آمدن خون از سنگى در شب عاشورا
در جلد دوم كتاب رياض القدس نقل ميكند از والد ماجدش در رياض الاحزان
كه يكى از دوستان ما كه كتاب مقتلى نوشته است نقل ميكند در سفر مكه
عبورم بشهر حماة افتاد كه در ميان باغات اين شهر مسجد بنا نموده بودند
كه بنام مسجدالحسين بود من وارد آن مسجد شدم در گوشه اى از آن مسجد
پرده اى كشيده بودند چون پرده را عقب زدم ديدم كه سنگى به ديوار نصب
است و اثر گلوى بريده اى و شريان آن بر آن سنگ نقش شده است از خادم
مسجد سؤ ال كردم كه اين سنگ چيست و اين خونهاى خشكيده از كه ميباشد گفت
اين سنگى است كه چون لشكر ابن زياد از كوفه بدمشق ميرفتند و سرهاى
شهيدان و اسيران را ميبردند باين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت حسين بن
على عليه السلام را روى اين سنگ گذاشتند رگهاى بريده آنحضرت بر روى اين
سنگ نقش بست كه مى بينى و گفت من سالهاست كه خادم اين مسجد ميباشم و
هميشه از ميان ساختمان اين مسجد صداى قرآن ميآيد ولى من كسى را نمى
بينم و در هر سال شب عاشوراى حسينى كه ميشود شب كه از نصف ميگذرد نورى
از اين سنگ ظاهر ميشود كه بدون چراغ مردم در مسجد جمع ميگردند و در
اطراف اين سنگ گريه و عزادارى ميكنند و در آخرهاى شب عاشورا از آنموقع
خون ترشح ميكند تا آن منجمد ميشود و خشك ميگردد كه حال تو مى بينى و
احدى جرات و جسارت نميكند كه آن خون را پاك كند پس آن خادم گفت آن
خادمى كه قبل از من در اينجا بود و خدمت ميكرد او هم سالهاى سال اين
سنگ را بهمين حالت ديده بود و ميگفت خدا قبل هم براى من اين كيفيت را
نقل كرده اند و پس از آنكه من از مسجد بيرون آمدم و از اهالى آن شهر
كيفيت مسجد و سنگ را سؤ ال كردم همه اين موضوع را تصديق نمودند و در
رياض القدس است كه در يكى از شهرهاى روم در كوهى شيرى از سنگ تراشيده
شده و هر سال روز عاشورا از چشم آن شير دو چشمه آب روان ميشود و تا شب
آب از چشمان آن شير جاريست و مردم آن حوالى گرد او جمع ميشوند و از آن
آب مينوشند و ياد از لب تشنه عزيز زهرا ميكنند و لعنت بر قاتلان آنحضرت
مينمايند.
و در كتاب رياض القدس است كه در زرآباد قزوين درختى است كهن سال كه همه
ساله ظهر عاشورا ناله از آندرخت بلند ميشود و از شاخه هاى آن خون ميچكد
و مردم از اطراف و نواحى در آن مكان بعزادارى و گريه و زارى مشغول
ميشوند.
مرحوم حاج شيخ على اكبر نهاوندى در كتاب راحة الروح ميگويد من
اينداستان را از آقا محمود فرزند وحيد بهبهانى شفاها شنيدم كه خود
ايشان ديده و با والد مرحومش از طهران بزيارت آندرخت رفته و آنرا ديده
بودند مرحوم آقا سيدكاظم يزدى در عروة الوثقى در نجاست خون اين مسئله
را عنوان ميكند كه خونى در روز عاشورا از زير سنگها و خاك بيرون ميايد
پاك است . از ابن سيرين نقل شده كه چون حسين عليه السلام شهيد شد دنيا
سه روز تاريك و آنگاه اين حمرت نمودار شد و در سند ديگر از هلال بن
ذكوان نقل ميكند كه حسين عليه السلام كشته شد و دو تا سه ماه ديوارها
چنان بود كه گفتى از هنگام طلوع فجر تا غروب آفتاب ملطخ بخون بودند و
به سفرى رفتم بارانى آمد كه اثرش در جامه هاى ما مانند خون باقى ماند و
از محمد بن سعد روايت كرده كه سنگى در دنيا برداشته نشد مگر اينكه خون
تازه زير آن ديده شد و از آسمان بارانى آمد كه اثر آن تا مدتى در جامه
ها ميماند و نيز از ابن سيرين نقل شده كه سنگى يافتند كه پانصد سال قبل
از بعثت نبوى كه به سريانى بر آن نوشته بودند و بعربى ترجمه كردند كه
چنين بود.
مجلس چهل و چهارم :
اللهم اجعلنى فى مقامى هذا ممن تناله منك صلوات
و رحمة و مغفرة اللهم اجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات
محمد و آل محمد .
پروردگارا، مرا درين مقام اين حرم مقدس
يا در اينمقام كه مشغول زيارت ميباشم از آنان قرار ده كه درود و رحمت و
مغفرتت شامل آنهاست پروردگارا، مرا بآئين محمد و آل اطهارش زنده بدار
و موقع مرگ هم به آن آئين بميران .
در قسمت اول اين عبارت شخص زائر از خدا ميخواهد كه حقتعالى او را از
جمله زائرينى قرار دهد كه رحمت و آمرزش خودش شامل حال آنها ميگردد چه
در كتاب كامل الزيارات محمد بن محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام
نقل ميكند كه آنحضرت فرمود اگر زائر حسين عليه السلام ميدانست كه چه
فضيلتى در زيارت آنحضرت ميباشد از شوق ان هلاك ميشد و از حسرت جانش بدر
ميآمد عرض كردم مگر چه فضيلتى در زيارت آنحضرت ميباشد حضرت فرمود هر كس
آنحضرت را از روى شوق زيارت كند نوشته ميشود براى او ثواب هزار حج
مقبول و هزار عمره مبرور و اجر هزار شهيد شهداء بدر و اجر هزار روزه
دار ثواب هزار صدقه مقبوله و ثواب هزار غلام كه در راه خدا آزاد كرده
باشد و خداوند او را در آنسال از همه آفات حفظ ميفرمايد كه پست ترين
آنها شر شيطان است و ملكى را موكل او قرار ميدهد كه او را حفظ كند از
پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ و از بالاى سر و پائين پاى او و
هر گاه در آنسال بميرد ملائكه رحمت در غسل و كفن او حاضر ميشوند او را
مشايعت ميكنند و براى او استغفار مينمايند و باندازه ايكه چشم او مى
بيند قبر او را وسعت ميدهند و حقتعالى او را از فشار قبر و خوف از سؤ
ال نكير و منكر در امان ميدارد و درى از درهاى بهشت بقبر او باز ميشود
و در روز قيامت نامه عمل او را بدست ميدهند و نورى باو داده ميشود كه
ما بين مغرب و مشرق را روشن ميكند شوق آنحضرت را زيارت ميكرده و باقى
نميماند در روز قيامت مگر اينكه آرزو ميكند اى كاش منهم از زوار قبر
حسين عليه السلام بودم .
حكايت سليمان اعمش
و نيز در كتاب منتخب از سليمان اعمش نقل ميكند كه حاصلش اينست كه
ميگويد من در كوفه مسكن داشتم و همسايه اى داشتم كه گاهى نزد او ميرفتم
و با او صحبت ميكردم و انس ميگرفتم يك شب جمعه بمنزل او رفتم و باو
گفتم در خصوص زيارت حضرت حسين عليه السلام چه ميگويى گفت : بدعت است و
هر بدعت ضلالت و هر ضلالتى در آتش خواهد بود سليمان ميگويد كه من در
خشم و غضب شدم از جاى برخاسته بمنزل خود رفتم و با خود گفتم كه چون صبح
شود نزد او ميروم و قدرى از فضايل حسين عليه السلام براى او ميگويم و
هر گاه قبول نكرد و انكار نمود او را ميكشم .
سليمان ميگويد وقت سحر بخانه او رفتم و چون در را كوبيدم و او را
خواستم عيال او جواب داد كه شب گذشته بزيارت حسين عليه السلام رفت
سليمان ميگويد منهم در عقب او عازم كربلا شدم و چون بقبر مطهر رسيدم
ديدم آن شخص سر بسجده نهاده و در سجده گريه ميكند و دعا ميكند و دعا
مينمايد و از خدا طلب مغفرت ميكند بعد از زمانى سر از سجده برداشت مرا
نزد خود ديد گفتم اى شيخ تو ديروز تو ميگفتى زيارت حسين عليه السلام
بدعت است و هر بدعت ضلالت و هر ضلالت در آتش است و امروز آمده اى زيارت
ميكنى اى سليمان مرا ملامت نكن زيرا كه من براى اهلبيت ، امامت
نميدانستم تا در شب گذشته در خواب ديدم كه جماعتى اطراف شخص جليل
القدرى را گرفته اند و در پيش روى او سوارى بود كه تاجى بر سر داشت و
چون از بعضى از خدام او سئوال كردم گفتند او محمد مصطفى صلى الله عليه
و آله است و آن ديگرى وصى او على مرتضى عليه السلام ميباشد پس از آن
شترى از نور ديدم كه بر آن هودجى از نور بود و در آن دو نفر نشسته
بودند پرسيدم اين شتر از كيست گفتند از براى خديجه كبرى و فاطمه زهراست
گفتم يكجا ميروند گفتند بزيارت قبر حسين عليه السلام بعدا بطرف هودج
فاطمه زهرا رفتم ديدم رقعه هايى از آسمان ميريزد كه در آن برات آزادى
از آتش نوشته شده است چون خواندم نوشته بود اين برات آزادى از آتش است
براى كسيكه حسين عليه السلام را در شب جمعه زيارت كند من از آن رقعه ها
طلب كردم بمن گفتند تو كه ميگويى زيارت حسين بدعت است بتو داده نمى شود
تا در شب جمعه حسين را زيارت بكنى .
در قسمت دوم اين عبارت ميفرمايد خدايا مرا بدوستى و محبت و آئين
اينخانواده زنده بدار و عاقبت امر هم با اين محبت و آئين مرا از دنيا
ببر.
فرمايش پيغمبر كه براى هر گناه و ثوابى جزا و
مزدى خواهد بود
ما در مجلس در شرح مطلب سوم در جمله ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الاخرة
بيان طلب استقامت و پايدارى محبت را نموديم به آنجا رجوع شود. براى
مزيد مطلب روايتى از قيس بن عاصم نقل ميكنيم در ارشادالقلوب ديلمى از
قيس بن عاصم نقل ميكند كه گفت با جماعتى از بنى تميم بر حضرت رسول خدا
صلى الله عليه و آله وارد شديم و از آنحضرت خواستار موعظه و نصيحتى
شديم و كه چون ما مردمانى بيابانى هستيم از آن نفع ببريم ، حضرت فرمود:
اى قيس همانا با هر عزلتى ذلتى است و با هر زندگانى مرگيست و با دنيا و
آخرتى است و براى هر چيز حسابى است و بر هر چيزى نگهبانى ميباشد و براى
هر نيكويى ثوابى و براى هر گناهى عقابى خواهد بود اى قيس چاره اى نيست
از قرينى كه با تو دفن شود او زنده است و تو مرده پس اگر او كريم باشد
ترا گرامى خواهد داشت و اگر لئيم باشد ترا بحال خود خواهد گذاشت و
بفرياد تو نخواهد رسيد و محشور نخواهى شد مگر با او سئوال كرده نخواهى
شد مگر از او ((يعنى از آن اعمال
)) پس او قرار مده مگر عمل صالح زيرا اگر
صالح باشد با او انس خواهى گرفت و اگر آن فاسد باشد از او وحشت خواهى
كرد عرض كردم كه دوست داشتم اين موعظه را بشعر درآوردم تا ما بواسطه آن
بر ديگران افتخار كنيم حضرت فرستاد تا حسان بن ثابت شاعر را بياورند كه
اين موعظه را بنظم در آورد و گفت :
قرين الفتى فى القبر ما كان يفعل
|
و لابد بعدالموت من ان تعده
|
ليوم ينادى المرء فيه فيقبل
|
فان كنت مفعولا بشى ء فلا تكن
|
بغير الذى يرضى به الله تشغل
|
فلن بصحيب الانسان من بعد موته
|
و من قبله الا الذى كان يعمل
|
الا انما الانسان ضيف لاهله
|
يعنى دوستى را شريك كن و اختيار نما از افعال خود
زيرا جز اين نيست كه قرين مرد در قبرش آن عملى است كه بجا ميآورد.
بناچار بايد آنرا براى روزى مهيا كنى كه مرد در آنروز مذاكره ميشود و
پيش ميرود براى حساب پس اگر مشغول بچيزى شدى نبايد بغير از آنچه كه خدا
از آن راضى است مشغول بشوى و هرگز انسان پس از مرگ و پيش از مرگ مصاحبت
و رفاقت نميكند مگر با اعمال خود و آگاه باش كه انسان در نزد اهل و
عيالش مهمانست و پس از چندى كه ماند بسراى آخرت خواهد رفت .
اعمال خوب و بد انسان در قبر بصورت خوب و بد در
ميآيد
مرحوم حاج شيخ عباس قمى در منازل الاخرة از اربعينيات فاضل و عارف كامل
قاضى سعيد قمى نقل ميكند كه فرمود از كسيكه ثقة و محل اعتماد است بما
رسيده از استاد استاتيد ما شيخ بهاءالمله و الدين العاملى قدس سره كه
روزى بزيارت بعضى از ارباب حال رفت كه در مقبره از مقابر اصفهان ماءوى
كرده بود آنشخص عارف به شيخ گفت من در اين قبرستان قبل از اينروز امر
غريبى مشاهده كردم و آن امرا نيست كه ديدم جماعتى جنازه اى را آوردند
در اين قبرستان در فلان موضع دفن كردند و رفتند چون ساعتى گذشت بوى
خوشى را شنيدم كه از بوهاى اين دنيا نبود متحير ماندم به راست و چپ خود
نظر كردم تا بدانم اين بوى خوش از كجا ميآيند ناگاه ديدم جوان خوش
صورتى در لباس ملوك نزد آن قبر ميرود پس چون بآنجا رسيد و نزد آن قبر
نشست مفقود شده گويا كه داخل آن قبر شد زمانى نگذشت كه بوى بدى شنيدم
كه از هر بوى بدى در دنيا بدتر بود سگى ديدم كه چون بآن قبر رسيد مفقود
شد من در حال تعجب بودم ناگاه آن جوان بحالت بدى با بدن مجروح از قبر
بيرون آمد از همان راهى كه آمده بود برگشت من عقب او رفتم و از او
خواهش كردم كه حقيقت حال را براى من بگويد گفت من عمل صالح اين ميت
بودم و ماءمور شده بودم كه با او در قبر باشم كه ناگاه اين سگى كه ديدى
آمد و او عمل غيرصالح او بود من خواستم او را از قبر بيرون كنم تا
همصحبت با آن ميت باشم ولى آن سگ مرا بدندان گرفت و گوشت مرا كند و
چنانكه مى بينى مرا مجروح نمود و نگذاشت كه با او باشم و من ديگر
نتوانستم در قبر بمانم بيرون آمدم و او را تنها گذاشتم چون عارف مكاشف
اينحكايت را براى شيخ نقل كرد شيخ فرمود: ما به تجسم اعمال بهر عملى كه
انجام داده شود قائليم .
مجلس چهل و پنجم : اللهم ان هذا يوم تبركت به
بنو امية
بارالها اين روز يعنى عاشورا آن روزيست كه بنى اميه مبارك
شمردند
تبرك : بنابر آنچه در لغت ذكر كرده اند بمعنى ميمنت گرفتن چيزيست و
مشتق از بركت است كه بمعنى نماء و زيارت و ذخيره سعادت است .
بركت و تبرك گرفتن بنى اميه روز عاشورا را چند قسم بوده است :
اول : ذخيره قوت و جمع آذوقه زيرا اينروز را كه قتل امام حسين عليه
السلام واقع شده بود روز فتح و ظفر خود ميدانستند و جمع آذوقه در
اينروز تا سال ديگر را مايه سعادت و وسعت رزق ميدانستند چنانچه در
امالى و عيون از حضرت رضا عليه السلام روايت ميكنند كه آنحضرت فرمود هر
كس در روز عاشورا سعى در حوايج خود را ترك كند خدايتعالى تمام حوايج
دنيا و آخرت وى را قضا كند و هر كس روز عاشورا را روز حزن و مصيبت روز
عاشورا را روز بركت نام نهد و براى ذخيره بمنزل خود چيزى برد خدايتعالى
بآنچه ذخيره و اندوخته كرده بركت ندهد و در روز قيامت با يزيد و
عبيداله بن زياد و عمر بن سعد لعنهم اله به اسفل دركات جحيم محشور
ميگردد. شيخ طوسى در مصباح كبير از امام باقر عليه السلام روايت ميكند
كه در ضمن خبر طويلى در آداب روز عاشورا به علقمه فرمودند كه اگر
بتوانى در روز عاشورا براى تحصيل حاجتى از منزل بيرون نيايى چنان كن چه
آن روز نحسى است كه حاجت هيچ مؤ منى برآورده نميشود و اگر برآورده شود
بركتى نخواهد داشت و البته كسى از شما در آنروز براى منزل خود چيزى
ذخيره نكند چه هر كس در آنروز براى خود چيزى ذخيره كند خدا بآن بركت
ندهد.
دوم : از وجوه تبرك روز عاشورا براى بنى اميه اقامه مراسم عيد بر اهل و
عيال و عشيره خود بوده از توسعه رزق و لباس نو پوشيدن و بوهاى خوش
استعمال كردن كه رسم بود در اعياد بجا مياورند.
در كتاب شفاءالصدور نقل ميكند كه در مكه و مدينه متعارف است كه روز
عاشورا را عيد عاشورا مينامند بطوريكه اقامه مراسم عيدى كه در اينروز
ميكنند در هيچ عيدى نمى نمايند و كسانيكه در مدينه بوده اند ميدانند چه
اندازه طرب و خوشحالى دارند و چگونه فرح و خوشحالى در اين مصيبت عظيمه
مينمايند.
سوم : از وجوه تبرك روز عاشورا براى امويان استحباب روزه است كه اخبارى
هم در فضيلت و منع آن وارد شده و عامه اخبارى در فضيلت روزه اينروز نقل
كرده اند و اما بر مذهب اهل بيت اخبارى بر فضيلت و اخبارى بر منع صوم
عاشورا وارد شده كه ما بعدا جمع بين آندو دسته اخبار را مينماييم . شيخ
قدس سره در تهذيب سند به ابوهمام ميرساند كه از حضرت ابوالحسن الرضا
عليه السلام حديث نقل ميكند كه فرمود صام رسول اله صلى الله عليه و آله
يوم عاشورا.
و هم سند به مسعدة بن صدقه ميرساند كه از حضرت امام صادق عليه السلام
نقل كرده كه آنجناب از حضرت باقر عليه السلام حديث مينمايد كه حضرت على
عليه السلام فرمود كه روز نهم و دهم محرم را روزه بگيريد كه آن كفاره
گناه يكسال است .
و هم سند به زهرى ميرساند كه از على بن الحسين عليه السلام نقل ميكند
كه روز عاشورا از ايامى است كه آدمى در روزه گرفتن و افطار نمودن مختار
است .
