چرا خداوند مردم را آزمايش ميكند؟
در زمينه مسئله آزمايش الهى بحث فراوانى شده ، نخستين سئوالى كه پيش
ميآيد اينست كه مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص چيزهاى مبهم و
ناشناخته را بشناسند و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهند پس اگر چنين
است خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون هر
كس و همه چيز آگاه است چرا امتحان ميكند مگر چيزى بر او مخفى است كه با
امتحان آشكار شود.
پاسخ اين سئوال مهم در اينجا بايد جستجو كرد كه مفهوم آزمايش و امتحان
در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است آزمايشهاى ما همانست
كه در بالا گفته شد يعنى براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل ست اما
آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است .
توضيح اينكه در قرآن متجاوز از بيست آيه ، مورد امتحان را بخدا نسبت
داده است اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا
كردن استعدادهاى نهفته و از قوه بفعل رساندن آنها و در نتيجه پرورش
دادن بندگان آنان را ميآزمايد يعنى همانگونه كه فولاد براى استحكام
بيشتر در كوره ميگذارند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره
حوادث سخت پرورش ميدهند تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا بكار باغبانى پرتجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد
را در سرزمينهاى آماده ميپاشد اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى
شروع به نمو و رشد ميكند، تدريجا با مشكلات ميجنگد و با حوادث پيكار
مينمايد، در برابر طوفانهاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى
بخرج ميدهد تا شاخه گلى زيبا و تا درختى تنومند و پرثمر ببار آيد كه
بتواند بزندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.
سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و
جنگهاى مصنوعى ميبرند و در برابر انواع مشكلات مانند: تشنگى ، گرسنگى ،
گرما، سرما و حوادث دشوار و موانع سخت قرار ميدهند تا ورزيده شوند و
اينست رمز آزمايشهاى الهى .
آزمايشهاى خدا همگانى است
از آنجا كه نظام حيات در جهان نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات
زنده مسير تكامل را ميپمايند حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را با
ميوه بروز ميدهند همه مردم از انبياء گرفته تا ديگران طبق اين قانون
عمومى ميبايست آزمايش شوند و استعدادات خود را شكوفا سازند، گر چه
امتحانات الهى متفاوت ، يعنى بعضى مشكل و بعضى آسان است ، قهرا نتايج
آنها نيز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمايش ، براى همه است . قرآن
مجيد درين باره ميفرمايد: احسب الناس ان يتركوا
ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون . (عنكبوت - 1)
پس از ذكر اين مقدمه معلوم شد كه برائت و بيزارى از دشمنان اهل بيت و
مخالفت با آنها و صلح و مسالمت با اهلبيت و هر كس كه با آنها در صلح
است از امتحانات بزرگ الهى است كه درين جمله از زيارت ميخوانيم
سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولى لمن
والاكم و عدو لمن عاداكم و لذا در شب عاشورا اصحاب حضرت
سيدالشهداء بيش از هزار نفر بودند كه از مدينه و مكه به كمك و يارى
آنحضرت آمده بودند ولى پس از خواندن آن خطبه و فرمايشات گهربار آنحضرت
همه رفتند و هفتاد و چند نفر باقى ماندند و از آن اطراف اشخاصى كه بجنگ
پسر پيغمبر از كوفه به كربلا آمده بودند شب عاشورا از لشكر پسر سعد جدا
شده ملحق به لشكر پسر پيغمبر شدند كه يكى از آنها حر بن يزيد رياحى
بود.
براى روشن شدن مطالب اين مجلس خوب است كه به مطالب مجلس بيست و چهارم
رجوع شود.
در تذكره سبط ابن جوزى از احمد بن حصيب روايت كرده كه گفت من منشى سيده
مادر مادر متوكل بودم پس روزى خادمى از جانب سيده نزد من آمد و كيسه اى
آورده بود و هزار اشرفى در آن بود بمن گفت كه خانم و سيد من ميگويد كه
اين وجه را كه از پاكيزه ترين مالهاى منست در بين مستحقين تقسيم كن و
نام آنها را براى من بنويس كه بعدا از مالهاى خوبم بين آنها تقسيم كنم
.
ابن حصيب گفت آمدم از رفقاى خودم نام مستحقين را پرسيدم و در نامه اى
نوشتم و سيصد اشرفى از آنها را بين ايشان تقسيم كردم و بقيه اشرفيها
نزد من باقى ماند. نصف شب صداى در خانه من بلند شد پرسيدم كيست ؟ گفت
فلان مرد علوى هستم كه منزلم در همسايگى خانه شما است او را اجازه ورود
دادم به خانه ما آمد، پرسيدم چه كار دارى ؟ گفت گرسنه ام يك اشرفى باو
دادم شكر خدا را كرد و از من ممنون شد و رفت زوجه ام بمن گفت اين مرد
چه كسى بود كه در اينوقت شب بخانه ما آمد گفتم فلان مرد علوى كه همسايه
ما ميباشد بمن اظهار گرسنگى كرد و من هم يك اشرفى باو دادم ، زوجه ام
گريه كرد و گفت آيا حيا نكردى كه مثل چنين مردى را كه روى بتو آورده يك
اشرفيها كه باقى مانده باو بده ، سخن زن چنان بر من اثر كرد كه فورى
برخاستم و به در خانه او رفتم و بقيه پولها را باو دادم چون بخانه
برگشتم پشيمان شدم كه اگر اين خبر به متوكل رسد از دشمنى كه با علويين
دارد مرا بقتل ميرساند. زوجه ام بمن گفت مترس و توكل بر خدا كن و پناه
به جد علوى ببر. درين سخن بوديم كه در خانه ما را زدند و مشعلها و
چراغها بدست غلامان ظاهر شد و گفتند سيده مادر متوكل ترا ميطلبد، فورى
نزد او حاضر شو. من ترسان برخاستم و روانه شدم چون اندكى راه رفتم
رسولان در پى يكديگر ميآمدند تا رفتم پشت پرده سيد و خادم بمن گفت سيده
پشت پرده است با او صحبت كن ، من شنيدم كه صداى گريه سيده بلند است بمن
گفت اى احمد خدا بتو و زوجه ات جزاى خير بدهد، در اينساعت خوابيده بودم
، خواب ديدم كه پيغمبر (ص ) نزد من آمد فرمود كه خداوند به تو جزاى خير
دهد، معنى اين كلام چه چيز است ؟ احمد ميگويد من قضيه را براى او نقل
كردم و او گريه ميكرد و بعد به غلامانش دستور داد كه يكصد هزار اشرفى
با لباسهاى فاخر آوردند و بمن گفت اينها را در بين سادات علوى و آن مرد
كه به او دادى و زوجه ات تقسيم كن آنها را گرفتم اول آوردم در خانه آن
مرد علوى را كوبيدم از خانه بيرون آمد و گريه ميكرد از سبب گريه اش
پرسيدم گفت چون بمنزل خود آمدم زوجه ام پرسيد كه آيا چه كردى ؟ آگاهش
كردم بمن گفت برخيز دو ركعت نماز بخوانيم و در حق سيده و احمد و زوجه
اش دعا كنيم ، پس نماز خوانديم و دعا كرديم و خوابيديم رسول خدا (ص )
را در خواب ديدم كه فرمود شكر خدا را بجا آورد درباره احسانى كه بتو
كردند و درين ساعت هم براى تو چيزى ميآورند تو قبول كن .
