّت النفس و العضو كالحبس و الضرب....(6)
اكراه الجايى آن است كه سبب نابودى جان و عضو شود، مانند حبس و كتك.
ولى پيدا است كه اينگونه تقسيم افزون بر آنكه با عرف و آنچه در خارج مىبينيم
سازگار نيست، با بسيارى از كلمات فقها نيز همخوانى ندارد.
تفاوت اكراه با اضطرار
به حسب استعمال عرفى، اكراه، در مواردى اطلاق مىشود كه شخص ديگرى، انسان را به
انجام يا ترك كارى وادار نمايد، كه در اين صورت، سه عنوان مكرِه، مكرَه و اكراه
پيدا مىشود، ولى اضطرار بيشتر در جايى استعمال مىگردد كه خود شخص بدون تحميل
ديگرى، به ارتكاب يا ترك عملى وادار و ناچار شود، ولى ابنعربى در ذيل آيه 173 سوره
بقره مىنويسد:
ان المضطر هو المكلف بالشىء الملجىء اليه المكرَه عليه.(7)
مضطر، عبارت است از شخصى كه به چيزى، مكلف و وادار گردد و بر آن اكراه شود.
بر اساس اين بيان، بايد مضطر و مكره را يكى دانست و اين با توجه به نكتهاى كه
گفتيم، تمام به نظر نمىرسد. از اينرو، برخى، حالت ضرورت را تنها به لحاظ حكم،
ملحق به اكراه دانستهاند، مانند عبدالقادر عوده كه گفتهاست:
يلحق بالاكراه حالة الضرورة.(8)
ضرورت، به اكراه ملحق مىشود.
شاهد بر تفاوت و تمايز ميان اين دو عنوان اينكه، در حديث معروف رفع كه متن آن گذشت
و آن را محدثان شيعه و سنى با قدرى اختلاف در متن، نقل نمودهاند، هم عنوان اضطرار
(ما اضطروا) آمدهاست و هم عنوان اكراه (ما استكرهوا). از عبارت ابناثير نيز
استفاده مىشود اين دو عنوان، از لحاظ موضوعى، مساوى نيستند. وى مىنويسد:
و فى حديث على عن النبى -صلىالله عليه و آله- انه نهى عن بيع المضطر، هذا يكون من
وجهين: احدهما ان يضطرّ الى العقد من طريق الاكراه عليه، و هذا بيع فاسد لاينعقد و
الثانى ان يضطرّ الى البيع لدين رَكِبَه او مؤونة ترهقه فيبيع ما فى يده بالوكس
للضرورة... فان عقد البيع مع الضرورة على هذا الوجه صحّ و لم يفسخ مع كراهة اهل
العلم له؛(9)
در حديثى كه على[عليهالسلام] از پيامبرصلىالله عليه وآله- نقل كرده، آمدهاست:
آن حضرت از بيع انسان مضطر، نهى كرد.
بيع اضطرارى، به دو صورت است:
صورت نخست اين است كه شخص، به سبب اكراه، به اجراى عقد، اضطرار پيدا كند، اين بيع
فاسد است و منعقد نمىشود.
و صورت دوم آن است كه انسان به سبب بدهكارى يا هزينهاى كه به آن نياز دارد، از باب
ضرورت، جنس خود را به قيمت كم بفروشد. عقد بيع در اين فرض، صحيح است و فسخ نمىشود.
گرچه اهل علم از چنين معاملهاى، كراهت دارند.
البته همچنانكه در مقدمه بخش دوم كتاب نيز يادآور شديم، گاهى اكراه، سبب تحقق
اضطرار مىشود و ما به همين جهت، بحث از اكراه را بر مبحث اضطرار، جلو انداختيم.
حكم اكراه
همانگونه كه اشاره كرديم احكام گفته شده براى اكراه در ابواب گوناگون فقه، بسيار
پراكنده است و ارائه ضابطه در اين مورد بسيار مشكل به نظر مىرسد و به همين سبب
گاهى درباره يك عمل اكراهى، فتاواى گوناگونى، ديده مىشود.
آنچه مىتوان در اين زمينه گفت اين است كه در برخى موارد، اكراه الجايى، احكام و
آثارى متفاوت با احكام و آثار اكراه غير الجايى دارد. در مواردى نيز اين دو قسم
اكراه، داراى آثار يكسانى هستند.
