شعر از نظر قرآن و سنّت
بـراى ورود در ايـن بـحـث ، آشنايى با تعريف (شعر) و (مقوله هاى شعرى)امرى بديهى
است . هر چند با اختلاف آراى موجود در ميان صاحبنظران ، ارايه يك تعريف جامع و مانع
تا حـدّى دشـوار بـه نـظـر مى رسد ولى با عنايت به وجوه مشترك اين گونه آراء، مى
توان به تعريف نسبتاً جامعى دست يافت .
تعريف شعر و نظم
(شـعـر) كـلامـى اسـت مخيَّل و مخيِّل و آهنگين كه غالباً مقفّى است ، و نظم
كلامى است آهنگين و هميشه مقفّى .
بـر ايـن اسـاس ، (آهـنـگ)وجـه اشـتـراك هـمـيـشـگـى شـعـر و نـظـم اسـت و عـنـصـر
خـيـال وجـه تـمـايـز هـمـيـشـگى آن دو. بنابراين وجود (شعر منثور) و (نظم غير شعر)
نيز متصوَّر است .(1)
در شعر مقوله هاى : پندى ، اخلاقى ، داستانى ، عرفانى ، حماسى ، سياسى ، احساسى ،
اجـتـمـاعـى ، بـزمـى ، رزمـى ، مدحى و ماتمى ، مطرح است كه از نظر موضوعى مى تواند
اسـاس تـقـسيم بندى هايى قرار گيرد و يا از جهت سبك ، زبان ، زمان ، مكان و قالب
هاى مـتـنوّع شعرى ، تقسيم بندى هاى ديگرى از آن ارايه شود، و گاه مى توان با
انتخاب يك عـنـوان كـلّى ، بـسـيـارى از مـقـوله هـاى يـاد شده را به عنوان زير
مجموعه هاى آن در نظر گـرفـت . مـانند: شعر آيينى كه قابل انطباق با بسيارى از
موضوعات شعرى است . چنان كـه خـواهـيـم ديـد، اگـر شعر داراى مفاهيم ارزشى باشد و
هدف مند در متن جامعه حركت كند، مـورد تـاءيـيـد قـرآن و سـنـّت اسـت ، ولى اگـر
اهـداف ضـدّ ارزشـى و غـيـر اخـلاقـى را دنـبـال كـنـد از چـنـين پشتوانه اى طبعاً
برخوردار نيست و عملاً در مسير جريان حذفى از متن جامعه اسلامى ، قرار مى گيرد.
شعر عصر جاهلى
بـه هـنـگـام بـعـثـت پـيامبر اكرم (ص) و نزول تدريجى قرآن كريم ، فرهنگ
غالب عصر جـاهـلى ريـشـه در تـعـصـّبـات شـديـد قـومـى و مـفـاخره هاى واهى قبيله
اى داشت و شعر آن روزگـار، خـصـوصـاً در شـبه جزيره عربستان سرشار از كامجويى ها،
عشرت طلبى ها، رجـزخـوانـى هـا و مـقـوله هـاى كـامـلاً رؤ يـايـى و خـرافـى بـود و
شـعـر عـصـر جاهلى كه فصل شكوفايى خود را تجربه مى كرد، بر معلّقات سبع
(2) به
عنوان نقطه اوج اين بالندگى پاى مى فشرد و عرب عصر جاهلى ، كه تا به آن روز جز به
معلَّقات نـمـى انـديـشـيـد نـاگـهـان خـود را در بـرابـر يـك پـديـده كـامـلاً
اسـتـثـنـايـى ـ كه آيات مـُنـزَل قـرآنـى بود ـ رو به رو مى ديد كه از ساختار
ممتاز لفظى و غناى محتوايى كاملاً مـتـمـايزى برخوردار بود، ولى به خاطر بيگانه
بودن با ادب قرآنى و كلام آسمانى ، آنـهـا را نيز در كنار ديگر منظومه هاى اين عصر
قرار مى داد. اين طرز تلقّى از كلامى كه ريشه ، نه در خاك كه در آسمان داشت
(مخيَّل)بودن آن را در اذهان تداعى مى كرد، چرا كه عنصر (خيال)از ديرباز به عنوان
يكى از عناصر اصلى شعر، شناخته شده بود.
پـيـامـبـر اكـرم ـ صـلوات اللّه عـليـه ـ بـا آگـاهـى كـامـل از پى آمدهاى شومى كه
اين برداشت نادرست به همراه داشت ، به رويارويى آشكار بـا آن برخاست . زيرا قرآن به
عنوان يك منشور جاودانه آسمانى و مبشِّر سعادت دنيوى و اخـروى انـسـان هـا، و بـا
رسـالتـى مـبـتـنى بر موازين عقلانى و برهانى ، حضور عنصر (خيال)را ـ كه ريشه در
وهم و گمان دارد ـ برنمى تافت .
سـرانـجـام ، فـرهـنـگ بـالنـده اسـلامـى بـه تـدريـج شـبـه فـرهـنـگ مـبـتـذل
عـصـر جـاهـلى را از مـتـن زنـدگـى پـيـروان قـرآن حـذف كـرد و مـعـيـارهـاى اصيل
الهى را در جامعه خرافى و بت زده آن روزگار، حاكم ساخت و تمدّن عظيم اسلامى را،
بنيان نهاد.
پيامبر اكرم (ص) به منظور حذف شعر ضدّ ارزشى و پاسدارى از حريم وحى و نبوّت از يـك
سـو، و ارضـاى نـيـاز هـنـرى و عـاطـفى جامعه اسلامى و اهمّيت دادن به شعر ارزشى و
هـدفـمـند از سويى ديگر، مشخّصاً حول سه محور: حذفى ، تنزيهى و تشويقى حركت مى
كردند.
