فصل سوم: عسر و حرج
يكى از قواعد مهم و كثير الاستعمال در فقه و قانون اسلامى «قاعده نفى عسر
و حرج» است. تمسك فقها به اين قاعده، در ابواب گوناگون و مسائل متنوع فقه، دليل بر
اهميت و فوايد فراوان آن است. در بسيارى از مسائل حكومتى و اجتماعى و پارهاى از
معضلات و مشكلات نوپيداى فقهى نيز، چنانكه در بخش نخست كتاب اشاره نموديم مىتوان
اين قاعده را راهگشا و مؤثر دانست.
نكته ديگرى كه اهميت بحث از اين قاعده را روشنتر مىكند اين است كه برخى علىرغم
ادله محكم و متقن اين قاعده و استفاده فراوان فقها از آن، مفاد آن را مجمل دانسته،
و با محدود ساختن حجيت آن به موارد تكليف ما لايطاق، عملاً حجيت آن را مورد انكار
قرار دادهاند، غافل از اينكه در چنين مواردى، خود عقل بهطور مستقل به نفى تكليف،
حكم مىكند و ديگر حاجت به تأسيس اين قاعده امتنانى از سوى شارع نيست. در اين زمينه
مىتوان از مرحوم شيخ حر عاملى نام برد كه به سبب نيافتن پاسخى مناسب براى اشكالى
كه به زودى به طرح و حل آن خواهيم پرداخت، گفتهاست:
نفى الحرج مجمل لا يمكن الجزم به فيما عدا التكليف بما لا يطاق، و الا لزم رفع جميع
التكاليف؛(1)
نفى حرج، مجمل است، و در غير از تكليف به ما لايطاق نمىتوان به آن جزم پيدا كرد و
گرنه رفع همه تكاليف، لازم مىآيد.
آنچه پيش از ورود در مباحث مربوط به اين قاعده ضرور نمىنمايد، تنقيح محل بحث است.
يكى از فقها و محققان معاصر، با بيان اقسام عسر و حرج، به تنقيح محل بحث پرداخته كه
چكيدهاى از توضيح ايشان در زير مىآيد:
عسر و حرج در كارها، داراى چهار قسم است:
1 - عسر و حرج به اندازهاى كه مكلف طاقت تحمل آن را نداشتهباشد؛
2 - عسر و حرجى كه از مقدار فوق كمتر است، ولى با اين وجود تحمل نمودن آن موجب
اختلال نظام مىشود؛
3 - حرجى كه به هيچ يك از اين دو پايه نرسد، ولى به حدى باشد كه مستلزم ضرر جانى يا
مالى يا آبرويى شود؛
4 - حرجى كه تحمل آن فوق طاقت و مستلزم اختلال نظام و ضرر نباشد، بلكه در تحمل آن،
تنها مشقت و تنگنا باشد.
در اينكه قسم نخست از محل بحث بيرون است، هيچ شبهه و ترديدى نيست. جاى بحث از آن،
كتب كلامى و برخى از كتب اصولى است كه در آنها جواز و استحاله «تكليف به ما لا
يطاق» را مورد بررسى قرار دادهاند. البته تمام كسانى كه در اين زمينه، بحث
نمودهاند، بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه چنين تكاليفى در شريعت، وجود خارجى
ندارد.
قسم دوم نيز مانند قسم نخست، از محل بحث بيرون است؛ زيرا كلمات و عباراتعلما، از
اين قسم، انصراف دارد، و دليل آن هم اين است كه قبح تكاليفى كه موجب اختلال نظام
مىشود، آن چنان روشن و ظاهر است كه حاجت به استدلال ندارد؛ زيرا بديهى است كه
مقصود شارع مقدس از تشريع نمودن احكام، ابطال نظامجامعه و تعطيل نمودن زندگى افراد
آن نيست، بلكه غرض نهايى او از تشريع بسيارى از تكاليف، تنها حفظ اين نظام به
بهترين وجه است. با اين حساب چگونهمىتوان پذيرفت شارع مردم را به امورى تكليف
نمايد كه موجب اختلال نظام شود؟!
در مورد قسم سوم نيز بايد گفت اين قسم، داخل در تحت قاعده لاضرر است و از مجارى
ويژه قاعده نفى حرج به حساب نمىآيد، گرچه مىتوان در بسيارى از موارد ضرر، به هر
دو قاعده، استدلال نمود. از آنچه گفتيم روشن مىشود كه محل بحث در قاعده نفى حرج،
تنها قسم چهارم از اقسام عسر و حرج است.(2)
دليلهاى قاعده
پيش از بحث درباره مفاد اين قاعده و ديگر مباحث مربوط به آن نگاه گذرا به ادله و
مدارك اين قاعده، ضرورى است؛ چرا كه همه آن مباحث، مترتب بر اين ادله، يا به نحوى
با آنها در پيوند هستند. مخصوصاً با توجه به اينكه برخى اساساً وجود مدركى صحيح
براى اين قاعده را انكار نمودهاند.(3)
الف - آيات
1 - و ما جعل عليكم فى الدين من حرج؛(4)
و خداوند در دين حرجى بر شما قرار ندادهاست.
2 - ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج؛(5)
اراده خدا اين نيست كه بر شما حرجى قرار دهد.
3 - يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر؛(6)
خداوند درباره شما، آسانى را اراده كرده و سختى را اراده نكردهاست.
4 - ربّنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا؛(7)
پروردگارا هيچ بار گرانى بر (دوش) ما مگذار همانگونه كه آن را بر (دوش) پيشينيان
ما نهادى.
ب - روايات
1 - روايت معروف عبدالاعلى مولى آلسام:
قلت لابىعبدالله -عليهالسلام-: عثرت فانقطع ظفرى فجعلت على اصبعى مرارة فكيف أصنع
بالوضوء؟ قال -عليهالسلام-: يعرف هذا و اشباهه من كتابالله عزّ و جلّ قالالله
عزّ و جلّ: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج» امسح عليه؛(8)
به امام صادقعليه السلام- عرض كردم: پايم لغزيد و ناخنم قطع شد. من بر روى آن
پارچهاى گذاشتم، حال تكليف وضويم چيست؟ حضرت فرمود: پاسخ اين پرسش و مانند آن از
كتاب خدا دانسته مىشود. آنجا كه مىفرمايد: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج» بر
روى آن پارچه، مسح كن.
2 - روايت ابوبصير از امام صادق -عليهالسلام-:
ان الدين ليس بمضيق، فان الله يقول: «ما جعل عليكم فى الدين من ح(9)رج»؛(10)
به راستى، دين تنگ نيست، چرا كه خداوند مىفرمايد: «ما جعل عليكم فى الدين منحرج».
3 - روايت فضل بنيسار:
عن ابىعبدالله -عليهالسلام- فى الرجل الجنب فيغتسل فينتضح من الماء فى الاناء،
فقال: لا بأس «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»؛(11)
از امام صادقعليه السلام- در مورد شخصى چنين سؤال شد كه آب غسل او به درون ظرف آب،
ترشح مىكند، حضرت فرمود: مانعى نيست «ما جعل عليكم فى الدين من حرج».
4 - مرسله صدوق كه در آن از قول علىعليه السلام- آمدهاست:
احبّ دينكم الى الله الحنيفية السمحة السهلة؛(12)
محبوبترين دين شما نزد خداوند، دينى است كه صحيح و آسان و هموار باشد.
5 - مضمره محمد بنابىنصر:
سألته عن الرجل يأتى السوق فيشترى جبة فراء لا يدرى أذكية هى أم غير ذكية، أيصلّى
فيها؟ فقال نعم، ليس عليكم المسئلة، ان اباجعفر -عليهالسلام- كان يقول: ان الخوارج
ضيقوا على انفسهم بجهالتهم ان الدين اوسع من ذلك؛(13)
از او در مورد مردى پرسيدم كه به بازار مىرود و ردايى از جنس خزّ مىخرد، در حالى
كه نمىداند آن خزّ، تذكيه شده يا نه، آيا مىتواند در آن ردا نماز بخواند؟! حضرت
فرمود: بله، اين پرسش بر شما لازم نيست. امام باقرعليه السلام- مىفرمود: خوارج
بهسبب نادانى، زندگى را بر خود تنگ كردند. دين، وسيعتر و آسانتر از چيزى است كه
آنان مىگويند.
6 - روايت حمزة بنطيار:
عن ابىعبدالله -عليهالسلام- قال لى: اكتب فأملى علىّ: ان من قولنا انالله يحتجّ
على العباد بما آتاهم و عرّفهم ثم أرسل اليهم رسولاً و أنزل عليهم الكتاب فأمر فيه
و نهى، أمر فيه بالصلاة و الصيام فنام رسولالله -صلىالله عليه و آله- عن الصلاة
فقال أنيمك و أنا أوقظك فاذا قمت فصلّ ليعلموا اذا اصابهم ذلك كيف يصنعون، ليس كما
يقولون: اذا نام عنها هلك و كذلك الصيام انا أمرضك و أنا أصحك فاذا شفيتك فاقضه، ثم
قال ابوعبدالله -عليهالسلام-: و كذلك اذا نظرت فى جميع الاشياء لم تجد احداً فى
ضيق و لم تجد احداً، الا و لله عليه الحجة و لله فيه المشيئة و لا اقول: انهم ما
شاؤوا صنعوا ثم قال: انالله يهدى و يضلّ و قال: و ما أمروا الا بدون سعتهم، و كلّ
شىء أمر الناس به فهم يسعون له، و كلّ شىء لا يسعون له فهو موضوع عنهم، ثم تلا
-عليهالسلام- «ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون
حرج»؛(14)
حمزة بنطيار مىگويد: امام صادقعليه السلام- به من فرمود: بنويس، سپس حضرت چنين
املا فرمود: از جمله سخنان ما اين است كه خداوند احتجاج مىكند بر بندگانش به آنچه
كه به ايشان داده و آنچه به آنان شناسانده، سپس پيامبرى به سويشان گسيل داشت و
كتاب بر آنان فرو فرستاد و در آن كتاب، امر و نهى فرمود، امر به نماز و روزه، به
هنگام نماز پيامبر را خواب در ربود، پس خداوند به او فرمود: من تو را به خواب
مىبرم و از خواب بيدار مىكنم؛ پس هرگاه برخاستى نماز بخوان، تا مردم تكليف خود را
در چنين پيشآمدى، بدانند، سخن آنان درست نيست كه مىگويند: هرگاه پيامبر به هنگام
نماز خواب رود، يا روزه او قضا شود، هلاك مىگردد، بيمارى و بهبودى تو از من است،
پس هرگاه بهبودى يافتى، كار فوت شده خود را قضا كن.
