ارتباط پيامبر با فرشته از ديدگاه فلاسفه اسلام
فلاسفه اسلام در موضوع ارتباط پيامبر با فرشته وحى سخنانى دارند كه مطالعه آنها مى
تواند در توجيه مطلب مفيد باشد:
ابن خلدون مى نويسد: (فوق اين عالم بشرى, عالم روحانيت و ملائكه است. نفس انسان
اين استعداد را دارد كه از جنبه بشرى منسلخ شود و به عالم فرشتگان كه فوق اين عالم
است صعود نمايد, و در لحظه اى از لحظات در زمره ملائكه قرار گيرد, علوم و معارف را
از آن عالم بگيرد و دوباره به بشريت خويش بازگردد, و آنچه را از آنجا گرفته به مردم
ابلاغ كند. معناى وحى و خطاب ملائكه نيز همين است.) (215)
صدرالمتألهين در اين باره مى نويسد: (وقتى روح پيامبر به عالم ملائكه يعنى عالم وحى
ربانى صعود كرد, كلام خدا, يعنى اعلام حقائق را در مقام(قاب قوسين أوأدنى) كه مقام
قرب الاهى و مقعد صدق است, استماع مى نمايد. وحى در اين جا عبارت از كلام حقيقى
ربانى است.
و هم چنين وقتى روح پيامبر با ملائكه عليين ارتباط برقرار ساخت صداى قلم و القاء
كلام آنان را خواهد شنيد. كلام آنها همان كلام خداست كه بر قلوب آنان نازل گشته
است, زيرا اين فرشتگان در مقام قرب الهى واقع شده اند. چنان كه پيامبر اسلام ْ خبر
داد كه در شب معراج به مقامى رسيدم كه صداى قلم فرشتگان را مى شنيدم. وقتى روح
پيامبر از عالم بالا به ساحت ملكوت سماوى فرود آمد آنچه را در عالم ارواح قَدَريه
مشاهده كرده صورت آنها برايش تمثّل پيدا مى كند, و به ظاهرش سرايت مى نمايد. و به
همين جهت حالتى شبيه دهشت و خواب بر حواس او عارض مى شود. قبلا گفته شد كه روح قدسى پيامبر در حد وسط بين ملك و
ملكوت واقع شده و هر دو جانب را نگه مى دارد, پس مشاعر و حواس خود را به كار مى
گيرد, ليكن نه در طريق اهداف حيوانى بلكه در راه سلوك به سوى پرودگار جهان. پس
مشاعر در طريق معرفت و اطاعتِ از خدا از نفس پيروى خواهند كرد.
هنگامى كه چنين انسانى (پيامبر) بدون وجود حجاب خارجى مورد خطاب خداوند سبحان قرار
گرفت ـ چه خطاب بى واسطه باشد يا با واسطه فرشته وحى ـ و با عالم غيب ارتباط پيدا
كرد, نقشى از ملكوت و صورتى از جبروت در نفس او منعكس خواهد شد, و در اثر آن, مثالى
از وحى و حامل آن در حسّ باطن او نيز تجلّى خواهد يافت. در چنين هنگامى حس ظاهر
پيامبر به جانب فوق جذب مى شود و صورتى از واقع برايش تمثل خواهد يافت. ناگفته
نماند كه اين صورت ها و تمثّلات واقعيت دارند و از احلام و خيالات باطله نيستند.
بنابراين, فرشته با صورتى محسوس براى پيامبر تمثّل مى يابد تا تاب تحمل مشاهده آن
را داشته باشد. پس پيامبر فرشته را به صورتى غير از صورت واقعى و نفس الامرى خود
مشاهده مى كند, زيرا موجود مجرّد و امرى وقتى به عالم خلق تنزّل و تجلّى نمود
موجودى خلقى و محدود خواهد شد. و به همين جهت به صورت موجودى خلقى مشاهده مى شود و
كلامش مسموع مى گردد, با اين كه در مراحل عالى تر وحى معقول بود. و گاهى به صورت
لوحى مكتوب مشاهده مى شود.
بنابراين, فرشته وحى و كلام و كتاب او از جهان غيب و باطن به مشاعر حسى و قواى
مدركه پيامبر نزول مى كنند, ليكن اين تنزّل به معناى انتقال و تجافى فرشته از مقام
خود نيست, بلكه به معناى حركت و نزول پيامبر از نشأه باطن به سوى نشأة ظاهر است,
برخلاف سير اول او كه از عالم شهادت و حس به عالم غيب داشت.) (216)
خلاصه سخن اين دانشمندان چنين است: روح نورانى و ملكوتى پيامبر در يك سفر باطنى و
روحانى به سوى عالم ملائكه كه خزينه علوم و معارف الاهى است صعود مى نمايد, با چشم
قلب فرشته وحى را مشاهده مى كند. و با گوش باطن كلام او را كه همان كلام خداست
استماع مى نمايد. در چنين حالى علوم و معارف موجود در نفس نورانى فرشتهِ وحى در قلب
نورانى پيامبر منعكس مى گردد.
و باتوجه به اين كه روح قدسى پيامبر در بين ملك و ملكوت واقع شده و مى تواند در
زمان واحد جنبه ملكى و ملكوتى خود را نگه دارد, در حال مشاهده جهان غيب و مشاهده
جبرئيل و استماع سخن او به وسيله روح قدسى و چشم و گوش باطن, در همان حال انعكاسات
نفسانى او به قوه خيال و حس مشترك و حواس ظاهر نيز تنزّل و تجلّى مى نمايد. در اين
تنزّل جبرئيل به صورت انسانى زيبا و آشنا برايش تمثّل پيدا مى كند. پيامبر او را
مشاهده مى كند و كلامش را استماع مى نمايد.
عوامل وحى
براى وحى يعنى ارتباط با جهان غيب چند عامل وجود دارد:
1. مصدر وحى: فرستنده وحى ذات اقدس پروردگار است كه بى واسطه يا توسط فرشته وحى با
پيامبر ارتباط برقرار مى سازد.
2. فرشته: فرشته وحى جبرئيل است كه براى نزول وحى يك وسيله طبيعى و تكوينى است. او
حامل پيام الهى است. پيامبر او را به صورت انسانى زيبا و گاهى به صورتِ اصلى مشاهده
مى كند و كلامش را مى شنود.
3. گيرنده وحى: گيرنده وحى انسانى است كامل كه در اثر عصمت و ترك گناه و ترك علايق دنيوى و صفا و نورانيت نفسانى استعداد آن را دارد كه با جهان غيب
ارتباط برقرار سازد و علوم و معارفى را دريافت نمايد. همه پيامبران اين گونه بوده
اند.دريافت وحى عقلاً در انحصار پيامبران نيست, بلكه هر انسان ديگرى كه در اين
مرتبه از كمال باشد مى تواند با جهان غيب ارتباط برقرار سازد و علوم و معارفى را
دريافت كند, ولى اثبات آن نياز به برهان قطعى دارد و در چنين صورتى علوم و معارف
دريافت شده وحى تشريعى نخواهد بود.
4. چهارمين عامل وحى محتواى وحى: محتواى وحى عبارت است از همه علوم و معارفى كه از
جانب خدا بر پيامبر نازل شده است. مانند: معارف مربوط به پروردگار جهان و صفات
ثبوتى و سلبى او, معارف مربوط به معاد و جهان بعد از مرگ, و معارف مربوط به نبوت.
چه آنها كه از اصول اعتقادى هستند و برهان عقلى نيز در آنها راه دارد, و چه
اعتقادات فرعى كه صرفاً از طريق وحى دريافت مى شود.
و هم چنين شرح حال پيامبران و تاريخ امت ها يا افراد گذشته كه مى تواند براى عبرت
انسان ها و هدايت يافتن آنها مؤثر باشد.
بيان مكارم اخلاق و دعوت به آنها و رذائل اخلاقى و نهى از آنها, گرچه عقل نيز به
كشف آنها دسترسى داشته باشد. و كيفيت پرستش خدا و احكام عبادى; واجبات و مستحبات. و
بيان كارهاى حرام كه براى زندگى دنيوى يا حيات نفسانى انسان زيان دارد.
احكام و قوانين سياسى, اجتماعى, حقوقى, جزائى, اقتصادى, بهداشتى, نظامى و انتظامى,
كه براى تأمين سعادت و بهبود زندگى دنيوى انسان ها ضرورت دارد.
خلاصه آنچه در قرآن كريم و احاديث پيامبر به عنوان وحى آمده محتواى وحى را تشكيل مى
دهند.
وحى گاهى به خدا نسبت داده مى شود, و به معناى افاضه علوم و معارف دين بر قلب پيامبر است. و گاهى بر محتواى وحى يعنى علوم و معارفِ نازل شده از جانب
خدا اطلاق مى شود.
وحى و مصونيت از خطا
اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا حقائق وحيانى, مانند قرآن و تورات و انجيل, و
ديگر حقائقى كه توسط پيامبران به عنوان وحى الهى القاء شده, حقائقى قطعى و مصون از
خطا و اشتباه هستند, يا جائز الخطا مى باشند؟ در اين جا دو قول وجود دارد:
قول اول: مسلمانان احتمال اول را پذيرفته, مى گويند حقائقى كه در قرآن آمده, حتى
الفاظ و عبارات آن از جانب خدا نازل شده و از منبعِ مصون از خطا يعنى علم الهى
سرچشمه گرفته, و حضرت محمد ْ نيز در تلقى وحى و حفظ و ابلاغ آنها از خطا و نسيان و
اشتباه مصون بوده است. درباره ساير موارد وحى, يعنى ساير امورى كه پيامبر, آنها را
به عنوان وحى عرضه مى داشت, و صدور آنها با ادله به اثبات رسيده, نيز همين عقيده را
دارند.
جمعى از مسيحيان سنتى نيز همين عقيده را درباره كتب مقدس و حقائق وحيانى دارند. در
كتاب علم و دين چنين آمده است:
(از آغاز قرن هفدهم بسيارى از پروتستان ها كتاب مقدس را چونان مخزن معارف لدنى
(معصوم) يا مصون از خطا, از جمله شامل مسائل علمى كه از جانب خداوند صادر شده تلقى
كردند. يعنى به جاى اين كه كتاب مقدس را روايت رويدادهايى بدانند كه طى آنها خداوند
خود را متجلّى ساخته است, آن را مجموعه معارف بى خدشه و خطاناپذيرى درنظر آوردند كه
گزارشگونه و گزارشگويانه لفظ به لفظ از سوى خداوند نازل شده است.) (217)
در كتاب فلسفه دين چنين آمده است:
(وحى مجموعه اى از حقائق است كه در احكام و قضايا بيان گرديده است, وحى حقائق
اصيل و معتبر الاهى را به بشر انتقال مى دهد. به گفته دائرة المعارف كاتوليك: (وحى
را مى توان به عنوان انتقال برخى حقائق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق
وسائطى كه وراى جريان معمول طبيعت است تعريف كرد.) (218)
اما اكثر علماى جديد مسيحى وحى را به گونه اى ديگر تفسير كرده و محتواى كتاب مقدس
را مصون از خطا نمى دانند. در كتاب علم و دين چنين آمده:
(خداوند وحى فرستاده است ولى نه به املاى يك كتابِ معصومِ (= مصون از تحريف و
خطا) بلكه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران و بنى اسرائيل. در اين صورت
كتاب مقدس وحى مستقيم نيست بلكه گواهى انسانى بر بازتاب وحى در آئينه احوال و تجارب
بشرى است.) (219)
در كتاب فلسفه دين چنين آمده:
(به عقيده مصلحان دينى قرن شانزدهم (لوتر ـ كالون) بر طبق اين ديدگاه, وحى
مجموعه اى از حقائق درباره خداوند نيست بلكه خداوند از راه تأثير گذاشتن در تاريخ
به قلمرو تجربه بشرى وارد مى گردد. از اين ديدگاه احكام كلامى مبتنى بر وحى نيستند
بلكه بيانگر كوشش هاى انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى به شمار مى
روند.) (220)
در كتاب علم و دين از قول اسقف اعظم تمپل نقل كرده كه گفته:
(وحى و تعبيرش در يك واقعه رخ مى نمايد. از اين نظر اعتناى خداوند اين نبوده است
كه يك كتاب معصوم املا كند يا تعاليم تخطى ناپذيرى القاء كند, بلكه به منصه ظهور
آوردن وقايعى در حيات افراد و جوامع بوده است. خود كتاب مقدس سراپا يك مكتوب بشرى
است كه حكايتگر اين وقايع وحيانى است.) (221)
همو مى نويسد: (لوتر و حتى كالون در تفسيرهايشان از كتاب مقدس اهل انعطاف و
آسانگير بودند. از نظر آنان محمل وثاقت و منشأ اعتبار وحى در نص ملفوظ (= كتاب
صامت) نبود بلكه در شخص مسيح يعنى مهبط وحى و مخاطب وحى بود. كتاب مقدس از اين نظر
مهم بود كه شاهد صدقى بود بر رويدادهاى رهايشگرانه اى كه طى آن محبت و مغفرت الاهى
كه در مسيح جلوه گر شده در احوال شخصى خود آنان و ساير مؤمنان بازتاب مى يابد. از
نظر اصلاحگران نخستين كلمه وحى (= كلمة اللّه يا كتاب ناطق) به توسط الهاماتى كه هر
انسانى مى تواند از روح القدس دريابد تأييد مى شود.) (222)
بعض دانشمندان مسيحى از همين ديدگاه احتمال خطا را در پيامبر اسلام نيز تجويز كرده
اند. يكى از آنها چنين مى نويسد:
(گفتن اين كه محمد در عقائد خود يكدل و راستگو بوده دليل آن نيست كه معتقدات وى
همه درست بوده است. ممكن است كسى در موضوعى يكدل باشد ولى اشتباه كند. براى
نويسندگان مغرب زمين نشان دادن اين كه محمد ممكن است اشتباهاتى كرده باشد چندان
دشوار نيست.) (223)
نظريه دانشمندان مسيحى در تجويز خطا و اشتباه در حقائق وحيانى از تفسير ويژه آنها
در وحى و تعيين مصداق آن نشأت مى گيرد. آنها وحى را تفسير مى كردند به تجلّى ذات
اقدس الاهى در عيسى, و مسيح را مصداق وحى مى دانستند, و كلام او را كلام يك بشر جائز الخطا محسوب مى داشتند, ولى ما قبلاً به
بطلان مبناى اين نظر اشاره داشتيم, بطلان بنا نيز روشن مى شود.
مسلمين نه تنها حضرت محمد ْ بلكه همه پيامبران راستين را از هرگونه خطا و اشتباه و
فراموشى و گناه مصون و معصوم مى دانند. عقيده دارند پيامبر در تلقى وحى و حفظ و
ابلاغ آن معصوم است. و كذب يا خطا و فراموشى در ساحت وجود مقدسش راه ندارد, زيرا
عصمت يكى از شرائط حتمى نبوت است و در كتب كلام تفصيلاً مورد بحث واقع شده و براى
اثبات آن از ادله عقليه و نقليه استفاده شده است.
گفته مى شود, مهم ترين هدف پيامبران اين است كه حقائق وحيانى را كه بشر در پيمودن
راه سعادت دنيوى و اخروى, جسمانى و نفسانى, بدانها نياز دارد, بدون كم و زياد, در
اختيار مردم قرار دهد, و تحقق اين موضوع بدون عصمت پيامبر امكان پذير نيست. اگر
پيامبر مانند ساير مردم جائز الخطا باشد چه تضمينى وجود دارد كه حقائق وحيانى به
طور كامل در اختيار مردم قرار گيرد؟
در قرآن نيز بدين مطلب اشاره شده است:
عالِمُ الْغَيْبِ فَلايُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ اَحَداً * إِلا مَنِ ارْتَضي مِنْ
رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً *
لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ ِما لَدَيْهِمْ
وَأَحْصي كُلَّ شىءٍ عَدَا (224);
خدا عالم به غيب است, هيچ كس را بر غيب خودش آگاه نمى كند مگر آن كس از رسولان را
كه برگزيده است. كه براى محافظت او فرشتگانى را از پيش رو و پشت سر مى گمارد, تا
بداند كه رسولان, پيام هاى پروردگارشان را به مردم ابلاغ مى كنند, و خدا به آنچه
نزد رسولان است احاطه دارد, و به شماره هر چيز آگاه است.
علاّمه طباطبايى در ذيل آيه مذكور مى نويسد: (مراد از (مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ) ما
بين رسول اللّه و مردمى است كه به سوى آنها فرستاده شده است. و مراد از (مِنْ
خَلْفِهِ) ما بين پيامبر و مصدر وحى, يعنى خداست.
آيه دلالت دارد كه وحى الاهى, از منبع صدور گرفته تا ابلاغ به مردم, مصون از خطا
و اشتباه است. پيامبر در تلقى وحى تا ابلاغ به مردم از تصرف شيطان مصونيت دارد.
جمله (لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ) بر اين مطلب دلالت
دارد. معلوم مى شود هدف وحى ابلاغ و تحقق در خارج است, و اگر رسول معصوم نباشد براى
تحقق هدف, تضمينى وجود ندارد.) (225)
بنابراين, باتوجه به ادله عقلى و نقليِ قطعى الصدور, عصمت انبياء يك امر قطعى است,
در نتيجه, وحى نيز از خطا و اشتباه مصونيت دارد.
ليكن منظور اين نيست كه آنچه در كتب تاريخ و حديث به پيامبر نسبت داده شده صد در صد
صحيح باشد, بلكه اين مطلب فقط در قرآن صادق است زيرا قطعى الصدور است, و هم چنين در
مورد احاديثى كه صدور آنها از پيامبر با ادله معتبر شرعى به ثبوت رسيده باشد نيز مى
توان گفت.
در توجيه مصونيت وحى از خطا مى توان چنين گفت: چنان كه قبلاً گذشت وحى با علوم
حصولى و متعارف, تفاوت دارد و نوعى ديگر است. زيرا در وحى حقائق وحيانى به طور
مستقيم از جانب خداوند بر قلب و روح پيامبر القاء مى شود, بدون اين كه حواس و مشاعر
ظاهر در آن دخالت داشته باشد. علوم وحيانى از سنخ مفاهيم نيستند بلكه نوعى مشاهده
باطنى و حضورى است. حضور و مشاهده واقعيت خطا بردار نيست. بنابراين, در تلقى وحى
خطايى وجود ندارد.
در تنزل حقيقت وحيانى از روح پيامبر به مشاعر حسى او و ابلاغ به مردم نيز خطا و اشتباه راه ندارد, زيرا برپايه مشاهدات حضورى پيامبر استوار بوده و از باطن
ذات او سرچشمه مى گيرد. و اين پشتوانه نيرومند باطنى هميشه و در همه حال در اختيار
پيامبر خواهد بود.
وسيله اطمينان
ممكن است كسى بگويد پيامبران افرادى راستگو بوده اند, در اين جهت ترديد نيست كه
گاهى احساس مى كردند كلامى در دل آنها القاء مى شود. ليكن از كجا مى فهميدند آن
كلام از جانب خدا القاء شده و از القاءات شيطانى يا نفسانى نيست؟ به هرحال اين
احتمال وجود دارد كه اين كلام از القاءات شيطانى باشد, چگونه اين احتمال نفى مى شد؟
در پاسخ گفته مى شود ـ چنان كه قبلاً گفتيم ـ, وحى از سنخ علوم حصولى نيست, تا
احتمال خطا در آن وجود داشته باشد بلكه علوم و حقائق وحيانى بر باطن ذات پيامبر
القاء مى شود, و حضوراً آنها را درك مى كند. پيامبر به هنگام وحى, با چشم دل,
واقعيت و حقيقت امر وحيانى را مشاهده مى كند, به گونه اى كه احتمال خلاف اصلاً وجود
ندارد.
در بعض احاديث نيز بدين مطلب اشاره شده است.
زراره قال قلت لأبى عبداللّه &: كيف لم يخف رسول اللّه ْ فيما يأتيه من قبل اللّه
ان يكون ذالك مما ينزغ به الشيطان؟ قال فقال: إنّ اللّه اذا إتّخذ عبداً رسولاً
انزل عليه السكينة والوقار: فكان يأتيه من قبل اللّه مثل الذى يراه بعينه (226);
زراره مى گويد: (به امام صادق & گفتم: "چگونه رسول خدا نمى ترسيد كه آنچه از جانب
خدا بر او نازل شده از القاءات شيطان باشد"؟) امام فرمود: (وقتى خدا شخصى را به
عنوان رسول انتخاب كرد آرامش و وقار را بر او نازل مى كند. پس آنچه را از جانب خدا بر او نازل شده همانند اشيائى كه با چشم مى بيند
مشاهده مى كند.)
عن أبى عبداللّه & قال قلت له: كيف علمت الرسل انّها رسل؟ قال: كشف عنها الغطاء (227);
به امام صادق & عرض شد: (پيامبران از كجا مى فهمند كه پيامبر هستند؟) پاسخ داد:
(پرده از چشمشان برداشته مى شود.)
محمدبن مسلم و محمدبن مروان عن ابى عبداللّه & قال: ماعلم رسول اللّه ْ انّ جبرئيل
من قبل اللّه الا بالتوفيق (228);
حضرت صادق & فرمود: (فقط در اثر توفيق خدا بود كه رسول اللّه مى فهميد جبرئيل از
جانب خدا نازل شده است.)
شيخ مفيد در حل اين مشكل راه ديگرى را نشان مى دهد. مى نويسد: (پيامبر چون معجزه
داشت مى فهميد كلامى كه بر قلب او القاء شده كلام خداست و از جانب شيطان نيست. در
مورد قرآن نيز چون معجزه بود پيامبر مى فهميد از جانب خدا نازل شده و كلام اوست.
چنان كه حضرت موسى & به وسيله معجزه (يد بيضاء) و (تبديل عصا به اژدها) يقين پيدا
كرد كه تكلمِ از درخت از جانب خدا بوده است.) (229)
بنابراين, بايد گفت پيامبر از آغاز وحى به طور واضح و روشن درك مى كرد كه پيامبر
شده و كلام خدا بر او نازل مى شود, بدين مطلب يقين داشت و شك و شبهه اى در كار نبود
تا نيازى به تأييد ديگران داشته باشد. و اگر در تاريخ چيزى برخلاف اين ديده شود
قابل قبول نيست.
علائم حدوث وحى
از برخى احاديث و نقل و شهادت اصحاب استفاده مى شود كه به هنگام حدوث وحى, حالات و
عوارضى بر پيامبر به وقوع مى پيوست كه اصحاب آنها را از علائم تحقق وحى محسوب مى
داشتند.
نقل شده كه: (دريافت وحى آن قدر بر پيامبر سنگين بود كه حتى در فصل سرما عرق مى
كرد و بر صورت مباركش جارى مى گشت.) و به نقل ديگر, (رنگ صورتش تغيير مى كرد و سرش
فرود مى آمد. اصحاب آن حالت را (برحاء الوحى) مى ناميدند.) (230)
روايت شده كه گاهى پيامبر به هنگام وحى در ميان اصحاب بود, در اثر آن به اغماء
درمى آمد و عرق بر بدنش جارى مى گشت, وقتى به حالت اول بازمى گشت مى فرمود: (خدا
چنين و چنين فرمود, و شما را به فلان عمل امر كرد و از فلان كار نهى فرمود.) (231)
عكرمه مى گويد: (هنگامى كه به رسول خداْ وحى فرود مى آمد ساعتى همانند يك انسانِ
مست, بر زمين مى افتاد.) (232)
ابواروى مى گويد: (رسول خداْ را در حال نزول وحى ديدم كه بر حيوان سوارى خود
سوار بود. پس آن حيوان نعره زد, و دست و پايش آن چنان سست شد كه خيال كردم الآن
شكسته مى شود و از شدت سنگينى گاه زانو بر زمين مى زد و گاه دست هايش ميخكوب مى شد,
و اين وضع تا اتمام وحى ادامه داشت. در همين حال عرق همانند مرواريد از سر و روى
رسول خدا مى ريخت.) (233)
از بعض احاديث استفاده مى شود كه عروض اين حالات در همه اوقات وحى نبوده بلكه در
زمانى بوده كه پيامبر مستقيماً و بدون وساطت جبريل, وحى را از جانب خدا دريافت مى
كرد.
زراره از پدرش نقل كرده كه گفت: (به امام صادق & عرض كردم: "حالت غشوه اى كه به
هنگام وحى بر پيامبر عارض مى شد چگونه بود"؟
فرمود: (حال غشوه وقتى عارض مى شد كه بين خدا و پيامبر واسطه اى وجود نداشت,
هنگامى بود كه خدا برايش تجلّى مى يافت. و اين است نبوت.) (234)
هشام بن سالم از امام صادق & نقل مى كند كه بعض اصحاب به حضرت عرض كردند: (اين
چيست كه گاهى رسول خدا ْ مى فرمود: "جبرئيل, اين جبرئيل است و به من فرمان مى دهد و
در زمانى ديگر به حالت اغماء مى افتاد"؟) امام صادق & فرمود: (حالت اغماء در صورتى
به وجود مى آمد كه وحى مستقيماً و بدون وساطت جبرئيل از جانب خدا نازل مى شد, اما
اگر جبرئيل واسطه وحى بود چنين حالتى عارض نمى شد, و مى فرمود: "جبرئيل چنين گفت, و
اين جبرئيل است.") (235)
به هرحال حالات مذكور از علائم وحى بوده و اصحاب پيامبر با آنها مأنوس بودند.
ابوهريره مى گويد: (هنگام وحى ما نيز خبردار مى شديم, توجه اصحاب به سوى پيامبر جلب
مى شد و تا خاتمه وحى از او چشم برنمى داشتند.) (236)
از اين قبيل نقل ها استفاده مى شود كه هنگام وحى يك حالت غيرطبيعى بر پيامبر عارض
مى شده, و چون اصحاب تعبير درستى براى بيان آن حال نداشتند به وسيله كلماتى از قبيل: (كهيئة السكران, الغَشْيه, إذاغشيه الوحى, ثقل على جسمه,
السَّبَة) از اين حالت غير طبيعى حكايت مى كردند.
اين حالت را مى توان به عنوان نوعى انصراف از دنيا و جذب و انقطاع به عالم غيب
معرفى كرد. چون تحمل يك چنين حالتى بر يك انسان دشوار بود اين قبيل حالات نمايان مى
گشت. ارتباط يك انسان جسمانى, هرچه هم عالى باشد, با خداوند عظيم امرى است دشوار و
سنگين.
خدا در قرآن مى فرمايد: (إِنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً; (237) ما كلام
سنگينى را بر تو القاء خواهيم كرد.)
ابن خلدون مى نويسد: (پيامبران در حال وحى, از اين جهان انصراف مى يابند به گونه
اى كه تصور مى شود حالت غشوه و اغماء برايشان به وجود آمده, در صورتى كه چنين نيست,
بلكه در مشاهده فرشته وحى مستغرق گشته اند. در اين هنگام درك ويژه اى دارند كه با
ادراكات متعارف بشر تفاوت دارد.) (238)
در جاى ديگر مى نويسد: (بايد در ميان انسان ها افراد ممتازى وجود داشته باشند كه
بتوانند در وقتى از اوقات و لحظه اى از لحظات, از بشريت خود منسلخ گردند و به سوى
عالم فرشتگان, بالا روند, علوم و معارفى را دريافت كنند سپس به بشريت خود بازگردند
و در اختيار ديگر انسان ها قرار دهند. و اين است معناى وحى. و در اثر همين انسلاخ
(بيرون آمدن) از بشريت است كه حالات و صداهاى غيرمتعارف بر آنان عارض مى شود.) (239)
شايد يكى از علل اتهام پيامبر اسلام ْ به بيمارى صرع يا جنون, يا بيمارى روانى كه
توسط دشمنان اسلام انجام گرفت وقوع همين حالات وحى بوده است.
اما اين اتهام كاملاً مردود است, زيرا به شهادت تاريخ زندگى حضرت محمد ْ قبل از
بعثت يك زندگى كاملاً منظم و سالمى بوده, و ابتلاى به بيمارى صرع يا جنون به وى
نسبت داده نشده است; نه در سنين كودكى به چنين بيمارى هايى مبتلا بوده نه در دوران
نوجوانى و جوانى و ميانسالى. اگر چيزى بود در تاريخ به آن اشاره مى شد. در حالات
عادى آثارى از جنون يا صرع مشاهده نمى شد. تنها به هنگام وحى بود كه حالات غيرعادى
به وجود مى آمد. دشمنان اسلام چون از حقيقت و عوارض ناشى از آن بى اطلاع بودند تهمت
صرع يا جنون را مناسب ديده و بدين وسيله دشمنى خود را آشكار مى ساختند.
آيا براى يك انسان مصروع يا مجنون امكان دارد كتابى همانند قرآن بياورد, و احكام و
قوانين گسترده و دقيق جعل و تدوين كند, و علوم و معارفى عميق مانند آنچه در قرآن و
حديث آمده در اختيار انسان ها قرار دهد؟ و در مدت بيست و سه سال با كمال دقت و
تدبير در تبليغ و گسترش اسلام كوشش كند, و انواع توطئه دشمنان را خنثى سازدو پايه
هاى اسلام را استوار گرداند؟ اگر چنين اتهامى صحت داشت آيا مسلمانان صدر اسلام كه
از وضع پيامبر كاملاً مطلع بودند تسليم چنين انسان مجنون و مصروعى مى شدند و در راه
اهدافش تا سرحد شهادت, جهاد و فداكارى و ايثار مى كردند؟ چنين احتمال نامعقولى را
هيچ انسان عاقل و باشعورى نمى پذيرد.
وحى نتيجه تجلّى شخصيت باطن پيامبر
بعضى از دانشمندان غرب, وحى, يعنى ارتباط خدا با انسان, را امرى غيرممكن دانسته
اند. بدين دليل كه خدا وجودى است مجرد از ماده و غيرمحدود و پيامبر وجودى مادى و
محدود, و ارتباط مكالمه اى بين اين دو غيرممكن است. خدا مكان و زبان و دهان ندارد
تا با پيامبر سخن بگويد. پيامبر كه يك بشر است چگونه مى تواند با خدا ارتباط برقرار
سازد؟
اين دانشمندان در امكان وقوع وحى و كيفيت آن توجيه مورد قبولى نداشتند بدين جهت
انكار مى كردند. اما از زمانى كه بحث درباره روح انسان شروع شد و با آزمايش ها و
تجربيات طولانى و مكرر به نتائج شگفت آورى رسيدند راه توجيه و تفسير وحى برايشان
باز شد, و به نوعى وحى قائل شدند. دانشمندانِ روح شناس بعد از مدت ها كار و بررسى و
تجربيات فراوان بدين نتيجه رسيدند كه انسان داراى دو مرتبه يا دو شخصيت نفسانى و
روحانى است: يكى شخصيت معمول و ظاهر او كه به وسيله حواس ظاهر كار مى كند و قدرت
محدودى دارد, ديگرى شخصيت باطنى و بخش پنهان وجود او كه ضمير باطن يا شخصيت دوم
ناميده مى شود. مى گويند: ما در اين جهان با تمام وجودمان زندگى نمى كنيم بلكه بخش
كوچكى از آن در محدوده حواس ضعيفمان مورد استفاده واقع مى شود. وجودى برتر و عالى
تر و زندگى وسيع ترى داريم كه غالباً از آن غفلت داريم تنها زمانى از آن بهره مى
گيريم كه زندگى عادى ما به وسيله خواب طبيعى يا مغناطيسى تعطيل شود.
دانشمندان افراد زيادى را با خواب مغناطيسى خواب كرده و با سؤال و جواب هاى دقيق از
افكار درونى و حوادث گذشته و آينده خودشان و ديگران اطلاعات بسيار جالبى را به دست
آورده اند.
فردى كه به خواب رفته از امور غيبى و حوادث گذشته و آينده خبر مى دهد. در يك لحظه
به مكان هاى بسيار دور سفر مى كند و از حوادث آن جا خبر مى آورد. به زمان هاى گذشته
برمى گردد و رويدادهاى آن را مشاهده مى كند. گاهى به مسائل دشوار رياضى كه حل آنها
به ساعت ها وقت نياز دارد, در يك لحظه پاسخ مى دهد.
گاهى هم در بعضى افراد مشاهده شده كه در مدتى كوتاه و گاهى چند ماه يا چند سال,
بدون خواب و در حال طبيعى از چنين حالى برخوردار بوده اند. دانشمندان در اين باره
سال ها كار كرده و نتائج تجربيات و مشاهداتشان را در كتاب ها نوشته اند. و از اين مجموع چنين نتيجه گرفته اند كه انسان علاوه بر شخصيت
ظاهرى و شناخته شده خود, شخصيتى نيرومند تر و ناشناخته نيز در باطن دارد, كه گاهى
ظهور مى كند و آثارى را باقى مى گذارد.
بعضى از دانشمندان از نتائج تحقيقات مذكور بهره گرفته و درصدد توجيه و تفسير وحى
پيامبران برآمده اند. گفته اند: (وحى الهام از بيرون نيست بلكه از درون ذات پيامبر
نشأت مى گيرد. شخصيت دوم و عالى تر درونى پيامبر است كه مطالبى را در قلب او القاء
مى كند. برنامه هايى را كه خير و صلاح خود و ديگر افراد جامعه است در اختيارش مى
گذارد و به او فرمان مى دهد در اختيار ديگران قرار دهد. از گذشته و آينده اخبار
غيبى را در اختيارش قرار مى دهد. و مدعى پيامبرى چنين مى پندارد كه خدا اين اخبار و
برنامه ها را در اختيار او قرار مى دهد و با او سخن مى گويد. گاهى هم شخصيت باطنى
او صورتى را برايش مجسم مى سازد كه با او سخن مى گويد و او چنين تصور مى كند كه
فرشته وحى است و از جانب خدا پيام آورده است. در صورتى كه جز تجلّى شخصيت باطن چيزى
نيست.) (240)
اين دانشمندان باتوجه به تحقيقات انجام شده در تفسير و توجيه وحى چنين گفته اند:
درست است كه پيامبران افرادى مخلص و صادق و درستكار بودند و تعمدى بر دروغگويى و
اظهار مطالب غيرواقعى نداشتند حتى در اين مطلب كه مى گفتند حقائقى از غيب بر دل ما
وحى مى شود راستگو بودند, ليكن اين القاءات از شخصيت درونى آنها بوده نه از خارج و
از جانب خدا يا به وسيله فرشته وحى. پيامبران فقط در اين جهت اشتباه مى كردند كه
وحى را از جانب خدا مى پنداشتند. اين بود خلاصه كلام اين دانشمندان.
در پاسخ اين سخن به چند مطلب اشاره مى كنيم:
اول ـ بر فرض اين كه شخصيت دوم و درونى را بپذيريم و قبول كنيم كه مى تواند گه گاه
در شخصيت ظاهرى انسان تأثير بگذارد و مطالبى را بر او القاء كند ليكن اين مطلب دليل
بر اين نيست كه حقائق القاء شده بر پيامبران نيز از همين سنخ بوده و از جانب خدا
نبوده است. وحى از جانب خدا نيز امكان دارد و نمى توان آن را انكار كرد. بنابراين,
حداقل بايد احتمال بدهيم كه وحى بر آنان از جانب خدا بوده است.
دوم ـ در كتب كلام و فلسفه به اثبات رسيده كه انسان ها در شناخت طرق عبوديت و نيل
به سعادت دنيوى و اخروى, جسمانى و نفسانى خود نياز به راهنمايى هاى الاهى دارند. و
اين راهنمايى ها به وسيله رسل و پيامبران انجام مى گيرد. به اثبات رسيده كه خداوند
متعال بندگانش را از افاضه چنين فيوضاتى محروم نمى سازد. بنابراين, ارسال پيامبران
و افاضات علوم غيبى را بايد به عنوان يك ضرورت بپذيريم. بايد خدا پيامبرانى را
بفرستد و علوم لازم را در اختيارشان قرار دهد. تفصيل مطلب در امكان ما نيست, به كتب
عقائد و كلام مراجعه شود.
سوم ـ در كتب كلام به اثبات رسيده كه نبوت مدعيان پيامبرى به صرف ادعا ثابت نمى شود
بلكه بايد مقرون به آوردن معجزه و كار خارق العاده باشد. زيرا خود وحى و ارتباط
انسان با خدا و مكالمه با او و دريافت علوم غيبى نوعى كار خارق العاده است.
بنابراين, شخص مدعى نبوت بايد براى اثبات صحت ادعايش معجزه بياورد. و به همين جهت
پيامبران راستين در طول تاريخ همواره داراى معجزه بوده اند. البته منظور اين نيست
كه پيامبر بايد هميشه و در همه جا و به خواست هر كسى كار خارق العاده انجام دهد,
بلكه به تعداد ضرورت و درحد نياز معجزه مى آورد. معلوم مى شود با آوردن معجزه در
ادعاى دريافت وحى از جانب خدا صادق است.
برخلاف افرادى كه از طريق شخصيت درونى خويش حقائقى را دريافت كرده اند كه نه مدعى
نبوت بوده اند, نه معجزه اى داشته اند.
چهارم ـ علوم و اطلاعاتى كه افراد مورد آزمايشِ خوابِ مغناطيسى, يا در احوال
غيرعادى ديگر, از شخصيت درونى خويش دريافت كرده اند با علوم و اطلاعات گسترده
پيامبران اصلاً قابل مقايسه نيست. حل چند مسأله دشوار رياضى در مدتى كوتاه, و
خبردادن از چند حادثه گذشته و آينده, و الهام امورى محدود, آن هم در حال خواب
مغناطيسى يا حوادث غيرطبيعى, كجا و برنامه ها و اطلاعات گسترده غيبى پيامبران, در
زمان هاى طولانى, و احوال و اوضاع عادى پيامبران كجا؟
مثلاً قرآن كريم در مدت 23 سال, در شرائط و اوضاع مختلف و حتى در بحبوحه جنگ, بر
پيامبر اسلام وحى شد. در اين كتاب مفصل دينى, مطالب مختلف: عقيدتى, اخلاقى,
اجتماعى, سياسى, عبادى, داستانى, بهداشتى, جهادى و دفاعى, تربيتى, اقتصادى, قضائى,
كيفرى و جزائى, و ده ها نوع ديگر, وجود دارد. و همچنين علوم و معارف, و احكام و
قوانين گسترده و گوناگونى كه به صورت حديث از پيامبر گرامى اسلام باقى مانده, و يك
دين جامع و كامل را ارائه مى دهد.
آيا همه اين علوم و معارف و برنامه هاى گسترده دين اسلام را مى توان نشأت گرفته از
شخصيت درونى و ضمير باطن حضرت محمد ْ دانست؟ اين سخن را هيچ انسان عاقل و با انصافى
نمى پذيرد.