رفتار پيامبر اكرم با شعر ارزشى و ضدّ ارزشى
اين مبارزه روياروى ، در دو جبهه صورت مى گرفت :
1ـ 3 ـ حركت حذفى ؛
اين حركت پيامبر(ص) ، از زمان نزول سه آيه پايانى سوره شعراء درمكّه كه پايگاه مهمّ
شـعـر عـصر جاهلى بود ـ شكل گرفت و تا پايان حيات آن حضرت ادامه پيدا كرد. آن سه
آيه عبارت بودند از:
(وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الغاوُنَ؛) و شاعران را، گمراهان پيروى مى كنند.
(اَلَمْتَرَ اَنَّهُمْ فى كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ؛) آيا نديده اى كه آنان در هر واديى
سرگردانند؟!
(وَ اَنَّهـُمْ يـَقـُولُونَ مـا لا يـَفْعَلُونَ؛) و به درستى كه آنان (مطالبى)مى
گويند كه به آنها عمل نمى كنند!
بـر اسـاس ايـن آيـات ، شعراى عصر جاهلى از آن جهت در اين جريان حذفى قرار گرفتند
كه :
اوّلاً، گمراهان از آنان پيروى مى كردند، چرا كه خود، در مسير گمراهى قرار داشتند؛
ثانياً، سرگردانى ناشى از بى هدفى بر زندگى روزمرّه آنان سايه انداخته بود؛
ثالثاً، به گفتار خود عمل نمى كردند و (شعر) آنان صرفاً جنبه (شعارى)داشت .
ابن ابى شبيه و احمد از ابى سعيد روايت كرده اند:
روزى بـا رسـول خـدا(ص) در مـسـيـرى حركت مى كرديم كه ناگهان در اثناى راه شاعرى
پـيـدا شـد و مـرتـجـلاً بـه سـرودن ابـيـاتـى ( از نـوع ضـدّ ارزشـى)پـرداخـت .
رسول خدا(ص) پس از شنيدن شعر اين مرد عرب ، فرمودند:
(لاََنْ يَمْتَلِىَ جَوْفُ رَجُلٍ قِيعاً، خَيْرٌ لَهُ مِنْ اَنْ يَمْتَلِىَ
شِعْراً.)(3)
اگر شكم انسان از چرك و كثافت پر شود، بهتر از آن است كه پر ازشعر گردد!
2ـ 3 ـ حركت تنزيهى
ايـن حـركـت بـه مـنـظـور نفى (شاعرى)و خصلت (شاعرانگى)از حريم نبوّت و پيراستن
حـريـم قـرآن از شـعـر ( كـلام مـخـيَّل) ، تـوسـّط پـيـامبر گرامى اسلام (ص) در
شهر مكّه شكل گرفت ، و اصولاً اين حركت را مى توان مبتنى بر مفاد اين دو آيه كريمه
دانست كه در مكّه نازل شده بود:
1 ـ (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعرَ وَ ما يَنْبَغِىَ لَهُ اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكرٌ وَ
قُرآنٌ مُبينْ)
و مـا بـه او (رسول خدا) شعر نياموختيم و (شاعرى)در شاءن او نمى باشد. اين سخن جز
ذكر و قرآن و روشنى نيست .
2 ـ (لِيُنْذِرَ مَن كانَ حَيَّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرين)
(4)
تا هر كه را كه زنده است ، بيم دهد و گفتار (خدا) درباره كافران محقّق گردد.
هـدف عـمـده اى كـه در ايـن حـركـت دنـبـال مـى شـد، تـاءكـيـد بـر اتـّصـال مـقـام
نـبـوّت و كـتـاب آسـمـانى قرآن به كانون وحى ، و راه نداشتن شعر ( كلام خيال
انگيز) در حريم آن دو بود.
بيان دو مورد ذيل نيز، در تبيين حركت تنزيهى آن حضرت آموزنده و راهگشاست :
الف ـ نـوشـتـه انـد كـه روزى پـيـامبر اكرم (ص) به اين بيت معلّقه طَرَفة بن العبد
بن سـفـيـان بـن سـعـد (569 ـ 543 م)شـاعـر نـامـدار عـصـر جـاهـلى ، تمثّل جستند:
سَتُبْدى لَكَ الاَيّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً
وَ يَاءتيكَ بِالاَخبارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدِ
ولى بـا جـابـه جـايـى اجـزاى مـصـراع دوّم بـيـت ، آن را بـه صـورت ناموزون و غير
مقفّى درآوردند:
سَتُبدى لَكَ الايّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً
وَ يَاءتيكَ مَن لَمْ تُزَوِّد بِالاَخْبارِ(5)
ب ـ نوشته اند كه پيامبر(ص) به هنگام تمثّل به اين بيت مشهور سحيم مخضرمى :
عميرةَ وَدِّع انْ تجهَّزت غادياً
كَفَى الشّيب وَالاِسلام للمرءِ ناهياً
مصراع دوّم آن را عالماً و عامداً با پس و پيش كردن كلمات ، به صورت ناموزون
درآوردند:
عميرةَ وَدِّع انْ تجهَّزت غادياً
كَفَى الاِسلام والشّيب لِلْمَرءِ ناهياً(6)
و حـتـّى زمـانـى كـه ابـوبـكـر، شـكـل اصـلى مـصـراع دوّم مـورد تـمـثـيـل را بـه
محضر آن حضرت يادآور شد، نه تنها به گفته او عنايتى نكردند، بلكه مـجـدّداً آن را
بـه هـمان صورتى كه قبلاً خوانده بودند، تكرار كردند! و اين نشان مى دهد كـه رسـول
خـدا(ص) تـا چـه انـدازه بـراى حـركـت تـنـزيـهـى اهـمـّيـّت قـايـل بـودنـد و
نـفـى صفت (شاعرى)و خصلت (شاعرانگى)از مقام نبوّت و نيز پرداختن ساحت وحى الهى از
شايبه (كلام خيال انگيز) تا چه حدّ براى آن حضرت مهم بوده است كه حـاضـر بـودند
حتّى تلخى هشدار اين و آن را به جان بخرند ولى دست از حركت تنزيهى برندارند.
