۸۲ پرسش
شهيد محراب ، آية اللّه سيّد عبد الحسين دستغيب
- ۴ -
س 31 :
آيا متصدى غسل امام هفتم ( عليه السّلام ) حضرت رضا( عليه السّلام ) بود؟ روايتى كه
در اين باب رسيده باشد مرقوم فرماييد مشهور است كه حضرت احمدبن موسى ( عليه السّلام
) بزرگتر از حضرت رضا( عليه السّلام ) بودند آيا روايات ، اين موضوع را تاءييد مى
كند؟
ج :
متصدى غسل و كفن و دفن امام هفتم ( عليه السّلام ) به حسب ظاهر جناب
((سليمان )) كه از بنى اعمام آن حضرت است بوده ، ليكن
حضرت رضا( عليه السّلام ) به طى الارض از مدينه تشريف آوردند و مباشر تجهيز آن حضرت
گرديدند بدون اينكه كسى آن حضرت را بشناسد. درجلد 11 بحارالانوار در ضمن احتجاج
حضرت رضا( عليه السّلام ) بر واقفيه مروى است كه على بن ابى حمزه به آن حضرت عرض
كرد به ما رسيده است از آباى طاهرين شما اينكه مباشر نمى شود امر دفن امام را مگر
امام (منظورش اين بود كه شما در مدينه بوديد و پدرتان در بغداد فوت شد) حضرت رضا(
عليه السّلام ) فرمود آيا حضرت حسين بن على (عليهم السّلام ) امام بود يا نه ؟ عرض
كرد: بلى . فرمود: چه كسى مباشر تجهيز آن حضرت شد؟ عرض كرد: فرزندش على بن الحسين
(عليهم السّلام ).
فرمود: كجا بود على بن الحسين و حال آنكه در دست ابن زياد ملعون محبوس بود.
عرض كرد: بدون آنكه بفهمند به كربلا آمد و مباشر امر پدر گرديد و مراجعت به حبس
فرمود. حضرت رضا( عليه السّلام ) فرمود: آن خدايى كه به على بن الحسين (
عليهماالسّلام ) قدرت داد، به صاحب امر (يعنى امام وقت كه خود آن بزرگوار باشد)
براى آمدن به بغداد قدرت داد و حال آنكه نه در حبس بود و نه اسير.
و اما راجع به بزرگتر بودن حضرت احمدبن موسى ( عليه السّلام ) ازحضرت رضا( عليه
السّلام در كتب رجاليه بر آن دليلى نيافته ام .
(... اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ
اَهْلَ الْبَيْتِ...).(93)
س 32 :
اگر عامه ايراد كنند كه زوجات حضرت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) جزء اهل
بيت و مشمول آيه مباركه فوق هستند چه جوابى دارد؟
ج :
آيه تطهير قسمتى است از آيه 33 از سوره احزاب و تمام آيه اين است :
(وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليَّةِ الاُْولى
وَ اَقِمْنَ الصَّلوةَ وَ اتَيْنَ الزَّكوةَ وَاَطِعْنَ
اللّهَ وَ رَسُولَهُ
اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ
الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا).(94)
((اى زنان پيامبر!در خانه هاى خودبنشينيد و چون زنان جاهليت
[نخست و] سخت ، خودنمايى نكنيد و نماز بپاداريدو زكات دهيد و خدا و رسولش را اطاعت
كنيد جز اين نيست كه خداوند اراده فرموده كه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و پاكتان
سازد)).
قسمت اول آيه خطاب به زنان رسول خداست و جمله آخر آن مورد خطاب اهل بيت پيغمبر است
و آنها حضرات محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين (عليهم السّلام ) هستند و از اينجاست
كه به ضمير جمع مذكر ((عنكم )) خطاب شده
اند.
اين آيه تطهير هر چند متصل به خطابهاى ازواج ثبت شده است ليكن به حسب نزول على حده
و مستقلا در خانه ام سلمه نازل گرديده است ، دليل بر اين مطلب ، روايات وارده در
مقام است .
در كتاب ((غاية المرام )) 41 حديث از طريق
اهل سنت و 34 حديث از طريق شيعه نقل كرده و مضمون همه آنها اين است كه آيه تطهير
جداگانه نازل شده و مختص به اهل بيت است و اهل بيت هم پنج نفرند و براى نمونه يك
حديث از طريق عامه نقل مى گردد.
((ابن صباغ مالكى )) در كتاب
((فصول المهمة )) و در كتاب ((اسباب
النزول )) به سند خود روايت كرده از ام سلمه كه گفت رسول خدا(
صلّى اللّه عليه و آله ) در خانه فاطمه ( عليهاالسّلام ) بودند پس به فاطمه فرمود
بخوان على و دو فرزندت را پس آمدند و نشستند و رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله )
هم بر سكويى كه بر آن پارچه خيبرى بود نشسته بود، ام سلمه گفت و من داخل حجره نزديك
آنها بودم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) آن رداى خيبرى را گرفت و بر آنها
پوشانيد سپس گفت :
((خداوندا! اينها اهل بيت من و خاصّه من هستند پس پليدى را از
اينها ببر و پاكشان ساز)).
ام سلمه گويد: سرم را از حجره بيرون كرده و گفتم يا رسول اللّه ! من هم با شما هستم
؟ رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو برخيرى و به سوى خير هستى ، پس اين
آيه نازل شد:(انما يريداللّه ...).
در روايت ((ابونعيم )) چنين است : ام سلمه
گفت : گفتم يا رسول اللّه ! آيا من از اهل بيت نيستم ؟ رسول خدا فرمود: تو به سوى
خيرى ، تو از زنان پيغمبرى .(95)
((رجس )) در آيه شريفه به معناى پليديهاى
معنوى و آلودگيهاى روحى وانحرافها و بيماريهاى قلبى است مانند كفر، شرك ، نفاق ،
كبر، عجب ، حسد و ساير اخلاق رذيله ومنشاء همه آنها ضيق صدر (سينه تنگ ) و جهل به
حقايق و واقعيات است ، بنابراين ، معناى تطهير خداوند اهل بيت را از رجس ، اين است
كه خداوند به آنها شرح صدر، وسعت روح ، عظمت نفس ، صفاى باطن ، واقع بينى ، حقيقت
جويى و تسليم در برابر حق عطا فرموده به طورى كه بالاختيار به هيچ گناهى آلوده
نخواهد شد و از هر نوع كجروى و طغيانى پرهيز كننده است و همين است معناى
((عصمت )) كه شرط پيغمبرى و امامت است .
