فصل چهارم: ضرر
يكى ديگر از قواعد ثانوى مهم و كثير الاستعمال در فقه اسلامى، قاعده نفى
ضرر است.
فقها از دير باز به اين قاعده تمسك و استدلال نمودهاند، از باب مثال شيخ در مبحث
خيار غبن مىگويد:
دليلنا ما روى عن النبى -صلىالله عليه و آله- انه قال: «لاضرر و لاضرار».(1)
در كتاب شفعه نيز به آن استدلال نمودهاست.(2)
ابنزهره نيز در مبحث خيار عيب، مىنويسد:
و يحتج على المخالف بقوله: «لاضرر و لاضرار»؛(3)
در رد كسى كه خيار عيب را قبول ندارد، به حديث «لاضرر و لاضرار» استدلال مىشود.
علامه نيز در مبحث خيار غبن به اين جمله تمسك مىكند و مىنويسد:
الغبن سبب ثبوت الخيار للمغبون عند علمائنا و به قال مالك و احمد لقوله -صلىالله
عليه و آله- «لاضرر و لاضرار فى الاسلام»؛(4)
از نظر علماى ما، غبن در معامله، سبب ثبوت خيار براى شخص مغبون مىشود، ديدگاه مالك
و احمد بنحنبل نيز همين است. دليل اين حكم روايت «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» از
پيامبرصلى الله عليه و آله- مىباشد.
علماى اهل سنت و قاعده نفى ضرر
در فقه اهلسنّت نيز اين قاعده، از جاىگاه ويژهاى برخوردار است. در متون فقهى
مهمى، مانند المغنى، المجموع فى شرح المهذب، بدائع الصنائع و... به حد وفور، شاهد
تمسك به اين قاعده هستيم.
مدرك اين قاعده نيز؛ يعنى حديث لاضرر و لاضرار از كتب حديثى مختلف نقل شدهاست.(5)
برخى از نويسندگان اهلسنت در كنار قاعده نفى ضرر، از قاعده ديگرى با عنوان «الضرر
يُزال» نيز بحث نمودهاند و اين دو را متمايز از يكديگر مطرح كردهاند، مانند
عبدالكريم زيدان در كتاب «المدخل لدراسة الشريعة الاسلامية».(6)
بعضى نيز، مانند ابننجيم، اين دو را يكى محسوب داشتهاند، وى مىگويد:
القاعدة الخامسة: «الضرر يُزال» اصلها قوله -عليهالسلام-: «لاضرر و لاضرار»... و
يبتنى على هذه القاعدة كثير من ابواب الفقه، فمن ذلك الرد بالعيب و جميع انواع
الخيارات، و الحجر بسائر انواعه على المفتى به؛(7)
قاعده پنجم: قاعده «الضرر يُزال» است. مدرك اين قاعده، حديث «لاضرر و لاضرار» از
پيامبرصلى الله عليه و آله- است... و بر اين قاعده، بابهاى فقهى فراوانى
مبتنىمىشود، از جمله حق رد نمودن معامله به خاطر عيب، و همه خيارات و تمامى انواع
حجر.
نجمالدين طوفى حنبلى، مانند شيخ انصارى و ديگر علماى شيعه، دليل اين قاعده را بر
ادله احكام اوليه مقدم مىدارد، با اين تفاوت كه وى وجه اين تقديم را بهجاى حكومت،
تخصيص مىداند، البته بر اساس توضيحى كه مىدهد، نتيجه اين دو يكى است.(8)
دليلهاى قاعده
ادله قاعده، روايات فراوانى است كه در بسيارى از آنها جمله معروف «لاضرر و لاضرار»
آمدهاست. اين روايات گرچه برخى از لحاظ سندى، قابل مناقشه است، ولى كثرت آنها
موجب اطمينان است، حتى فخر المحققين قائل به تواتر حديث لاضرر و لاضرار شدهاست.(9)
محقق خوئى نيز در اشاره به اتقان سندى حديث مزبور مىگويد:
اما السند فلا ينبغى التأمل فى صحته لكونها من الروايات المستفيضة المشتهرة بين
الفريقين... و السند فى بعض الطرق صحيح او موثق، فلو لم يكن متواتراً مقطوع الصدور،
فلا اقل من الاطمئنان بصدورها من المعصوم -عليهالسلام-.(10)
سزاوار نيست در صحت سند اين روايت، درنگ كنيم؛ زيرا اين روايت از روايات مستفيض و
مشهور ميان شيعه و سنى است... و دربعضى از طريقها، سند اين روايت، صحيح يا موثق
است. پس اگر روايت مورد بحث، متواتر و قطعىالصدور نباشد، دستكم به صدور آن از
معصومعليه السلام- اطمينان داريد.