تـرديـدى نـيـست كه وجود نازنين رسول گرامى اسلام (ص) اگر چه شعر نمى سرودند ولى
وقـوف كـامل بر اوزان و دقايق و لطايف شعرى داشته اند و همان گونه كه توضيح داده شد
در مقام تمثّل به بيتى از شاعران عرب ، عالماً و عامداً با پس و پيش كردن كلمات يـك
مـصـراع آن را بـه صـورت نـامـوزون درمى آوردند. سؤ الى كه در اينجا در ذهن انسان
خـطـور مـى كـنـد، ايـن اسـت كـه انگيزه رسول خدا(ص) از اين كار چه بوده و چه هدفى
را دنبال مى كرده اند؟!
پـاسـخ هـاى فـراوانى براى اين سؤ ال مى توان ارايه كرد كه آن حضرت احتمالاً در
اين گـونه موارد، بر (حركت تنزيهى) پاى مى فشردند، يا نظر خاصّى نسبت به سراينده
بـيـت مـورد تـمـثـيـل خـود داشـتـه انـد و يـا انـگـيـزه هـاى (زمـانـى)و
(مـكـانـى)را در آن دخـيـل بـدانيم ولى با در نظر گرفتن اين امر كه آن حضرت حتّى
المقدور از خواندن شعر پـرهـيـز مـى كـردنـد و در صـورت اقـتـضـاى كـلام و تـمـثـّل
بـه شـعـر شـاعـران عـرب نـيـز هـمـيـشـه در مـصـراع دوم بـيـت مـورد تـمـثـيـل
خـود، ايـن تـصـرّف را روا مـى داشـتـنـد و نـه مـصـراع اوّل آن ، ظـاهـراً بـايـد
مـحـمـل ديـگـرى را سـراغ كـنـيـم تـا پـاسـخـى كـه بـراى سـؤ ال مطروحه ارايه مى
شود، تعارضى با مفاد آيه 69 از سوره يَّس
(7)
نداشته بـاشـد و بـا مـنـطـقـى كـه بـر آن حـاكـم اسـت ، هـر انـسـان مـنـصـفـى را
بـه تاءمّل و قبول وادارد.
بـه نـظـر مـى رسـد در تحقيق موشكافانه خليل بن احمد عروضى فراهيدى
(8)
مـتـوفـّى سـال 175 هــ. ق . در كـتـاب العـيـن (كهن ترين و از مهمترين منابع لغوى
عرب)پـيـرامـون بـيـتـى از مـعـلّقـه يـكـصـد و سـه بـيـتـى طـَرَفـة بـن العبد بن
سفيان بن سعد
(9) (569 ـ 543 م)ـ بـيـت مـورد تمثيل پيامبر اكرم
(صلوات اللّه عليه)براى سؤ ال طرح شده ، پاسخ قانع كننده اى وجود داشته باشد.
خـليـل بـن احـمـد پـيـرامـون (رَجـَز) تـحـقـيـق ارزنـده اى دارد كـه بـه لحـاظ
اهـميّت آن ـ عيناً نقل مى شود
(قال الخليل :
اَلرَّجـَزُ المـَشـْطـُور وَ المـَنـْهـُوكُ لَيـسـا مـِنَ الشِّعـْر، و قـيـلَ
لَهُ: مـا هـُمـا؟ قـال : اَنـصـافٌ مُسَجَّعَةٌ، فلَماّ رُدَّ عليه ، قال : لاََ
حْتَجَّنَّ عَليهم بِحُجَّةٍ فَانْ لَم يُقِرّوا بها عـَسـَفـُوا(10).
فـَاحـْتـَجَّ عـَلَيـْهـِمْ بـِاَنَّ رسول اللّه ـ صَلىَّ اللّه عليه و آله و سلّم
ـ كانَ لاَ يجْرى عَلى لِسانِه الشِّعْر.
وَ قيلَ لرسول اللّهِ ـ صَلّى اللّه عليه و آله و سلَّم
سَتُبدى لَكَ الا يّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً
وَ يَاءتيكَ بِالاَْخبارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدِ
فكانَ يقول ـ عليه السّلام :
سَتُبدى لَكَ الاَيّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً
وَ يَاءتيكَ من لم تُزَوِّدْ بِالاَخبْارِ
فـَقـَد عَلِمنْا انَّ النّصْف الَّذى جَرَى على لسانِه لا يكونَ شِعراً اِلاّ
بِتَمامِ النِّصفِ الثّانى على لَقْطِهِ وَ عَروضِهَ فَالرَّجَزُ المَشْطورُ مثلُ
ذلك النصّف .
وَ قال النَّبى ـ صَلَّى اللّه عليه و سلّم ـ فى حَفْرِ الَخَندق :
هَلْ انْتَ اِلاّ اِصَْبَعٌ دَميْتِ
وَ فى سَبيل اللّهِ ما لَقِيَت
(11)
وَ قال النَّبى ـ صَلىَّ اللّه عليه و سلَّم :
اَنَا النَّبىُّ لا كذبْ
اَنَا ابْنُ عَبْدُالْمُطِّلِبْ(12)
فـَهـذا مـِنَ المـَنـْهـُوك . وَ لَوْ كـانَ شـِعـراً مـا جـَرى عـلى لِسـانـِه ،
فـَاِنَّ اللّه عـزَّوَجـلَّ يقول :
(وَ مـا عـَلَّمـْنـاهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبغى لَهُ)(13)،
قالَ فَعَجِبْنا مِن قَولِهِ حينَ سَمِعْنا حُجَّتَهُ)(14)
بـراى نـتـيجه گيرى منطقى از اين تحقيق ، آشنايى با تعاريف رجَز،مَشْطور و مَنْهُوك
لازم است .
رجَز: نام بحرى است از نوزده بحور شعر كه وزنش (6 بار) مستفعلن است و (8 بار) نيز،
و به معنى اشعارى كه عَربان در معركه ها و جنگ ها و در مقام مفاخرت از مردانگى و
شرافت قوم خود مى خوانند...
(15)
مـَشـْطـور: نـانِ آبـكـامه ، اندوده شده و به اصطلاح عروض شعرى از بحر رجَز كه (سه
جزء) از (شش جزء) آن را انداخته باشند.
(16)
بـيـتى باشد كه يك نيمه از اجزاء اصلى آن كم كرده باشند، چنان كه مربّع هزج ـ كه در
اصـل دايـره عجم ، مثمَّن است ـ و در اشعار عرب روا باشد كه چهار دانگ از اجزاءِ
بحرى كم كنند چنان كه از رجَز مُنْسرح كه در اصل دايره عرب ، مُسدَّس اند.(17)
و (شَطْر) از نظر لغوى به معناى : جزو، پاره ، بخش ، نيمه چيزى ، سوى و ناحيه است .
(18)
مـَنـْهـوك : آنـچـه از (بـحـر) رَجـز كـه دو ثـلث آن رفته و يك ثلث آن باقى مانده
باشد.
(19)
در اشعار عرب ، روا باشد كه چهار دانگ از اجزاى بحرى كم كنند چنان كه از (بحر) رجَز
و مـُنـْسـَرح
(20)،
كه در اصل دايره عرب مسدَّس اند، و باشد كه بر دو جزء از هر يك شعر گويند و آن را
منهوك خوانند به سبب قلَّت اجزاء و ضعف آن
(21).
نـَهـْكـَة : بـه معنى لاغرى و سستى ناشى از بيمارى ، و مَنْهُوك از نظر لغوى
بيمارى كه شديداً بيمار و در اثر آن لاغر و نزار شده باشد
(22)
مطلبى كه بيش از هر چيز ديگرى در تحقيق خليل بن احمد عروضى جلب نظر مى كند، مسلّم
بـودن عـدم قـرائت شـعـر تـوسـّط رسـول گـرامـى اسـلام (ص) نـزد اهـل تـحـقـيـق تـا
سـده دوم هـجـرى اسـت و هـمـان گـونـه كـه مـلاحـظه كرديد مخالفان نظر خـليـل بن
احمد، هنگامى كه شيوه بيانى و مستند قرآنى او را مى بينند: (فَعَجَبْنا مِن قَولِهِ
حينَ سَمِعْنا حُجَّتَهُ!).
از كلام خليل بن احمد مى توان چنين استنباط كرد:
1 ـ شـعـر نـخـوانـدن حـضـرت رسـول اكـرم (ص) در مـيـان اهـل تـحـقـيـق تـا اواخـر
سـده دوّم بـه عـنـوان يـك اصـل قـابـل دفـاع ، پـذيـرفـتـه شـده بـود و در مـقـام
احـتـجـاج ، بـه ايـن اصل مسلّم و مستند قرآنى آن استناد مى جستند.
2 ـ وجـود مـبـارك رسـول خـدا (ص) عـالمـاً و عـامـداً در مـصـراع دوّم ابـيـات
مـورد تـمـثـيـل بـا استفاده از كلمات موجود در شعر تغييراتى مى دادند تا شعر
نخوانده باشند، چـرا كـه بـا پـس و پـيـش كـردن كـلمـات مـوجـود در مـصـراع دوّم
بـيـت مـورد تمثيل ، شعر را از صورت موزون بودن خارج مى كردند و همين امر نشان مى
دهد كه اشراف كامل بر اوزان عروضى داشته اند.
3 ـ خواندن يك مصراع موزون ، از نظر اهل فن در زبان عرب خواندن شعر تلقّى نمى شده ،
چـرا كـه حـدّاقـل واحـد شـعـر، بـيـت اسـت كـه از دو مـصـراع بـا اجـزاى مـتـسـاوى
از لحـاظ (افـاعـيـل عـروضـى)تـشـكـيـل شـده ، در حـالى كـه رسـول خـدا(ص) بـا
قـرائت يـك مـصـراع مـوزون نـيـمـى از افـاعـيـل عـروضـى را كـه قـاعـدتـاً در
مـصـراع دوّم بـيـت مـورد تمثيل حضور داشته است ـ ناديده مى گرفتند.
4 ـ در مـقـامـى كـه وجـود نـازنـيـن رسول خدا(ص) به سرودن رجز مى پرداختند و شخصاً
انـشـاى سـخـن مـى كـردنـد، بـا اسـتـفـاده از دو يـا سـه افـاعـيـل عروضى وزن مورد
نظر، كلام منظوم خود را به صورت مشطور و يا منهوك در مى آوردنـد كـه گـاه دو فـراز
آن حـكم يك مصراع را پيدا مى كرد، و چنان كه ديديم قرائت يك مصراع موزون از نظر اهل
تحقيق ، قرائت شعر تلقّى نمى گردد.
بـراى تـبـيـيـن بـيـشـتـر مـطـلب ، بـه خـاطـر اهـمـيـتـى كـه دارد دو رَجـز رسول
گرامى اسلام (ص) را كه در تحقيق خليل بن احمد عروضى آمده است ، مورد تقطيع قرار مى
دهيم :
بـحـر رجـز بـر وزن سه
(23)
يا چهار بار
(24)
(مستفعلن)است كه به اين صورت نشان داده مى شود:
مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن .
رجز اوّل : (هَلْ اَنْتَ اِلاّ اِصْبَعٌ دَميتِ
هَلْ اَنْتَ اِلْ / لا اِصْبَعُن / دَميتى مستفعلن / مستفعلن / فعولن :
وَ فِىْ سَبيلِ اللّهِ ما لَقيتِ
وَ فِى سَبى / لِلْ لاهِ ما / لقيتى مَفَاعِلُنْ ( به جاى مستفْعِلُنْ) /
مُسْتَفْعِلُن / فَعُولُنْ:)
اختلافى كه از نظر تقطيع عروضى در آغاز مصراع دوّم اين رجز مشاهده مى شود. در شعر
عـرب ـ برخلاف شعر فارسى ـ اين گونه موارد امر رايجى است و از (اختيارات شاعرى)به
حساب مى آيد.
رجز دوم :
(اَنَا النَّبِىُّ لا كَذِبْ
اَنَنْ نبِىْ / ىُ لا كَذِبْ مَفاعِلُن / مَفاعِلُن :
اَنَا ابْنُ عَبْدُالمطَّلِبْ.
اَنَبْ نُعَبْ / دُلْ مُطْ طَلِبْ مَفاعِلُن / مُستَفْعلن :)
در آغـاز جـزء دوّم ايـن رجز نيز اختلافى كه ديده مى شود ( مُسْتَف به جاى مَفا) در
شعر عـرب ، امـرى مـرسـوم و به رسميّت شناخته شده است برخلاف زبان فارسى كه (دايره
اختيارات شاعرى)چندان گسترده نيست .
بـدون در نـظـر گرفتن اين دو اختلاف كه در اين دو رجز از نظر (تقطيع عروضى)وجود
دارد، اگـر بـا اوزان مـطـرح در عـروض سـنـجـيـده شـونـد، خـواهـيـم ديـد كـه
رجـز اوّل بـه جـاى : (مـسـتـفـعلن ، مستفعلن ، مستفعلن فعولن)با كاستى يك جزء
عروضى به شـكـل : مـستفعلن ، مستفعلن ، فعولن در آمده است كه به جاى 6 بار
(مستفعلن)در يك بيت ، داراى چـهـار (مـسـتـفعلن)است ، يعنى اين رجز دو سوّم وزن
عروضى را داراست ، و رجز دوّم به جاى چهار بار (مفاعلن)در هر مصراع ، با دو بار
(مفاعلن)منطبق است و در يك بيت به جـاى هـشـت بـار مـفـاعـلن ( مـثـمَّن)داراى
نـيمى از آن يعنى چهار بار (مفاعلن)مى باشد كه بـراسـاس تعاريفى كه ارائه شد، رجز
اوّل از نوع رجز مَشْطُور و رجَز دوم از نوع رجز مـنـهـوك است كه به خاطر كاستى
هايى كه از نظر عروضى دارند، اطلاق (شعر) بر آنها طبق نظر محقّقان ادبيّات عرب ،
جايز نيست .
شعراى آيينى ، خصوصاً شعراى بلند آوازه عرب از دير باز حركت تنزيهى آن حضرت را بـه
عـنـوان يـك عـامـل بـازدارنده نمى شناختند و اين حركت را كه ريشه در وحى الهى داشت
مـخـتـصّ بـه مـقـام شـامـخ نـبـوّت مـى دانـستند و با استناد به استثنايى كه در
آيه كريمه
(25) وجـود دارد و نـيـز بـا اسـتـظـهـار بـه
روايـات صـحـيـح السـّنـد مـنـقـول از ائمـّه مـعـصـومين (ع) درباره شعر ارزشى و
سيره عملى آن بزرگواران در مورد شعراى متعهّد و ولايى ، در آفرينش آثار منظوم آيينى
هيچ ترديدى به خود، راه نمى دادند.
در حـركـت تـشـويـقـى ، عـمـده تـريـن هـدفـى كـه تـوسـّط رسـول گرامى اسلام و
ائمّه ظاهرين (ع) دنبال مى شد استفاده از زبان هنر در نشر معارف اسلامى و فرهنگ غنى
قرآنى بود.
3ـ 3 ـ حركت تشويقى
نـوشـتـه اند كه پس از نزول آيه هاى 224 و 225 و 226 سوره شعراء درمكّه ، پيرامون
مـذمـّت شـعـراى عـصـر جاهلى و شعر ضدّ ارزشى اين دوره ، جمعى از صحابه پيامبر اكرم
(ص) كـه از طـبع شعر، بهره اى داشتند، به شدّت آزرده خاطر شدند. از ابوالحسن سالم
بـرّاد ( بـرده فـروش)روايـت كرده اند كه : عبداللّه بن رواحه ، كعب بن مالك و
حسّان بن ثـابـت ، گـريـان بـه مـحـضـر آن حـضـرت شـرفـيـاب شـده ، اظـهـار
داشـتـنـد يـا رسـول اللّه ! خداى تعالى كه اين آيه ها را فرستاده ، مى داند كه ما
(نيز) از شعراييم ، آيـا مـا هـم از همين گروه هلاك شدگانيم ؟! در اين هنگام ،
آخرين آيه سوره شعراء در مدينه به رسول اكرم (ص) نازل شد(26):
(اِلا الَّذيـنَ آمـَنـُوا وَ عـَمـِلُوا الصـّالِحـاتِ و ذَكَرُوا اللّهَ
كثيراًوَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا و سَيَعْلَمُ الَّذين ظَلَمُوا اَىَّ
مُنْقَلِبٍ يَنْقَلِبون .)
مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده ، و ذكر خدا بسيار گفته اند، و پس
از آن كـه مورد تعدّى و ستم قرار گرفته اند (از خدا) يارى خواسته اند، و كسانى كه
ستم ورزيده اند به زودى خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت .
در روايات منقول از امام محمّد باقر و امام جعفر صادق (ع) نيز به همين (استثنا)
اشاره شده اسـت و شعراى آيينى و متعهّد زمان رسول خدا و ائمّه طاهرين (ع) با عنايت
به همين استثناى قـرآنـى در پـيـمودن مسير شعر ارزشى و هدف مند، ترديدى به خود راه
نمى دادند و مورد عنايت آن بزرگواران نيز قرار مى گرفتند.
بـازتـاب حركت تشويقى امامان معصوم (ع) در شعر فارسى : حسن كاشى آملى از شعراى
پـرآوازه سـده هـشـتـم ، در قصيده معروف خود كه به اقتفاى حكيم خاقانى شروانى (شاعر
قرن ششم)سروده ، به همين (استثناى قرآنى)استناد مى كند و صفت (غاوى بودن)را از
شعرايى همانند خود، سلب مى نمايد.
شاعران را، گر چه (غاوى)خوانده در قرآن ، خداى
هست از ايشان هم به قرآن ظاهر، (استثنا)ى من
(27)
ايـن تـذكّر لازم است كه قرآن كريم ، شاعران را (غاوى)نخوانده است بلكه پيروان آنان
را (غاوى)مى داند.
مـنـوچـهـر دامـغـانـى (مـتـوفـّى 432 ه . ق)قـصـيـده سـراى نـامـدار فـارسـى در
نـيـمـه اوّل سده پنجم هجرى نيز در قصيده فاخرى ضمن شكايت از روزگار مى گويد:
هر كرا شعرى بّرى ، يا مدحتى پيش آوريى
گويد: اين ، يكسر دروغ ست ابتدا تا انتها!
گر مديح و آفرين شاعران ، بودى دروغ
شعر حسّان بن ثابت كى شنيدى مصطفى ؟!
بر لب و دندان آن شاعر ـ كه نامش نابغه ست ـ
كى دعا كردى رسول هاشمى ، خَيرُ الوَرى ؟!
شاعرى ، عبّاس كرد و طلحه كرد و حمزه كرد
جعفر و سعد و سعيد و سيّد امُّّالقرى
ور عطا دادن به شعر شاعران ، بودى فسوس
(28)
احمد مرسل ندادى كعب را هديه ؛ ردا(29)
مـيـرزا ابـوالقـاسـم قـائم مقام فراهانى (1193 ـ مقت 1251 ق)شاعر و منشى آزاده و
درد آشناى عصر قاجاريّه ، در چامه اى كه از قول ميرزا شهدى ـ برادر ميرزا ذرّه ـ به
فتحعلى شـاه (ف 1250 ه . ق)نـوشـتـه ، از ايـن كـه مـيرزا شهدى همانند برادرش در
اثر سعايت بـدگـويان به امر او، فلك شده است ! اظهار نگرانى مى كند و در دفاع از
او، حتّى پا را از حـسـن كـاشـى و مـنـوچـهـرى دامـغـانـى فـراتـر مـى گـذارد و
اعـمـال خـلاف شـاعـر را مـوجـب سياست و تنبيه نمى بيند و او را با شاعران صدر
اسلام و شعراى مورد عنايت ائمّه اطهار(ع))مقايسه مى كند:
ياد خَمر اركَس كند، در شرع كى مجرم شود؟!
نام كفر ار كس برد، در شرع كى كافر بود؟!
شاعران را، گر نبايستى كه در سبك قريض
(30)
ذكرى از بزم صبوح و باده احمر بود
شعر عبداللّه كعب و مالك و حسّان و قيس
خود نبايستى پسند طبع پيغمبر بود!
ور بود منكر كسى اين ادّعا را، گو بيا
دفتر اخبار قومْ اين بنده را، از بر بود
خسروا! انصاف دِهْ، از راويان آخر بپرس
جرم من كى بيشتر از سيّد حِمْيُر بود؟!
من به لب نام شراب آوردم ، او جام شراب !
حال او صد بار بايستى ز من بدتر بود
من ز انصاف تو دارم چشم آن ، كز فضل و بذل
حِمْيَرى را در دو كون ، از موسىِ جعفر بود
سيّد سجّاد را بنگر كه چند انعام و لطف
از پى يك قطعه ، با يك مرد آهنگر بود
بونواسِ فاجر فاسق ببين ، كز يك دو بيت
تا كجا مقبول طبع خسروِ خاور بود
از كميت و دعبل و طرماح وصولى ، قصّه ها
با امامان هُدى در طىّ هر دفتر بود.
صدق دل بايد نه تزوير زبان ، ور نه چرا
اشعرى در پيش شير حق نه چون اشتر بود؟!
بِاللّهَاندر خبث طينت ، بس زياد است از زياد(31)
آن كه در اظهار زهد، افزون تر از بوذر بود!
گرگ چون در جلدِ ميش آيد، بود انديشه بيش
پاسبان بايد كه از اين راز، آگه تر بود
مال ديوان را همى بايد مگر اينان خورند؟!
بنده را هم ، قسمى از اين گنج بادآور بود!(32)
جانبدارى معصومين (ع) از شعر ارزشى
براى تبيين حركت تشويقى حضرات معصومين (ع) و حمايت بيدريغ آنان از شعراى
آيينى و اهميت دادن به شعر ارزشى ، به نقل چند مورد بسنده مى كنيم :
1 ـ در خـبـر آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه شـعـراى كـفـر پـيـشـه بـا هـجـو رسـول
اكـرم (ص) سـعـى عـجـيـبـى در شـكـسـتـن حريم رسالت داشتند، آن حضرت رو به اصحاب
خود كرده فرمود:
(ما مَنَع الَّذينَ نَصَرُوا رَسُولَ اللّهِ بِسُيُوفِهِمْ، اَن
يَنْصُرُوابِاَلْسِنَتِهِمْ؟!
چـه چـيـزى مـنع مى كند كسانى را كه رسول خدا را با شمشيرهاى خوديارى كردند، تا با
زبان هاى خود نيز او را يارى كنند؟!
حـسـّان بـن ثـابـت و ابـن رواحـه اظهار داشتند: اگر فرمان دهى ، اين كار را خواهيم
كرد، و رسول اكرم (ص) در پاسخ آنان فرمود:
اُهْجُوهُمْ! وَ روحُ الْقُدُسِ مَعَكُمْ(33)؛
مشركان را هجو كنيد و (در اين صورت)جبرييل با شماست .
2 ـ در روايت ديگرى آمده است كه رسول خدا(ص) به حسّان بن ثابت فرمود:
(اُهـْجـُهـُمْ! فـَوَ الَّذى نـَفـْسـِى بـِيـَدِهِ لَهـُوَ اَشـَدُّ
عـَلَيـْهـِمْ مـِنـَ النَّبْل
(34).
مـشركان را هجو كن ! سوگند به آن خدايى كه جانم در دست اوست ،اين امر ( هجو
دشمنان)براى آنان از (تحمّل زخم)تير دشوارتر است .
3 ـ مـؤ لّف مـجـمـع البـيـان از زهـرى و او از عـبـدالرّحـمـن ـ پـسـر كـعـب بـن
مـالك ـ نـقـل مـى كـنـد: هـنـگـامـى كـه پـدرش ( كـعـب بـن مـالك)نـظـر رسول
خدا(ص) را در مورد (شعر) جويا شد، آن حضرت در پاسخ او فرمود:
مـؤ مـن ، تنها با شمشير جهاد نمى كند (بلكه)زبان او نيز (در حكم) شمشير است . به
آن خدايى كه جانم در دست اوست مطمئن بدانيد شما (شاعران)با اشعار خود جهاد مى كنيد
كه گويا با تير، بدن دشمنان را خون آلود كرده باشيد.(35)
4 ـ نـوشـتـه انـد: روزى كـعـب بـن مـالك تـصـمـيـم بـه خـواندن شعرى داشت كه در
مديحت رسـول خـدا(ص) سـروده بـود، ولى ازدحام و همهمه جمعيّت اين اجازه را به او
نمى داد. در ايـن هـنـگـام ، آن حـضـرت بـا دست مبارك خود حاضران را به سكوت دعوت
كردند و از كعب خواستند تا شعر خود را بخواند، و هنگامى كه او به اين بيت رسيد:
اِنَّ الرَّسولَ لَسَيْفٌ يُسْتَضاءُ بِهِ
وَ صارِمُ مِنْ سُيوف الهِنْدِ مَسْلُولُ
رسـول خـدا(ص) بـه نـقـد شـعـر كـعـب پرداختند و از او خواستند تا (سُيوفُالهِنْد)
رابه (سُيُوف اللّه)تغيير دهد(36)،
و ضمن تكريم از يك شاعر آيينى تلويحاً لزوم نـقـد شـعـر ارزشـى را بـه مـسـلمـانـان
يـادآور شـدنـد، و اتّصال مقام شامخ نبوّت را به خالق هستى خاطر نشان ساختند.
5 ـ هـنـگـامـى كه حسّان بن ثابت در غدير خم به انشاد شعر پرداخت و از آن رخداد
شگرف با عظمت ياد كرد:
ناديهُمْ يَوْمَ الغَديرِ نبيُّهُم
بِخُمٍّ وَاسْمَعْ بِالرَّسولِ منادِيا...
رسول خدا(ص) به او فرمود:
لا زِلْتَ مُؤَيَّداً بِروحِ القُدُس ما نَصَرْتَنا بِلِسانِكَ(37).
تـا زمـانـى كـه بـا زبـان خـود (شـعـر خـود) مـا را يـارى مـى كـنـى ، هميشه مؤ
يَّدبه (دمِ) جبرييل خواهى بود.
6 ـ روزى رسول خدا(ص) اظهار علاقه كردند تا شعر عموى بزرگوار خود ـ ابوطالب ـ را
بـشـنـوند و حضرت على (ع) شعر پدر خود را براى آن حضرت قرائت كردند. نوشته انـد كـه
در آن اثـنـاء مـردى از قـبيله بنى كنانه ـ كه در جمع ، حضور داشت ـ مضمون شعر
ابوطالب را مرتجلاً در قالب ديگرى ريخت و به محضر آن حضرت ارايه كرد:
لَكَ الحَمدُ وَ الْحَمدُ مِمَّنْ شَكَر
سُقينا بِوَجْهِ النَّبِىِّ الَمَطر...
رسول خدا(ص) به او فرمودند:
يا كنانى ! بَوَّاَكَ اللّه بِكُلِّ بَيْتٍ قُلْتَهُ، بَيْتاً فِى الجَنَّةِ(38).
اى مـرد كـنـانـى ! خـداونـد به ازاى هر بيتى كه سرودى ، خانه اى دربهشت به تو
كرامت فرمايد.
7 ـ نـوشـته اند كه روزى رسول خدا(ص) در منا، و در حالى كه به امير مؤ منان على (ع)
اشاره مى كردند، به مسلمانان فرمودند:
يا مُعاشِرَ المُسلِمين ! هذا علىّ بن ابيطالب ، سَيِّدُ العرب وَالوَصىُّ
الاكْبَر، مَنْزَلَته مِنّى مـنـزلةُ هـارونَ مـِنْ مـوسـى اِلاّ انَّهُ لا
نـَبـِىُّ بـَعـدى ، لا تُقْبَل التَّوْبَةِ مِن تائبٍ اِلاّ بِحُبِّهِ.
اى انـبـوه مسلمانان ! اين علىّ بن ابيطالب ، بزرگ عرب و جانشين برتر است . منزلت
او در نـزد مـن ، مـنزلت هارون در نزد موسى است با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى
نخواهد بود. (خداوند) توبه هيچ تايبى را نمى پذيرد مگر به (بركت)محبّت او.
و بعد رو به حسّان بن ثابت كرده ، فرمودند:
يا حَسّان ! قُلْ فيهِ شَيئاً، فَاَنْشَاءَ،
اى حسّان ! درباره على چيزى ( شعرى)بگو، و حسّان سرود:
لا تُقْبَل التَوْبَةُ مِنْ تائب
اِلاّ بِحُبِّ اِبنِ ابيطالب
(39)...
8 ـ در روايت آمده است كه رسول خدا(ص) فرمودند:
اِنَّ المُؤْمِنَ يُجاهِدُ بِنَفْسِهِ وَ سَيْفِهِ وَ لِسانِه
(40)
به تحقيق ، انسان مؤ من باجان و زبان و شمشيرخود (در راه خدا) جهاد مى كند.
و در بعضى از روايات به جاى (يُجاهِدُ) كلمه (مجاهِدٌ) آمده است .(41)
9 ـ هـنـگـامـى كـه شـاعـر گـمـنـامـى از عـرب ، ابـيـاتـى را در دفـاع از حـريـم
رسـول خـدا(ص) سـرود، بـه او فـرمـودنـد: خـداونـد، هـرگـز ايـن عمل تو را فراموش
نخواهد كرد(42)
(و به تو جزاى خير خواهد داد.)
10 ـ امـام جـعـفـر صادق (ع) به شيعيان خود توصيه مى كردند كه شعر سفيان بن مصعب
عبدى كوفى را به فرزندان خود بياموزند، چرا كه او در دين خدا راسخ و استوار است :
يا مَعْشَرَ الشّيعة ! عَلِّمُوا اَولادَكم شِعْرَ العَبدى ، فَانَّهُ عَلى
دينِاللّه
(43).
11 ـ از امام جعفر صادق (ع) روايت شده است :
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعرٍ، بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فِى الجَنَّةِ(44).
هر كسى كه يك بيت شعر درباره ما (آل اللّه)بسرايد، خداوند (به ازاى آن)خانه اى در
بهشت براى او بنا مى كند.
12 ـ در كتب حديث آمده است :
اَلشُّعَراءُ تَلاميذُ الرَّحْمن .
شعرا، شاگردان (مكتب)خدايند.
اِنَّ لِلّهِ خَزائِنُ الحِكَمْ، وَ اَلْسِنَةُ الشُّعَراءِ مفاتيحها(45).
بـه درستى كه براى خداوند، گنجينه هايى از حكمت است ، و زبان شعرا كليد آن گنج ها
است .
13 ـ و باز از امام جعفر صادق (ع) روايت شده است :
ما قالَ فينا قائلُ شِعْراً حتّى يُؤَيَّدُ بِروحِ القُدُس
(46)؛
كـسـى در بـاره مـا شـعـرى نـمـى سـرايـد مـگـر آنـكـه مـؤ يـد بـه دم جبرئيل باشد.
ما قالَ فينا مُؤ مِنٌ شِعْراً يمدحنا به الاّ بنَى اللّه لَهُ مدينةً فى الجنةِ
اَوْسَعُ من الدّنيا سَبْعَ مـرّات ، يـَزورَهُ فـيـهـا كـلُّ مـَلَكٍ مـُقـَرَّب و
كـُلُّ نـَبـِي مُرسَل
(47)
.
مؤ منى در باره ما شعر نمى گويد و در آن به مدح ما نمى پردازد مگرآنكه خداوند شهرى
در بهشت براى او بنا مى كند كه هفت بار از دنيا وسيع تر است و تمامى فرشتگان مقرّب
و پيامبران مرسل ، او را در آن شهر زيارت مى كنند.
مـا مـِنْ اَحـَدٍ قـالَ فـى الحـسـينِ شِعْراً، فَبَكى وَ اَبْكى بِهِ، اِلاّ
اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّةَ وَ غَفَرَ لَهُ(48).