ز - ازدواج با زانيه
قرآن كريم مىفرمايد: )الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ
مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَايَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ
وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ(135)).
"مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمىكند، وزن زناكار راجز مرد
زناكار يا مشرك، به ازدواج خود در نمىآورد، واين كار بر مؤمنانتحريم شده
است."
حديث شريف:
1 - در صحيح زراره آمده است كه گفت از امام صادقعليه السلام پيراموناين
آيه قرآنى )الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً
وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍأَوْ مُشْرِكٌ( پرسش كردم.
حضرتعليه السلام فرمود: "اينان زنانى هستندمشهور به زنا، ومردانى مشهور به
زنا، كه به )انجام فعل حرام( زناشهرت يافتهاند وبدان شناخته شدهاند، و
)برخى از( مردم امروزاينگونه مىباشند، پس هر كس بر او حد زنا اقامه شود،
يا به زناشهرت يافته است، سزاوار نيست كسى با او ازدواج كند مگر آن
كهبداند توبه كردهاست."(136)
2 - در )قرب الاسناد( آمده است كه از امام صادقعليه السلام پيرامونزنى
روسپى پرسش كردم كه آيا مرد مسلمان مىتواند با او ازدواجكند؟ حضرتعليه
السلام فرمود: "آرى چه چيز مانع از اين كار مىشود؟ولى اگر چنين كرد بايد
مواظب پاكدامنى همسرش باشد، تا فرزندشمورد شبهه قرار نگيرد."(137)
3 - از زراره به نقل از ابو جعفرعليه السلام آمده است كه گفت ازحضرتعليه
السلام پيرامون مردى پرسش شد كه از زنى خوشش آمده وپساز پرس وجو دريافت آن
زن در زمينه اعمال زشت وفجور موردستايش است.
حضرتعليه السلام فرمود: "اشكالى ندارد با او ازدواج كند
وپاكدامنشبدارد."(138)
4 - در موثق اسحاق بن حريز به نقل از امام صادقعليه السلام آمده استكه به
حضرتعليه السلام عرض كردم؛ مردى با زنى عمل زشت زنا انجاممىدهد، وسپس
ميل مىكند با او ازدواج كند آيا اين كار بر اورواست؟
حضرتعليه السلام فرمود: "آرى اگر از او دورى كند تا عدهاش به پايانرسد،
ورحمش از آب ناپاك، پاك گردد، در اين هنگام مىتواند با اوازدواج كند،
البته در صورتى جايز است با او ازدواج كند كه به توبه اوآگاهى يابد."(139)
تفصيل احكام:
براى مشاركت دين مبين اسلام در جهت از ميان بردن نمادهاىپليدى، پستى وفساد
در جامعه، شريعت اسلامى به مردان اجازهداده است با زنانى كه متهم به زنا
هستند ازدواج كنند، البته مشروط برآن كه توبه شان آشكار گردد، واز
پليديهايى كه بدان دامن مىآلاينددست كشند. اين مسأله، فروع وتفصيلاتى دارد
كه اينك به بيان آنهامىپردازيم:
1 - اشكالى ندارد زن زناكار پس از توبه به عقد مردى كه به او زناداده يا جز
او در آيد، ولى بهتر واحتياط آن است كه ازدواج پس از)استبراء( باشد، يعنى
زمانى كه رحم او به وسيله يك نوبت حيضديدن از آب مرد زناكار پاك گردد، اما
زن حامله به استبراء نياز ندارد،ومى شود مستقيماً وبدون فاصله او را به
ازدواج در آورده وبا اوهمبستر شود.
2 - احتياط آن است كه از ازدواج با زن مشهور به زنا خوددارىشود مگر پس از
دانستن توبه او، بلكه نبايد اين احتياط را از دست دادكه نبايد با زن زناكار
مطلقاً )يعنى چه مشهور به زنا باشد يا مشهورنباشد( ازدواج كرد مگر پس از
دانستن توبه او، ونشانه آن هم ايناست كه به بدكارى فراخوانده شود، پس اگر
خويشتن دارى كرد،معلوم مىشود توبه كرده است.
فروع زنا
1 - اگر زن - والعياذ باللَّه - زنا كرد بر همسرش حرام نمىشود، حتىاگر زن
بر آن اصرار داشته باشد، ولى ظاهراً مستحب آن است كه اگربه زنا شهرت يافت
طلاقش دهد بلكه اين كار، احوط است.
2 - اگر مردى با زنى كه ازدواج كرده به عقد دائم ياموقت، زنا كند،احوط آن
است كه اين زن براى هميشه بر آن مرد حرام خواهد شد،اگر چه اقوى عدم حرمت
است وحكم زنا با زنى كه در عده رجعىهست، نيز چنين است.
3 - در اين مورد بر مرد جايز نيست با آن زن پس از جدا شدن ازشوهرش با طلاق
يا مرگ يا انقضاى مدت صيغه ازدواج كند.
ح - محرمات به سبب لواط
حديث شريف:
1 - در صحيح ابن ابى عمير از ابو عبد اللَّهعليه السلام درباره مردى كه
باپسركى بازى كرده رسيده است كه فرمود: "اگر در آن پسر دخولشده، دختر
وخواهر آن پسر بر آن مرد حرام گردد."(140)
2 - نيز از امامعليه السلام درباره مردى كه با پسركى بازى كرده پرسش شدكه
آيا مادر اين پسرك بر آن مرد حلال است؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر در او دخول شده، نه."(141)
3 - امامعليه السلام درباره مردى كه با برادر زنش جمع شده مىفرمايد:"اگر
در او دخول كرده باشد، زنش بر او حرام گردد."(142)
تفصيل احكام:
عمل زشت )لواط( - والعياذ باللَّه - يكى از عوامل تحريمهميشگى است.
پرداختن به چنين انحرافى موجب تحريم نسبت بهخويشاوندان شخص مفعول مىشود،
كه تفصيل آن را ذيلاً بيانمىداريم:
1 - اگر كسى با ديگرى - والعياذ باللَّه - لواط كرد ودخول - حتى بهمقدارى
از ختنهگاه - صورت گرفت، مادر مفعول ومادران مادر اوهرچه بالا روند بر
فاعل حرام گردد ودختر ودختران ونوادگاندخترش هرچه پايين آيند وخواهرش نيز
بر او حرام شود، ودر اينميان تفاوتى نيست كه آيا مفعول بزرگ يا كوچك بوده
باشد، واحوطتحريم است اگرچه فاعل هم كوچك بوده باشد اگر چه اقوى خلافآن
است.
2 - بر عكس مسأله فوق، مادر فاعل ودختر وخواهرش بنا به نظراقوى بر مفعول
حرام، نگردد.
3 - اگر مفعول، خنثى باشد مادر ودختر خنثى بر فاعل حراممىشود، زيرا اين
گونه آميزش جنسى )اگر خنثى مذكر باشد( لواطو)در صورتى كه مؤنث باشد( زنا
محسوب مىشود، وحكم تحريم،هر دو صورت را در برمى گيرد.
4 - احوط، حرمت مادر ودختر مفعول است بر فاعل، اگر چهلواط پس از ازدواج با
يكى از اين دو باشد، بويژه آن كه اگر مرد زن راطلاق دهد، وبخواهد از نو با
او ازدواج كند.
5 - اين حكم، مادر وخواهر ودختر رضاعى را نيز در برمى گيرد.
6 - اين حكم حالت اجبار وشبهه را در بر نمىگيرد، اگر چهاحوط، انتشار حرمت
است.
7 - اگر شك كرد كه ادخال صورت گرفته يا نه اصل را بر عدممىنهد.
8 - باكى نيست اگر پسر فاعل با دختر يا خواهر مفعول يا مادر اوازدواج كند،
ولى بهتر است با دختر او ازدواج نكند.
ط - محرمات به سبب لمس ونگاه
احاديث شريف:
1 - از پيامبرصلى الله عليه وآله رسيده است كه فرمود: "خداوند به مردى
ننگردكه به شرمگاه زنى ودختر او نگريسته باشد."(143)
2 - در صحيح محمد بن مسلم از امامعليه السلام درباره مردى سؤال شدكه با
زنى ازدواج كرد و به سرش نگاه كرد، وبرخى از اعضايش را ازنگاه گذراند سؤال
شد آيا اين مرد مىتواند با دختر اين زن ازدواجكند؟
حضرتعليه السلام فرمود: "نه، اگر عضوى از او را ديده باشد كه ديدنآن بر
ديگرى حرام است، او نبايد با دختر آن زن ازدواج كند."(144)
3 - از ابى ربيع رسيده است كه گفت: از ابو عبد اللَّهعليه السلام
پيرامونمردى سؤال شد كه با زنى ازدواج كرده وچند روزى با او
بودهونتوانسته با او كارى انجام دهد جز آن كه اعضايى از او را ببيند
كهديدنش بر جز او حرام است سپس اورا طلاق مىدهد، آيا اين مردمىتواند با
دختر آن زن ازدواج كند؟
حضرتعليه السلام فرمود: آيا شايستگى آن را دارد در حالى كه آن را ازمادر
او ديده كه ديده!(145)
تفصيل احكام:
از ديگر عوامل تحريم، نيز ديدن ولمس كردن است از روىشهوت كه به برخى از
خويشاوندان اختصاص دارد وتفصيل آن چنيناست.