خيلى جاى تعجب است كه متوكلى كه قاتل حضرت امام على الهادى (ع ) بود
چند مرتبه قبر حضرت سيدالشهداء (ع ) را خراب كرد و آب بر آن بست ،
مادرش بواسطه ولايت و دوستى اهلبيت اين مقام را داشته باشد. اينست كه
در اين جمله از زيارت ميخوانيم : و بالبرائة من
اشياعهم و اتباعهم انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولى لمن
والاكم و عدو لمن عاداكم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
من مات على حب آل محمد مات شهيدا من مات على حب
آل محمد مات تائبا من مات على حب آل محمد مات مؤ منا مستكمل الايمان
الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت ثم منكر و نكير الا و من
مات على آل محمد يزف الى الجنة كما تزف العروس الى بيت زوجها الا و من
مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنة الا و من مات على
حب آل محمد مات على السنة و الجماعة الا و من مات على بغض آل محمد جاء
يوم القيامة مكتوبا بين عينيه ايس من رحمة الله الا و من مات على بغض
آل محمد مات كافرا الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رايحة الجنة
.
مجلس چهل و يكم : فاسئل
الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم و رزقنى البرائة من
اعدائكم ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الاخرة و ان يثبت لى عندكم قدم صدق
فى الدنيا و الاخرة .
پس از كرم حقتعالى درخواست ميكنم كه
بمعرفت و شناسايى شما و دوستان شما مرا گرامى سازد. و به من اين كرامت
را لطف كند كه هميشه بيزارى از دشمنان شما را روزى من فرمايد و مرا در
دنيا و آخرت همنشين شما قرار دهد.
در اين جمله از زيارت به سه مطلب مهم اشاره ميفرمايد:
1 - فاسئل الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة
اوليائكم . از خداى تبارك و تعالى مسئلت مينمايم كه مرا بمعرفت
و شناسايى شما و دوستان شما گرامى سازد.
2 - و رزقنى البرائة من اعدائكم . بيزارى از دشمنان شما را روزى من
فرمايد.
3 - ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الاخره . مرا در دنيا و آخرت همنشين
شما قرار دهد.
مطلب اول : در معرفت و شناسايى ائمه عليهم السلام احاطه بمقام ايشان
براى هر كس مقدور نيست .
مردى خدمت حضرت امام حسين (ع ) عرض كرد يابن رسول الله پدر و مادرم
فداى شما باد معرفت خدا چگونه است ؟ يعنى راه آن چيست حضرت فرمودند:
معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته
. (بحار و كنزالكراجى )
يعنى معرفت و خداشناسى در هر زمان بستگى به آن دارد كه امام همان زمان
را بشناسد چه اگر معرفت واقعى به امام زمان خود پيدا كردى و مقام
آنحضرت را شناختى مسلما به مقام معرفت الهى خواهى رسيد.
در دعاى ماه رجب كه از ناحيه مقدسه بر دست شيخ كبير ابيجعفر محمد بن
عثمان بن سعيد رضى الله عنه بيرون آمده ميخوانيم :
فجعلنهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحيدك و آياتك
و مقاماتك التى لا تعطيل لها فى كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك
و بنيها الا انهم عبادك و خلقك . يعنى : آنها را كه امامان
باشند معدن اسرار كلمات و اركان توحيد و آيات و مقامات خود قرارشان
دادى كه در هر مكان در آن آيات ، تعطيلى نخواهد بود، هر كه ترا شناسد
به آن آيات شناسد و ميان تو و آنها جدايى نيست جز آنكه تو خدا و آنان
بنده و مخلوق تواند.
پس مسلم است كه اين شناسايى براى هر كس ميسر نيست اگر امام را خوب
شناختى و معرفت بحال او پيدا كردى خدا را شناخته اى .
و در روايت ديگرى در بحارالانوار و مشارق الانوار نقل ميكند كه
اميرالمؤ منين (ع ) به سلمان و جندب فرمود: يا
سلمان و يا جندب قالا لبيك يا اميرالمؤ منين ، قال معرفتى بالنورانية
معرفة الله عز و جل و معرفة الله معرفتى بالنورانية لانا كلنا واحد منا
محمد و اخرنا محمد و اوسطنا محمد كلنا محمد فلا تفرقوا بيننا و نحن اذا
شئنا شاء الله و اذا كرهناه كره الله . (مشارق الانوار، ص 160
بحارالانوار)
ائمه هدى عليهم السلام نور الهى هستند
و انتجبكم لنوره .
و نوره و برهانه عندكم
و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة خلقكم الله
انوارا .
و اشرقت الارض بنوركم .
در اين قسمتها از زيارت براى روشن شدن اين معنا كه ائمه هدى عليهم
السلام نور الهى هستند بايد به آيات مربوطه قرآنى و رواياتى كه در ذيل
آنها آمده است نظر داشت .
