اى ابا عبدالله من بدرگاه خدا تقرب ميجويم و
بدرگاه رسولش و بنزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و حضرت فاطمه و حضرت
حسن و بحضرت تو قرب ميطلبم و بواسطه دوستى و محبت تو بيزارى ميجويم از
كسانى كه با شماء خاندان عصمت بجنگ و مخالفت برخاستند و برپاكنندگان جنگ
براى شما بودند.
در معنى ابا عبدالله در مجلس چهارم مفصلا بحث شد
و اما در معنى اتقرب از باب تفعل از قرب است و صيغه تفعل گاهى براى طلب ذكر
ميشود و گاهى براى مبالغه ولى معنى اول ظاهرتر است و در اينجا تقرب بمعنى
قرب به جوار رحمت و درجات فضيلت و مقامات عاليه است .
ائمه هدى مقربان درگاه الهى هستند
آرى آنانند كه اشراف مخلوقات و اقرب موجودات و نزديكان بمقام قرب معنوى در
درگاه پروردگار هستند آنانند كه بوسيله طاعات و عبادات و از راه عشق و محبت
خود را به ساحت قرب كبريائى نزديك كرده از تمام مواهب و الطاف او در هر دو
جهان برخوردارند چون آنچه در نزد پروردگار عالم موجب تقرب معنوى بسوى خداست
همانا اشتغال دايم به ذكر و ياد اوست و اين معنى بسيار مورد توجه ائمه
معصومين عليهم السلام بوده كه آنى از ياد خدا غافل نبوده اند و لذا در دعاى
كميل ميخوانيم : اللهم انى اتقرب اليك بذكرك . خدايا من جدا و صميمانه
بوسيله اشتغال بذكر تو بسويت تقرب ميجويم همين تقرب بذكر او تحصيل مقام قرب
معنوى است .
و در جاى ديگر با بيانى عرض ميكند: و اسئلك بجودك تدنينى من قربك خدايا
درخواست ميكنم از توبه كرم و بخشش تو كه مرا بقرب خود بسيار نزديك گردانى .
البته قرب خداى تعالى نسبت به بندگان و قرب بندگان نسبت بخداى تعالى دو
موضوع است چنانچه در قرآن مجيد تصريح شده است و جايى ميفرمايد: و نحن اقرب
اليه من حبل الوريد كه او نزديكتر است به بندگان از رگ گردن آنان به خود
آنان .
و اين قرب حقتعالى از نظر علم به حال بندگان و به اعمال و گفتار ايشان است
نه از نظر مكان و جايگاه چنانكه در جاى ديگر ميفرمايد: و اذ اسئلك عبادى
غنى فانى قريب و اما اينكه بندگان بايد چگونه بسوى خدا تقرب جويند امريست
كه خدايتعالى خود به آن اشاره فرموده و آنرا عطف به قرب خود نسبت به بندگان
داده است چنانكه در جايى ميفرمايد: فاستغفروه ثم توبو اليه ان ربى قريب
مجيب يعنى پس از او آمرزش خواهيد و از گناهان خود بسوى او باز گرديد همانا
كه پروردگار من نزديك و اجابت كننده است .
اشاره بر اينكه مقام قرب حاصل نميشود مگر آنكه بندگان توبه كنند و طلب
آمرزش نمايند و اعمال صالح بجاى آورند و آنكس كه در راه دوستى و محبت با
خدا كردار شايسته و نيكو انجام دهد رحمت و عنايت حقتعالى شامل او شده و در
نتيجه بمقام تقرب رسيده است پس از اينكه مقام قرب معلوم شد ميگوئيم اى آقا
حسين جان مقام قرب به خدا و رسول و اميرالمؤ منين و فاطمه و امام حسن صلوات
الله عليهم دو چيز لازم دارد: يكى محبت و دوستى نسبت به شما و ديگر بيزارى
از آن اشخاصى كه بجنگ و مخالفت شما برخاستند و برپاكنندگان جنگ با شما
بودند چه نصب لك الحرب به معنى برپا داشتن چيزى لازم است .
حال بايد ببينيم كه چه اشخاصى پايه اين جنگ با اين خانواده را بنا نهادند و
اساس ظلم و جور را براى اين خانواده بنا نهادند تا قصه كربلا پيش آمد.
و در نسخه ديگر اين زيارت چنين است : و بالبرائة ممن
اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه و جوره عليكم على اشياعكم
برئت الى الله و اليكم منهم .
و بيزارى ميجويم از آن كسى كه پايه گذارى نمود اين را و بنا نهاد بر آن
بناى خود را و ستم بيدادگرى خود را بر شما و بر شيعيان شما جارى ساخت و
بسوى خدا و بسوى شما از آنان بيزارى ميجويم .
چه كسى پايه گذارى ظلم و ستم را بر اين خانواده نمود
اى خواننده عزيز بهتر است درين موضوع مهم به سراغ تاريخ و تحقيق سند و مدرك
برويم و ببينيم بنيان اين ظلم و ستم در اسلام از كجا پيدا و پايه گذارى گشت
كه در اين قسمت از زيارت ميفرمايد: بالبرائة ممن اسس اساس ذلك و بنى عليه
بنيانه با يك نگاه به اسناد تاريخى و حقايق ذكر شده در كتب شيعه و سنى اين
مشكل براى ما حل ميشود.
اختلاف اول :
در اين امت از موقعى پيدا شد كه رسول اكرم در بستر بيمارى لحظات آخر حيات
را طى مينمود و اين اختلاف متظاهرا بوقوع پيوست كه چون آنحضرت عازم خروج از
اين عالم فانى گرديد. كه بعضى گفته اند سه روز قبل از فوت آنحضرت بود، در
حالتى كه عده اى از صحابه اطراف بستر آنحضرت جمع بودند فرمودند:
ايتونى بدوات و بياض لاكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدى
. دواتى و چيز سفيدى براى من بياوريد تا براى شما بنويسم چيزى را كه
بعد از من گمراه نشويد.