1 - اگر مردى كنيز مملوكى داشته باشد كه از روى شهوت بدونگريسته يا لمسش
كرده باشد، آن كنيز بر پسر او حرام گردد، وبنابراقوى عكس آن نيز صحيح است.
2 - مادر كنيز فوق - كه مورد لمس ونگاه از روى شهوت قرار گرفته -وبنابر وجه
اقوى بر لمس كننده وبيننده حرام نيست ولى احوط،اجتناب است.
3 - احوط براى مرد آن است كه از دخترى كه مادرش را - از روىشهوت - لمس
كرده يا بدو نظر افكنده اجتناب كند، اگر چه وجه اقوىعدم حرمت است.
4 - اقوى آن است كه از روى شهوت چهره ودو دست زن را ديدنولمس كردن، موجب
تحريم نمىشود، ولى احتياط مقتضى اجتناباست.
5 - نگاه ولمس كردن اگر از روى شهوت نباشد، يا براى آزمايش،يا معالجه صورت
پذيرد، يا تصادفى واتفاقى باشد اگرچه شهوت رابرانگيزد از حكم لمس ونگاه
كردنى كه موجب تحريم مىگردد خارجاست، مگر آن كه قصد مرد اين باشد كه شهوت
را برانگيزد، چنانچهبراى شهوتانگيزى شرمگاه زن يا پستان او را لمس، يا او
را به آغوشكشد، كه ظاهراً تمامى اينها داخل در احكام لمس است، واللَّه
العالم.
بخش سوم : پيرامون عقد نكاح
1 - احكام عقد دائم
حديث شريف:
1 - محمد بن على بن الحسين به سند خود از زرارة بن اعين نقلكرده كه
مىگويد: هنگامى كه ابو جعفر محمد بن على الرضاعليه السلام بادختر مأمون
ازدواج كرد، خود خطبه عقد خواند وفرمود: "سپاسخدايى را كه نعمتها را تمام
مىكند - تا آن جا كه فرمود -: اين اميرالمؤمنين است كه بر پايه احكام الهى
دخترش را به ازدواج من درآورد." سپس ميزان مهر را بيان داشت وفرمود: "يا
امير المؤمنين آيامرا تزويج كردى؟" گفت: "آرى، پس گفت: قبلتُ ورضيتُ
-پذيرفتم وخشنودم."(146)
2 - از ابو جعفرعليه السلام نقل است كه فرمود: "زنى نزد پيامبرصلى الله
عليه وآله آمدوعرض كرد: مرا به ازدواج در آور." پيامبر فرمود: "كدام
مردحاضر است با اين زن ازدواج كند؟" مردى بلند شد وعرض كرد:من اى پيامبر
خدا. پس چون پيامبر از مهر پرسيد، مرد گفت: چيزىندارم.... پيامبر فرمود:
"آيا چيزى از قرآن را نيك مىدانى؟" گفت:آرى. پيامبر فرمود: "شما را به عقد
يكديگر در مىآورم بر پايه آنچهاز قرآن نيك مىدانى. آن را به اين زن
بياموز."(147)
3 - در حديث طولانى از اميرالمؤمنينعليه السلام رسيده كه به زنى
فرمودهاست: "آيا تو ولى و سرپرستى دارى؟" عرض كرد: آرى، اينهابرادران من
هستند. حضرتعليه السلام به آنها فرمود: "حكم من درباره شماوخواهرتان
رواست؟" عرض كردند آرى. امير المؤمنينعليه السلام فرمود:"خداوند ومسلمانان
حاضر را گواه مىگيرم كه من اين دختر را به عقداين پسر در آوردم در قبال
چهار صد درهم كه از دارايى خود مناست."(148)
تفصيل احكام:
تعريف: حقيقت عقد نكاح، التزامى است طرفينى در همزيستىبا يكديگر در يك
زندگى مشترك، كه به موجب آن زن بر مرد حلالمىشود، وآن عبارت است از
)ايجاب( زن يا وكيل او، و)قبول( مرديا وكيل او، به مصداق اينآيه قرآنى كه:
)وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظ(149)).
"و همسران شما پيمان محكمى ) به هنگام عقد ازدواج ( از شماگرفتهاند."
الف - شرايط صيغه عقد
1 - ايجاب بايد از سوى زن يا وكيل او با لفظ )نكاح( يا )تزويج(باشد، ودر
نكاح دائم لفظ )متعه( نيز كافى است ، به شرط آن كهاشارهاى شود كه دلالت
بر قصد دوام داشته باشد.
سپس، آيا ايجاب وقبول بايد تنها با تلفظ زبانى باشد )يعنىمستقيماً بر زبان
آورده شود( يا هرگونه اظهار، مانند امضا بر ورقه عقدهم مىتواند كفايت كند؟
پاسخ اين است كه بى شك احتياط آن است كه با لفظ صورتپذيرد.
2 - در عقد شرط است كه در صورت امكان -بنابه احتياطمستحب- به زبان عربى
ايراد گردد اگرچه، به وسيله وكيل انجامشود.
3 - در غير از صورت پيش گفته، مىشود عقد را با زبان ديگرىجارى كرد، به
شرط آن كه مفهوم نكاح وتزويج را برساند.
4 - احتياط، گفتن دو لفظ "ايجاب وقبول" به صيغه فعل ماضىاست، ولى صيغه
مستقبل وجمله خبريه نيز كفايت مىكند، وحتى باجملهاى كه ظاهرش امر يا
استفهام باشد به شرط آن كه مفاد آن انشاءعقد باشد.
5 - احتياط آن است كه ايجاب از سوى زن باشد وقبول از جانبشوهر اگرچه اقوى،
جواز عكس است.
چگونگى ايجاب وقبول:
الف - از سوى خود زن واز سوى خود مرد:
زن مىگويد: "زَوَّجتُكَ" يا "اَنكَحتُكَ" يا "مَتَّعتُكَ" نفسي
علىالصُداقِ المعلوم. سپس مرد مستقيماً پاسخ مىدهد: "قَبِلتُالتَّزوِيج"
يا مىگويد: "قَبِلتُ النِّكاحَ" يا مىگويد: "قَبِلتُ المُتعَة."
ب - از سوى وكيل زن ووكيل مرد:
وكيل زن به وكيل مرد مىگويد: "زَوَّجتُ" يا "انكَحتُ" يا"مَتَّعتُ"
مُوَكِّلَتى )نام زن برده مىشود( مُوَكِّلَكَ )نام مرد بردهمىشود( على
الصُداقِ المعلوم.
وكيل مرد بلا فاصله جواب مىدهد: "قَبِلتُ لِمُوَكِّلى )نام مرد
بردهمىشود( التَّزويج" يا "النِّكاحَ" يا "التمتيع."
تبصره
1 - لازم نيست در عبارتهاى عقد تطابق لفظى وجود داشته باشد،يعنى طرف مقابل
مىتواند الفاظ ديگرى را غير از آنكه در ايجاب ياقبول استفاده شده، به كار
گيرد مثلاً زن مىتواند بگويد: "انكَحتُكَنَفسي( ومرد بگويد: "قَبِلتُ
التَّزويج( واز كلمه )تزويج( به جاىكلمة )نكاح( استفاده كند. همين گونه
است حكم ساير متعلقات،چنان كه اولى بگويد: ".. على المَهرِ المعلوم" و
ديگرى بگويد: "..على الصُداقِ المعلوم."
2 - انسان گنگ كافى است با اشاره يا هر وسيله ديگرى همچوننوشتن، يا اثر
انگشت كه بر عقد دلالت كند قبول وايجاب را برساند،البته مشروط بر آن كه اين
عمل در ميان عرف نمايانگر عقد باشد.
3 - اگر يكى از دو طرف صيغه عقد را غلط تلفظ كند، چنانچه اينغلط معنى را
تغيير داد، صيغه عقد كفايت نخواهد كرد، ولى اگرتغيير دهنده معنى نبود اشكال
ندارد، مشروط بر آن كه تلفظ غلط درساير متعلقات صيغه عقد باشد نه در دو لفظ
"ايجاب وقبول"، واماتلفظ غلط دو لفظ ايجاب وقبول، بنابر احتياط، كفايت
نمىكند چنانكه بگويد: "جوزتك" به جاى "زوَّجتُكَ." حكم اشتباه در
اعرابالفاظ نيز چنين است.
4 - در جارى كردن صيغه عقد، قصد انشاء يعنى بيان صيغه عقدبه هدف اجراى عقد،
شرط است.
5 - براى اجرا كننده صيغه عقد شرط نيست مفهوم صيغه را بهگونهاى تفصيلى
بداند، بلكه كافى است به همين نكته آگاهى داشتهباشد كه مفهوم اين صيغه
انشاء نكاح وتزويج است، ولى با اين حال،احوط، داشتن آگاهى تفصيلى است.
6 - موالات يعنى پى در پى بودن ايجاب وقبول شرط است، بدينمعنى كه لفظ قبول
مستقيماً وبدون فاصله پس از ايجاب ذكر گردد،ومعيار اين است كه نزد عرف پى
درپى بودن صدق كند، واگرفاصلهاى در آن باشد كه عرفاً خللى به پى در پى
بودن آن وارد نكندصحيح است، چنان كه يكى از دو طرف پيشدستى كند
وبگويد:"انكحتك" وطرف ديگر چيزى نگويد مگر پس از آن كه سرپرستشاو را نصيحت
كند تا قانع شود وبگويد "قَبِلت"، زيرا اين فاصله ميانايجاب وقبول با
مقتضيات عقد تناسب دارد.
7 - يكى بودن مجلس ايجاب وقبول شرط نيست "بدين معنى كهصيغه عقد در يك مكان
جارى شود."
پس اگر طرف قبول در مجلس حضور نداشته باشد وطرف ايجابعبارت ايجاب را تلفظ
كند، وطرف قبول پس از شنيدن خبر آن،بگويد: "قَبِلتُ" عقد صحيح خواهد بود،
به شرط آن كه فاصلهطولانى در ميان نيفتد، ومعاقده ومعاهده صدق يابد، چنان
كه اگر اورا مورد خطاب قرار دهد واو در مكان ديگرى باشد ولى صداى او
رامىشنود، وبدون فاصله زياد "قَبِلتُ" را بگويد عقد، صدق مىيابد.واز همين
رو عقد، به وسيله تلفن يا فاكس يا تلگراف به شرط صدقعرفى عقد، صحيح خواهد
بود.
ب - شرايط عاقد
1 - شرط است كه عاقد، يعنى جارى كننده صيغه عقد از كمال)كه به بلوغ وعقل
محقق مىگردد( برخوردار باشد، خواه براى خودعقد كند يا براى ديگرى، چه به
عنوان وكيل يا ولى وسر پرستشرعى، ويا فضولى باشد(150)
2 - بر اين اساس عقد كودك يا مجنون يا مست، اعتبارى نداردواحتياط، عدم
اعتبار عقد مست است حتى پس از به هوش آمدنواجازه دادن.
3 - عقد انسان سفيه(151) اشكالى ندارد اگر در اجراى صيغه، وكيلديگرى باشد،
يا با اجازه ولى، براى خود عقد را اجرا كند.
4 - عقد انسان مجبور در اجراى صيغه براى ديگرى يا براى خودبلا اشكال است،
در صورتى كه پس از مرتفع شدن حالت اجبار بهعقد، اجازه دهد.
5 - مرد بودن، شرط عاقد نيست، پس زن نيز مىتواند به وكالت ازديگرى صيغه
عقد را جارى كند، چنان كه جايز است براى خود نيزصيغه عقد بخواند.
6 - شرط است زوج وزوجه به وجهى تعيين گردند كه هر يك از آندو با اسم يا
وصف يا اشاره از ديگران جدا گردند. پس اگر طرفايجاب بگويد: "زَوَّجتُك
احدى بناتي"، يعنى: تو را به عقد يكى ازدخترانم درمى آورم. يا بگويد:
"زَوَّجتُ بنتي احد ابنيك"، يعنى:دخترم را به عقد يكى از پسران تو درمى
آورم، يا يكى از آن دو، يااينكه هر يك از دو طرف شخصى را معين كند )در
اجراى صيغهعقد( غير از آن كه ديگرى تعيين نموده، عقد صحيح نخواهد بود.
7 - شرط نيست در نكاح، هر يك از زن ومرد، اوصاف تفصيلىيكديگر را بدانند.
بنابر اين پس از مشخص شدن فرد مورد نظر،ندانستن اوصاف ثانوى او، زيانى به
عقد نمىرساند.
8 - در نكاح دائم يا متعه شرط كردن خيار فسخ(152) خود عقد جايزنيست واگر
چنين شرطى شود، اقوى بطلان عقد است، اما شرطخيار در مهريه به گونهاى كه
تزلزلى به خود عقد راه نيابد مانعىندارد، ودر غير اين صورت يعنى اگر شرط
فسخ در مهر اصل عقد رامتزلزل مىسازد باطل مىباشد، ولى زمان آن بايد مشخص
شود،واگر پيش از انقضاى مدت، مهر فسخ شود چنان است كه عقد بدونذكر مهريه
بوده باشد، ولذا به )مهر المثل((153) رجوع مىشود. امّا درمتعه، از آن جا
كه بدون مهريه صحيح نمىباشد لذا شرط كردن خيارفسخ در مَهْر خالى از اشكال
نيست.
ج - اولياى عقد
قرآن كريم:
1 - )فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا
بَيْنَهُمْ(154)).
"... نبايد كه آنها را از شوهركردن منع كنيد هرگاه )به طريق مشروع(با
ازدواج با مردى توافق كنند..."
2 - )إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ
النِّكَاحِ(155)).
"مگر آن كه ايشان، خود يا كسى كه عقد نكاح به دست اوست آن راببخشد."
حديث شريف:
1 - از ابو جعفرعليه السلام نقل است كه فرمود: "زنى كه صاحب اختيارخويش است
وسفيه نيست وتحت تكفل كسى هم قرار ندارد،ازدواج كردن با او، بدون وجود ولىّ
جايز است.(156)"
2 - از ابو عبد اللَّهعليه السلام نقل است كه فرمود: "دختر باكرهاى كه
پدردارد بدون اجازه پدرش ازدواج نمىكند."(157)
3 - از ابو الحسنعليه السلام نقل است كه فرمود: "اذن واجازه دختر
باكرهسكوت اوست وزن بيوه اختياردار خود است."(158)
4 - از عبد اللَّه بن صلت روايت است كه گفتهاست: "از ابو عبداللَّهعليه
السلام پيرامون دختر كوچكى پرسش كردم كه پدرش او را تزويج كردهاست،
وپرسيدم: اگر اين دختر بالغ شد، آيا در برابر پدرش اختياردارد؟ حضرتعليه
السلام فرمود: "نه، در برابر پدرش اختيار ندارد." سپساز حضرتعليه السلام
درباره دختر باكرهاى پرسش كردم كه به حد زنانگىرسد، عرض كردم آيا در
برابر پدرش اختيار دارد؟
فرمود: "در برابر پدرش اختيار ندارد، تا اين كه بزرگ شود."(159)
5 - از ابو عبد اللَّهعليه السلام درباره مردى كه مىخواهد خواهرش را
بهازدواج در آورد، روايت شده است: "با دختر مشورت مىكند، پساگر دختر
سكوت كرد همين رضايت او خواهد بود واگر نپذيرفت او رابه ازدواج در نمى
آورد". واگر بگويد: "فلانى را به ازدواج من درآور، او را به ازدواج كسى در
مىآورد كه بدو راضى است."(160)
تفصيل احكام:
تعريف: "اولياى عقد" اصطلاحاً به كسانى گفته مىشود كهصلاحيت اجراى عقد يا
اجازه دادن براى اجراى عقد را دارند نسبتبه مرد وزنى كه به هر دليل صلاحيت
كامل اجراى عقدرا ندارند.
1 - اولياى عقد عبارتند از: پدر وپدر بزرگ از سوى پدر، يعنى پدروپدران او
وهرچه بالاتر، پس پدرِ مادرِ پدر در شمار آن مندرجنيست.
2 - ولايت پدر وجد نسبت به كودك ومجنونى كه جنونش به بلوغمتصل باشد، وحتى
بنا به اقوى منفصل باشد، ثابت است، ولى ايندو نسبت به مرد بالغ ورشيد،
ونسبت به زن بالغه ورشيده بيوه(161)ولايتى ندارند.
3 - نسبت به دختر باكره رشيده، احتياط گرفتن اذن از ولى او استاگرچه اقوى
اجراى تصميم آن دختر است اگر اختيار دار خود باشدوعملاً از ولايت ولى، خارج
شده باشد، واگر ولى غائب بودبطوريكه اجازه گرفتن از او امكان نداشت، ودختر
نياز به ازدواجداشت، اعتبار اذن ولى ساقط مىشود.
4 - در ولايت جد، زنده يا مرده بودن پدر، شرط نيست.
5 - هر يك از پدر وجد در ولايت، مستقل هستند، پس اشتراك دردادن اذن واجازه
گرفتن يكى از آن دو از ديگرى لازم نيست. پس هريك از آن دو پيشى گرفت - با
مراعات آنچه مراعاتش لازم است -براى ديگرى مورد باقى نمىماند، ودر حالت
همزمانى، عقد جدمقدم است ونيز هنگامى كه دو تاريخ دانسته نشود.
6 - صحت تزويج پدر وجد وبه جريان افتادن اين تزويج، مشروطاست به اين كه
فسادى بر آن مترتب نشود، بلكه احتياط، در اين جا،مراعات مصلحت است. براى
مثال: ولى نبايد كسى را كه زيرسرپرستى اوست، به ازدواج كسى در آورد كه در
او عيبى است،خواه عيبى كه موجب فسخ مىشود يا خير، چون در آن فساد
نهفتهاست.
اما اختيار همسران در پايينترين مهر براى پسر وبالاترين مهر براىدختر،
شرط نيست.
7 - اگر ولى )پدر وجد( مانع از ازدواج دختر باكرهاى شود،بطوريكه موجب ضرر
وزيان به او، ويا حرجى براى او، ويا سببفسادى در جامعه شود، ولايت آن ولى
ساقط مىگردد ودخترمىتواند خود رأساً وبدون اذن ولى اقدام به ازدواج كند،
واگر دخترباكره، غير رشيده باشد ولايت از آن حاكم شرع خواهد بود .
مسائل فرعى
1 - براى زنى كه اختياردار خود مىباشد مستحب است كه از پدروجدش اذن خواهد،
واگر آنها نباشند برادرش را وكيل گيرد، واگرچندين برادر داشت در صورت يكسان
بودن در امتيازات، برادربزرگتر را بر گزيند، ودر غير اين صورت بر پايه
موازين شرعى برادرمتقىتر وداناتر ودور انديشتر را بر گزيند.
2 - وصى مىتواند مجنونى را كه تحت سرپرستى اوست ودر حالجنون به سن بلوغ
رسيده ونيازمند ازدواج باشد، به ازدواج در آوردواحتياطاً اين امر بايد پس
از اذن حاكم شرع صورت پذيرد، وشايستهاست در اين امر مصلحت را در نظر گيرد،
چه مصلحت فرد باشد يامصلحت جامعه.
3 - همين حكم بر صغير )كودك نابالغ( نيز منطبق است واحوطآن است كه منتظر
بلوغ او بمانند، مگر آن كه ضرورتى در ميان باشدكه پس از اذن حاكم ووجود
مصلحت، ديگر اشكالى در ميان نخواهدبود، ودر اين حالت وجود دلالت عمومى در
وصيت نامه كافىاست، اگرچه وصيت كننده بدان تصريح نكرده باشد. مثلاً
كافىاست در وصيت نامه آمده باشد كه وضع فرزندان اصلاح شود.
4 - حاكم شرع مىتواند كسى را كه هيچ گونه ولىّ اعم از پدر وجدووصىّ ندارد،
به شرط نياز يا اقتضاى مصلحت عمومى، به ازدواجدرآورد. واين بدان اعتبار
است كه حاكم، ولىّ امر است يا مرجع امورحسبيه. واگر حاكم شرع وجود نداشت،
ودر صورت اقتضاىمصلحت بر ديگر مؤمنان وجوب كفايى مىيابد ودر اين حالت
كسىرا از ميان خود بر مىگزينند كه به اين امر همت گمارد.
5 - در حديث شريف آمده است كه سكوت باكره دلالت بررضايت او دارد، پس اگر در
ازدواج با او اجازه بخواهند واو رد نكندهمين، دليل پذيرش اوست، زيرا شأن
دختر اقتضا دارد كه از به زبانآوردن قبول، شرم كند. آرى اگر اين سكوت
عرفاً دليل رضايت تلقىنشود مانند اين كه دختر آن قدر خجالتى باشد كه از به
زبان آوردنعدم پذيرش هم حيا كند، در اين صورت سكوت او دليل رضايتشنخواهد
بود.
د - شرايط وحدود اولياى عقد
1 - در ولايت اولياء ياد شده در عقد، بلوغ، عقل واسلام اگر مُوَلّىعليه
مسلمان باشد شرط است .
2 - اقوى ثبوت ولايت پدر كافر است بر فرزند كافر.
3 - اقوى ثبوت ولايت برده است بر فرزندانش، ولى خود او نيزتحت ولايت
وسرپرستى مالكش مىباشد، پس ولايت او محدود بهولايت مالك خواهد بود.
4 - واجب است بر وكيل در عقد ازدواج كه از آنچه نظير شخصمورد نظر، مهر
وساير خصوصياتى كه موكِّل براى او مشخص كرده پافراتر ننهد والا عقد، فضولى
خواهد بود كه صحت آن متوقف بهاجازه موكِّل است.
ه - احكام عقد فضولى
حديث شريف:
1 - در حديثى منقول از امام باقرعليه السلام آمده است كه از حضرتعليه
السلامدرباره مردى پرسيدند كه مادرش در غياب او تزويجش كرده است.
حضرتعليه السلام فرمود: "ازدواج جايز است )يعنى لازم نيست(شخص متزوج اگر
بخواهد مىپذيرد واگر نخواهد رد مىكند، ولى اگررد كرد مادرش بايد مهر را
بپردازد."(162)
2 - در حديث ديگرى از امام رسيده است كه از حضرتعليه السلام
دربارهبردهاى پرسيدم كه بدون اجازه اربابش ازدواج كردهاست؟
حضرت فرمود: "اين بسته به خواست ارباب اوست اگر بخواهداجازه مىدهد واگر
نخواهد آن دو را از هم جدا مىكند."(163)
تفصيل احكام:
تعريف: منظور از عقد فضولى عقدى است كه از كسى سرزدهباشد كه صلاحيت عقد را
ندارد. نمونههاى آن به شرح زير است:
برادرى بدون اجازه خواهرش، او را به ازدواج در مىآورد، يامادرى پسرش را به
ازدواج در مىآورد، يا وكيل زن، او را بدون اجازهبه عقد ديگرى در مىآورد،
يا ولى مولى عليه را به ازدواج كسى درمىآورد كه در او عيبى است، يا
بردهاى بدون اذن اربابش ازدواجمىكند. اينها همه نمونههاى عقد فضولى
هستند.
1 - اقوى، صحت عقدى است كه به نحو فضولى صورت گرفتهباشد پس از اجازه دادن
طرف اصلى عقد، خواه از يك طرف فضولىبوده باشد، يا از هر دو طرف.
2 - در اجازه دادن، اداى لفظ خاصى شرط نيست، بلكه با هرچهكه نشان دهنده
رضايت به عقد باشد حاصل مىشود. بل بافعلى كهدلالت بر رضايت داشته باشد
نيز حاصل مىشود.
3 - اجازه، كاشف از صحت عقد است از هنگام وقوع عقد، پسبايد پيامدهاى عقد
از زمان عقد بر آن مترتب شود.
و - ادّعاى زوجيّت
حديث شريف:
1 - از يونس روايت شده است كه گفت: از امام رضاعليه السلام دربارهمردى
پرسيدم كه در شهرى با زنى ازدواج كرد واز او پرسيد: آياهمسر دارى؟ زن پاسخ
داد: خير، ومرد او را به ازدواج خود درآورد. سپس مردى آمد وگفت: او زن من
است، ولى زن آن را انكاركرد. در اين هنگام وظيفه مرد چيست؟
حضرتعليه السلام فرمود: "او، زن آن مرد است مگر آن كه )مرد ادعاكننده(
بينهاى اقامه كند."(164)
2 - از عبد العزيز بن مهتدى رسيده است كه گفت: از امام رضاعليه
السلامپرسيدم كه: قربانت گردم برادرم مُرد ومن با زن او ازدواج كردم،
پسعموى من آمد وادعا كرد كه او را در پنهان به عقد خود در آوردهاست. از
زن، مسأله را جويا شدم واو اين مطلب را بشدت انكار كردوگفت: هرگز ميان من
واو چيزى نبوده است. حضرتعليه السلام فرمود:لازم است بر تو اقرار آن زن،
ولازم است بر او انكار آن زن.(165)
3 - از ميسر رسيده است كه گفت: به ابو عبد اللَّهعليه السلام عرض كردم:زنى
را، در صحرا كه هيچ كسى در آنجا نيست، ملاقات كردم واز اوپرسيدم: آيا همسرى
دارى؟ او گفت: خير، پس من با او ازدواجكردم؟
حضرتعليه السلام فرمود: "آرى )اشكالى ندارد( چون زن در امورشخصى خود تصديق
مىشود."(166)
تفصيل احكام:
قاعده: اصل در اين زمينه آن است كه زنان در مسائل شخصىخود ومربوط به
ازدواج يا متعه تصديق مىشوند ومرد بايد بر اساساطلاعات زن عمل كند، چنان
كه در حديث پيش آمده است. ايناصل فروع وتفصيلاتى دارد كه برخى از آنها را
در زير مىآوريم:
1 - هرگاه مردى ادعاى ازدواج با زنى را نمايد وزن او را تصديقكند، يا زنى
همسرى با مردى را ادعا كند ومرد او را تصديق كند، درظاهر شرع، به نفع آن دو
حكم داده مىشود.
2 - اگر شواهد دلالت بر آن داشته باشد كه هدف از ادعاى ازدواجباكسى ضايع
كردن حق طرف سوم است، محتمل آن است كه برحسب اصولى كه در اين گونه ادعاها
مراعات مىگردد اين ادعا موردنظر قرار گيرد.
3 - اما اگر يكى از آن دو ادعاى همسرى كند وديگر انكار ورزداصول مرافعه
قضايى بر آنها جارى مىشود.
4 - اگر مردى با زنى ازدواج كند كه ادعاى بى همسرى مىكند،سپس مرد ديگرى
ادعاى همسرى او كند، به ادعاى او اعتنا نمىشودمگر با وجود بيِّنه يا دلايل
كافى كه موجب شود ما در سخن زن ترديدروا داريم.
5 - اگر يكى از دو طرف از پيوند همسرى آگاه باشد، وطرف ديگراز آن خبرى
نداشته باشد. اولى بايد بر اساس علمش عمل كند وآثارزوجيت را بر آن مترتب
نمايد، در حالى كه اين كار براى طرف دومواجب نيست، واولى هم نمىتواند
دومى را بر آن كار وادار سازد.
اين در مقام ثبوت است، اما در مرحله اثبات براى مردم، حكمحاكم شرع مسأله
را فيصله مىدهد.
6 - جايز است بدون كاوش، زنى را كه ادعاى بى همسرى مىكندبه ازدواج در آورد
اگر چه بداند قبلاً شوهر داشته است و او ادعا كندكه شوهرش مرده يا از او
طلاق گرفته است، مگر آن كه در ادعاى خودمورد سوء ظن باشد پس احوط آن است كه
در وضع او تحقيق شود.
7 - اگر فردى غايب شد وخبرى از او نرسيد وزنش ادعا كرد كهخبر مرگ او را
دريافت كرده جايز است كسى با او ازدواج كند، اگرچهبه سخن او يقين نيابيم،
مادامى كه دروغش بر ما هويدا نباشد، ولىاحوط آن است كه از ازدواج با او
خوددارى شود مگر پس از تحقيقاگر مورد سوء ظن باشد.
2 - احكام مهر
قرآن كريم:
1 - )وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن
شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُهَنِيئاً مَرِيئ(167)).
"مهر زنان را در كمال رضايت وطيب خاطر به آنها بدهيد، پس اگرپارهاى از آن
را به رضايت به شما بخشيدند برخوردار شويد كه آن شما راحلال وگوارا خواهد
بود."
2 - )وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ
إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَتَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ
بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً * وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ
أَفْضَىبَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً
غَلِيظ(168)).
"واگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخابكنيد، ومال
فراوانى )به عنوان مهر( به او پرداختهايد، چيزى از آن رانگيريد، آيا براى
بازپس گرفتن )مهر زنان( متوسل به تهمت وگناهمىشويد؟ چگونه آن )مهر( را
باز پس مىگيريد در حالى كه با يكديگرتماس وآميزش كامل داشتهايد، وهمسران
شما پيمان محكمى به هنگامعقد ازدواج از شما گرفتهاند."
3 - )لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ
تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَفَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى
الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعَاً
بِالْمَعْرُوفِ حَقّاًعَلَى الْمُحْسِنِينَ * وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن
قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةًفَنِصْفُ مَا
فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ
النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُواأَقْرَبُ لِلْتَّقْوَى وَلَا تَنْسَوُا
الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(169)).
"باكى بر شما نيست اگر زنانى را كه با آنها نزديكى نكردهايد ومهرىبرايشان
مقرر نداشتهايد طلاق دهيد، ولى آنها را به چيزى در خوربهرهمند سازيد،
توانگر به قدر توانش ونادار به قدر توانش، اين كارىاست شايسته نيكوكاران.
واگر برايشان مهرى مقرر كردهايد وپيش ازنزديكى طلاقشان دهيد، نصف آنچه
مقرر كردهايد به آنها بپردازيد مگرآن كه ايشان خود يا كسى كه عقد نكاح به
دست اوست آن را ببخشدوبخشيدن شما به پرهيزگارى نزديكتر است وفضيلتهايى كه
در نيكويىبه يكديگر است فراموش مكنيد وخدا به كارهايى كه مىكنيد
آگاهاست."
4 - )يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُوا
النِّسَاءَ كَرْهاً وَلَا تَعْضُلُوهُنَلِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا
آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ
وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِفَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن
تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِير(170)).
"اى كسانى كه ايمان آوردهايد شما را حلال نيست كه زنان را به اكراهوجبر
به ارث ببريد، وبر زنان سختيگرى وبهانه جويى مكنيد كه قسمتى ازآنچه را كه
به آنها دادهايد باز پس ستانيد مگر آن كه عمل زشتىومخالفتى از آنها آشكار
شود، وبا آنان به نيكويى رفتار كنيد واگر شما را اززنان خوش نيامد، چه بسا
چيزها كه شما را از آن خوش نمىآيد در حالىكه خدا خير كثيرى در آن نهاده
باشد."
ژرف انديشى در آيات
1 - از اين آيه كريمه(171) الهام مىگيريم كه مهر، همان صداق استواين كه
مرد بايد آن را به عنوان هديه وبخشش به همسرش بپردازدونبايد روزى در پس
گرفتن آن طمع كند، زيرا آن يك پيشكش وهديهاست وگويى كه برابر ندارد،
وخداوند آن را مقرر فرموده است ونبايدداد وستدى مادى تلقى شود.
واينچنين است فرق بين مهر واجرت )در كنيزان ملكى، وزنانصيغهاى(، زيرا مهر
صداق است كه بايد آن را پيشكش وهديهدانست، در حالى كه اجرت در برابر بضع
است .
2 - از آيه مباركه(172) مفهومى به دست مىآوريم كه اين معنى راآشكارتر
مىسازد، پس هرگاه مردى به همسرش مهر داد وسپسخواست كه او را طلاق دهد وبا
زن ديگرى ازدواج كند جايز نيستمهر را از آن مطالبه كند حتى اگر مقدار مهر
فراوان باشد )براى مثاليك بار شتر طلا باشد(.
3 - از آيه بعد(173) چنين به دست مىآيد كه موجب مقرر شدن مهر،عقد )پيمان
استوار( ودخول )از بين بردن پرده بكارت( استوهرگاه عقد، صورت پذيرد نيمى
از مهر مستقر وثابت مىگردد پساگر او را در اين هنگام )يعنى قبل از دخول(
طلاق دهد بايد اين نيم رابه زن بپردازد مگر آن كه زن، آن را به مرد ببخشد
)واين توصيهخداست به زن واولياء او تا از اين نصف مهر كه بر عهده مرد
مستقرشده است بگذرند( اين توصيه را در دو آيه(174) مىخوانيم. اما اگر
مرددخول را انجام داد وپرده بكارت را از بين برد همه مهر بر عهده اومستقر
وثابت مىگردد.
4 - مرد نبايد همسر خود را آن قدر آزار رساند تا از مهر خود چشمبپوشد وسپس
او را طلاق دهد مگر آن كه عواملى شرعى در كار باشدوبراى مثال زن به طور
آشكار فحشا كند.(175)
5 - واينچنين است كه بينشهاى وحى مارا بدان جا مىبرد كه مهر- بنا به اصل
قانون شرع - حقى است مشروع از حقوق زن، پس اگرمرد براى او مهرى مشخص نكرد
وآهنگ طلاق او نمود بايد بر حسبتوانائيش بدو چيزى دهد )كه اصطلاحاً متعه
گفته مىشود( وبايد بههنگام مشخص نمودن آنچه بايد به زن بدهد، حال ووضع هر
دو درنظر گرفته شود؛ )توانايى مالى مرد، واستحقاق عرفى زن( .
حديث شريف:
1 - از امام صادقعليه السلام روايت شده كه فرمود: "صداق بر عهده مرداست نه
زن، اگر چه كار آن دو يكى است، زيرا مرد هنگامى كهنيازش را از آن زن ستاند
از نزد او برمى خيزد ومنتظر آرامش زن باقىنمىماند وبه همين سبب صداق، بر
دوش مرد است نه زن."(176)
2 - محمد بن مسلم از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه: كمترينمقدار
كافى از مهر چقدر است فرمود: "يك كله قند."(177)
3 - فضيل بن يسار به نقل از امام باقرعليه السلام مىگويد: "صداق،
همانمقدار كم يا زيادى است كه دو طرف بر آن سازش كنند."(178)
4 - از وشاء روايت شده است كه گفته از امام رضاعليه السلام شنيدهاست: "اگر
مردى با زنى ازدواج كند ومهر او را بيست هزار قرار دهدوبراى پدر او ده
هزار، مهر صحيح است، وآنچه براى پدرش قرارداده فاسد."(179)
5 - امام باقرعليه السلام در مورد اينكه مىتوانيم منفعت را مهر قرار
دهيم،از سيره رسول روايت مىكند كه: زنى نزد پيامبر آمد وعرض كرد: مرابه
ازدواج )كسى( در آور، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: "چه كسى براى اين
زنپاپيش مىنهد؟" مردى بلند شد وگفت: يا رسول اللَّه! من او را بهازدواج
خود در مىآورم. پيامبر فرمود: "به او چه مىدهى؟" آن مردگفت: چيزى ندارم.
پيامبر گفت: "نه." پيامبر همين سخن را تكراركرد وغير از آن مرد كسى
برنخاست، سپس پيامبر براى بار سوم سخنخود را تكرار نمود، وآن مرد بلند شد.
پيامبر فرمود: "آيا از قرآنچيزى نيكو مىدانى؟" گفت: آرى. پيامبر فرمود:
"شما را به ازدواجهم در مىآورم بر اساس آنچه از قرآن نيكو مىدانى، پس آن
را به اينزن هم بياموز."(180)
6 - بريد عجلى از امام باقر نقل مىكند كه: از امامعليه السلام درباره
مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرد به شرط آن كه سورهاى از قرآن را به
اوبياموزد. حضرتعليه السلام فرمود: "دوست ندارم بر او دخول كند، مگراينكه
آن سوره را به او بياموزد، وچيزى به او دهد."(181)
7 - ابن عواض مىگويد: از امام صادق درباره كسى پرسيدم كهبا زنى ازدواج
مىكند ومالى ندارد كه به او بدهد ودخول مىكند.امامعليه السلام فرمود:
"مسألهاى نيست، اين دينى است كه زن بر عهده آنمرد دارد."(182)
8 - عبيد بن زراره مىگويد: به امام صادقعليه السلام عرض كردم: يكمرد
مسيحى با يك زن ازدواج مىكند به شرط اينكه مهر سى خمشراب وسى رأس خوك
باشد، وسپس هر دو اسلام مىآورندودخولى هم صورت نگرفته است امامعليه
السلام فرمود: "مرد بايد ببيندبهاى خوك وشراب چقدر است وقيمت آن را براى زن
بفرستدوسپس دخول انجام دهد، وهر دو بر نكاح نخستين خود هستند."(183)
9 - على بن حمزه روايت مىكند ومى گويد: به ابو الحسنالرضاعليه السلام عرض
كردم كه مردى با زنى ازدواج مىكند به شرط اينكهمهر او يك خدمتگزار باشد
وامام به من فرمود: "خدمتگزارىمتوسط." عرض كردم: اگر خانهاى باشد، فرمود:
"خانهاىمتوسط."(184)
تفصيل احكام:
1 - هر چه دو طرف بر آن سازش كنند مىتواند در عقد ازدواج بهعنوان مهر
قرار گيرد.
2 - مهر مىتواند عين يا منفعت يا حقى باشد، پس اگر زنى را بهعقد خود در
آورد ومهر او را آموزش قرآن كريم يا فقه قرار داد جايزاست.
3 - اگر مهر آن باشد كه مرد براى مدتى خود را اجير كند، جايزاست اگر منفعتش
به آن زن باز گردد. و براى مشخص شدن مهر كافىاست كه آن مشاهده شود، مانند:
اين قطعه زمين يا اين خرمن گندم يااين گردنبند طلا.
4 - مهر، از نظر كمى يا زيادى، حدى ندارد وبهتر است به قدر مهرالسُنّة يعنى
پانصد درهم نقره باشد، واگر مردى بخواهد بر آن افزونكند بهتر است كه آن را
هديه دهد.
5 - اگر مهر را چيزى مجهول قرار دهد )همچون آموزش سورهاىاز قرآن، بدون آن
كه مشخص شود، يا آموزش زبان عربى، يا دادنقطعه زمينى زراعى( پس اگر تكيه
به عرف داشته باشد صحيح استوبايد براى مشخص نمودن آن به عرف رجوع شود، اما
اگر به عرفتكيه نداشته باشد مهر باطل مىگردد وبه مهر المثل باز
مىگرددواحوط در آن، صلح وسازش است. واگر زن رضايت داشته باشد كهمقدر
نمودن مهر خود را به مرد واگذارد، مسأله به احكام تفويض بازمىگردد.
6 - اگر مردى براى مهر زن، كالاى فاسد يا پول تقلبى يا چك بلامحل مقرر كرد،
در اين صورت مهر به مقدار صحيح آن خواهد بوديعنى قيمت كالا يا مقدار پول يا
مبلغ چك، وگفته شده است به مهرالمثل باز مىگردند.
فروعى پيرامون مهر
قرآن كريم:
)الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ
بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْأَمْوَالِهِمْ...(185)).
"مردان از آن جهت كه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده است وازآن جهت كه از
مال خود نفقه مىدهند بر زنان تسلط وحق نگهبانىدارند."
از آيه شريفه چنين به دست مىآيد كه قيمومت مرد بر زن به سببتدبير مرد است
)وهمين سبب است كه موجب مىشود برخى ازمردم برخى ديگر را رهبرى كنند( ونيز
به سبب نفقهاى است كه مردمىدهد، پس اگر نفقه ندهد ديگر بر زن قيمومتى
نخواهد داشت.
حديث شريف:
1 - از ابن ابى نصر روايت شده كه گفته است: از امام موسى بنجعفرعليه
السلام پرسيدند درباره مردى كه دختر خود را به ازدواج در آورد،آيا مىتواند
مهر او را بخورد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "خير، اين حق را ندارد."(186)
2 - فضيل بن يسار به نقل از امام صادقعليه السلام درباره مردى خبر دادهكه
با زنى ازدواج مىكند ودر نظر ندارد مهر به او بپردازد كه در اينصورت زنا
خواهد بود(187)
3 - امام صادقعليه السلام درباره مردى كه ازدواج مىكند وپرداختمقدارى از
مهريه را فورى وبقيه را نسيه مقرر كند، مىفرمايد: "نسيهتا مرگ است يا
جدايى."(188)
4 - اسحاق بن عمار بن نقل از امام صادق و او به نقل از پدرشعلى بن ابى
طالبعليه السلام نقل مىكند كه فرمود: "هر كه براى زنششرطى مىكند بايد
به آن شرط براى آن زن وفا كند، زيرا مسلمانان درگرو شروطشان هستند، مگر
شرطى كه حلالى را حرام يا حرامى راحلال كند."(189)
5 - حماده بنت الحسن روايت مىكند كه از امام صادقعليه السلام دربارهمردى
پرسش كردم كه با زنى ازدواج كرد به شرط آن كه دوباره با زنىازدواج نكند
وزن هم اين سخن او را به عنوان مهر پذيرفت. راوىمىگويد: امام صادقعليه
السلام فرمود: "اين شرط فاسد است، ازدواجصورت نمىگيرد مگر در برابر يك يا
دو درهم."(190)
6 - حلبى در روايتى مىگويد: از معصوم درباره مردى پرسيدم كهبا زنى ازدواج
مىكند وبا او همبستر مىشود ومهرى براى او در نظرنمىگيرد وسپس طلاقش
مىدهد.
حضرتعليه السلام فرمود: "براى اوست مهرى همچون مهر ديگر زنانهمسان، وبه
چيزى او را بهرهمند سازد."(191)
7 - ابو بصير مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره مردىپرسيدم
كه مشخص كردن مقدار صداق زنش به او واگذار مىشود واومقدار صداق را كمتر از
زنان ديگر مىگيرد.
حضرتعليه السلام فرمود: "صداق او همانند مهر زنان همسانش خواهدبود."(192)
8 - زراره به نقل از پدرش مىگويد از امام باقرعليه السلام درباره
مردىپرسيدم كه با زنى بر اساس تصميم همان زن در مورد مهر ازدواج كردهاست.
حضرتعليه السلام فرمود: "حكم آن زن نبايد از مهر خاندان حضرتمحمد يعنى
دوازده ونيم وقيه كه وزنش پانصد درهم نقره است تجاوزكند" عرض كردم: اگر مرد
بر اساس تصميم خود با او ازدواج كرد،وزن رضايت داد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "هرچه مرد حكم كند بر زن رواست؛ كمباشد يا
زياد."(193)
9 - على بن حمزه مىگويد: از ابو الحسن الرضاعليه السلام درباره
مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرد ومهر او را يك خادم قرار داد.
حضرتعليه السلام فرمود: "بايد خدمتگزار متوسطى باشد." عرضكردم اگر مهر او
را خانهاى قرار دهد، فرمود: "بايد خانه متوسطىباشد."(194)
10 - عبيد بن زراره مىگويد: به امام جعفر صادقعليه السلام عرض كردمكه
مردى با زنى ازدواج مىكند به شرط اينكه مهر او صد گوسفندباشد وسپس
گوسفندان را به سوى زن مىبرد وسپس پيش از دخولاو را طلاق مىدهد در حالى
كه گوسفندان زاييدهاند.
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر گوسفندان، هنگامى حامله شدهاند كهنزد مرد
بودهاند نصف آن گوسفند ونصف بچه گوسفند به سوى مردبازگشت داده مىشود،
واگر نزد مرد حامله نشده باشند نيمى ازگوسفند سهم مرد مىگردد واز بچههاى
آن سهمى نمىبرد."(195)
11 - از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله روايت شده است:
"هر زنى كه پيش از دخول شوهر مهر خود را براى شوهرش صدقهدهد خداوند براى
هر دينار ثواب آزاد كردن يك برده براى او خواهدنوشت."
گفته شد يا رسول اللَّه بخشش مهر پس از دخول چه؟ فرمود: "ايننشانه مودت
والفت است."(196)
12 - حلبى از امام صادقعليه السلام روايتى نقل مىكند درباره مردى كهپيش
از دخول زنش را طلاق مىدهد.
امامعليه السلام فرمود: "اگر مهرى براى او در نظر گرفته بود نيمى از مهر
رامىپردازد واگر مهرى در نظر نگرفته بود آن را به چيزى بهرهمند
سازد،همانند آنچه زنان همسانش را بهرهمند مىسازند."(197)
13 - عياشى در تفسير خود به نقل از ابو عبد اللَّه وابو الحسنموسى بن
جعفرعليهما السلام نقل مىكند ومى گويد از يكى از اين دو امامپيرامون زنى
مطلقه پرسيدم كه به چه مقدار او را بهرهمند سازند؟
حضرتعليه السلام فرمود: "به تناسب دارائى همسرش."(198)
14 - زراره از امام باقرعليه السلام درباره مردى روايت مىكند كه
مقدارمهررا پنهان مىكند وبيشتر از آن را اظهار مىدارد.
حضرتعليه السلام فرمود: "مهر، همان است كه پنهان مىدارد ونكاح براساس آن
صورت گرفته."(199)
تفصيل احكام:
1 - زن، با عقد، مالك مهر مىگردد پس اگر مهر در دست مرد تلفشود از مرد
است، واگر در آن عيبى يافت شود زن مىتواند آن رابازگرداند يا ما به
التفاوت را بستاند. و زن مىتواند از اداى حق شوهرامتناع كند )تمكين ندهد(
تا مقدار فورى مهريه را به كمال بستاند،ودر اين ميان تفاوتى نيست بين اينكه
مرد توانگر باشد يا تهى دست،اما مهرى كه بعداً بايد پرداخت شود متفاوت است
وزن نمىتواندنسبت به آن چنين كند.
2 - بايد به شرايطى كه در مورد مهريه مورد توافق طرفين قرار گرفتهاست عمل
شود. پس اگر شرط شود كه زن با پول مهر اثاث خانهبخرد زن بايد به اين شرط
عمل كند، واگر شرط نكردهاند ولى اينامرى عرفى است كه بر اساس آن رضايت به
عقد دادهاند، زن نيز بايدبدان عمل كند، زيرا شرط ضمنى است، ولى اگر دو طرف
شرطىگذارند كه مخالف قرآن وسنت رسول است، مانند اينكه شرط شودكه مرد ديگر
ازدواج نكند يا ميان او وهووى او عدالت بر قرار نكند،شرط باطل است وعقد
ومهر، صحيح است، ولى اگر زن سواى اينشرايط باطل به اين مقدار مهر، راضى
نباشد بايد هر دو در موردمقدار مهر، سازش كنند يا به مهر المثل باز گردند.
3 - اگر در عقد، مهرى ذكر نكنند ومرد دخول كرده باشد بايد مهرالمثل را به
او بپردازد. واگر پيش از دخول او را طلاق دهد بايد او را بهچيزى كه باسطح
اجتماعى آنان تناسب داشته باشد، بهرهمند سازد.
4 - مهر المثل يعنى ارزيابى مشابه اين زن از نظرگاههاى مختلف)مثل زيبايى،
اصالت وحيثيت خانوادگى( براى شناخت مقدار مهرزنانى كه عرفاً همسان او
هستند.
5 - بهرهمند سازى زن )كه اصطلاحاً متعه گفته مىشود( يعنىارزيابى وضعيت
مادى مرد ودادن آنچه مناسب با مرد است. پس اگرمرد، ثروتمند باشد هديهاى
گران قيمت به زن مىدهد )همچونگردنبند طلا يا لباس فاخر( واگر وضع متوسطى
داشته باشد هديهاىمتوسط به زن مىدهد )همچون دستبند طلا( واگر فقير باشد
هديهاىناچيز به او مىدهد) همچون انگشترى مطلا( ودر اين ميان، معيار،عرف
است.
6 - اگر دو طرف پس از عقد به مقدار معينى از مهر سازش كنندجايز است.
7 - اگر زن معين كردن مقدار مهر را به مرد واگذارد مرد مىتواند آنگونه كه
مىخواهد تصميم بگيرد، چه كم يا زياد، به شرط آن كهبامقصود زن در واگذارى،
تناسب عرفى داشته باشد، وبهتر آن استكه )مهر السُنّة( يا )مهر المثل( مقرر
گردد.
8 - اگر مرد، معين نمودن مقدار مهر را به زن واگذارد، زن مىتوانددر حدود
مهر امثال خود، آن را مقرر كند. فقها مىگويند: مقدارمهرى كه زن مقرر
مىكند نبايد از )مهر السُنّة 500 درهم( تجاوز كند.واين نظر، موافق احتياط
است.
9 - اگر زن شرط كند كه مرد، ديگر ازدواج نكند واين به منزله مهرتلقى شود،
عقد صحيح ولى مهر باطل است، و)مهر المثل( به اوتعلق مىگيرد.
10 - مهر باعقد به ملكيت زن در مىآيد، ولى جز با دخول ياقبض)ستاندن( همه
آن مستقر نمىشود. پس اگر پس از ستاندن وپيش ازدخول زن را طلاق داد ومهر،
فوايدى داشت) ميوه باغ، اجاره خانهدر فاصله ميان گرفتن مهر وطلاق( اين
فوايد از آن زن خواهد بود،ومرد تنها نيمى از مهر را بدون اين فوايد پس
مىگيرد، واگر پيش ازستاندن طلاقش دهد فوايد حاصل از مهر ميان آن دو تقسيم
مىشود.
11 - بنابراين، زن مىتواند به محض تمام شدن عقد در همه مهرتصرف كند واگر
مرد را از پرداخت آن معاف گرداند صحيح است واگردر اين صورت مرد، زن را طلاق
دهد نيمى از مهر را از زن مطالبهمىكند.
12 - اگر مرد، زن را پيش از دخول طلاق دهد براى زن ياسرپرست او مستحب است
كه از مهر مقرر چشم بپوشند.
13 - اگر دو طرف پنهانى بر مهرى توافق كردند وبراى مردم چيزديگرى اظهار
داشتند، مهر، همان است كه بر آن توافق كردهاند، وبهآنچه براى مردم اظهار
داشتهاند اعتنايى نمىشود، مادامى كه عقدنكاح بر اساس مهرى صورت پذيرفته
كه دو طرف پنهانى بر آن توافقكردهاند.
3 - احكام عيوب
الف - عيوب مرد
قرآن كريم:
)وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ
إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُالْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا
لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ
عَلَىالنَّاسِ(200)).
"... واو كار سنگين وشاقى در دين )اسلام( بر شما نگذارده است،آيين پدرتان
ابراهيم است، او شما را دركتابهاى پيشين مسلمان ناميدوهمچنين در اين كتاب
آسمانى، تا اينكه پيامبر شاهد وگواه بر شما باشد،وشما هم گواهان بر
مردم..."
از اين آيه چنين در مىيابيم: هر حكم شرعى كه حرجى را موجبگردد كه در شرع
نفى شده است، پذيرفته نيست مگر آن كه حرج ازميان برداشته شود، پس اگر بقاء
ازدواج براى مرد يا زن حرجى راموجب گردد مىتوانند آن را فسخ كنند.
حديث شريف:
1 - از امام صادقعليه السلام روايت است كه فرمود: "زن با چهار چيز
پسگردانده مىشود: پيسى، جذام، جنون، وقرَن(201)، مادامى كه دخولنكرده
باشد پس اگر دخول كرد نمىتواند او را بازگرداند."(202)
2 - حسن بن صالح مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره
مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرده ولى او را داراى )قرن( يافته است؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اين زن، باردار نمىشود ومانع از همبسترشدن شوهرش
با خود مىگردد، چنين زنى به خانوادهاش پسگردانده مىشود."(203)
3 - امام باقرعليه السلام مىفرمايد: "زن نابينا ومبتلا به پيسى وجذامو
لَنگ پس داده مىشود."(204)
4 - از امام كاظمعليه السلام درباره زنى پرسيدند كه شوهر كرده استوشوهر
او پس از ازدواج دچار جنون گشته است؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر زن بخواهد مىتواند از آن مرد جداشود."(205)
5 - امام صادقعليه السلام به نقل از پدرش مىفرمايد: "علىعليه السلام
ازحماقت كسى را پس نمىداد ولى با تنگ دستى پس مىداد."(206)
6 - ابو بصير مرادى از امام صادقعليه السلام درباره زنى پرسيد كههمسرش
بيمار شده وتوانايى همبستر شدن با او را ندارد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر بخواهد مىتواند از او جدا شود."(207)
7 - حلبى در حديثى از امامعليه السلام درباره مردى روايت مىكند كهبا زنى
ازدواج مىكند وبه او اظهار مىدارد كه از فلان خانواده است،ولى بعداً
معلوم مىشود كه چنين نيست؟
حضرتعليه السلام فرمود: "ازدواج را فسخ مىكند." يا فرمود:
"پسمىدهد."(208)
تفصيل احكام:
وجود هر گونه عيبى در مرد كه زندگى زناشويى را نا ممكن بسازديا حرجى را
پديد آورد، به زن اين اجازه را مىدهد كه از مرد جداشود. تفصيل عيبهاى مورد
بحث چنين است:
1 - جنونى كه به حد عدم تشخيص برسد، خواه هميشگى باشد يادورهاى، به شرط آن
كه عرفاً ديوانه ناميده شود، ولى اگر تنها زمانكمى به آشفتگى عقل مبتلا
شده باشد كه نام ديوانه بر او صدق نكندهمسر او نمىتواند عقد را فسخ كند.
2 - در جنون تفاوتى نيست كه آيا پيش از عقد يا پس از آن به وجودآمده باشد.
3 - همچون جنون است بيماريهايى عصبى كه مبتلاى به آن نتواندبر عملكرد خود
كنترل داشته باشد وزندگى كردن با او موجب حرجزن مىگردد.
4 - خواجه بودن مرد، وقطع آلت تناسلى او )بطوريكه قادر بهآميزش جنسى
نباشد( وعنين بودن )عدم تواناى جنسى( وهر چيزىكه از مرد قدرت آميزش جنسى
را به طور كامل بگيرد، به زن اين اجازهرا مىدهد كه عقد را فسخ كند.
5 - اقوى اين است كه ابتلا به مرضى كه به سبب آن مرد از آميزشجنسى با
همسر خود صد در صد منع مىگردد، مانند بيمارى)ايدز(، حكم ناتوانى جنسى را
دارد.
6 - اگر مرد محكوم به اعدام يا حبس ابد گردد، يا به مواد مخدرمعتاد شود
وحاضر به ترك آن نشود به گونهاى كه همسر او در زندگىزناشويى با دشوارى
روبرو گردد، زن مىتواند از آن جدا شود.
7 - اگر براى زن روشن شود كه شوهرش عقيم است يا خون او باخون همسرش همساز
نيست، آيا مىتواند از اين مرد جدا شود؟
اگر حرجى براى زن در بردارد بنا به حكم قويتر: آرى.
8 - اگر براى زن روشن شود كه مرد، روسپى باز است يا به بيمارىمسرى خطرناكى
مبتلاست كه زن نمىتواند از آن پرهيز كند اگر با اومعاشرت وزندگى كند، يا
حرجى جدى در زندگى براى زن ايجادمىكند، مىتواند از آن مرد جدا شود.
9 - هرگاه زن حق اختيار فسخ يافت بايد در دم اقدام كند، ولى اگربدان تن داد
وبعد تصميم به جدايى گرفت ديگر نمىتواند چنين كند،مگر آن كه عيب جديدى به
وجود آيد، يا عيب قبلى به گونهاىافزايش يابد كه براى زن حق جديدى پديد
آيد.
10 - بهتر آن است كه جدايى پس از اقامه دعوا نزد حاكم شرعوحكم صريح او
صورت پذيرد.
ب - فريب دادن وعيوب زن
حديث شريف:
1 - رفاعه بن موسى بن نقل از امام جعفر صادقعليه السلام مىگويد: "زنبه
سبب عَفَل، پيسى، جذام وجنون پس داده مىشود ودر غير اينموارد خير."(209)
2 - حسن بن صالح مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره
مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرده و او را مبتلا به )قَرَن( مىيابد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اين زن آبستن نمىشود وهمسرش از آميزشجنسى با او
متنفّر مىشود، چنين زنى به خانوادهاش پس دادهمىشود."(210)
3 - ابو عبيده به نقل از امام محمد باقرعليه السلام مىگويد: "اگر زنى را
كهمبتلا به عَفَل يا پيسى است، يا ديوانه است يا )افضاء( شده يا زنى
كهبيمارى مزمن آشكارى دارد، از روى فريبكارى به عقد مردىدرآورند، بدون
طلاق به خانوادهاش بازگردانده مىشود."(211)
4 - محمد بن مسلم به نقل از ابو جعفرعليه السلام مىگويد: "زن
نابينا،ومبتلا به پيسى وجذامى ولنگ به خانوادهاش باز گردانده
مىشود."(212)
5 - محمد بن مسلم به نقل از ابو جعفرعليه السلام مىگويد كه ازحضرتعليه
السلام درباره مردى پرسيدم كه از مردى دخترش را، كه از زنآزادهاى بود،
خواستگارى كرد وچون شب زفاف فرا رسيد دخترديگرى را كه كنيز زاده بود بر آن
مرد وارد كرد .
حضرتعليه السلام فرمود: "آن دختر به پدرش بازگردانده مىشود،وزنى )كه عقد
بر او واقع شده( به مرد بازگردانده مىشود، ومهر اوهم بر عهده پدرش
است."(213)
تفصيل احكام:
هر يك از دو طرف نكاح، حق فسخ را دارند در صورتى كه صفاتطرف ديگر مخالف
باشد با آنچه مورد توافق كلامى يا ضمنى دوطرف بوده واجراء عقد بر آن استوار
گرديده، به گونهاى كه بدون آنصفات عقد مورد رضايت طرف مقابل نبوده است.
فروع مسأله بدينگونه مىباشد:
1 - اگر مردى با زنى بر اين اساس ازدواج كرده است كه سالم استوناگاه
دريافت كه اين زن جنون دارد يا جذامى است يا مبتلا به پيسىاست يا لنگ يا
كور يا مبتلا به قرن ويا بيمارى مزمن آشكار يا پنهانمىباشد، يا مفضاة است
)مجراى ادرار ورِگل زن يكى شده باشد(،پس اگر مرد به اين وضع راضى نباشد
مىتواند عقد را فسخ كند، ولىاگر بدان تن داد ديگر حق خيار از او سلب
مىشود.
2 - اگر دو طرف نكاح بر اساس شرائط تصريح شده، يا شرايطىكه در ضمن عقد
شناخته شده است، رضايت دادند، در صورتى كهمرد يا زن، ويژگيهاى مشخص شده را
نداشته باشد، طرف مقابلمىتواند نكاح را فسخ كند.
3 - اگر شرط كردند كه زن باكره باشد وبيوه از كار در آيد، يا آزادباشد
وكنيز به او داده شود، يا اينكه دختر كوچكتر مورد نظر باشد كهدختر بزرگتر
به جاى آن به مرد داده شود، يا علويه باشد ولى معلومشود زن غير علويه است،
وصفات ديگرى از اين دست كه نظرها براساس آن متفاوت است، مرد حق فسخ خواهد
داشت
4 - اگر مردى ادعا كند مهندس يا بازرگان است ولى كارگر يا كاسباز كار در
آيد، يا ادعا كند كه همسر ندارد ولى همسر داشته باشد،يا ادعا كند كه از
فلان شهر يا فلان تيره وتبار است وچنين نباشد، درصورتى كه رضايت زن به نكاح
بر اساس اين ويژگيها صورت گرفتهباشد مىتواند عقد را فسخ كند.
5 - اگر زن يا مرد پيش از دخول عمل منافى عفت انجام دهد،واين امر با شرايط
نكاح، منافات داشته باشد يا حرجى براى طرفديگر پديد آورد، او مىتواند عقد
را فسخ كند.
احكام فسخ به سبب عيب يا فريبكارى
حديث شريف:
1 - ابو البخترى به نقل از جعفر به نقل از پدرش از حضرتعلىعليه السلام
روايت كرده كه مىفرمايد: "به عنين )يعنى ناتوان جنسى(از روز اقامه دعواى
زنش يك سال مهلت داده مىشود، اگر مردتوانست در اين مدت به وظايف آميزشى
خود عمل كند كه هيچ، والااز يكديگر جدا مىگردند. واگر زن رضايت داد با او
سر كند وسپسطلب خيار كرد، حق خيار از او سلب مىشود وديگر چنين
حقىندارد."(214)
2 - در حديث مفصلى ابو حمزه به نقل از امام باقرعليه السلام مىگويد:"اگر
دختر باكرهاى ازدواج كرد، سپس ادعا كرد كه همسرشنمىتواند با او پيوند
كامل جنسى بر قرار سازد، چنين موردى را زنهادر مىيابند، وزن مورد اعتمادى
بدان نظر مىكند، پس اگر آن زن او راباكره دانست امام يك سال به اين مرد
مهلت مىدهد، اگر مردتوانست با او پيوند كامل جنسى بر قرار كند كه هيچ،
والا از يكديگرجدا مىشوند ونيمى از صداق به او پرداخت مىگردد وعدهاى هم
برآن دختر نيست."(215)
3 - حلبى به نقل از امام صادقعليه السلام مىگويد كه از حضرتعليه
السلامدرباره زنى پرسيدم كه از زنا كودكى به دنيا آورده، واين را كسى
جزولىّ او نمىداند، آيا اين ولىّ مىتواند در صورت مشاهده توبه،ويا رفتار
نيك زن او را شوهر دهد واز اين راز مهر سكوت بر لب زند؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر اين را به شوهر او نگويد وشوهر بعداًبفهمد
وبخواهد صداق آن زن را به سبب فريبكارى از سرپرست اوبستاند، بايد ولىّ صداق
را پس دهد، ومهرى را كه زن گرفته است ازآن خود او است به سبب حلال شمردن
رابطه جنسى با وى، واگرشوهرش بخواهد با او زندگى كند باكى بر او
نيست."(216)
تفصيل احكام:
1 - مرد در صورتى مىتواند به سبب معايب فوق الذكر ازدواج رافسخ كند كه قبل
از عقد وجود داشته باشد، اما اگر بعد از دخول،يا پس از عقد، حتى اگر پيش از
دخول عيبى پديد آيد ديگر حق فسخندارد، زيرا از حق طلاق بر خوردار است.
2 - اگر كسى كه حق فسخ دارد مبادرت به استفاده از اين حق نكندديگر حق خيار
از او سلب مىشود، ومعيار مبادرت براى استفاده ازاين حق، همان عرف است.
وگرنه سكوت او نشان دهنده رضايت بهعقد است.
3 - فسخ ازدواج به سبب عيب، طلاق شمرده نمىشود ومردنبايد نصف مهر را به زن
بپردازد مگر در عنين بودن مرد )ناتوانىجنسى( كه در اين صورت نيمى از مهر
را به زن مىپردازد، كما اينكهفسخ يكى از طلاقهاى سه گانه تلقى نمىشود.
4 - اگر فسخ، پيش از دخول، صورت پذيرد هيچ يك به ديگرىبدهكار نيست، واگر
پس از آن باشد مهر به زن تعلق مىگيرد ومردمىتواند به سرپرست يا فرد ديگرى
كه او را فريب داده رجوع كند.
5 - اگر ناتوانى جنسى مرد به اثبات رسيد زن مىتواند به حاكمشرع اقامه
دعوا كند، كه به او يك سال مهلت مىدهد، پس اگر درطول اين يك سال درمان شد
كه هيچ، والا حق فسخ به زن دادهمىشود، البته اين در صورتى است كه به
بهبودى او در ناتوانى جنسىاميد رود.
ودر بسيارى از اسباب فسخ چنين است كه بنا به احوط بايد بهحاكم شرع مراجعه
كرد، همچون تنگ دستى وجنون ادوارى كه مورداشتباه واقع مىشود، واينها همه
براى جلوگيرى از بروز اختلافوازميان بردن شبهه در زندگى زناشويى است.