شرح زيارت عاشورا

حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

- ۲۰ -


هر كه حسين را زيارت كند آنحضرت هم بعد از وفات او را زيارت ميكند.
مرحوم علامه مجلسى در مزار بحار نقل ميكند كه مردى از مشايخ عرب كه اسم او على بن محمد بود در هر ماه يكمرتبه بزيارت حسين (ع ) ميرفت ولى در زمان پيرى مدتى اين زيارت را ترك كرد تا يكمرتبه به هر قسمى بود بزيارت آنحضرت مشرف شد، شبى حضرت سيدالشهداء را در خواب ديدم آن حضرت فرمود اى على بن محمد تو كه با ما خوب بودى چرا بما جفا كردى گفتم يا سيدى پير شدم و دستم از مال دنيا تهى گشته نمى توانم مركبى اجاره كنم آقا يك روايتى از شما بما رسيده ميل دارم از خود شما بشنوم و آن اينست كه شما فرموده ايد هر كه مرا در حياتش زيارت كند من هم بعد از وفاتش او را زيارت ميكنم صحيح است يا خير فرمود صحيح است گفتم اگر او در آتش باشد فرمود اگر در آتش هم باشد او را نجات ميدهم .
اى خواننده عزيز مناسب ديدم كه يكى از معجزات امام حسين عليه السلام را راجع باين موضوع ذكر كنم هر چند مطلب بطول ميانجامد ولى نظر باينكه چشم دوستان حسينى را روشن ميكند خوب و ارزنده است . مرحوم حاج شيخ على اكبر نهاوندى در كتاب راحة الروح از كتاب دارالسلام آقا شيخ محمود عراقى نقل ميكند كه شخص بزرگ وثقه و جليل القدرى بنام حاج سيد عبدالرحيم ((كرهرودى عراقى )) در اواسط سال 1350 به اراده حج بيت الله از قريه ((كرهرود)) بيرون رفت و در مراجعت از مكه معظمه با كشتى از راه بوشهر آمد و وقوف وى و همراهانش در كشتى طول كشيد بطوريكه كسان ايشان از آمدنشان ماءيوس شدند بلكه خبر وفات ايشان رسيد تا اينكه پس از زمانى طولانى كشتى ايشان بساحل دريا رسيد. ((آقاى شيخ محمود عراقى صاحب كتاب دارالسلام )) ميگويد من در آن زمان طفلى بودم كه بحد بلوغ نرسيده بودم ولى بعد از آنكه به حد رشد رسيدم و مراتبى از علم و تحصيل نمودم اتفاقا شبى با سيد مذكور در مجلسى بوديم و پس از تفرقه اكثر اهل مجلس با آن سيد صحبت ميكرديم تا اينكه يكى از غرائب و وقايعى كه خود او مشاهده كرده بود براى ما ذكر نمود گفت در بازگشت از سفر مكه كشتى ما در اثر اختلاف هوا خراب شده از راه رفتن باز ماند تا اينكه ذخيره غذايى ما به آخر رسيد و خوف گرسنگى و تلف شدن ما را اذيت ميكرد تا اينكه به فضل خداوند و خوبى وضع هوا كشتى ما بساحل شهر مخا رسيد كه شهرى واقع در يكى از جزاير درياست .
چون اهل كشتى باين شهر رسيدند براى رفع خستگى و ذخيره غذا از كشتى بيرون آمده به شهر مخا رفتند و توقف كشتى در آنمكان تا سه روز طول كشيد و اهل كشتى در اين باب به نزد ملاح شكايت كردند كه ما مدتى است در دريا مانده ايم و ساير حجاج بخانه هاى خود رفته اند و خبر مرگ ما را برده اند با اينحال اين توقف براى ما خوب نيست ، ملاح كشتى دعوت ما را اجابت كرد شخصى را روانه شهر كرد بعد از اطلاع از شهر مخا دسته دسته بساحل دريا براى سوار شدن به كشتى آمدند باين ترتيب كه اول خود را بكشتى كوچك سوار ميكردند تا به كشتى بزرگ برسد و بآن كشتى سوار شوند تا آنكه از حجاج چند نفرى باقى ماندند كه از جمله ايشان سيدى از اهل يكى از بلاد خراسان بود كه حاج سيدحسين نام داشت و مردى عالم و عابد و بزرگوار بود و با جمعى از ارحام و بزرگان خودش بود و بقدرى آن سيد خوش اخلاق و مهربان بود كه همه اهل كشتى فريفته اخلاق او شده بودند بعد از آنكه كشتى كوچك را سوار شدند دست ايشان از ساحل و كنار دريا دور شد، باد و طوفانى شديد درگرفت و كشتى كوچك را آورده چنان بر كشتى بزرگ زد كه آن كشتى كوچك شكسته و افراديكه در آن نشسته بودند و در دريا افتادند و غرق شدند در اين حال ضجه و ناله كسان ايشان در كشتى بزرگ بلند شد و همه كشتى براى حاج سيدحسين كه با آن كشتى كوچك بود ميگريستند و ناله ميكردند در اين هنگام ملاح كشتى به شاگردانى كه براى نجات دادن غريق خيلى استاد و ماهر بودند دستور داد كه براى نجات آن غريقها خود را در آب بيندازند و به هر وسيله كه شده آن غريقها را نجات دهند ولى افسوس كه بواسطه بدى هوا و كولاك دريا نشد كه آنها را نجات دهند مگر يك نفر از ايشان كه آن هم مرده بود ملاح و كشتى چون از نجات غريقها ماءيوس شدند كشتى را حركت دادند، اتفاقا هوا هم موافقت كرده كشتى با كمال ملايمت روانه گرديد لكن كسان سيد مذكور و همراهانش از غصه و اندوه مفارقت او گريان و نالان بودند تا آنكه صبح صادق از افق دريا طالع گرديد فريضه صبح را ادا كرديم و هوا كه روشن گرديد ملاح بر عرشه كشتى بالا آمد و شادان و خندان اهل كشتى را بشارت داد كه اگر چه شب گذشته چند نفر از ما در دريا غرق شدند لكن در عوض اين مصيب خداوند بر ما منت گذاشت و هوا موافقت نمود مسافت پيچيده روز را در مدت يك شب طى كرديم و اينك ساحل دريا و زمان خروج از كشتى نزديك شده است اهل كشتى از اين بشارت بسى خوشحال شدند و قدرى خواب كردند تا آفتاب بالا آمده ناگاه جلوى كشتى ما چند نفرى در كنار دريا نمايان شدند كه پارچه اى بالاى نيزه زده بما اشاره ميكردند و ملاح كشتى را بطرف آنها حركت داد و نزديكى آنها لنگر انداخت چون ملاحظه كرديم ديديم سيد جليل القدر حاج سيدحسين مذكور كه در شب گذشته در ساحل شهر مخا كه تا اينجا هيجده منزل مسافت داشت غرق شده بود از ميان آن جمعيت برخاست اهل كشتى از ديدار او بسى خوشحال شدند و گريه شوق چشمان آنها را فرا گرفت شرح حال را از آنها پرسيديم با زبان عربى به ملاح گفتند كه ديشب اوايل شب كنار دريا نشسته بوديم و آتشى بر افروخته ماهى كباب مينموديم كه ناگاه آوازى شنيديم كه ميگفت هذا وديعة للحسين يعنى اين امانت حسين است اين مرد را در حلقه ما گذاشت و ديگر كسى را نديديم چون مشاهده حال او و لباسش را كرديم دانستيم كه او شخص غريق است پس از آنكه قدرى او را معالجه كرديم و بحال آورديم از حالش پرسيديم چون عربى زبان نبود فهمانيد كه اهل اين كشتى بوده و در شب گذشته در ساحل شهر مخا غرق شده باو گفتيم غم مخور ما آن كشتى را ميشناسيم و محل عبور او از همين جا ميباشد چون بيايد ما ترا به آنها ميرسانيم تا آنكه روز بعد بر آمد و اين كشتى نمايان گرديد و اگر چه اين مسافت در ظرف يك شب بعيد است لكن از مشاهده علامت دانستيم كه همان كشتى است كه او مسافر آن بوده است .
پس اهل كشتى سيد را نزد خود بردند و كسانش دور او جمع شدند و پس از خوشحالى زياد حركت كرد پس از آنكه اهل كشتى گريه شوق زيادى كردند از سيد پرسيدند كه پس از غرق شدن چه باعث نجات شما شد.
گفت كه چون آن كشتى كوچك در اثر طوفان و صدمه و سوراخ شدن در آب غرق شد من چون شناگرى ميدانستم ماءيوس نشدم شروع به شنا كردم كه خود را از آب بيرون آوردم ديدم كه شاگردان ملاح جستجوى مرا ميكنند لكن در غير محل هستند و هوا هم قدرى تاريك شده و پس دست بلند كرده آواز دادم كه مرا در اين نقطه دريابيد ناگاه موج دريا مرا فرو برد و ديگر بار غرقم نمود دوباره بازحمت زياد خود را از آب بيرون آورده ديدم هوا تاريكتر شده است و خود را از كشتى دورتر ديدم باز نفس تازه كرده آواز برآوردم باز موج دريا مرا غرق كرد تا آنكه دفعه سوم خارج شدم و از مشاهده تاريكى هوا و دورى از يابندگان در جستجوى من بودند ماءيوس ‍ شده متوجه به سمت كربلا و عزيز زهرا حسين بن على عليه السلام شدم عرض كردم يا جداه يا ابا عبدالله ادركنى مرا درياب و عيال و اطفال مرا چشم براه مخواه اين بگفتم و ديگر بار صدمه موج غرق شده و ديگر حال خود را ندانستم تا آنكه خود را در ميان حلقه اعراب ديدم پس اهل كشتى از اين معجزه و امر غريب در حيرت شدند.
حاج سيد عبدالرحيم مذكور گفت كه با حاج سيدحسين بوديم تا آنكه از كشتى بيرون آمديم و در شهر بوشهر تا شيراز و از شيراز تا اصفهان با او همخرج و همسفر بوديم و در اصفهان هم خواست كه ما در مسافرت به خراسان از او ديدن نمائيم پس در اصفهان از ايشان جدا شديم و توفيق مسافرت مشهد حضرت رضا (ع ) هم هنوز نشده و بعدا هم خبرى از ايشان دانسته نشد.
در مآثرالاثار است كه آقا شيخ محمود عراقى از مجتهدين مسلم دارالخلافه تهران بود و در مسجد آغا بهرام به امامت جماعت و ترويج احكام مشغول بوده و تقريرات درس شيخ انصارى را از فقه و اصول مفصلا نوشته و در اين سنوات كتابى بنام دارالسلام كتابى كه مرحوم نهاوندى اتفاق فوق را از آن نقل كرده است در احوالات حضرت حجت نوشته كه اين كتاب بچاپ هم رسيده است .

اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده اى
وز كين چها در اين ستم آباد كرده اى
بر طعنت اين بس است كه بر عترت رسول (ص )
بهر خسيكه بار درخت شقاوتست
بيداد كرده خصم و تو امداد كرده اى
در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اى
اى زاده زياد نكردست هيچگه
با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو
نمرود اين عمل كه تو شداد كرده اى
با مصطفى و حيدر و اولاد كرده اى
كام يزيد داده اى از كشتن حسين (ع )
آزرده اش به خنجر فولاد كرده اى
ترسم تو را دمى كه به محشر درآورند
از آتش تو دود به محشر در آورند
مجلس سى و هشتم : يا ابا عبدالله انى اتقرب الى الله و الى رسوله و الى اميرالمؤ منين و الى فاطمة و الى الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائة ممن قاتلك و نصب لك الحرب .
اى ابا عبدالله من بدرگاه خدا تقرب ميجويم و بدرگاه رسولش و بنزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و حضرت فاطمه و حضرت حسن و بحضرت تو قرب ميطلبم و بواسطه دوستى و محبت تو بيزارى ميجويم از كسانى كه با شماء خاندان عصمت بجنگ و مخالفت برخاستند و برپاكنندگان جنگ براى شما بودند.
در معنى ابا عبدالله در مجلس چهارم مفصلا بحث شد
و اما در معنى اتقرب از باب تفعل از قرب است و صيغه تفعل گاهى براى طلب ذكر ميشود و گاهى براى مبالغه ولى معنى اول ظاهرتر است و در اينجا تقرب بمعنى قرب به جوار رحمت و درجات فضيلت و مقامات عاليه است .
ائمه هدى مقربان درگاه الهى هستند
آرى آنانند كه اشراف مخلوقات و اقرب موجودات و نزديكان بمقام قرب معنوى در درگاه پروردگار هستند آنانند كه بوسيله طاعات و عبادات و از راه عشق و محبت خود را به ساحت قرب كبريائى نزديك كرده از تمام مواهب و الطاف او در هر دو جهان برخوردارند چون آنچه در نزد پروردگار عالم موجب تقرب معنوى بسوى خداست همانا اشتغال دايم به ذكر و ياد اوست و اين معنى بسيار مورد توجه ائمه معصومين عليهم السلام بوده كه آنى از ياد خدا غافل نبوده اند و لذا در دعاى كميل ميخوانيم : اللهم انى اتقرب اليك بذكرك . خدايا من جدا و صميمانه بوسيله اشتغال بذكر تو بسويت تقرب ميجويم همين تقرب بذكر او تحصيل مقام قرب معنوى است .
و در جاى ديگر با بيانى عرض ميكند: و اسئلك بجودك تدنينى من قربك خدايا درخواست ميكنم از توبه كرم و بخشش تو كه مرا بقرب خود بسيار نزديك گردانى .
البته قرب خداى تعالى نسبت به بندگان و قرب بندگان نسبت بخداى تعالى دو موضوع است چنانچه در قرآن مجيد تصريح شده است و جايى ميفرمايد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد كه او نزديكتر است به بندگان از رگ گردن آنان به خود آنان .
و اين قرب حقتعالى از نظر علم به حال بندگان و به اعمال و گفتار ايشان است نه از نظر مكان و جايگاه چنانكه در جاى ديگر ميفرمايد: و اذ اسئلك عبادى غنى فانى قريب و اما اينكه بندگان بايد چگونه بسوى خدا تقرب جويند امريست كه خدايتعالى خود به آن اشاره فرموده و آنرا عطف به قرب خود نسبت به بندگان داده است چنانكه در جايى ميفرمايد: فاستغفروه ثم توبو اليه ان ربى قريب مجيب يعنى پس از او آمرزش خواهيد و از گناهان خود بسوى او باز گرديد همانا كه پروردگار من نزديك و اجابت كننده است .
اشاره بر اينكه مقام قرب حاصل نميشود مگر آنكه بندگان توبه كنند و طلب آمرزش نمايند و اعمال صالح بجاى آورند و آنكس كه در راه دوستى و محبت با خدا كردار شايسته و نيكو انجام دهد رحمت و عنايت حقتعالى شامل او شده و در نتيجه بمقام تقرب رسيده است پس از اينكه مقام قرب معلوم شد ميگوئيم اى آقا حسين جان مقام قرب به خدا و رسول و اميرالمؤ منين و فاطمه و امام حسن صلوات الله عليهم دو چيز لازم دارد: يكى محبت و دوستى نسبت به شما و ديگر بيزارى از آن اشخاصى كه بجنگ و مخالفت شما برخاستند و برپاكنندگان جنگ با شما بودند چه نصب لك الحرب به معنى برپا داشتن چيزى لازم است .
حال بايد ببينيم كه چه اشخاصى پايه اين جنگ با اين خانواده را بنا نهادند و اساس ظلم و جور را براى اين خانواده بنا نهادند تا قصه كربلا پيش آمد.
و در نسخه ديگر اين زيارت چنين است : و بالبرائة ممن اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه و جوره عليكم على اشياعكم برئت الى الله و اليكم منهم .
و بيزارى ميجويم از آن كسى كه پايه گذارى نمود اين را و بنا نهاد بر آن بناى خود را و ستم بيدادگرى خود را بر شما و بر شيعيان شما جارى ساخت و بسوى خدا و بسوى شما از آنان بيزارى ميجويم .
چه كسى پايه گذارى ظلم و ستم را بر اين خانواده نمود
اى خواننده عزيز بهتر است درين موضوع مهم به سراغ تاريخ و تحقيق سند و مدرك برويم و ببينيم بنيان اين ظلم و ستم در اسلام از كجا پيدا و پايه گذارى گشت كه در اين قسمت از زيارت ميفرمايد: بالبرائة ممن اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه با يك نگاه به اسناد تاريخى و حقايق ذكر شده در كتب شيعه و سنى اين مشكل براى ما حل ميشود.
اختلاف اول :
در اين امت از موقعى پيدا شد كه رسول اكرم در بستر بيمارى لحظات آخر حيات را طى مينمود و اين اختلاف متظاهرا بوقوع پيوست كه چون آنحضرت عازم خروج از اين عالم فانى گرديد. كه بعضى گفته اند سه روز قبل از فوت آنحضرت بود، در حالتى كه عده اى از صحابه اطراف بستر آنحضرت جمع بودند فرمودند: ايتونى بدوات و بياض لاكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدى . دواتى و چيز سفيدى براى من بياوريد تا براى شما بنويسم چيزى را كه بعد از من گمراه نشويد.
و بروايت امام غزالى در مقاله چهارم كتاب سرالعالمين كه يوسف سبط ابن جوزى هم در صفحه 63 تذكرة خواص الامة عين عبارات او را نقل نموده كه رسول اكرم (ص ) قبل از وفاتش فرمود: ايتونى بدوات و بياض لا كتب لكم كتابا بالازيل عنكم اشكال الامر اذكر لكم من استحق لها بعدى . و در بعضى از اخبار وارده است كه فرمود: لا كتب لكم كتابا لا تختلفون فيه بعدى . يعنى دوات سفيدى براى من بياوريد تا براى شما بنويسم چيزى را كه اشكال امر شما را زايل كند و براى شما كتابى مينويسم كه اختلاف پيدا نكند در آن كسى كه به امر خلافت بعد از من مستحق تر است .
گذشته از اجماع علما شيعه ، اكابر علما اهل سنت با عبارات و الفاظ مختلفى واقعه بيمارى آنحضرت را هنگام مرگ و منع رسول خدا از وصيت و جسارت نمودن به آن حضرت هنگام ارتحال از اينعالم را نقل نموده اند مانند محمد بن اسماعيل در صحيح بخارى و حميدى در جمع بين الصحيحين و احمد بن حنبل و كرمانى در شرح صحيح بخارى و ابن ابى الحديد و ديگران كه داستان منع وصيت را نوشته اند.
و اما داستان چنين بود كه عمر بن الخطاب براى جلوگيرى از امر وصيت گفت : دعو الرجل فانه ليهجر حسبنا كتاب الله فاختلف من فى البيت و اختصموا منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبى صلى الله عليه و آله كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول ما قال عمر فلما اكثر اللغو و الاختلاف عند النبى ، غضب عليهم فقال لهم صلى الله عليه و آله قوموا عنى و لاينبغى عندى التنازع .
يعنى اين مرد را ((رسول خدا)) واگذاريد زيرا كه او هذيان ميگويد كتاب خدا ما را بس است پس اختلاف در ميانه صحابه افتاد و مخاصمه شروع شد. بعضى از آنها گفتند كاغذ بياوريد تا پيغمبر براى شما كتابى بنويسد كه هرگز گمراه نشويد و بعضى گفتند حرف عمر صحيح است چون اختلاف و گفتگوى لغو بين اصحاب در حضور آنحضرت زياد شد پيغمبر بر آنها غضب نمود و فرمود برخيزيد تنازع و اختلاف نزد من سزاوار نيست .
اين قضيه اول فتنه و فسادى بود كه بعد از بيست و سه سال زحمات رسول اكرم (ص ) در حضور خود آنحضرت واقع شد.
چنانچه اكابر علماء عامه از قبيل حسين ميبدى در شرح ديوان و شهرستانى در مقدمه چهارم ملل و نحل و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه تصديق اين معنى را نموده اند كه اول فتنه و اختلافى كه بين مسلمانان واقع شد در حضور خود رسول الله (ص ) بود زمانى كه عمر بن خطاب منع نمود از وصيت نمودن آنحضرت بچيزى كه اسباب هدايت امت و جلوگير از اختلاف و نفاق بين امت بود. و همين عمل سبب فتح باب اختلاف در امت شد كه كشش پيدا نمود تا شعب آن به زياده از هفتاد فرقه رسيد كه خود آنحضرت با علم الهى از اين پيشامد و اختلافات خبر داد اگر ميگذاشتند كه پيغمبر وصيت خود را بنويسد و جانشين خود را تعيين كند اين اختلافها پيدا نميشد و حق آل محمد بدست اجانب و منافقين نمى افتاد و لذا در اين قسمت از زيارت ميفرمايد: و بالبرائة ممن اسس اساس ‍ ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه و جوره عليكم .
در صحيح بخارى در اوايل جزء دوم و مسلم بن حجاج در اواخر جزء دوم صحيح و ديگران نقل نموده اند كه عبداله بن عباس پسرعم رسول خدا (ص ) پيوسته اشك ميريخت و ميگفت : يوم الخميس و ما يوم الخميس ثم بكى حتى خضب و معه الحصباء يعنى روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه اى پس از آن گريست تا آنكه سنگ ريزه هاى زمين از اشك چشمش رنگين كردند.
و به روايت مسلم در كتاب الوصية صحيح و امام احمد بن حنبل در مسند خود گفته : ثم جعل دموعة حتى رويت على خديه كانها نظام اللولو پس از آن اشك چشمش جارى شد تا آنكه ديدم بر دو طرف صورتش مانند دانه هاى مرواريد ريزش داشت .
و در جاى ديگر صحيح بخارى ميگويد مصيبت چه مصيبت بزرگى كه حايل و مانع شدند بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و بين آنكه بنويسد براى آنها كتابى كه جلوگير از اختلافات و صداهاى بى جاى آنها گردد.
براى اشخاص صالح غيرمتعصب بنيا، همين جملات و ناله هاى پى در پى ابن عباس پسرعم آنحضرت كافيست كه بدانند آنروزها چه انقلاباتى در كار بود كه هر كه زمانى كه ابن عباس ياد آن ميافتاد گريان ميشد.
اختلاف دوم :
كه در مرض آنحضرت ظاهر گرديد وقتى بود كه رسول خدا (ص ) فرمود: براى لشكر و اردوگاه اسامه مهيا و آماده شويد لعنت خدا بر كسى كه از لشكر اسامه تخلف نمايد جمعى از امت گفتند بر ما واجب است كه اطاعت و امتثال آنحضرت را بكنيم گروه ديگرى از منافقين گفتند مرض رسول خدا (ص ) شدت يافته ما تاب مفارقت آنحضرت را نداريم فلذا تخلف نموده و از لشكر اسامه دورى نمودند.
اختلاف سوم :
در موضع دفن رسول خدا (ص ) بود اهالى مكه از مهاجرين گفتند چون مسقطالراءس و مواطن اصلى آنحضرت مكه معظمه بود بايد بدن مباركش به مكه برده شود اهالى مدينه از انصار عقيده داشتند چون مدينه مركز مهاجرت آنحضرت و محل نصرت و يارى خداوند بوده است البته بايد در همينجا دفن گردد.