پس آيه تطهير بيان كننده مقام عصمت است و تنها راجع به اهل بيت مى باشد و اين مطلب
مورد اتفاق اماميه و كثيرى از دانشمندان اهل سنت است و در برابر برخى از روات صدر
اول اسلام مانند عكرمه و مقاتل وعروة بن زبير و جمعى از دانشمندان اهل سنت گويند
آيه تطهير مانند جمله هاى پيش از آن ، شامل زنان پيغمبر مى شود.
در پاسخ گوييم : اما عكرمه و مقاتل وعروه پس اظهار نظر آنها يا روايت آنها هيچ
اعتبارى ندارد؛ زيرا بنابرقول بزرگان اهل سنت ، اين سه نفر از دشمنان اميرالمؤ منين
و مورد اتهام و از دروغ پرهيز نداشتند و كافى است در رد قول آنها گواهى دو نفر از
زنان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) يعنى ام سلمه و عايشه كه از هر دو در چند
روايت نقل شده كه گفتند رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) ازواج را از شمول آيه
تطهير بيرون فرمود.
و اما قول مفسرين عامه كه مى گويند چون آيه تطهير متصل است به خطابات به ازواج پس
از روى وحدت سياق بايد آيه تطهير هم خطاب به آنها باشد، در پاسخ آنها گوييم : اولا:
پس از گواهى دو نفر ازازواج بر عدم شمول آيه ازواج را ديگر گفتار آنها مورد ندارد.
و ثانيا: مى گوييم نظم و سياق وقتى حجت است كه جمله متاءخره با جمله متقدمه لفظا و
معنا مغايرت نداشته باشد و در اينجا آيه تطهير با صدر آيه لفظا و معنا مخالفت دارد،
اما لفظا صدر آيه ضمير جمع مؤ نث
((وقرن )) ذكر شده و در آيه تطهير ضمير
جمع مذكر ((عنكم )) و اما معنا پس در
صدر آيه كه مخاطبه باازواج است مشتمل بر معاتبه و تهديد مى باشد و ذيل آيه كه خطاب
به اهل بيت مى باشد تلطف و مبالغه در اكرام است و مباينت تامّه بين صدر و ذيل آيه
گواهى است آشكار بر اين كه مورد هر دو يكى نيست .
و ثالثا: چنانچه گفته شد، بيش از هفتاد روايت گواهى مى دهند كه مورد صدر آيه ازواج
است و مورد آيه تطهير منحصرا اهل بيت است و اهل بيت هم خمسه طيبه محمد، على ، فاطمه
، حسن و حسين (عليهم السّلام ) است .
و نيز به گواهى همان روايات ، آيه تطهير جداگانه از صدر آيه نازل گرديده است .
مبحث معاد
س 33 :
آيا وحوش ، طيور و ساير مخلوقات غيرانسان در قيامت محشور مى شوندو بااعتقادبه بقاى
روح ،روح آنها در آخرت در كجا ماءوا خواهد داشت ؟
ج :
چون اطلاع به خصوصيات عالم آخرت تفصيلا راهى بجز وحى ندارد و آن منحصر به قرآن مجيد
و اخبار اهل بيت (عليهم السّلام ) است و در هيچ يك به طور تفصيل راجع به حيوانات
ذكر نگرديده ، پس اعتقاد اجمالى كافى است ، قرآن مجيد مى فرمايد:
(وَ اِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ).(96)
((و زمانى كه وحوش محشور مى شوند)).
بعضى از مفسرين گفته اند اين آيه راجع به پيش از قيامت است و مراد اين است كه وحوش
از جنگلها و نيزارها بيرون شده و با حيوانات ديگر جمع مى شوند. در قرآن مجيد مى
فرمايد:
(وَما مِنْ دابَّةٍ فِى الاَْرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ
بِجَناحَيْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَى ءٍ
ثُمَّ اِلى رَبِّهِم يُحْشَرُونَ).(97)
((و هيچ جنبده اى در زمين و پرنده اى كه با دو بال خود مى پرد
نيست مگر اينكه آنها نيز مانند شما گروههايى هستند و همه به سوى پروردگار خود محشور
خواهند شد ما در كتاب از بيان چيزى فرو گذار نكرديم )).
چنانچه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات بيان شده كه حيوانات محشور خواهند شد و اما
كيفيت حشر آنها و كيفيت معامله با آنها و مآل امر آنها بيان نشده است . و همچنين در
خبر معتبرى تفصيل اين مطالب ذكر نشده ، پس همان اعتقاد اجمالى كافى است .
علامه مجلسى ( ؛ ) در كتاب ((حق اليقين ))
چند خبر نقل مى نمايد و بعد مى فرمايد از ظاهر آيات و اخبار مستفاد مى شود كه وحوش
محشور شده و تقاضاى دادرسى نسبت به ظلمهايى كه بر آنها رفته مى كنند و بعضى حيوانات
ديگر براى بعضى از مصالح زنده مى شوند و بعضى مانند ناقه صالح و سگ اصحاب كهف وگرگ
حضرت يوسف و حمار بلعم باعور،داخل بهشت مى شوندو محشور شدن جميع حيوانات از اخبار
معتبره ظاهر نمى شود، لهذا اكثر متكلمين شيعه در اين مورد به اجمال سخن گفته و به
تفصيل نگراييده اند و در تفسير منهج فرمايد مروى است كه وحوش را بعد از حشر و قصاص
و اعواض خاك كنند و هيچ كدام باقى نمى مانند مگر آنها كه موجب سرور بنى آدم باشند
چون طاووس و غير آن و بعد مى فرمايد اصح و اشهر، عدم بقاى ايشان است و اما ساير
مخلوقات مانند ملائكه و جن و شياطين ، خلافى نيست كه محشور مى شوند و ملائكه داخل
بهشت و جن و شياطين مگر نادرى از ايشان كه ايمان آورده باشند داخل جهنم مى شوند اما
نسبت به محل مؤ منين آنها خلاف است بعضى گفته اند جاى آنها در بهشت خواهد بود ليكن
پست تر از جاى بنى آدم و بعضى گفته اند در اعراف خواهد بود و قول اول اظهر است
خصوصا به ملاحظه آيات سوره الرحمان كه در ذكر نعم بهشتى است خطاب به جن و انس هردو
مى فرمايد.