در اين قسمت از زيارت كه ميفرمايد: و نوره و برهانه شايد ارتباط مستقيم
اين فقره از زيارت به آيه شريفه اى باشد كه ذكر هر دو كلمه در آن آمده
است آنجا كه ميفرمايد: يا ايها الناس قد جائكم
برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا .
يعنى اى مردم دليل آشكارى از طرف پروردگارتان براى شما آمد و نور واضحى
براى شما فرستاديم در تفاسيرى كه رسيده برهان پيغمبر است و مراد از نور
مبين ولايت و خلافت و امامت على بن ابيطالب عليهم السلام است .
و در روايات ديگرى نور بشخص اميرالمؤ منين و همه ائمه تفسير شده است .
و در آيه ديگرى كه ميفرمايد: فامنوا بالله و
رسوله و النور الذى انزلنا .
از تفسير اهلبيت رسيده كه مراد از نور ((قرآن
ناطق )) است كه آن اميرالمؤ منين و ائمه
معصومين صلوات عليهم اجمعين ميباشند.
چنانچه ابوخالد كابلى ميگويد كه از حضرت ابى جعفر عليه السلام معنى
والنور الذى انزلنا را پرسيدم حضرت فرمود اى ابا خالد بخدا قسم كه مراد
از نور در اين آيه امامان از آل محمد صلوات الله عليهم هستند كه امامت
آنها تا روز قيامت ثابت است و خدا ايشان را فرو فرستاده و ايشان نور
خداى تعالى هستند.
و بخدا قسم كه ائمه معصومين نور حقتعالى در آسمانها و زمين هستند و
بخدا قسم ابى ابا خالد كه هر آينه نور امام در دلهاى مؤ منين روشنتر از
نور آفتاب تابان در روز است و بخدا قسم كه اين امامان دلهاى مؤ منين را
روشن ميكنند و خدايتعالى روشنى ايشان را از جمعى كه نميخواهند
ميپوشاند، پس دلهاى آنها را تاريك ميسازد و پيوسته در حجاب شبهه و شكوك
مستور ميمانند.
مطلب دوم : بيزارى از دشمانان اهلبيت است كه فرمود: و رزقنى البرائة من
اعدائكم . اين جمله در مجلس قبل شرح داده شد.
ولى براى مبهم بودن مطلب مجبوريم چند جمله ديگر شرح اعداء آل محمد
صلوات الله عليهم اجمعين را بدهيم و بهتر است كه شرح اين جمله را از
خود ايشان كه در زيارت جامعه فرموده اند بيان كنيم .
امام عليه السلام در آن زيارت ميفرمايد: و برئت
الى الله عز و جل من اعدائكم و من الجبت و الطاغوت و الشياطين وخربهم
الظالمين لكم و انجاحدين بحقكم و المارقين من ولايتكم و الغاصبين
لارثكم الشاكين فيكم و المنحرفين عنكم .
اول :
يعنى اى آل محمد من نزد حقتعالى از دشمنان شما بيزارى ميجويم .
دوم :
از جبت و طاغوت يعنى بت و سحر و از هر شخص بيخير و منفعت كه انكار
ولايت شما را نمود و از طاغوت به معنى هر معبودى جز خدا.
سوم :
از شياطين كه با شما خانواده دشمنى دارند اگر به آيات قرآنى در اين
مورد توجه شود ارتباط بند مورد شرح به اصل موضوع روشن ميگردد ببينيد
خداى تعالى در قرآن چه ميفرمايد: و كذلك جعلنا
لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن . (انعام ، 112)
يعنى و همچنين گردانيديم از براى هر پيغمبرى دشمنى از شياطين انس و جن
و يا به اعتبار ديگر معنا چنين است كه خدايتعالى از نظر آزمايش و منع
لطف و توفيق خود نسبت به معاندين در برابر هر پيغمبرى دشمنانى از
گردنكشان انس و جن قرار داده تا مردم را از پيروى آنان باز دارند.
پس همانطور كه پيغمبران در امر رسالت مواجه با دشمنان بسيارى بوده اند
از اوصياء ايشان كه قائممقام آنان بوده اند دشمنانى داشته اند.
چهارم :
و الجاحدين بحقكم و آنها كه حق شما را انكار نمودند.
پنجم :
و المارقين من ولايتكم و از ولايت شما بيرون رفته بودند.
ششم :
و الغاصبين لارثكم و غصب كننده ارث شما بودند كه اول غصب خلافت و دوم
غصب فدك بود كه حق آل محمد را بردند و آنها را محروم ساختند.
هفتم و هشتم :
والشاكين فيكم و المنحرفين عنكم و از آنهائيكه شك و ترديد در مقام
ولايت و بزرگوارى شما داشتند و يا از مقام شما منحرف شدند و درباره
مقام شما غلو كردند.
پس خدايا روزى من گردان كه بيزارى بجويم از دشمنان آنها كه از دايره
ولايت آنها خارح شدند و مقام خلافت آنان شك و ترديد نمودند و يا از غير
ايشان اطاعت كردند كه همه آنها از زيانكاران و اعداء ايشان در واقع
غاصب اصلى ميراث آن بزرگواران ميباشند.
مطلب سوم : كه بآن اشاره ميفرمايد: ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الاخرة
است .
در اين بند از زيارت زائر در مقام دعا بيان خود را بر اين وجه ادامه
ميدهد كه از خداى تعالى طلب استقامت و پايدارى در راه دوستى و محبت
محبوبان خود كرده و چنين تقاضا دارد كه اين موهبت تا پايان عمر و زندگى
از او سلب نشود و تقاضاى ثبات و پايدارى در دوستى با ائمه هدى كرده
اشاره بمراتب ديگريست كه موجب محبت و علاقه ميباشد.
عرض ميكند خدايا مرا در دين اين بزرگواران و پيروى كردن از فرمان ايشان
ثابت و پايدار بدار و از بهترين دوستان آنان كه اطاعت آنها را پذيرفته
و به سوى حق دعوت ميكنند قرار ده و همچنين توفيق طاعت و بهره مندى از
شفاعت ايشان بر من عطا فرما.
بهترين دعاها دعاى حسن عاقبت است
انسان بايد در همه اوقات از خداى تعالى حسن عاقبت بخواهد چه بسيار ديده
شده كه اشخاصى باايمان سالها عبادت كردند ولى عاقبت مبتلا به سوءخاتمه
شدند و برعكس بسيارى سالهاى دراز عمرشان را در معصيت و نافرمانى خدا
صرف كردند ولى آخر توفيق شامل حالشان شده با حسن عاقبت از دنيا رفتند.
لذا در آخر دعاى عديله ميفرمايد: اللهم يا ارحم
الراحمين انى اودعتك يقينى هذا و ثبات دينى و انت خير مستودع و قد
امرتنا بحفظ الوادائع فرده على وقت حضور موتى برحمتك يا ارحم الراحمين
.
يعنى : پروردگارا، اى مهربانترين مهربانان ، من ايمان و يقين خود را كه
در اين دعا اظهار نمودم و ثبات در دين و ايمانم را بتو امانت ميسپارم و
تو خودت مرا امر به حفظ امانت كردى ، پس اين امانت مرا در وقت حضور مرگ
بمن باز گردان ، به حق رحمتت اى مهربانترين مهربانان .
بهترين شاهد در اين مقام آيه مباركه اى است كه درباره بلعم باعور نازل
شد: واتل عليهم نباء الذى اتيناه آياتنا فانسلخ
منها... (اعراف - 175)
بلعم اسم اعظم را ميدانست و با عاقبت بدى از دنيا رفت .
مجلس چهل و دوم : و اسئله
ان يبلغنى المقام المحمود لكم عندالله و ان يرزقنى طلب ثاركم مع امام
مهدى ظاهر ناطق بالحق منكم
و اينكه از خدا سئوال ميكنم كه مرا بمقام محمود برساند آن مقام
محمودى كه براى شما در نزد خدا است اينكه روزى من كند طلب خونخواهى شما
را با امام مهدى ظاهر و ناطق بحق از شماء يعنى خونخواه و منتقم از
دشمنان شما باشم
معنى مقام محمود
ظاهر لفظ مقام آن درجه كمالى است كه از هر جهت مستوجب حمد هر كس شود و
اين نتيجه قرب نوافل مقام نبوى است و ميشود كه مراد مقامى باشد كه حمد
در آن واقع شود چنانچه دلالت بر آن دارد در توحيد صدوق از حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام در ذكر اهل محشر نقل شده كه ميفرمايد مجتمع
ميشوند در موطنى كه در آن مقام محمد (ص ) است و آن مقام محمود است پس
او بر خداى ثنا ميكند نبوغى كه احدى قبل از او چنان ستايش نكرده آنگاه
ثنا ميكند بر هر مؤ من و مؤ منه . ابتدا ميكند به صديقين و شهدا آنگاه
صالحين چون چنين كند حمد ميكنند او را اهل سماوات و اهل زمين و از
اينروى خداى عز و جل ميفرمايد: عسى ان يبعثك ربك مقام محمودا، سوره
اسرى آيه 79، فطوبى لمن كان له در مجمع البيان دعوى اجماع مفسرين را
كرده كه مراد از مقام محمود در كريمه و من اليل
فتهجديه نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا مقام شفاعت است
و اين معنى اگر چه به مقتضاى اخبار صحيح است ولى اجماع مفسرين بهيچوجه
حجت نيست چه مرجع قول مفسرين مثل كلبى و سدى و حسن و عطا و قتاده و
مجاهد كه طبقه اول از مفسرين هستند با گفتار تفسيرى آنها بحسب سليقه
خودشانست و يا بعضى از اقوالشان روى هواى نفسانى و پاره اى به ادعاى
سماع از مشايخ خود مثل ابن عباس و ابن مسعود و عكرمه و غير ايشان
ميباشد كه هيچيك براى ما حجتى ندارد و علاوه بر اينكه نقل و سائط ثابت
نيست و بنا بر فرض نقل شرايط قبول در هيچيك محقق نيست .
نام مخصوص حضرت بقية الله عجل الله تعالى فرجه
بنا بر مفاد بسيارى از اخبار خاصه و عامه اسم آنحضرت
((محمد)) است و در جوار
ناميدن اين اسم در زمان غيبت در مجالس و محافل بين علماء اختلاف است
شيخ نورى در نجم ثاقب در ذيل اسم محمد فرموده اين اسم اصلى و نام اولى
آنحضرت است كه حقتعالى آنحضرت را به اين اسم ناميده و در اخبار بسيارى
از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده كه فرمود مهدى اين امت همنام
منست و در خبر معروف لوح كه جابر براى حضرت باقر (ع ) نقل كرد كه آنرا
نزد صديقه طاهره عليهاالسلام ديده بود در آنجا اسماء اوصياى آن حضرت
ثبت شده بود بهمين نام گذشته ذكر شده بود و بروايت صدوق در اكمال الدين
و عيون اخبارالرضا اسم آنحضرت مهدى ذكر شده باين نحو ابوالقاسم محمد بن
الحسن هو حجة الله القائم كه مادر او كنيزى است باسم نرجس خاتون و
بروايت شيخ طوسى در امالى نام آنحضرت محمد ذكر شده كه در آخرالزمان
خروج ميكند و بر بالاى سر او قطعه ابرى است كه بر آنحضرت سايه افكنده و
بزبان فصيح ندا ميكند كه همه ميشنوند كه او است مهدى از آل محمد عليهم
السلام كه زمين را از عدل و داد پر ميكند كه پر از ظلم و جور شده باشد.
و بنا بر مضمون اخبار كثير و معتبر ناميدن اين اسم در مجالس و محافل تا
ظهور آنحضرت حرمت دارد و اين حكم در نزد قدماى اماميه از فقها و
متكلمين و محدثين شيعه و مسلم بوده حتى آنكه شيخ اقدام ابومحمد بن حسن
بن موسى نوبختى كه از علماى غيبت صغرى بوده در كتاب فرق و مقالات در
ذكر فرقه دوازدهم شيعه بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام نقل
ميكند كه عقيده و مذهب ايشان چنين است كه و لا
يجوز ذكر اسمه و لا السوال عن مكانه حتى يؤ من بذلك و ازين بيان
معلوم ميشود كه نبردن نام آنحضرت در زمان غيبت از خصايص شيعه است و از
احدى خلافى نقل شده تا زمان خواجه نصيرالدين طوسى كه ايشان را قائل
بجواز شدند تا عصر شيخ بهايى عليه الرحمه كه اين مسئله مورد نظر در
ميان فضلا و علما شد تا آنكه مسائل زيادى در جواز و حرمت تاءليف
نمودند.