و بروايت امام غزالى در مقاله چهارم كتاب سرالعالمين كه يوسف سبط ابن جوزى
هم در صفحه 63 تذكرة خواص الامة عين عبارات او را نقل نموده كه رسول اكرم
(ص ) قبل از وفاتش فرمود: ايتونى بدوات و بياض لا
كتب لكم كتابا بالازيل عنكم اشكال الامر اذكر لكم من استحق لها بعدى
. و در بعضى از اخبار وارده است كه فرمود: لا كتب لكم كتابا لا تختلفون فيه
بعدى . يعنى دوات سفيدى براى من بياوريد تا براى شما بنويسم چيزى را كه
اشكال امر شما را زايل كند و براى شما كتابى مينويسم كه اختلاف پيدا نكند
در آن كسى كه به امر خلافت بعد از من مستحق تر است .
گذشته از اجماع علما شيعه ، اكابر علما اهل سنت با عبارات و الفاظ مختلفى
واقعه بيمارى آنحضرت را هنگام مرگ و منع رسول خدا از وصيت و جسارت نمودن به
آن حضرت هنگام ارتحال از اينعالم را نقل نموده اند مانند محمد بن اسماعيل
در صحيح بخارى و حميدى در جمع بين الصحيحين و احمد بن حنبل و كرمانى در شرح
صحيح بخارى و ابن ابى الحديد و ديگران كه داستان منع وصيت را نوشته اند.
و اما داستان چنين بود كه عمر بن الخطاب براى جلوگيرى از امر وصيت گفت :
دعو الرجل فانه ليهجر حسبنا كتاب الله فاختلف من فى
البيت و اختصموا منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبى صلى الله عليه و آله
كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول ما قال عمر فلما اكثر اللغو و الاختلاف
عند النبى ، غضب عليهم فقال لهم صلى الله عليه و آله قوموا عنى و لاينبغى
عندى التنازع .
يعنى اين مرد را ((رسول خدا))
واگذاريد زيرا كه او هذيان ميگويد كتاب خدا ما را بس است پس اختلاف در
ميانه صحابه افتاد و مخاصمه شروع شد. بعضى از آنها گفتند كاغذ بياوريد تا
پيغمبر براى شما كتابى بنويسد كه هرگز گمراه نشويد و بعضى گفتند حرف عمر
صحيح است چون اختلاف و گفتگوى لغو بين اصحاب در حضور آنحضرت زياد شد پيغمبر
بر آنها غضب نمود و فرمود برخيزيد تنازع و اختلاف نزد من سزاوار نيست .
اين قضيه اول فتنه و فسادى بود كه بعد از بيست و سه سال زحمات رسول اكرم (ص
) در حضور خود آنحضرت واقع شد.
چنانچه اكابر علماء عامه از قبيل حسين ميبدى در شرح ديوان و شهرستانى در
مقدمه چهارم ملل و نحل و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه تصديق اين معنى
را نموده اند كه اول فتنه و اختلافى كه بين مسلمانان واقع شد در حضور خود
رسول الله (ص ) بود زمانى كه عمر بن خطاب منع نمود از وصيت نمودن آنحضرت
بچيزى كه اسباب هدايت امت و جلوگير از اختلاف و نفاق بين امت بود. و همين
عمل سبب فتح باب اختلاف در امت شد كه كشش پيدا نمود تا شعب آن به زياده از
هفتاد فرقه رسيد كه خود آنحضرت با علم الهى از اين پيشامد و اختلافات خبر
داد اگر ميگذاشتند كه پيغمبر وصيت خود را بنويسد و جانشين خود را تعيين كند
اين اختلافها پيدا نميشد و حق آل محمد بدست اجانب و منافقين نمى افتاد و
لذا در اين قسمت از زيارت ميفرمايد: و بالبرائة ممن
اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه و جوره عليكم .
در صحيح بخارى در اوايل جزء دوم و مسلم بن حجاج در اواخر جزء دوم صحيح و
ديگران نقل نموده اند كه عبداله بن عباس پسرعم رسول خدا (ص ) پيوسته اشك
ميريخت و ميگفت : يوم الخميس و ما يوم الخميس ثم بكى
حتى خضب و معه الحصباء يعنى روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه اى پس از آن
گريست تا آنكه سنگ ريزه هاى زمين از اشك چشمش رنگين كردند.
و به روايت مسلم در كتاب الوصية صحيح و امام احمد بن حنبل در مسند خود گفته
: ثم جعل دموعة حتى رويت على خديه كانها نظام اللولو
پس از آن اشك چشمش جارى شد تا آنكه ديدم بر دو طرف صورتش مانند دانه
هاى مرواريد ريزش داشت .
و در جاى ديگر صحيح بخارى ميگويد مصيبت چه مصيبت بزرگى كه حايل و مانع شدند
بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و بين آنكه بنويسد براى آنها كتابى كه
جلوگير از اختلافات و صداهاى بى جاى آنها گردد.
براى اشخاص صالح غيرمتعصب بنيا، همين جملات و ناله هاى پى در پى ابن عباس
پسرعم آنحضرت كافيست كه بدانند آنروزها چه انقلاباتى در كار بود كه هر كه
زمانى كه ابن عباس ياد آن ميافتاد گريان ميشد.
اختلاف دوم :
كه در مرض آنحضرت ظاهر گرديد وقتى بود كه رسول خدا (ص ) فرمود: براى لشكر و
اردوگاه اسامه مهيا و آماده شويد لعنت خدا بر كسى كه از لشكر اسامه تخلف
نمايد جمعى از امت گفتند بر ما واجب است كه اطاعت و امتثال آنحضرت را بكنيم
گروه ديگرى از منافقين گفتند مرض رسول خدا (ص ) شدت يافته ما تاب مفارقت
آنحضرت را نداريم فلذا تخلف نموده و از لشكر اسامه دورى نمودند.