حمزة بنطيار مىگويد: پس از اين بيان امام صادق-عليه السلام- فرمود: و به همين
ترتيب هرگاه در همه امور نگاه كنى، هيچ فردى را در تنگنا نمىبينى، و هيچ كس را
نمىيابى، مگر اينكه خداوند بر او حجت دارد و مشيت خدا درباره او جارى است.
...و مردم نسبت به آنچه به آن فرمان داده شدهاند، در فراخى و وسعت هستند و هر
تكليفى كه بيرون از سعه و توان آنان باشد، از آنان برداشته شده. سپس حضرت اين آيه
را تلاوت كرد «بر ناتوانان و بيماران و كسانى كه چيزى براى انفاق كردن ندارند،
حرجىنيست».
آيات و روايات بالا - چنانكه هنگام توضيح مفاد قاعده خواهيم گفت، در مجموع بر
قاعده نفى حرج، دلالتى روشن دارند، گرچه ممكن است در دلالت برخى از آنها خردهگيرى
و مناقشه شود.
به نظر ما همين آيات و روايات براى اثبات مشروعيت و حجيت اين قاعده كافى است، گرچه
بعضى در اين زمينه، به دليل اجماع و عقل نيز اشاره كردهاند. از جمله شيخ اعظم كه
در رساله «المواسعة و المضايقة» مىنويسد:
الخامس من حجج القائلين بالمواسعة لزوم الحرج العظيم الذى يشهد بنفيه الادلة
الثلاثة بل الاربعة.(15)
دليل پنجم كسانى كه فتوا به مواسعه دادهاند اين است كه (اگر به مضايقه فتوا بدهيم)
حرجبزرگلازممىآيد،حرجىكهدليلهاىسهگانه،بلكهچهارگانهبرنفىآنگواهىمىدهند.
ولى به نظر مىرسد تمسك به اجماع در اينگونه مسائل كه ادلهاى روشن از كتاب و سنت
داريم و همه نيز به آنها استدلال نمودهاند، تمام نباشد؛ چرا كه مىدانيم ادله
اجماع كنندگان، چيزى غير از همين آيات و روايات نيست، از اينرو نمىتوان چنين
اجماعى را دليلى مستقل به حساب آورد.
تمسك به حكم عقل نيز با توضيحى كه در تنقيح محل بحث داديم، بىوجه به نظر مىرسد؛
زيرا آنچه از نظر عقل، قبيح است و شارع به آن حكم نمىكند، تكليف به ما لا يطاق يا
تكليف به امورى است كه مستلزم اختلال نظام شود و چنانكه گفتيم عسر و حرجى كه در
اين دو زمينه يافت مىشود از محل بحث خارج است و ادله اين قاعده نيز به آنها ناظر
نيست. تنها قسم اخير حرج، مورد بحث است كه از نظر عقل، تكليف به كارى كه مستلزم اين
نوع حرج باشد، هيچگونه قبحى ندارد؛ زيرا فوائد و مصالحى بر آن مترتب مىشود و در
محيط عرف و عقلا نيز به حد وفور شاهد تحمل بسيارى از مشقتها و حرجها، به هدف
رسيدن به فوائد مادى و معنوى آنها هستيم. امتنانى بودن قاعده نيز كه در كلمات
بسيارى از صاحبنظران يافت مىشود، شاهدى است بر آنچه گفتيم. محقق نائينى در مبحث
اوامر و نواهى، به مناسبتى مىگويد:
لايقبح من المولى التكليف بايجاد ما اشتمل على المصلحة بأى وجه أمكن ولو بتحصيل
الاسباب البعيدة الخارجة عن القدرة العادية مع التمكن العقلى من تحصيلها. نعم
للمولى من باب التفضل عدم الامر بالفعل الذى يلزم منه العسر و الحرج الا ان ذلك امر
آخر غير قبح التكليف و استهجانه؛(16)
قبيح نيست مولا بنده خود را تكليف كند به انجام دادن كارى كه داراى مصلحت است، به
هرگونه كه انجام آن كار ممكن باشد گرچه به كمك اسبابى كه از توان عادى انسان بيرون
است. البته در صورتى كه تمكن عقلى نسبت به آن اسباب داشتهباشد.
بله مولا مىتواند از باب تفضّل، به تكليفى كه مستلزم عسر و حرج است، فرمان ندهد،
كه البته اين، مطلب ديگرى غير از قبح و زشتى آن تكليف است.
مفاد قاعده
چنانكه از ادله فوق استفاده مىشود مفاد و مضمون قاعده مورد بحث اين است كه از سوى
شارع مقدس، حكم حرجى جعل نشدهاست، از باب مثال، بر كسى كه جبيره بر دست دارد و
برداشتن آن مستلزم حرج و عسر است وجوب وضوى معمولى،جعل نشده،و بر شخصىكه در
برودتهوا گرفتار آمدهو غسل نمودن در آن وضعيت، مستلزم حرجى است كه عادتاً تحمل
نمىشود، وجوب غسل، جعل نشدهاست.
با توجه به اطلاق ادله مزبور، تفاوتى هم ميان احكام تكليفى و وضعى نيست، رفع حكم
تكليفى، مانند دو مثالى كه گذشت و رفع حكم وضعى، مانند حكم اينكه معاملات شخص مورد
اكراه نافذ نيست و نفوذ آنها منوط به اجازه او است.
از ادله اين قاعده و موارد استناد فقها به آن، معلوم مىشود اين قاعده تنها نافى
حكم است، نه مؤسس آن، از باب مثال اگر وضعيت نماز مسافر را مشمول اين قاعده بدانيم،
مفاد قاعده اين است كه نماز تمام از او رفع شده، نه اينكه نماز قصر بر او واجب
گرديدهاست و اگر شارع به منظور راحتى مسافر و فراهم نمودن نوعى تسهيل و تخفيف براى
او، به جاى نماز تمام، بر او نماز قصر را واجب نمودهاست، اين مطلب را از دليلهاى
ديگر مىفهميم نه از دليل لاحرج، گرچه آن دليلها نيز در زمينه حرج و براى رفع آن
وارد شدهباشند (دقت شود).
مفهوم عسر و حرج
حرج در اصل به معناى تنگنا و ضيق است. ابناثير گفتهاست:
الحرج فى الاصل الضيق و يقع على الاثم و الحرام... و قد تكرر فى الحديث كثيراً،
فمعنى قوله: حدّثوا عن بنىاسرائيل و لا حرج اى لا بأس و لا اثم عليكم ان تحدّثوا
عنهم ما سمعتم.(17)
حرج، در اصل به معناى تنگنا است، و به گناه و حرام [نيز] حرج گفته مىشود... و در
حديث، حرج به اين معنا زياد آمدهاست. بنابراين، معناى حديث حدّثوا عن بنىاسرائيل
و لا حرج، اين است كه بر شما باك و گناهى نيست كه از آن چه درباره آنها مىشنويد،
خبر دهيد.
ابنمنظور نيز مىگويد:
الحرج: الاثم و الضيق... الحارج: الآثم.(18)
حرج؛ يعنى گناه و تنگنا... و حارج، به معناى گناهكار است.
در صحاح اللغة نيز آمدهاست:
مكان حَرَج و حَرِج: أى ضيّق كثير الشجر لا تصل اليه الراعية و التحريج: التضييق.(19)
مكان حَرَج و حَرِج؛ يعنى جاى تنگ و پر درخت كه چرنده به آن راه پيدا نمىكند و
تحريج به معناى تضييق است.
مىتوان با توجه به اين كلمات گفت، معناى اصلى حرج، همان ضيق است و اگر هم به گناه
و حرام، حرج گفته مىشود، از باب اطلاق مسبب بر سبب و بدين لحاظ است كه گناه و امر
حرام، در دنيا و آخرت سبب پيدايش ضيق مىشود.
در قرآن كريم نيز گاهى حرج، به معناى اثم و گناه استعمال شدهاست، مانند دو آيه
زير:
ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا
للّه و رسوله؛(20)
بر ضعيفان و بيماران و كسانى كه چيزى براى انفاق در اختيار ندارند (انفاق نكردن)
گناه نيست آنگاه كه ايشان خيرخواه خداوند و پيامبر باشند.
ليس على الأعمى حرج و لا على الأعرج حرج و لا على المريض حرج؛(21)
بر نابينا گناهى نيست، و بر شل گناهى نيست، و بر بيمار گناهى نيست.
چنانكه در دو آيه زير نيز حرج به همان معناى اصلى خود آمدهاست:
فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضلّه يجعل صدره ضيقاً حرجاً؛(22)
پس هر كس را خدا بخواهد هدايت كند، سينهاش را به پذيرش اسلام مىگشايد، وهركس را
بخواهد گمراه نمايد، سينهاش را سخت تنگ مىگرداند.
كتاب أنزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه؛(23)
(اين قرآن) كتابى است كه بر تو فرو فرستاده شد، پس در سينهات نسبت به آن تنگى
نباشد.
بر اساس آنچه لغتدانان گفتهاند، مىتوان براى «عسر» نيز معنايى نزديك بهمعناى
«حرج» در نظر گرفت. در نهايه ابناثير آمدهاست:
العسر: ضدّ اليسر، و هو الضيق و الشدّة و الصعوبة.(24)
جوهرى نيز مىگويد:
العسر: نقيض اليسر.(25)
و در لسانالعرب مىخوانيم:
العُسْر و العُسُر: ضدّ اليسر و هو الضيق و الشدّة و الصعوبة.(26)
مىتوان از مجموعه اين گفتهها استفاده كرد كه حرج و عسر، به يك معنا هستند،
يامعنايى بسيار نزديك به هم دارند، به نحوى كه نمىتوان فرق جوهرى ميان آن دو تصور
نمود، شاهد بر اين نكته نيز آن است كه فقها در موارد فراوانى، اين دو را دركنارهم
آورده و به نفى هر دو استدلال نمودهاند.
بااين وجود، محقق نراقى ميان اين دو فرق نهاده و عسر را اعم از ضيق دانسته و
گفتهاست:
العسر كما أشرنا اليه اعم مطلقاً من الضيق، فان كل ضيق عسر و لا عكس، فان من حمل
عبده على شرب دواء كريه فى يوم مثلاً يقال انه يعسر عليه و لا يقال انه فى ضيق او
ضيق عليه مولاه، و كذا من يكون منتهى طاقته حمل مأة رطل، اذا امر بحمل تسعين مثلاً
و نقله الى فرسخ يقال انه يعسر عليه و لكن لا يقال انه فى الضيق، نعم لو امر بحمله
و نقله كل يوم يقال انه ضيق عليه، و كذا يصح ان يقال ان التوضىء بالماء فى يوم
شديد البرد مما يعسر و لكن لا يقال ان المكلف فى ضيق من ذلك؛(27)
چنانكه اشاره كرديم، عسر، نسبت به ضيق، اعم مطلق است؛ زيرا هر ضيقى، عسر است ولى
عكس اين سخن، درست نيست، به دليل اينكه، اگر از باب مثال شخصى، عبد خود را به
نوشيدن دوايى بدمزه در يك روز، وادار نمايد، عرف مىگويد: آن شخص بر عبد خود، سخت
مىگيرد، ولى نمىگويد: عبد او در ضيق است يا مولايش او را در ضيق انداختهاست.
همچنين كسى كه بيشترين توانش، حمل كردن صد رطل بار است، اگر به او دستور دهند نود
رطل بار را به مسافت يك فرسخ، حمل كند، در اين صورت گفته مىشود، اين كار بر او سخت
است، ولى گفته نمىشود او در ضيق است. بله وقتى مىشود گفت او در ضيق است كه هر روز
به كار مزبور، وادار گردد. و به همين ترتيب صحيح است بگوييم وضو ساختن در روز بسيار
سرد، سخت است، ولى گفته نمىشود، مكلف با اين كار در ضيق مىافتد.
ولى به نظر مىرسد تلقى عرف، با نظر ايشان موافق نباشد؛ چرا كه در اين تلقى، به هر
كار متعسر و مشقتآورى، ضيق و تنگنا گفته مىشود. البته ضيق، داراى مراتب و شدّت و
ضعف است، به گونهاى كه برخى از مراتب آن عادتاً قابل تحمل نيست برخلاف مراتب ديگرى
از آن، و به همين جهت، در جاى خود خواهيم گفت مورد و مجراى قاعده نفى حرج، تنها حرج
و ضيقى است كه عادتاً تحمل نمىشود.
مثالهاى ايشان نيز قابل مناقشه است. كسى كه در يك روز عبد خود را به نوشيدن دوايى
مشمئز كننده وادار مىكند، بىترديد او را به تنگنا و ضيق مىاندازد، گرچه ميزان
اين ضيق نسبت به كسى كه چند روز متوالى به اين كار وادار شود، كمتر است. در مورد
وضو گرفتن با آب سرد در روز سرمايى نيز، همين سخن صادق است.
مجارى قاعده
علاوه بر اشكالى كه در مبحث بعدى، طرح خواهيم نمود، دليلهاى قاعده نفى عسر و حرج،
به وضوح نشان مىدهد كه اين قاعده ميدانى گسترده دارد و قلمرو آن تا جايى است كه
شارع بما انّه شارع، حق جعل و تقنين دارد.
آيه «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(28)
كه در حقيقت، دليل اصلى اين قاعده محسوب مىشود و بسيارى از روايات مربوط نيز به آن
نظر دارند، محدوده نفى حكم حرجى را «دين» معرفى مىكند. در روايت ابوبصير نيز وجود
«ضيق» و تنگنا در «دين» نفى شدهاست، بلكه در روايت حمزة بنطيار، ميدان اين نفى
امتنانى «جميعالاشياء» قرار داده شدهاست كه البته بايد به قرينه آيات نفى حرج و
ديگر روايات اين باب، اين قلمرو بسيار گسترده را به مقدارى كه به شأن شارعيت و
جاعليت شارع مربوط مىشود، محدود ساخت.
تعبير «كل شىء أمر الناس به» در همين روايت نيز گوياى اين مطلب است.
بر اساس مضامين بالا، مجارى اين قاعده را همه احكام دين و شريعت مىدانيم، اعم از
احكام فردى و اجتماعى، ظاهرى و باطنى، سياسى، اقتصادى و....
محقق بجنوردى، پس از توضيح دليلهاى اين قاعده (آيات و روايات) با اشاره به قلمرو
گسترده آن مىنويسد:
و هذه الآيات تدلّ دلالة واضحة على انالله تبارك و تعالى لم يجعل فى دين الاسلام
احكاماً حرجية بحيث يكون امتثال احكامه و اطاعة اوامره و نواهيه شاقاً و حرجاً على
المسلمين و المؤمنين بهذا الدين؛(29)
اين آيات به روشنى بر اين نكته دلالت دارند كه خداوند تبارك و تعالى، در دين اسلام،
احكام حرجى، جعل نفرموده، احكامى كه امتثال آنها و اوامر و نواهيى كه اطاعت آنها،
براى مسلمانان، مشقتبار و حرجى باشد.
استدلال فقها به اين قاعده در ابواب گوناگون فقه نيز بيانگر گستردگى قلمرو اين
قاعده است.
پيش از بيان كلماتى از فقها در اين زمينه، بيان يك نكته مفيد است و آن اينكه فقها،
تنها در محدوده واجبات و محرمات، به اين قاعده تمسك مىكنند، به اين سبب كه هدف از
امتنان شارع و جعل اين قاعده از سوى او، رفع مشقت و تنگنا از بندگان است و بديهى
است كه از ناحيه مستحبات و مكروهات كه رعايت آنها الزامى نيست، هيچگونه تنگنا و
مشقتى متوجه مكلف نمىشود. نتيجهاى كه از اين رهگذر عايد مىشود اين است كه اگر
شخصى، به خاطر اهتمام فوقالعاده به اينگونه احكام و عمل بدانها، در عسر و حرج
افتاد، نمىتوان او را با استناد به قاعده مورد بحث، سرزنش نمود، گرچه مفاد اين
قاعده را نيز عزيمت بدانيم نه رخصت؛ زيرا عسر و حرجى كه شخص به آن دچار شده، ناشى
از رفتار خود او است و هيچگونه ارتباط و انتسابى به شارع ندارد تا از باب امتنان،
آن را از او نفى نمايد. بله ممكن است دليل ديگرى غير از قاعده نفى حرج، بر ممنوعيت
چنين كارى يافت شود.(30)
پس از اين مقدمه كوتاه در زير به بيان نمونههايى چند از استدلال فقها به اين
قاعده، اشاره مىكنيم:
1 - مرحوم عاملى، ضمن بحث از اراضى موات، در اشاره به يكى از نيازهاى زندگى انسان
(مسكن) مىنويسد:
و الميت منها اى الأراضى يملك بالأحياء باجماع الأمة اذا خلت عن الموانع... و لان
الحاجة تدعو الى ذلك و تشتدّ الضرورة اليه لأن الانسان ليس كالبهائم بل هو مدنى
بالطبع لابد له من مسكن يأوى اليه و موضع يختص به فلو لم يشرع لزم الحرج العظيم بل
تكليف ما لا يطاق؛(31)
در ميان امت، اجماعى است كه زمينهاى موات، در صورتى كه مانعى در كار نباشد، به
وسيله احيا، به تملك شخص درمىآيد... زيرا انسان به تملك اراضى، نياز و ضرورت شديد
دارد؛ چرا كه او مانند چهارپايان نيست، بلكه مدنى الطبع و ناگزير به داشتن مسكن و
مكانى است كه اختصاصى او باشد، پس اگر چنين تملكى براى او مشروع نباشد، حرج بزرگ،
بلكه تكليف مالايطاق لازم مىآيد.
2 - مرحوم علامه حلّى، حرج روحى و شخصيتى را نيز، مشمول قاعده نفى حرج مىداند و در
اين زمينه در بحث «جواز خروج معتكف از مسجد به خاطر كار ضرورى، مانند قضاى حاجت» به
نكتهاى ظريف اشاره مىكند و مىنويسد:
لو بذل له صديق منزله و هو قريب من المسجد لقضاء حاجة لم يلزمه الاجابة لما فيه من
المشقة بالاحتشام، بل يمضى الى منزله؛
اگر دوست معتكف، منزل خود را كه در نزديكى مسجد است، براى قضاى حاجت معتكف در
اختيار او قرار دهد، اجابت نمودن او لازم نيست؛ زيرا اين كار به سبب خجالت كشيدن
معتكف، او را به مشقت مىاندازد، بلكه او براى قضاى حاجت مىتواند به منزل خود
برود.
صاحب حدائق پس از نقل اين عبارت از علامه به آن اشكال مىكند و مىگويد:
انه تقييد لاطلاق النص بغير دليل و ما ذكروه من التعليل لا يصلح لتأسيس الاحكام
الشرعية؛(32)
سخن علامه، تقييدى در اطلاق نص است، بى آنكه دليلى داشته باشد، و با تعليلى هم كه
در كلام او آمده نمىتوان احكام شرعى را تأسيس نمود.
ولى صاحب جواهر، به اين اشكال راضى نمىشود، و در رد آن مىنويسد:
ان مرجع هذا التعليل و نحوه الى ما علم من نفى الحرج فى الدين و سهولة الملة و
سماحتها و نحو ذلك؛(33)
بازگشت تعليل علامه و مانند آن به چيزى است كه معلوم مىباشد؛ يعنى نفى حرج در دين
و آسانى و هموار بودن شريعت و مانند آن.
3 - صاحب جواهر ضمن بحث تيمم به عنوان يكى از مسائل عبادى و فردى و پس از اينكه
تيمم را هنگام ترس از دزد يا درنده يا از بين رفتن مال، جايز مىداند، مىنويسد:
لكن أشكل الحال على صاحب الحدائق بالنسبة للخوف على المال، قال لعدم الدليل لظهور
الروايات فى الخوف على النفس و معارضته نفى الحرج و وجوب حفظ المال بما دل على وجوب
الوضوء و الغسل، و فيه ان ادلة العسر و الحرج غير قابلة للتخصيص لظهورها ان ليس فى
الدين ما فيه حرج؛(34)
ولى صاحب حدائق در اين مسئله، نسبت به ترس بر مال دچار مشكل شده و سبب آن، نيافتن
دليل بر اين حكم و ظاهر دانستن روايت در ترس بر جان است....
اشكال سخن صاحب حدائق اين است كه دليلهاى عسر و حرج، تخصيصبردار نيستند؛ زيرا
ظاهر آنها اين است كه در دين هيچ حكم حرجى وجود ندارد.
از اين عبارت استفاده مىشود كه صاحب جواهر قاعده نفى حرج را قاعدهاى عقلى و تخصيص
ناپذير مىداند كه در اين زمينه توضيحى خواهيم داشت.
4 - فقها در افعال باطنى و قلبى نيز از اين قاعده بهره جستهاند از جمله صاحب جواهر
هنگام بحث از باطل نشدن نماز به خاطر استحضار نيت، عبارتى دارد كه حاصل آن چنين
است:
اما النية فلانها القصد الى الفعل، و هو ان لم يكن استحضاره مؤكّداً لم يكن مفسدا،
بل قد عرفت سابقاً ان الذى تقتضيه الضابطة استحضار هذا القصد فى تمام الفعل، لكن
لمكان العسر و الحرج اكتفى بالاستدامة الحكمية؛(35)
نيت كه همان قصد انجام كار است، اگر استحضار آن، تأكيد كننده عمل نباشد، فاسد كننده
آن هم نيست، بلكه پيش از اين دانستى كه مقتضاى ضابطه، استحضار اين قصد در همه كار
است، ولى به خاطر عسر و حرج، به ادامه حكمىِ آن، بسنده شده است.
5 - همچنين ايشان به كسانى كه عدالت را به ملكه نفسانى بر تقوا و مروّت، تفسير
كردهاند اشكال مىكند و مىنويسد:
ان امر العدالة محتاج اليه فى كثير من الأشياء كالطلاق و الديون و الوصايا و سائر
المعاملات، و هى على هذا الفرض فى غاية الندرة، بل لا يخلو من العسر و الحرج قطعاً؛(36)
در بسيارى از امور، مانند طلاق، ديون، وصايا و ديگر معاملات، عدالت مورد نياز است و
اگر آن به معناى ملكه نفسانى بر تقوا و مروت باشد، بسيار كمياب است، بلكه به يقين
اين فرض خالى از عسر و حرج نيست.
6 - صاحب جواهر در يكى از مسائل مربوط به حج، افزون بر حرج جانى، حرج روحى و مالى
را نيز مشمول قاعده نفى حرج مىداند و در اين زمينه عبارتى دارد كه حاصل آن چنين
است:
لو كان له طريقان (الى الحج) فمنع من احدهما سلك الآخر سواء كان أبعد او أقرب مع
فرض سعة النفقة و الوقت للابعد، اما لو قصرت او قصر الوقت عنه سقط الحج... و يسقط
الحج حينئذ مع الخوف على النفس قتلاً او جرحاً من عدو او سبع او غيرهما او على
البضع او على المال جميعه او على ما يتضرر به للحرج و...؛(37)
اگر براى رفتن به حج، دو راه باشد و شخص از پيمودن يكى از آن دو راه منع شود، بايد
از راه ديگر عازم حج گردد، البته در صورتى كه هزينه و وقت، اجازه اين كار را بدهد و
در فرض كم آمدن هزينه يا وقت، وجوب حج از او ساقط مىشود... و در اين هنگام، اگر
ترس بر جان يا آبرو يا مال خود داشتهباشد، حج از او ساقط مىگردد، به خاطر حرج
و....
7 - سيدمحمدكاظم طباطبائى درباره زنى كه مىداند شوهر مفقودش زنده است، ولى
نمىتواند با اين حالت صبر كند، بلكه درباره زنى كه شوهرش مفقود نيست، ولى مىداند
او در جايى محبوس است كه هيچوقت امكان آمدنش نيست و همچنين در مورد مردى كه مفقود
نيست، ولى آنچنان تنگدست است كه نمىتواند نفقه همسرش را بدهد و زن هم بر اين
حالت صبر نمىكند، مىنويسد:
ففى جميع هذه الصور و أشباهها، و ان كان ظاهر كلماتهم عدم جواز فكّها و طلاقها
للحاكم لان الطلاق بيد من اخذ بالساق لانه انه يمكن ان يقال بجوازه لقاعدة نفى
الحرج و الضرر خصوصاً اذا كانت شابّة و استلزم صبرها طول عمرها وقوعها فى مشقة
شديدة؛(38)
در همه اين موارد و مانند اين موارد، اگرچه ظاهر كلمات فقها، اين است كه حاكم
نمىتواند اين زن را طلاق دهد و عقد آن دو را منحل نمايد، ولى مىتوان گفت اين كار
براى حاكم، جايز است، به دليل قاعده نفى حرج و ضرر، به ويژه آنگاه كه زن، جوان
باشد و اگر بخواهد تا پايان عمر بر اين حالت صبر كند به مشقت شديد مىافتد.
يكى از فقهاى معاصر، مصداق ديگرى به موارد فوق اضافه مىكند و آن در مورد زن جوانى
است كه امنيت شخصى و عفت او منوط به داشتن شوهر است، كه در اين صورت ممكن است
بگوييم چهار سال انتظار براى او لازم نيست و حاكم اسلامى مىتواند او را طلاق دهد و
زن ازدواج نمايد.(39)
شبههاى مهم
درباره قاعده عسر و حرج با توجه به مفاد و مضمون آن، اين شبهه پيش مىآيد كه
بىترديد در اسلام احكامى تشريع شده كه امتثال آنها، همراه با سختى و مشقت است،
مانند جهاد، حرمت فرار از ميدان نبرد، وضو ساختن با آب سرد در زمستان، روزه ماه
رمضان خصوصاً در تابستان، تسليم نمودن خود براى اجراى حدود و قصاص، هجرت از وطن
براى تحصيل مسائل دينى و از همه بالاتر، مبارزه با نفس و جهاد اكبر و... پس چگونه
قرآن به نحوى فراگير، مىفرمايد: «و ما جعل عليكم فىالدين من حرج»(40)؟
اين شبهه را مىتوان به صورت پرسش زير نيز مطرح نمود:
آيا قاعده نفى حرج، بر اطلاقات و عمومات ادله همه واجبات و محرمات، حكومت و تقدم
دارد، با اينكه در ميان اين احكام الزاميه، به امورى بسيار مهم، مانند جهاد، نماز،
قتل نفس، زنا و... برمىخوريم كه شارع نسبت به آنها، اهتمام ويژهاى دارد و به
مجرد حصول عسر و حرج، راضى به مخالفت با آنها نمىشود، يا اينكه قاعده مزبور،
تنها بر ادله برخى واجبات كه نسبت به واجبات ديگر، اهميت كمترى دارند و بر ادله
محرمات صغيره، حكومت دارد؟
از آنجا كه اين اشكال به ظاهر قوى مىنمايد و پذيرش آن، مستلزم انكار قاعدهاست،
فقها و اصولىها به حلّ آن اهتمام ويژه مبذول داشتهاند. در زير به نقل و نقد
مهمترين نظريات ارائه شده در اين زمينه و سپس به ارائه نظريه مختار مىپردازيم:
پاسخ صاحب فصول
وى در اين زمينه مىنويسد:
ان المعتبر فى المقام ما يكون فيه حرج و ضيق على اغلب الانام، فلا عبرة بالنادر
منهم نفياً و اثباتاً، و لا ريب ان الاقتحام فى الحروب مما يستسهله و يتعاطاه اكثر
الناس لدفع العار عن نفسه و حماية ماله او من ينتسب اليه من اهله و عشيرته او... و
لا ريب ان هذه الدواعى متحققة فى نفس المؤمن بالنسبة الى جهاد الكفار مع ما له فيه
من رجاء الفوز بعظيم الأجر و جسيم الذخر؛(41)
آنچه در اينجا معتبر است، اين است كه در كار، حرج و ضيق بر بيشتر مردم باشد و
حرج ناچيز نفياً و اثباتاً، مورد اعتبار نيست و ترديدى نيست در اينكه وارد شدن در
جنگها، به منظور دفع ننگ از خود و حمايت از مال و اهل و عشيره خود و... كارى است
كه بيشتر مردم، آن را آسان مىشمارند و به آن تن درمىدهند و شكى نيست در وجود اين
انگيزهها در شخص مؤمن نسبت به جهاد با كفار، علاوه بر اميد رستگارى به سبب نيل به
اجر عظيم و ذخيره بزرگ.
آنچنان كه از چند موضع جواهر الكلام استفاده مىشود، مىتوان پاسخ صاحب جواهر را
نيز شبيه پاسخ بالا ارزيابى كرد. تكيه كلام وى بيشتر روى اين نكته است كه لسان
قاعده عسر و حرج، ابا از تخصيص دارد.
ان الادلة العسر و الحرج غير قابلة للتخصيص لظهورها ان ليس فى الدين ما فيهحرج؛(42)
دليلهاى عسر و حرج قابل تخصيص نيستند؛ زيرا ظاهر اين دليلها اين است كه در دين،
هيچ حكم حرجى نيست.
در جاى ديگرى مىنويسد:
انها من القواعد العقلية التى لاتقبل التخصيص؛(43)
قاعده عسر و حرج از قاعدههاى عقلى است و تخصيص بردار نيست.
و در مورد تكاليف پر اهميت، مانند جهاد نيز نظر ايشان اين است كه اينگونه تكاليف
اصلاً حرجى نيست به خاطر مصالح و فوايد با ارزشى كه بر آنها مترتب مىشود.
وى در كتاب طهارت، پس از اينكه با تمسك به قاعده نفى حرج مىگويد: «بر كسى كه آب
بيابد، اما بايد براى آنها قيمت بپردازد، و اين كار براى او در حال حاضر مضرّ است،
تيمم واجب است» مىنويسد:
فلعلّ العسر و الحرج يختلف بالنسبة للتكاليف باعتبار المصالح المترتبة عليها، فمنها
ما لا عسر و لا حرج فى بذل النفوس له فضلاً عن الاموال كالجهاد لما يترتب عليه من
المصالح العظيمة التى يهون بذل النفوس لها، و منها ما لا يكون كذلك مثل ما نحن فيه؛(44)
شايد بتوان گفت عسر و حرج نسبت به تكاليف و مصالحى كه بر آنها بار مىشود فرق
مىكند، بدين ترتيب كه در مورد پارهاى از تكاليف، مانند جهاد، بذل جان و به طريق
اولى بذل مال، هيچگونه حرجى به دنبال ندارد؛ زيرا آنچنان مصالح بزرگى بر انجام
اينگونه تكاليف بار مىشود كه بذل جان را آسان مىسازد، ولى دستهاى از تكاليف،
مانند آنچه اكنون مورد بحث ما است، چنين نيستند.
همچنين در كتاب جهاد، در رد كسانى كه با تمسك به قاعده نفى حرج گفتهاند: «اگر
رزمنده گمان دارد كشته مىشود، مىتواند از جبهه فرار نمايد» با يك بيان حماسى
مىنويسد:
اىّ حرج فى الجهاد حتى يقتل و تحصل له الحياة الأبدية و السعادة السرمدية، و قد وقع
من السيد الشهداء - روحى له الفداء - فى كربلاء، الثبات بنيف و سبعين رجلاً لثلاثين
ألف الذى هو اقل ما روى فى نصوصنا؛(45)
چه حرجى در جهاد و جان باختن و به دست آوردن حيات ابدى و سعادت جاودانى وجود دارد؟
سيدالشهدا - روحى له الفداء - در سرزمين كربلا با هفتاد و اندى سرباز در مقابل
سىهزار - كمترين عدهاى كه در نصوص ما آمده - ايستادگى كرد!
به هر حال، مناقشهاى كه مىتوان در سخن صاحب فصول و عبارات مشابه آن نمود اين است
كه بازگشت اين سخن به سقوط قاعده عسر و حرج و عدم قابليت استدلال به آن در فقه
مىباشد؛ زيرا نتيجه سخن مزبور اين است كه بايد به همه واجبات و محرمات رسيده از
شرع بدون استثنا، عمل نمود، هر چند عمل به آنها مستلزم عسر و حرج فراوان باشد و
تنها امورى، مانند تعذيب نفس و تحريم مباحات را مجراى قاعده مزبور دانست و آن چيزى
است كه كسى به آن ملتزم نمىشود.(46)
افزون بر اينكه، تحقق عسر و حرج در مورد كارهاى دشوارى، مانند جهاد و مبارزه با
نفس، امرى است وجدانى، و صرف اينكه گروهى از مردم به اميد نيل به پاداش و كمالات
نفسانى، متحمل آن مىشوند، موجب سلب حرجيت از آنها نمىشود؛ به ديگر سخن وجود عسر
و حرج و ضيق در پارهاى از تكاليف، امرى است مسلم و انكار ناپذير، مخصوصاً اگر
مقصود از حرج، حرج شخصى باشد - كه حق نيز اين است - و به مقتضاى اصل «الشىء لا
ينقلب عما هو عليه» مترتب شدن فوايد و مصالحى - هر چند بسيار بزرگ و با ارزش - بر
آنها، و اشتياق وافر دستهاى از متدينين به انجام آنها، حرجى بودن آنها را از
بين نمىبرد.
با آنچه گفتيم پاسخ كلام صاحب جواهر نيز روشن شد. افزون بر اينكه عقلى دانستن
قاعده و در نتيجه اعلام تخصيص ناپذير بودن آن، كه در كلام اين محقق آمدهبود، خالى
از ابهام و اشكال نيست؛ چون اگر مقصود وى از عقلى دانستن قاعده، اين باشد كه حكم به
تكليف حرجى عقلاً قبيح است و چنين حكمى از شارع، صادر نمىشود، پاسخش اين است كه
اين قبح در مورد واجبات و محرماتى متصور است كه مصلحت انجام و مفسده ترك آنها در
فرض حرج، بيشتر از مصلحت انجام و مفسده ترك آنها در فرض غير حرجى بودن آنها
نباشد، در غير اين صورت، تكليف حرجى قبيح نيست، بلكه شايد حسن بودن آن مسلّم باشد.(47)
پاسخ محقق نراقى
مرحوم نراقى برخلاف صاحب جواهر كه مىگفت مفاد قاعده لاحرج، ابا از تخصيص دارد،
التزام به تخصيص را در اين زمينه، تنها راه حل اشكال مىداند و بدينوسيله خود را
بىنياز از ديگر توجيهات و پاسخها مىداند، وى در اين باره مىنويسد:
نيازى به اينگونه تأويل و توجيهها نيست، بلكه قاعده نفى عسر و حرج، بسان ديگر
عمومها است كه در قرآن كريم و روايات، مورد تخصيص قرار گرفتهاند؛ زيرا دليلهاى
نفى عسر و حرج بر نفى اين دو به گونه فراگير، دلالت دارند؛ چرا كه دو لفظ عسر و حرج
مطلق هستند و با اين ويژگى، مورد نفى واقع شدهاند و اين در حالى است كه در شريعت
اسلام، به برخى امور مشقتآور و پر زحمت نيز تكليف شدهاست و بايد گفت هيچ اشكالى
از ناحيه اينگونه تكاليف، پيش نمىآيد.
همانگونه كه تحريم بسيارى از امور، پس از نزول آيه «و أحلّ لكم ما وراء ذلكم»(48)
وآيه «قل لا اجد فى ما اوحى الىّ محرما»(49)
هيچ اشكالى ايجاد نمىكند، بلكه عموم اينگونه آيهها، با دليلهاى ديگر تخصيص
مىخورد. در مورد بحث نيز همين سخن را مىگوييم؛ زيرا تخصيص عمومها به وسيله
مخصصهاى فراوان، كم نيست، بلكه اين كار در دليلهاى احكام، امرى شايع است و شيوه
فقها بر آن استمرار دارد. از اينرو نهايت كارى كه انجام مىگيرد اين است كه
دليلهاى نفى عسر و حرج، عموماتى هستند كه بايد تا موقعى كه مخصصى براى آنها پيدا
نشده، مورد عمل قرار گيرند و در صورت پايان يافتن مخصص، به قاعده تخصيص، عمل شود.(50)
مىتوان در ملاحظه بر سخن ايشان گفت: تكليف به امور مشقتآورى، مانند جهاد و حج در
محيط تشريع به اندازهاى است كه التزام به تخصيص عموم قاعده بر ادله اين تكاليف،
موجب تخصيص اكثر يا تخصيص كثير مىشود، امرى كه قبح و استحسان آن بر كسى پوشيده
نيست.
استشهاد به دو آيه «و احل لكم ما وراء ذلكم» و «قل لا اجد فى ما اوحى الىّ محرما»
نيز تمام به نظر نمىرسد؛ زيرا چنانكه عده زيادى يادآور شدهاند حصر در اين دو
آيه، اضافى است، نه حقيقى. افزون بر آنچه گفتيم، تخصيص فراوان با امتنانى بودن
قاعده و لسان آن، كه به گونهاى فراگير مىگويد: «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(51)
نيز سازگار نيست؛ زيرا معناى امتنانى بودن آن اين است كه نفى احكام حرجى، از مختصات
امت اسلام است، و اين معنا با ثبوت احكام حرجى فراوان در اين امت تناسب ندارد؛ چرا
كه در غير اين صورت تفاوتى ميان اسلام با ديگر امم، باقى نمىماند، مگر اينكه
بگوييم امتنان، در تقليل احكام حرجى براى امت نسبت به احكام حرجى ديگر امم است كه
اين احتمال نيز با لسان ادله نفى حرج،ناسازگار است؛ چرا كه در اين ادله، نكره «حرج»
در سياق نفى واقع شده، و چنين تعبيرى بىترديد، مفيد عموم است.
پاسخ محقق بجنوردى
وى در پاسخ شبهه مزبور، مىنويسد:
ظاهر آيه شريفه «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(52)
كه اساس قاعده نفى حرج است، عموم است و هر حكم شرعى حرجى را در بر مىگيرد؛ يعنى
همه واجبات و تمامى محرمات، اعم از كبيره و صغيره، اما ظاهراً فقها و اصحاب به اين
عموم عمل و اخذ نكردهاند، مخصوصاً اگرمقصود از حرج و ضيق، حرج شخصى باشد نه نوعى -
كما اينكه حق هم همين است - زيرا ترك اغلب محرمات كبيره، مانند زنا با زن شوهردار
و نظير آن براى اشخاص، حرجى و همراه با مشقت است و بدون ترديد فقيه راضى نمىشود به
جواز چنين كارى فتوا دهد.
و شايد سرّ عدم فتوا آن باشد كه رفع حكم حرجى (قاعده نفى حرج) برخاستهاز لطفو
امتنان شارع نسبت به بندگان است. از اينرو اگر شارع با برداشتن چنين الزاماتى مكلف
را در مفسده بزرگى بيندازد كه از انجام حرام و گناه كبيره، پيدا مىشود، اين كار،
خلاف لطف و امتنان است....
پس بر فقيه لازم است هنگام اجراى اين قاعده، تأمل كند و اهتمام ويژه خود را مبذول
دارد، مبادا موردى كه براى اجراى قاعده در نظر گرفتهاست، مواردى باشد كه شارع راضى
به ترك آن نيست، گرچه انجام آن مستلزم حرج و مشقت بر مكلف باشد، مانند واجباتى كه
اسلام بر آنها بنا نهاده شدهاست از قبيل نماز، زكات، روزه ماه رمضان، حج و نظاير
اينها كه شارع در هيچ حالى به ترك آنها راضى نمىشود، و مانند محرماتى كه چون
دربردارنده مفاسد بزرگى است، راضى به ارتكاب آنها نمىشود، از قبيل زنا با زن
شوهردار، لواط، فرار از ميدان نبرد، انجام معامله ربوى، قمار، شرابخوارى و ديگر
محرمات كبيرهاى كه در فقه مذكور است.(53)
به نظر مىرسد اين بيان، تفاوت جوهرى با بيان مرحوم نراقى ندارد، بنابراين
ملاحظهاى كه آنجا داشتيم، اينجا نيز مىآيد. افزون بر اينكه سخن ايشان،
ضابطهمند نيست و در صورت التزام به آن، بر فقيه لازم است در تمام تكاليف حرجى، همه
سعى و اهتمام خود را به كار ببرد و با استفاده از قراين و شواهد گوناگون، مذاق شارع
را به دست آورد و اين كار علاوه بر اينكه خود مىتواند در برخى موارد، مستلزم عسر
و حرج شديد باشد، با سيره فقها كه در موارد بسيار فراوانى به اين قاعده، عمل
نمودهاند، نيز ناسازگار به نظر مىرسد.
نظريه مختار
با توجه به ادله اين قاعده و مجموعه كلمات صاحبنظران در مورد آن، در حل اشكال
مزبور مىتوان گفت(54):
براى عسر و مشقت، اقسامى متصور است:
1 - مشقت و كلفتى كه در انجام و ترك نوع واجبات و محرمات يافت مىشود، ولى اين مشقت
به حدى است كه عرفاً و عادتاً قابل تحمل است، ترديدى نيست كه ادله قاعده، از چنين
مشقت و عسرى انصراف دارد. توضيح بيشتر در اين باره خواهد آمد.
2 - برخى امور، عادتاً حرجى نيست، گرچه بسيارى آنها را حرجى دانستهاند، مانند
اداى خمس و زكات كه پس از كسر نمودن مخارج و هزينههاى مصرف شده، انجام مىگيرد. در
انجام اينگونه وظايف مالى، مخصوصاً با لحاظ اينكه اينگونه اموال براى رفع
نيازهاى جامعه و عمران و آبادى آن و تأمين ديگر مصالح آحاد مردم از جمله خود پرداخت
كننده، هزينه مىشود، عسر و حرجى نيست.
3 - پارهاى از تكاليف نيز گرچه اجراى آنها بىترديد مستلزم عسر و حرج شديد است،
ولى آنها ناشى از سوءاختيار خود مكلف است، مانند قصاص و حدود و ديات كه نتيجه
بزهكارىها و جنايات برخى مكلفين است.
بسيار روشن است كه ادله قاعده از اين قبيل عسر و حرج نيز انصراف دارد؛ زيرا عدم
اجراى اين تكاليف مستلزم ضرر و ظلم به ديگران است و اين معنا با امتنانى بودن
قاعده، سازگار نيست؛ به ديگر سخن چنين حرجى، تخصصاً از تحت عمومات ادله قاعده خارج
است.
4 - برخى از تكاليف را نيز مىتوان، در حق بعضى حرجى و در حق بعضى ديگر غير حرجى
دانست، مانند وضو گرفتن با آب سرد در سرماى شديد و روزه گرفتن در گرماى سوزان
تابستان. بعيد نيست در اينگونه موارد قاعده لاحرج را در حق گروه نخست جارى بدانيم،
البته به شرطى كه مشقت در اينگونه تكاليف به حدى باشد كه عادتاً تحمل نمىشود و
مقصود از حرج نيز حرج شخصى باشد، چنانكه مختار هم همين است.
5 - برخى از تكاليف هم ترديدى در حرجى بودن آنها نيست، مانند دفاع از دين و جهاد
با دشمنان خدا، چنانكه قرآن مىفرمايد:
كتب عليكم القتال و هو كره لكم.(55)
جنگ بر شما واجب شده، و آن بر شما امرى ناپسند است.
در جاى ديگر درباره جنگ احزاب مىفرمايد:
اذ جاؤوكم من فوقكم و من أسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر.(56)
و هنگامى كه دشمنان از بالاى [سر] شما و از پايين [پاى شما] آمدند، و آنگاه كه
چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد.
چنانكه در مورد بعضى از غزوات، تعبير به «ساعة العسرة»(57)
شدهاست. در اينگونه موارد نيز مىتوان ملتزم به تخصيص عموم قاعده عسر و حرج با
ادله اينگونه احكامشد و بسيار روشن است كه اين مقدار تخصيص، هيچگونه قبح و
استهجانى ندارد.
چند نكته
نكته اول
آيا عمل بر اساس قاعده نفى حرج واجب است يا جايز؟
در پاسخ اين سؤال دستهاى وجه نخست را اختيار كردهاند از جمله صاحب جواهر كه در
ذيل مسئله «سقوط الصيام عن الشيخ و الشيخة و ذى العطاش» مىگويد:
ان الحكم فى المقام و نظائره من العزائم لا الرخص، ضرورة كون المدرك فيه نفى الحرج
و نحوه مما يقضى برفع التكليف.(58)
حكم مورد نظر در اين مقام و مانند آن، عزيمت است نه رخصت، زيرا بديهى است كه مدرك
آن نفى حرج و مانند آن است كه اقتضا مىكند تكليف برداشته شود.
گروهى نيز وجه دوم را برگزيدهاند، مانند محقق همدانى كه در مبحث تيمم مىنويسد:
تيمم نمودن در مواردى كه جواز آن به دليل نفى حرج ثابت شده، رخصت است نه عزيمت، در
نتيجه اگر مكلف، تحمل مشقت شديد نمود و به جاى تيمم، به طهارت آبى (وضو يا غسل) روى
آورد، طهارت او صحيح است، چنانكه در مسئله «غسل هنگام سرماى شديد» به اين نكته
اشاره نموديم. وجه نكته مزبور اين است كه ادله نفى حرج به منظور امتنان و بيان
توسعه در دين وارد شدهاند، از اينرو تنها براى نفى وجوب، صلاحيت دارند، نه رفع
جواز.(59)
در پاسخ گروه دوم، مىتوان گفت فرض اين است كه ادله نفى حرج، بر ادله احكام اوليه،
مانند عمومات و اطلاقات وجوب وضو، به نحو حكومت يا تخصيص، يا توفيق عرفى، و يا...
تقدم دارد و از سوى ديگر، مستفاد از عمومات يا اطلاقات ادله اوليه، دو چيز نيست:
الزام و مطلوبيت، تا اينكه با تقدم ادله نفى حرج، بر آنها يكى از آن دو، رفع شود
و ديگرى باقى بماند، بلكه مستفاد از آنها، حكم واحد است و فرض اين است كه آن نيز
از باب امتنان، برداشته شدهاست. پس نتيجه اين است كه شارع، در اين زمينه، مجعول و
مطلوبى ندارد و با اين حساب اگر مكلف به جاى تيمم، وضوى حرجى بگيرد، نمىتواند كار
خود را به عنوان مطلوب شارع، به او نسبت دهد، حتى بعيد نيست كار او نوعى تشريع نيز
باشد.
امتنانى بودن نفى حرج نيز نه تنها دليل بر بقاى اصل مطلوبيت عمل نيست، بلكه
مىتواند شاهدى بر نامطلوبيت آن باشد؛ چرا كه اين كار، نوعى بىاحترامى به امتنان و
تفضل مولا و شارع محسوب مىشود، نظير اينكه مسافر به تخفيف و تفضل شارع، اعتنا
نكند و در حالت سفر، نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد كه بىترديد كارى نكوهيده
است. رواياتى در باب نماز مسافر نيز گوياى اين نكته است، مثلاً در روايتى از پيامبر
-صلىالله عليه و آله- آمدهاست:
ان الله أهدى الىّ و الى امّتى هدية لم يهدها الى أحد من الامم كرامة منالله لنا،
قالوا: و ما ذاك يا رسولالله؟ قال: الافطار فى السفر و التقصير فىالصلاة، فمن لم
يفعل ذلك فقد ردّ علىالله عزّ و جلّ هديّته؛(60)
خداوند براى احترام و تكريم ما، به من و امتم، چيزى را هديه نموده كه آن را به هيچ
يك از امتها هديه نكردهاست. از حضرت پرسيدند: آن هديه چيست؟ فرمود: روزه نگرفتن و
كوتاه خواندن نماز در سفر. پس هر كس در سفر چنين نكند، هديه خداى عزّوجلّ را رد
نمودهاست.
در حديث ديگرى از قول آن حضرت مىخوانيم:
انّ الله عزّ و جلّ تصدّق على مرضى اُمّتى و مسافريها بالتقصير و الافطار، أيسر
أحدكم اذا تصدّق بصدقة أن تردّ عليه؟؛(61)
خداوند عزّ و جلّ با تجويز كوتاه خواندن نماز و روزه نگرفتن در سفر، به بيماران و
مسافران امت من، تصدق نمودهاست، آيا هيچ يك از شما از رد شدن صدقهاى كه به ديگرى
دادهاست خوشحال مىشود؟
شايد با توجه به مطالب گفته شدهباشد كه امام راحل ديدگاه صاحب عروه را كه از وى
نقل نموديم، نپذيرفته و در تعليقهاى بر همين عبارت، مرقوم داشتهاست:
محل اشكال... بل كونه عزيمة و البطلان لا يخلو من وجه قوى.(62)
به هر حال محقق همدانى، در دفاع از ديدگاه خود، گفتهاست:
منشأ تخصيص - تخصيص ادله اوليه با ادله نفى حرج - حرجى بودن تكاليفى، مانندوضو و
غسل است بدون آنكه مفسدهاى در انجام اينگونه تكاليف باشد. ازاينرومقتضاى تخصيص،
تنها رفع مطلوبيت به گونه الزام است، نه رفع مطلوبيت ومحبوبيت عمل و در نتيجه
چنانچه مكلف، متحمل حرج و مشقت شود و آن كار را انجام دهد، چيزى را انجام دادهاست
كه در واقع محبوب مولا است گرچه بر او واجبنيست.(63)
از آنچه گفتيم پاسخ اين سخن نيز روشن مىشود، و ادعاى اينكه گرفتن وضو و غسل
حرجى، خالى از مفسده است، نيز سخت مورد اشكال است؛ زيرا ما از مفاسد و مصالح
واقعيه، آن هم در امور تعبدى، خبر نداريم و هيچ بعيد نيست عمل حرجى، داراى مفسده
باشد، لااقل به گفته يكى از صاحبنظران معاصر، حرجى و سنگين بودن تكليف براى
مكلفين، سبب كثرت مخالفت و نافرمانى مىشود و اين خود، مفسدهاى بزرگ است؛ لذا
برخى، نفى حرج را از باب وجوب لطف، بر خداوند حكيم، لازم دانستهاند.(64)
البته مطلب اخير، با توجه به آنچه در آغاز اين فصل گفتيم و نيز با لحاظ امتنانى
بودن قاعده نفى حرج، مورد ملاحظه است.
با عنايت به آنچه گفتيم ترديدى در عزيمت بودن نفى حرج، باقى نمىماند. دستكم
مقتضاى احتياط اين است كه مكلف در مقام امتثال، به عمل حرجى، مانند وضو اكتفا نكند
و تيمم نيز بگيرد.
نكته دوم
آيا معيار در قاعده لاحرج، حرج شخصى است يا حرج نوعى؟
برخى از محققان به دو دليل، وجه نخست را تقويت كردهاند:
1 - تمام عناوينى كه در لسان ادله، به كار مىرود، مانند حرج، ضرر، اضطرار و...
ظهور در مصاديق شخصى آنها دارد؛ زيرا مثلاً اراده حرج نوعى از ادله آن، نياز به
قرينه و شاهد دارد؛
2 - حرج نوعى، مشخص و ضابطهمند نيست؛ زيرا روشن نيست ملاك در آن، نوع مكلفين در
همه زمانها و مكانها است يا مناط در آن اهل يك عصر يا اهل يك مكان يا صنف خاصى از
آنها يا... مىباشد.(65)
دليل ديگرى كه مىتوان در اين زمينه افزود، اين است كه هرگاه در محيط عقلا و موالى
عرفيه، صاحب منصبى، به اشخاص تحت فرمان خود، دستوراتى بدهد و سپس به آنها بگويد:
«در صورت حرجى بودن برخى از اين دستورات مىتوانيد آن را امتثال نكنيد» در چنين
فرضى اگر يكى از اين اشخاص، دستورى را به خاطر حرجى بودنش، اجرا نكند و در مقام
اعتذار بگويد اين كار براى من حرجآور بود، عذر او پذيرفته مىشود، گرچه همان كار
براى ديگران، خالى از عسر و حرج باشد و شكى نيست در اينكه خطابهاى شارع نيز از
همين قبيل است.
البته در اين زمينه، نبايد از نكتهاى مهم غفلت نمود و آن اينكه حرج شخصى تنها در
محدوده تكاليف فردى و آنجا كه مجرى قاعده لا حرج، شخص باشد مىتواند معيار باشد،
ولى همانگونه كه در بخش نخست كتاب نيز گفتيم، گاهى ممكن است مجرى اين قاعده، حكومت
و دولت اسلامى باشد، بديهى است كه در اين صورت، معيار، حرج نوعى و مراعات مصالح
توده مردم است.
نكته سوم
آيا قاعده نفى حرج، در امور عدمى نيز جارى مىشود؟
گاهى ممكن است برخى امور عدمى، موجب عسر و حرج شود، از باب مثال خراب نكردن
ساختمانهايى كه در مسير خيابان قرار گرفتهاند، موجب كندى و اختلال در تردد مردم و
افزايش ترافيك مىشود، عريض نكردن كوچهها، سبب دير رسيدن آمبولانسها و نيز دير
رسيدن ماشينهاى آتشنشانى، يا توقف خدمات آنها مىشود، تعطيل نكردن برخى دكانها
و دستفروشىها، سبب راهبندان و ازدحام جمعيت مىشود و....
به نظر مىرسد اينگونه موارد نيز مىتواند مجراى قاعده نفى حرج باشد؛ زيرا چنانكه
گذشت مفاد ادله اين قاعده، نفى احكام است، خواه اين احكام به امور وجودى تعلق
بگيرند يا به امور عدمى. بر اين اساس در مثالهاى بالا مىتوان گفت: حكم به عدم
جواز تصرف در اموال و املاك مردم، مستلزم عسر و حرج فراوان است و چنين حكمى از
ناحيه شارع، نفى شدهاست.
و اگر گفته شود ظاهر ادله اين قاعده، تنها نفى احكام وجودى است، در پاسخ مىگوييم
آنچه در جمله «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(66)
نفى شده، مجعول حرجى است و ترديدى نيست در اينكه حكم عدمى، مانند عدم جواز تصرف در
مثالهاى بالا، نيز مىتواند مجعول باشد.
اگر اين سخن ناتمام باشد، مىتوان با تنقيح مناط قطعى، حكم به تعميم نمود؛ چون
بىترديد هدف شارع از جعل اين حكم امتنانى، برطرف نمودن سختى و تنگناهاى غير قابل
تحمل از بندگان است و در اين زمينه تفاوتى ميان احكام وجودى و عدمى نيست.
افزون بر اين، دليل قاعده، منحصر به آيه مزبور نيست، بلكه در برخى از روايات
دلالتكننده بر اين قاعده، به تعبيراتى مانند «ان الدين ليس بمضيق» يا «الدين اوسع
من ذلك» يا «الحنيفية السمحة السهلة» بر مىخوريم، كه ترديدى در عموميت مضمون آنها
نيست.
نكته چهارم
چه مقدار حرج، مجوّز تمسك به اين قاعده است؟
همانگونه كه در ضمن مباحث گذشته اشاره شد، هر اندازه حرج و مشقت - گرچه ناچيز -
نمىتواند مجوّز تمسك به اين قاعده باشد، بلكه حرج و تنگنا، بايد به حدى باشد كه به
حسب عادت و عرف تحمل نمىشود. ادله قاعده نيز انصراف به چنين حرجى دارد.
بايد گفت در غير اين صورت لازم مىآيد همه يا بيشتر تكاليف شرعى را، مشمول قاعده و
مرفوع دانست؛ زيرا كمتر تكليفِ الزامى است كه امتثال آن خالى از اندازهاى مشقت
باشد و اين سخنى است كه نمىتوان به آن تفوّه نمود.
به همين سبب فقها، هنگام تمسك به اين قاعده، در موارد فراوانى، كلمه حرج را همراه
با قيد «عظيم» و «شديد» و مانند آن وارد آوردهاند.
شيخ انصارى در رساله «المواسعة و المضايقة» مىنويسد:
الخامس من حجج القائلين بالمواسعة لزوم الحرج العظيم الذى يشهد بنفيه الادلة
الثلاثة بل الاربعة.(67)
صاحب جواهر نيز در مسئله «جواز تيمم هنگام ترس از بيمارى» عبارتى دارد كه فشرده آن
چنين است:
ظاهر اطلاق كثير منهم كما عن بعضهم التصريح به عدم الفرق بين شديده و ضعيفه، و هو
مشكل جداً؛ اذ لم نعثر له على دليل سوى عمومات العسر و الحرج، و من المعلوم عدم
العسر فى ضعيفه، و لعله لذا قيده فى موضع من المنتهى بالفاحش، و اختاره جماعة ممن
تأخر عنه، منهم المحقق الثانى فى جامعه و الشهيدالثانى فى روضه و الفاضل الهندى فى
كشفه، و اليه يرجع ما عن جماعة اخرى من التقييد بالايحتمل عادة، فالاقوى الاقتصار
على الشديد منه الذى يعسر تحمله عادتا؛
ظاهر اطلاق كلمات بسيارى از فقها، و نيز تصريح برخى از آنان اين است كه فرق نمىكند
مرض و بيمارى در مسئله مورد بحث، شديد باشد يا ضعيف، ولى گفتن چنين چيزى مشكل است؛
زيرا تنها دليلى كه براى اين حكم مىيابيم، عمومهاى قانون نفى عسر و حرج است و
روشن است كه در تحمل مرض و بيمارى ضعيف، عسر و مشقتى در كار نيست. و شايد به همين
سبب علامه در جايى از كتاب منتهى، بيمارى را به شديد بودن آن مقيد كردهاست، و
گروهى از فقهاى پس از وى، مانند محقق ثانى در جامع المقاصد، شهيد ثانى در روض
الجنان، و فاضل هندى در كشف اللثام، آن را اختيار نمودهاند و بازگشت سخن گروه
ديگرى از فقها نيز كه بيمارى را مقيد كردهاند به آنچه عادتاً تحمل نمىشود، به
سخن ما است.
پس اقوا اين است كه - در فتوا دادن به جواز تيمم در مسئله مورد بحث - به بيمارى
شديد كه عادتاً تحمل كردن آن مشقتآور است، اكتفا كنيم.(68)
پىنوشتها:
1 . حر عاملى، الفصول المهمة، ص249.
2 . ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهية، ج1، ص160.
3 . ناصر مكارم شيرازى مىنويسد: «قد رأيت من ينكر وجود مدرك
صحيح للقاعدة فيما بايدينا من الادلة» (همان، ص159).
4 . حج (22) آيه78.
5 . مائده (5) آيه6.
6 . بقره (2) آيه185.
7 . همان، آيه286.
8 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج1، ابواب الوضوء، باب39، ح5.
9 . همان، ابواب الماء المطلق، باب9، ح14.
10 . همان، ابواب الماء المضاف، باب9، ح5.
11 . همان، باب8، ح3.
12 . همان، ابواب النجاسات، باب50، ح3.
13 . محمد بنيعقوب كلينى، اصول كافى، ج1، ص165.
14 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص360.
15 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج4، ص51 - 52.
محقق بجنوردى در اين زمينه مىنويسد:
«ظاهر ادلة نفى الحرج آيتً و روايةً انه تبارك و تعالى فى مقام الامتنان على هذه
الامة و لا امتنان فى رفع مالايمكن جعله و وضعه او يكون وضعه قبيحاً مع انه حكيم لا
يمكن ان يصدر منه فعل السفهاء، فمعنى عدم الحرج فى الدين هو عدم جعل حكم يوجب الضيق
على المكلفين، و مثل هذا المعنى ليس دليل على امتناعه او قبحه، و لكنالله تعالى
لطفا و كرما لم يجعل الاحكام الحرجية» (القواعد الفقهية، ج1، ص211).
16 . ابناثير، النهاية، ماده حرج.
17 . ابنمنظور، لسان العرب، ماده حرج.
18 . اسماعيل بنحماد جوهرى، الصحاح، ماده حرج.
19 . توبه (9) آيه91.
20 . نور (24) آيه61.
21 . انعام (6) آيه125.
22 . اعراف (7) آيه2.
23 . ابناثير، النهايه، ماده عسر.
24 . اسماعيل بنحماد جوهرى، الصحاح، ماده عسر.
25 . ابنمنظور، لسان العرب، ماده عسر.
26 . احمد نراقى، عوائد الايام، ص67.
27 . حج (22) آيه78.
28 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج1، ص209.
29 . در اين زمينه، مرحوم محمدباقر بهبهانى به بيانى ديگر،
مىگويد:
«ان نفى الحرج و الضيق مختص بالايجاب والتحريم دون الندب و الكراهة لان الحرج انما
هو فى الالزام لا الترغيب فى الفعل لينل الثواب اذا رخص فى المخالفة و لهذا لا يحرم
صوم الدهر غير العيدين، و قيام تمام الليل و السير الى الحج متسكعاً و ايثار الغير
بالمال الذى لا يضطر اليه على النفس الى غير ذلك مما لا حصر له، بل هذه درجة
المتقين و مرتبة الزاهدين لا يسع القيام به الا الاوحدى من الناس» (فوائد العتيق،
چاپسنگى).
30 . سيدمحمدجواد حسينى عاملى، مفتاح الكرامة، ج7، ص3.
31 . يوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج13، ص473.
32 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج17، ص180.
33 . همان، ج5، ص102 - 103.
34 . همان، ج12، ص250 - 251.
وى ضمن بحث درباره عدالت شهود نيز عبارتى دارد كه حاصل آن چنين است:
«ان حال السلف يشهد بثبوت العدالة اذا لم يعرف الشاهد بشىء من اسباب الفسق و بانه
لا يكاد تنظيم الاحكام للحكام خصوصاً فى المدن الكبيرة، و القاضى القادم اليها من
بُعد من عدم خلطته و اختباره لهم؛ ضرورة اقتضاء اعتبار غيره تعطيل كثير من احكام
حتى يختبرهم او يكون عنده من هو يختبرهم و مخالطهم، و لا ريب فى كونه حرجاً و عسراً
و تعطيلاً، و كيف و الناس فى كثير من الامكنة لا يتمكنون من ذلك فى طلاقهم و ديونهم
و غير ذلك مما يحتاجون اليه» (همان، ج13، ص283).
35 . همان، ص296.
36 . همان، ج17، ص290 - 291.
37 . سيدمحمدكاظم طباطبائى، العروة الوثقى، ج2، ص75.
38 . محمد امامى كاشانى، «بررسى نظريات فقهى شوراى نگهبان»،
رهنمون، شماره7، ص35.
39 . حج (22) آيه78.
40 . محمدحسين، فصول، ص334.
نظير همين بيان است، سخنى كه مرحوم نراقى از بعضى اساتيد خود نقل مىكند:
«اما ما ورد فى هذه الشريعة من التكاليف الشديدة كالحج و الجهاد و الزكاة بالنسبة
الى بعض الناس و الدية على العاقلة و نحوها، فليس شىء منها من الحرج، فان العادة
قاضية بوقوع مثلها و الناس يرتكبون مثل ذلك من دون تكليف و من دون عوض كالمحارب
للحمية او بعوض يسير. و بالجملة فما جرت العادة على الاتيان بمثله و المسامحة فيه و
ان كان عظيما فى نفسه كبذل النفس و المال، فليس من الحرج فى شىء. نعم تعذيب النفس
و تحريم المباحات و المنع عن جميع المشتبهات او نوع منها على الدوام حرج و ضيق و
مثله منفى فى الشرع» (عوائد الايام، ص68).
41 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج5، ص103.
42 . همان، ج21، ص62.
43 . همان، ج5، ص98.
44 . همان، ج21، ص62.
45 . اين مناقشه از آيتالله مكارم شيرازى است (القواعد الفقهية،
ج1، ص189).
46 . گويا خود ايشان نيز در برخى موارد، قبيح نبودن بعضى تكاليف
حرجى را پذيرفتهاست، از جمله در مسئله «جواز الصلاة فى اراضى المتسعة» سخنى دارد
كه حاصل آن چنين است:
«لا يقتضى نفى الحرج فى الدين و الضرر و الضرار حلّ اموال المسلمين المحرمة فى
الكتاب و السنة و فطرة العقل مجاناً بلا عوض، و الا لاقتضى ذلك اباحة كثير من
المحرمات» (محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج8، ص283).
47 . نساء (4) آيه24.
48 . انعام(6) آيه145.
49 . احمد نراقى، عوائد الايام، ص63.
50 . حج (22) آيه78.
51 . حج(22) آيه78.
52 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج1، ص222 - 224.
53 . در بيان اين نظريه، تا حدودى از توضيح آيتالله مكارم شيرازى
بهره جستهايم (القواعد الفقهية، ج1، ص194).
54 . بقره(2) آيه216.
55 . احزاب (33) آيه10.
56 . توبه (9) آيه117.
57 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج17، ص150.
58 . حاج آقا رضا همدانى، مصباح الفقيه، كتاب الطهارة، ص463.
صاحب عروة نيز در مبحث «مسوغات التيمم» مىنويسد:
«اذا تحمل الضرر و توضاً و اغتسل، فان كان الضرر فى المقدمات من تحصيل الماء و
نحوه، وجب الوضوء و الغسل و صحّ، و ان كان فى استعمال الماء فى احدهما، بطل و اما
اذا لم يكن استعمال الماء مضراً، بل كان موجباً للحرج و المشقة كتحمل الم البرد او
الشين مثلاً فلايبعد الصحة و ان كان يجوز معه التيمم، لان نفى الحرج من باب الرخصة
لا العزيمة، و لكن الاحوط ترك الاستعمال و عدم الاكتفاء به على فرضه، فيتمم ايضاً»
(العروة الوثقى، ج1، ص351).
59 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج5، ابواب صلاة المسافر، باب22،
ح11.
60 . همان، ح7.
61 . محمدكاظم طباطبائى، العروة الوثقى، ج1، ص351 حاشيه امام
خمينى.
62 . حاج آقا رضا همدانى، مصباح الفقيه، كتاب الطهارة، ص463.
63 . ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهية، ج1، ص206.
64 . همان، ص198.
65 . حج (22) آيه78.
66 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص360.
67 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج5، ص113 - 114.