در زير بر اساس دستهبندى اين روايات توسط يكى از اساتيد،(11)
به نقل برخى از آنها مىپردازيم:
دسته نخست: رواياتى كه مشتمل بر نقل قضيه معروف سمرة بنجندب است. در يكى از روايات
اين دسته، زراره از امام باقرعليه السلام- نقل مىكند:
ان سمرة بنجندب كان له عذق فى حائط لرجل من الانصار و كان منزل الانصارى
ببابالبستان، فكان يمر به الى نخلته و لا يستأذن، فكلّمه الانصارى ان يستأذن اذا
جاء، فأبى سمرة، فلما تأبى، جاء الانصارى الى رسولالله -صلىالله عليه و آله- فشكا
اليه وخبّره الخبر فأرسل اليه رسولالله -صلىالله عليه و آله- و خبره بقول
الانصارى وماشكا، و قال: اذا أردت الدخول فاستأذن، فأبى فلما أبى ساومه حتى بلغ به
من الثمن ماشاءالله، فأبى أن يبيع فقال: لك بها عذق يمد لك فى الجنة، فأبى ان يقبل،
فقال رسولالله -صلىالله عليه و آله- للانصارى: اذهب فاقلعها و ارم به اليه فانه
لاضرر ولاضرار؛(12)
شاخهاى از درخت سمرة بنجندب در درون منزل مردى از انصار بود و منزل شخص انصارى در
درب باغ قرار داشت. سمرة بدون اذن انصارى به نخل خود سركشى مىكرد، از اينرو، او
با سمرة صحبت كرد و از او خواست هنگام آمدن به آنجا اذن بگيرد، ولى سمرة از اين
كار خوددارى ورزيد. شخص انصارى كه چنين ديد، نزد پيامبرصلىالله عليه وآله- رفت و
از اين بابت به آن حضرت شكايت نمود. پيامبرصلىالله عليه وآله- هم به دنبال سمرة
فرستاد و شكايت انصارى را با او در ميان نهاد و به او فرمود: هرگاه خواستى وارد شوى
اجازه بگير، ولى سمرة از اين كار خوددارى نمود. پيامبر كه چنين ديد به قصد خريدن
درخت سمرة با او گفتوگو نمود و قيمت بالايى به او پيشنهاد كرد، ولى سمرة از فروختن
آن ابا ورزيد. در اين هنگام پيامبر به او فرمود: (اگر به فروختن اين درخت رضايت
دهى) در مقابل آن درختى پر بركت در بهشت خواهى داشت. باز هم سمرة از فروختن آن سر
باز زد. اينجا بود كه رسول خدا به شخص انصارى فرمود: برو درخت او را بكن و به پيش
او انداز؛ زيرا كه ضرر و ضرار، مردود است.
دسته دوم: رواياتى كه بدون نقل قضيه بالا، تنها مشتمل بر لفظ «لاضرر و لاضرار» است،
مانند دو روايت عقبة ابنخالد از امام صادقعليه السلام-:
«لاضرر و لاضرار».(13)
«قضى رسولالله -صلىالله عليه وآله- بين اهل المدينة فى مشارب النخل انه لا يمنع
نفع الشىء، و قضى بين اهل البادية انه لا يمنع فضل ماء ليمنع كلاء، فقال: «لاضرر و
لاضرار»؛(14)
پيامبر -صلىالله عليه وآله- بين مردم مدينه در مورد آبشخورهاى خرما حكم فرمود:
نبايد از نفع شىء جلوگيرى شود و حكم آن حضرت در ميان باديه نشينان اين بود كه
نبايد مانع از زيادى آب شد تا اينكه از چراگاه، جلوگيرى شود [مقصود حضرت اين است
كه اگر دستهاى از مردم، پس از اينكه زمينشان سيراب شد، مانع از رسيدن آب زيادى به
زمين ديگران شوند، آنان نيز به منظور تلافى، مانع از چريدن حيوانات آن مردم در
چراگاه خود مىشوند. از اينرو نبايد آن كار انجام پذيرد]. پس حضرت فرمود: ضرر و
ضرار، مردود است.
البته بسيار محتمل است اين دو حديث، يكى باشند؛ چرا كه راوى و مروىعنه در هر دو
يكى است و تنها تفاوت در اجمال و تفصيل متن حديث است.
دسته سوم: رواياتى كه تنها مشتمل بر لفظ «ضرار» است، مانند روايت زير از حمزه
غَنَوى:
عن ابىعبدالله -عليهالسلام- فى رجل شهد بعيراً مريضاً و هو يباع فاشتراه رجل
بعشرة دراهم، و أشرك فيه رجلاً بدرهمين بالرأس و الجلد، و قضى ان البعير برئ فبلغ
ثمنه [ثمانية خل] دنانير، قال: فقال لصاحب الدرهمين خمس ما بلغ فان قال: أريد
الرأس و الجلد فليس له ذلك هذا الضرار، و قد اعطى حقه اذا أعطى الخمس.(15)
دسته چهارم: رواياتى كه دلالت بر تحريم زيان وارد كردن به ديگران دارد، از باب مثال
طبرسى در تفسير آيه «من بعد وصية يوصى بها أو دين غير مضار»(16)
مىنويسد:
و جاء فى الحديث ان الضرار فى الوصية من الكبائر؛(17)
در حديث آمدهاست كه ضرر در وصيت از گناهان بزرگ است.
و از همين دسته است روايت زير كه آن را محمد بنحسن از امامعسكرى -عليهالسلام-
نقل مىكند:
قال كتبت الى أبىمحمد -عليهالسلام-: رجل كانت له قناة فى قرية فاراد رجل ان يحفر
قناة اخرى الى قرية له، كم يكون بينهما فى البعد حتى لا تضر احداهما بالأخرى فى
الارض اذا كانت صلبة او رخوة؟ فوقع -عليهالسلام-: على حسب ان لا تضر احداهما
بالأخرى ان شاءالله؛(18)
به امام عسكرىعليه السلام- نوشتم: صاحب قناتى در يك روستا بود، شخص ديگرى تصميم
گرفت در كنار قنات او، براى خود قناتى حفر نمايد، ميان اين دو قنات در زمين سفت و
نرم چقدر فاصله باشد تا كار يكى از اين دو سبب زيان ديگر نشود؟
حضرت در پاسخ نوشت: به گونهاى كه يكى از اين دو به ديگرى ضرر نرساند، انشاءالله.
مفاد قاعده
فقها و اصولىها در مورد مفاد اين قاعده، اقوال و نظريات متعددى ابراز داشتهاند كه
مىتوان از مجموع كلمات آنها در اين زمينه، چهار نظريه مهم، استخراج نمود. نقدو
بررسى همه اين نظريات در مجال اين كتاب نيست، لذا تنها به بيان و توضيح فشرده آنها
بسنده مىكنيم. در خاتمه اين بحث نيز به بيان نظريه پنجمى مىپردازيم كه برخى از
بزرگان معاصر ابراز داشتهاند و از ديد قاصر نگارنده، نظريهاى است تمام و مصون از
مناقشاتى كه بر ديگر نظريات، وارد است.
پيش از پرداختن به اين نظريات، توضيحى كوتاه درباره مفردات حديث «لاضرر و لاضرار»
لازم مىنمايد. ابناثير مىگويد:
الضرَّ: ضد النفع، ضرّه يضرّه ضرّاً و ضراراً... فمعنى قوله: لاضرر: اى لايضر الرجل
اخاه فينقصه شيئاً من حقه.(19)
ضرّ، ضد نفع است، عرب مىگويد: ضرّه و يضرّه ضرّاً و ضراراً ... پس معناى عبارت
لاضرر اين است كه شخص نبايد به برادر خود زيان برساند و چيزى از حق او بكاهد.
ابنمنظور مىنويسد:
الضرّ: ضدّ النفع... و ما كان ضدّاً للنفع فهو ضرّ و المضرّة: خلاف المنفعة.(20)
ضرّ، ضد نفع است... و عرب به آنچه ضد نفع است، ضرّ و مضرّه، مىگويد،
درمقابلمنفعت.
در صحاح نيز آمدهاست:
الضرّ: خلاف النفع، و الاسم الضرر.(21)
واژه ضرّ، در مقابل نفع است و اسم مصدر آن ضرر مىباشد.
از همه اين كلمات استفاده مىشود كه تفاوت ميان ضرّ و ضرر، تفاوت ميان مصدر و اسم
مصدر است. و از آنجا كه ضرّ به معناى ضد نفع (مصدر) است، ضرر به معناى ضد منفعت
(اسم مصدر) خواهد بود، بنابراين تقابل ميان ضرر و منفعت، تقابل تضاد است و بر اين
اساس، مىتوان ضرر را به نقص و زيان جانى و مالى و آبرويى معنا كرد و كلام
ابناثير، به خوبى اين معنا را مىرساند.
اما در مورد تفاوت ميان ضرر و ضرار، ابناثير چندين وجه ذكر نمودهاست:
1 - ضرر، عمل يك نفر است، و ضرار، كار دو نفر (مانند ضرب و ضراب از باب مفاعله)؛
2 - ضرر، عمل ابتدايى است، ولى ضرار، جزاى عمل انجام گرفته است؛
3 - ضرر، اين است كه شخصى به شخصى ديگر زيانى وارد نمايد و از اين طريق، نفعى عايدش
شود، ولى ضرار، زيان وارد كردن بدون نفع بردن است؛
4 - اين دو به يك معنا هستند و تنها به منظور تأكيد، تكرار شدهاست.(22)
ابناثير براى هيچ يك از اين وجوه، دليل و شاهدى ذكر نمىكند و نيز بعضى وجوه ديگرى
گفتهاند كه تمام به نظر نمىرسد.
در اينجا وجه پنجمى وجود دارد كه شواهدى بر صحت آن يافت مىشود و آن اينكه
بگوييم: ضرر عبارت از زيان وارد نمودن به ديگرى چه عمدى و چه غير عمدى، ولى مقصود
از ضرار، تنها زيان وارد نمودن عمدى است؛ يعنى مىتوان ضرار را معادل كلمه اضرار
دانست. از جمله شواهد اين وجه آيه «و اذا طلقتم النساء فبلغن أجلهنّ فأمسكوهنّ
بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف و لا تمسكوهنّ ضراراً لتعتدوا»(23)
است كه در آن جمله «لتعتدو» نشانه استعمال ضرار به معناى اضرار است. شاهد ديگر
روايتى است كه مرحوم طبرسى در تفسير آيه «من بعد وصية يوصى بها او دين غير مضارّ»(24)
نقل نمودهاست و آن اين است: «ان الضرار فى الوصية من الكبائر».(25)
مقصود اين است كه انسان وصيت كند تا همه يا بيشتر مالش در موردى خاص مصرف شود و
بدين سبب ورثه دچار زيان شوند.
در موارد استعمال ضرار، به موردى كه اين كلمه ظاهر در زيان وارد نمودن غير عمدى
باشد برنخورديم.
اكنون كه با معانى مفردات اين حديث آشنا شديم به بيان نظريات ارائه شده از سوى علما
در مورد مفاد اين قاعده و حديث مىپردازيم.
1 - نظريه شيخ انصارى
از ديدگاه شيخ اعظم، مفاد جمله «لاضرر و لاضرار» عبارت است از نفى احكام شرعيه
ضرريه و عدم جعل آنها از ناحيه شارع؛ يعنى شارع با اين بيان، جعل هر حكمى را از
سوى خود كه منشأ ضرر باشد، منفى اعلام نمودهاست.
از باب مثال مىتوان گفت حكم نمودن شارع به لازم بودن بيع غبنى، موجب تضرر مغبون
مىشود، بنابراين چنين حكمى، در شريعت اسلامى جعل نشدهاست و از همين قبيل است وجوب
وضو گرفتن بر شخصى كه فاقد آب است و چارهاى جز خريدن آن با قيمت گزاف ندارد. وى
اين مضمون را در چندين موضع از آثار فقهى و اصولى خود مورد تأكيد قرار مىدهد. در
فرائد الاصول مىگويد:
معناى حديث - پس از اينكه پذيرفتيم نمىتوان از آن معناى حقيقى را اراده نمود -
تشريع نشدن ضرر است، به اين معنا كه شارع هيچ حكمى كه در نتيجه آن به كسى ضرر وارد
شود، تشريع نكردهاست، چه حكم تكليفى و چه حكم وضعى.
(از باب مثال) لازمبودن عقد بيع با وجود غبن، مستلزم وارد آمدن ضرر بر شخص مغبون
است و به حكم حديث لاضرر، لزوم چنين عقدى نفى شدهاست، و از همين قبيل است لازم
بودن بيع بدون حق شفعه براى شريك، و واجب بودن وضو بر كسى كه آب پيدا نمىكند، مگر
با خريدن آن بهقيمت زياد و مسلط بودن سمره بر وارد شدن بر درخت خود و اباحه اين
كار براى او بدون اجازه گرفتن از مرد انصارى و حرمتِ بردن دعوا پيش حاكمان جور، در
صورتى كه گرفتن حق منوط به اين كار باشد.(26)
2 - نظريه محقق خراسانى
از ديدگاه صاحب كفايه، نفى در اين جمله، نفى حقيقى است و به معناى نهى نيست،
ولى نه از باب نفى حكم ابتدائاً و به طور مستقيم، بلكه از باب نفى حكم به لسان نفى
موضوع، همانند دو جمله «لاشك لكثير الشك» و «لاربا بين الوالد و الولد» كه در اين
دو جمله، هدف از نفى شك و نفى ربا، نفى اثر آن دو است نه نفى خود آنها؛ زيرا
بىترديد اخبار از نفى خود آنها، كذب است.
وى جهت ترسيم ادعاد خود، جمله «لاضرر و لاضرار» را به جملاتى، مانند «لا صلاة لجار
المسجد الا فى المسجد» و «يا اشباه الرجال و لا رجال» تشبيه مىكند و مىگويد
مقتضاى بلاغت در اينگونه سخنان، اراده نفى حقيقت به نحو ادعا است، نه نفى حكم و
مىافزايد نفى حقيقت به نحو ادعا و به لحاظ حكم غير از اين است كه از آغاز حكم نفى
شود، از باب مجاز در تقدير يا مجاز در كلمه.(27)
3 - نظريه شيخ الشريعة اصفهانى
از ديدگاه اين محقق، نفى ضرر در قاعده مورد بحث، به معناى نهى از ضرر است. وى
براى تثبيت اين ديدگاه، به جملات فراوانى از كتاب و سنت استشهاد مىكند و همه آنها
را نظير جمله «لاضرر و لاضرار» مىداند. جملاتى از قرآن مانند: «فلا رفث و لا فسوق
فى الحج»(28)
و «لك فى الحياة ان تقول لا مساس»،(29)
و از سنت، مانند جملات زير كه از پيامبرصلىالله عليه و آله- نقل شدهاست:
«لا اخصاء فى الاسلام و لا بنيان كنيسة»، «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» و «لا
غش بين المسلمين».
وى روايت زراره را نيز به عنوان تأييد مىآورد كه در آن آمدهاست:
«...فقال له رسولالله -صلىالله عليه و آله- انك رجل مضار، و لاضرر و لاضرار على
مؤمن».(30)
چون اين كلام به منزله صغرا و كبرا است و گويا گفته شدهاست: «انك رجل مضار و
المضارة حرام» و ميان اين صغرا و كبرا آنگاه تناسب است كه «لاضرر و لاضرار» را به
معناى نهى بگيريم، ولى اگر آن را آنگونه معنا كنيم كه شيخ و صاحب كفايه معنا
كردند، ميان آن دو تناسبى وجود ندارد.(31)
4 - نظريه امام خمينى
از ديدگاه امام راحل -قدس سره- نفى در حديث «لاضرر و لاضرار» به معناى نهىاست،
ولى اين نهى، حكم شرعى الهى، مانند نهى از غصب و كذب نيست، بلكه نهى در اينجا، حكم
مولوى سلطانى است و وجه صدور آن از پيامبر -صلىالله عليه و آله- نيز اين است كه
ايشان حاكم و سلطان بر امت اسلامى بودهاست.
امام، اين نظريه خود را مبتنى بر مقدماتى چند مىداند كه فشرده آنها چنين است:
مقدمه اول: نبىاكرم -صلىالله عليه و آله- افزون بر منصب نبوت و رسالت، داراى مقام
حكم و قضا نيز هست. از اين جهت كه آن حضرت، نبى و رسول است، همه احكام خداوند، اعم
از كوچك و بزرگ آنها را، تبليغ مىكند، و از اين جهت كه حاكم است، متكفل امور
سياسى مردم و اداره كننده شئون حكومتى، از قبيل حفظ مرزها، بسيج سپاهيان، جمعآورى
صدقات، عقد قرارداد با سران قبايل و بلاد و... مىباشد، و از اين حيث كه داراى منصب
قضا است، بر طبق ضوابط شرع، به فصل خصومت و حكم ميان طرفهاى دعوا مىپردازد.
آيه «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون أحداً الا الله»(32)
اشاره به منصب نخست، و آيه «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضىالله و رسوله امراً
ان يكون لهم الخيرة من أمرهم و من يعصالله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبينا»(33)
اشاره به منصب دوم، و آيه «فلا و ربّك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثمّ لا
يجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليما»(34)
اشاره به منصب سوم آن حضرت است.
لازم به بيان است كه وظيفه پيامبر در مقام نخست، تنها تذكر و ابلاغ و بيان احكام
الهى است، و در اين منصب، هيچ امر و نهيى ندارد.
مقدمه دوم: بر اساس نكته اخير، آنچه در منابع معتبر وارد شدهاست مبنى بر اينكه
پيامبر -صلىالله عليه و آله- به چيزى امر نمود، يا در موردى حكم صادر فرمود، يا
قضاوت نمود (امر بشىء او حكم او قضى به) ظاهر آنها اين است كه آن احكام از آن
حضرت صادر شدهاست به عنوان اينكه او داراى منصب حكم و قضا است، نه به عنوان
اينكه آن حضرت رسول و مبلغ احكام الهى است. به همين دليل است كه اينگونه تعبيرات
را تنها در زمان حيات پيامبر و وصى آن حضرت مىبينيم، نه در زمان ديگر ائمه؛ چرا كه
براى آنها زمينه و مجال حكومت و قضاوت پيدا نشد و در نتيجه، وظيفه آنها نيز منحصر
به تبليغ و بيان احكام الهى گرديد.
مقدمه سوم: با تتبع در روايات، به نمونههاى فراوانى از احكام سلطانى پيامبر
برمىخوريم؛ مثل آنچه از امامصادق -عليهالسلام- در آداب جهاد وارد شدهاست:
كان رسولالله -صلىالله عليه و آله- اذا اراد أن يبعث سرية دعاهم فأجلسهم بين يديه
ثم يقول: سيروا باسمالله و بالله و فى سبيلالله و على ملّة رسولالله، لا تغلوان
و لا تمثلوا، و لا تعذروا، و لا تقتلوا شيخاً فانياً، و لا صبياً، و لا امرأةً، و
لا تقطعوا شجراً الا أن تضطروا اليها...؛(35)
هرگاه رسول خداصلىالله عليه و آله- مىخواست گروهى را بدون حضور خود به جنگ گسيل
دارد، آنان را فرا مىخواند و در مقابل خود مىنشانيد و خطاب به آنان مىفرمود:
به نام خدا و به كمك خدا و در راه خدا و بر طبق دين رسول خدا روان شويد، در كار
خودزيادهروى منماييد، كسى را مثله نكنيد، از فريب و حيله پرهيز نماييد و هيچ پير
ازكار افتاده و كودك و زنى را مكشيد، و درختى را قطع نكنيد، مگر اينكه به آن
اضطرار پيدا كنيد.
معظمله پس از بيان مقدمات بالا مىافزايد: جمله «لاضرر و لاضرار» به عنوان حكم
سلطانى وبر اين اساس كه پيامبر، مدير و حاكم امت اسلامى است و به منظور قطع
ريشههاى فساد، از سوى آن حضرت، صادر شدهاست، نه به عنوان حكم الهى شرعى و امورى
چند بر اين سخن دلالت دارد.
از جمله اينكه احمد بنحنبل، جمله نبوى «لاضرر و لاضرار» را در ضمن بيستواندى قضا
و حكم، از قول عبادة بنصامت نقل نموده و گفتهاست: «قضى لاضرر و لاضرار» و از
آنجا كه مورد، از موارد قضاوت نيست؛ چرا كه در اينجا جهلى نسبت به حكم و موضوع،
وجود ندارد، صحيح نيست آن را حمل بر قضاوت و فصل خصومت نماييم. پس آنچه تعيّن
مىيابد اين است كه جمله مزبور را حمل كنيم بر حكم سلطانى كه از آن حضرت به منظور
دفع فساد، صادر شدهاست و مفاد آن اين است كه پيامبر حكم فرمود به اينكه كسى حق
ندارد به ديگرى ضرر وارد نمايد و او را در ضيق و حرج بيندازد، و بر امت نيز اطاعت
از اين نهى مولوى سلطانى، واجب است.
جريانى كه سبب صدور اين جمله از پيامبر شد، نيز دليل ديگرى بر اين مدعا است؛ زيرا
بر اساس رواياتى كه در اين زمينه رسيده، مرد انصارى كه از آمد و رفت سمرة بنجندب و
سر زدن او به درخت خرمايش، به ضيق و مشقت افتاده بود، شكايت نزد پيامبر برد و از آن
حضرت يارى طلبيد، و اين دادخواهى او از باب اين بود كه پيامبر، سلطان و رئيس وحاكم
و مقتدر است و مىتواند شرّ و ضرر انسان متجاوز را دفع كند. حضرت نيز سمره را احضار
و شكوه مرد انصارى را به اطلاع او رسانيد، و چون آن شخص، به دستور پيامبر وقعى
ننهاد و از آن پيروى ننمود، آن حضرت دستور به كندن درختش داد و حكم نمود به اينكه
كسى حق ندارد در حوزه فرمانروايى و حكومت او، به ديگرى ضرر وارد نمايد.
پس آنچه در اين جريان از پيامبر صادر شد، يك حكم سلطانى بود به اين مفاد كه رعيت و
مردمان حوزه حكومت اسلامى حق زيان رسانيدن به يكديگر را ندارند.(36)
5 - نظريه برخى از فقهاى معاصر
برخى از محققان معاصر، پس از بيان ايراد يا ايرادهايى كه بر هر يك از نظريات
چهارگانه پيش داشتهاند، خود نظريه جديدى ارائه دادهاند كه در زير خلاصه آن
مىآيد:
در قاعده لاضرر، «لا» به معناى نفى است نه به معناى نهى (برخلاف دو نظريه اخير كه
در آن دو، «لا» به معناى نهى گرفته شد) و مصدر و فاعل ضرر، خود مردم، بعضى نسبت به
بعضى ديگر هستند، نه شارع و تكاليف او (برخلاف نظريه اول و دوم كه در آنها، منشأ
ضرر، تكاليف شارع دانسته شد).
غايت و هدف از اين قاعده، با توجه به اينكه در جامعه بالوجدان، ضرر يافت مىشود
خبر دادن از عدم امضاى ضرر تكليفاً و وضعاً است. معناى ابتدايى اين قاعده، اخبار از
عدم وجود ضرر در خارج است، ولى چون چنين چيزى، مراد جدّى نيست، بايد آن را كنايه از
عدم امضاى ضرر دانست. پس هدف از ابراز اين قاعده، تفهيم اين معنا است كه زيان وارد
نمودن به ديگرى، به لحاظ شرعى، ممنوع است و مورد امضاى شارع نيست. بر اين اساس هر
كار ضررى كه از فردى، متوجه فرد ديگرى شود، مانند آزار و اذيت نمودن همسايه به
همسايه، حرام است، و نيز معاملات ضررى، مانند بيع غبنى، باطل و غير نافذ است. در
حقيقت جمله لاضرر و لاضرار، نظير اين است كه شخصى به پيشخدمت خود بگويد: در منزل
من خيانت و دروغ و سخن لغو نيست؛ يعنى اينگونه امور پيش من غير مجاز است و مثل اين
است كه از آنها عين و اثرى نمىبينم.
اين نظريه گرچه به حسب نتيجه، با برخى از نظريات پيش، توافق دارد، ولى در مورد
عبادات ضرريه، مانند وضو و روزه ضررى، با آنها تفاوت دارد؛ زيرا بر اساس برخى از
آن نظريات مىتوان با استناد به قاعده لاضرر، وجوب اينگونه عبادات را نفى كرد، ولى
بر اساس اين نظريه، نمىتوان چنين كارى انجام داد؛ زيرا گفتيم در اين نظريه، مقصود
از ضرر، زيان وارد نمودن بعضى از مردم به بعضى ديگر است نه ضرر شارع، و چنين معنايى
در عبادات ضرريه يافت نمىشود.(37)
قاعده نفى ضرر و احكام عدميه
از عبارت كتاب مكاسب استفاده مىشود كه شيخ انصارى در شمول اين قاعده نسبت به احكام
عدميه، مانند ضمانآور نبودن كار انسان حرّ در صورتى كه محبوس شود، ترديد دارد. وى
در اين زمينه مىنويسد:
اين قاعده، احكام وجوديه ضرريه را نفى مىكند، خواه اين احكام تكليفى باشند يا
وضعى، ولى در نفى احكام عدمى ضررى، مانند مضمون نبودن كار انسان حرّ اگر حبس شود،
به وسيله اين قاعده، تا به اين وسيله، حكم به ضمان چنين ضررى بكنيم، اشكال است؛
زيرا از طرفى اين قاعده ناظر به نفى احكام شرعيهاى است كه به سبب عمومات، ثابت
شدهاست، پس معناى نفى ضرر در اسلام اين است كه در ميان احكام جعل شده، حكم ضررى
يافت نمىشود و معلوم است كه عدم حكم شارع به ضمان در مسئله مزبور و نظاير آن، از
جمله احكامى نيست كه در اسلام جعل شدهباشد، و حكم شرع به عدم، از قبيل حكم جعل شده
نيست، بلكه اخبار به عدم حكم به ضمان است؛ زيرا عدم، محتاج به حكمى نيست كه به
وسيله آن، نفى شود، همانند حكم شرع به عدم وجوب و حرمت كه در حقيقت انشا نيست، بلكه
اخبار است.
و از سوى ديگر به وسيله اين قاعده، تنها «مجعولات» نفى نشده، بلكه منفى در اين
قاعده، هر چيزى است كه به واسطه آن تدين حاصل مىشود و در شريعت اسلام مورد عمل
قرار مىگيرد، خواه وجودى باشد و خواه عدمى. پس همانگونه كه بر اساس حكمت شارع،
نفى احكام ضررى، واجب است، جعل احكامى كه از عدم آنها، ضرر لازم مىآيد، هم واجب
است (مانند ضمان).(38)
ولى به نظر مىرسد اطلاق نفى ضرر در اين قاعده، شامل احكام عدميه هم مىشود و بدون
دليلى محكم نمىتوان آن را به احكام وجوديه، منحصر دانست. سخن شيخ هم در بيان عدم
شمول، همچنانكه برخى از محققان(39)
گفتهاند، تمام نيست؛ زيرا اگر مقصود ايشان از احكام عدميه، احكام عدميهاى است كه
مىتواند مجعول شارع باشد، در اين صورت، تفاوتى ميان احكام وجودى و عدمى نيست؛ زيرا
هر دو قسم، متعلق جعل هستند؛ يعنى همانگونه كه «اشتغال» مثلاً حكمى است مجعول، حكم
به «برائت و عدم ضمان» نيز حكمى است مجعول؛ در مثال مزبور هم مىگوييم حكمى كه شارع
براى شخص حبسكننده، جعل نموده يا اشتغال به ضمان است و يا برائت از آن، و روشن است
كه دومى، حكمى است ضررى، برخلاف اولى.
و اگر مقصود ايشان از احكام عدميه، سكوت و عدم حكم شارع به چيزى باشد، چنين مطلبى
در مورد شرع خاتم، قابل پذيرش نيست؛ زيرا اخبار متواتر بر اين معنا دلالت دارد كه
آنچه امت اسلامى تا روز قيامت بدان احتياج دارد به وسيله پيامبر خاتم -صلىالله
عليه و آله- آورده شدهاست و بر اين اساس، آنچه پيامبر در مسئله مفروض آوردهاست
يا اشتغال است يا برائت و حكم شارع به برائت، خبر دادن به عدم حكم به ضمان نيست،
بلكه اين حكم، انشا كردن برائت است، همچنانكه حكم شارع به عدم وجوب يا حرمت به
انشاى اباحه برمىگردد؛ خبر دادن به عدم جعل و انشا.
دفع يك شبهه
هنگام بحث از قاعده نفى حرج، شبههاى طرح نموده و در ردّ آن چندين پاسخ ذكر نموديم،
نظير همان شبهه، در مورد قاعده نفى ضرر نيز طرح شدهاست، و آن اينكه بىترديد
انجام و امتثال پارهاى از احكام اسلامى، همراه با ضرر مالى يا جسمى است، مانند
پرداخت خمس، زكات، كفاره، خراج، و نيز جهاد و اجراى حدود و ديات و... پس چگونه
مىتوان به مفاد اين قاعده ملتزم شد؟
برخى از پاسخهايى كه در ردّ آن شبهه داديم، اينجا هم مىآيد؛ از باب مثال ممكن
است بگوييم قاعده نفى ضرر، قاعدهاى است امتنانى و بدون ترديد، در نفى احكام مهمى،
مانند احكام مزبور، كه انتظام و بقاى جامعه بر آنها مبتنى است و مصالح و فوايد
آنها بسيار فراوان است، هيچ امتنانى، متصور نيست.
يا اينكه بگوييم حديث مزبور، از چنين احكامى كه طبعشان ضررى بودن است، انصراف
دارد. مورد حديث، احكامى است كه طبع و اقتضاى اولى آنها، ضررى نبودن است و تنها
گاهى امتثال آنها مستلزم ضرر است، مانند وضو و غسل.
البته روشن است اين شبهه، با توجه به برخى نظريات ارائه شده در بيان مفاد قاعده نفى
ضرر (مانند نظريه پنجم) اصلاً وارد نيست، تا در پى حل آن باشيم؛ زيرا آنچه در اين
شبهه، مطرح است، احكام شرعى ضررى است، حال آنكه بر اساس برخى از آن نظريات، مقصود
از ضرر در اين قاعده، زيان وارد نمودن مردم به يكديگر است.
پىنوشتها:
1 . شيخ طوسى، الخلاف، ج1، ص522.
2 . همان، ص689.
3 . ابنزهره، غنية النزوع (الجوامع الفقهيه، ص588).
4 . علامه حلى، تذكرة الفقهاء، ج1، ص497.
5 . مانند سنن ابىداود، ج3، كتاب الاقضيه، ص315، ح3635؛ صحيح
ترمذى، ج4، كتاب البر و الصدقة، باب27، ص332، ح1940 و سنن ابنماجه، ج2،
ص5800.
6 . وى تحت عنوان قاعده «الضرر يُزال» نوشتهاست:
«الضرر ظلم، كما قلنا، فتجب ازالته، و على هذه القاعدة بنيت فروع كثيرة، منها رد
المبيع بالعيب، و الحجر على الصغير و المجنون، و تشريع نظام الشفعة، و ضمان
المتلفات، و قمع الفتن و قتال البغاة، و اتخاذ التدابير الوقائية لمنع انتشار
الاوبئة و الامراض، و بيع مال المدين المماطل جبراً عليه لايفاء الدين، و منع من
ينشىء فى داره مدبغة تؤذى الجيران و نحو ذلك» (المدخل لدراسة الشريعة الاسلامية،
ص99-98).
7 . ابننجيم، الاشباه و النظائر، ص85.
8 . از نجمالدين طوفى در شرح حديث «لاضرر و لاضرار» چنين نقل
شدهاست:
«و اما معناه فهو ما اشرنا اليه من نفى الضرر و المفاسد شرعاً و هو نفى عام الا ما
خصصه الدليل، و هذا يقتضى تقديم مقتضى هذا الحديث على جميع ادلة الشرع، و تخصيصها
به فى نفى الضرر، و تحصيل المنفعة؛ لانا لو فرضنا ان بعض ادلة الشرع تضمن ضررا؛
يعنى ان العمل به ادّى الى ضرر، فان نفيناه بهذا الحديث اى بطريق التخصيص و البيان،
كان عملاً بالدليلين، و ان لم تنفه به كان تعطيلاً لاحدهما، و هو هذا الحديث، و لا
شك ان الجمع بين النصوص فىالعمل بها، اولى من تعطيل بعضها» (عبدالمنعم النمر،
الاجتهاد، ص106).
9 . فخرالمحققين، ايضاح الفوائد، ج2، ص48.
10 . سيدابوالقاسم خوئى، مصباح الاصول، ج2، ص518.
11 . جعفر سبحانى، قاعدتان فقهيتان، ص9 - 21.
12 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج17، ابواب احياء الموات، باب12،
ح3.
13 . همان، ح5.
14 . همان، باب7، ح2.
15 . همان، ج13، ابواب بيع الحيوان، باب22، ح1.
16 . نساء(4) آيه11.
17 . فضل طبرسى، مجمع البيان، ج2، ص18.
18 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج17، كتاب احياء الموات، باب14،
ح1.
همين راوى درباره موضوع ديگرى مىگويد:
«كتبت الى ابىمحمد -عليهالسلام-: رجل كانت له رحى على نهر قرية و القرية لرجل،
فاراد صاحب القرية ان يسوق الى قريته الماء فى غير هذا النهر و يعطّل هذه الرحى أله
ذلك ام لا؟ فوقع -عليهالسلام-: يتقى الله و يعمل فى ذلك بالمعروف و لا يضر أخاه
المؤمن» (همان، باب15، ح1).
19 . ابناثير، النهاية، ماده ضرر.
20 . ابنمنظور، لسان العرب، ماده ضرر.
21 . اسماعيل بنحمّاد جوهرى، الصحاح، ماده ضرر.
22 . ابناثير، النهاية، ماده ضرر.
23 . بقره (2) آيه231.
24 . نساء (4) آيه12.
25 . فضل طبرسى، مجمع البيان، ج3، ص18.
26 . مرتضى انصارى، فرائد الاصول، ص314.
27 . محمدكاظم خراسانى، كفاية الاصول، ج2، ص268.
28 . بقره(2) آيه197.
29 . طه(20) آيه97.
30 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج17، كتاب احياء الموات، باب12،
ح4.
31 . ر.ك: جعفر سبحانى، قاعدتان فقهيتان، ص48 - 49.
32 . احزاب (33) آيه39.
33 . همان، آيه36.
34 . نساء (4) آيه65.
35 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج11، ابواب جهاد العدو، باب15،
ح2.
36 . امام خمينى، تهذيب الاصول، ج2، ص112 - 117 و جعفر سبحانى،
قاعدتان فقهيتان، ص51 - 56.
37 . ر.ك: جعفر سبحانى، قاعدتان فقهيتان، ص56 - 59 و ناصر مكارم
شيرازى، القواعد الفقهيه، ج1، ص65-61.
38 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص373.
39 . جعفر سبحانى، قاعدتان فقهيتان، ص82.