س 34 :
مستضعفين كدامند؟ وضع حشر و جزاى آنها را بيان فرماييد؟
ج :
در جواب سؤ ال ششم از مبحث عدل واضح گرديد و براى ازدياد توضيح مطلب ، عبارت علامه
مجلسى (ره ) در كتاب ((حق اليقين )) نقل
مى گردد. ايشان مى فرمايد اصل در اين باب اين است كه به اجمال بايد دانست كه دلايل
عقليه و نقليه وارد شده است از آيات و اخبار كه حق تعالى عادل است و ظلم و جور نمى
كند و در باب اطفال و مجانين و جماعتى كه معذور باشند و حجت برايشان تمام نشده باشد
يا عقل ايشان ناقص باشد و تميز ميان حق و باطل نتوانند نمود، ايشان را بدون حجت
ديگر كه برايشان تمام شود، عذاب نخواهد فرمود پس يا تكليف ايشان را خواهد كرد در
آخرت وثواب و عقاب بر آن مترتب خواهد شد و يا ايشان را در ((اعراف
)) كه مكانى است بين بهشت و جهنم جا مى دهند و يا در بهشت مى برند و درجه
پايينى در بهشت خواهند داشت يا بعضى خدمتكار اهل بهشت خواهند بود يا اينكه بعضى در
بهشت و بعضى در اعراف خواهند بود، پس چنانچه در حديث صحيح كلينى از زراره از حضرت
صادق ( عليه السّلام روايت كرده است كه گفت سؤ ال كردم كه چه مى فرماييد راجع به
اطفالى كه پيش از بلوغ مى ميرند، فرمود سؤ ال كردند از حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه
و آله ) از احوال ايشان (اطفال ) فرمود خدا داناتر است به آنچه ايشان خواهند كرد.
حضرت فرمود يعنى دست از ايشان برداريد و در باب ايشان سخن مگوييد و علم ايشان را به
خدا واگذاريد.
پس بايد علم ايشان را به خدا واگذاشت چون آنچه مقتضاى عدل يا فضل است با آنها
معامله خواهد شد.
و نيز بايد دانست كه اگر خدمت اهل بهشت كنند چنانچه در بعضى روايات است به نحوى
نخواهد بود كه بر آنها دشوار باشد بلكه متلذذ خواهند شد چنانچه ملائكه از خدمات
مرجوعه به ايشان لذت مى برند. مخفى نماند كه آنچه از حالات ((مستضعفين
)) ذكر شد غير اطفال مؤ منين است و ظاهرا خلافى نيست كه ايشان در آخرت ملحق
به آباى خود مى شوند و در بهشت با ايشان خواهند بود براى زيادتى سرور پدرانشان .
و در كافى و فقيه و توحيد صدوق از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است كه اطفال مؤ
منين اگر چه به حسب عمل قاصرند چون مكلف نبودند وليكن حقتعالى ايشان را ملحق به
آباى ايشان مى نمايند تا چشمهاى ايشان به اولادهاى خود روشن شود.
س 35 :
آكل و ماءكول و طرزحشرونشرو ثواب وعقاب آن را بيان فرماييد؟
ج :
شبهه آكل و ماءكول كه بعضى فلاسفه بر معاد جسمانى وارد آورده اند بيانش اين است كه
مى گويند اگر انسانى انسان ديگر را به تمامه بخورد و جزء بدن او گردد، در قيامت اگر
اجزاى ماءكول جزء بدن آكل باشد، ماءكول محشور نشده است و اگر جزء آكل نباشد و
ماءكول مستقيما محشور شود، بدن آكل ناقص خواهد بود.
و نيز گويند: شكى نيست كه هر انسان از اول عمر تا آخر عمر دائما اجزاى بدن او در
تحليل و تبديل است ، آيا در قيامت تمام اجزاى تحليليه جميع عمر يا فقط همان اجزاى
موجود حال موت بر مى گردد و بنابر اول لازم مى آيد اولا:
بزرگ شدن بدن در منتها درجه بزرگى و ثانيا: ممكن است قسمتى ازاجزاى تحليليه او جزء
بدن ديگرى شده باشد يعنى تبديل به اجسام غذاييه شده انسان ديگرى آن را خورده و جزء
اجزاى او گرديده باشد پس اين اجزاى تحليليه اين شخص كه جزء بدن ديگرى شده در قيامت
چگونه برمى گردد؟ آيا جزء بدن آكل است يا ماءكول ؟ اگر جزء آكل محشور شود، پس تمام
اجزاى آن شخص كه اجزايش ماءكول شده عود ننموده و اگر جزء همان شخص بشود تمام
اجزاى جميع عمر آكل عود ننموده و بنابر ثانى يعنى اينكه فقط اجزاى باقيه تا هنگام
مرگ عود مى نمايد گفته مى شود كه ممكن است در حال اجزاى تحليليه عباداتى نموده باشد
و در حال اجزاى باقيه تا هنگام مرگ معصيت كرده باشد پس اگر در قيامت محشور شود با
اجزائى كه معصيت نموده و ثواب داده شود لازم مى آيد ثواب در غير مورد مستحق اعطا
شده باشد:
و اما جواب از اصل شبهه :
هر يك از حكما و متكلمين به طريقه خود جوابهاى شافى كافى داده اند از آن جمله جناب
خواجه نصيرالدين طوسى - عليه الرحمه - در كتاب ((تجريد الكلام
)) در بيان جواب از اين شبهه مى فرمايد: ((ولا يجح
اعادة فواضل المكلف )) و بيان فرمايش محقق (؛ ) اين است كه
هر انسانى اجزاى اصليه اى دارد كه از اول عمر تا آخر باقى است و تغيير و تبديل به
آنها راه ندارد و اجزاى زايد دارد كه به واسطه حرارت دائما در تحليل و محتاج به
رساندن مواد غذاييه به آن است تا تبديل به آن شود چنانچه در اوقات مرض كه قوه تبديل
مواد غذاييه به اجزاى تحليل گرديده شده ضعيف است كاملا محسوس مى شود كه چقدر اجزاى
فضليه بدن تحليل رفته است پس گوييم : آنچه در قيامت عود خواهد كرد همان اجزاى اصليه
باقيه از اول تا آخر است و اما اجزاى فضليه اعاده آنها لازم نيست و اگر انسانى
بخورد انسان يا اجزاى تحليليه ديگرى را پس از تبديلش به مواد غذاييه پس گوييم : هيچ
وقت اجزاى اصليه ماءكول جزء اجزاى اصليه آكل نخواهد شد بلكه جزء اجزاى فضليه او مى
شود و تحليل مى رود و داخل در اجزاى ارضيه مى شود و بالجمله اجزاى اصليه هر كس از
اول تا آخر عمر باقى و از تبديل و تحليل محفوظ است و همه در زمين قرار مى گيرد تا
در قيامت به قدرت الهيه اجزاى اصلى متفرقه و متشتته هر كس كه در علم الهى محفوظ است
جمع گرديده و براى جزاى اعمال حاضر گردند.
س 36 :
بعضى از اعمال ، ثوابش آن طورى است كه موجب استبعاد است و عامل مى گويد از اين همه
اجر چگونه مى شود استفاده كرد؟ لطفا در اين موضوع توضيحى بفرماييد؟
ج :
از جمله امورى كه انسان را به غلط مى اندازد قياس نمودن اوضاع عالم برزخ و عالم
آخرت به اوضاع اين عالم است و شخص خيال مى كند كه عالم آخرت مثل عالم دنياست از حيث
اسبابى كه براى رفع احتياجات و از حيث انواع لذايذ و مؤ لمات كه در اين عالم موجود
است و غافل از اينكه موجوديت هر عالمى از حيث كثرت و قلّت وسعه و ضيق مطابق سعه و
ضيق همان عالم است ؛ مثلا هرگاه به بچه انسانى كه در رحم مادر با كمال استراحت قرار
گرفته بگويند به زودى از اين محل خارج و به جايى وارد مى شوى كه ميليونها برابر
اينجاست بلكه قابل قياس نيست و در آنجا محتاج خواهى بود به مكانى كه هزاران برابر
اين مكان باشد و محتاج خواهى شد به طعامهاى مركبه كه ترتيب آنها را بايد بدهى . و
نيز محتاج به انواع لباسها براى پوشش مى شوى و هكذا، اگر طفل در رحم از شنيدن اين
امور غريبه استبعاد نمايد و بگويد اين حرفها گزاف است ؛ زيرا كسى كه در مكانى كه
كمتر از نيم متر است با كمال آسايش زندگى مى كند و غذا بدون حركت از محل خود از ناف
به او مى رسد چگونه احتياج به امور مذكوره پيدا خواهد كرد، البته اين اعتراض قياسى
باطل است .
همچنين كسى كه در زندان عالم طبع محبوس است مى گويد اين همه قصرهاى بهشتى و طعامها
و شرابها و حورالعين و ميوه ها و غير آنها را چگونه انسان مورد استفاده قرار دهد و
غافل از اينكه سعه عالم آخرت طورى است كه در آن واحد مى تواند از جميع حظوظات و
لذايذ بهشتى استفاده نمايد و مادامى كه روح در اين عالم محبوس است عظمت خودش و سعه
عالم آخرت را نمى تواند درك نمايد چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد:
(فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ
اَعْيُنٍ...).(98)
((نمى دانند كه چه چيز ذخيره و پنهان شده از براى ايشان از
نعمتهايى كه موجب روشنايى چشم ايشان است )).
س 37 :
دليل باطل بودن تناسخ را بيان فرماييد.
ج :
((تناسخ )) عبارت است از تعلّق ارواح بعد
از بطلان ابدان عنصريه به ابدان و اجساد ديگر در همين نشاءه عالم محسوس كه دوران
داشته باشد در اجسام عنصريه دنيويه و قائلين به تناسخ بر مذاهب عديده هستند. جماعتى
از ايشان مى گويند روح انسانى بعد از موت و فساد بدنش به بدن انسان ديگرى منتقل مى
شود و اين جماعت ((نسوخيه )) ناميده شده
اند.
جماعتى ديگر از ايشان قايلند به انتقال روح انسانى بعد از مرگ به بدن حيوانات و
بهائم و حشرات هر يك به مناسبت خود مثلا ارواح سعدا به ابدان حيوانات شريفه چون اسب
و ارواح اشقيا به ابدان حيوانات شقيه چون سگ و خوك ،مثلا روح شخص شجاع به بدن شير
منتقل مى شود و روح شخص موذى و درنده به بدن گرگ و شخص حريص به بدن مورچه يا موش و
هكذا و اين جماعت ((منسوخيه )) ناميده شده
اند.
طايفه ديگرى از ايشان قايل شده اند به انتقال ارواح بعد از موت به نباتات از اشجار
و گياهها و اين جماعت ((فسوخيه )) ناميده
شده اند.
قومى ديگر از ايشان مى گويند ارواح بعد از موت به جمادات چون احجار و امثال آن
منتقل مى شوند، اين طايفه را ((رسوخيه ))
گويند، پس قايلين به تناسخ ، چهار طايفه اند:((نسوخيه ،
منسوخيه ، فسوخيه و رسوخيه )).
اقوال سخيفه ديگرى هم دارند كه ذكر آنها موجب طول كلام است و تناسخ به تمام اقسامش
باطل است :
اولا :
اين مذهب مخالف با ضرورى دين اسلام (بلكه با جميع شرايع و ملل عالم ) است ؛ زيرا
ضرورى دين اسلام است كه ارواح را بعد از مرگ و بعد از سؤ ال در قبر و بعد از تمام
شدن مدت برزخ دوباره به همان ابدان دنيويه كه داشتند عود خواهند داد، در قيامت به
جهت حساب و رسيدن هر كس به جزاى اعمالش به تفصيلى كه رسيده است و اصحاب تناسخ تمام
اين تفاصيل را و آنچه به ضرورت ثابت شده است از بهشت و جهنم و اوضاع آنها را منكرند
بلكه دار جزا را منحصر به همين عالم دنيا و نشاءه محسوس مى دانند و نيز عبادات
واعمال صالحه اى را كه موجب دخول بهشت است و همچنين معصيتهايى كه موجب دخول جهنم
است ، منكرند پس جميع براهين قائمه بر حقانيت شرع مقدس دليل بر بطلان اين مذهب
سخيف است .
ثانيا:
هرگاه تكوين بدن در رحم تمام شود و مستعد براى تعلق نفس بشود بلافاصله از مبداء
فياض جل شاءنه روح حادث شده و به او تعلّق مى گيرد؛ زيرا مبداء تعالى وجود تام و
فيض عام است و شرط هم كه قابليت و استعداد محل باشد حاصل است و در اين حال اگر روحى
كه از بدن به مرگ مفارقت نموده به اين بدن تعلق گيرد اجتماع دو نفس بر بدن واحد
لازم مى آيد و اين بالضرورة والوجدان باطل است ؛ چون هركس در مى يابد كه نفس او
واحد است نه متعدد.
ثالثا:
گوييم : چنانچه بدن از ابتداى تكوين رو به استكمال است و جميع كمالات او متدرجا به
فعليت در مى آيد، همينطور نفس هم در مدت تعلقش به بدن رو به استكمال است و جميع
قواى او فعليت پيدا مى كند و پس از مفارقت از بدن به مرگ ، جميع كمالات او يا معظم
آن فعليت پيدا كرده پس در اينجا چگونه ممكن است به بدنى كه جنين و قوه محض است
تعلّق بگيرد پس بايد نفس كامل ناقص بشود تا بتواند با بدن ناقص متحد و با هم سير
تكاملى بنمايند.
وجوه ديگرى در بيان بطلان مذهب سخيف تناسخ ذكر شده و در آنچه نوشته شد كفايت است و
مطلبى كه لازم التذكر است اين است كه دو قسم مسخ در شرع مقدس رسيده كه هر دو با
آنچه كه طوايف مذكوره مى گويند مباين است ؛ يكى ((مسخ دنيوى
)) و ديگرى ((مسخ اخروى
)).
((مسخ دنيوى )):
آن است كه خداوند متعال بعضى از افراد بشر را كه طاغى شدند و سركشى از بندگى او
نمودند و صفات رذيله در باطن آنها راسخ گرديد و ضال و مضل شدند، براى عبرت ساير
افراد بشر تعجيل در عقوبت آنها فرمود و صورت ظاهريه آنها را تغيير داده و مطابق با
صورت باطنيه آنها قرار داد پس بعضى را به صورت ميمون و بعضى را خوك و بعضى را به
صورت سگ نمود چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد:
(... وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنازيرَ...).(99)
و راجع به ((اصحاب سبت )) مى فرمايد:
(...فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ).(100)
و ظاهر است كه اين مطلب با آنچه ((تناسخيه ))
مى گويند مباين است ؛ زيرا مذهب آنها اين است كه روح پس از مرگ به بدن حيوانات
متناسبه با آن ، چنانچه قبلا گفته شد تعلق مى گيرد و آنچه قرآن مجيد خبر داده عبارت
از تغيير صورت و هياءت ظاهريه اصل معصيت است به اينكه بدنى را كه آن نفوس شقيه
داشتند و به صورت انسانى بود خداوند متعال به قدرت قاهره خود عين همان ابدان را به
صورت حيوانات منقلب فرمود به طورى كه پس از مسخ شدن ، اقارب آنها كه آمدند و آنها
را به آن شكل ديدند همه آنها را شناختند چنانچه مسخ شدگان هم آنها را مى شناختند
ولذا به آنها سخن مى گفتند كه آيا شما را نصيحت ننموديم و نهى نكرديم ؟ آنها نمى
توانستند جواب بدهند و در عوض گريه مى كردند. و در روايات كثيره است كه هر قومى
كه خداوند آنها را مسخ فرمايد، بيش از سه روز در دنيا نخواهند ماند و آنچه را كه
موجود است از ميمونها و خوكها و ساير حيوانات همگى حيوان و از نسل حيوان اند نه
اينكه از نسل مسخ شدگان باشند و علت اينكه به آنها ((مسوخات
)) گفته مى شود براى اين است كه مسخ شدگان از افراد بشر به صورت آنها مسخ
شدند پس هلاك گرديدند.
اما ((مسخ اخروى )):
مقتضاى روايات كثيره وارده از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و اهل بيت (عليهم
السّلام ) اين است كه جميع افراد بشر روز حشر صورت ظاهريه آنها مطابق با صورت
باطنيه آنها كه در دنيا به حسن اختيار يا سوء اختيار خود كسب نمودند خواهد بود نه
اينكه متعلق به ابدان ديگرى (آن طور كه تناسخيه مى گويند) مى شوند بلكه عين همان
بدن ظاهر آنها مطابق سريره آنها خواهد شد به طورى كه هر فردى شناخته خواهد شد كه
كيست و شاءن او چيست .
به عبارت ديگر، در روز محشر غلبه معنا بر صورت خواهد بود چنانچه در آيه شريفه مى
فرمايد: (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ)(101)؛
((روزى كه باطنها ظاهر و آشكار شود))، پس بعضى از افراد
بشر صورت ظاهريه آنها مطابق با صورت جميله ملائكه خواهد بود و آنها كسانى هستند كه
در دنيا خير محض بودند و كار آنها در دنيا مانند ملائكه عبادت پروردگار خود بوده و
امر قبيح و شرى از آنها سر نزده بلكه هميشه نفع و خير آنها به ساير مخلوقات مى
رسيده و ضد آنها طايفه ديگرى هستند كه صور ظاهرى آنها مطابق است با صور قبيحه و
موحشه شياطين و آنها كسانى هستند كه كار آنها در دنيا هميشه فسق و فجور و اذيت و
آزار و مكر و خدعه و غير اينها از اعمال و افعال شياطين بوده و طايفه ديگر، به صورت
سباع و درندگان و طايفه اى به صورت بهائم و طايفه اى به صورت حشرات هستند چنانچه در
آيه شريفه (...وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ...)(102)،
((و محشور مى نماييم ايشان را روز قيامت بر صورتهاى ايشان ))،
در بعضى تفاسير ذكر گرديده كه : ((اى على الحيوانات المنكسة
الرؤ س ؛ به صورت حيواناتى كه سرهاى آنها پايين است )). و از
حضرت رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است كه فرمود:((إ
نّ اللّهَ يحشر الناس على نياتهم يوم القيامة )).(103)
و نيز فرمود:((يحشرالناس على صورة حسن عندها القردة والخنازير)).
((محشور مى شوند مردم بر نيتهاو باطن ايشان و محشور مى شوند بر
صورتهايى كه صورت ميمون و خوكها نسبت به آنها نيكوست )).
و در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه شريفه :
(يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَتَاءْتُونَ اَفْواجا).(104)
نقل نموده از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) كه آن حضرت فرمودند:
((يحشر عشرة اصناف من امتى اشتاتا
قدميزهم اللّه من المسلمين و بَدل صُورهم
بعضهم على صورة القرده
و بعضهم على صورة الخنازير
و بعضهم منكسون ارجلهم من فوق ووجوههم من تحت
ثم يسحبون عليها
و بعضهم عمى يترددون
و بعضهم صم بكم لايعقلون
و بعضهم يمضغون السنتهم فيسيل القيح من افواههم لعابا يتقدر
هم اهل الجمع
و بعضهم مقطعة ايديهم و ارجلهم
و بعضهم مصلبون على جذوع من نار
و بعضهم اَشدّنَتِنا من الجِيفَ
و بعضهم يلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم
فاما الذين على صورة القرده فالقتات من الناس
و اما الذين على صورة الخنازير فاهل السحت
واما المنكسون على رؤ سهم فآكلة الربا
و العمى الجائرون في الحكم والصم والبكم المعجبون باعمالهم
و الذين يمضغون باءلسنتهم فالعلماء و القضاة الذين خالف
اعمالهم اقوالهم
و المقطعة ايديهم و ارجلهم الذين يؤ ذون الجيران
و المصلبون على جذوع من نار فالسعاة بالناس الى السلطان
والذين هم اشدّنتنا من الجيف
فالذين يتمتعون بالشهوات و اللذات و يمنعون حق اللّه في
اموالهم
و الذين يلبسون الجباب فاهل الفخر و الخيلاء)).(105)
((محشور مى شود از امت من ده صنف در حالى كه متفرق هستند و جدا
فرمود خداوند ايشان را از بين مسلمين و تغيير داده است صورتهاى ايشان را بعضى از
ايشان بر صورت ميمونها هستند و بعضى بر صورت خوكها و بعضى از ايشان سرنگون هستند به
طورى كه سرهايشان پايين و پاها بالا پس كشانده مى شوند با اين حالت به عذاب و بعضى
از ايشان كور هستند و بعضى كر و گنگ و نمى فهمند و بعضى مى جوند زبانهاى خود را پس
مى ريزد چرك از دهان ايشان به طورى كه تمام اهل محشر از آنها پرهيز مى نمايند و
بعضى از ايشان دست و پا بريده باشند و بعضى آويخته باشند برشاخه هايى كه از آتش است
و بعضى متعفن تر از مردار و بعضى مى پوشند جبه هايى كه از قطران است و چسبيده است
به پوست ايشان .
اما آنهايى كه بر صورت ((ميمونها)) هستند،
نمامها و سخن چينها كه كار آنها سخن چينى و فتنه انگيزى است . آنهايى كه بر صورت
((خوك )) هستند كسانى هستند كه از حرام پرهيز نمى
نمودند. و آنهايى كه سرنگون هستند ((خورندگان ربا))
هستند. آنهايى كه كور هستند ((ظلم كنندگان در مقام حكم
)) هستند و اما كر و گنگها پس ((صاحبان عجب به اعمال
خود)) هستند و آنهايى كه مى جوند زبانهاى خود را قاضيان و
علمايى هستند كه عمل آنها مخالف با گفته آنها بود. دست و پا بريده ها
((اذيت كنندگان به همسايه ))
هستند. آويخته هاى بر شاخه هاى آتش ، ((سعايت كنندگان نزد
سلطان )) و كسانى كه بد بوتر از مردارند كسانى هستند كه
((پيروى كننده شهوات و لذات )) هستند و منع مى نمايند
حق خداوند را كه در اموال ايشان است و اما پوشندگان جبه هاى آتش ، اهل
((كبر و فخر)) هستند.
از اين قسم روايات بسيار و در آنچه ذكر شد كفايت است .
س 38 :
در عالم آخرت وضع زمان به چه كيفيتى است ؟
ج :
((زمان )) كه عبارت از مقدار حركت افلاك و
حركت زمين به دور آفتاب است ، در عالم آخرت نيست و نور و ظلمت در عالم آخرت عبارت
از نور ايمان و نور اعمال صالحه است چنانچه ((ظلمت
)) عبارت است از ظلمت كفر و معصيت و هميشه بهشت به نور مؤ منين روشن است
چنانچه جهنم هميشه ظلمانى است .
س 39 :
خلود در بهشت يا جهنم آيا تا خدا خدايى مى كند مى باشد و محدود نيست ؟
ج :
هر كس را خداوند متعال داخل بهشت فرمود بلاشك ديگر او را خارج نخواهد فرمود و بهشت
مقر ابدى اوست .
(جَزائُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ
تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَدا...).(106)
و براى مدت آن انتهايى نخواهد بود و اما آنهايى كه داخل جهنم مى شوند پس اگر ذره اى
ايمان در دل آنها باشد، عاقبت ، آنها را بيرون مى آورند و به بهشت داخل مى نمايند و
در جهنم نمى مانند مگر كفار و منافقين و براى مدت توقف آنها در جهنم نهايتى نخواهد
بود:
(... وَماهُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النّارِ).(107)
و اگر كسى بگويد كه عذاب هميشگى در مقابل اعمال جزئيه متناهيه كه در مدت عمر كوتاه
خود در دنيا نمودند خلاف عدل است ، جواب گوييم كه خلود در جهنم در مقابل گناهان
جزئيه صادره از آنها نيست بلكه در مقابل يك امر ثابتى است كه در دنيا كسب نمودند و
هيچ وقت زايل شدنى نيست و آن عبارت از كفر و عناد و شقاوت ذاتيه است چنانچه خلود مؤ
منين در بهشت هم در مقابل امر ثابتى است كه عبارت است از نيات صادقه و ايمان و محبت
و سعادت ذاتيه و فى البحار عن ابى عبداللّه ( عليه السّلام ) :
((انما خلد اهل النار فى النار
لاِ نَّ نياتهم كانت في الدنيا ان لو خلدوا فيها ان يعصوا
اللّه ابدا
و انما خلد اهل الجنة فى الجنة لان نياتهم كانت فى الدنيا اءن
لو بقوا فيها ان يطيعوا اللّه ابدا
فبالنيات خلّد هؤ لاء و هؤ لاء
ثم تلا قوله (قُلْ كُلُّ يَعْمَلٌ عَلى شاكِلَتِهِ) قال : اى
على نيته )).(108)
((امام صادق ( عليه السّلام ) فرمود: جز اين نيست كه اهل آتش
هميشه در آتش هستند براى اينكه نيت آنها در دنيا چنين بود كه اگر در دنيا هميشه
باشند هميشه در كفر و گناهكارى باشند و نيز اهل بهشت هميشه در بهشت هستند چونكه نيت
آنها در دنيا اين بود كه اگر هميشه در دنيا باشند هميشه با ايمان و مطيع پروردگار
باشند پس نيتها تنها سبب خلود بهشتيان در بهشت و جهنميان در جهنم است
)).
(...قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ # لَعَلىّ اَعْمَلُ صالِحا فيما
تَرَكْتُ كَلاّ...).(109)
((مصدق برجعتكم )).(110)
س 40 :
آيه مباركه فوق بامصداق جمله زيارت جامعه متباين است توضيحى مرقوم فرماييد؟
ج :
مساءله رجعت از مسلّميات مذهب اماميه است و عبارت است از رجوع نمودن عده اى از خلّص
مؤ منين به دنيا در زمان ظهور حضرت مهدى عج اللّه تعالى فرجه الشريف و رجوع ساير
اهل بيت (عليهم السّلام ) ثانيا به دنيا و همچنين عده اى از آنها كه ممحض در كفر و
شرك و عناد بوده اند به دنيا رجوع خواهند نمود و اين مطلب امرى است كه عقلاً ممكن و
امتناع ذاتى ندارد و نسبت به قدرت حضرت آفريدگار سهل است ، ائمه اطهار به آن خبر
داده اند؛ چنانچه علامه مجلسى (ره ) مى فرمايد قريب دويست حديث در رجعت وارد شده و
اعتقاد اجمالى به آن واجب است . و لازم نيست دانستن كيفيت رجعت و مدت آن و تعيين
افرادى كه به دنيا بر مى گردند.
اما جواب از شبهه اى كه مورد سؤ ال است در مورد آيه شريفه كه كفار بعد از مرگ مى
گويند: خدايا! ما را به دنيا برگردان تا اينكه عمل صالح بجا آوريم و در جواب آنها
گفته مى شود ((كلاّ)) يعنى به دنيا
نخواهيد برگشت .پس ظاهر آيه اين است : كسى كه مرد، به دنيا نخواهد برگشت با اينكه
مسلم است كه عده اى از كفار در زمان رجعت به دنيا برمى گردند پس در جواب مى گوييم :
تمنايى كه مورد سؤ ال كفار است و پذيرفته شدنى نيست اين است كه براى تحصيل ايمان و
عمل صالح و تحصيل زاد سفر آخرت به دنيا برگردند، اما رجوع به دنيا در زمان رجعت
براى اين است كه سلطنت حقه الهيه آل محمد(عليهم السّلام ) را ببينند و به دست آنها
كشته شوند و اين رجوع به دنيا براى اين عده از كفار نوعى از انتقام و جزاى اعمال
سيئه آنهاست چنانچه عده اى از مؤ منين كه رجعت مى نمايند براى اين است كه در اين
عالم آنچه را كه مورد آرزوى آنها بوده از سلطنت حقه الهيه ببينند و در حقيقت تلافى
از هموم و غموم سابق ايشان است .
و به عبارت اخرى رجوع عده اى از كفار و مؤ منين به دنيا در زمان رجعت براى رسيدن به
يكى از مراتب و درجات ثواب و عقاب است نه براى تكميل وتحصيل ايمان و عمل صالح و لذا
جزء قيامت محسوب مى شود چنانچه بعضى از آيات قرآن مجيد كه در موضوع ((ساعت
)) است تاءويل به زمان رجعت شده است . و نيز مروى است كه ايام اللّه ثلاثة ،
يوم الظهور، يوم الكرة و يوم القيمة و در روايت ديگر، يوم الموت و يوم الكرة و يوم
القيمة است .
س 41 :
مشهور است كه در زمان ظهور امام عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - مؤ من محض و كافر محض
به دنيا بر مى گردند. اولاً كافر بعد از آنكه مرد، وضع آخرت را مشاهده كرد و يقين
به مبداء و معاد پيدا مى كند، چطور ممكن است در بازگشت به دنيا كافر باشد. مؤ من هم
كه دوره تكليف خود را گذرانيده چگونه مجددا مكلف خواهد شد؟
ج :
كسى كه در مدت حياتش حجت الهيه بر او تمام گرديده و آيات و بينات الهيه رامشاهده
نموده و ايمان نياورد و بيانات انبيا در او اثرى نكرد، اگر هزاران مرتبه بميرد و
زنده شود ايمان نخواهد آورد؛ زيرا اگر ايمان آوردنى بود، همان مرتبه اول ايمان مى
آورد (... وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِمانُهُوا عَنْهُ ...).(111)
و سرّش اين است كه چنين شخصى معلوم مى شود كه حيات انسانى ندارد و حيوانى بيش نيست
:
(... كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ ...)(112)،
(اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا
يَعْقِلُونَ).(113)
اما آنچه مورد سؤ ال است كه كافر پس از ديدن اوضاع عالم برزخ هرگاه رجوع به دنيا
كرد مؤ من خواهد شد، خيلى اشتباه شده و از بيانى كه ذكر گرديد ان شاء اللّه رفع
شبهه مى شود. كافر پس از رجوع به دنيا مثل حيات اوليه اش مشغول به دنيا و شهوات
آن خواهد گرديد و آنچه را كه مشاهده نموده از اوضاع موت و برزخ فراموش نموده و اگر
هم متذكر شود آن را به منزله خوابى موحش براى خود قرار مى دهد و بالجمله كسى كه اهل
نسيان شد هزار مرتبه بميرد و زنده شود، همان حيوان اولى است و كسى كه اهل عناد و
كفر شد در جميع نشئات و عوالم چنين خواهد بود.
اما سؤ ال از حال مؤ من در زمان رجعت ، در زمان رجعت تكليف نيست بلكه براى رسيدن مؤ
من به بعضى از مراتب جزا، ايمان و اعمال حيات اوليه اش كه عبارت از ديدن سلطنت
اهل بيت و به آن شاد گرديدن است ، مى باشد.
و نيز ممكن است براى بعضى از مؤ منين علاوه بر آنچه ذكر شد يك نوع تكميلى باشد كه
در حيات اوليه اش به واسطه حوادث واقعه موفقيت پيدا نكرده بود از قبيل رسيدن به
درجه شهادت در ركاب امام ( عليه السّلام ) اگر مورد آرزوى او بوده كه ممكن است در
زمان ظهور به دنيا برگردد تا به اين مرتبه از كمال نايل گردد چنانچه در بحارالانوار
از حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت نموده :
((و فى قوله تعالى :
(ويَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ فَوْجا...)(114)؛
ليس احد من المؤ منين قتل الا سيرجع حتى يموت و لا احد من المؤ منين مات الا سيرجع
حتى يقتل )).(115)
بنابر اين حديث شريف ، مؤ منى كه قبل از اجل حتمى كشته شده باشد، در زمان ظهور رجعت
مى نمايد تا تتمه عمر اولش را درك نمايد و به سعادت فايز گردد و مؤ منى كه به سعادت
شهادت در راه خدا نرسيده و مرده باشد بر مى گردد تا به فيض شهادت كه مورد آرزويش
بوده ، برسد.
س 42 :
كسى كه هزار سال قبل مرده و كسى كه امروز مى ميرد آيا عالم برزخ نسبت به هر دو
يكسان است و قالب مثالى را توضيح فرماييد؟
ج :
مدت مكث ارواح در عالم برزخ تا قيام قيامت كبرا البته متفاوت است ليكن ارواح در
برزخ تا قيامت معطل نيستند بلكه يا متنعمند به نعمتهاى برزخيه (اگر پاك از گناه از
دنيا رفته باشند) و يا معذبند به عذابهاى برزخيه و اگر از مستضعفين بوده يعنى قدرت
بر تميز حق از باطل نداشته يا حجت آن طورى كه بايد بر آنها تمام نشده باشد مانند
جمعى كه در بعضى از بلاد كفر هستند و اطلاعى از اختلاف مذاهب ندارند يا اگر اطلاعى
دارند نمى توانند به بلاد ديگر آمده تجسس دين حق كنند و همچنين اطفال و مجانين پس
تمام آنها را در برزخ سؤ الى و عذابى و ثوابى نخواهد بود و امر ايشان موقوف است تا
قيامت كه حق تعالى به عدل يا فضل خود با ايشان معامله فرمايد.
قالب مثالى :
يعنى جسدى كه روح پس از مرگ به آن تعلق مى گيرد، جسدى است كه در صورت ، شبيه جسد
دنيوى است چنانچه از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است كه فرمود:
((لو راءيته لقلت هو هوبعينه ))،
((اگر ببينى او را در برزخ خواهى گفت اين همان شخص است )).
يعنى به حسب شكل و صورت مطابق جسد دنيوى است اما به حسب ماده در كمال صفا و لطافت
است و علاّمه مجلسى (؛ ) در بحارالا نوار، مى فرمايد: ((در
لطافت به جن و ملائكه شبيه است )).
و نيز مى فرمايد: ((آنچه در اخبار از سعه قبر و حركت روح و
طيرانش در هوا و ديدن اهلش وارد شده ، تمام راجع به اين بدن است )).
و بعضى از محققين جسد برزخى را از حيث لطافت به صورتى كه در آيينه منعكس مى شود
تشبيه نموده اند مگر اينكه صورت در آيينه قائم به غير و فاقد ادراك است ، اما جسد
برزخى قائم به روح و داراى حس و ادراك است .
س 43 :
كفار و مشركينى كه عمل خيرى از آنها سر مى زند، مخترعين و كاشفين كه بواسطه اختراع
يا اكتشاف خود خدمتى به ميليونها نفر مى كنند اين خدمات آنها موجب تخفيف عذاب آنها
مى شود يا نه ؟
ج :
كارهاى نيكو و اختراعات نافعه كه موجب آسايش بندگان خدا مى شود وقتى اثر باقى اخروى
دارد كه صاحب آن عمل با ايمان باشد و در آن عمل ، نظرى به غير خدا نداشته باشد و
مزد عمل خود را از غير او نخواهد و بديهى است كسى كه منكر خدا و آخرت است و در عمل
خود نظرى به او ندارد، مزدش همان اثر دنيوى است كه در نظر داشته از قبيل شهرت به
كمال و اختراع ، در عالم دنيا و رسيدن به حقوقهاى گزاف يا ساير استفاده هاى مادى
ديگر كه در نظر خود آنها است و ناگفته نماند كه از براى خصوص احسان به بندگان ولو
حيوانات آثار دنيوى و اخروى است كه موجب حيرت است هر چند نيكوكار كافرى يا فاسقى
باشد؛ مثلا اگر كافرى يا فاسقى احسانى به مخلوقى نمود در مقابلش رفع بلايى از او مى
شود يا مال او زياد مى گردد يا به مقصد و حاجتى كه داشته نايل مى گردد يا عمراو
زيادمى گرددبلكه گاه مى شود كه آن احسان موجب انقلاب حال او گرديده و موفق به ايمان
و توبه مى گردد و با حسن عاقبت از دنيا مى رود و گاه مى شود كه اگر بى ايمان از
دنيا رفته باشد آن احسانش موجب تخفيف عذابش مى گردد، البته اختلاف آثار احسان به
اعتبار مراتب احسان است كمّا و كيفا و موردا.
س 44 :
غمرات و سكرات چه حالاتى است و آيا براى آنانى كه به موت فجاءة مى ميرند اين حالات
روى مى دهد؟
ج :
سكرات و غمرات موت عبارت از شدايدى است كه در حال احتضار عارض مى گردد.
سكرات :
حالاتى است كه در آن محتضر بيهوش مى گردد و حركات و الفاظ غير منظم از او صادر مى
گردد.
غمرات :
حالات شديده اى است كه در آن شخص محتضر شبيه به شخص مبهوت و متحير و مدهوش مى گردد
و آنهايى كه به موت فجاءة يعنى ناگهانى مى ميرنداز سكرات موت در امان هستند ليكن
پوشيده نماند كه ابتلا به سكرات مرگ شاهد بدى محتضر نيست چنانكه مبتلا نشدن و آسان
جان دادن دليل خوبى حال محتضر نيست ؛ يعنى هيچ يك كليت ندارد و ممكن است شخص مؤ من
مبتلا به سكرات و شدايد موت بشود براى اينكه از لغزشهايى كه از او صادر شده پاك
بشود و ممكن است شخص كافر و يا فاسقى آسان جان بدهد تا اينكه تلافى امر خيرى كه از
او صادر شده بشود و ديگر حقى در آخرت برايش نباشد (براى توضيح بيشتر به كتاب عقايد
صدوق (ره ) مراجعه شود).
|