اخبارى كه دلالت بر حرمت ذكر نام آنحضرت ميكند
و اما اخبارى كه دلالت بر حرمت بردن نام آنحضرت ميكند حديثى است كه فضل
بن شاذان در كتاب غيبت خود از جابر انصارى نقل ميكند كه جناده كه از
يهوديان خيبر بوده خدمت رسول خدا (ص ) آمد و از آنحضرت نقل ميكند كه
فرمود كه اسم آنحضرت برده نشود تا زمانيكه خدا او را ظاهر سازد.
در دارالسلام عراقى از صدوق روايت ميكند كه امام صادق عليه السلام
فرمود صاحب الامر كسى است كه نام نميبرد او را مگر كافر، و روايت ريان
بن صلت كه گفت سئوال كرده شد از حضرت رضا عليه السلام از حضرت قائم
عليه السلام كه عمر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از مهدى پرسيد
حضرت فرمود اما در اسم او، پس خليل و حبيب من رسول خدا (ص ) از من عهد
گرفت كه خبر از نام او ندهم تا زمانيكه خدا او را مبعوث كند و از آن
جمله اموريست كه خدا از علم خود برسولش سپرده است .
و روايت ابوهاشم جعفرى كه گفت از حضرت ابى الحسن عسگرى عليه السلام
شنيدم كه فرمود خلف بعد از من فرزندم حسن ميباشد و حال شما در خلف بعد
از خلف من چگونه باشد؟ عرض كردم فدا شما شوم از چه جهت ؟ فرمود از آن
جهت كه شما شخص او را نمى بينيد و ذكر نام او هم براى شما حلال نميباشد
عرض كردم پس چگونه نام او را ذكر كنيم فرمود بگوئيد الحجة من آل محمد
صلوات اله عليه .
و از جمله روايت محمد بن همام است كه گفت شنيدم كه محمد بن عثمان عمروى
ميگفت كه بيرون آمد توقيع بخط آنحضرت كه آنرا ميشناختم كه هر كس مرا
بنام ذكر كند لعنت خدا بر او باد.
اخبارى كه دلالت بر جواز ذكر نام آنحضرت ميكند
و از جمله اخبارى كه دلالت بر جواز ميكند روايت علان رازى كه گفت بعضى
از اصحابمان بمن خبر دادند كه چون جاريه ابومحمد عليه السلام حامله شد
آنحضرت فرمود زود باشد كه دارا شوى بفرزنديكه نام او محمد است و او
قائم بعد از من است .
ممكن است بگوئيم كه اين اسم در بين خود اهل بيت آنحضرت ذكر ميشده ولى
براى ديگران جايز نبوده است و ديگر روايت عطار است كه گفت خيزرانى از
كنيز من كه او را بابى محمد (ع ) هديه داده بودم بمن خبر داد كه او در
ولايت حضرت قائم عليه السلام حاضر شده بود ابومحمد (ع ) مادر آنحضرت را
بآن چيزهائيكه بر او وارد ميشود خبر داده بود پس آنمخدره سئوال كرد در
حيوة ابى محمد (ع ) بر قبر او لوحى گذاشتند كه در آن مكتوب بود هذا قبر
ام محمد.
ممكن است بگوئيم نوشتن نام روى سنگ قبر غير از ذكر كردن نام در مجالس و
محافل است و ديگر روايت ابوغانم خادم كه گفت از براى ابى محمد (ع )
فرزندى متولد شد پس او را محمد نام نهاد و روز سوم او را باصحاب خود
معرفى نمود و فرمود كه اينست صاحب شما بعد از من وظيفه من بر شما.
نام گذاشتن فرزند را باين اسم و گفتن باصحاب دليل نميشود كه اسم را در
هيچ جا نبايد گفت آنها كه قائل بحرمت شده اند اخبار دسته دوم را كه
مربوط بجواز است رد كرده اند كه صحت در سند ندارد و با صراحت مطلبت را
نمى رساند و لذا عمل بآن جايز نيست .
و اما آنهائيكه بجواز شده اند اخبار منع را حمل بر تقيه كرده اند و يا
اينكه اين مطلب اختصاص بزبان غيبت صغرى داشته كه خلفا در صدد كشتن و
اذيت كردن آن حضرت بودند ولى در زمان غيبت كبرى اين مخطور در كار نيست
.
معنى ظاهر
شيخ طوسى در كتاب غيبت از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه
در حديثى فرمود ان الله اختار من الناس الانبياء
و اختار من الانبياء الرسل و اختارنى على الرسل و اختار منى عليا و
اختار من على الحسن و الحسين و اختار من الحسين الاوصياء تاسعهم قائمهم
و هو ظاهرهم و باطنهم بدرستيكه خدا از مردم پيغمبران را اختيار
فرمود از پيغمبران رسولان را و مرا بر تمامى رسل اختيار نمود و از من
على را و از على حسن و حسين و اوصيايى را اختيار نمود كه نهم ايشان
قائم آنها است و او پيدا و پنهان ايشان است و بنا بنظر مرحوم مجلسى
مقصود از ظهور غلبه و استيلاء و استعلاء بر اعادى و جمله كفار و مشركين
و غرض از بطون غيبت و اختفاء و استتار از انظار ميباشد چه در ميان حجج
الهيه و ائمه راشدين حاوى اين دو صفت و جامع اين دو خصلت فقط ذات مقدس
حضرت حجة بن الحسن ارواحنا له الفداء است و اين معنى بخاطر مرحوم علامه
مجلسى رسيده است .
مجلس چهل و سوم : و اسئل
الله بحقكم و بالشاءن الذى لكم عنده ان يعطينى بمصابى بكم افضل ما
يعطيى مصابا بمصيبة مصيبة ما اعظمها و اعظم رزيتها فى الاسلام و فى
جميع السموات و الاءرض
و از خدا بحق شما و بشاءن و مقام قرب شما نزد خدا درخواست ميكنم
كه ثواب غم و حزن و اندوه مرا بواسطه مصيبت بزرگ شما بهترين ثوابى قرار
دهد كه بهر مصيبت زده اى عطا ميفرمايد و مصيبت شما آل محمد در عالم
اسلام بلكه در تمام عالم سماوات و ارض چقدر بزرگ بود و بر عزادارانش تا
چه حد سخت ناگوار گذشت .
دايره ولايت و سلطنت ائمه عليهم السلام
و اسئل الله بحقكم بالشاءن الذى لكم عنده سؤ ال ميكنم از خدا بحق شاءن
و قربى كه شما نزد حقتعالى داريد و اين مقام بزرگيست كه خدا به آنها
داده يعنى سلطنتى با شاءن داده كه در جميع عوالم هستى يعنى عالم جماد و
نبات و حيوان و انسان و جن و ملك و كليه كرات سلطنت ميكنند و ولايت
آنان بر عالم انسانيت شامل انبياء و رسل و اولياء خدا هم ميباشد و
خلاصه ازلا و ابدا صاحب مقام مزبور ميباشد گذشته و آينده و حال حاضر در
كيفيت تصرفات آنان تغييرى نميدهد و چنانكه امر اين نشئه بدست آنهاست
امر نشئه آخرت هم در اختيار آنان ميباشد.
پس در اين مبحث سخن ما بدو قسمت خلاصه ميشود قسمت اول اثبات سلطنت
چهارده معصوم بالخصوص سيدالشهداء عليهم السلام در آسمانها و زمين و
استيلا حكومت آنان بر فرشتگان و ساكنين جميع عوالم وجود و انواع مختلف
آفرينش از جماد و نبات و حيوان و انسانست قسمت دوم اثبات فرماندهى و
حكومتشان بر تمامت فرستادگان و انبياء گذشته از اولى العزم و غير
اولوالعزم ميباشد.
ائمه عليهم السلام حجت بر جميع عوالم امكان
ميباشند
اما بيان مطلب بطور خلاصه آنكه ولايت چهارده معصوم ولايت مطلقه است
يعنى ولايت تام و عام و كلى ميباشند در برابر ولايت مقيده كه ولايت
جزيى و خصوصى نسبت بيك يا چند مورد بر حسب تناسب وقت صلاحيت مكان بوده
و براى ساير اولياست معناى ولايت مطلقه آنستكه ما سوى الله بطور مطلق
تحت نظر و مراقبت آنهاست و نقطه اى از آن استثناء نخورده دليل ما بر
اين مدعا فراوانست .
در مدينة المعاجر از اختصاص مفيد نقل ميكند كه ابن مسعود گفت نزد فاطمه
زهرا رفتم و گفتم على (ع ) كجاست فرمود جبرئيل او را بآسمان برد پرسيدم
براى چه فرمود جمعى از فرشتگان در مسئله اى اختلاف كردند و حكمى از جنس
بشر خواستند خدا به آنان وحى كرد كسى را انتخاب كنيد آنان على عليه
السلام را برگزيدند.
در جلد هفتم بحارالانوار باب نهم الحجة على جميع العوام از ابى صالح
نقل ميكند كه گفت از امام صادق عليه السلام پرسيدم آيا اين زمين قبه
آدمست فرمود آرى و خدا را قبه هاى زيادى است بدان كه پشت اين مغرب سى و
نه مغرب ديگر قرار دارد و همه زمينهاى سفيد مملو از مخلوقاتى است كه از
نور ما استفاده و استمداد ميكنند البته منظور استمداد از نور آنان براى
هر گونه رحمتى از جسمانى و روحانى است .
و در همان كتاب از امام باقر عليه السلام نقل ميكند كه در پشت اين
خورشيد شما چهل چشمه خورشيد وجود دارد كه ميان هر كدام چهل سال مسافت
است و در آنها مخلوقات زيادى زندگى ميكنند كه از خلقت آدم ندارند و از
پشت اين ماه شما چهل چشمه ماه است كه ما بين هر ماه تا ماه ديگر روز
مسافت است و در آنها مخلوق بسيارى وجود دارد نميدانند خدا آدمى را خلق
كرده يا نكرده است ((الخبر))
و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود خدا را دوازده هزار
عالم است كه هر عالمى بزرگتر از هفت آسمان و هفت زمين ميباشد و اهل
هيچيك از آن عوالم گمان ندارند كه عالمى غير از جهان خودشان باشد و من
بر تمام آنها حجت هستم در جلد چهارده بحار كمپانى از بصائرالدرجات نقل
ميكند كه مردى بر حضرت سجاد (ع ) وارد شد امام باو فرمود تو كيستى گفت
من مردى منجم هستم حضرت باقر فرمود تو اعراف ميباشى يعنى بامور آسمانها
شناسايى دارى آيا كسى را بتو معرفى كنم كه از وقتى كه نزد من آمده اى
تا كنون به چهارده عالم سركشى كرده كه هر يك سه برابر دنيا است و از
جاى خود هم حركت ننموده است منجم گفت او كيست امام منم اگر خواسته باشى
علم مرا بيازمايى بتو از آنچه خورده اى و آنچه در خانه ات ذخيره كرده
اى خبر ميدهم .
و در پانزدهم بحار كمپانى باب هشتم همين خبر را از امام چهارم نقل
نموده و در آنجا عوض چهارده عالم هزار عالم ذكر كرده و بطور مسلم سركشى
امام بمنظور سياحت نيست بلكه بخاطر اجزاء و امور ولايتى و سرپرستى
موجوداتست .
در سرائر ابن ادريس از جامع بزنطى از سليمان بن خالد نقل ميكند كه گفت
از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هيچ پيغمبرى و انسان و جنى
نيست و هيچ فرشته اى در آسمانها وجود ندارد مگر آنكه ما حجتهاى خدا بر
آنها هستيم و خدا هيچ موجودى را نيافريده مگر آنكه ولايت ما را بر او
عرضه نموده و حجت را بوسيله ما بر او عرضه فرموده است پس جمعى بما
ايمان آوردند و گروهى كافر شدند و ولايت ما را انكار كردند حتى آسمانها
و زمينها و كوهها. اينحديث شريف بر ولايت امام عليهم السلام بر جمادات
نيز دلالت دارد.
ثواب غم و اندوه بجهت مصيبت حضرت سيدالشهداء
ان يعطينى بمصابى بكم افضل ما يعطى مصابا بمصيبة
ما اعظمها .
بهترين ثوابى كه بهر مصيبت زده اى عطا ميفرمايد بواسطه غم و اندوهى كه
براى مصيبت بزرگ شما كشيدم بمن عطا فرمايد.
بدانكه خداوند متعال از لطف و كرم خود در دو مقام نفس كشيدن انسانرا كه
اضطرارى است ثواب تسبيح قرار داده يكى در مضيف خانه خود كه ماه رمضانست
كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره آن فرمود شهرالله الاعظم تا
آنجا كه فرمود و انفاسكم فيه تسبيح و ديگر در مصيبت اهل عصمت بالخصوص
مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه السلام كه فرمودند هر نفس كشيدن مهموم و
مغمومى براى مصيبت و مظلوميت ايشان ثواب تسبيحى دارد پس همچنانكه در
ماه رمضان در شب و روز آن و در خواب و بيدارى چندين هزار تسبيح بشخص
صائم ميدهند كه هر يك آن بهتر از ملك سليمان ميباشد هم چنين از براى
كسيكه در عزاء حضرت سيدالشهداء محزون و مغموم شود اگر چه گريه هم
ننمايد ثواب چندين هزار تسبيح مقرر خواهد داشت .
مرحوم شيخ ابوعلى حسن بن محمد طوسى رضوان اله در امالى از حضرت صادق
عليه السلام روايت كرده كه فرمود نفس المهموم
لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة و كتمان سرنا جهاد فى سبيل الله ثم قال
ابو عبدالله عليه السلام يجب ان يكتب هذا الحديث بالذهب يعنى
نفس كشيدن شخص مهموم از براى ظلمى كه بر ما وارد شده تسبيح است هم او
از براى ما عبادت است و مخفى نمودن اسرار ما جهاد در راه خدا است بعد
حضرت فرمود واجب است كه اين حديث بطلا نوشته شود.
در فضيلت گريه بر مصيبت حضرت سيدالشهداء
چون فضيلت هم و غم درباره مصيبت و مظلوميت امام حسين عليه السلام را
دانستى بدانكه فضيلت گريه كردن بر مصائب ايشان بدرجات بيشتر و مورد
رحمت الهى واقع ميشود در روايتى از پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد
شده كه الا و صلى الله على الباكين على الحسين
رحمة و شفقة و اللاعين لاعدائهم حق تعالى صلوات ميفرستد بر گريه
كنندگان حسين (ع ) از روى رحمت و شفقت و بر لعنت كنندگان بر دشمنان
ايشان در كامل الزيارة از مسمع بن عبدالملك بن بصرى روايت كرده كه حضرت
صادق عليه السلام بمن فرمود اى مستمع تو از اهل عراق هستى آيا بزيارت
قبر حسين عليه السلام ميروى عرض كردم نه من در بصره معروف و سرشناسم و
نزد جماعتى هستند كه متابعت از خلفا را ميكنند و دشمنان زياد در قبائل
داريم كه ناصبى هستند و از آنها ايمن نيستم كه بروند و حال ما را نزد
اولاد سليمان بگويند و از ايشان ضررهايى بر من وارد شود.
فرمود آيا بخاطر ميآورى مصيبتهاى او را گفتم بلى فرمود جزع هم ميكنى
گفتم آرى بخدا سوگند جزع ميكنم و ميگريم تا بقدرى كه اهل بيت من اثر غم
و اندوه مرا ميبابند و از خوردن امتناع ميكنم تا آثار حزن در من ظاهر
شود.
بعد حضرت فرمود خدا رحمت كند اشك چشم ترا آگاه باش تو از اشخاصى شمرده
ميشوى كه درباره ما جزع ميكنند و تو از جمله اشخاصى خواهى بود كه در
شادى ما شاد ميشوند و در اندوه ما خائف ميشوند و اندوهناك ميگردند براى
خوف ما و خائف ميشوند و در ايمنى ما ايمن ميشوند و تو در وقت مرگ مى
بينى كه پدران من در نزد تو حاضر ميشوند و سفارش ترا به ملك الموت
ميكنند و بتو بشارت خواهند داد و بدانكه ملائكه ملك الموت از مادر نسبت
به فرزندانش بتو مهربانتر ميشود پس حضرت گريست منهم گريستم تا آخر خبر
كه زياد است .
و اعظم رزيتها فى الاسلام و فى جميع السموات و
الارض يعنى مصيبت شما آل محمد بالخصوص مصيبت حضرت سيدالشهداء
عليه السلام در عالم اسلام بلكه در تمام آسمانها و زمين چقدر بزرگ بود.
اخبار زيادى دلالت دارد بر اينكه كليه موجودات عالم در مصيبت جان گداز
حضرت سيدالشهداء عليه السلام متاءلم و متاءثر شدند و هر يك بر وضع حال
خود گريه كردند و ما موضوع گريه موجودات عالم را در آيه ان من شى الا
يسبح بحمده و لكن لايفقهون مفصلا شرح داديم منابرى از سوره هل اتى و
مرسلات بانجا رجوع شود.
شيخ صدوق در كتاب امالى خود سند حديث را بحضرت سيدالساجدين عليه السلام
ميرساند كه روزى امام حسين عليه السلام بر حضرت امام حسن عليه السلام
داخل شد چون به آنجناب نظر كرد گريان شد فرمود گريه تو چه سبب دارد گفت
ميگريم بسبب آن مصيبتهايى كه بر تو وارد ميشود آنگاه امام حسن عليه
السلام كلماتى چند فرمودند كه متضمن واقعه كربلاست كه در كتاب امالى
مذكور است و در ذيل خبر است كه در آنهنگام يعنى بعد از شهادت تو لعنت
خدا بر بنى اميه نازل ميشود.
بعضى از اخبار در گريستن تمامى موجودات در مصيبت
حسين عليه السلام
در امالى صدوق از جبله روايت كرده كه ميثم تمار بمن خبر داد كه بخدا
قسم اين امت پسر پيغمبر خويش را روز دهم محرم بكشند و مولايم اميرالمؤ
منين عليه السلام مرا خبر داد كه در كشتن بر مصيبت او تمام وحوش صحرا و
ماهيان دريا و مرغان هوا و آفتاب و ماه و ستارگان و زمين و آسمان و مؤ
منهاى جن و انس و جميع ملائكه آسمانها و رضوان و مالك و جمله عرش گريان
ميشوند و از آسمان قطرات خون ميبارد و تا آنجا كه حضرت فرمود اى جبله
هر گاه آفتاب را سرخ رنگ به بينى كه گويى خون تازه است بدانكه امام
شهادت يافته جبله ميگويد روزى بيرون آمدم نور آفتاب را كه بر ديوارها
ديدم چنان سرخ شده بود كه گويى چادر قرمزى بر ديوارها گسترده اند آنگاه
فرياد برداشتم و بگريستم و گفتم قد قتل و الله
سيدنا الحسين بن على عليهماالسلام قسم بخدا كه حسين بن على (ع )
را شهيد كردند و در كتاب امالى شيخ طوسى از حسين بن ابى فاخته روايت
ميكند كه گفت من و ابوسلمه سراج و يونس بن يعقوب و فضيل بن يسار خدمت
امام صادق عليه السلام رسيديم عرض كرديم جان ما فداى شما گاهى در مجالس
اهل سنت حاضر ميشويم و شما را ياد مى كنيم چه بگوئيم فرمود اى حسين در
مجالس ايشان بگو اللهم ارنا الرخاء و السرور
فانك تاءتى على ما تريد پروردگارا بنما ما را راحت و شادمانى چه
تو قادرى و چه آنچه بخواهى مينمايى عرض كردم چون حسين بن على را ياد
كنم بگويم سه مرتبه بگوى صلى الله عليك يا ابا عبدالله آنگاه حضرت صادق
روى بما كرد فرمود ان ابا عبدالله الحسين (ع )
لما قتل بكت عليه السموات السبع و الارضون السبع و ما فيهن و ما بينهن
و من ينقلب فى الجنة و النار و ما يرى و ما لا يرى الا ثلثة اشياء
فانها لم تبك عليه گاهى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد هفت
آسمان و هفت زمين و آنچه در ميان آنها است و آنكه در بهشت و دوزخ
ميباشد و آنچه ديده ميشود و يا ديده نمى شود بر حسين عليه السلام
گريستند مگر سه چيز كه بر آنحضرت گريه نكرد حسين بن فاخته عرض كرد فداى
تو گردم آن سه چيز كدام بود فرمود بصره و دمشق و اولاد حكم بن ابى عاص
.
عزادارى حيوانات در شب عاشوراى حسينى
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب دارالسلام خود از مرحوم آقا آخوند
حاج ملا زين العابدين سلماسى نقل ميكند كه در سفر مكه از عتبات به
ايران ميآمدم در كوه الوند كه نزديك شهر همدان است با عابدى كه در آن
كوه بود ملاقاتى نمودم و از آنشخص كه معروف بزهد و تقوى بود سؤ ال كردم
كه در اين مدتى كه شما در اين كوه هستيد از عجائب و غرايب روزگار چه
ديده ايد.
عابد گفت اول وقتى كه من در اين كوه آمدم و عزلت و كناره گيرى از خلق
را اختيار نمودم اول ماه رجب بود ولى بواسطه ترك معاشرت با مردم حساب
ماه و روز و هفته از خاطرم رفت اتفاقا شبى از شبها در وقت مغرب ناگاه
ولوله عظيم و صداهاى عجيب شنيدم مرا خوف عجيبى گرفت و نماز را مخففا
بجا آوردم چون نظر بصحرا نمودم آن را پر از حيوانات ديدم كه همه بجانب
من متوجه بودند اضطراب و ترس من زياد شد و از اجتماع آن حيوانات تعجب
نمودم چون بدقت ملاحظه نمودم ديدم در ميان آنها حيوانات متضاد مثل آهو
و شير و خرس و گرگ و حيوانات ديگر همه با يك ديگر مؤ الف و مختلطاند
بصورتهاى عجيب صداهاى خود را بلند نموده اند پس در جلوى من آمدند و
سرهاى خود را بجانب من بلند نمودند و صيحه بروى من ميزدند پس من با خود
انديشه نمودم كه بسيار بعيد است كه اجتماع اين حيوانات متضاد از وحوش و
سباع به جهت پاره كردن و خوردن من باشد و حال آنكه هيچيك بديگرى ضرر
نميرساند پس اجتماع اينها نيست مگر براى امر مهمى پس من متفكر شدم كه
اجتماع حيوانات در اين شب براى چيست ناگاه بيادم كه امشب شب عاشورا است
و اين اجتماع و غوغا و نوحه اينها از براى مصائب حضرت سيدالشهداء عليه
السلام است پس چون خاطر جمع شدم كه سبب اجتماع اين امر مهم است دست
برده عمامه خود را از سر برداشته بر سر خود زدم و خودم را در ميان آنها
انداخته فرياد زدم حسين ، حسين شهيد، حسين مظلوم ، حسين عطشان ، حسين
پس آنها كوچه دادند و حلقه وار اطرافم را گرفتند پس بعضى سرهاى خود را
بزمين ميزدند بعضى در ميان خاك مى غلطيدند و تا طلوع فجر به همين حال
بودند چون فجر طالع شد آنها از آه و فغان ساكت شدند و هر كدام بطرفى
رفتند.
در كتاب اسرارالشهاده دربندى نقل ميكند كه جمعى از ثقاب براى من نقل
كردند كه آقا سيدجعفر روضه خوان براى ما نقل كرد كه من هر هفته شبى در
خانه مرد صالحى از اهل كربلا روضه ميخواندم تا شبى بمنزل او رفتم كه
روضه بخوانم كسى به خانه او نيامد من شروع به روضه خواندن كردم در
اواسط روضه من در منزل را زدند صاحب خانه رفت در را باز كند در آنحال
ديدم يك گربه اى بخانه آمد و پاى منبر من نشست او بروضه من گوش ميداد و
مثل زن بچه مرده گريه ميكرد وقتى كه من از روضه خواندن فارغ شدم گربه
از نظر من غايب شد.