اين بعضى از اخباريست كه شيخ براى استحباب روزه عاشورا نقل نموده است و
بعضى از اخبارى هم كه بر منع روزه عاشورا رسيده نقل ميكنيم : كلينى سند
به عبدالملك ميرساند كه گفت از حضرت ابو عبداله عليه السلام از صوم
تاسوعا و عاشورا سؤ ال كردم فرمود تاسوعا روزيست كه در آنروز حسين و
اصحابش رضى الله عنهم در كربلا محاصره شدند و لشكر اهل شام مجتمع شدند
و بر او فرود آمدند ابن مرجانه و عمر بن سعد و لشكريانش فرح كردند و
آنحضرت را محاصره نمودند و يقين كردند كه ديگر ناصرى براى آنحضرت
نخواهد بود و اهل عراق او را مدد و يارى نخواهد كرد آنگاه از روى
اشتياق ميفرمايد بابى المستضعف الغريب يعنى پدرم فداى بيكس مظلوم باد
بعد فرمود روز عاشورا روزيست كه حسين عليه السلام كشته شد و اصحاب و
انصار او كشته و بر روى زمين افتادند و آنروز روز صوم و روزه نيست و
فقط روز حزن و مصيبت اهل آسمان و زمين و جميع اهل ايمانست بر مصائبى كه
بر اهل بيت وارد شد ولى براى پسر مرجانه روز فرح و سرور است خداوند غضب
خودش را شامل ايشان و ذريه ايشان بكند آنروز، روزيست كه جميع بقاع زمين
غير از بقعه شام بر آنحضرت گريه كردند پس هر كس در آنروز روزه بدارد و
تبرك كند خداوند او را با آل زياد محشور ميگرداند و سخط خدا بر او نازل
ميشود و هر كس در آنروز براى خانه خود آذوقه اى ذخيره كند خدايتعالى
بركت را از او و اهل بيتش بردارد و شيطان را در همه آنها با او شريك
كند. اينها بعضى از اخبارى بود كه در منع روزه عاشورا و يا گرفتن آن
وارد شده است و بين ايندو دسته را چنين بايد جمع كرد كه روزه گرفتن بر
دو قسم است يا براى شادمانى و فرحست مانند روزه اعياد مذهبى و يا براى
مصيبت و حزن است اما اخبارى كه منع روزه عاشورا ميكنند براى روزه فرحست
كه بنى اميه ميگرفتند و اما اخبارى كه براى حزن روز عاشورا وارد شده
مانند خود عاشورا است كه دستور داده اند آنروز را مانند روزه داران
امساك بكنيد و چيزى نخوريد تا عصر نزديك غروب آفتاب ولى قبل از غروب
افطار كنيد روزه حقيقى نباشد قال فى جامع
المقاصد صوم يوم عاشورا ليس معتبرا شرعا بل هو امساك بدون نية الصوم
لان صومه متروك كما وردت به الرواية فيتحب الامساك فيه الى بعد العصر
حزنا و صومه شعار بنى اميه مسرورا بقتل الحسين عليه السلام . پس
بنابراين جمع اختلاف اخبار برطرف ميشود.
وجه دوم : آنست كه محقق اردبيلى قدس سره احتمال داده كه اخبار مجوزه
نسخ شده باشد و اين احتمال مؤ يد به بعضى از اخباريست كه دلالت دارند
بر اين روزه ، روز عاشورا اول واجب بوده و بعدا ترك شده است . چنانچه
در صحيح زرارة و كتب صحاح اهل سنت و تواريخ وارد شده كه روزه ، روز
عاشورا در سال اول هجرت واجب شد و در سال دوم به آمدن ماه رمضان نسخ شد
اگر چه وجوب آن را مختلف نقل كرده اند شيخ صدوق قدس سره سند از زرارة و
محمد بن مسلم رضى اله عنهما نقل كرده انهما
ساءلا باجعفر الباقر عليه السلام من صوم يوم عاشورا فقال كان صومه قبل
شهر رمضان فلما نزل شهر رمضان ترك . وسايل الشيعه كتاب الصوم
باب 21 به حضرت رسول (ص ) عرض كردند كه يهود چون گمان كرده اند كه
هلاكت فرعون و لشكريانش در اينروز بوده بجهت شادمانى روزه گرفتند
پيغمبر (ص ) فرمود شما هم روزه بگيريد پس بجهت شادمانى روزه گرفتند و
حضرت فرمود ما احمقيم به احياى سنت موسى .
و در بعضى از طرق مسلم و ترمذى نقل كرده اند كه چون در جاهليت رسم بود
كه روز عاشورا را روزه ميگرفتند پيغمبر (ص ) نيز روزه روز عاشورا را
سنت قرار دادند بلكه از بعضى اخبار معلوم ميشود كه قبل از اسلام هم اين
سنت بوده چنانچه در وسايل كتاب صوم باب بيست نقل ميكند كه حضرت امام
باقر عليه السلام فرمودند كه سفينه و كشتى نوح روز عاشورا در جودى از
گل نشست و نوح پيغمبر به همراهان خود از جنيان و انسيان امر فرمود كه
آنروز را روزه بگيرند.
ص 845 كتاب
1 - وسايل الشيعه ، كتاب صوم ، باب 20 الرقم 1 ص 337
2 - وسايل الشيعه باب 20 الرقم 2
3 - وسايل الشيعه باب 20 الرقم 3
مجلس چهل و ششم : و ابن
اكلة الاكباد اللعين على لسانك و لسان بنبيك صلى الله عليه و آله فى كل
موطن و موقف وقف فيه نبيك صلى الله عليه
پروردگار اين روز عاشورا روزيست كه بنى اميه و پسر هند جگرخوار
عيد گرفتند كه به زبان تو و زبان رسول تو (ص ) در هر موطن و موقفى كه
ايستاده بود همه جا او را لعن ميكرد ملعون پسر ملعونست
((اكلة الاكباد)) هند مادر
معاويه است و دختر عتبة بن ربيعه حاضر بود و كفار را در قتال اسلام به
سوء فطرت تحريص ميكرد و چنانچه ابن ابى الحديد و ابن عبد ربه گفته اند
متهم بزنا بوده است از كتب تواريخ معلوم ميشود كه در مكه از زوانى
معروف بشمار ميرفته بلكه در بعضى كتب معتبر ديده شده كه از ذوات
الاعلام بوده چنانچه در ((نهج الحق
)) از هشام بن سائب كلبى نقل كرده است .
و چون وحشى غلام جبير بن مطعم حمزه سيدالشهداء در جنگ احد كشت ببالين
آنحضرت آمده جگرگاه آنجناب را بشكافت و جگرش را بيرون آورده و نزد هند
زوجه ابوسفيان آورد و هند آنرا در دهان گذاشت و مقدارى از آنرا بخورد
حقتعالى چنان سخت كرد تا اجزاء بدن آنحضرت با اجزاء بدن كافر آميخته
نشود لاجرم هند آنرا از دهان بيفكند ازين جهت به هند جگرخوار مشهور شد
آنگاه هر زيور و حلى كه داشت بوحشى عطا كرد.
آنگاه هند بمصرع حمزه آمد و گوشهاى آنحضرت و بعضى ديگر از اعضاى آنحضرت
را بريده تا با خود به مكه ببرد و زنان قريش بهند تاءسى كرده بحربگاه
آمدند و ساير شهيدان را مثله كردند بينى بريدند و شكم دريدند و اجزاء
قطع شده را بريسمان كشيدند و ابوسفيان بر مصرع حمزه آمد و پيكان و نيزه
خود را بر دهان حمزه ميزد و ميگفت اى بنى كنانه بنگريد اين مرد كه دعوى
بزرگى قريش را ميكرد به چه روزى افتاد.
معنى لعين و آنانكه مشمول لعن خدا و پيغمبر
هستند
اللعين بن اللعين : لعين بمعنى ملعونست و لعنت از خدا بمعنى طرد از
مقام قرب و دورى از جوار رحمت است و در خلق چنانچه در
((نهاية )) است بمعنى دعا
و سب است ، على لسان و لسان نبيك اما بر زبان خدا كه او را لعن كرده در
قرآنست كه ميفرمايد ان الذين يؤ ذون الله و
رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابا مهينا
يعنى آنانكه خدا و رسولش را بعصيان و مخالفت آزار و اذيت ميكنند خدا
آنها را در دنيا و آخرت لعن كرده و از رحمت خود دور قرار ميدهد و بر
آنان عذابى با ذلت و خوارى مهيا ساخته است . روى اين آيه كسانيكه خدا و
رسولش را اذيت كرده اند كه سردسته آنها بنى اميه ميباشند مشمول لعن
الهى در دنيا و آخرت ميباشند و كسيكه در بنى اميه از همه بيشتر پيغمبر
را اذيت كرده و باعث ناراحتى شده يزيد ملعون و پدرش معاويه بوده است .
و بلسان نبيك : مراد از جميع جميع مواطن و مواقف يعنى در تمام احوال بر
حسب انواع باين معنى كه چه در حال ايستادن و چه در حال نشستن چه در سفر
و چه در حضر بحسب هر حالى و هر جايى كه فرض توان كرد يزيد را بتصريح يا
به كنايه لعن ميفرمود شيخ صدوق در امالى و مرحوم مجلسى در بحار سند
روايت را به صفيه بنت المطلب ميرساند كه چون حسين (ع ) متولد شد من او
را به پيغمبر دادم حضرت زبان خود را در دهان وى گذاشت و حسين (ع ) زبان
آنحضرت را مكيد و گمانم چنان بود كه رسول خدا او را از شير و عسل غذا
دهد، ناگاه حسين عليه السلام بر جامه آنحضرت بول كرد پس پيغمبر ميان دو
چشم او را بوسيد آنگاه او را بمن داد و ميفرمود اى پسرك من خداى لعنت
كند قومى را كه ايشان قاتلان تواند صفيه ميگويد عرض كردم پدر و مادرم
فداى تو باد چه كسى او را ميكشد بازمانده گروه ياغيان از بنى اميه
لعنهم الله و ظاهر اينست كه لفظ لعنهم الله از حديث است .
در روايت اسماء بنت عميس در خبر ولادت امام مظلوم حسين عليه السلام است
و در جمله اى از آن ميفرمايد كه چون حسين عليه السلام را خدمت حضرت
رسالت صلى الله عليه و آله بردم فرمود زودست كه براى تو خبرى باشد خدا
لعنت كند قاتلان تو را امالى صدوق عيون اخبارالرضا بحار مجلسى و هم در
آن خبر است كه چون روز هشتم شد حضرت رسول صلى الله عليه و آله او را
بگرفت و در كنار خود گذاشت و فرمود يا ابا عبدالله عزيز على پس بگريست
من عرض كردم پدر و مادرم فداى شما باد امروز اولين روزى است كه چنين
كردى چه شده است فرمود براى فرزندم ميگريم كه قوم كافر از بنى اميه
ويرا ميكشند خداى شفاعت مرا به آنان نرساند كسى او را ميكشد كه در دين
ثلمه اى افكند و بخداى كافر شود ثم قال اللهم
انى اسئلك ابراهيم فى ذرية اللهم احبهما و احب من يحبهما و العن من
يبغضهما ملاء السماء و الارض از ابن نما در
((مشيرالاحزان )) نقل كرده
اند كه ابن عباس ميگويد چون مرض رسول خداى صلى الله عليه و آله شدت
يافت حسين را به سينه خود چسبانيد و عرق بر جبين مباركش ميريخت و نزديك
جان دادن آنحضرت بود در چنين حالى ميفرمود مالى
و ليزيد لا بارك الله فيه اللهم العن يزيد مرا چه كار با يزيد
خدا باو بركت ندهد پروردگارا يزيد را از رحمت خود دور كن پس از شدت مرض
بيتوان شد چون بخود آمد حسين عليه السلام را بوسيد و اشك از ديدگان فرو
ريخت و ميفرمود همانا مرا و قاتل ترا نزد خدايتعالى معاملتى است كنايه
از آنكه مجازات اين عمل در محكمه عدل مالك يوم الدين و خداى روز جزا
خواهد شد. اول كسيكه قتله حضرت سيدالشهداء را لعن كرد حضرت آدم بود كه
جلالت قدر حسين (ع ) را بشناخت و از پس او انبياء مرسلين لعن بر قاتلان
آنحضرت نمودند در كامل الزيارة سند بكعب الاحبار ميرساند كه گفت اول
كسيكه قاتل حسين را لعن كرد ابراهيم خليل بود و او فرزندان خود را به
لعن قاتلان آنحضرت امر فرمود و از پس او موسى بن عمران بدينگونه كار
كرد آنگاه داود بنى اسرائيل را بلعن قاتل حسين را لعن كنيد و اگر زمان
او را دريافتيد از ملازمت ركاب او دورى نجوئيد همانا شهيد در راه او
مثل كسى است كه جهاد كرده و از جنگ فرار نميكند و مانند كسى است كه در
ركاب پيغمبران شهيد شده باشد و چنانست كه بقعه او را مى بينم هيچ
پيغمبرى نيست مگر آنكه در زيارت او حاضر شود و اعتكاف كند و گويد كه تو
بقعه اى كثيرالخير هستى زيرا كه ماه درخشان در تو مدفون است .
در عيون اخبارالرضا بريان بن شيب ميرساند كه قال
الرضا عليه السلام يابن شبيب ان سرك ان يكون لك من الثواب مثل ما لمن
استشهد مع الحسين فقل ما ذكرته ياليتنى كنت معهم فافوز و فوز عظيما
يابن شبيب ان سرك ان تسكن الغرف المبينة فى الجنة مع النبى فالعن قتله
الحسين .
در خصال سند بحضرت سيدالساجدين ميرساند كه رسول خدا (ص ) فرمود كه شش
نفرند كه خداى تعالى و هر مستجاب الدعوه اى آنها را لعنت كرده اند،
زيادكننده در كتاب خدا و مكذب بقدر و تارك سنت من آنانكه بى احترامى به
عترت مرا حلال شمارند متسلط بجبروت كه عزيز خدا را ذليل كند و ذليل خدا
را عزيز نمايد و آنكه فى مسلمين را تصرف كرده بر خود حلال شمارد.
ص 853 كتاب
احزاب
سنت بضم سين و فتح نون مشدد، طريقه ، روش ، سيره ، طبيعت ، سرشت شريعت
سنن جمع و در اصطلاح فقه آنچه كه پيغمبر اسلام و صحابه بر آن عمل كرده
باسنة الله ، امر و نهى خداوند، اهل سنت فرقه اى از مسلمين كه قشند ايل
بخلافت ابوبكر ميباشند بر خلاف شيعه كه على بن ابيطالب را جانشين
پيغمبر اسلام ميدانند و نيز سنت نماز نافله را ميگويند كه اهل تسنن دو
ركعت پيش از نماز ظهر و دو ركعت بعد از آن ميگذارند.
مجلس چهل و هفتم : اللهم العن
اباسفيان
بارالها لعنت كن بر اباسفيان ((مشرك
))
مطالب اين مجلس در دو بخش ذكر ميشود بخش اول در حال ابوسفيان و بخش دوم
در معنى لعن و ثواب آن ، اما ابوسفيان : اسم او صخر بن حرب بن امية بن
عبدالشمس بن عبد مناف قريش اموى پدر معاويه و يزيد و عتبه مادر او صفية
دختر مزن الهلاليه است و بنا بر نقل شفاءالصدور او زانيه بوده ده سال
قبل از عام الفيل ابوسفيان بزنا متولد شد و تابود در عداوت رسول خدا (ص
) و جمع كردن لشكر و جنگهاى ضد آنحضرت كوشش كرد و هيچ فتنه اى در قريش
برپا نشد مگر آنكه ابوسفيان در آن شركت داشت . او يكى از اشراف قريش در
زمان جاهليت بود و عمالى داشت كه با مال خود و اموال قريش بشام و ديگر
اراضى عجم بتجارت ميفرستاد و گاهى هم خودش براى تجارت باين نواحى سفر
ميكرد. ميگويند در زمان جاهليت افضل قريش در تدبير و راءى سه تن بودند
عتبه و ابوجهل و ابوسفيان در زمان جاهليت دوست صديق و نديم عباس عم
رسول خدا (ص ) بود و روز فتح مكه مسلمان شد.
زوجه او هند جگرخوار بود كه شرح آنرا در مجلس چهل و ششم داديم او
سرمايه دارى بزرگ و زنى توانگر از رباخواران و برادرزاده امية و همسر
ابوسفيان امويست و از آغاز زندگى دخترى خوشنام نبود درباره او و مادرش
حرفهاى پراكنده و زياد ميزدند او با هاشميان بشدت دشمنى ميكرد
((عتبه و شيبة ))
برادرانش را بمبارزه و مخالفت با محمد برانگيخت و همين دو نفر بودند كه
نزد ابوطالب رفتند و از سنت شكنى قومى و اعمال ضدارتجاعى پيامبر شكوه
كردند و همين ها بودند كه صحيفه تحريم هاشميان را بامضاى چهل نفر از
قريش رسانيدند و نقشه كشتن پيامبر را تدارك ديدند و همه جا سايه بسايه
دنبال آنحضرت بودند كه او را بقتل رسانند.
در انساب النواصب ميگويد مادر هند حمامه نام داشت او را علم سرخى بود
در ((ذى المجاز))
آن علم را در بام خانه ميزد چه در آنوقت زنان ناباب و بد را با آن علم
ميشناختند و هر گاه اين علم افكنده بود علامت آن بود كه او با كسى خلوت
كرده است و نيز كاتبى داشت كه نام كسانى را كه با او مباشرت ميكردند
يادداشت مينمود و چون فرزندى بوجود ميآمد آن فرزند را با آن زناكاران
نزد كاهنى ميبردند و آن كاهن آن فرزند را به هر يك ملحق ميكرد پدر آن
فرزند بود.
و اما هند ابتدا رسما با ابوعمرو و حفص مخرومى كه از ثروتمندان بنام
عرب بود ازدواج كرد ابوعمر مردى انساندوست و باشرف و خوشقلب بود و
بهمين جهت مهمانسراى بزرگى در مكه ترتيب داده بود و در آن از زائران و
مسافران درمانده پذيرايى ميكرد غافل از اينكه هند ممكن است ازين
امكانات براى هوس دل و ارضاى شهوات خود بهره بردارى كند ابوعمر روزى
وارد خانه شده جوانى خوش سيما را مى بيند كه از اطاقى خصوصى هند بيرون
ميآيد ابوعمر وارد اطاق زنش ميشود همسرش را در وضعى ميابد كه به او
بدگمان ميشود او را از خانه خود بيرون ميكند و بخانه پدرش ميفرستد.
شايعات خيانت هند بشوهرش خاندان ربيعة را بر آن ميدارد كه براى خوشنامى
و تطهير دختر خويش او را نزد كاهن بزرگ برند و از او درباره بيگناهى
هند داورى طلبند كاهن بزرگ حق را به ابوعمرو داده هند را متهم بفحشا
ميسازد.
ازدواج ابوسفيان با هند
ابوسفيان كه جوان نوخاسته و جوياى نام و مقام بود گويى هند را با اين
مختصات براى همسرى زن شايسته مييابد از اينرو بدون اينكه منتظر طلاق
رسمى ابوعمرو شود با هند ازدواج ميكند. اما ماجراى عقد نطفه معاويه و
آبستن شدن هند شگفت انگيز است هند در خانه ابوسفيان با آزادى بيشتر
دنبال هواى دل خود ميرفت ابوسفيان در مسافرت تجارى بود يكسال و چهار
ماه بعد برگشت بمكه آمده ديد هند آبستن است ازو پرسيد علت آبستنى تو
چيست هند اقرار بعمل خود كرده ابوسفيان بر شكم او چوب زد تا جنين سقط
شود ولى بچه نيفتاد سه ماه بعد معاويه متولد شد نسب شمار نامدار هشام
بن محمد السائب الكلبى در كتاب مثالب و صاحب كشاف در ربيع الابرار
مينويسد. ((عمارة بن وليد بن مغيره
مخرومى )) و ((مسافر
بن عمر ابى مغيره )) و
((صباح شوزان )) و
((ابوسفيان ))
در يك ظهر نزد هند مادر معاويه رسيدند هند آبستن شد معاويه را زائيد
كلبى نسابه شافعى ميگويد در ميان آنان هند را بگردن ابوسفيان بستند.
در حديقة الشيعه و انساب النواصب هند را نيز مانند مادرش از علمداران
سرخ ميدانند كه در خانه اش بروى همه جوانان باز بود و به سياهان بيشتر
از سفيدپوستان ميل داشت ولى براى عدم افشاى را از خود بيشتر عشاق خود
را ميكشت و نوزادهاى سياه را از بين ميبرد.
زمخشرى دانشمندترين علماى عامه در تاءييد نظر عده اى از محققان معتقد
است كه چون صباح جوانى و سيم و جسيم بود هند بيشتر با او سر ميكرد از
اينرو گويند نه تنها معاويه بلكه عتبة برادرش نيز از او بوجود آمدند.
گروهى را نيز عقيده بر آنست كه چون ((مسافر
بن عمر)) زيباترين جوانان قريش بود و
مرتب در بستر هند وقت را ميگذرانيد پدر معاويه است
((نفايس الاخبار اعلام النساء ج 2))
ساير فرزندان حمامه و خواهران و برادران هند ازين فحشاء بى بهره نبودند
چه ثعالبى شيبه برادر هند را نيز متهم به انحراف جنسى ميكند
((لطايف المعارف ص 99.
خاندان اموى بعد از آنكه بقدرت زيادى رسيدند و معاويه امپراطور بزرگ شد
ميكوشيد اين رازها پوشيده بماند و از افشاء و يادآورى آنها ناراحت
ميشد.
((ابن عبدربه ))
مينويسد معاويه در اوج قدرت روزى با ((ابوالهجم
العدوى )) درباره سن و سال يكديگر بحث
ميكردند ابوالجهم اشاره بشوهر پيشين مادر معاويه ميكند وى از اين خاطره
ننگين ناراحت ميشود و او را از خشم خود بر حذر ميدارد
((كتاب التاج الجاخط ص ))
ابن قتيبه در ((معارف
)) مينويسد كه ابوسفيان در سال سوم هجرت بسن 82 سالگى از
دنيا رفت .
در معنى لعن و ثواب آن
اما معنى چنانچه از كتب بدست ميآيد بمعنى طرد و تبعيد است و لعنت از
خدا طرد از مقام قرب و دورى از جوار رحمت ميباشد و چنانچه در نهاية است
در خلق بمعنى دعا و سب ميباشد.
اما در ثواب لعن سيد جزايرى در كتاب انوار يغمانيه از امام عسكرى عليه
السلام نقل ميكند و آنجناب از حضرت صادق عليه السلام روايت ميكند كه
مردى خدمت آن بزرگوار عرض كرد يابن رسول الله من بدست خود از يارى كردن
شما عاجز هستم و چيزى را مالك نيستم مگر لعن نمودن بر دشمنان شما و
بيزارى جستن از آنها بنابراين حال من چگونه است حضرت صادق عليه السلام
در جواب فرمود: پدرم خبر داد مرا از پدرش و جدش رسول خدا صلى الله عليه
و آله كه آن بزرگوار فرمودند هر كس از يارى ما اهل بيت ضعيف باشد پس در
نمازش بر اعداء و دشمنان خانواده ما لعنت نمايد خداوند صداى او را
بجميع ملائكه زمين و آسمان تا عرش الرحمن ميرساند پس هر وقت اينمرد
آنها را لعنت نمايد تمام ملائكه او را در لعن كردن بر آنها مساعدت و
همراهى مينمايد آنگاه بر او ثنا و درود ميفرستد و ميگويند خدايا صلوات
و رحمتت را بر اين مرد بفرست چه او و در خوشنودى اولياء تو آنچه را كه
وسعت داشت و مقدورش بود از لعن بر اعداى محمد و آل محمد مبذول داشت
آنگاه از مصدر جلال خطاب ميرسد كه اى ملائكه من او را از اخيار قرار
دادم و در مجلس بعد خواهد آمد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در هفت
موضع ابوسفيان را لعن فرمود.
مجلس چهل و هشتم : و معاوية و
يزيد بن معاوية
پروردگارا لعنت فرست بر ابوسفيان ((مشرك
)) و بر معاويه ((منافق
)) و ((بر
پسرش يزيد)) پليد، بيهقى كه از مشاهير
علماء اهل سنت است از نضر بن عامر نقل ميكند كه گفت : روزى در مدينه
بمسجد رسول خدا رفتم شنيدم كه حاضران همه با هم ميگويند نعوذ بالله من
غضب الله و غضب الرسول پرسيدم مگر چه واقع شده گفتند رسول خدا بر منبر
خطبه ميخواند در آن اثنا معاويه برخاست و دست پدرش ابوسفيان را گرفته
از مسجد بيرون رفتند حضرت چشمش بر آنها افتاد و فرمود
لعن الله القائد و المقيود و ويل لامتى من
معاوية .
ابن ابى الحديد نقل ميكند كه در منزل معاويه مجلسى ترتيب داده شد كه
عمرو بن عاص و عتبة بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه در آنجا جمع بودند
امام حسن عليه السلام را طلبيدند چون آنحضرت تشريف آوردند هر يك جسارتى
به آنحضرت كردند بشرحى كه در آن كتاب مذكور است پس آنحضرت فرمودند
يا معاوية اتذكر يوما جاء ابوك على اجمل احمر و
انت تسوقه و اخوك عتبة هذا يقوده فراكم رسول الله صلى الله عليه و آله
فقال اللهم العن الراكب و القائد و السائق آنگاه روى بآن جماعت
كرده فرمود شما را بخدا قسم ميدهم كه ميدانيد رسول خدا (ص ) در هفت
موطن ابوسفيان را لعن فرمود كه كسى نميتواند آنها را رد بكند.
اول روزيكه رسول خدا را ديد كه از مكه بيرون ميرفت و ثقيف را دعوت
ميكرد اوسب و شتم بدگويى از آنحضرت كرد پس خدا و رسول خدا او را لعن
كردند.
دوم روزيكه قافله از شام ميآمد و ابوسفيان ايشان را راند و معارضه كرد
مسلمين ظفر يافتند و رسول خدا او را لعن كرد و واقعه بدر از آن سبب شد.
سوم روز احد كه زير كوه ايستاده بود و رسول خدا بالاى كوه بود و او
ميگفت اعل هبل اعل هبل پس پيغمبر ده مرتبه او را لعن كرد و مسلمانان
متابعت آنحضرت را كردند.
چهارم روزيكه احزاب و غطفان و يهود را آورد و پيغمبر او را لعنت فرمود.
پنجم در روز حديبيه ابوسفيان با قريش آمد و پيغمبر را از مكه منع كرد
پس پيغمبر ابوسفيان و قاده لشگر و اتباع را لعن كرد و قال ملعونون كلهم
.
ششم روزيكه سوار شتر سرخ بود.
هفتم روز عقبه كه خواستند ناقه پيغمبر را برمانند و ايشان دوازده نفر
بودند و از آن جمله يكى ابوسفيان بود حضرت او را لعن كرد آنگاه شروع در
مثالب ديگران فرمود.
معاويه را به چهار كس نسبت ميدهند
راغب اصفهانى در ((محاضرات
)) گفته و ابن ابى الحديد از
((ربيع الابرار زمخشرى
)) نقل كرده كه معاويه را به چهار كس نسبت ميدهند مسافر
بن ابى عمر و عمارة بن وليد بن مغيره عباس بن عبدالمطلب و صباح كه
سرودخوان و مغنى عمارة بن وليد بود ابوسفيان بسيار زشت و كوتاه قد بود
و صباح كه مزدورى ابوسفيان را ميكرد جوانى خوش سيما بود هند را با وى
الفتى افتاد و بخويشتن دعوتش كرد و با وى در آميخت علماء نسب گفته
اند كه عتبة ابى سفيان هم از صباح است و هم گفته اند كه چون هند
بمعاويه بارور رشد مكروه داشت كه وى را در خانه بزايد كنار كوه اجباد
آمد و در آنجا وضع حمل نمود. آية الله علامه از كلبى نسابه كه نزد علما
از ثقات است نقل كرده و روز بهان تقرير ميكند كه معاويه فرزند چهار كس
بوده عمارة و مسافر و ابوسفيان و مردى ديگر كه نام وى را نبرده شايد
مرادش همان عباس بوده و هند مادر او را ذوات الاعلام بوده و بيشتر شهوت
او در آميزش با غلامان سياه بود و هر گاه بچه سياه ميزائيد او را ميكشت
و حمامه كه يكى از جدات معاويه است رايتى در سوق ذى المجاز داشته و در
زنا بنهايت رسيده بود و از اينجا نسب ابوسفيان هم معلوم ميشود كه خود
او بنفسه حرامزاده بوده است .
بيان در نقل راغب و ابن ابى الحديد كه ذكر شد عباس را از پدران معاوية
شمرده اند اين مطلب معلوم نيست و بنابراين نقل علامه از كلبى نسابه
چهار پدر معاويه را نقل كرده اند ولى عباس عموى پيغمبر در آنها نيست
گذشته از اينها حال عباس بر ما معلوم نيست كه مرد خوبى يا بدى بوده بنا
بر نقل رجال ما مقانى اخبار در حق عباس عموى پيغمبر مختلف است و احباى
كه مذمت ازو ذكر كرده اند بيش از اخبار مدح او است و احترام پيغمبر
از او بواسطه آن بوده كه سه سال از آنحضرت و بزرگتر و ضمنا عموى آنحضرت
هم بوده است .
شيخ حافظ ابواسمعيل بن على كه از مشاهير علماء اهل سنت است در كتاب
مثالب بنى اميه نقل ميكند كه هند مادر معاويه چندين سال با مسافر بن
عمر بود و مسافر به او وعده ميداد كه ترا زن خود خواهم كرد تا آنكه هند
حامله و فرزندش به شش ماهگى رسيد مسافر از ترس خصومت با هند و فضيحت آن
بگريخت و خدمت نعمان بن منذر رفت تا بالاخره هند را وعده بسيار به
ابوسفيان دادند وقتى كه هند بخانه ابوسفيان رفت فرزندش معاويه در شكم
هند شش ماهه بود و بعد از سه ماه در خانه ابوسفيان بدنيا آمد.
ابن اثير در كتاب اسدالغابة از خود ابن عباس نقل ميكند كه گفت من در
طفوليت با بچه هاى كوچه بازى ميكردم ناگاه رسول خدا بيامد من در پشت
درى متوارى شدم رسول خدا دست بر پشت من زد فرمود معاويه را طلب كن كه
نزد من آيد من رفتم و برگشتم عرض كردم مشغول خوردن غذا است فقال لا
اشبع الله بطنه ، خدا شكمش را سير نكند.
قاضى نوراله شوشترى از تاريخ يافعى نقل ميكند كه معاوية بدعاى پيغمبر
بمرض جوع مبتلا شد و اين از مسلميات و متواترات است كه چندان ميخورد كه
خسته ميشد ولى سير نميگشت تا نوشته اند كه يك شتر ميخورد و سير نميشد.
ابن عباس نقل ميكند كه شبى در مسجد مدينه نماز خفتن را گذاردم و مردم
پراكنده شدند و بغير از معاويه و ابوسفيان ديگر در مسجد نماند و من در
عقب ستونى نشسته بودم شنيدم كه ابوسفيان بمعاويه ميگويد ببين در مسجد
كسى مانده است يا نه ابوسفيان در آنوقت كور بود و چيزى را نميديد
معاويه چراغى گفت و اطراف مسجد را نقحض كرد و مرا نديد آنگاه ابوسفيان
گفت اى پسرم ترا بدين آباء و اجدادت وصيت ميكنم تو بايد دين پدرانت را
از دست مذهبى و از دين محمد پرهيز كنى اين دين سبب فقر و پريشانى ما
ميباشد بواسطه اين دين مال و منال ما كم شد و از بزرگى بدرويشى رسيديم
زيرا اسلام جلوى دزدى و قتل و غارت ما را گرفت زنهار كه ترا ترسى نباشد
از آنچه محمد راجع به بهشت و جهنم ميگويد چه اينها حرفهائيست كه اعتبار
ندارد چون حرفش تمام شد معاويه گفت راءى و اعتقاد منهم اينست خاطرجمع
باش كه مرا نيز عقيده اينست و بدانكه تدارك آنچه را كه نتوانستى كرد من
خواهم كرد.
از تاريخ گزيده است كه معاويه در هنگام فوتش بيكى از خواص خود گفت سه
گناه بزرگ بر خود ميدانم اول آنكه در امر خلافت كه حق اميرالمؤ منين (ع
) بود طمع كردم و به تقلب مملكت را ازو گرفتم دوم آنكه زوجه امام حسن
را بفريفتم تا او را بزهر جفا شهيد كردم سوم آنكه يزيد را وليعهد خود
گردانيدم ، بعضى سن معاويه را در حال مرگ هشتاد سال ذكر كرده اند كه
تقريبا خلافتش نوزده سال و چهار ماه و پنجروز بوده و قبرش در باب
الصغير شام است .