اختلاف سوم :
در موضع دفن رسول خدا (ص ) بود اهالى مكه از مهاجرين گفتند چون مسقطالراءس
و مواطن اصلى آنحضرت مكه معظمه بود بايد بدن مباركش به مكه برده شود اهالى
مدينه از انصار عقيده داشتند چون مدينه مركز مهاجرت آنحضرت و محل نصرت و
يارى خداوند بوده است البته بايد در همينجا دفن گردد.
و جماعتى ميگفتند چون بيت المقدس محل دفن انبياء و مقابر آنها در آنجا
ميباشد و رسول اكرم (ص ) از آنجا بمعراج ملكوت رفته است مقتضى است بدن
مباركش بآنجا حمل گردد.
عاقبت يكدسته از حاضران با بيان يك حديث از پيغمبر كه ، آنحضرت فرموده :
الانبياء يدفنون حيث يموتون يعنى انبياء هر جا وفات نمودند همانجا دفن
ميگردند پس متفقا حاضر بدفن در مدينه گرديدند. نميدانم چرا كسى آنجا نگفت
كه يوسف كه در مصر از دنيا رفت چرا آنجا دفن نكردند در شهر الخليل در مقبره
بنى اسرائيل دفن كردند و همچنين انبياء بنى اسرائيل كه همه را در شهر
الخليل دفن كردند عايشه ميگويد كه اول رسول خدا در خانه ميمونه مريض شد چون
روز بعد نوبت من بود از آنجا به خانه من آمد و بالاخره چون حال حضرت سخت
بود قرار بر اين شد كه همانجا باشند و همه زنان آنحضرت اطراف بستر جمع و
پرستارى از آنحضرت بنمايند.
اختلافات چهارم :
در امر امامت و خلافت بعد از پيغمبر واقع شد و حقيقتا اين بزرگترين اختلافى
بود كه بعد از وجود مبارك پيغمبر در اسلام پيدا شد و خلاصه آن چنين است كه
انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شدند در حاليكه جنازه پيغمبر روى زمين و على
(ع ) مشغول غسل دادن آنحضرت است انصار به مهاجرين ميگفتند: منا امير و منكم
امير يعنى اميرى از ما و اميرى از شما باشد و اتفاق نمودند كه سعد بن عباده
كه بزرگ قبيله خزرج و نقيب بنى ساعده و مردى بزرگوار و صاحب جود و سخاوت و
در تمام جنگها پرچمدار انصار بوده رئيس آنها باشد.
در اين هنگام چون اين خبر به ابوبكر و عمر و يارانشان رسيد آنها هم با عجله
تمام به سقيفه رفتند و بعد از كلماتى كه ابوبكر گفت جاى شرح آن نيست عمر
دستهاى خود را بلند كرده با ابوبكر بيعت كرد و فتنه و نزاع بين مهاجر و
انصار خاموش گرديد آنگاه عمر بن خطاب گفت : ان بيعة
ابى بكر كانت فلتة وقى الله المسلمين شرها فمن عاد الى مثلها فاقتلوه فايما
رجل بايع رجلا من غير مشورة من المسلمين فانه لا يؤ مر واحد منهما تغرة يجب
ان يقيلا . (20)
يعنى بدانيد كه بيعت با ابوبكر بغتة و بدون مقدمه قبلى شد خداوند متعال حفظ
كند ما را ز شر او و هر كس بعدها چنين عملى بنمايد او را بكشيد اين بيان
عمر در روز سقيفه صراحت دارد باينكه چون بيعت با ابى بكر بدون شور و مشورت
عموم صحابه و امت ناگهانى و دفعة واقع شد و بخلافت برقرار گرديد نظر و راءى
عموم در آن بكار نرفت و بى تاءمل و فكر اين نظر انجام گرفت خداوند ما را از
شر آن نگهدارى كند.
ولى بعدها امت نبايد دچار چنين اشتباهى شوند و بدون مراجعه عمومى و اخذ راى
تعيين خليفه نمايند پس اگر چنين چيزى اتفاق افتاد او را بكشيد ما نميدانيم
چرا ابوبكر بدون مشورت امت عمر را خليفه و جانشين خود قرار داد.
داستان چنين عملى است كه ابوبكر در حال مرض موتش عثمان بن عفان را طلبيد و
گفت بنويس بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد ابوبكر
ابى قحافة الى المسلمين اما بعد ثم اغمى عليه يعنى اين عهدنامه ايست
از ابى بكر بن ابى قحافه بسوى مسلمين در همان حال از شدت مرض بيهوش گرديد و
حالت اغماء به او دست داد عثمان از پيش خود نوشت فانى قد استخلفت عليكم عمر
بن الخطاب يعنى من عمر بن الخطاب را بر شما خليفه دادم و در آنحال ابوبكر
بهوش آمد و به عثمان گفت بخوان ببينم چه نوشتى عثمان چنين خواند
بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد ابوبكر بن ابى
قحافه الى المسلمين اما بعد فانى قد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم لكم
خيرا منه يعنى اين عهدنامه ايست از ابوبكر بن ابى قحافه بسوى
مسلمانان بدرستى كه بر شما عمر بن الخطاب را خليفه قرار دادم و تا كنون بر
شما بهتر از او را والى نساختم .
ابوبكر پس از شنيدن آن به عثمان گفت ترسيدى من در حال بيهوشى بميرم و امت
در اختلاف واقع شوند فلذا نام عمر را نوشتى عثمان گفت بلى ابوبكر گفت جزاك
الله خيرا عن الاسلام و اهله يعنى خداوند تو را از اسلام و اهلش جزاى خير
دهد.
همين عمل خليفه ابى بكر در تعيين نمودن عمر بخلافت بدون رجوع به امت و اخذ
راءى سبب شد كه با اعتراض و مخالفت جمعى از امت روبرو شد و مقدمه و اساس
ديكتاتورى در امر خلافت گرديد كه بعدها خلفاء و ملكوك اموى و عباسى ابدا
اعتنايى به نظر و راءى امتها ننمودند.
همين عمل باعث شد كه معاويه براى جانشينى خود سفرها بكند و پايه خلافتش را
براى يزيد محكم سازد و جبرا از مردم بيعت مگير و همين خلافت يزيد باعث
كشتار و تاريخ كربلا شد، پس جا دارد بگوئيم : و
بالبرائة ممن اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه و جوره عليكم و
على اشياعكم برئت الى الله و اليكم منهم .
اختلاف پنجم :
وصيت عمر بود كه براى امر خلافت بعد از من بايد مجلس شورايى تشكيل دهيد ما
شرح اين مجلس شورا در مجلس داديم به آنجا مراجعه شود.
آنچه در اوراق اين مجلس ذكر شد، خلاصه اى از معانى اختلافاتى بود كه بعد از
وفات پيغمبر (ص ) پيدا شد چه اگر خلاف و اختلاف اولى كه موجب تفرقه و جدايى
امت بود ظاهر نميشد ايجاد شكافى در وحدت مسلمين پيدا نميگشت .
زيرا همانروز كه پاى امتحان بميان آمد و فرقه از اصحاب
آنحضرت مؤ منين و منافقين مرام و عقيده خود را ظاهر و آشكار نمودند صحابه
مؤ منين و شيعيان و پيروان بيغرض و پاكدل به حمايت رسول خدا و اهلبيت او
برخاستند و منافقين با غرض و سياه دل كه پيوسته عقب فرصت ميگشتند تا مرام
خود را در مخالفت رسول الله (ص ) و اخلال كردن در عقايد پاك مسلمين آشكار
سازند بطرفدارى گفتار عمر برخاستند.
رگ رگ است اين آب شيرين آب شور
|
در خلايق ميرود تا نفخ صور
|
ص 769 كتاب
1 - ابوبكر بن ابى قحافه عثمان بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن
مره بن كعب قرشى مسمى به عبداله و ملقب و عتيق و صديق مادر او ام الخير
سلمى است دختر صخر بن عمر و بنت عم قحافه نسب ابوبكر به پشت هفتم از سوى
پدر و مادر و نيز به نسب رسول اكرم (ص ) مى پيوندد و نام او در زمان جاهليت
عبدالعزى يا عبداللات بود و پس از قبول اسلام به عبدالله موسوم گشت و خلافت
او دو سال و سه ماه و سيزده روز بطول انجاميد.
2 - اين جملات عمر را كه در روز سقيفه گفت بسيارى از علماء عامه نقل كرده
اند از آن جمله در صحيح بخارى و صحيح مسلم و طبرى در تاريخ الامم و الملوك
و ابن اعثم كوفى در تاريخ خود و ابن ابى الحديد در ص 123 جلد اول شرح نهج
البلاغه و شهرستانى در ص 16 ج 1 ملل و نحل و ديگران نقل نموده اند كه در
واقعه سقيفه كه فقط با بيعت نمودن عمر و ابوعبيدة بن جراح و قبيله اوس روى
رقابت با خزرجيها خلافت ابى بكر پايه گذارى شد عمر بن الخطاب كلمات فوق را
گفت .
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
|
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
|
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
|
خاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست
|
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
|
دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد
|
خاموش محتشم كه از اين شعر خون چكان
|
خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب
|
در ديده اشك مستمعان خون ناب شد
|
از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
|
خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز
|
خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين
|
روى زمين به اشك جگركون كباب شد
|
جبريل را از روى پيمبر حجاب شد
|
تا چرخ سفله بود خطائى چنين نكرد
|
بر هيچ آفريده جفائى چنين نكرد
|
مجلس سى و نهم :
و اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم
و بالبرائة من اعدائكم و الناصبين لكم الحرب
و تقرب ميجويم بسوى خدا و بعد به سوى شما بدوستى كردن با شما و
دوستى كردن با دوستان شما و به بيزارى جستن از دشمنان و برپاكنندگان جنگ
براى شما.
موضوع تولى و تبرى
از اهم اصول دين بعد از توجه به نبوت اعتقاد به امامت اهل بيت عليهم السلام
ميباشد و قوام اصل مذكور به دو ركن مهم است كه يكى تولى و ديگرى تبرى است و
بقدرى اين دو موضوع در اصول دين اهميت دارد كه در روايات اهلبيت وارد شده
كه اگر كسى در بين ركن و مقام كه بهترين نقاط كعبه است عمر دنيا را عبادت
كند و روزها روزه دار و شبها قائم اليل باشد ولى اين دو موضوع در او نباشد
خدا او را در جهنم مياندازد پس كمال ايمان بر تحصيل اين دو ركن است كه
عبارت از برائت از اعداء اهلبيت و دوستدارى و ارادتمندى باين خاندان
بزرگوار است و اجر و مزد عبادت او بقدر اعتقاد به اين دو موضوع است .
در زيارت جامعه كبيره كه بهترين زيارات در مقام اهلبيت است ميخوانيم :
من والاكم فقد والى الله من عاداكم فقد عاد الله و
من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله .
يعنى اى آل محمد هر كس كه شما را دوست بدار همانا كه خدا را دوست داشته
باشد و هر كس كه با شما دشمنى كند در حقيقت با خدا دشمنى كرده و هر كه بشما
مهر ورزد بتحقيق كه بخدا محبت و عشق ورزيده است و هر كس شما را ناخوش دارد
و بشما كينه و عداوت ورزد همانا كه خدا را ناخوش داشته و قهر او را
برانگيخته است .
دوستى با ائمه معصومين مساوى با دوستى و تقرب بخداست
اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم
.
قبل از آنكه وارد اين بحث شويم اين موضوع قابل توجه است كه دانسته شود خداى
تعالى دوستى خود را براى چه كسانى بتثبيت فرموده است . در قرآن مجيد آيات
متعددى در اين امر آمده است كه در مرحله اول نشانگر آنست كه كسانيكه بخداى
تعالى ايمان دارند و اطاعت امرش را مينمايند حقتعالى يار و ياور و نگهبان و
سرپرست آنهاست و اين امر تحقق نميپذيرد مگر آنكه ايمان بخدا توام با ايمان
برسول و سپس به اوصياء گرامى و ائمه معصومين باشد همچنانكه در آيه شريفه
فرموده : الله ولى الذين آمنوا خداى تعالى متولى امور كسانى است كه ايمان
آورده اند و در بعضى از تفاسير آمده كه حقتعالى سرپرست كسانى است كه ايمان
آورده اند و قبول ولايت ائمه معصومين (ع ) را كرده اند.
اما مكمل اين معنا در همان آيه شريفه اطيعو الله و
اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ... ميباشد كه بعدا در جاى خود
تفسيرش بيان خواهد شد.
بنابراين كسى كه اطاعت امر خدا و رسول و اولوالامر را بنمايد پرواضح است كه
اين از نظر دوستى با آنانست و بدون شك خدا و رسول و اولولامر هم او را دوست
دارند و همچنين معلومست كسى كه غير از خدا را ولى خود قرار دهد به خدا كفر
ورزيده و مورد دشمنى او قرار ميگيرد.
بطوريكه بعضى از دانشمندان روانشناس گفته اند مبداء و اساس همه چيز در عالم
محبت است كه باعث قرب بآن چيز ميشود يعنى محبت جاذبه اى آسمانى و رمزى از
رحمت و عنايت ربانى است و روى همين جهت كسانيكه خدا را دوست دارند دوستان
خدا را هم دوست دارند و آنانكه دوستان خدا را دوست دارند چنانست كه خدا را
دوست داشته اند.
پس مصداق اين بند از زيارت روشن ميگردد كه زائر عرض ميكند:
اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم
تقرب بسوى خدا و بعد بسوى شما بستگى بدوستى كردن با شما و دوستى
كردن با دوستان شما دارد.
اين نكته را بايد دانست كه براى نجات و رهايى از ناملايمات در امر آخرت كسى
چيزى ندارد كه بخواهد بخدا دهد و متاعى در دست او نيست كه بخواهد مبادله
كند، تنها محبت و دوستى بخدا و اوليا خدا است كه در مقام مبادله ميتواند
گره گشا باشد و ميتواند واسطه بين خالق و مخلوق گردد و ميتواند وسيله محو
گناهان و خطاكاريها باشد.
و اين معنى بسيار روشن است كه اگر كسى محبت با خدا و يا محبت با دوستان خدا
در اين دنيا نداشته باشد چگونه ميتواند در آن جهان كه كسى بفكر كسى نيست
خود را از مهلكه نجات دهد چگونه ميتواند با كسى كه در دنيا بيگانه بوده و
در آنجا همه كاره است تماس بگيرد و او را شفيع خود قرار دهد.
آرى بلاشك تنها عوالم محبت و جاذبه مقام ولايت است كه ميتواند به اين امر
جامه عمل بپوشاند حضرت امام حسن عسكرى (ع ) از پدران خود از رسول خدا نقل
ميفرمايد: روزى به بعض اصحاب خود فرمود در راه خدا دوستى و دشمنى داشته
باشيد، زيرا بدون اين دوستى و دشمنى به ولايت خدا نميرسيد و هر كس هر چه
نماز بخواند و روزه بگيرد و بدون تولى و تبرى طعم و مزه ايمان را نميچشد.
كسى عرض كرد چگونه بدانم كه دوستى و دشمنى در راه خدا را دارا هستم حضرت
اشاره فرمودند به اميرالمؤ منين على (ع ) و فرمودند مى بينى على را عرض كرد
بلى فرمود او دوست دارد پس او را دوست بدار اگر چه كشنده پدرت و فرزندت
باشد دوست او را نيز دوست بدار و دشمن او را اگر چه پدرت و فرزندت باشد.
جلد 1 علل الشرايع و عيون اخبارالرضا و امالى صدوق .
نمونه اى از تولى و دوستان واقعى ائمه
در روضه كافى از حكيم بن عتيبه روايت ميكند كه گفت خدمت امام باقر (ع )
بودم خانه پر از جمعيت بود، در اين هنگام پيرمردى كه تكيه بر عصاى آهنين
خود داشت وارد شد بر در خانه ايستاده گفت : السلام
عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته سكوت كرد حضرت باقر (ع )
فرمود: عليك السلام و رحمة الله و بركاته پيرمرد رو بطرف حضار مجلس نموده
بر همه سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند آنگاه متوجه حضرت شده عرض كرد
يابن رسول الله مرا نزد خود جاى ده بخدا قسم كه من شما را دوست ميدارم و
دوستان شما را هم دوست ميدارم اين علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان
نه براى طمع دنياست بخدا قسم دشمنان شما را دشمن ميدارم و از آنها بيزارم
اين دشمنى و بيزارى كه نسبت بآنها ابراز ميكنم خداى را شاهد ميگيرم نه
بواسطه كينه و خصومتى است كه بين من و آنها باشد آنچه شما حلال بدانيد حلال
ميدانم و آنچه شما حرام بدانيد من هم حرام ميدانم و انتظار فرج خانواده شما
را ميكشم يابن رسول الله (ص ) فدايت شوم با اين خصوصيت آيا اميد نجاتى
برايم هست ؟
حضرت باقر (ع ) فرمود: بيا جلو، بيا جلو او را پيش خواند تا در پهلوى خود
نشانيد آنگاه فرمود اى پيرمرد شخصى خدمت پدرم على بن الحسين (ع ) رسيد همين
سؤ الى كه تو كردى از ايشان نمود پدرم در جوابش فرمود اگر از دنيا بروى
وارد بر پيغمبر (ص ) و على و امام حسن و امام حسين و على بن الحسين عليهم
السلام ميشوى قلبت خنك خواهد شد و دلت از التهاب ميافتد و شاد خواهى شد
آنگاه كه جانت باينجا برسد در اين هنگام با دست اشاره به گلوى خود نمود در
زندگى نيز چيزهايى خواهى ديد كه باعث روشنى چشمت هست و با ما در مقامى بلند
و ارجمند خواهى بود.
پيرمرد از شنيدن اين مقامات چنان غرق در شادى شد كه خواست براى مرتبه دوم
عين جملات را از زبان امام (ع ) شنيده باشد از اينرو عرض كرد يابن رسول
الله چه فرموديد؟ حضرت باقر (ع ) سخنان خود را تكرار كرد پيرمرد عرض كرد
اگر من بميرم بر پيغمبر (ص ) و على و حسن و حسين و على بن الحسين (ع ) وارد
ميشوم چشمم روشن و دلم شاد و قلبم خنك ميشود و كرام الكاتبين را با شادى و
خوشى ملاقات ميكنم وقتى جانم بگلويم برسد اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن
مينمايد و با شما در درجه اى بلند خواهم بود.
در اين هنگام پيرمرد را چنان گريه اى گرفت كه مانند ژاله اشك ميريخت و با
صداى بلند هاى هاى گريه ميكرد آنقدر گريه كرد كه بر زمين افتاد قطرات پياپى
اشك و ناله هاى جانگداز كه حاكى از قلب پر از محبت و ولاى پيرمرد بود چنان
اطرافيان را تحت تاءثير قرار داد كه همه با صداى بلند شروع به گريه كردند.
حضرت باقر (ع ) رو بطرف پيرمرد نموده با دست مبارك قطرات اشك را از مژگانش
ميگرفت و ميپاشيد.
پيرمرد سر بلند كرده عرض كرده يابن رسول الله (ص ) دست مباركت را بمن بده
حضرت دست خودش را بطرف او دراز كرد پيرمرد گرفته شروع به بوسيدن كرد و بر
چشمهاى خود گذاشت و سينه و شكم خود را گشود دست آنحضرت را بر سينه و شكم
خود گذاشت آنگاه از جاى حركت كرد سلام داد و رفت .
حضرت باقر (ع ) موقعى كه پيرمرد در حال رفتن ديده ميشد او را با توجه
مخصوصى تماشا ميكرد پس از آن روى به جمعيت نموده فرمود، هر كس مايل است
مردى از اهل بهشت را ببيند به اين شخص نگاه كند حكم بن عتيبه راوى حديث
ميگويد هيچ مجلس عزايى را نديده بودم كه از نظر سوز و گداز و سيلاب اشك
شباهت باين مجلس داشته باشد.
سيد حميرى در حال احتضار چه ديد؟
محدث قمى (ره ) در تتمه المنتهى نقل ميكند كه سيد اسماعيل حميرى مردى جليل
القدر و عظيم المنزلة و از مادحين اهلبيت (ع ) بوده سابقه ندارد احدى از
اصحاب ائمه عليهم السلام مانند سيد حميرى نشر فضايل اميرالمؤ منين و اهلبيت
طاهرين عليهم السلام را نموده باشد.
علامه آقاى امينى در جلد دوم الغدير ص در فضيلت و مقام سيد روايتى نقل
ميكند كه مضمونش اينست .
حضرت رضا (ع ) فرمود در خواب ديدم نردبانى داراى صد پله در محلى گذاشته شده
از آن بالا رفتم وقتى بآخر نردبان رسيدم وارد قبه سبزى شدم كه خمسه طيبه
عليهم السلام در آنجا نشسته بودند مردى در مقابل ايشان ايستاده بود و اين
قصيده را ميخواند:
پيغمبر اكرم (ص ) همينكه مرا مشاهده نمود مرحبا پسرجان
على بن موسى الرضا (ع ) بر پدرت على و مادرت فاطمه و بر حسن و حسين عليهم
السلام كن منهم سلام كردم فرمود بر شاعر و مادح ما در دنيا سيد حميرى نيز
سلام كن به او هم سلام كرده نشستم پيغمبر (ص ) فرمود قصيده را بخوان سيد
شروع كرد بخواندن وقتى كه به اين شعر رسيد:
پرچمى است بر دوش على (ع ) صورت آن آقا همچون خورشيد
درخشانست در اين هنگام رسول خدا (ص ) و فاطمه زهرا و ديگران دانه هاى اشك
از مژگان فرو ريختند باين قسمت از شعر كه رسيد:
مردم گفتند خوب است براى ما تعيين كنى پس از تو پناهگاه و
دادرس كيست .
پيغمبر دستها را بلند كرد و فرمود الهى انت الشاهد
على و عليهم انى اعلمتنهم ان الغاية و المفزغ على بن ابيطالب .
خدايا تو بر من گواهى كه اعلام كردم بر ايشان پناه و فريادرس على بن
ابيطالب است .
اشاره نمود به اميرالمؤ منين (ع ) چون سيد از خواندن قصيده فارغ شد حضرت
رسول (ص ) بمن فرمود على بن موسى اين قصيده را حفظ كن و شيعيان ما را امر
كن به حفظ آن بگو هر كه آنرا حفظ كند و بخواندنش مداومت داشته باشد بهشت را
براى او بعهده ميگيرم برايم تكرار نمود تا حفظ كردم .
عون ميگويد در همان مرضى كه سيد فوت كرد و به عيادتش رفتم عده اى از
همسايگانش كه عثمانى مذهب بودند حضور داشتند، سيد مردى خوش صورت و گشاده
پيشانى بود وقتى من وارد شدم در حال احتضار بود در اينموقع نقطه سياهى در
پيشانيش هويدا گشت كم كم زياد شد تا تمام صورتش را فرا گرفت شيعيانى كه
حاضر بودند ازين پيشامد محزون شدند برعكس ناصبيها شادمان گرديدند و شروع به
سرزنش كردند چيزى نگذشت كه از همان محل يك نقطه سياه يك روشنى پديد آمد
رفته رفته زياد شد و تمام صورت سيد نورانى گشت زبان او باز شده شروع به
لبخند نمود و اين شعر را در همانحال گفت :
و عفى لى الا له من سيئاتى
|
يعنى دروغ گفتند آنهائيكه خيال ميكنند على (ع ) دوستانش
را در گرفتاريها نجات نميدهد.
سوگند به پروردگار كه داخل بهشت شدم و بخشيد گناهان مرا اينك اى دوستان على
(ع ) شاد باشيد و آن آقا را تا هنگام مرگ دوست بداريد پس از او فرزندش را
يكايك با صفاتى كه براى آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگواران
نيز ولايت پيدا كنيد.
به نقل ديگرى در صفحه 273 الغدير مينويسد وقتى كه تمام صورتش سياه شد سه
مرتبه گفت : هكذا يفعل باوليائك يا على با دوستان تو اينطور معامله ميشود
عليجان در اينموقع نقطه سفيد پيدا شد.
ابراز تنفر و بيزارى از دشمنان آل محمد
قبلا گفتيم از اهم اصول دين اعتقاد به امامت و قوام اين اصل بر دو ركن است
كه يكى تولى و ديگرى تبرى ميباشد معين تولى و دوستى را قبلا شرح داديم اينك
معنى تبرى كه بيزاى جستن از دشمنان آنانست شرح ميدهيم كه ميفرمايد:
و بالبرائة من اعدائكم و الناصبين لكم الحرب
.
برى بمعنى خالص ، خالى ، بيزار و پاك از هر چيزى است .
بعد از آنكه زائر با توجه خالص اشاره ميكند كه من با شما هستم و ايمان بشما
دارم يا ابا عبدالله انى اتقرب الى الله و الى رسوله
و الى اميرالمؤ منين الخ و بدوستى و محبت شما و ديگر امامان سر
سپرده ام سپس بيزارى و تنفر خود را از دشمنان ايشان و از برپاكنندگان جنگ
كربلا و آنهايى كه در آن جنگ به كمك پسر زياد آمده بود و لعن ايشان به وجوه
گوناگون بر ميشمارد و ابتدا از مخالفان سركش كه غصب خلافت ايشان كردند بيان
خود را آغاز كرده و تنفر خود را از آن قدرتهاى ستمكار و طغيان كنندگان
نابكار كه همانند بت مردم را بسوى پرستش خود دعوت مينمودند ابراز ميدارد
يعنى دشمنان آن بزرگواران همانند جبت و طاغوتى هستند كه در زيارت جامعه بآن
اشاره ميفرمايد:
و برئت الى الله عز و جل من اعدائكم و من الجبت و
الطاغوت و الشياطين و خربهم الظالمين لكم و الجاهدين بحقكم و المارقين من
ولايتكم و الغاصبين لارثكم الشاكين فيكم و المنحرفين منكم . يعنى
نزد خداى تعالى بيزارم از دشمنان شما و بيزارم و متنفرم از معبودهاى ساختگى
و قدرتهاى سركش و اهريمنان و حزب آنها از ستم كنندگان بر شما كه انكار حق
شما را كردند و از متابعت شما بيرون رفتند و از دوستى و عهد ولايت شما
روگردانيدند و خارج شدند و بيزارم از غصب كنندگان ميراث شما و شك كنندگان
در امامت و خلافت شما آنانكه منحرف شدند و سر از پيروى شما باز زدند.
در جلد 15 بحار كمپانى روايتى از ابن ابى يعفور نقل ميكند كه گفت بحضرت
صادق (ع ) عرض كردم من با مردم مراوده دارم بسيار در شگفتم ازين عده اى از
مردم هستند ولايت نسبت بشما ندارند ولى فلانى و فلانى را دوست دارند اما
امين و راست گو و باوفايند و نيز عده اى هستند كه شما را دوست ميدارند و
داراى ولايتند ولى آن امامت و وفا و راستگويى را ندارند حضرت صادق (ع ) چون
اين سخن را شنيد راست نشست و مانند شخص خشمناك روى بمن كرده فرمود:
آنهائيكه نسبت به هر پيشواى ظالمى كه از جانب خدا منصوب نشده دوستى دارند
دين ندارند كسانى كه نسبت به امام عادلى كه از طرف خدا است ولايت دارند بر
آنها سرزنش و عتابى نيست . عرض كردم آنها دين ندارند و اينها سرزنش نمى
شوند فرمود آرى آنها دين ندارند و اينها سرزنش نميشوند.
سپس فرمود مگر اين آيه را نشنيده اى الله ولى الذين
آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور خدا پشتيبان كسانيست كه ايمان
آورده اند آنها را از تاريكيها بسوى نور ميبرد يعنى به واسطه دوستى و ولايت
با امام عادلى كه از جانب خدا است از تاريكيهاى گناه بسوى نور توبه و مغفرت
ميبرد.
و نيز ميفرمايد والذين كفروا اوليائهم الطاغوت
يخرجونهم من النور الى الظلمات ابن ابى يعفور ميگويد عرض كردم مگر
منظور از اين آيه كفار نيستند بدليل آنكه ميفرمايد والذين كفروا فرمود كفار
در حال كفر نور دارند كه از نور به تاريكيها برده شوند همانا منظور اين
اشخاصند كه بواسطه دوست داشتن پيشوامان ستمگرى كه از جانب خدا منصوب نشده
اند از نور اسلام به تاريكيهاى كفر كشيده ميشوند آتش بر آنها با كفار واجب
شده ازين رو خداوند ميفرمايد اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون اين دسته
اهل آتشند و در آنجا هميشه خواهند بود.
عبادت بدون تولى و تبرى مقبول نيست
حاج شيخ ابوالفضل تهرانى در شفاءالصدور نقل ميكند كه حضرت رسول (ص )
فرمودند: يا على قسم بخدا كه مرا به نبوت فرستاده و مرا بر تمام خلق
برگزيده جبرئيل بمن خبر داده اگر بنده هزار سال به عبادت عالميان را كند و
ولايت تو و ائمه از فرزندانت را نداشته باشد و برائت از دشمنان شما را دارا
نباشد خدا عملش را قبول ننمايد خواه ايمان آورد خواه كفر ورزد.
و نيز نقل ميكند كه خدمت امام صادق (ع ) عرض كردند فلانى شما را دوست دارد
و در تبرى از دشمنان شما ضعيف است حضرت فرمودند كسى كه محبت ما را ادعا
دارد و بيزارى از دشمنان ما نجويد دروغ ميگويد.
مجلس چهلم : و بالبرائة من
اشياعهم و اتباعهم انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولى لمن والاكم و
عدو لمن عاداكم
و از پيروان آنها و همراهان آنها بيزارى جويم بدرستى كه من مسالمت
دارم با هر كه مسالمت با شما دارد يعنى با هر كس كه شما در صلحست و در جنگ
و مخالفتم با هر كس كه با شما در جنگ است حذيفة بن منصور گفت من خدمت حضرت
صادق (ع ) بودم مردى وارد شده عرض كرد فدايت شوم مرا برادرى هست كه شيطان
او را از لحاظ محبت و احترام و تعظيم شما خانواده نميتواند بفريبد ولى عيبى
كه در او هست شراب ميخورد. حضرت صادق عليه السلام فرمود همانا اين قسمت
خيلى عظيم است كه محبت و دوستدار ما شرابخوار باشد ولى ترا خبر دهم از كسى
كه از او هم بدتر است دشمن ما خانواده از چنين شخصى بدتر است پست ترين مؤ
من با اينكه در ميان مؤ منين پست وجود ندارد ميتواند دويست نفر را شفاعت
كند ولى اگر هفت آسمان و هفت زمين و هفت دريا درباره دشمن خانواده شفاعت
كند پذيرفته نخواهد شد، اين شخص را كه ذكرى كردى از دنيا خارج نمى شود مگر
اينكه توبه نمايد و يا اينكه خداوند او را بلايى در بدنش مبتلا ميكند كه
گناهانش از بين برود تا خداوند را بدون گناه ملاقات كند شيعيان ما همانا
عاقبت به خيرند.
آنگاه پدرم پيوسته ميفرمود دوست بدار دوست آل محمد را گر چه فتنه جو و
متبكر باشد و دشمن بدار دشمن آل محمد را اگر چه پيوسته روزه دار و شب زنده
دار باشد.
بدترين مردم كيانند؟
محمد بن سليمان ديلمى از پدرش نقل كرد كه سماعة بن مهران خدمت حضرت صادق (ع
) رسيد حضرت ازو پرسيد بدترين مردم كيانند؟ جواب داد ما هستيم . سماعة گفت
آنجناب خشمگين گرديد كه دو گونه اش بر افروخته شد، تكيه داده بود حركت كرده
راست نشست فرمود سماعة بدترين مردم در نظر مردم كيانند؟ گفتم سوگند بخدا
شما دروغ نگفتم بدترين مردم در نظر مردم ما هستيم زيرا آنها ما را كافر و
رافضى ميدانند. درين هنگام بمن نگاهى كرده فرمود چگونه خواهيد بود آنروز كه
شما را بسوى بهشت و آنها را به طرف آتش برند آن زمان بسوى شما نگاه كنند و
بگويند چه شد كسانيكه از اشرار مى شمرديم اينك در جهنم نمى بينيم .
سماعة اگر از هر يك از شما گناهى سر زند قيامت بپاى خود به پيشگاه خدا
ميرويم و براى او شفاعت ميكنيم . شفاعت ما را قبول ميفرمايد، سوگند بخدا ده
نفر از شما به جهنم وارد نمى شوند. به خدا سوگند پنج نفر هم وارد نمى شوند،
بخدا قسم سه نفر از شما هم به جهنم وارد نمى شوند بخدا قسم يكنفر هم وارد
نمى شود، كوشش و جديت كنيد در بدست آوردن درجه هاى بهشت و دشمنان خود را
بوسيله ورع و پرهيزكارى به اندوه مبتلا كنيد.
من مير ملك فقرم و عشق است عسكرم
|
ارض است سيرگاه و سماوات لشكرم
|
آلوده ام اگر به كثافات معصيت
|
آسوده ام چو من از محبان حيدرم
|
با دوستى حيدر و اولاد او مرا
|
كى خوف باشد ز مجازات محشرم
|
زاهد تو با ولاى على از چه ميكنى
|
تخويف از جهنم و احراق و آذرم
|
وز رستخيز خوف نباشد مرا بدل
|
شافع على بود چو بدرگاه داورم
|
امروز دلم چو بود مهر مرتضى
|
در روز حشر عرش شود سايه سرم
|
فردا چو سر ز خاك برآرم من اى ودود
|
دستم رسان بدامن آل پيمبرم
|
يا رب گواه باش كه از نسل فاطمة
|
هفت است و چار سرور و هادى رهبرم
|
جز بر امام غائب و حى پور عسكرى
|
پيرى و مرشدى نبود، هيچ در برم
|
يا رب ز جرم و معصيتم در گذر كه نيست
|
غير از اميد عفو تو اميد ديگرم
|
همه ما ناگزير در معرض امتحان قرار ميگريم . خداوند متعال
در سوره محمد آيه 31 ميفرمايد: و لنبلونكم حتى نعلم
المجاحدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم .