۸۲ پرسش
شهيد محراب ، آية اللّه سيّد عبد الحسين دستغيب
- ۵ -
تفسير آيات قرآن
(اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ).(116)
س 45 :
قرآن در يك شب بر پيغمبر نازل شد يا به تدريج ؟ به تفصيل بيان فرماييد.
ج :
ظاهر آيه شريفه فوق و آيه شريفه :
(شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ ...)(117)
و آيه
(اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ...)(118)
اين است كه قرآن مجيد جملة واحده در ماه مبارك رمضان در شب قدر بر رسول خدا( صلّى
اللّه عليه و آله ) نازل گرديد وليكن ظاهر آيه شريفه :(وَ قُرْآنا فَرَقْناهُ
لِتَقْرَاَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلا)(119)
اين است كه متدرجا قرآن مجيد بر پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) نازل گرديده و از
متواترات مسلّمه ، نزول تدريجى قرآن در مجموع مدت 23 سال است (مدت بعثت آن حضرت ) و
چون به حسب ظاهر بين اين آيه و آيات قبل تنافى به نظر مى آيد مفسرين وجوهى ذكر كرده
اند و بهترين آنها وجهى است كه از حضرت صادق (عليه السّلام ) روايت شده :
((فى الكافى عن حفص بن الغياث عن ابى
عبداللّه ( عليه السّلام ):
قال ساءلته ، عن قول اللّه عزّوجلّ:
(شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ) و انما انزل فى عشرين سنة بين
اوله و آخره ؟ فقال ابو عبداللّه ( عليه السّلام ):
نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور ثم نزل فى طول عشرين سنة
)).(120)
خلاصه جواب امام اين است كه درابتداى بعثت پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) تمام
قرآن از مصدر وحى به سوى بيت المعمور نازل گرديد و بعد تدريجا بنابر مقتضيات زمان
در مدت بيست سال ، جبرئيل آن آيات را بر آن حضرت نازل مى نمود.
يكى از محققين و مفسرين احتمال داده است كه آن قرآن مجيد كه دفعةً در مرتبه اولى
نازل گرديده عين اين الفاظ شريفه و حروف مباركه نبوده است بلكه حقيقت قرآن مجيد را
كه ادراك آن فوق عقول عادى است ، خداوند در ابتدا بر قلب مبارك حضرت پيغمبر( صلّى
اللّه عليه و آله ) يكمرتبه نازل و بعد تدريجا در لباس الفاظ و حروف ، آن حقيقت
را بر زبان پيغمبرش به مدت بيست سال جارى فرموده است و براى اثبات اين احتمال
شواهدى از قرآن مجيد ذكر نموده است (هركه طالب است به جزء ثانى تفسير الميزان رجوع
نمايد).
س 46 :
چرا قرآن به همان نحو كه نازل شده تدوين نگرديده است ؟
ج :
شبهه اى نيست كه در آيات شريفه قرآن مجيد، رعايت ترتيب از حيث تقدم و تاءخر نشده و
آياتى كه در مدينه و اواخر بعثت نازل شده ، جزء سور مكيه ضبط شده و بالعكس آيات
مكيه جزء سور مدنيه قرار داده شده و آيات منسوخه ، مؤ خر از آيات ناسخه ضبط گرديده
و اين تقدم و تاءخر آيات شريفه و سور مباركه چون تحت نظر مقدس حضرت رسول اكرم (
صلّى اللّه عليه و آله ) جمع آورى گرديده است مضر به فصاحت و بلاغت و بيان احكام و
ساير جهات و شؤ ون قرآن مجيد نگرديده است .
(... وَقَتْلَهُمُ الاَْنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ...).(121)
س 47 :
وجه مقابل اين آيه اين است كه انبيا را به حق مى توان كشت و در اين صورت با عصمت
انبيا منافات دارد؟
ج :
از اين سؤ ال دو جواب گفته مى شود:
اول :
مرتكبين جنايت قتل نفس ، حال آنها دو قسم است ؛ گاهى مرتكب اين جنايت مى شوند در
حالى كه خود را محق مى بينند و به استناد به شبهه اى عمل خود را صحيح و به خيال و
اعتقاد فاسد خود، قتل را به حق مى دانند و گاهى با اينكه يقين دارند كه اين عمل بى
مورد و قتل به غير حق است به واسطه عناد و شقاوت ، مرتكب قتل نفس مى گردند و شكى
نيست كه دومى خيلى بدتر و عقوبت آن شديدتر و كسانى كه انبيا(عليهم السّلام ) رامى
كشند از قسم دوم بودند؛ يعنى بااعتقاد به اينكه قتل آنها به غير حق و بى مورد است
آنها را كشتند. خلاصه قتل انبيا علاوه بر اينكه به غير حق بوده واقعا در نظر و
اعتقاد خود مرتكبين هم اين جنايت به ناحق بوده است .
دوم :
صفت و قيد بر دو قسم است ((صفت لازمه ))
كه در جميع حالات با موصوف است و ((صفت مفارقه ))
كه در بعضى حالات هست و در بعضى حالات نيست و هرگاه صفت لازمه براى موصوفى ذكر شد،
البته مفهوم ندارد و غرض از ذكر آن براى تاءكيد و زيادتى وضوح مطلب است و شكى نيست
كه ((به غير حق )) صفت دائمه و لازمه است
براى ((قتلهم الانبياء)) و مفهوم براى آن
نخواهد بود كه قتل به حق باشد، علاوه بر اين ، در علم اصول ثابت شده است كه وصف
مطلقا مفهوم ندارد.
(... اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ...).(122)
س 48 :
اين آيه به طور مطلق و بدون شرط ذكر شده با اينكه اگر شرايط رسيده در روايات هم
مراعات شود، اغلب دعاها اجابت نمى گردد، علت را مرقوم فرماييد؟
ج :
وعده خدا تخلف پذير نيست و هركس هرچه از او بخواهد مرحمت مى فرمايد همانطور كه وعده
داده است ولى به شرطى كه صلاح سائل در آن باشد؛ زيرا اجابت دعوات از روى لطف و
مرحمت است و دادن چيزى كه صلاح عبد نباشد خلاف مرحمت و راءفت به اوست و مسلم است كه
انسان در تشخيص صلاح خود بسيار عاجز است چون احاطه علمى به جميع مصالح و مفاسد
ندارد
(...عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَيْئا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ ...)(123)
پس چيزى كه طلب مى نمايد اگر صلاح باشد يقينا به او مرحمت مى فرمايد و اگر صلاح
نباشد در عوض آن ، چيزى كه صلاح باشد به او مرحمت مى فرمايد يا اينكه براى آخرتش
ذخيره مى فرمايد، اگر گفته شود امورى كه صلاح بندگان باشد البته خداوند مرحمت مى
فرمايد چه دعا كند و چه نكند و اگر صلاح نباشد نمى دهد، چه دعا بكند و چه نكند.
مى گوييم : امورى كه صلاح در دادن آنهاست بر دو قسم است ؛ بعضى حتمى است و بعضى
موقوف به طلب و مسئلت است و چون تشخيص آنها به دست عبد نيست پس بايد نسبت به جميع
امور دعا كرد؛ زيرا چيزى كه از خدا خواسته شده اگر معلق به دعا باشد، عنايت مى شود
و اگر حتمى الوقوع بوده پس به ثواب دعا كه افضل قربات است نايل گرديده و مورد
مزيد عنايات الهيه مى گردد.
و نيز بايد دانست كه گاه مى شود دعا مستجاب مى گردد ولى مصلحت در تاءخير اعطاى آن
است تا اينكه در اثر احتياج بيشتر خدا را بخواند تا بيشتر مستحق اكرام و انعام الهى
واقع گردد چنانكه در كافى از حضرت باقر( عليه السّلام ) مروى است : ((هرگاه
خداوند صداى بنده اى را دوست بدارد اجابت دعاى او را به تاءخير مى اندازد تا بيشتر
او را بخواند)).
اما آنچه در سؤ ال ذكر شده كه با رعايت شرايط وارده اغلب دعا اجابت نمى شود اشتباهى
است كه منشاء آن غفلت از حقيقت شرايط دعاست و غفلت از اينكه دعاى جامعِ همه شرايط
بسيار كم است و اگر يافت شود تخلف اجابت از آن محال است مثلا از جمله شرايط مهم دعا
كه اغلب ، مورد التفات نيست اخلاص در دعاست يعنى بايد شخص دعا كننده غير از خداوند
تعالى ، مؤ ثرى نبيند و براى رسيدن به حاجت خودهيچ سببى را مؤ ثر نبيند و توجه قلبى
به غيرخدا نداشته باشد، در آيه شريفه مى فرمايد: ((ادعونى ؛
بخوانيد مرا فقط، نه غيرمرا)).
و نيز مى فرمايد: (... اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ...)(124)؛
((اجابت مى نمايم دعاى خواننده را زمانى كه تنها مرا بخواند)).
و اين حالت همان انقطاع الى اللّه و اضطرار الى اللّه است كه وعده اجابت به آن داده
شده در آيه شريفه :(اءَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ ...).(125)
اضطرار بر دو قسم است :
1- تكوينى .
2- تكليفى .
((اضطرار تكوينى )):
وقتى است كه هيچ اسباب ظاهرى نباشد و شخص قهرا توجه به مبداء تعالى پيدا نمايد مثل
شخص غريق در دريا.
((اضطرار تكليفى )):
وقتى است كه شخص نسبت به توحيد افعالى به مقام يقين رسيده و دانسته است كه غير از
خدا مؤ ثرى نيست و جميع اسباب مسخر اراده و مشيت او هستند به طورى كه اين يقين غالب
بر وهم و خيالش شده باشد، پس در هر حالى خود را مضطر به سوى خداوند مى داند و در
قلب او توجه به چيزى نخواهد بود و بديهى است كه اين مقامى بس شامخ و عزيز الوجود و
مورد آرزوى بزرگان است همانطور كه در ((مناجات شعبانيه
)) حضرت امير( عليه السّلام ) است :((الهى هب لى كمال
الانقطاع اليك )) و لذا حضرت صادق ( عليه السّلام ) در جواب
كسى كه سؤ ال كرد چرا دعاى ما مستجاب نمى شود، فرمود: ((لانكم
تدعون من لا تعرفونه )) براى اينكه شما مى خوانيد كسى را كه او
را نشناخته ايد. و از اين بيان معلوم شد دعايى كه وعده اجابت به آن داده شده بسيار
كم است ليكن ناگفته نماند كه هر چند دعاى جامع شرايط، عزيز الوجود است ، اما چون
اصل اجابت دعا كه مورد وعده پروردگار است بابى عظيم از فضل و احسان اوست ، از اين
جهت هم به فضلش معامله مى فرمايد؛ يعنى هرچند دعاهاى عباد غالبا فاقد شرايط است
تفضلا اجابت مى فرمايد و خود اين عاصى هزاران مرتبه دعا نموده و از پروردگار منان
طلب حاجتى كرده ام و مرحمت فرموده است با اينكه يقين دارم كه غالبا فاقد اكثر شرايط
اجابت بوده ام . فَسُبْحانَ اللّه الْحَلِيمِ الْكَرِيمِ الْحَنّانِ الْمَنّان .
س 49 :
در آيه سوم از سوره نساء خداى تعالى مى فرمايد: نكاح كنيد از زنان دو، سه ، تا چهار
اگر بترسيد كه نتوانيد عدالت كنيد پس يك زن بگيريد، و در آيه 129 مى فرمايد كه هرگز
نمى توانيد عدالت كنيد ميان زنان و ظاهرا اين دو آيه با هم مباينت دارد؟
(... فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ
مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ
فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً...).(126)
(وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ
وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُو كُلَّ الْمَيْلِ...).(127)
فرق بين عدالت ظاهرى و معنوى و تمايل نفسانى را به مناسب موضوع بيان فرماييد؟
ج :
مراد از عدالت در آيه اولى كه مورد امر است در صورت اختيار تعدد زوجات ، عدالت در
اداى حقوق آنها و رعايت تساوى بين آنهاست ؛ زيرا ترجيح دادن يكى از آنها جور و ظلم
بر ديگرى است ؛ مثلا اگر يك شب با يكى از زوجات همبستر شد، واجب است با هر يك از
زوجات ديگرش نيز يك شب همبستر شود و اگر دو شب با يكى همبستر شد واجب است با هر يك
از زوجاتش دو شب همبستر شود و هكذا.
و نيز در انفاقاتش بايد كاملا رعايت عدل بين آنها را بنمايد به طورى كه به هيچ يك
به سبب ترجيح دادن ديگرى ظلم نشود، بلكه مستحب است رعايت تساوى در نظر كردن به آنها
و با روى گشاده به همه آنها نظر نمودن .
و نيز مستحب است رعايت تساوى در مواقعه نمودن با آنها و اينكه شب در نزد هر يك از
آنها بيتوته نمود، صبح آن را هم نزد همان زوجه اش باشد و شكى نيست كه اين قسم از
عدالت كه تساوى در حقوق زوجات به تفصيل مذكور باشد، امرى ممكن و مقدور و در تحت
اختيار است و لذا مورد امر است .
اما مراد از عدالت در آيه دوّم كه مى فرمايد نمى توانيد عدالت كنيد و از استطاعت و
اختيار بشر خارج است ، ((عدالت در مودت قلبى ))
و ميل و محبت است ؛ زيرا چگونه مى تواند تمام زوجاتش را به طور مساوى دوست داشته
باشد و حال آنكه ميل قلبى ، امرى قهرى و مسبب از امورى است كه در تحت اختيار نيست ؛
مثلا از آن جمله جمال است . البته هر يك جمالش بيشتر است ، علاقه قلبى به او بيشتر
خواهد شد و ديگر، حسن سلوك و حسن خلق است كه هر يك خوشرفتارتر است ميل قلبى به او
بيشتر است .
و در كتاب شريف ((كافى )) مروى است كه
((ابن ابى العوجاء)) به جناب ((هشام
بن الحكم )) اعتراض نمود و گفت اين دو آيه با هم تناقض دارند و
هشام از حضرت صادق ( عليه السّلام ) سؤ ال نمود، ((فاجابه ان
الاية الاولى فى النفقة و الثانية فى المودة
)).(128)
و بالجمله چون عدالت به اين معنا كه تساوى در مودت است ، امرى غير مقدور است ،
پروردگار عالم مى فرمايد: (...فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ...)(129)؛
يعنى ميل نكنيد تمام ميل به اينكه بواسطه نبودن يا كمى ميل قلبى رعايت عدالتى كه مى
توانيد. و در آيه اولى شرح داده شده پس آن زوجه را كه به او بى ميلى شديد است مثل
معلقه قرار ندهيد كه نه مطلقه باشد تا بتواند شوهر كند و ازاو باشد و نه مزوجه به
اينكه زوج رعايت حقوق او را بنمايد.
مروى است كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) بااينكه كمال عدل را بين زوجات
رعايت مى فرمود خصوصا در تقسيم بين آنها، عرض مى كرد:
((اللهم ! هذه قسمتى فيما املك فلا تاءخذنى فيما تملك و لا
املك )).
((خدايا! اين قسمت من است در آنچه مالك آنم از رعايت عدل در
صحبت و نفقه پس مرا مؤ اخذه مفرما در آنچه تو مالك آنى و من مالك آن نيستم (يعنى در
دوستى و ميل قلبى نسبت به يكى نه ديگرى ) )).
(...لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ...).(130)
س 50 :
خداوند در قرآن ، كتمان شهادت را روا نداشته و شاهد را عدلين مقرر فرموده ، ولى در
اداى شهادت به زنا چهار نفر امر فرموده ، چرا اگر سه نفر شهادت دادند و نفر چهارمى
يافت نشود بايد درباره سه نفر شاهدى كه شهادت داده اند حد جارى كرد؟ اين امر، كتمان
شهادت را برخلاف آيه (لا تكتموا الشهادة ) ايجاب مى كند و امر زنا را تقويت مى
نمايد.
ج :
جميع امور شرعا به شهادت دو نفر عادل ثابت مى شود مگر در مساءله زنا و لواط كه بايد
چهار شاهد عادل شهادت دهند و اين حكم تعبد محض است و البته داراى حكمتهايى است كه
بر ما پوشيده است . و شايد يكى از حكمتهايش اين است كه خداوند جل شاءنه خوش ندارد
اين دو معصيت آشكار شود؛ چون ظاهر شدن آنهاسبب جراءت در ارتكاب و موهون شدن اين دو
معصيت كبيره مى گردد.
و ديگر اينكه اشاعه آنها منافى با صفت غيرت است و در حديث است كه غيرت خدا بيشتر از
غيرت انبيا و غيرت انبيا بيشتر از غيرت مؤ منين است .
اما مساءله كتمان شهادت و وجوب اداى آن و حرمت كتمان شهادت در صورتى است كه احقاق
حق و ابطال باطل موقوف به آن باشد مشروط به اينكه اين شهادت موجب ضررى بر شاهد يا
بر ساير مؤ منين بلكه بر مشهود عليه نباشد مثل اينكه مشهود عليه معسر باشد و مستشهد
ملاحظه اعسار او را نمى نمايد و پس از اثبات حق به اقامه شهادت او را حبس خواهد
نمود، در اين صورت شاهد نمى تواند شهادت خود را ادا نمايد.
پس كسى كه مى خواهد در محضر حاكم شرع نسبت به كسى شهادت به زنا بدهد، اول بايد
ببيند آيا سه نفر شاهد عادل ديگر هست كه حاضر شوند و شهادت بدهند كه در اين صورت
جايز است و الا اگر سه نفر مثلا بيشتر نيستند، نمى توانند اداى شهادت نمايند؛ زيرا
شرعا به شهادت آنها ثابت نمى شود بلكه بايد به هر يك حد قذف جارى نمايند؛ چون شهادت
به زنا داده اند بدون اثبات شرعى براى اينكه اجراى اين حد بر آنها از ناحيه خود
آنهاست جاى اعتراضى نيست و اينكه در سؤ ال نوشته شده كه اين امر، زنا را تقويت مى
نمايد اشتباه است بلكه اين امر جلوگيرى از قذف مى نمايد به اينكه مردم بترسند و
نسبت زنا به يكديگر ندهند و ضمنا بزرگى معصيت زنا را مى فهماند.
س 51 :
در آيه آخر سوره لقمان خداوند علم غيب را اختصاص به خود داده است مشاهده مى شود كه
بعضى از غيب خبر مى دهند و كاملا هم صحيح در مى آيد، رفع اين اشكال را بفرماييد؟
ج :
احاطه كلى به جميع عوالم وجودى و تمامى مراتب غيب و شهادت ، مختص به ذات مقدس حضرت
احديت جل شاءنه است و براى او شريك و نظيرى نيست و همانطورى كه خالق و مدبر همه ،
اوست محيط بر همه هم اوست و اوست كه علم ، عين ذات مقدسش است .
اما علم ساير مخلوقات نسبت به عوالم غيب مستفاد از روايات كثيره آن است كه بعضى از
مراتب غيب از مختصات بارى تعالى است و هيچ كس را بر آن اطلاعى نيست نه ملك مقرب و
نه نبى مرسل و شايد از همين مرتبه باشد اطلاع يافتن به حقيقت و كنه ذات بى زوال او
جل شاءنه اما غير از اين مرتبه پس هر يك از انبيا و ائمه (عليهم السّلام ) ، به
وحى و الهام بارى تعالى به مقدارى كه مشيتش اقتضا فرموده باشد نسبت به عوالم غيب
آگاه هستند و از اينجا دانسته شد كه آيات قرآن و رواياتى كه دلالت دارند بر نفى علم
غيب از غيرخداى تعالى حتى انبيا و ائمه . مراد از ((علم
))، علم ذاتى است يعنى علم ذاتى به عوالم غيب مختص به خداوند است و انبيا
و ائمه از خود هيچ ندارند و آنچه مى دانند به تعليم اوست و شكى نيست كه رسول خدا(
صلّى اللّه عليه و آله ) و ائمه (عليهم السّلام ) هر يك از عوالم غيب با اطلاع
بودند و كتب اخبار از خبرهاى غيبى هر يك پر است ولى تمام آنهااز افاضات حضرت احديت
جل شاءنه به آنها بوده است .
اطلاع يافتن ديگران از بعضى امور غيب و خبر دادن آنها از قبيل صاحبان علم فراست كه
بعضى از امور آتيه رامى فهمند و خبر مى دهند واز قبيل بعضى از منجمين كه از روى
استكشافات نجومى بعضى از حوادث را خبر مى دهند و رمالان و صاحبان جفر و آنهايى كه
در اثر رياضات خبرهايى مى دهند و از قبيل آنهايى كه تسخير جن نموده و رفيق جنى آنها
اطلاعاتى به آنها مى رساند، پس
اولا:
بايد دانست كه جميع اين طوايف راهى به ماوراى طبيعت به طور كلى ندارند و اطلاعشان
به حوادث كونيه و امور جزئيه است آن هم نه جميع حوادث بلكه اقل قليلى از امور جزئيه
كه در اين عالم واقع مى گردد.
ثانيا:
اطلاعات آنها تماما ناقص است و هيچ يك به طور علم و جزم و تحقيق نيست و خبردادن
آنها مورد اعتناى عقلا نخواهد بود و اگر طبيبى در اثر تجربه ، نبض مريض را بگيرد و
از حالات آتيه او خبرهايى بدهد به قبول كردن نزديكتر است از خبرهاى هر يك از طوايف
مزبور؛ زيرا هيچ يك بناى صحيحى در دست ندارند كه موجب اعتماد بر قول آنها باشد بلكه
خود آنها هم اعتمادى نخواهند داشت ، اما علم فراست بديهى است كه تماما مظنونات است
و علم نجوم و جفر و رمل مستفاد از روايات آن است كه آنچه در دست مردم از اين علوم
رسيده ناقص است و لذا اكثرا خطاى آنها مشاهده گرديده و در كتب ثبت است ، كسى هم كه
رفيق جنى دارد در محلش ثابت است كه اطلاعات آنها بسيار محدود است بلى ممكن است هر
يك از طوايف مزبور در اثر اطلاعات ناقص كه دارند مقتضيات بعضى از حوادث جزئى را
بفهمند و خبر بدهند و چون اطلاعى از موانع آنها ندارند غالبا كذبش ظاهر مى گردد؛
مثلا خبر مى دهند به موت فلان شخص در اثر دانستن مقتضى آن و خبر ندارد كه آن شخص
موفق به دادن صدقه يا خواندن دعايى يا صله رحمى مى شود و موت او تاءخير مى افتد و
لذا شرعا نهى شده است از مراجعه به هريك از طوايف مزبوره كه پيش گويى مى كنند و نهى
شده از ترتيب اثر دادن به قول آنها بلكه امر شده كه در جميع امور، توكل به پروردگار
و سعى در عمل ، خصوصا صدقه و دعا بنمايند.
خلاصه مطلب اين است كه عالم به علم ذاتى به جميع عوالم خداوند عزّوجلّ است و بس و
علوم غيبيه كه انبيا و ائمه داشتند موهبتى از افاضات الهيه بوده است و اما ساير فرق
از طوايف مذكوره هيچ يك علم جزمى به هيچ حادثه ندارند و مطابق شدن بعضى از اخبارات
آنها صرف تصادف است چنانكه از مسلمات است كه كذب آنها بيش از صدق است .
و نيز بايد دانست كه خبرهاى طوايف مزبوره علاوه بر اينكه علم به غيب نيست بلكه ظن
يا وهم است همانطور كه اساس علوم آنها بر همين است و علاوه بر اينكه خبرهايشان از
روى اسباب ظاهرى است (و علم به غيب بدون اسباب مختص به خداوند است و هر كس به او
افاضه شود از انبيا و ائمه (عليهم السّلام ) گوييم خبرهاى آنها تحقيقى و تفصيلى هم
نيست يعنى اگر حادثه را هم تصادفا درست بفهمند و خبر دهند، بر سبيل اجمال خواهد
بود؛ مثلا اگر از موت زيد اطلاع دهد از خصوصيات آن مانند اينكه لحظه آخر عمر او چه
وقت است ؟ و غير آن اطلاعى ندارد و علم مطلق به جميع حوادث به اتمام خصوصياتش مربوط
به خداوند است و بس . ((انما الغيب للّه و لا حول ولا قوة الا
باللّه )).
مسائل فقهيه
س 52 :
فرق بين نوافل و مستحبات چيست و نوافل نماز يوميه تا چه موقع ادا و در چه موقع قضا
مى شود؟
ج :
((نوافل )) عبارت است از جميع اعمالى كه
مطلوب و مورد امر غير وجوبى باشد؛ يعنى اذن در ترك آن داده شده . نوافل به معناى
لغوى همان مستحبات است به جميع اقسامها ليكن در اصطلاح فقها نوافل بر يك قسم خاص از
مستحبات اطلاق مى شود و آن نمازهاى غير واجبه است ، پس نوافل ، جميع نمازهاى مستحبى
است و افضل از تمام آنها نوافل نمازهاى يوميه است و آن 34 ركعت است بدين قرار: هشت
ركعت نافه ظهر، هشت ركعت نافله عصر، چهار ركعت نافله مغرب ، دو ركعت نشسته نافله
عشا، يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح .
اما وقت نوافل يوميه : نافله ظهر را پيش از نماز ظهر بايد خواند و وقت آن از اول
ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعدازظهر پيدا مى شود به اندازه دو
هفتم آن بشود؛ مثلا اگر درازى شاخص ، هفت وجب باشد، هروقت مقدار سايه اى كه
بعدازظهر پيدا مى شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است ونافله عصر را پيش از
نماز عصر بايد خواند و وقت آن تا موقعى است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعدازظهر
پيدا مى شود به چهار هفتم برسد و هرگاه بعد از گذشتن وقت مذكور بخواهد بخواند
اولاً:
نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و قصد ادا و
قضا نكند بنابر احتياط و اگر در روز ترك شد و در شب خواست بخواند، قصد قضا نمايد.
ثانيا:
وقت نافله مغرب بعد از نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از غروب
آفتاب در آسمان پيدا مى شود از بين برود و بعد از آن قضاست . و وقت نافله عشا بعد
از نماز عشا است تا نصف شب . و نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مى شود و وقت آن
بعد از فجر اوّل است تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود و جايز است نافله صبح بعد
از نافله شب بلافاصله خوانده شود و وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و براى
كسى كه مى ترسد بيدار نشود، جايز است پيش از نصف شب آن را بخواند.
س 53 :
در نماز شب بخصوص در نماز شفع ، راجع به سوره و قنوت ، روايات مختلف است ، طريقه اى
كه جناب عالى اختياروعمل مى فرماييد چيست ؟
ج :
نماز شب هشت ركعت است به چهار سلام ؛ يعنى چهار نماز دو ركعتى و در ركعت دوم هر يك
قبل از ركوع قنوت وارد است و دعاها و سوره هاى وارده در آنها در كتب ادعيه مفصلا
ذكر شده است .
و اما ((نماز شفع )) دو ركعت است مثل ساير
دو ركعتيهاى مستحب . بلى در قنوت قبل از ركوع ركعت دوم آن محل بحث است . آنچه مشهور
بين اصحاب است اين است كه قنوت ، مستحب و وارد است چنانكه در خبر ((ابى
الضحاك )) كه كيفيت نماز شب خواندن حضرت رضا( عليه السّلام )
را نقل مى كند مى گويد آن حضرت در ركعت دوم نماز شب شفع قبل از ركوع قنوت خواندند و
اما صحيحه ((عبداللّه بن سنان )) كه از
حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت نموده كه : ((القنوت
:
وفى الوتر فى الركعة الثالثة ))(131)
پس محمول است به افضليت و تاءكيد استحباب و قنوتى كه نبايد ترك شود و بايد آن را
اهميت داد، قنوت مفرده وتر است كه ركعت سوم حساب مى شود. و بالجمله اين ضعيف اگر
موفق بشوم قنوت ركعت دوم شفع را هم ان شاءاللّه ترك نمى نمايم و اما مفرده وتر كه
عمل مهّم آن قنوت است به اين كيفيت است كه پس از قرائت ، هفتاد مرتبه استغفار مى
نمايد به اين ترتيب : ((استغفراللّه واسئله التوبة
)).
در كتاب فقيه و همچنين در مصباح شيخ (؛ ) است كه حضرت سجاد( عليه السّلام در سحرها
سيصد مرتبه ((العفو)) مى گفتند و تفصيل
ساير دعاهاى وارده آن در كتب ادعيه موجود است .
س 54 :
مديونى كه دائن از او طلبكارى مى نمايد و نمى تواند نماز را در اول وقت بخواند، آيا
در موقع مشترك مى تواند نماز بجاى آورد؟
ج :
هرگاه دو امر وجوبى متوجه مكلّف شود كه وقت يكى وسيع و ديگرى تنگ است ، شكى نيست
واجبى را كه وقتش تنگ است بايد مقدم بدارد و تا از عهده آن بر نيايد، نمى تواند
شروع به واجب موسّع نمايد و پرداختن بدهى كه طلبكار مطالبه نموده در صورت قدرت
براداى واجب مضيّق و مسامحه در آن حرام است ، ولى نماز در اول وقت و همچنين در وقت
مشترك موسع است ، پس اگر قبل از مضيّق شدن وقت نماز، اداى دين نكند و مشغول نماز
شود، معصيت كرده و احتياطا نماز را اعاده نمايد بلكه اگر در اثناى نماز در وقت
موسّع طلبكار از او مطالبه نمايد و ادا موقوف بر قطع نماز باشد بايد نماز را قطع
نموده و اداى دين نمايد و اگر قطع نكند معصيت كرده ولى نمازش صحيح است و احتياط
اعاده كردن است .
س 55 :
شخصى از مال حرام لباس خريده و قيمت آن را مديون و مشغول ذمه صاحب لباس مى داند و
در نظر مى گيرد كه در فرصت مناسب به صاحبش رد نمايد آيا با چنين لباس مى تواند نماز
بخواند؟
ج :
هرگاه شخص از پول حرام معينى كه دارد چيزى بخرد به طورى كه آن پول شخصى حرام را ثمن
قرار دهد، البته معامله باطل است و هر نوع تصرفى در مثمن حرام است و بر ملكيت صاحبش
باقى است و به خريدار منتقل نشده است و اگر متاع را به ذمّه بخرد و بعد در مقام
اداى ثمن پول حرام را بدهد، معامله اى كه نموده صحيح است و تصرف او در مثمن حلال ،
ولى ذمه اش مشغول صاحب متاع است و بايد پول حلال به او بدهد.
س 56: ظاهرا فلسفه قصر نماز مسافر به علت زحمت مسافر است ، در مواردى احتياط واجب
امر به جمع فرموده اند كه زحمت مسافر را دو يا سه چندان مى نمايد، توضيح علت را
مرقوم فرماييد؟
ج : جواب اين دو سؤ ال موقوف است به ذكر مقدمه اى بر سبيل اختصار و آن اين است كه
هرگاه حكمى از احكام الهى ثابت گرديد، از روى ادلّه يعنى كتاب ، سنت ، اجماع و عقل
پس بر هر مكلّفى امتثال آن امر و عمل نمودن به حكم واجب است ، به طورى كه يقين به
برائت ذمه اش از اين تكليف برايش حاصل شود و لزوم تحصيل يقين به برائت ذمّه و
خروج از عهده تكليف از احكام مسلم عقل است و يقين به برائت ذمّه دو قسم است :
1- تفصيلى :
در مواردى است كه مكلّف بتواند ماءمور به را مطابق آنچه امر شده از اجزا و شرايط
انجام دهد مثل امر به وضو با آب مطلق براى نماز در صورتى كه مكلّف آب مطلق داشته
باشد و با آن وضو بگيرد يقين مى كندبه امتثال امر شارع به وضو و بدون ترديد نماز مى
خواند و يقين به برائت ذمّه پيدا مى كند.
2- اجمالى :
در مواردى است كه مكلّف نتواند يقين تفصيلى به اجزا و شرايط ماءمور به پيدا كند، پس
ناچار مى شود به تكرار عمل تا يقين به برائت ذمّه پيدا كند مثل اينكه آب او منحصر
باشد به دو ظرف كه يقين داشته باشد به اينكه يكى از آنها مطلق و ديگرى مضاف است و
به يكديگر مشتبه شده باشد، پس به هر يك اگر وضو بگيرد يقين به طهارت كه شرط نماز
است پيدا نمى كند چون احتمال دارد كه مطلق نباشد، پس ناچار بايد دو وضو بگيرد يعنى
از هر يك وضويى بگيرد تا يقين كند اجمالا به طهارت ؛ زيرا يا وضوى اولى با آب مطلق
بوده و يا دومى و اين وجوب تكرار در مثل اين موارد از احكام مسلم عقلى است در مقام
كيفيت امتثال اوامر الهى ، نه امر شرعى است كه گفته شود چگونه شارع امر به تكرار مى
فرمايد.
پس از دانستن اين مقدمه گوييم : از اوامر الهى ، قصر نماز و ترك روزه در سفر است با
شرايط مقرره ، پس در هر موردى كه مكلف يقين كند به آن شرايط، پس نماز را قصرا مى
خواند و يقين به برائت ذمّه حاصل مى كند ولى در مواردى كه شك دارد در اجتماع شرايط،
پس اگر قصر بخواند يقين به برائت ذمّه پيدا نمى كند؛ چون محتمل است كه واقعا شرايط
قصر موجود نبوده و تكليف واقعى او تمام بوده و اگر تمام نيز بخواند يقين به برائت
پيدا نمى كند، چون محتمل است كه واقعا شرايط قصر موجود بوده و تكليف واقعى او قصر
بوده ، پس به حكم عقل ، واجب است هم قصر و هم تمام بخواند تا يقين به اداى تكليف
واقعى پيدا كند و اين لزوم جمع ، حكم عقلى است در مقام كيفيت امتثال نه شرعى
همانطورى كه قبلا ذكر شد.
به عبارت ديگر، لزوم تكرار را شارع نفرموده تا اينكه گفته شود منافى با فلسفه قصر
در سفر است بلكه عقل مى گويد بايد اين طور عمل نمود تا يقين به برائت حاصل شود؛
زيرا اشتغال ذمه يقينى مستلزم تحصيل برائت يقينيه است .
س 57 :
درحوالى قطبين محلهايى كه سكنى درآن ممكن است ،شب شش ماه و روزشش ماه است ،براى
مسلمان درآن نواحى نماز يوميه به چه كيفيتى خواهدبود؟
ج :
بنابر نقل بعضى از اهالى اطلاع اين طور امكنه قابل سكنى و زيست نيست ، هرگاه شخص
مسلمانى در چنين امكنه اى قرار گيرد و اوقات نمازهاى يوميه كه وظيفه حتمى هر
مسلمانى است نامعلوم شود، و همچنين ماه مبارك رمضان تشخيص داده نشود، واجب است هجرت
نمايد و در آن مكان نمى تواند زيست كند چنانكه در مساءله تعرب بعد الهجرة مساءله اى
كه مورد اتفاق جميع فقهاست ذكر گرديده كه هر گاه شخص مسلمان در مكانى قرار گيرد مثل
بلاد كفار كه نتواند مراسم دينى خود را انجام بدهد و از اظهار شعائر دينى ممنوع
باشد، واجب است از آن مكان به جايى برود كه بتواند وظيفه دينى خود را انجام بدهد و
ترك هجرت براى چنين شخصى ، از گناهان كبيره است .
((و نقل المجلسى - عليه الرحمه - عن
العلامه (ره ) فى كتاب المنتهى لما نزل قوله تعالى :
(الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها) اوجب النبى ( صلّى اللّه عليه و آله )
المهاجرة على من يضعف عن اظهار شعائر الاسلام )).
اگر به ناچار بايد در چنين جاهايى بماند و قادر بر هجرت نباشد، براى تعيين وقت هر
نمازى كه آنجا معلوم نيست ، رجوع به بلاد متعارفه كه تقريبا دراواسط قسمت معموره
قرار گرفته اند، بنمايد و مطابق اوقات آن بلاد، نمازهاى يوميه را ادا نمايد و
همچنين در تعيين ماه مبارك رمضان .
همين وجه را مرحوم سيد در رساله عروة الوثقى ذكر فرموده و براى تعيين اوقات نماز در
بلاد متعارفه براى كسى كه در چنين جاها باشد، در اين زمان بسيار سهل است ؛ زيرا
توسط ساعت و تلگراف و راديو كاملا مى توان تعيين نمود.
مى توان گفت كه هر چند آفتاب در آن محل طلوع وغروب ندارد و شبها حركت دايره اى آن
محسوس است ليكن مى شود آخرين نقطه ارتفاع آفتاب را وقت ظهر دانست چنانكه آخرين نقطه
انخفاض آن را نصف شب دانست و به همين ميزان اوقات نماز را مى توان تعيين كرد و اين
وجه خالى از قوت نيست .
س 58 :
آيا بيع و شراى برده در اين زمان هم جايز است ؟ يعنى اگر كسى برود وحشيهاى آفريقا
را اسير نمايد و در بلاد ديگر بفروشد صحيح است ؟
عتق رقبه كه در قرآن به آن حكم شده و كفاره تعمّد افطار روزه ماه مبارك مقرر گرديده
، در اين زمان متروك گرديده در صورتى كه اين حكم ، مطلق و براى هميشه مى باشد.
ج :
بلى جايز است براى هر مسلمانى كافر اصلى را بنده بگيرد يعنى كافر را به هر نحو كه
بشود و از هركجا كه باشد بگيرد و بنده خود قرار دهد به شرط اينكه آن كافر معاهد يا
در ذمّه مسلمى نباشد و پس از استرقاق ، بيع و شراى او صحيح است .
اما مساءله وجوب عتق رقبه ؛ يعنى آزاد كردن بنده در كفاره در مثل اين زمان كه بنده
يافت نمى شود؛ چون چندين سال است استرقاق متروك شده ، وجوب عتق رقبه به واسطه تعذر
آن ساقط است و بدل هم ندارد و فرقى نيست در اين حكم بين كفاره مخيره و مرتّبه كفاره
جمع .
حكمت استرقاق در دين اسلام
چون موقع مانع شدن دولت آمريكا از استرقاق ، حملات زيادى به دين مقدس اسلام نمودند
و آن را نسبت به اين حكم مورد اتهام قرار دادند و ممكن است در اذهان بعضى افراد بى
اطلاع تاءثير نموده باشد، لذا اشاره مختصرى به حكمت اين حكم مى شود. شكى نيست كه
استرقاق اختصاصى به اسلام نداشته بلكه در جميع امم و در جميع ازمنه بوده است و هر
قومى در استرقاق و معامله با عبيد خود طرز مخصوصى پيشه داشته و رفتار بعضى از آنها
خيلى رقت آور بوده است ، مخصوصا مساءله استرقاق در اروپا به وضع فجيعى انجام مى
گرفته و معاملاتشان با عبيد خود تاءثرآور بوده است (در اين مورد هر كس تفصيل
استرقاق در اروپا و آمريكا و ساير ملل را خواهان است به كتاب دائرة المعارف مصرى
رجوع نمايد).
و بالجمله دين مقدس اسلام اين حكم مستمرى كه در بين جميع افراد بشر بوده امضا
فرموده اما به شرط آنكه كافر، عبد باشد و در ذمه هم نباشد و در حقيقت استرقاق كافر
يك نوع خدمت بزرگى به اوست بلكه به عالم بشريت ؛ زيرا به واسطه استرقاق به مسلمين
نزديك مى شود و از حقايق دين اسلام با خبر و با معرفت مى گرددو پس از چندى يك نفر
خداپرست و صاحب تقوا تحويل جامعه بشريت داده مى شود خصوصا با ملاحظه احكامى كه در
شرع تشريع فرموده نسبت به عبيد (چنانكه اشاره خواهد شد) و حالات غلامانى كه به
درجات عالى از مقام روحانيت و تقوا نايل شدند در كتب تواريخ و تذكره ها موجود است .
و نيز غلامانى در اثر هوش و فعاليت ، عضو مؤ ثّر جامعه گرديدند بلكه بعضى از آنها
به مقام وزارت و سلطنت رسيدند.
ملاحظه ، احكام شرع نسبت به عبيد:
بر كسانى كه از احكام شرع با اطلاعند پوشيده نيست كه چقدر شرع مقدس در آزاد شدن
غلامان سعى فرموده و اينكه هر كس غلامى دارد پس از بهره مند شدنش از مجاورت مسلمين
، بايد آزاد شود و براى انجام اين مقصد اوامر وجوبيه و ندبيه صادر فرموده و آن را
كفاره قتل و كفاره افطار روزه ماه رمضان و غير آنها قرار داد و نيز سفارشات اكيد
درباره عبيد فرموده است .
و اما ملاحظه حقوق و احسان درباره آنها:
در قرآن مجيد مى فرمايد (...وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا ...)(132)
بعد از فقراتى مى فرمايد (...وَ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ...)(133)
يعنى احسان كنيد به غلامان و كنيزان خود و حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) و
حضرت امير( عليه السّلام ) در ضمن وصاياى خود فرمودند: ((و
عليكم بالضعيفين النساء و ما ملكت ايمانكم )).(134)
س 59 :
فرق بين وليمه و وكيره چيست و حبوه كدام است ؟
ج :
((وليمه )) به معناى اطعام طعام (ميهمانى
كردن ) است و آن را اقسامى است و ((وكيره ))
يكى از اقسام وليمه است و آن عبارت است از وليمه خريدن خانه يا بنا نمودن خانه . و
از حضرت رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است :
((لا وليمة الا فى خمس فى عرس اوخرس
اوعذار او وكار او رِكاز)).(135)
و در كتاب معانى الاخبار از حضرت رضا( عليه السّلام ) مروى است در شرح اين حديث مى
فرمايد:
((فاما العرس ، فالتزويج ، والخُرس ،
النفاس بالولد، والعذار الختان ، والوكار الذى يشترى الدار، والركاز الرجل يقدم من
مكة )).
و خلاصه حديث چنين مى شود كه ((وليمه ))
در پنج مورد است :
1- ازدواج . 2- مولود تازه . 3- ختنه نمودن . 4- خانه خريدن . 5- مراجعت از سفر حج
.
و در روايت ديگرى است كه براى خريدن خانه ، وليمه بدهد و براى ساختمان خانه گوسفند
فربهى بكشد و گوشت آن را به مساكين اطعام نمايد.
و اما ((حبوه )):
عبارت است از مختصات پسر بزرگتر از تركه پدر و آنها لباسهاى پدر وانگشترى و شمشير و
قرآن اوست كه بايد اختصاص داده شود به پسر و در صورت تعدد اولاد ذكور، به پسر ارشد
بايد داده شود به شرط آنكه اموال ميت منحصر به اين چند چيز نباشد. و نيز به مقدار
همه داراييش بدهكار نباشد.
س 60 :
تقيه را تعريف فرماييد و نحوه آن را نسبت به پيغمبر و امام و شيعيان ذكر فرماييد؟
ج :
شيخ انصارى (؛ ) در تعريف تقيه مى فرمايد:
((التحفظ عن ضرر الغير بموافقته فى قول
او فعل مخالف للحق )).
((تقيه ، حفظ نمودن شخص است خود را از رسيدن ضرر ديگرى به او
به سبب موافقت كردن با او در قول و يا فعلى كه مخالف با حق است )).
شهيد اول (ره ) در كتاب قواعد، ((تقيه ))
را بر پنج قسم نموده است :
((واجب ، حرام ، مستحب ، مكروه و مباح )).
همچنين شيخ ( ؛ ) در رساله تقيه ، پنج قسم را ذكر فرموده و موارد هريك را بيان
نموده است .
((تقيه واجب )):
در موردى است كه ضرر واجب الدفع به واسطه تقيه نمودن دفع بشود؛ مثل اينكه به سبب
تقيه جان خود يا ديگرى را يا مال واجب الحفظ را نگهدارد، پس تقيه واجب در موردى است
كه به سبب ترك تقيه ، علم يا ظن به رسيدن ضرر به خودش يا به مؤ من ديگرى داشته
باشد.
((تقيه مستحب )):
در موردى است كه خوف ضرر فعلى نيست ليكن ممكن است به واسطه ترك تقيه در آتيه ضررى
پيش آيد مثل ترك نمودن مدارات و معاشرت با عامه در بلاد ايشان و اعراض از جماعت
ايشان كه غالبا منجر به مباينت و متضرر شدن از آنهاست .
و نيز از تقيه مستحب است در موردى كه خوف ضرر سهلى كه قابل تحمل است بوده باشد.
و نيز از تقيه مستحب است ترك نمودن بعضى از مستحباتى كه در نظر عامه استحباب ندارد
مثل ترك بعضى از فصول اذان . و مثل ترك سجده به تربت و هرگاه سجده بر تربت را حرام
و بدعت بدانند و اين عمل سبب شود كه از طرف ، ضررى به او يا به مؤ من ديگرى برسد،
ترك آن واجب مى شود واين تقيه از نوع اول كه واجب است به شمار مى رود.
((تقيه مكروه )):
تقيه در مستحبات است بدون اينكه احتمال ضررى در حال و در آتيه از دشمن بدهد و بترسد
كه اگر آن را ترك نمايد بر مردم مشتبه شود و مستحب نبودن آن را گمان كنند.
و نيز از تقيه مكروه شمرده شده است موردى كه تحمّل ضررى به واسطه بعضى از مرجّحات
اولى باشد مثل اينكه شخصى را كه در جامعه مورد اعتنا و اقتداست به اظهار كلمه كفر
يا سبّ اهل بيت ، مجبور نمايند، پس هر چند براى حفظ جان ، تقيه جايز است ليكن مكروه
است (مثل جناب عمار كه تقيه فرمود) و اگر ترك تقيه و اعلاى كلمه حق نمايد (مانند
جناب ميثم تمار)البته اولى خواهد بود و اگر كشته شود از جمله شهدا محسوب خواهد شد.
اما اگر شخص مجبور در جامعه مورد اقتدا نباشد بر او ((تقيه
مباح )) خواهد بود؛ يعنى مى تواند تقيه نمايد و ياترك تقيه كند
هر چند كشته شود.
((تقيه حرام )):
تقيه دركشتن مسلمان براى حفظ خود يا ديگرى از ضرراست :
((و عن ابى جعفر( عليه السّلام ) انما
جعلت التقية لتحقن بها الدماء
فاذا بلغ الدم فلاتقية )).(136)
((به درستى كه تقيه مقررشده است تا به سبب آن ،خونها از ريخته
شدن محفوظ بماند، پس اگر تقيه به ريختن خون مظلومى برسد، در اين صورت تقيه نيست
)).
اما تقيه نمودن پيغمبر يا امام :
براى پيغمبر يا امام عقلا جايز نيست كه براى حفظ خود يا امت ، تقيه نموده و خلاف
واقعى گفته يا بجاآورند؛ زيرا پيغمبر و امام ، رهنما و طريق خلق به سوى حقيقت هستند
و تقيه موجب ستر حق و اخفاى واقع است ، بلى اگر اسباب خوف شديد از دشمن موجب تقيه
شود، تقيه بر پيغمبر و امام جايز بلكه لازم مى شود به شرط آنكه قبل از تقيه ، حق را
آشكار فرموده يا مقارن با تقيه نصب قرينه فرمايد يا اينكه بعد از مرتفع شدن اسباب
تقيه ، حق را بيان فرمايد.
و خلاصه آنكه : مردم را در اشتباه باقى نگذارد اگر به موارد تقيه نمودن ائمه (عليهم
السّلام ) مراجعه شود، معلوم مى گردد كه تقيه ايشان خالى از سه قسم مذكور نبوده ،
يا قبل يا مقارن يا بعد از تقيه بيان واقع را فرموده اند.
(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ).(137)
س 61 :
اگر شب جمعه شب 23 رمضان باشد به واسطه فرق افق ممكن است در شرق اقصى شب پنجشنبه شب
24 رمضان باشد و در غرب اقصى شب شنبه يا يكشنبه ، بنابراين ،ليلة القدر واقعى (تنزل
الملائكة و الروح ) كدام شب محسوب خواهد شد؟
ج :
جواب اين سؤ ال موقوف است به ذكر مقدمه اى بر سبيل اختصار و آن اين است كه شب اول
ماه عبارت است از آن شبى كه موقع غروب آفتاب ، ماه از تحت الشعاع آفتاب خارج شده
باشد به مقدارى كه اگر موانع جوّى از قبيل ابر، بخار و غبار نباشد، قابل رؤ يت باشد
و هرگاه در شهرى رؤ يت هلال شد، آيا در ساير بلادى كه رؤ يت نشده همان شب ، براى
آنها شب اول ماه است يا نه ؟ شكى نيست اگر بلادى است نزديك به آن بلاد يا اگر دور
است از آن امّا، موافق با آن بلاد مى باشد در افق همان شب اول ماه آنها خواهد بود؛
زيرا رؤ يت هلال در آن بلاد كشف مى شود كه در آن بلاد قريبه يا موافقه در افق ، ماه
قابل رؤ يت بوده و بواسطه موانع جوى رويت نشده و اين مساءله اتفاقى جميع فقهاست و
اما نسبت به ساير بلاد بعيده كه توافق با آن بلاد در افق ندارد، پس اكثر فقها بر
اين هستند كه براى آنها شب اول ماه شرعا نيست و اگر شب اول ماه مبارك رمضان است ،
روزه فرداى آن واجب نيست و اگر شب اول شوال باشد، فرداى آن عيد فطر نيست بلكه روزه
اش واجب است وليكن عده اى از فقها فرموده اند (از تذكره علاّمه (؛ ) نقل گرديده ):
فرقى نيست بين بلاد بعيده و قريبه بلكه اگر در بلدى رؤ يت هلال شد، در جميع بلاد،
آن شب اول ماه است . و دليل ايشان اطلاق صحيحه هشام است :
((عن ابى عبداللّه ( عليه السّلام ) قال
:
ان كانت له بينة عادلة على اهل مصرانهم صاموا ثلاثين على رؤ
يته قضى يوما))
((كسى كه به واسطه نديدن هلال 29 روز ماه رمضان را روزه گرفته
وبعد بيّنه عادله پيدا شد بر اينكه در شهرى از شهرها سى روز روزه گرفته اند، به
واسطه رؤ يت هلال در شب قبل آن پس بايد يك روز قضا بگيرد.
((و ايضا موثقة البصرى عنه قال : فان شهد
اهل بلد آخر فاقضه )).
((اگر شهادت دهند اهل شهرى كه رؤ يت هلال نموده اند، پس آن روز
را كه يوم الشك بوده و روزه نگرفته ، بايد قضا بكند)).
همين قول را صاحب جواهر و صاحب مستند و صاحب مستمسك تقويت فرموده اند، پس مقتضاى
اطلاق صحيحه هشام و موثقه بصرى همانطور كه مورد فتواى جماعتى از فقها مى باشد اين
است كه اگر هلال رؤ يت شود در شهرى از شهرها آن شب اول ماه است در جميع بلاد و پس
از گذشتن 23 شب آن شب را بايد به عبادت احيا داشت براى درك فضيلت ليلة القدر، چون
اين شب شبهه قوى است كه ليلة القدر باشد. وبالجمله شب 23 كه شبهه ليلة القدر در آن
است ، واقعا يكى بيش نيست ليكن چون اكثر فقها صحيحه مزبور را مقيد دانستند به بلاد
قريبه يا موافقه در افق يعنى رؤ يت هلال در بلدى سبب نمى شود براى حكم به اول ماه
براى بلاد بعيده مخالف با آن در افق بلكه مختص است به همان بلد و بلاد قريبه يا
موافقه با آن ، پس كسى كه طالب درك فضيلت ليلة القدر است بايد احتياط نمايد؛ يعنى
شب 23 از رؤ يت هلال در بلد خودش يا بلاد موافقه در افق را احيا بگيرد. و نيز شب 23
از رؤ يت هلال در بلاد بعيده مخالف در افق را نيز احيا بدارد؛ مثلاً كسى كه به حساب
رؤ يت هلال در بلدش يا بلد موافقه شب شنبه 23 مى باشد و چون در بلاد بعيده مخالف
در افق با آن بلد يك شب قبل رؤ يت هلال شده ، شب جمعه 23 مى شود بايد شب جمعه و شب
شنبه هر دو را به عبادت احيا بنمايد تا يقين به درك فضيلت شب 23 واقعى نموده باشد و
بالجمله چون مقتضاى تماميت اطلاق صحيحه و موثقه مزبوره اين است كه ليلة القدر واقعى
يك شب بيشتر نيست و آن شب 23 مى باشد در تمام بلاد هميشه يك شب قدر بيش نيست و
مقتضاى عدم تماميت آن و مقيد بودنش ، امكان تعدد ليله 23 است به حسب اختلاف بلاد و
هر يك از اطلاق و تقيد مورد اختيار جمعى از فقهاست همانطورى كه ذكر شد، پس طالب درك
فضيلت ليلة القدر در صورت وقوع اختلاف دو شب را احيا بدارد و اگر سؤ ال ديگرى شود
كه بلاد مختلف است از حيث طلوع و غروب آفتاب بلكه بعضى بلاد، شب و در همان وقت بعضى
روز است ، در جواب گوييم : ظاهر آيه اين است كه ليلة القدر هر بلدى از اول غروب آن
بلد است تا طلوع فجر در آن بلد، بنابراين ، ليلة القدر 24 ساعت مى شود به اختلاف
بلاد و لذا در احاديث معتبره وارد شده است كه روز قدر در فضيلت مثل شب قدر است و
شايد سرّش همين باشد كه روز قدر در شهرى ، شب قدر است در شهر ديگرى و بالجمله در
مدت 24 ساعت تنزل الملائكة و الروح است و همچنين ساير آثار ليلة القدر ليكن در هر
شهرى از غروب آفتاب است تا طلوع فجر در آن .
|