مرحوم كاشفالغطاء پس از عبارتى كه پيشتر از او نقل نموديم، مىنويسد:
الظاهر تساويهما فى اكثر الاحكام، و قد يختلف نادراً، ففى مثل الصوم لو أوجر فى
حلقه لاقضاء عليه، و لا كفارة و لكن لو أكره بالاكراه الغير الملجىء كان عليه
القضاء دون الكفارة، اما فى مثل الطلاق و البيع و سائر المعاملات فالظاهر عدم الصحة
بالاكراه مطلقا؛(10)
به حسب ظاهر، اين دو نوع اكراه، در بيشتر احكام، با هم مساوىاند و در احكام كمى،
با هم متفاوتاند. بنابراين در مثل روزه، اگر در حلق روزهدار، آب ريخته شود، قضا و
كفاره بر او واجب نيست، ولى اگر به غير صورت الجايى، بر خوردن روزه اكراه شود، براو
قضا واجب است و كفاره واجب نيست. اما ظاهر اين است كه امورى، مانند طلاق و بيع و
ديگر معاملات، در صورت اكراه - به هر دو قسم آن - باطل هستند.
برحسب اين عبارت، وى معاملات اكراهى را به گونه مطلق صحيح نمىداند، ولى چنانكه
ديديم، مرحوم صاحب جواهر رهن را در صورتى كه مورد اكراه غير الجايى باشد، صحيح
مىداند؛ به اين معنا كه در صورت حصول رضايت شخص مكرَه نسبت به عقدى كه انجام داده،
آن عقد لازم مىگردد. البته ممكن است مقصود كاشف الغطاء از عدم صحت، عدم صحت به نحو
لزوم باشد كه منافاتى با لزوم پيدا كردن در صورت حصول رضايت ندارد.
به هر حال فقيه لازم است صورت اكراهى هر كارى را با ادله حكم اولى همان كار بسنجد و
با توجه به قراين و شواهدى كه در دسترس دارد، معلوم كند كه آيا آن حكم، به سبب
اكراه رفع مىشود يا نه؟ و در صورت رفع شدن، تأمل كند كه آيا در اين رفع، اكراه تام
لازم است يا اكراه ناقص هم براى اين منظور كافى است؟
از باب مثال بعيد نيست از ادله برخى معاملات استفاده كنيم براى رفع صحت و عدم لزوم
و مترتب نشدن آثار آنها، اكراه ناقص، كافى است؛ چرا كه به حكم ادلهاى مانند آيه:
«الا ان تكون تجارة عن تراض»(11)
در صحت معامله، رضايت و طيب نفس طرفين معامله، شرط است و روشن است كه اين شرط، با
اكراه ناقص نيز منتفى مىشود.
چنانكه مىتوان از مذاق شارع و ادله برخى احكام، مانند حرمت هدم خانه كعبه، حرمت
تخريب قبور پيامبر -صلىالله عليه و آله- و ائمه -عليهمالسلام-، حرمت قتل و جرح
مسلمان و... استفاده نمود كه اين احكام به دليل اهميتى كه دارند، به صرف اكراه ناقص
و عدم طيب نفس، منتفى نمىشوند؛ يعنى در اينگونه موارد نيز، پاى قاعده اهم و مهم
پيش مىآيد.(12)
پىنوشتها:
1 . احمد بنمحمد فيّومى، المصباح المنير، ماده كره.
2 . محمد خُضرى بك، اصول الفقه، ص106.
3 . شيخ صدوق، الخصال، جزء دوم، ابواب التسعة، ص45.
4 . جعفر شوشترى، كشف الغطاء، ج3، ص156.
5 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج25، ص159.
6 . محبالدين عبدالشكور، فواتح الرحموت (در ذيل المستصفى، ج1،
ص166).
7 . ابنعربى، احكام القرآن، ج1، ص55.
8 . عبدالقادر عودة، التشريع الجنائى الاسلامى، ج1، ص576.
9 . ابناثير، النهاية، ج3، ص83.
10 . جعفر شوشترى، كشف الغطاء، ج3، ص156.
11 . نساء (4) آيه29.
12 . از اينرو امام خمينى مىنويسد:
«ربّ مورد يتحقق الاكراه باول وجوده بحيث لو أوجد معه طلاقاً او عتاقاً يحكم
بالبطلان، و لكن لايمكن رفع اليد معه عن الادلة الاولية فيما اذا أحرز المقتضى فيه
مع اهميته، كما لو أكره على هدم الكعبة و قبر النبى صلىالله عليه و آله و الائمة
عليهمالسلام او على احراق المصحف او على رد القرآن او تأويله بما يقع الناس به فى
الضلالة او على ابطال حججالله او على بعض القبائح العقلية و الموبقات الشرعية»
(الرسائل، ص65).