و جماعتى ميگفتند چون بيت المقدس محل دفن انبياء و مقابر آنها در آنجا ميباشد و رسول اكرم (ص ) از آنجا بمعراج ملكوت رفته است مقتضى است بدن مباركش بآنجا حمل گردد.
عاقبت يكدسته از حاضران با بيان يك حديث از پيغمبر كه ، آنحضرت فرموده : الانبياء يدفنون حيث يموتون يعنى انبياء هر جا وفات نمودند همانجا دفن ميگردند پس متفقا حاضر بدفن در مدينه گرديدند. نميدانم چرا كسى آنجا نگفت كه يوسف كه در مصر از دنيا رفت چرا آنجا دفن نكردند در شهر الخليل در مقبره بنى اسرائيل دفن كردند و همچنين انبياء بنى اسرائيل كه همه را در شهر الخليل دفن كردند عايشه ميگويد كه اول رسول خدا در خانه ميمونه مريض شد چون روز بعد نوبت من بود از آنجا به خانه من آمد و بالاخره چون حال حضرت سخت بود قرار بر اين شد كه همانجا باشند و همه زنان آنحضرت اطراف بستر جمع و پرستارى از آنحضرت بنمايند.
اختلافات چهارم :
در امر امامت و خلافت بعد از پيغمبر واقع شد و حقيقتا اين بزرگترين اختلافى بود كه بعد از وجود مبارك پيغمبر در اسلام پيدا شد و خلاصه آن چنين است كه انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شدند در حاليكه جنازه پيغمبر روى زمين و على (ع ) مشغول غسل دادن آنحضرت است انصار به مهاجرين ميگفتند: منا امير و منكم امير يعنى اميرى از ما و اميرى از شما باشد و اتفاق نمودند كه سعد بن عباده كه بزرگ قبيله خزرج و نقيب بنى ساعده و مردى بزرگوار و صاحب جود و سخاوت و در تمام جنگها پرچمدار انصار بوده رئيس ‍ آنها باشد.
در اين هنگام چون اين خبر به ابوبكر و عمر و يارانشان رسيد آنها هم با عجله تمام به سقيفه رفتند و بعد از كلماتى كه ابوبكر گفت جاى شرح آن نيست عمر دستهاى خود را بلند كرده با ابوبكر بيعت كرد و فتنه و نزاع بين مهاجر و انصار خاموش گرديد آنگاه عمر بن خطاب گفت : ان بيعة ابى بكر كانت فلتة وقى الله المسلمين شرها فمن عاد الى مثلها فاقتلوه فايما رجل بايع رجلا من غير مشورة من المسلمين فانه لا يؤ مر واحد منهما تغرة يجب ان يقيلا . (20)
يعنى بدانيد كه بيعت با ابوبكر بغتة و بدون مقدمه قبلى شد خداوند متعال حفظ كند ما را ز شر او و هر كس بعدها چنين عملى بنمايد او را بكشيد اين بيان عمر در روز سقيفه صراحت دارد باينكه چون بيعت با ابى بكر بدون شور و مشورت عموم صحابه و امت ناگهانى و دفعة واقع شد و بخلافت برقرار گرديد نظر و راءى عموم در آن بكار نرفت و بى تاءمل و فكر اين نظر انجام گرفت خداوند ما را از شر آن نگهدارى كند.
ولى بعدها امت نبايد دچار چنين اشتباهى شوند و بدون مراجعه عمومى و اخذ راى تعيين خليفه نمايند پس اگر چنين چيزى اتفاق افتاد او را بكشيد ما نميدانيم چرا ابوبكر بدون مشورت امت عمر را خليفه و جانشين خود قرار داد.
داستان چنين عملى است كه ابوبكر در حال مرض موتش عثمان بن عفان را طلبيد و گفت بنويس بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد ابوبكر ابى قحافة الى المسلمين اما بعد ثم اغمى عليه يعنى اين عهدنامه ايست از ابى بكر بن ابى قحافه بسوى مسلمين در همان حال از شدت مرض بيهوش گرديد و حالت اغماء به او دست داد عثمان از پيش خود نوشت فانى قد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب يعنى من عمر بن الخطاب را بر شما خليفه دادم و در آنحال ابوبكر بهوش آمد و به عثمان گفت بخوان ببينم چه نوشتى عثمان چنين خواند بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد ابوبكر بن ابى قحافه الى المسلمين اما بعد فانى قد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم لكم خيرا منه يعنى اين عهدنامه ايست از ابوبكر بن ابى قحافه بسوى مسلمانان بدرستى كه بر شما عمر بن الخطاب را خليفه قرار دادم و تا كنون بر شما بهتر از او را والى نساختم .
ابوبكر پس از شنيدن آن به عثمان گفت ترسيدى من در حال بيهوشى بميرم و امت در اختلاف واقع شوند فلذا نام عمر را نوشتى عثمان گفت بلى ابوبكر گفت جزاك الله خيرا عن الاسلام و اهله يعنى خداوند تو را از اسلام و اهلش جزاى خير دهد.
همين عمل خليفه ابى بكر در تعيين نمودن عمر بخلافت بدون رجوع به امت و اخذ راءى سبب شد كه با اعتراض و مخالفت جمعى از امت روبرو شد و مقدمه و اساس ديكتاتورى در امر خلافت گرديد كه بعدها خلفاء و ملكوك اموى و عباسى ابدا اعتنايى به نظر و راءى امتها ننمودند.
همين عمل باعث شد كه معاويه براى جانشينى خود سفرها بكند و پايه خلافتش را براى يزيد محكم سازد و جبرا از مردم بيعت مگير و همين خلافت يزيد باعث كشتار و تاريخ كربلا شد، پس جا دارد بگوئيم : و بالبرائة ممن اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه و جوره عليكم و على اشياعكم برئت الى الله و اليكم منهم .
اختلاف پنجم :
وصيت عمر بود كه براى امر خلافت بعد از من بايد مجلس شورايى تشكيل دهيد ما شرح اين مجلس شورا در مجلس داديم به آنجا مراجعه شود.
آنچه در اوراق اين مجلس ذكر شد، خلاصه اى از معانى اختلافاتى بود كه بعد از وفات پيغمبر (ص ) پيدا شد چه اگر خلاف و اختلاف اولى كه موجب تفرقه و جدايى امت بود ظاهر نميشد ايجاد شكافى در وحدت مسلمين پيدا نميگشت .

 

خشت اول گر نهد معمار كج
تا ثريا ميرود ديوار كج

زيرا همانروز كه پاى امتحان بميان آمد و فرقه از اصحاب آنحضرت مؤ منين و منافقين مرام و عقيده خود را ظاهر و آشكار نمودند صحابه مؤ منين و شيعيان و پيروان بيغرض و پاكدل به حمايت رسول خدا و اهلبيت او برخاستند و منافقين با غرض و سياه دل كه پيوسته عقب فرصت ميگشتند تا مرام خود را در مخالفت رسول الله (ص ) و اخلال كردن در عقايد پاك مسلمين آشكار سازند بطرفدارى گفتار عمر برخاستند.

رگ رگ است اين آب شيرين آب شور
در خلايق ميرود تا نفخ صور

 


ص 769 كتاب
1 - ابوبكر بن ابى قحافه عثمان بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مره بن كعب قرشى مسمى به عبداله و ملقب و عتيق و صديق مادر او ام الخير سلمى است دختر صخر بن عمر و بنت عم قحافه نسب ابوبكر به پشت هفتم از سوى پدر و مادر و نيز به نسب رسول اكرم (ص ) مى پيوندد و نام او در زمان جاهليت عبدالعزى يا عبداللات بود و پس از قبول اسلام به عبدالله موسوم گشت و خلافت او دو سال و سه ماه و سيزده روز بطول انجاميد.
2 - اين جملات عمر را كه در روز سقيفه گفت بسيارى از علماء عامه نقل كرده اند از آن جمله در صحيح بخارى و صحيح مسلم و طبرى در تاريخ ‌الامم و الملوك و ابن اعثم كوفى در تاريخ خود و ابن ابى الحديد در ص 123 جلد اول شرح نهج البلاغه و شهرستانى در ص 16 ج 1 ملل و نحل و ديگران نقل نموده اند كه در واقعه سقيفه كه فقط با بيعت نمودن عمر و ابوعبيدة بن جراح و قبيله اوس روى رقابت با خزرجيها خلافت ابى بكر پايه گذارى شد عمر بن الخطاب كلمات فوق را گفت .

 


خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
خاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم كه از اين شعر خون چكان
خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب
در ديده اشك مستمعان خون ناب شد
از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز
خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين
روى زمين به اشك جگركون كباب شد
جبريل را از روى پيمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائى چنين نكرد
بر هيچ آفريده جفائى چنين نكرد

مجلس سى و نهم : و اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم و بالبرائة من اعدائكم و الناصبين لكم الحرب
و تقرب ميجويم بسوى خدا و بعد به سوى شما بدوستى كردن با شما و دوستى كردن با دوستان شما و به بيزارى جستن از دشمنان و برپاكنندگان جنگ براى شما.
موضوع تولى و تبرى
از اهم اصول دين بعد از توجه به نبوت اعتقاد به امامت اهل بيت عليهم السلام ميباشد و قوام اصل مذكور به دو ركن مهم است كه يكى تولى و ديگرى تبرى است و بقدرى اين دو موضوع در اصول دين اهميت دارد كه در روايات اهلبيت وارد شده كه اگر كسى در بين ركن و مقام كه بهترين نقاط كعبه است عمر دنيا را عبادت كند و روزها روزه دار و شبها قائم اليل باشد ولى اين دو موضوع در او نباشد خدا او را در جهنم مياندازد پس كمال ايمان بر تحصيل اين دو ركن است كه عبارت از برائت از اعداء اهلبيت و دوستدارى و ارادتمندى باين خاندان بزرگوار است و اجر و مزد عبادت او بقدر اعتقاد به اين دو موضوع است .
در زيارت جامعه كبيره كه بهترين زيارات در مقام اهلبيت است ميخوانيم : من والاكم فقد والى الله من عاداكم فقد عاد الله و من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله .
يعنى اى آل محمد هر كس كه شما را دوست بدار همانا كه خدا را دوست داشته باشد و هر كس كه با شما دشمنى كند در حقيقت با خدا دشمنى كرده و هر كه بشما مهر ورزد بتحقيق كه بخدا محبت و عشق ورزيده است و هر كس شما را ناخوش دارد و بشما كينه و عداوت ورزد همانا كه خدا را ناخوش داشته و قهر او را برانگيخته است .
دوستى با ائمه معصومين مساوى با دوستى و تقرب بخداست
اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم .
قبل از آنكه وارد اين بحث شويم اين موضوع قابل توجه است كه دانسته شود خداى تعالى دوستى خود را براى چه كسانى بتثبيت فرموده است . در قرآن مجيد آيات متعددى در اين امر آمده است كه در مرحله اول نشانگر آنست كه كسانيكه بخداى تعالى ايمان دارند و اطاعت امرش را مينمايند حقتعالى يار و ياور و نگهبان و سرپرست آنهاست و اين امر تحقق نميپذيرد مگر آنكه ايمان بخدا توام با ايمان برسول و سپس به اوصياء گرامى و ائمه معصومين باشد همچنانكه در آيه شريفه فرموده : الله ولى الذين آمنوا خداى تعالى متولى امور كسانى است كه ايمان آورده اند و در بعضى از تفاسير آمده كه حقتعالى سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند و قبول ولايت ائمه معصومين (ع ) را كرده اند.
اما مكمل اين معنا در همان آيه شريفه اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ... ميباشد كه بعدا در جاى خود تفسيرش بيان خواهد شد.
بنابراين كسى كه اطاعت امر خدا و رسول و اولوالامر را بنمايد پرواضح است كه اين از نظر دوستى با آنانست و بدون شك خدا و رسول و اولولامر هم او را دوست دارند و همچنين معلومست كسى كه غير از خدا را ولى خود قرار دهد به خدا كفر ورزيده و مورد دشمنى او قرار ميگيرد.
بطوريكه بعضى از دانشمندان روانشناس گفته اند مبداء و اساس همه چيز در عالم محبت است كه باعث قرب بآن چيز ميشود يعنى محبت جاذبه اى آسمانى و رمزى از رحمت و عنايت ربانى است و روى همين جهت كسانيكه خدا را دوست دارند دوستان خدا را هم دوست دارند و آنانكه دوستان خدا را دوست دارند چنانست كه خدا را دوست داشته اند.
پس مصداق اين بند از زيارت روشن ميگردد كه زائر عرض ميكند: اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم تقرب بسوى خدا و بعد بسوى شما بستگى بدوستى كردن با شما و دوستى كردن با دوستان شما دارد.
اين نكته را بايد دانست كه براى نجات و رهايى از ناملايمات در امر آخرت كسى چيزى ندارد كه بخواهد بخدا دهد و متاعى در دست او نيست كه بخواهد مبادله كند، تنها محبت و دوستى بخدا و اوليا خدا است كه در مقام مبادله ميتواند گره گشا باشد و ميتواند واسطه بين خالق و مخلوق گردد و ميتواند وسيله محو گناهان و خطاكاريها باشد.
و اين معنى بسيار روشن است كه اگر كسى محبت با خدا و يا محبت با دوستان خدا در اين دنيا نداشته باشد چگونه ميتواند در آن جهان كه كسى بفكر كسى نيست خود را از مهلكه نجات دهد چگونه ميتواند با كسى كه در دنيا بيگانه بوده و در آنجا همه كاره است تماس بگيرد و او را شفيع خود قرار دهد.
آرى بلاشك تنها عوالم محبت و جاذبه مقام ولايت است كه ميتواند به اين امر جامه عمل بپوشاند حضرت امام حسن عسكرى (ع ) از پدران خود از رسول خدا نقل ميفرمايد: روزى به بعض اصحاب خود فرمود در راه خدا دوستى و دشمنى داشته باشيد، زيرا بدون اين دوستى و دشمنى به ولايت خدا نميرسيد و هر كس هر چه نماز بخواند و روزه بگيرد و بدون تولى و تبرى طعم و مزه ايمان را نميچشد. كسى عرض كرد چگونه بدانم كه دوستى و دشمنى در راه خدا را دارا هستم حضرت اشاره فرمودند به اميرالمؤ منين على (ع ) و فرمودند مى بينى على را عرض كرد بلى فرمود او دوست دارد پس او را دوست بدار اگر چه كشنده پدرت و فرزندت باشد دوست او را نيز دوست بدار و دشمن او را اگر چه پدرت و فرزندت باشد. جلد 1 علل الشرايع و عيون اخبارالرضا و امالى صدوق .
نمونه اى از تولى و دوستان واقعى ائمه
در روضه كافى از حكيم بن عتيبه روايت ميكند كه گفت خدمت امام باقر (ع ) بودم خانه پر از جمعيت بود، در اين هنگام پيرمردى كه تكيه بر عصاى آهنين خود داشت وارد شد بر در خانه ايستاده گفت : السلام عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته سكوت كرد حضرت باقر (ع ) فرمود: عليك السلام و رحمة الله و بركاته پيرمرد رو بطرف حضار مجلس نموده بر همه سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند آنگاه متوجه حضرت شده عرض كرد يابن رسول الله مرا نزد خود جاى ده بخدا قسم كه من شما را دوست ميدارم و دوستان شما را هم دوست ميدارم اين علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه براى طمع دنياست بخدا قسم دشمنان شما را دشمن ميدارم و از آنها بيزارم اين دشمنى و بيزارى كه نسبت بآنها ابراز ميكنم خداى را شاهد ميگيرم نه بواسطه كينه و خصومتى است كه بين من و آنها باشد آنچه شما حلال بدانيد حلال ميدانم و آنچه شما حرام بدانيد من هم حرام ميدانم و انتظار فرج خانواده شما را ميكشم يابن رسول الله (ص ) فدايت شوم با اين خصوصيت آيا اميد نجاتى برايم هست ؟
حضرت باقر (ع ) فرمود: بيا جلو، بيا جلو او را پيش خواند تا در پهلوى خود نشانيد آنگاه فرمود اى پيرمرد شخصى خدمت پدرم على بن الحسين (ع ) رسيد همين سؤ الى كه تو كردى از ايشان نمود پدرم در جوابش فرمود اگر از دنيا بروى وارد بر پيغمبر (ص ) و على و امام حسن و امام حسين و على بن الحسين عليهم السلام ميشوى قلبت خنك خواهد شد و دلت از التهاب ميافتد و شاد خواهى شد آنگاه كه جانت باينجا برسد در اين هنگام با دست اشاره به گلوى خود نمود در زندگى نيز چيزهايى خواهى ديد كه باعث روشنى چشمت هست و با ما در مقامى بلند و ارجمند خواهى بود.
پيرمرد از شنيدن اين مقامات چنان غرق در شادى شد كه خواست براى مرتبه دوم عين جملات را از زبان امام (ع ) شنيده باشد از اينرو عرض كرد يابن رسول الله چه فرموديد؟ حضرت باقر (ع ) سخنان خود را تكرار كرد پيرمرد عرض كرد اگر من بميرم بر پيغمبر (ص ) و على و حسن و حسين و على بن الحسين (ع ) وارد ميشوم چشمم روشن و دلم شاد و قلبم خنك ميشود و كرام الكاتبين را با شادى و خوشى ملاقات ميكنم وقتى جانم بگلويم برسد اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن مينمايد و با شما در درجه اى بلند خواهم بود.
در اين هنگام پيرمرد را چنان گريه اى گرفت كه مانند ژاله اشك ميريخت و با صداى بلند هاى هاى گريه ميكرد آنقدر گريه كرد كه بر زمين افتاد قطرات پياپى اشك و ناله هاى جانگداز كه حاكى از قلب پر از محبت و ولاى پيرمرد بود چنان اطرافيان را تحت تاءثير قرار داد كه همه با صداى بلند شروع به گريه كردند.
حضرت باقر (ع ) رو بطرف پيرمرد نموده با دست مبارك قطرات اشك را از مژگانش ميگرفت و ميپاشيد.
پيرمرد سر بلند كرده عرض كرده يابن رسول الله (ص ) دست مباركت را بمن بده حضرت دست خودش را بطرف او دراز كرد پيرمرد گرفته شروع به بوسيدن كرد و بر چشمهاى خود گذاشت و سينه و شكم خود را گشود دست آنحضرت را بر سينه و شكم خود گذاشت آنگاه از جاى حركت كرد سلام داد و رفت .
حضرت باقر (ع ) موقعى كه پيرمرد در حال رفتن ديده ميشد او را با توجه مخصوصى تماشا ميكرد پس از آن روى به جمعيت نموده فرمود، هر كس مايل است مردى از اهل بهشت را ببيند به اين شخص نگاه كند حكم بن عتيبه راوى حديث ميگويد هيچ مجلس ‍ عزايى را نديده بودم كه از نظر سوز و گداز و سيلاب اشك شباهت باين مجلس داشته باشد.
سيد حميرى در حال احتضار چه ديد؟
محدث قمى (ره ) در تتمه المنتهى نقل ميكند كه سيد اسماعيل حميرى مردى جليل القدر و عظيم المنزلة و از مادحين اهلبيت (ع ) بوده سابقه ندارد احدى از اصحاب ائمه عليهم السلام مانند سيد حميرى نشر فضايل اميرالمؤ منين و اهلبيت طاهرين عليهم السلام را نموده باشد.
علامه آقاى امينى در جلد دوم الغدير ص در فضيلت و مقام سيد روايتى نقل ميكند كه مضمونش اينست .
حضرت رضا (ع ) فرمود در خواب ديدم نردبانى داراى صد پله در محلى گذاشته شده از آن بالا رفتم وقتى بآخر نردبان رسيدم وارد قبه سبزى شدم كه خمسه طيبه عليهم السلام در آنجا نشسته بودند مردى در مقابل ايشان ايستاده بود و اين قصيده را ميخواند:

لام عمر و باللوى مربع
طامسة اعلامها بلقع

پيغمبر اكرم (ص ) همينكه مرا مشاهده نمود مرحبا پسرجان على بن موسى الرضا (ع ) بر پدرت على و مادرت فاطمه و بر حسن و حسين عليهم السلام كن منهم سلام كردم فرمود بر شاعر و مادح ما در دنيا سيد حميرى نيز سلام كن به او هم سلام كرده نشستم پيغمبر (ص ) فرمود قصيده را بخوان سيد شروع كرد بخواندن وقتى كه به اين شعر رسيد:

و راية يقدمها حيدر
و وجهه كالشمس اذا تطلع

پرچمى است بر دوش على (ع ) صورت آن آقا همچون خورشيد درخشانست در اين هنگام رسول خدا (ص ) و فاطمه زهرا و ديگران دانه هاى اشك از مژگان فرو ريختند باين قسمت از شعر كه رسيد:

قالوا له لو شئت اعلمتنا
الى من الغاية و المفزع

مردم گفتند خوب است براى ما تعيين كنى پس از تو پناهگاه و دادرس كيست .
پيغمبر دستها را بلند كرد و فرمود الهى انت الشاهد على و عليهم انى اعلمتنهم ان الغاية و المفزغ على بن ابيطالب .
خدايا تو بر من گواهى كه اعلام كردم بر ايشان پناه و فريادرس على بن ابيطالب است .
اشاره نمود به اميرالمؤ منين (ع ) چون سيد از خواندن قصيده فارغ شد حضرت رسول (ص ) بمن فرمود على بن موسى اين قصيده را حفظ كن و شيعيان ما را امر كن به حفظ آن بگو هر كه آنرا حفظ كند و بخواندنش مداومت داشته باشد بهشت را براى او بعهده ميگيرم برايم تكرار نمود تا حفظ كردم .
عون ميگويد در همان مرضى كه سيد فوت كرد و به عيادتش رفتم عده اى از همسايگانش كه عثمانى مذهب بودند حضور داشتند، سيد مردى خوش صورت و گشاده پيشانى بود وقتى من وارد شدم در حال احتضار بود در اينموقع نقطه سياهى در پيشانيش هويدا گشت كم كم زياد شد تا تمام صورتش را فرا گرفت شيعيانى كه حاضر بودند ازين پيشامد محزون شدند برعكس ناصبيها شادمان گرديدند و شروع به سرزنش كردند چيزى نگذشت كه از همان محل يك نقطه سياه يك روشنى پديد آمد رفته رفته زياد شد و تمام صورت سيد نورانى گشت زبان او باز شده شروع به لبخند نمود و اين شعر را در همانحال گفت :

كذب الزاعمون ان عليا
لن ينجى محبه من هنات
قد و ربى دخلت جنة عدن
و عفى لى الا له من سيئاتى
فابشروا اليوم اولياء على
و تولوا على حتى الممات
ثم من بعده تولوا نبيه
واحدا بعد واحد بالصفات

يعنى دروغ گفتند آنهائيكه خيال ميكنند على (ع ) دوستانش را در گرفتاريها نجات نميدهد.
سوگند به پروردگار كه داخل بهشت شدم و بخشيد گناهان مرا اينك اى دوستان على (ع ) شاد باشيد و آن آقا را تا هنگام مرگ دوست بداريد پس از او فرزندش را يكايك با صفاتى كه براى آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگواران نيز ولايت پيدا كنيد.
به نقل ديگرى در صفحه 273 الغدير مينويسد وقتى كه تمام صورتش سياه شد سه مرتبه گفت : هكذا يفعل باوليائك يا على با دوستان تو اينطور معامله ميشود عليجان در اينموقع نقطه سفيد پيدا شد.
ابراز تنفر و بيزارى از دشمنان آل محمد
قبلا گفتيم از اهم اصول دين اعتقاد به امامت و قوام اين اصل بر دو ركن است كه يكى تولى و ديگرى تبرى ميباشد معين تولى و دوستى را قبلا شرح داديم اينك معنى تبرى كه بيزاى جستن از دشمنان آنانست شرح ميدهيم كه ميفرمايد: و بالبرائة من اعدائكم و الناصبين لكم الحرب .
برى بمعنى خالص ، خالى ، بيزار و پاك از هر چيزى است .
بعد از آنكه زائر با توجه خالص اشاره ميكند كه من با شما هستم و ايمان بشما دارم يا ابا عبدالله انى اتقرب الى الله و الى رسوله و الى اميرالمؤ منين الخ و بدوستى و محبت شما و ديگر امامان سر سپرده ام سپس بيزارى و تنفر خود را از دشمنان ايشان و از برپاكنندگان جنگ كربلا و آنهايى كه در آن جنگ به كمك پسر زياد آمده بود و لعن ايشان به وجوه گوناگون بر ميشمارد و ابتدا از مخالفان سركش كه غصب خلافت ايشان كردند بيان خود را آغاز كرده و تنفر خود را از آن قدرتهاى ستمكار و طغيان كنندگان نابكار كه همانند بت مردم را بسوى پرستش خود دعوت مينمودند ابراز ميدارد يعنى دشمنان آن بزرگواران همانند جبت و طاغوتى هستند كه در زيارت جامعه بآن اشاره ميفرمايد:
و برئت الى الله عز و جل من اعدائكم و من الجبت و الطاغوت و الشياطين و خربهم الظالمين لكم و الجاهدين بحقكم و المارقين من ولايتكم و الغاصبين لارثكم الشاكين فيكم و المنحرفين منكم . يعنى نزد خداى تعالى بيزارم از دشمنان شما و بيزارم و متنفرم از معبودهاى ساختگى و قدرتهاى سركش و اهريمنان و حزب آنها از ستم كنندگان بر شما كه انكار حق شما را كردند و از متابعت شما بيرون رفتند و از دوستى و عهد ولايت شما روگردانيدند و خارج شدند و بيزارم از غصب كنندگان ميراث شما و شك كنندگان در امامت و خلافت شما آنانكه منحرف شدند و سر از پيروى شما باز زدند.
در جلد 15 بحار كمپانى روايتى از ابن ابى يعفور نقل ميكند كه گفت بحضرت صادق (ع ) عرض كردم من با مردم مراوده دارم بسيار در شگفتم ازين عده اى از مردم هستند ولايت نسبت بشما ندارند ولى فلانى و فلانى را دوست دارند اما امين و راست گو و باوفايند و نيز عده اى هستند كه شما را دوست ميدارند و داراى ولايتند ولى آن امامت و وفا و راستگويى را ندارند حضرت صادق (ع ) چون اين سخن را شنيد راست نشست و مانند شخص خشمناك روى بمن كرده فرمود: آنهائيكه نسبت به هر پيشواى ظالمى كه از جانب خدا منصوب نشده دوستى دارند دين ندارند كسانى كه نسبت به امام عادلى كه از طرف خدا است ولايت دارند بر آنها سرزنش و عتابى نيست . عرض كردم آنها دين ندارند و اينها سرزنش نمى شوند فرمود آرى آنها دين ندارند و اينها سرزنش نميشوند.
سپس فرمود مگر اين آيه را نشنيده اى الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور خدا پشتيبان كسانيست كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها بسوى نور ميبرد يعنى به واسطه دوستى و ولايت با امام عادلى كه از جانب خدا است از تاريكيهاى گناه بسوى نور توبه و مغفرت ميبرد.
و نيز ميفرمايد والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات ابن ابى يعفور ميگويد عرض كردم مگر منظور از اين آيه كفار نيستند بدليل آنكه ميفرمايد والذين كفروا فرمود كفار در حال كفر نور دارند كه از نور به تاريكيها برده شوند همانا منظور اين اشخاصند كه بواسطه دوست داشتن پيشوامان ستمگرى كه از جانب خدا منصوب نشده اند از نور اسلام به تاريكيهاى كفر كشيده ميشوند آتش بر آنها با كفار واجب شده ازين رو خداوند ميفرمايد اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون اين دسته اهل آتشند و در آنجا هميشه خواهند بود.
عبادت بدون تولى و تبرى مقبول نيست
حاج شيخ ابوالفضل تهرانى در شفاءالصدور نقل ميكند كه حضرت رسول (ص ) فرمودند: يا على قسم بخدا كه مرا به نبوت فرستاده و مرا بر تمام خلق برگزيده جبرئيل بمن خبر داده اگر بنده هزار سال به عبادت عالميان را كند و ولايت تو و ائمه از فرزندانت را نداشته باشد و برائت از دشمنان شما را دارا نباشد خدا عملش را قبول ننمايد خواه ايمان آورد خواه كفر ورزد.
و نيز نقل ميكند كه خدمت امام صادق (ع ) عرض كردند فلانى شما را دوست دارد و در تبرى از دشمنان شما ضعيف است حضرت فرمودند كسى كه محبت ما را ادعا دارد و بيزارى از دشمنان ما نجويد دروغ ميگويد.

مجلس چهلم : و بالبرائة من اشياعهم و اتباعهم انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولى لمن والاكم و عدو لمن عاداكم
و از پيروان آنها و همراهان آنها بيزارى جويم بدرستى كه من مسالمت دارم با هر كه مسالمت با شما دارد يعنى با هر كس كه شما در صلحست و در جنگ و مخالفتم با هر كس كه با شما در جنگ است حذيفة بن منصور گفت من خدمت حضرت صادق (ع ) بودم مردى وارد شده عرض كرد فدايت شوم مرا برادرى هست كه شيطان او را از لحاظ محبت و احترام و تعظيم شما خانواده نميتواند بفريبد ولى عيبى كه در او هست شراب ميخورد. حضرت صادق عليه السلام فرمود همانا اين قسمت خيلى عظيم است كه محبت و دوستدار ما شرابخوار باشد ولى ترا خبر دهم از كسى كه از او هم بدتر است دشمن ما خانواده از چنين شخصى بدتر است پست ترين مؤ من با اينكه در ميان مؤ منين پست وجود ندارد ميتواند دويست نفر را شفاعت كند ولى اگر هفت آسمان و هفت زمين و هفت دريا درباره دشمن خانواده شفاعت كند پذيرفته نخواهد شد، اين شخص را كه ذكرى كردى از دنيا خارج نمى شود مگر اينكه توبه نمايد و يا اينكه خداوند او را بلايى در بدنش مبتلا ميكند كه گناهانش از بين برود تا خداوند را بدون گناه ملاقات كند شيعيان ما همانا عاقبت به خيرند.
آنگاه پدرم پيوسته ميفرمود دوست بدار دوست آل محمد را گر چه فتنه جو و متبكر باشد و دشمن بدار دشمن آل محمد را اگر چه پيوسته روزه دار و شب زنده دار باشد.
بدترين مردم كيانند؟
محمد بن سليمان ديلمى از پدرش نقل كرد كه سماعة بن مهران خدمت حضرت صادق (ع ) رسيد حضرت ازو پرسيد بدترين مردم كيانند؟ جواب داد ما هستيم . سماعة گفت آنجناب خشمگين گرديد كه دو گونه اش بر افروخته شد، تكيه داده بود حركت كرده راست نشست فرمود سماعة بدترين مردم در نظر مردم كيانند؟ گفتم سوگند بخدا شما دروغ نگفتم بدترين مردم در نظر مردم ما هستيم زيرا آنها ما را كافر و رافضى ميدانند. درين هنگام بمن نگاهى كرده فرمود چگونه خواهيد بود آنروز كه شما را بسوى بهشت و آنها را به طرف آتش برند آن زمان بسوى شما نگاه كنند و بگويند چه شد كسانيكه از اشرار مى شمرديم اينك در جهنم نمى بينيم .
سماعة اگر از هر يك از شما گناهى سر زند قيامت بپاى خود به پيشگاه خدا ميرويم و براى او شفاعت ميكنيم . شفاعت ما را قبول ميفرمايد، سوگند بخدا ده نفر از شما به جهنم وارد نمى شوند. به خدا سوگند پنج نفر هم وارد نمى شوند، بخدا قسم سه نفر از شما هم به جهنم وارد نمى شوند بخدا قسم يكنفر هم وارد نمى شود، كوشش و جديت كنيد در بدست آوردن درجه هاى بهشت و دشمنان خود را بوسيله ورع و پرهيزكارى به اندوه مبتلا كنيد.

 

من مير ملك فقرم و عشق است عسكرم
ارض است سيرگاه و سماوات لشكرم
آلوده ام اگر به كثافات معصيت
آسوده ام چو من از محبان حيدرم
با دوستى حيدر و اولاد او مرا
كى خوف باشد ز مجازات محشرم
زاهد تو با ولاى على از چه ميكنى
تخويف از جهنم و احراق و آذرم
وز رستخيز خوف نباشد مرا بدل
شافع على بود چو بدرگاه داورم
امروز دلم چو بود مهر مرتضى
در روز حشر عرش شود سايه سرم
فردا چو سر ز خاك برآرم من اى ودود
دستم رسان بدامن آل پيمبرم
يا رب گواه باش كه از نسل فاطمة
هفت است و چار سرور و هادى رهبرم
جز بر امام غائب و حى پور عسكرى
پيرى و مرشدى نبود، هيچ در برم
يا رب ز جرم و معصيتم در گذر كه نيست
غير از اميد عفو تو اميد ديگرم

همه ما ناگزير در معرض امتحان قرار ميگريم . خداوند متعال در سوره محمد آيه 31 ميفرمايد: و لنبلونكم حتى نعلم المجاحدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم .